در این فصل به بعضى از شبهاتى مى پردازیم که پیرامون مسئله زیارت قبرپیامبر ص مطرح شده است ؛ از این شبهه ها به اختصار پاسخ مى گوییم ؛ زیرا بیشترجوابها در ضمن بحثهایى که پیش از این گذشت ، آمده است .نخستین کسى که در این باره شبهه پراکنى کرد ابن تیمیّه است ، وى تنها به این کاربسنده نکرد ، بلکه مسلمانان را کافر دانست و آنان را به شرک و گمراهى متّهم ساخت .فتواى ابن تیمیّه[۱] ـ که سُبْکى آن را نقل مى کند ـ چنین است :و نیز فتوایى را به خط او دیدم و از آن آنچه را مى آورم نقل مى کنم ، درآن فتوا ـ که از خط او نقل مى کنم ـ مى گوید :و امّا سفر براى تعریف [ شناساندن و معرفى کردن ] نزد بعضى قبرهابزرگتر از این است ؛ زیرا این کار بدعت و شرک مى باشد ، بدان جهت که اصل سفر براى زیارت قبور مشروع نیست و احدى از علما آن رامستحب ندانسته است ؛ و از این رو اگر شخص آن را نذر کند ـ
۱ . مواهب اللدنیّه ۳ : ۴۱۷ ؛شایسته است که زائر زیاد دعا و تَضَرُّع کند و یارى بخواهد و شفاعت بطلبد و توسُّل بجوید به پیامبر ص ؛ چه سزاوار است به کسى که به اوشفاعت خواسته شده اینکه خداى متعال او را درباره اش شفیع گرداند . … بارى ، هریک از استغاثه و توسُّل و شفاعت خواستن و توجُّه به پیامبر ص ـ چنان که آن را در «تحقیق النصرة» و «مصباح الظلام» ذکرکرده است ـ در هر حالى واقع مى شود ؛ پیش از خلق آن حضرت ، و بعداز آفرینش او در مدت حیاتش در دنیا ، و بعد از مرگش در مدت برزخ ،و پس از بعث [ و برانگیختن مردگان ] در عرصه هاى قیامت … .
مسئله توسّل و استغاثه به انبیا و اولیاى خدا ، به اهتمام مؤمنان ـ در طول تاریخ ـ اعتبارى ویژه یافته است ؛ زیرا آنان ـ صلوات اللّه علیهم ـ نزد آفریدگار بزرگ داراى منزلت و قرب اند ؛ و به عبارتى آنان واسطه هایى اند که از طریقشان مؤمنان فیض الهى را مى آشامند و از انوار قدسى [ پرتوهایى ] برمى گیرند ، و براى به دست آوردن سعادت دنیا و آخرت سوى آفریدگار سبحان به آنها تقرُّب مى جویند . شخص رسول اکرم ص ـ به اعتبار اینکه اشرف مخلوقات و نزدیکترین آنها به خداست ـ در میان مؤمنان داراى احترام و تقدیس است ؛ خداى بزرگ او را ، در زمان حیات و پس از درگذشت آن حضرت ، شفیع امّتش قرار داده است و وسیله رسیدن آنان به کمال انسانى و معنوى ، این چیزى است که همه مسلمانان ـ از صدر اسلام تا به امروز ـ بر آناند ، و احدى از آنها آن را انکار نکرده است . خداى متعال مردم را تحریک و تشویق کرده است که رهسپار حضور پیامبر شوندتا نزد او خدا را استغفار کنند و پیامبرص برایشان آمرزش بخواهد .در چند جاى قرآن سخنى آمده است که بر این امر دلالت مى کند ، از جمله :
اختلاف در حدیث از دیدگاه ما شیعه امامیه چیزى است که وقوعش انکارنمى شود و آن طور که برخى از معاصرین گمان کرده اند (اختلاف در حدیث) ناشى از تأخیر در تدوین نیست چه آن که به نظر ما تدوین از آغاز طلوع اسلام تا آخرین زمان صدور نصوص لحظه اى متوقّف نشد بلکه برعکس ، با راهنمایى ائمّه اطهار علیهم السلام و ترغیب آنان در عرصه سخن و عمل بر امر تدوین و نوشتن ،این کار پیوسته رایج و برپا بود .در دیدگاه ما آنچه موجب اختلاف در حدیث گردید حوادثى است که در سندیا متن حدیث وارد شده است همچون قاطى کردن مطلب از سوى راویان یا صدور حدیث به جهت تقیه .یا این که اختلاف در صورت و ظاهر حدیث است و پس از تأمّل در جمع میان احادیث که اختلاف ظاهرى دارند ، برطرف مى شود .
