یکى از متأخّرین ، از همین جا ، نقطه ضعفى را در خود حدیث قرار داده است و از خلال این مطلب بر متون حدیث یورش آورده و به اعتبار آن صدمه زده است .جزائرى در پایان گفتار پیشین مى گوید :زیرا در لفظ سنّت تعبّد در کار نیست ـ بر خلاف لفظ قرآن ـ بنابراین اگر معنا ضبط گردد آنچه مقصود نیست ضرر نمى رساند[۱] .اگر مراد از این سخن این باشد که لفظ حدیث ـ که رسول خدا (ص)فرموده است ـ مانند قرآن مقدّس نیست تا این که راوى ملزم به گفتن عین آن باشد و تکرارش واجب باشد بلکه مراد مدلول و معنا و مفاد آن است ، بنابراین اگر خود الفاظ و عبارات از دست رفت و تبدیل به عبارات دیگرى شد که دقیقاً همان معنارا مى رساند ، ضررى ندارد . این سخن صحیح و حق است و محدّثنا و فقهاء درباره اش اتفاق نظر دارند .امّا باید گفت
در مقدّمه بخش دوّم دانستیم که ابوبکر پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم حدیث نوشت سپس با سوزاندن آنها ، اقدام به نابودى آنها نمود و ما جز همین اقدام عملى ـ که بهترین دلیل بر منع بود ، و بسیار گویاتر از منع از طریق الفاظ وکلمات است ـ به چیز دیگرى که از جانب وى منع از تدوین صادر شده باشد دست نیافتیم .امّا مى بینیم ابوبکر بصورت علنى حدیث گفتن به نقل از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم رامنع مى کند و این ، تأکید بیشترى دارد در این که ابوبکر مانع تدوین حدیث بوده است چه آن که لازمه این کار بطور مسلّم منع از تدوین خواهد بود !از این جهت که کسى وجود ندارد که قائل به منع نقل شفاهى باشد امّا تدوین را جایز بداند در حالى که برعکس آن (مانع از تدوین و اجازه دهنده نقل شفاهى ) وجود دارد ، چراکه در میان کسانى که مانع تدوین شده اند اشخاصى وجود دارند که نقل شفاهى را جایز دانسته اند ، بلکه باید گفت منع از نقل شفاهى جز از ناحیه خلفاء و مانعین از تدوین ، از سوى کسى دیگر دیده نشده است .چنان که بحث در این باره خواهد آمد . ادامهی خواندن ←
محمّد عجّاج گوید :علاوه بر قرآن ، هر آنچه از جانب رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم رسیده است همچون بیان احکام و تفصیل درباره آیات قرآن کریم و تطبیق با آن که همان حدیث نبوى یا سنّت … است ، وحى الهى است …[۱]حال چگونه اشتغال به حدیث منجر به اهمال در امر قرآن و ترک آن مى گردد [۲] ؟!این سخن از بدیهى ترین سخنان باطل است چه آن که پر واضح است حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم و سخنان آن حضرت چیزى جز حق نیست چنان که آن حضرت به همین معنا در روایاتى که به عبداللّه بن عمرو اجازه نوشتن حدیث داده است ، اشاره مى فرماید[۳] . حدیث چیزى جز تفسیر قرآن و شرح دهنده مرادآن نیست[۴] .بلکه سنّت در امتداد قرآن و تطبیق عملى با مفهوم آن است و پیروى از سنّت چیزى جز پیروى از قرآن نیست ، و خداوند متعال در آیات کریمه قرآن امرفرموده است به این که باید به فرامین رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم عمل شود ، مى فرماید :« مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا »[۵] .
این بخش حاوى عناوین ذیل مى باشد : مقدّمه : منع از تدوین از چه زمان آغاز شد ؟ فصل اوّل : نهى شرعى از نوشتن حدیث ! فصل دوّم : ترس از اختلاط حدیث با قرآن . فصل سوّم : ترس از ترک قرآن و اشتغال به غیر آن . فصل چهارم : بى نیاز بودن از تدوین بوسیله حفظ . فصل پنجم : عدم آشنایى محدّثین با نوشتن . فصل ششم : حقّ مطلب درباره سبب منع حدیث . ملحق اوّل : منع از نقل شفاهى حدیث . ملحق دوّم : آثار عدم تدوین . خاتمه : خلاصه و نتیجه گیرى .
جواز تدوین حدیث در طى دوره رسالت و دلایل کسانى که به جواز تدوین حدیث در آن دوران معتقدند
این بخش شامل فصلهاى ذیل مى باشد : مقدّمه : اصل در حکم تدوین حدیث چیست ؟ فصل اوّل : عرف عقلاء در تدوین حدیث و جایگاه شرع در آن عرف . فصل دوّم : سنّت نبوى در تدوین حدیث . فصل سوّم : اجماع اهل بیت پیامبر علیهم السلام بر تدوین حدیث فصل چهارم : سیره مسلمین در تدوین حدیث . خاتمه : خلاصه و نتیجه گیرى .
