پس از میان مسئله توسُّل ، سزامند است به مسئله دیگرى اشاره شود و آن طلب شفاعت از پیامبر ص و اولیاء اللّه علیهم السلام است .شفاعت یکى از مهمترین [ مسائل ] اعتقادى ثابت و استوارى به شمار مى آید که جاى سخن در آن نیست ، قرآن کریم در آیات بسیارى به آن تصریح دارد ، و احادیثى که از پیامبر ص و ائمّه علیهم السلام هر دو فرقه (شیعه و سنّى ) نقل کردهاند گویاى آن است ؛ وبى گمان پیامبر ص شافعى است که شفاعتش پذیرفته است و شفیعى برتر از آن حضرت وجود ندارد ادامهی خواندن ←
محمود بن لبید گوید :از عثمان بر روى منبر شنیدم مى گفت : براى هیچ کس جایز نیست حدیثى را از رسول خدا (ص) نقل کند که در زمان ابوبکر و عمرشنیده نشده است[۱] !این خبر دال بر این است که همانچه در زمان ابوبکر و عمر ممنوع بوده درزمان عثمان نیز ممنوع بوده است و ما اثبات کردیم که آنچه پیش از عثمان ممنوع بود نقل حدیث بود نه فقط کم حدیث گفتن ،آنچه در زمان عثمان ممنوع بود نیز همین بود .امّا محمّد عجاج الخطیب سعى مى کند همین را نیز بپوشاند و مى گوید : درباره عثمان نقل شده است که وى شیوهئ عمر را در (منع از) زیادحدیث گفتن دنبال کرد[۲] . سپس خبر محمود بن لبید را (به عنوان شاهد مثال) آورده است در حالى که در این خبر کلمه «زیاد گفتن» وجود ندارد ، مراجعه نمایید .عثمان نیز با ابو هریره همان کارى را کرد که عمر کرد یعنى تهدید به تبعید ! به او گفت : این نقل حدیث از رسول خدا (ص) چیست ؟ خیلى (حدیث) گفتى ! یاخوددارى کن یا این که تو را به کوههاى دَوْس تبعید خواهم کرد[۳] !
مهمترین چیزى که مانعین در صحّت منع از تدوین بدان تکیه کرده اندنصوصى است به نقل از پیامبر صلى الله علیه وآله که گویاى این است که آن حضرت از نوشتن حدیث نهى فرمود .پیش از آن که به این نصوص بپردازیم ، باید مقدمه اى بسیار مهم را متذکّر شویم و آن این که :مانعین با وجود این که به شدّت به دنبال اثبات منع بوده و مى خواهند بدان رنگ و لعابى شرعى و دینى ببخشند و با براهین متفاوت کوشش مى کنند مخالفین را ساکت کنند ، هیچ یک از آنان را ندیدیم که به این نصوص تکیه کند ویا این که منع را به شرع منسوب کند . در میان اخبارى که از عمر نقل شده است ـ که پیشوا و بزرگ مانعین است ـ خبرى نیافتیم که وى مانع را به پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم نسبت داده باشد بلکه وى و دیگر مانعین به توجیهات دیگر و مصلحت هایى که مدّ نظرشان بوده است روى آورده اند . و شکى نیست که اگر منع تدوین مستند به شریعت بود براى مانعین بهترین وسیله و بهانه بود که بدان پناه برده و دستاویزش شوند تا مخالفین خود را که تدوین را مباح مى دانند ، ساکت کنند[۱] .
شفاعتها در آخرت ، پنج نوع اند و همه شان براى پیامبر ما صلى الله علیه وآله ثابت است . به بعضى از آنها هیچ کس جز پیامبر نمى تواند دست یازد ودر بعضى از آنها ، دیگران شریک اند و پیامبر صلى الله علیه وآله پیش از همه است . ازاین رو ، شفاعت (در معناى فراگیرش) به آن حضرت باز مى گردد وبعضى از انواعِ شفاعت ، ویژه اوست .اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله مى فرماید : «مَن زارَ قَبْری وَجَبَتْ له شفاعتی»(هرکه قبر مرا زیارت کند ، شفاعتم بر او واجب مى شود) مى توانداشاره به شفاعتِ اختصاصى پیامبر باشد و مى تواند اشاره به عموم شفاعت به شمار آید .قاضى عِیاض و دیگران گفته اند : شفاعت پنج قسم است :[۱]
اَحادیثى که درباره عذاب قبر هست و به حدّ تواتر مى رسد (و بخارى و مسلم و دیگران روایت کرده اند و اهل سنت به مدلول آنهااجماع دارند) بر درک و فهمِ میّت ، دلالت مى کند . از بهترین این اَحادیث ، روایتى است که از ابوبَکْرَه نقل شده است ، وى مى گوید :در حالى که با شخص دیگرى به همراه پیامبر صلى الله علیه وآله قدم مى زدیم ، پیامبر صلى الله علیه وآله به دو قبر درآمد و فرمود : «صاحب این دو قبر ، هم اکنون در قبرشان عذاب مى شوند ، کدام یک از شما چوبى از این نخل برایم مى آورد ؟» .من به رفیقم پیشى جستم ، شاخه بى برگى را از نخل شکستم و آوردم . پیامبر صلى الله علیه وآله آن را از بالا دو نیم کرد ،نصفى را روى یکى از آن دو قبر و نصفِ دیگر را روى دیگرى گذاشت و فرمود : تا زمانى که این چوبها تازه اند ، بر این دو سخت گرفته نمى شود ! این دو ، به جهت غیبت و [ ناپرهیزى از ] ادرار ، عذاب مى شدند .
