(بازشناسى ریشه هاى جاهلى در پدیده منع تدوین حدیث) تألیف سیّد على شهرستانى گزینش و پارسى گردانى ِ بخش فرهنگى مؤسسه حضرت امام هادى علیه الصلاة والسلام به پیشگاه بزرگ بانوى اسلام که در برابر جاهلیّتِ باز آمده خودگزینانِ سقیفه ایستاد و بانگ زد :هان اى مردمان ،من فاطمه ام … مقدمه مؤسسه رسول خدا صلى الله علیه وآله ، نویسندگانى داشتند که وحى را مى نگاشتند (= کاتبان وحى ) وتعدادى بودند که نامه هاى ایشان و عهدنامه ها را کتابت مى کردند .این مطلب حتمى تاریخى بدین معناست که در طول رسالت پیامبر نوشته هاى ِبسیارى پدید آمد . همچنین بیش از پنجاه تن از صحابه ، حدیث پیامبر صلى الله علیه وآله رامى نوشته اند :حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام ،عبداللّه بن عمرو بن عاص ،جابر بن عبداللّه انصارى ،سَمُرة بن جُندَب ،سعد بن عباده انصارى ،عبداللّه بن عبّاس و …آثارى که از این صحابه ماند در دوره هاى بعد به کار گرفته شد و نگارش هایى در پى ِ سفارش رسول خدا صلى الله علیه وآله به ثبت حدیث خویش ، شکل گرفت .
یکى دیگر از چیزهایى که ابن تیمیّه در این حدیث تکذیب کرد [۱] ، گفتار رسول خدا صلى الله علیه وآله است :أنت ولیُّ کُلِّ مُؤْمن بَعْدی ؛تو بعد از من صاحب اختیار هر مؤمنى خواهى بود .وى گوید : به اتفاق حدیث شناسان ، این حدیث ، مجعول است.
پاسخ :حقّ مطلب این بود [ که ] آن مرد بگوید : به اتفاق حدیث
شناسان این حدیث صحیح است ، ولى خوشش آمد در صحّتش خدشه کند و چنان که عادت اوست آن را به رَوِیّه باطلش مَشُوب [۲]سازد .آیا او گمان مى کند کسانى از پیشوایان فن حدیث که آن راروایت کرده اند ، از حدیث شناسان محسوب نمى شوند ؟با اینکه در بین آنها احمد بن حنبل (امام مذهبش) وجود دارد که حدیث را به اسناد صحیح ـ با رجالى که همه آنها مورد وثوق اند ـ روایت کرده ، گوید :عبدالرزّاق ما را حدیث کرده از جعفر بن سلیمان که او ما راحدیث کرد از یزید الرّشک از مُطَرِّفِ بن عبداللّه از عِمْران بن حُصَیْن ، گوید :
۱۹ . اَنس بن مالک گوید : هنگامى که پیامبر صلى الله علیه وآله درهاى مسجدرا بست ، قریش نزد او آمده ، او را سرزنش کرده ، گفتند : درهاى مارا بستى و در على را رها کردى ؟! پیغمبر صلى الله علیه وآله گفت : فرمان من نبودکه بستم ، و گشودم .روایت را حافظ عُقَیْلى از محمّد بن عَبْدوس از محمّد بن حُمَیْداز تمیم بن عبدالمؤمن از هلال بن سُوَیْد از اَنس نقل کرده اند[۱] . ۲۰ . بُرَیْدَة الأسْلَمى گوید : پیامبر خدا صلى الله علیه وآله دستور بستن درها راصادر فرمود : این امر بر اصحابش گران آمد ! وقتى به پیغمبر صلى الله علیه وآله گزارش دادند ، فرمان نماز جماعت صادر کرد و در اجتماع مردم منبر رفت و در سخنرانى اش چنان حمد و ثنایى از پروردگار گفت که مانند آن را قبلاً کسى نشنیده بود ، آنگاه گفت :
