بخش دوّم:فصل ششم۲ : – تدوین السُنّة
ضمیمه اوّل :منع از نقل شفاهى حدیث
در مقدّمه بخش دوّم دانستیم که ابوبکر پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم حدیث نوشت سپس با سوزاندن آنها ، اقدام به نابودى آنها نمود و ما جز همین اقدام عملى ـ که بهترین دلیل بر منع بود ، و بسیار گویاتر از منع از طریق الفاظ
وکلمات است ـ به چیز دیگرى که از جانب وى منع از تدوین صادر شده باشد دست نیافتیم .امّا مى بینیم ابوبکر بصورت علنى حدیث گفتن به نقل از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم رامنع مى کند و این ، تأکید بیشترى دارد در این که ابوبکر مانع تدوین حدیث بوده است چه آن که لازمه این کار بطور مسلّم منع از تدوین خواهد بود !از این جهت که کسى وجود ندارد که قائل به منع نقل شفاهى باشد امّا تدوین را جایز بداند در حالى که برعکس آن (مانع از تدوین و اجازه دهنده نقل شفاهى ) وجود دارد ، چراکه در میان کسانى که مانع تدوین شده اند اشخاصى وجود دارند که نقل شفاهى را جایز دانسته اند ، بلکه باید گفت منع از نقل شفاهى جز از ناحیه خلفاء و مانعین از تدوین ، از سوى کسى دیگر دیده نشده است .چنان که بحث در این باره خواهد آمد . ادامهی خواندن ←
بخش دوّم:فصل سوّم. ب : – تدوین السُنّة
محمّد عجّاج گوید :علاوه بر قرآن ، هر آنچه از جانب رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم رسیده است همچون بیان احکام و تفصیل درباره آیات قرآن کریم و تطبیق با آن که همان حدیث نبوى یا سنّت … است ، وحى الهى است …[۱]حال چگونه اشتغال به حدیث منجر به اهمال در امر قرآن و ترک آن مى گردد [۲] ؟!این سخن از بدیهى ترین سخنان باطل است چه آن که پر واضح است حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم و سخنان آن حضرت چیزى جز حق نیست چنان که آن حضرت به همین معنا در روایاتى که به عبداللّه بن عمرو اجازه نوشتن حدیث داده است ، اشاره مى فرماید[۳] . حدیث چیزى جز تفسیر قرآن و شرح دهنده مرادآن نیست[۴] .بلکه سنّت در امتداد قرآن و تطبیق عملى با مفهوم آن است و پیروى از سنّت
چیزى جز پیروى از قرآن نیست ، و خداوند متعال در آیات کریمه قرآن امرفرموده است به این که باید به فرامین رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم عمل شود ، مى فرماید :« مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا »[۵] .
فصل چهارم مَذهب سَلَف بخش اول– بی بنیاد
[ نگرش مَذهب سَلَف درباره فرقه هاى دینى ]
[ عدم تکفیر فرقه هاى دینى ]
اکنون برخى از سخنان اهل علم را ذکر مى کنم که گفته اند : مذهب سَلَف ، عدمِ قول به تکفیر این فرقه هاست (فرقه هایى که پیش از این نامشان آمد) .شیخ تقى الدین ـ در کتاب الإیمان ـ مى گوید :امام احمد ، خوارج و مُرجِئَه و قَدَریّه را تکفیر نکرد ، آنچه از او واَمثالش نقل شده تکفیر جَهْمیّه است . در حالى که احمد بزرگانِ جَهْمیّه را کافر نشمرد و آن را که مى گفت «من جهمى ام» کافر نمى دانست ، بلکه پشت سر آن دسته از جهمیّه که به دین خودشان فرا مى خواندند و مردم را امتحان مى کردند و هرکه با آنان موافق نبود به سختى کیفر مى دادند ،نماز مى خواند .
فصل سوّم .کفرِ فرقه هاى اسلامى – بی بنیاد
[ کفر فرقه هاى اسلامى آنان را از ملّت اسلام خارج نمى سازد ]
در اینجا اصل دیگرى مى باشد و آن این است که : گاه درمسلمان دو ماده با هم اجتماع مى یابند : کفر و اسلام ، کفر و نفاق ، شرک و ایمان ؛ [ از این نظر که ] دو ماده دراو جمع است کفرى نمى ورزد که او را از ملّت اسلام خارج سازد ؛ چنان که مذهب اهل سنّت و جماعت همین است (تفصیل و بیانِ آن ـ ان شاء اللّه ـ خواهد آمد) و در این زمینه مخالفت نکرده است مگر اهل بدعت
ادامهی خواندن ←
مقدّمه مؤلّف وفصل اوّل -بی بنیاد
بسم اللّه الرحمن الرحیم
و به ثقتى ؛ تکیه و اعتمادم ـ تنها ـ به خداست . ستایش خداى راست که پروردگار جهانیان است ، و شهادت مى دهم که خدایى جز او نیست ، یگانه است و هیچ شریکى ندارد ؛ و گواهم که محمّد بنده و پیامبرِاوست که با هدایت و ین حق او را فرستاد تا بر همه دینها چیره اش سازد ، هرچند[ این کار ] ناخوشایندِ مشرکان باشد ؛ درود خدا تا روز جزا بر او و بر آلش باد .امّا بعد ، از سلیمان بن عبدالوهّاب به حسن بن عیدان ،سلام بر کسى که پیرو هدایت شد .خاى متعال مى فرماید :« وَلِتَکُن مِنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ »[۱] ؛مى بایست در میان شما گروهى باشند که به خیر [ و خوبى ها ] فراخوانند و به کارهاى نیک امر کنند و از کار هاى زشت بازدارند .و پیامبر صلى الله علیه وآله مى فرماید : الدین النصیحة[۲] ؛[ اساس و شالوده ] دین ، خیرخواهى و اندرز است .
نقدِ کلام ذَهَبى – جُستارى در تاریخ حدیث
ذهبى پس از آنکه مُرسَله ابن اَبى مُلیکه را نقل مى کند ، مى نویسد :إنّ مرادَ الصدّیق التثبُّت فی الأخبار والتَحَرّی ، لاسدّ باب الروایة … ولم یقل حسبنا کتاب اللّه ، کما تقول الخوارج ؛[۱]مقصود ابوبکر احتیاط در اخبار و به دست آوردن اطمینان بود نه بستن باب روایت … و نگفت : «کتاب خدا ما را بسنده است» ؛ چنان که خوارج این جمله را بر زبان آوردند .بخشِ نخستِ این سخن با این کار که ابوبکر کتابش را سوزاند ، نمى خوانَد ، بلکه منعِ حدیث ، عدم قصدِ احتیاط و بررسى را تأکید مى کند ؛ زیرا کسى که خواستاردستیابى به اطمینان است درانتخاب وتصحیح مى کوشد ، نه در نابود کردن و محوساختن ! شایسته بود ابوبکر صحابه را گرد مى آورد و درباره صحّت همه احادیث آن مجموعه ، نظر آنها را جویا مى شد و به ویژه درباره احادیثى که از اشخاص مورداطمینان و اعتماد شنیده بود ،[۲]