نویسنده:سیّد محمّد رضا حسینى جلالى مترجم:سیّد جواد حسینى بخش فرهنگى مؤسّسه امام هادى علیه الصلاة والسلام
اهداء مؤلّف:
بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه والصلاة والسلام على خیر خلقه محمّد وآله الطاهرین . خداوندا ! از تو یارى مى جوئیم . تقدیم به دخت خاندان وحى و رسالت ، و کریمه خاندان امامت و عدالت ، وشاخه درخت هاشمى و علوى ، سرورمان فاطمه معصومه دختر امام کاظم ،و خواهر امام رضا و عمّه امام جواد علیهم الصلاة والسلام ؛ همان که خداوند بر ما منّت همجوارى اش را نهاد ، و از باران نیکى و احسانش ما رابهره مند نموده ، و در پناهش اکراممان فرمود .
اینکه زیارت ، موجب تقرُّب به خدا مى شود ، با قرآن و سنّت واجماع و قیاس ، به اثبات مى رسد .قرآن خداى متعال مى فرماید :« وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً » ؛[۱]اگر آنان هنگامى که به خویشتن ستم کردند ، نزدت آیند واز خدا آمرزش بخواهند و پیامبر برایشان آمرزش بطلبد ،خداى را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت .این آیه ، مردم را بر رفتن پیش پیامبر صلى الله علیه وآله و آمرزش خواستن در آنجا و استغفار پیامبر براى آنها ، برمى انگیزد .
اصل نامه امام ع بخش۲– نامه امام على ع به قاضى اهواز
۸۰ . لا ربا فی حَیَوان ؛در حیوان ، ربا وجود ندارد . ۸۱ . لا تَأْخُذ النّاسَ بالإِحَن ؛[۱]کینه مردم را به دل مگیر . ۸۲ . إذا کان فی الحَدِّ «عَسى » و«لَعَلّ» فَاجْتَنِبْهُ ؛هرگاه در [ اجرا و حکم ] حَد ، «بسا» و «شاید» پیش آمد ، از آن بپرهیز . ۸۳ . إیّاکَ والوُقوفَ فی ما عَلِمْتَهُ ، وکُلُّ ناظرٍ مسئولٌ عن عِلْمِه وعَمَلِهِ وقوله وإرادَتِه ؛[۲]بپرهیز از اینکه در برابر دانسته هایت بِایستى ! هر ناظر و بیننده اى از علم و عمل و قول و اراده اش ، مسئول است . ۸۴ . لا تَخُنْ مَن خانَکَ ؛[۳]به کسى که تو را خیانت کرد ، خیانت مکن .
شیخ تقى الدین در «کتاب الإیمان» مى گوید :ایمان ظاهرى که احکام بر آن ـ در دنیا ـ جارى مى شود ، مستلزم ایمان باطنى نیست . منافقین مى گفتند : « آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الاْخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ »[۱] ؛ به خدا و روز آخرت ایمان داریم ، در حالى که مؤمن[ راستین ] نبودند .منافقان در ظاهر ایمان داشتند ، با مسلمانان نماز مى گزاردند و ازدواج مى کردند و ارث مى بردند (چنان که منافقان عهد پیامبر صلى الله علیه وآله چنین بودند) و پیامبر درباره شان حکم کافرانى را که کفر را آشکار مى ساختند ـ در زناشویى و میراث و مانند آن ـ جارى نساخت .بلکه چون عبداللّه اُبَى ّ ـ که از مشهورترین منافقان بود ـ مُرد ، عبداللّه ،فرزندش (که از بهترین مؤمنان بود) او را ارث برد ، و همچنین دیگرکسانى که از ایشان که درمى گذشتند وارثان مؤمنانشان از آنان ارث مى بردند ، و هرگاه وارثى از آنها مى مُرد ، به همراه مسلمانان از او ارث[ و مانند آنها ] از او ارث مى بردند ؛هرچند پیدا بود که شخص [ ارثْ بَر ]در باطن (و درون) منافق است .همچنین در حدود و حقوق ، مانند دیگر مسلمانان به شمار مى رفتند وبه همراه پیامبر مى جنگیدند .
اکنون برخى از سخنان اهل علم را ذکر مى کنم که گفته اند : مذهب سَلَف ، عدمِ قول به تکفیر این فرقه هاست (فرقه هایى که پیش از این نامشان آمد) .شیخ تقى الدین ـ در کتاب الإیمان ـ مى گوید :امام احمد ، خوارج و مُرجِئَه و قَدَریّه را تکفیر نکرد ، آنچه از او واَمثالش نقل شده تکفیر جَهْمیّه است . در حالى که احمد بزرگانِ جَهْمیّه را کافر نشمرد و آن را که مى گفت «من جهمى ام» کافر نمى دانست ، بلکه پشت سر آن دسته از جهمیّه که به دین خودشان فرا مى خواندند و مردم را امتحان مى کردند و هرکه با آنان موافق نبود به سختى کیفر مى دادند ،نماز مى خواند .