آنچه غیر ممکن است این است که معیّن شود احادیثى که در اثر عملیّات منع پنهان شد چگونه احادیثى بوده است ، جز این که ـ با توجّه به اخبار رسیده به دست ما و آنچه پیشتر ذکر کردیم ، با اعتماد به مصادر آنها ـ مى توان جزم یافت به این که بخشى از احادیثى که پنهان شد چگونه احادیثى بوده است . اجمالاً به موارد ذیل اشاره مى کنیم :
بسیارى از بزرگان اصحاب و خواص رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم ـ همچون ابوبکر ، زبیر ، ابو عبیده و عبّاس بن عبدالمطّلب ، حدیث کمى از آن حضرت نقل کرده اند بلکه برخى از آنها چیزى نقل نکرده اند مانندسعید بن زید بن عمرو بن نُفَیل که یکى از ده نفرى است که برایشان گواهى به بهشت داده شده است[۱] .مى گویم : اوّلین اشکالى که بر ابن قتیبه وارد است این است که وى به روایاتى که دال بر این است که عمر بطورکلى نقل حدیث از رسول اللّه صلى الله علیه وآله وسلم را منع کرده است ـ بى آن که استثنایى قائل شود ـ اشاره نکرده است و حال آن که این دسته از روایات اکثر روایات این باب را تشکیل مى دهد و این که فقط به توجیه روایاتى پرداخته است که عمر در آنها به کم گفتن حدیث امر مى کند پاسخى بر روایات دال بر منع عمر از عموم احادیث نیست و این خارج از موضوعیتى است که ازیک محقق در علم انتظار مى رود .گاه به نظر مى رسد که ابن قتیبه و پیروانش روایات عام در منع حدیث را حمل بر خصوص اقلال (کم حدیث گفتن) کرده اند یعنى حمل عام بر خاص ، امّا این کار صحیح نمى باشد چراکه :
آرى اولین قدمى که متوکّل برداشت عزل محمّد بن عبدالملک ابن زیّات ازوزارت بود و دستور داد تا وى را دستگیر و اموال او را مصادره کنند و این دستورتوسط ایتاخ ترکى عملى شد . محمد بن عبدالملک بن ابان بن حمزه معروف به ابن زیّات وزیر معتصم بود واهل ادب و نحو و شعر و لغت بود . اول جزء کُتّاب بود سپس چون معتصم به فضل وادب او پى برد وى را به سمت وزارت منصوب نمود گرچه وزارت پیش از او به دست احمد بن ابى دؤاد بود لیکن ابن زیّات توانست بر او غلبه کند و خود جاى او را بگیرد .
سید بن طاوس با ذکر اسناد از «زرّافه» حاجب متوکل نقل مى کند از آنجا که خلیفه براى فتح بن خاقان احترام خاصّى قائل بود و هیچکس چون فتح به وى نزدیک نبودو در فرصتهاى مختلف درصدد بود موقعیّت او را در انظار مردم و قواى حکومتى ابراز کند ، از اینرو تصمیم خاصّى گرفت و دستور فرمانى مستبدّانه داد تا در یک روزمعیّن همه اشراف و قبائل و همچنین شخصیتهاى برجسته حکومتى و فرماندهان ارشد لشکرى با تشریفات خاص و با بهترین آرایش از نظر لباس و غیره گرد هم آیندو هر طبقه با توجه به موقعیّت نسبى و اجتماعى خود با نظم و ترتیب مناسبى حرکت کنند . وجملگى پیاده در مقابل خلیفه و فتح بن خاقان رژه بروند .
علّت نامگذارى پیروان خلفا به اهل سنّت و جماعت – جُستارى در تاریخ حدیث
در سبب نامیدن اهل سنّت به «اهل سنّت و جماعت» چهار نظر هست :
۱ . به این اسم نامیده شدند ؛ زیرا پیرو سنّت صحیح به دور از بدعت ، مى باشند .
۲ . نام گذارى آنها بدان جهت است که : بر سنّتهایى که خلفا در وقایعِ پیش آمده بنیان گذاردند ، پایدار ماندند و دیگر چیزها را بدعت شمردند .
