از آیات قرآن شریف که به آن بر مشروعیّت زیارت استدلال شده ، این سخن خداى متعال است :« وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً »[۱] و اگر آنان هنگامى که به خویشتن ستم کردند نزد تو بیایند ، پس از خداطلب مغفرت کنند ، و پیامبر برایشان آمرزش بخواهد ، البته خدا را بسیار توبه پذیر ودلرحم و مهربان خواهند یافت .شریف نورالدین سمهودى [۲] به نقل از سبکى مى گوید :این آیه دلالت دارد بر تشویق به رفتن سوى رسول خدا ص و استغفارنزد آن حضرت ، و آمرزش خواستن پیامبر براى آنان ؛ و این رُتبه به مرگ پیامبر ص قطع نمى شود .اینکه فرمود : « وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ » عطف به « جَاؤُوکَ » است ، از این رواقتضا ندارد که استغفار پیامبر بعد از استغفار آنان باشد ؛ افزون بر این ،ما این را نمى پذیریم که آن حضرت ، پس از مرگ ، آمرزش نمى طلبد ؛زیرا در زمان حیاتش این کار صورت گرفت[۳] ،
شفاعتها در آخرت ، پنج نوع اند و همه شان براى پیامبر ما صلى الله علیه وآله ثابت است . به بعضى از آنها هیچ کس جز پیامبر نمى تواند دست یازد ودر بعضى از آنها ، دیگران شریک اند و پیامبر صلى الله علیه وآله پیش از همه است . ازاین رو ، شفاعت (در معناى فراگیرش) به آن حضرت باز مى گردد وبعضى از انواعِ شفاعت ، ویژه اوست .اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله مى فرماید : «مَن زارَ قَبْری وَجَبَتْ له شفاعتی»(هرکه قبر مرا زیارت کند ، شفاعتم بر او واجب مى شود) مى توانداشاره به شفاعتِ اختصاصى پیامبر باشد و مى تواند اشاره به عموم شفاعت به شمار آید .قاضى عِیاض و دیگران گفته اند : شفاعت پنج قسم است :[۱]
ترجمه:شفاءُ السَّقام فی زیاره خَیر الاَنام در رد ابن تیمیه تألیف :تقى ّ الدّین سُبکى (۶۸۳ ـ ۷۵۶ه) به کوشش :بخش فرهنگى مؤسسه حضرت امام هادى ع
بسم اللّه الرحمن الرحیم
مقدّمه مؤسسه
کتاب «شَفاء السَّقام فِی زیارةَ خَیر الاَنامِ» تألیف «تقى الدین سُبکى » ازمهمترین نوشته هاى ِ اهل سنّت در ردّ «ابن تیمیّه» است .مؤلف در این اثر آراى «ابن تیمیه» را در موضوع منع زیارت به خوبى به نقدمى کشد و به روشنى بى بنیادى افکار وى را بر همگان آشکار مى کند .درباره نویسنده ، ابوالحسن تقى الدین السُّبکى المصرى الشافعى (۶۸۳ ـ۷۵۶ه ) گفته اند
بایسته است این رساله را به احادیثى که پیامبر صلى الله علیه وآله درباره ویژگى مسلمان بیان کرده به پایان بریم .
حدیث اوّل :
حدیث اوّل ، حدیث عمر است [ که در آن آمده ] جبرئیل علیه السلام از پیامبر صلى الله علیه وآله درباره اسلام پرسید ، آن حضرت فرمود :اینکه شهادت دهى خدایى جز خداى یکتا نیست و محمّد رسول خداست ، و نمازرا به پاى دارى و زکات بدهى و رمضان را روزه بگیرى و اگر استطاعت یافتى حج گزارى . جبرئیل گفت : راست گفتى ، از ایمان مرا آگاه ساز ، فرمود :اینکه به خدا و ملائکه و کتابهاى او و پیامبرانش و روز آخر ایمان آورى ، و به قَدَر و خیر و شرّش مؤمن باشى .جبرئیل گفت : راست گفتى ، از اِحسان به من خبر ده ، فرمود :اینکه خدا را بپرستى چنان که گویا تو را مى بیند ؛ زیرا اگر تو او را نمى بینى ، او تو رامى بیند .جبرئیل گفت : راست گفتى ، …در این حدیث آمده است که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : این جبرئیل نزدتان آمده ، دینتان رابه شما مى آموزد .این حدیث را مسلم روایت کرده[۱] ، و بخارى مضمون آن را آورده است [۲] .
پیش از این ، سخن اهل علم و اجماعشان بیان شد که جایز نیست تقلید و اقتدا دردین مگر از کسى که شروط اجتهاد ـ به اجماع ـ در او فراهم است ؛ و بر کسى که شرایط اجتهاد را ندارد تقلید واجب مى باشد ، و در این امر هیچ اختلافى وجود ندارد .و نیز اجماع اهل سنّت گذشت بر اینکه : هرکس به آنچه پیامبر صلى الله علیه وآله آورده اقراردارد و ملتزم است ، تکفیر نمى شود ـ هرچند در او خصلتى از کفر اکبر یا شرک باشد ـ مگر اینکه حجّتى بر او استوار گردد که تارک آن تکفیر مى شود ، و حجّت به پانمى شود مگر با اجماع قطعى (و نه ظنّى ) و آن که حجّت را به پا مى دارد امام است یانایب او ؛ و کفر تحقّق نمى یابد مگر به انکار ضروریّاتِ دین اسلام ـ مانند وجود خدا ویگانگى پروردگار و رسالت پیامبر ـ یا انکار امور آشکار ؛ مانند وجوب نماز .
