فصل نهم بخش دوم حدیث مسابقه دنیاطلبى -بی بنیاد
از چیزهایى که بر بطلان مذهبتان دلالت مى کند ، حدیثى است که در صحیح بخارى و مسلم ، عقبة بن عامر از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت مى کند که آن حضرت بر منبر بالارفت و فرمود :إنّی لَستُ أخشى علیکم أن تُشرکوا بعدی ، ولکن أخشى علیکم الدنیا أن تُنافِسوا فیها ، فیها ، فتقتلوا فتهلکوا ، کما هلک من کان قبلکم ؛از این بیم ندارم که پس از من مُشرک شوید ، لیکن از دنیا بر شمامى ترسم که در دستیابى به آن برهم سبقت گیرید و همدیگر را بکشیدو هلاک گردید ، چنان که کسان پیش شما هلاک شدند .عقبه گفت : این حدیث ، آخرین سخنى بود که دیدم رسول خدا بر منبرفرمود[۱] .وجه دلالت حدیث این سات که : پیامبر صلى الله علیه وآله همه آنچه را بر امّتش روى مى دهد واز آنها بروز مى یابد ـ تا روز قیامت ـ خبر داد (چنان که در اَحادیث دیگر باز گفت واینجا جاى ذکر آنها نیست)
مصلحتى بودن احکام خدا – جستارى در تاریخ حدیث
با بررسى سیره ابوبکر ـ در دوران خلافتش ـ حقایق زیادى به دست مى آید که درتثبیت حُکمرانى وى نقش داشتند . عدم اجراى ِ حدّ بر خالد بن ولید ـ به رغم اجماعِ مسلمانان بر لزوم قتلِ وى ـ یکى از آنهاست . عبداللّه بن عمر و ابو قَتاده انصارى ازسریّه اى که خالد در آن بود بازگشتند تا با ابوبکر درباره آنچه خالد با مسلمانان بنى یَربُوع انجام داد ، و آمیزش او با همسرِ مالک در حال عِدّه ، سخن بگویند .این اعتراض تنها از سوى این دو صحابى صورت نگرفت ، بلکه همه نیروهاى ِ آن سریّه با کار خالد مخالف بودند و حتّى موضع عمر بن خطّاب نسبت به خالد ، عین موضع آنان بود . چون خالد ـ پس از بازگشت از این واقعه ـ به مسجد درآمد . عُمَربرخاست به سمت او رفت و تیرها را از عمامه اش بیرون کشید و آنها را شکست ،سپس گفت : آیا ریا [ و عوام فریبى ] مى کنى ؟! مرد مسلمانى را کشتى و بر زنش جهیدى ؟ واللّه ، تو را سنگسار مى کنم !خالد با عُمَر سخنى نگفت (و خاموش ماند) . گمان مى رفت که رأى ابوبکر و عُمَریکى باشد تا اینکه خالد بر ابوبکر وارد شد .
سخن پایانى- اختلاف در وضوچرا؟
از همه آنچه گذشت ، حقیقتى ـ در کمالِ اهمیت ـ آشکار مى گردد و آن این است که مانعانِ تدوین حدیث ، به فتح باب اجتهاد و رأى پناه آوردند ؛ ومتعبّدان ، بر تعبّد محض در برابر قرآن و سنّت باقى ماندند و از عمل به اجتهادو رأى منع کردند . [۱] نتیجه طبیعى بستنِ بابِ نگارش و نقل حدیث ، گرایش به اجتهاد و رأى بود و اعتقاد به مشروعیّتِ دیدگاه هاى گوناگون و حجیّتِ آرا . ابوبکر و عمراین کار را آغازیدند و به اجتهاد و رأى دست یازیدند . این عمل آنها باعث شدکه پس از آنها ، این باب براى همه صحابه گشوده شود و هرکس خود راشایسته اجتهاد و فتوا به رأى بداند .اینکه عُمَر زمامِ اختیار خلیفه سوّم را ـ در روز شورا ـ به دستِ عبدالرحمن بن عوف سپرد ، تأکیدى بر لزومِ گردن نهادن به شرط و قیدى است که ابن عوف مطرح سازد که همان عمل به سیره ابوبکر و عمر بود . ابن عوف با عثمان به همین شرط بیعت کرد و او آن را پذیرفت