در مقدّمه بخش دوّم دانستیم که ابوبکر پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم حدیث نوشت سپس با سوزاندن آنها ، اقدام به نابودى آنها نمود و ما جز همین اقدام عملى ـ که بهترین دلیل بر منع بود ، و بسیار گویاتر از منع از طریق الفاظ وکلمات است ـ به چیز دیگرى که از جانب وى منع از تدوین صادر شده باشد دست نیافتیم .امّا مى بینیم ابوبکر بصورت علنى حدیث گفتن به نقل از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم رامنع مى کند و این ، تأکید بیشترى دارد در این که ابوبکر مانع تدوین حدیث بوده است چه آن که لازمه این کار بطور مسلّم منع از تدوین خواهد بود !از این جهت که کسى وجود ندارد که قائل به منع نقل شفاهى باشد امّا تدوین را جایز بداند در حالى که برعکس آن (مانع از تدوین و اجازه دهنده نقل شفاهى ) وجود دارد ، چراکه در میان کسانى که مانع تدوین شده اند اشخاصى وجود دارند که نقل شفاهى را جایز دانسته اند ، بلکه باید گفت منع از نقل شفاهى جز از ناحیه خلفاء و مانعین از تدوین ، از سوى کسى دیگر دیده نشده است .چنان که بحث در این باره خواهد آمد . ادامهی خواندن ←
از جمله توجیهاتى که درباره منع تدوین حدیث ذکر نموده اند این است که :تدوین هر چیز مردم را از اشتغال و توجّه به کتاب خدا باز مى دارد و این منتهى به ترک کتاب خدا و سستى ورزیدن نسبت به امر آن خواهد شد .این توجیه در روایتى که از عمر نقل شده آمده است که گفت :من مى خواستم حدیث را بنویسم امّا قومى را به خاطر آوردم که پیش از شما بودند کتابهایى نوشتند و تمام توجّهشان به آنها جلب شد و کتاب خداى متعال را ترک نمودند و بخدا سوگند من کتاب خدا را هرگز به چیزى مشتبه نخواهم ساخت[۱] .و عبداللّه بن مسعود در توجیه منع ، به همین مطلب تأکید مى ورزد و مشاهده مى کنید که در احادیثى این را تکرار نموده است ، (همچون احادیث ذیل ) ادامهی خواندن ←
این بخش حاوى عناوین ذیل مى باشد : مقدّمه : منع از تدوین از چه زمان آغاز شد ؟ فصل اوّل : نهى شرعى از نوشتن حدیث ! فصل دوّم : ترس از اختلاط حدیث با قرآن . فصل سوّم : ترس از ترک قرآن و اشتغال به غیر آن . فصل چهارم : بى نیاز بودن از تدوین بوسیله حفظ . فصل پنجم : عدم آشنایى محدّثین با نوشتن . فصل ششم : حقّ مطلب درباره سبب منع حدیث . ملحق اوّل : منع از نقل شفاهى حدیث . ملحق دوّم : آثار عدم تدوین . خاتمه : خلاصه و نتیجه گیرى .