شیخ تقى الدین در «کتاب الإیمان» مى گوید :ایمان ظاهرى که احکام بر آن ـ در دنیا ـ جارى مى شود ، مستلزم ایمان باطنى نیست . منافقین مى گفتند : « آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الاْخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ »[۱] ؛ به خدا و روز آخرت ایمان داریم ، در حالى که مؤمن[ راستین ] نبودند .منافقان در ظاهر ایمان داشتند ، با مسلمانان نماز مى گزاردند و ازدواج مى کردند و ارث مى بردند (چنان که منافقان عهد پیامبر صلى الله علیه وآله چنین بودند) و پیامبر درباره شان حکم کافرانى را که کفر را آشکار مى ساختند ـ در زناشویى و میراث و مانند آن ـ جارى نساخت .بلکه چون عبداللّه اُبَى ّ ـ که از مشهورترین منافقان بود ـ مُرد ، عبداللّه ،فرزندش (که از بهترین مؤمنان بود) او را ارث برد ، و همچنین دیگرکسانى که از ایشان که درمى گذشتند وارثان مؤمنانشان از آنان ارث مى بردند ، و هرگاه وارثى از آنها مى مُرد ، به همراه مسلمانان از او ارث[ و مانند آنها ] از او ارث مى بردند ؛هرچند پیدا بود که شخص [ ارثْ بَر ]در باطن (و درون) منافق است .همچنین در حدود و حقوق ، مانند دیگر مسلمانان به شمار مى رفتند وبه همراه پیامبر مى جنگیدند .
آیا خلیفه از پیامبرص و وصىّ او داناتر است ؟! – جستارى در تاریخ حدیث
هیچ کس نمى تواند مکانت علمى حضرت على و حضرت زهرا علیهماالسلام را انکار کند .اگر در احتجاج هاى آن دو نیک بیندیشیم ، ناگزیر درمى یابیم که حق با آن دواست .به عنوان نمونه ، حضرت على و حضرت زهرا علیهماالسلام ـ افزون بر آنچه گذشت ـ برابوبکر به قاعده هایى [ همچون ] قاعده یَدْ و اینکه بیّنه بر عهده مُدّعى [ ابوبکر ] است وقَسَم به عهده مُنکِر ، استدلال مى کنند .پیش از این ، گذشت امام على علیه السلام به ابوبکر فرمود :به من خبر ده ، اگر در دست مسلمانان چیزى باشد و من در آن ادّعا کنم ،از چه کسى بیّنه مى خواهى ؟ابوبکر گفت : از تو .امام علیه السلام فرمود : پس هنگامى که در دستِ من چیزى است و مسلمانان درآن ادعا مى کنند ، چرا از من بیّنه مى خواهى ؟!ابوبکر ساکت ماند … .
زندگى جاهلیت بر پرستش بتها و چند خدایى بنا یافته بود و نگاهشان به پدیده ها نگاهِ مادى بود . اسلام آمد تا این افکار را تغییر دهد و آنان را به خداى واحدِقهّار فراخواند و پدیده هاى غیبى را بشناساند .مشرکان زمینه اینگونه رویکردها را نداشتند و بر پیامبر صلى الله علیه وآله اعتراض مى کردند ؛زیرا کُنه و حقیقت این تعالیم را درنمى یافتند ، و همواره درگیر این پرسشها بودند :چرا پیامبر فرشته اى با عظمت نیست ؟ چرا او [ گنجینه هایى از ] طلا ندارد ؟ چگونه خدا مردگان را زنده مى سازد ؟
نُبُوّت , خلافت در بنى هاشم – جُستارى در تاریخ حدیث
عرب جاهلى براى به چنگ آوردنِ قدرت و ریاست ، حرص داشت . نبود وحدتِ[ سیاسى و رهبرى ِ واحد ] بر این جاه طلبى دامن مى زد .خدایانِ گوناگونِ هر قبیله نُمودى از این قدرت خواهى است .به این رفتار قریش ـ در آغاز بعثت ـ توجه کنید : عُتْبَة بن ربیعه براى گفت و گو نزدپیامبر صلى الله علیه وآله آمد و از جمله سخن هایش این بود :اى فرزند برادر ، تو از ما هستى ! برترى عشیره اى و والایى نَسَبى ما رامى دانى [ با وجود این ] مطلبِ بزرگى براى قومت آوردى … از من بشنو !مواردى را مى گویم شاید بعضى از آنها را بپذیرى .
مرحله سوم حدیث پیامبرص در دوران جانشینان !!!– جُستارى در تاریخ حدیث
فصل اول حدیثِ پیامبر صلى الله علیه وآله در دوره ابوبکر
روایتِ نخست مرسله ابن ابى مُلَیْکه چگونگى حدیثِ پیامبر صلى الله علیه وآله را در زمان ابوبکر از دو روایت ابن ابى مُلَیْکه وعایشه مى توان دریافت .در تذکرة الحفّاظ به نقل از مَراسیل ابن ابى مُلَیْکه آمده است :ابوبکر پس از درگذشت پیامبر مردم را گرد آورد و گفت : از پیامبر صلى الله علیه وآله احادیثى را نقل مى کنید که در آنها اختلاف دارید . مردمان بعد از شمااختلاف شدیدترى مى یابند . از رسول خدا چیزى را حدیث مکنید ! هرکه از شما پرسید ، بگویید : میان ما و شما کتاب خداست ، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام دارید .[۱]