یکى دیگر از احادیثى را که آن مرد تکذیب مى کند سخن : «وسَدَّ
الأبواب إلاّ بابَ علی» است ؛ یعنى همه درهاى مسجد جز در خانه على را ، پیغمبر صلى الله علیه وآله مسدود ساخت . و گوید: این حدیث را ازباب مقابله بمثل، شیعیان جعل کرده اند.پاسخ :براى انتساب جعل حدیث در این مورد به شیعه ، علّتى جزبى آزرمى و پر مدّعایى و رد کردن حقایق مسلّم ـ با هَوْ و جنجال ـنمى شناسیم . این کتابهاى پیشوایان اهل سنّت (و از جمله مسندامام مذهبش احمد) در برابر دو چشم اوست . روایت مزبور را باسندهاى فراوان ـ که همه صحیح و حسن اند ـ از گروهى از صحابه ،که تعدادشان به حدّ تواتر اصطلاحى خودشان مى رسد ، نقل کرده اند که از میان آنها این عده را نام مى بریم :
نقش امامتِ ابوبکر و عمر در ایمان و عدالت امام على ع – منهاج بدعت
[ مى ]گوید : رافضیان نمى توانند ایمان على و عدالتش را ، و اینکه او از اهل بهشت است ، ثابت کنند ـ تا چه رسد به امامتش ـ مگر وقتى که امامت ابوبکر ، عمر و عثمان را بپذیرند ؛ زیرا اگربخواهند این امتیازها را براى على ثابت کنند ، دلیلى با آنها موافق نمى شود . چنان که مسیحى اگر بخواهد نبوت مسیح را ثابت کند ، بدون پذیرفتن دین محمّد ، هیچگونه دلیلى با اوهمراه نخواهد بود (جلداول ، صفحه ۱۶۲ منهاج السنّه) .پاسخ :اى روزگار ، من هر روز تو را با شگفتى هاى تازه ترى مى بینم ! کاش مى دانستم چه موقع ایمان و عدالت على ، احتیاج به برهان و استدلال پیدا کرده است ؟ و او در چه زمانى کافر بوده تا موضوع ایمان آوردنش مطرح باشد ؟ و آیا در آغاز اسلام براى پیغمبر برادرى که با او همکارى کندغیر از على کسى بود ؟ آن وقتى که دیگران ـ که نام آنها را برده ـ هنوز اسلام نیاورده بودند ، آیا اسلام بدون شمشیر و نیزه او مى توانست بر پاى خود به ایستد ؟
«صِدِّیق» اگر پیامبر و وصى ّ [ پیامبر ] نباشد ، واجب است که با تمام وجود رسالت را تصدیق (و باور) کند ، و به رسالتِ آسمانى ایمانِ قلبى از روى عقیده آوَرَد ، نه اینکه در رسالت شک کند ؛ چنان که در کلامِ عائشه آمده است ، آنجا که وى پس از تشکیک در عدالتِ پیامبر ، گفت : مگر نه اینکه تو مى پندارى رسول خدا هستى ؟ پس پدرش سیلى به صورت او زد[۱] .و بارِ دیگر به پیامبر صلى الله علیه وآله گفت : از خدا بترس و جز حق مگوى ! ابوبکر دستش رابلند کرد بینى او را فشرد و گفت : بى مادر شوى اى دخترِ رُومان [ نامِ مادر عایشه ] ! تو
و پدرت حق مى گویید و رسول خدا حقگو نیست ؟![۲]صدّیقه زنى است که هرگز دروغ نگوید ، حتى بر هَوُوى ِ خود . و این مطلب باآنچه در الاستیعاب (ابن عبد البَرّ) و الإصابه (ابن حجر) آمده است ، همخوانى ندارد ؛در این دو مأخذ آمده است که :
پیش از ورود به اصلِ بحث ، لازم است دو مقدمه را بدانیم :
