استفاده از زور و تهدید [ هم ] در نزد عرب شبه جزیره آن روزگار ، هنجارى اجتماعى به شمار مى آمد ! این شیوه را آنان به جهت رفتار قبیله اى شان در پیش گرفتند . آنان براى حلِّ درگیرى هاى مسائل زیستى و حفظِ مناطق تحت سلطه قبیله ،اعتماد و تکیه شان بر زورمندى بود و جز در مواردى اندک ، به مسالمت و گفت وشنود تن درنمى دادند .نوشتن پیمان بر ضد بنى هاشم و محاصره آنها در شِعب ابى طالب و آزار رسانى به پیامبر صلى الله علیه وآله (تا آنجا که آن حضرت فرمود : هیچ پیامبرى هرگز چون من آزار ندید) وشکنجه مسلمانان مستضعف ـ در آغاز اسلام ـ چیزى جز این نبود .آموزشهاى اسلامى برخلاف این دستْ کارها بود واین شعارها را آشکار ساخت:« لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ » ؛[۱] در دین اجبارى نیست .« لُکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ » ؛[۲] دین شما براى خودتان و دین من براى خودم.« فَمَن شَاءَ فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ » ؛[۳] هرکه خواهد ایمان آورد و هرکه خواهد کفر ورزد .
نُبُوّت , خلافت در بنى هاشم – جُستارى در تاریخ حدیث
عرب جاهلى براى به چنگ آوردنِ قدرت و ریاست ، حرص داشت . نبود وحدتِ[ سیاسى و رهبرى ِ واحد ] بر این جاه طلبى دامن مى زد .خدایانِ گوناگونِ هر قبیله نُمودى از این قدرت خواهى است .به این رفتار قریش ـ در آغاز بعثت ـ توجه کنید : عُتْبَة بن ربیعه براى گفت و گو نزدپیامبر صلى الله علیه وآله آمد و از جمله سخن هایش این بود :اى فرزند برادر ، تو از ما هستى ! برترى عشیره اى و والایى نَسَبى ما رامى دانى [ با وجود این ] مطلبِ بزرگى براى قومت آوردى … از من بشنو !مواردى را مى گویم شاید بعضى از آنها را بپذیرى .
قدرت معیارى نو براى جانشینى پیامبر ص – جُستارى در تاریخ حدیث
بى گمان پیامبر صلى الله علیه وآله مسئولان ادارى و لشکرى را براساس شایستگى هاشان مى گُماشت و پاکدامنى و تقوا را بر آنان واجب مى دانست . هیچ یک از آنان رفتارى که با اصول اسلامى ناسازگار باشد انجام نداد [ و اگر هم سر زد ] پیامبر صلى الله علیه وآله آن شخص را برکنار کرد ، و کوتاهى و کارهاى ناشایست آن کارگزار را به گونه اى جبران کرد و بااین شیوه ، روح جاهلى را درهم کوبید .با وجود این ، آنچه پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه وآله در جامعه اسلامى رخ داد ازحقیقتى تلخ و فاجعه آمیز خبر مى دهد ؛ یعنى همان که : «هدف وسیله را توجیه مى کند» و سزاوارترین شخص به جانشینى پیامبر صلى الله علیه وآله کسى است که در سرکوبِ دشمنان توانمندتر باشد ؛ زیرا مهم ، تثبیت پایه هاى خلافت بود و کسى شایسته تر به شمار مى رفت که بر این کار توانمندتر باشد و با بخشیدن لقبى به وى ، زمینه نفوذِفرهنگى آن شخصِ قدرتمند در جامعه فراهم شود .ابوبکر ، خالد را «سیف اللّه المسلول» (شمشیر بُرنده خدا) لقب داد و هاله اى ازتقدّس او را دربر گرفت و چنان شد که ابوبکر کارِ نادرست او را نوعى اجتهاد دانست و گفت : «اِجْتَهَدَ فَأَخْطأَ» (اجتهاد کرد و به خطا رفت) على رغم اینکه خالد در حال عِدّه با زن مالک بن نُوَیره آمیزش کرد ، و با اینکه ابوبکر از موضعگیرى او با بنى جُذَیْمَه ، و برائتِ رسول خدا از کارِ او آگاه بود ؛ زیرا پیامبر صلى الله علیه وآله فرموده بود : «اللّهمّ إنّی أبرأُ إلیک ممّا فَعَلَه خالد» ؛ پروردگارا ، من به درگاه تو از کارى که خالد انجام دادبیزارى مى جویم .در همان وقت که شایستگى هاى خالد بن سعید بن عاص آشکار شده بود ، ابوبکرـ افزون بر تحریک عمر ـ مسئولیت دادن به او را برنتافت ؛ چراکه وى در سقیفه به حضرت على علیه السلام گرایش داشت و دو ماه از بیعت با ابوبکر سر باز زد .