حیات انبیا ع و شهدا و دیگر مردگان حیات انبیا علیهم السلام
از اَنس نقل شده که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :الأنبیاء ـ صلواتُ اللّه علیهم ـ أحیاءٌ فی قُبُورهم یُصَلُّون ؛[۱]پیامبران ـ درود خدا بر آنان باد ـ زنده اند ، در قبرهاشان نماز مى گزارند . نیز از اَنس از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت شده که فرمود :إنَّ الأَنبیاء لا یُتْرَکونَ فی قُبُورهم بعد أربعین لیلة ، ولکنَّهُم یُصَلُّون بینَ یَدَی اللّه تعالى حَتّى یُنْفَخُ فی الصُّور ؛[۲]همانا ، انبیا ـ بعد از چهل شب ـ در قبرهاشان رهانمى شوند ، آنان تا زمانى که در صُور دمیده شود ، پیش خداى متعال نماز مى گزارند .در حدیث معراج آمده است که پیامبر صلى الله علیه وآله موسى علیه السلام را ایستاده درحال نماز ، در قبرش دید ، سپس موسى و دیگران به بیت المقدس سیرداده شدند (چنان که پیامبر ما سیر داده شد)
در حدیث آمده است که سفر روا نیست مگر سوى سه مسجد : مسجد پیامبر صلى الله علیه وآله و مسجد الحرام (کعبه یا مسجد ابراهیم) و مسجدالأقصى (بیت المقدس یا مسجد ایلیاء) .[۱]معناى این حدیث این است که سوى جا و مکانى نباید بار سفربست مگر به طرفِ این سه مسجد .شایان ذکر است که در سفر ، دو چیز نهفته است : ۱ . انگیزه و غرض ؛ مانند سفر براى حج ، آموختنِ دانش ، جهاد ،زیارت پدر و مادر و .. . ۲ . مکانى که پایانِ سفر است [ و سفر بدانجا صورت مى گیرد ] مانندسفر به مکّه ، مدینه ، بیت المقدس یا دیگر مکانها [ براى غرض وهدفى ] غرض ، هرچه مى خواهد باشد .
شکى در این نیست که سفر سوى زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه وآله موجب تقرّب به خدا است ؛ زیرا :اوّلاً : خدا در قرآن مى فرماید : «اگر کسانى که به خویشتن ستم کردند ، نزدت آیند …» و پیداست که «آمدن» هم مى تواند از نزدیک باشد و هم از دور ، با سفر باشد یا بى سفر صورت گیرد .نمى توان گفت که « جاؤُوک » (نزدت آیند) مطلق است و مطلق ، بر تکتکِ افراد دلالت ندارد (هرچند براى این کار صلاحیت دارد) زیرا :مطلق ـ در اینجا ـ در سیاق شرط قرار گرفته و هریک از افراد را شامل مى شود . هر کسى که این عمل از او سر زند ، خدا را توبه پذیر و مهربان خواهد یافت .
[ بى گمان نجات امّت بر پایه احادیثى است که از پیامبر صلى الله علیه وآله رسیده است ] و این احادیث بر بطلان عقاید وهّابیان دلالت مى کند .
[ ۱ . حدیث جمع شدن زمین ]
مسلم در صحیح خود ، از ثوبان ، از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت مى کند که فرمود :خدا زمین را برایم به هم آورد ، پس مشرقها و مغربهاى آن را دیدم ،و به زودى فرمانروایى امّتم مى رسد آنچه را ـ از زمین ـ برایم جمع شد .و دو گنج سرخ و سفید به من عطا شد . از پروردگارم براى امّتم خواستم که آنان را به خشکسالى و قحطى از بین نبرد ، و دشمنى جز از خود شان بر آنان مسلّط نسازد که بنیادشان را برافکند .پروردگارم گفت : اى محمّد ، هنگامى که امرى را امضا کنم ردّ نمى شود .
آیا دستورى هست و یا براى این آفریده شده اید که بعضى از کتاب خدا را به بعض دیگر بزنید ؟ فرمانِ خدا را بنگرید و پیروى کنید و از آنچه نهى شدید باز ایستید .[۱]از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده که آن حضرت آن زمان که در «صُلح حُدَیبیّه» صحابه را به سر تراشیدن و بیرون آمدن از اِحرام فرمان داد و آنان این کار را انجام ندادند ، به خشم آمد ؛ زیرا بر آنها دشوار آمد و منتظر ماندند تا پیامبر صلى الله علیه وآله مناسک و اعمالش را به پایان بَرَد و از احرام بیرون آید ، آن گاه این کار را انجام دادند (با اینکه وظیفه شان این بود که پیش از آن از اِحرام خارج شوند) .