مصلحتى بودن احکام خدا – جستارى در تاریخ حدیث
با بررسى سیره ابوبکر ـ در دوران خلافتش ـ حقایق زیادى به دست مى آید که درتثبیت حُکمرانى وى نقش داشتند . عدم اجراى ِ حدّ بر خالد بن ولید ـ به رغم اجماعِ مسلمانان بر لزوم قتلِ وى ـ یکى از آنهاست . عبداللّه بن عمر و ابو قَتاده انصارى ازسریّه اى که خالد در آن بود بازگشتند تا با ابوبکر درباره آنچه خالد با مسلمانان بنى یَربُوع انجام داد ، و آمیزش او با همسرِ مالک در حال عِدّه ، سخن بگویند .این اعتراض تنها از سوى این دو صحابى صورت نگرفت ، بلکه همه نیروهاى ِ آن سریّه با کار خالد مخالف بودند و حتّى موضع عمر بن خطّاب نسبت به خالد ، عین موضع آنان بود . چون خالد ـ پس از بازگشت از این واقعه ـ به مسجد درآمد . عُمَربرخاست به سمت او رفت و تیرها را از عمامه اش بیرون کشید و آنها را شکست ،سپس گفت : آیا ریا [ و عوام فریبى ] مى کنى ؟! مرد مسلمانى را کشتى و بر زنش جهیدى ؟ واللّه ، تو را سنگسار مى کنم !خالد با عُمَر سخنى نگفت (و خاموش ماند) . گمان مى رفت که رأى ابوبکر و عُمَریکى باشد تا اینکه خالد بر ابوبکر وارد شد .
علّت نامگذارى پیروان خلفا به اهل سنّت و جماعت – جُستارى در تاریخ حدیث
در سبب نامیدن اهل سنّت به «اهل سنّت و جماعت» چهار نظر هست :
۱ . به این اسم نامیده شدند ؛ زیرا پیرو سنّت صحیح به دور از بدعت ، مى باشند .
۲ . نام گذارى آنها بدان جهت است که : بر سنّتهایى که خلفا در وقایعِ پیش آمده بنیان گذاردند ، پایدار ماندند و دیگر چیزها را بدعت شمردند .
۳ . آنان پس از سال ۴۱ هجرى (عام الجماعة) ، هنگام صلح امام حسن علیه السلام بامعاویه ، به این نام معروف شدند . در این سال ، لعن امام على علیه السلام در سخنرانى ها سنّت شد ، و اسم «اهل سنّت» براى مخالفان امام على علیه السلام و یاران مدرسه خلفا پدید آمد .
روایت عایشه – جُستارى در تاریخ حدیث
کجا چنین است واین سخن حقیقت ندارد که ارث عموها براى فرزندان دختر باشد.شاعرى شیعه وى را چنین پاسخ مى دهد :
لم لا یکون وإنّ ذاک لکائن
لبنی البنات وراثة الأعمام
للبنت نصفٌ کامل من ماله
والعمُّ متروک بغیر سهام
ما للطلیق وللتُّراث وإنّما
صلى الطلیقُ مَخافةَ الصَمْصام[۱]
چرا چنین نباشد ؟! این سخن درست است که ارث عموها براى دخترزاده هاست نصف کامل ارثِ میت ، به دختر مى رسد و عمو بى سهم رها مى شود . طلیق[۲] راچه به میراث [ و تعیین ارث ] ! آنان از ترس شمشیرها مسلمان شدند .ابن ابى حاتم به اسنادش از ابو حَرْب بن اَسود آورده است که :حَجّاج سوى یحیى بن یَعْمُر پیک فرستاد [ او را حاضر ساخت ] وگفت :
عثمان و اجتهاد- اختلاف در وضوچرا؟
در کشاکش این رویدادها و قبضه امور به وسیله جریان اجتهاد و رأى ،زمینه اى برایشان فر اهم آمد تا سیره ابوبکر و عُمَر را در کنار کتاب خدا و سنّت پیامبر ـ به عنوان رکن سوّم شریعت ـ مطرح سازند . و بعد از عُمَر بر هرکس که عهده دار خلافت شود شرط کردند که به این قاعده برآمده از اجتهادشان پاى بند باشد .عثمان آن را پذیرفت و امام على علیه السلام با شدّت تمام از قبول این شرط(عمل به سیره شیخین) سرباز زد ؛ زیرا پذیرش آن به معناى ِ دست کشیدن ازمکتب تعبّد محض ، و عضویّت در گروه اجتهاد و رأى بود .پیداست که عبدالرحمن بن عوف با این شرط ، مى خواست عثمان را به عمل ، طبقِ اجتهاداتِ شیخین مُلزم سازد و دائره شرعیّت اجتهاد را به آن دومنحصر سازد ، لیکن واقعیّتى که پس از آن خود را نمایاند بر خلافِ خواسته ابوبکر و عمر و ابنعوف شد ؛ چراکه اندیشه اجتهاد ـ به خودى خود ـ چهارچوب مشخصى را برنمى تافت .
برخى از معیارهاى صدّیقیّت۵-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
هفتم : ثبات و پایبندى به ارزش ها و فانى شدن در آنها
از مهمترین ویژگى هاى بندگى براى خدا ، فانى شدن در ذاتِ خداست و کمال پیروى از پیامبر امین ، و سعى و کوشش با مال و جان براى نشرِ دعوت [ به آیین اسلام ] ؛ مُصدِّق کسى است که : آنچه را ایمان آوَرْد در عمل تصدیق کند ، و در متنِ زندگى اش ـ با گفتار و کردارش ـ آن را تجسُّمِ عینى بخشد ؛ و صدّیق کسى است که دربالاترین مراتب این فانى شدن باشد ، نه آنکه مصلحت [ خود ] را بر ارزش ها مقدَّم بدارد ؛ چنان که این کار در سیره ابوبکر مشاهده مى شود .از امام على علیه السلام رسیده است که آن حضرت در روز [ جنگ ] صِفّین فرمود :«ما ـ در میدان کارزار ـ با رسول خدا بودیم ؛ پدران ، پسران ، برادران و عموهاى خویش را مى کشتیم و در خون مى آلودیم ؛ این خویشاوند کُشى ـ ما را ناخوش نمى نمود ـ بلکه بر ایمانمان مى افزود ، که در راهِ راست پابرجا بودیم ، و درسختى ها شکیبا ، و در جِهاد با دشمن کوشا ؛ گاه تنى از ما و تنى از سپاهِ دشمن به یکدیگر مى جَستند ، و چون دو گاوِ نر سر و تنِ هم را مى خَستند ؛ هریک مى خواست جام مرگ را به دیگرى بپیماید ، و از شربتِ مرگش سیراب نماید ؛گاه نصرت از آنِ ما بود ، و گاه دشمنگوى ِ پیروزى را مى ربود .چون خداوند ـ ما را آزمود ـ