علّت نامگذارى پیروان خلفا به اهل سنّت و جماعت – جُستارى در تاریخ حدیث
در سبب نامیدن اهل سنّت به «اهل سنّت و جماعت» چهار نظر هست :
۱ . به این اسم نامیده شدند ؛ زیرا پیرو سنّت صحیح به دور از بدعت ، مى باشند .
۲ . نام گذارى آنها بدان جهت است که : بر سنّتهایى که خلفا در وقایعِ پیش آمده بنیان گذاردند ، پایدار ماندند و دیگر چیزها را بدعت شمردند .
۳ . آنان پس از سال ۴۱ هجرى (عام الجماعة) ، هنگام صلح امام حسن علیه السلام بامعاویه ، به این نام معروف شدند . در این سال ، لعن امام على علیه السلام در سخنرانى ها سنّت شد ، و اسم «اهل سنّت» براى مخالفان امام على علیه السلام و یاران مدرسه خلفا پدید آمد .
آیا دستورى هست و یا براى این آفریده شده اید که بعضى از کتاب خدا را به بعض دیگر بزنید ؟ فرمانِ خدا را بنگرید و پیروى کنید و از آنچه نهى شدید باز ایستید .[۱]از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده که آن حضرت آن زمان که در «صُلح حُدَیبیّه» صحابه را به سر تراشیدن و بیرون آمدن از اِحرام فرمان داد و آنان این کار را انجام ندادند ، به خشم آمد ؛ زیرا بر آنها دشوار آمد و منتظر ماندند تا پیامبر صلى الله علیه وآله مناسک و اعمالش را به پایان بَرَد و از احرام بیرون آید ، آن گاه این کار را انجام دادند (با اینکه وظیفه شان این بود که پیش از آن از اِحرام خارج شوند) .
ابن تیمیّه گوید : رافضى (علاّمه حلّى) گوید : از عَمْرو بن میمون روایت شده که گفت: براى على بن ابى طالب ده فضیلت انحصارى است :
۱ . پیغمبر صلى الله علیه وآله فرمود : «مردى را برانگیزم که خدایش او رانگهدار است ، او خداى و رسولش را دوست دارد و خدا ورسولش او را» همه گردن کشیدند تا ببینند آن کس کیست ؟ پیغمبر فرمود :على بن ابى طالب کجا است ؟ گفتند : او با چشم درد شدید در آسیابه آرد کردن پرداخته ، دیگران از این کار امتناع داشتند ! گوید : دراین وقت على با چشم دردى شدید ـ که قادر به دیدن نبود ـفرا رسید ، و پیغمبر در چشمش دمید . آنگاه سه بار پرچم را به اهتزاز درآورده به دستش داد ، و على صفیه بنت حیى را آورد .
نقش امامتِ ابوبکر و عمر در ایمان و عدالت امام على ع – منهاج بدعت
[ مى ]گوید : رافضیان نمى توانند ایمان على و عدالتش را ، و اینکه او از اهل بهشت است ، ثابت کنند ـ تا چه رسد به امامتش ـ مگر وقتى که امامت ابوبکر ، عمر و عثمان را بپذیرند ؛ زیرا اگربخواهند این امتیازها را براى على ثابت کنند ، دلیلى با آنها موافق نمى شود . چنان که مسیحى اگر بخواهد نبوت مسیح را ثابت کند ، بدون پذیرفتن دین محمّد ، هیچگونه دلیلى با اوهمراه نخواهد بود (جلداول ، صفحه ۱۶۲ منهاج السنّه) .پاسخ :اى روزگار ، من هر روز تو را با شگفتى هاى تازه ترى مى بینم ! کاش مى دانستم چه موقع ایمان و عدالت على ، احتیاج به برهان و استدلال پیدا کرده است ؟ و او در چه زمانى کافر بوده تا موضوع ایمان آوردنش مطرح باشد ؟ و آیا در آغاز اسلام براى پیغمبر برادرى که با او همکارى کندغیر از على کسى بود ؟ آن وقتى که دیگران ـ که نام آنها را برده ـ هنوز اسلام نیاورده بودند ، آیا اسلام بدون شمشیر و نیزه او مى توانست بر پاى خود به ایستد ؟
