فصل چهارم مَذهب سَلَف بخش اول– بی بنیاد
[ نگرش مَذهب سَلَف درباره فرقه هاى دینى ]
[ عدم تکفیر فرقه هاى دینى ]
اکنون برخى از سخنان اهل علم را ذکر مى کنم که گفته اند : مذهب سَلَف ، عدمِ قول به تکفیر این فرقه هاست (فرقه هایى که پیش از این نامشان آمد) .شیخ تقى الدین ـ در کتاب الإیمان ـ مى گوید :امام احمد ، خوارج و مُرجِئَه و قَدَریّه را تکفیر نکرد ، آنچه از او واَمثالش نقل شده تکفیر جَهْمیّه است . در حالى که احمد بزرگانِ جَهْمیّه را کافر نشمرد و آن را که مى گفت «من جهمى ام» کافر نمى دانست ، بلکه پشت سر آن دسته از جهمیّه که به دین خودشان فرا مى خواندند و مردم را امتحان مى کردند و هرکه با آنان موافق نبود به سختى کیفر مى دادند ،نماز مى خواند .
تعبّد و مُتعبِّدان- اختلاف در وضوچرا؟
قرآن و سنّت پیامبر صلى الله علیه وآله چند دستگى را نمى پذیرند ، بلکه آمده اند تا این باورِ جاهلى را بزدایند . خداى سبحان بارها در قرآن با شیوه هاى گوناگون ،بر وجوب پیروى از پیامبر درس ناخوانده ، تأکید مى ورزد ؛ مانند :« مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ » ؛[۱]هرکه از پیامبر فرمان برَد ، از خدا اطاعت کرده است .« وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللَّهَ وَیَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ » ؛[۲]هرکس از خدا و پیامبرش اطاعت کند و خشیتِ خدا را داشته باشد و از او بترسد ، از رستگاران است .« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُواالرَّسُولَ وَلاَ تُبْطِلُواأَعْمَالَکُمْ » ؛[۳]اى کسانى که ایمان آورده اید ، از خدا اطاعت کنید و پیامبر را فرمان برید ،و اعمالتان را باطل نسازید .« إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَن یَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنَا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » ؛[۴]سخنِ مؤمنان هنگامى که سوى خدا و رسولش خوانده شوند تا میان آنهاحکم کند تنها این است که بگویند : «شنیدیم و فرمان بریم» و اینان اندکه رستگارند .« وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً » ؛[۵]هیچ مرد و زن مؤمنى را نسزد که آن گاه که خدا و رسولش در امرى حکم کند ، براى خویش حقّ اختیار قائل شود ؛ و هرکس خدا و رسولِ اورا عصیان ورزد ، در گمراهى آشکار است .
ابوبکر و صدّیقیّت۲-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
نمونه چهارم
تشکیکِ صدّیق ! [ ابوبکر ] در ارث بردنِ صدّیقه [ فاطمه علیها السلام ] ، و اعتبار سخن اوادّعایى است که به دلیل نیاز دارد ؛ با اینکه او مى دانست مقصود از آیه تطهیر آن حضرت است که آشکارا بر دورى اش از پلیدى و خیانت و دروغ دلالت دارد . فاطمه علیهاالسلام همان بانویى است که پیامبرِ صادقِ امین ـ آن که از روى هواى نفس سخن نمى گوید و سخن او کلام وحى است ـ درباره اش فرمود :إنَّ اللّهَ لَیَغْضَبُ لِغَضَبِ فاطمة ویَرْضى لِرِضاها ؛«البته (و به راستى ) خدا براى خشم فاطمه غضبناک مى شود ، و با خشنودى اوراضى و خشنود مى گردد» .معناى ِاین سخن این است که فاطمه علیهاالسلام ، معصوم از خطا و هواى ِ نفس است ؛ زیرامعقول نیست که رضاى ِ خداى ِ متعال و غَضَب او به رضا و غضبِ شخص غیر معصوم تعلُّق گیرد .پیامبرِ امین صلى الله علیه وآله نفرمود : فاطمه براى ِ خشمِ خدا به خشم مى آید و با خشنودى اوخشنود مى گردد ، بلکه فرمود : خدا براى خشمِ فاطمه به خشم مى آید و با خشنودى او خشنود مى شود ؛ و در این سخن معناى بس بزرگى [ نهفته ] است که هوشمند بابصیرت آن را درمى یابد