۳ . آنان پس از سال ۴۱ هجرى (عام الجماعة) ، هنگام صلح امام حسن علیه السلام بامعاویه ، به این نام معروف شدند . در این سال ، لعن امام على علیه السلام در سخنرانى ها سنّت شد ، و اسم «اهل سنّت» براى مخالفان امام على علیه السلام و یاران مدرسه خلفا پدید آمد .
شبه جزیره عربستان به این اسم نامیده شد ؛ زیرا آب از سه طرف آن را دربر گرفته است : از شرق به آبهاى خلیج فارس و از غرب به دریاى سرخ و از جنوب به اقیانوس هند و خلیج عَدَن .محمّد حسنین هیکل در کتاب «حیات محمّد» مى نویسد : شبه جزیره عرب [ به شکل ] مستطیلى است که اَضلاع آن موازى نمى باشد ؛ شمال آن فلسطین و سرزمین شام است ، و غربِ آن حیره ودجله و فُرات و خلیج فارس ، و جنوبش اقیانوس هند و خلیج عَدَن ، وشرقش بحر قُلْزُم (دریاى سرخ) .
این سرزمین ، از غرب و جنوبش به دریا ، و از شمال و غربش به صحراو خلیج فارس محصور است . این دژ طبیعى به تنهایى آن را از نبردهاى استعمارى یا دینى ، مصون نداشته است ، بلکه پهناور بودن آن نیز ازعوامل مهم مى باشد ؛ زیرا طول این شبه جزیره بیش از هزار کیلومتر ، وعرض آن نزدیک به هزار کیلومتر مى باشد .
(بازشناسى ریشه هاى جاهلى در پدیده منع تدوین حدیث) تألیف سیّد على شهرستانى گزینش و پارسى گردانى ِ بخش فرهنگى مؤسسه حضرت امام هادى علیه الصلاة والسلام به پیشگاه بزرگ بانوى اسلام که در برابر جاهلیّتِ باز آمده خودگزینانِ سقیفه ایستاد و بانگ زد :هان اى مردمان ،من فاطمه ام … مقدمه مؤسسه رسول خدا صلى الله علیه وآله ، نویسندگانى داشتند که وحى را مى نگاشتند (= کاتبان وحى ) وتعدادى بودند که نامه هاى ایشان و عهدنامه ها را کتابت مى کردند .این مطلب حتمى تاریخى بدین معناست که در طول رسالت پیامبر نوشته هاى ِبسیارى پدید آمد . همچنین بیش از پنجاه تن از صحابه ، حدیث پیامبر صلى الله علیه وآله رامى نوشته اند :حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام ،عبداللّه بن عمرو بن عاص ،جابر بن عبداللّه انصارى ،سَمُرة بن جُندَب ،سعد بن عباده انصارى ،عبداللّه بن عبّاس و …آثارى که از این صحابه ماند در دوره هاى بعد به کار گرفته شد و نگارش هایى در پى ِ سفارش رسول خدا صلى الله علیه وآله به ثبت حدیث خویش ، شکل گرفت .