از همه آنچه گذشت ، حقیقتى ـ در کمالِ اهمیت ـ آشکار مى گردد و آن این است که مانعانِ تدوین حدیث ، به فتح باب اجتهاد و رأى پناه آوردند ؛ ومتعبّدان ، بر تعبّد محض در برابر قرآن و سنّت باقى ماندند و از عمل به اجتهادو رأى منع کردند . [۱] نتیجه طبیعى بستنِ بابِ نگارش و نقل حدیث ، گرایش به اجتهاد و رأى بود و اعتقاد به مشروعیّتِ دیدگاه هاى گوناگون و حجیّتِ آرا . ابوبکر و عمراین کار را آغازیدند و به اجتهاد و رأى دست یازیدند . این عمل آنها باعث شدکه پس از آنها ، این باب براى همه صحابه گشوده شود و هرکس خود راشایسته اجتهاد و فتوا به رأى بداند .اینکه عُمَر زمامِ اختیار خلیفه سوّم را ـ در روز شورا ـ به دستِ عبدالرحمن بن عوف سپرد ، تأکیدى بر لزومِ گردن نهادن به شرط و قیدى است که ابن عوف مطرح سازد که همان عمل به سیره ابوبکر و عمر بود . ابن عوف با عثمان به همین شرط بیعت کرد و او آن را پذیرفت
منزلتِ صدّیقه طاهره علیهاالسلام-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
صدّیقه ، فاطمه زهرا علیهاالسلام حلقه پیوند میانِ نُبوّت و وِصایت است ؛ زیرا او دخترپیامبر است و همسرِ وصى ّ [ و جانشین او ] ، و فرزندانش همان اوصیائى [ هستند ] کهمیراث هاى پیامبران به آنها پایان مى یابد[۱] ؛ و فاطمه علیها السلام نورى است که از صُلب پیامبر ،محمّد صلى الله علیه وآله درخشید . آن گاه با نورى تلاقى کرد که از صُلب ابى طالب تابید . از این روعلى و فاطمه آمیزه آن نور الهى اند که پیش از آدم علیه السلام آفریده شد .زیرا ـ پیش از این گذشت ـ که احمد در فضائل الصحابه ۲ : ۶۶۲ ، از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت کرده است که فرمود :«من و على بن ابى طالب از یک نور آفریده شدیم پیش از آنکه خدا آدم رابیافریند … چون خدا آدم را آفرید این نور را در صُلبش قرار داد تا در صُلب عبدالمطَّلِب از هم جدا شدیم ؛ پس جزئى از آن در صُلب عبداللّه قرار گرفت و جزءدیگر در صلب ابى طالب» .امام على علیه السلام و صدّیقه زهرا علیهاالسلام در کلمات و خطبه هاشان به این حقایق اشاره کرده اند ، حضرتِ فاطمه علیهاالسلام در خطبه اش مى فرماید :«و گواهى مى دهم که پدرم محمّد بنده خدا و رسول اوست ، او را پیش از آنکه به نبوّت بفرستد انتخاب کرد و برگزید ، و قبل از آنکه او را برگزیند پیامبر[ خود ] نامید ، و پیش از آنکه مبعوثش کند بر دیگران او را برترى بخشید .
برخى از معیارهاى صدّیقیّت۶-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
و امّا جنگ خَیْبَر
در سیره حَلَبى ، این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله آمده است که در خَیبر ـ آن گاه که شَیْخَیْن[ ابوبکر و عمر هنگام رویارویى با دشمن و نَبَرد ] گریختند ـ فرمود : فردا پرچم را به[ اَبَر ] مردى مى دهم که خدا و رسولش را دوست مى دارد و [ نیز ] خدا و رسولش او رادوست مى دارند ، فتح و ظَفَر به دست او پدید مى آید . اهل فرار نیست ـ و در [ روایتى دیگر به این عبارت ] آمده است که کرّار است نه فَرّار [ حمله مى کند و از مقابل دشمن نمى گریزد ] ـ پس از آن ، پیامبر صلى الله علیه وآله على را فرا خواند . و او را چشمْ درد بود ، پیامبر ازآب دهانش به چشم مالید . آن گاه فرمود : این پرچم را بگیر و با آن [ سوى دشمن ] بروتا اینکه خدا پیروزت گرداند»[۱] .ابو سعید خُدرى مى گوید : «رسول خدا صلى الله علیه وآله پرچم را گرفت و حرکت داد . سپس فرمود : چه کسى حقِّ این پرچم را ادا مى کند ؟ فلانى [ ابوبکر ] آمد و گفت : من !پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : دور شو و برو آن گاه مرد دیگرى [ عمر ] آمد ، گفت : من !پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود،: دور شو و برو [ این کار از تو برنمى آید ] .پس از آن پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : سوگند به آن که محمّد را گرامى داشت ، پرچم را به کسى مى دهم که [ از میدان نَبَرد ] نمى گریزد !