زندگى جاهلیت بر پرستش بتها و چند خدایى بنا یافته بود و نگاهشان به پدیده ها نگاهِ مادى بود . اسلام آمد تا این افکار را تغییر دهد و آنان را به خداى واحدِقهّار فراخواند و پدیده هاى غیبى را بشناساند .مشرکان زمینه اینگونه رویکردها را نداشتند و بر پیامبر صلى الله علیه وآله اعتراض مى کردند ؛زیرا کُنه و حقیقت این تعالیم را درنمى یافتند ، و همواره درگیر این پرسشها بودند :چرا پیامبر فرشته اى با عظمت نیست ؟ چرا او [ گنجینه هایى از ] طلا ندارد ؟ چگونه خدا مردگان را زنده مى سازد ؟
نُبُوّت , خلافت در بنى هاشم – جُستارى در تاریخ حدیث
عرب جاهلى براى به چنگ آوردنِ قدرت و ریاست ، حرص داشت . نبود وحدتِ[ سیاسى و رهبرى ِ واحد ] بر این جاه طلبى دامن مى زد .خدایانِ گوناگونِ هر قبیله نُمودى از این قدرت خواهى است .به این رفتار قریش ـ در آغاز بعثت ـ توجه کنید : عُتْبَة بن ربیعه براى گفت و گو نزدپیامبر صلى الله علیه وآله آمد و از جمله سخن هایش این بود :اى فرزند برادر ، تو از ما هستى ! برترى عشیره اى و والایى نَسَبى ما رامى دانى [ با وجود این ] مطلبِ بزرگى براى قومت آوردى … از من بشنو !مواردى را مى گویم شاید بعضى از آنها را بپذیرى .
قدرت معیارى نو براى جانشینى پیامبر ص – جُستارى در تاریخ حدیث
بى گمان پیامبر صلى الله علیه وآله مسئولان ادارى و لشکرى را براساس شایستگى هاشان مى گُماشت و پاکدامنى و تقوا را بر آنان واجب مى دانست . هیچ یک از آنان رفتارى که با اصول اسلامى ناسازگار باشد انجام نداد [ و اگر هم سر زد ] پیامبر صلى الله علیه وآله آن شخص را برکنار کرد ، و کوتاهى و کارهاى ناشایست آن کارگزار را به گونه اى جبران کرد و بااین شیوه ، روح جاهلى را درهم کوبید .با وجود این ، آنچه پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه وآله در جامعه اسلامى رخ داد ازحقیقتى تلخ و فاجعه آمیز خبر مى دهد ؛ یعنى همان که : «هدف وسیله را توجیه مى کند» و سزاوارترین شخص به جانشینى پیامبر صلى الله علیه وآله کسى است که در سرکوبِ دشمنان توانمندتر باشد ؛ زیرا مهم ، تثبیت پایه هاى خلافت بود و کسى شایسته تر به شمار مى رفت که بر این کار توانمندتر باشد و با بخشیدن لقبى به وى ، زمینه نفوذِفرهنگى آن شخصِ قدرتمند در جامعه فراهم شود .ابوبکر ، خالد را «سیف اللّه المسلول» (شمشیر بُرنده خدا) لقب داد و هاله اى ازتقدّس او را دربر گرفت و چنان شد که ابوبکر کارِ نادرست او را نوعى اجتهاد دانست و گفت : «اِجْتَهَدَ فَأَخْطأَ» (اجتهاد کرد و به خطا رفت) على رغم اینکه خالد در حال عِدّه با زن مالک بن نُوَیره آمیزش کرد ، و با اینکه ابوبکر از موضعگیرى او با بنى جُذَیْمَه ، و برائتِ رسول خدا از کارِ او آگاه بود ؛ زیرا پیامبر صلى الله علیه وآله فرموده بود : «اللّهمّ إنّی أبرأُ إلیک ممّا فَعَلَه خالد» ؛ پروردگارا ، من به درگاه تو از کارى که خالد انجام دادبیزارى مى جویم .در همان وقت که شایستگى هاى خالد بن سعید بن عاص آشکار شده بود ، ابوبکرـ افزون بر تحریک عمر ـ مسئولیت دادن به او را برنتافت ؛ چراکه وى در سقیفه به حضرت على علیه السلام گرایش داشت و دو ماه از بیعت با ابوبکر سر باز زد .