دروغ و ساختگى دانستن لَقب «فارق» براى على ع– منهاج بدعت
[ مى ]گوید : حدیث پیامبر خدا صلى الله علیه وآله درباره على :هذا فاروق أُمّتی یفرّق بین أهل الحقّ والباطل .و گفتار عبداللّه بن عمر [ که مى گوید ] : ما در عهد پیامبر صلى الله علیه وآله منافقان را جز از راه دشمنى با على نمى شناختیم .حدیث شناسان تردیدى ندارند که این هر دو حدیث ، ساختگى و دروغى است که بر پیامبر صلى الله علیه وآله بسته اند . هیچ کدام از این دوحدیث ، در کُتُب علمى مورد اعتماد نیست و هیچ کدام اسنادمعروفى ندارد (منهاج السنّه ۲/۱۷۹) .پاسخ :جامعترین سخنى که با این مرد غافل قابل تطبیق است ، سخنى است که درباره دیگرى ـ قبل از ابن تیمیّه ـ گفته شده :أُعْطِیَ مَقُولاً ولم یُعْطَ معقولاً ؛ قدرتِ سخن به او داده شده ، ولى نه قدرتِ تعقّل .مى بینم در مباحث کتابش سخن مى گوید ، ولى درک و عقل درگفتارش نیست ؛ گفتارى را ردّ مى کند که روى آن بحثى صورت نگرفته و کسى مدّعى آن نشده است .در اینجا آیة اللّه علاّمه حلّى از عبداللّه بن عمر روایتى نقل کرده که گوید : ما منافقان را نمى شناختیم … .ابن تیمیّه مى گوید این حدیث را به پیغمبر صلى الله علیه وآله دروغ بسته اند ومتوجّه نیست که راوى ، آن را به پیغمبر صلى الله علیه وآله نسبت نداده است ! وحق مقام این بود که نسبت آن را به عبداللّه بن عمر نفى کند .از این گذشته ، عبداللّه بن عمر در این سخن تنها نیست . این امر،مورد اتفاق گروهى از صحابه است از قبیل :
مى گوید : برخى از کَذّابان حدیثى افترا بسته اند مبنى بر اینکه :این آیه :« إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ »[۱] ؛تنها صاحب اختیار شما ، خدا و پیامبرش و کسانى از مؤمنان اندکه نماز بپاداشته در حال رکوع زکات مى دهند .درباره على و انگشترى اش که در نماز تصدّق کرد ، نازل شده واین مطلب ، به اجماع اهل علم ، دروغ است (منهاج السنه ۱/۱۵۶) .آنگاه بر دروغ بودن آن ، به اوهام و یاوه هائى استدلال مى کند که نمونه اجتهادات او را در مقابل نصوص ، زیاد دیده ایم ؛ مانند آنچه در حدیث رَدّ الشمس ـ که اشاره کردیم ـ مى گفت و آنچه در آیه تطهیر و آیه « قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى »[۲] و یا درحدیث مؤاخاة ، و امثال آن حدیث ـ از احادیث صحیحى که خواهدآمد ـ از بیانات او خواهیم دید .پاسخ :من نمى دانستم تا این حد تعصب هاى جاهلانه انسان را مجبوربه انکار حقایق ثابت کند که پندارد : آنچه را پیشوایان و حُفّاظ حدیث نقل کرده اند واسناد آن را به اشخاصى چون «امیرالمؤمنین» ،«ابن عبّاس» ، «ابى ذَر» ، «عَمّار» ، «جابر انصارى » ، «ابى رافع» ، «انس بن مالک» ، «سلمة بن کُهَیْل» ، و «عبداللّه بن سلام» مى رسانند ، از چیز هایى است که اجماع بر کذبش قائم شده است!
عوامل تربیتى و روانى و سیاسى و اجتماعى گوناگونى عثمان را به ابداعِ وضوئى نو برانگیخت ؛ تا جایى که به سه بار شستن اعضا گرایش یابد وسپس به شستن سر و پا ـ به جاى مسح ـ حکم کند . بعضى از آن عوامل چنین اند :۱ . عثمان خود را سزاوار قانونگذارى مى دانست و شأنِ خویش را ازابوبکر و عُمَر کمتر نمى دید ، چرا براى آن دو فتوا جایز باشد و براى او نه ؟با اینکه همه جزو مکتب اجتهاد و رأى اند و هر کدامشان خلیفه پیامبر به شمارمى آیند !۲ . وى به ظواهر دینى سخت چسبیده بود . هنگام ساخت مسجد النبى ،وى یک خشت حمل مى کرد و آن را از خود دور نگه مى داشت ، و آن گاه که خشت را مى گذاشت ، دستانش را فُوت مى کرد و به جامه اش مى نگر یست (که کثیف نشده باشد) اگر گردى بر آن نشسته بود ، فُوت مى کرد . همه اینهابدان جهت بود که وى نسبت به نظافت وسواس داشت .[۱]در حالى که عمّار با وجودِ ضعف بدنى ،دو خشت را بر دوش حمل مى کرد .عثمان هر روز غُسل مى کرد[۲] ، هنگام وضو پاسخ سلام مؤمن رانمى گفت[۳] و خود بیان مى داشت که از زمانِ بیعت با رسول خدا ، به آلتش دست نکشیده است .