۱ . شناختِ دیدگاه اهل سنت نسبت به خلیفه و خلافت ، و اینکه آیا نزد آنان خلیفه ـ به نصّ ـ از سوى خدا و رسولش تعیین مى شود یا نه ؟ ۲ . دیدگاه آنان درباره خلیفه چیست ؟ آیا معصوم مى باشد یا یک انسان عادى است که به صواب مى رود و خطا مى کند ؟
مقدمه اول
باورِ اهل سنّت این است که به لزومِ نَصِّ خلیفه از ناحیه خدا و رسولش اعتقادندارند ، بلکه امر خلافت واگذار به امت است ؛ گاه به بیعت اهل حَلّ و عقد (خبرگان)یا بیعت دو یا یک نفر حاصل مى شود و زمانى به شورا و گاهى به اجماع و … به همین جهت ، هرکس انتخاب شود امام مسلمانان و خلیفه رسول خدا مى گردد . ادامهی خواندن ←
با مراجعه به زندگى نامه ابن عربى ، مى توان دریافت که مکتب وى از مکتب شیعه و تشیّع (و از هر آنچه اهل بیت بیان داشته اند) جداست و نشانه هاى تسنّن عمیق در عرصه هاى مختلفى که وى در آنها سخن مى راند ، بر وى آشکارمى باشد .ما در این فصل ، نمونه هاى پراکندهاى از این نشانه ها را مى آوریم که این حقیقت را تأکید مى کند . ادامهی خواندن ←
دفاع از ابن عربى بخش ۲ – ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟
ابن عربى شیعه امامیّه را محترم مى شمارد
مدافعان ابن عربى بیان مى دارند که وى شیعه امامیّه را ارج مى نهاد و احتراممى گذاشت . در موارد بسیارى (خواه در الفتوحات و خواه در محاضرة الأبرار)وى از ائمّه شیعه [ با احترام ] یاد مى کند . پس نباید او را دشمن امامیّه قلمدادکرد .[۱]مى گوییم :یک : ما در کتابهاى ابن عربى ، اثرى از اینکه وى «امامیّه» را خاطرنشان سازد و از آنها تقدیر و تمجید کند ، نیافتیم ، بلکه این را مى یابیم که مى گوید :شیطانها سوى بدعت گذاران و هواپرستان (به ویژه امامیّه) اصل صحیحى را ـ که همان محبّت اهل بیت است ـ مى افکنند ، سپس آنان از این محبّت ، به نگرشهاى اشتباهِ دیگرى ، دست مى یازند .[۲]دو : خود همین شخص [ تهرانى ] ادّعا مى کند که ابن عربى «مستضعف » به شمار مى رود . وى در «مغرب» مى زیست ، و چیزى از شیعه و تشیّع (چه رسد به امامیّه) نمى دانست .[۳]اگر امر ، چنین باشد ، از کجا وى به نیرنگ شیاطین با شیعه (و به ویژه با امامیّه)پى بُرد ؟ چگونه عقیدهاى را که درباره عملکرد شیاطین با شیعه مطرح مى سازد بااحترام و ارج نهادنِ او به امامیّه ، جمع کنیم ؟سه : به فرض بپذیریم که ابن عربى ، از تشیّع چیزى نمى دانست ، و کتاب فتوحات را با الهام دریافت و مطالب آن را بى اختیار خودش نوشت (چنان کهمى پندارند)
مَقْریزى در کتاب «المواعظ والاعتبار» مى نویسد :در ماه رمضان سال ۳۵۳ ه مردى را به نام ابن ابى لَیْث گرفتند ؛ او به تشیّع نسبت داده مى شد ، پس دویست تازیانه و شلاق بر او زدند ، سپس در ماه شوال پانصد تازیانه و شلاقش زدند و گردنش را در غُل و زنجیر قرار دادند و زندانى اش کردند ؛ و در هرروز او بازجویى مى شد که مبادا شکنجه اش کاستى پذیرد ، و آب دهان بر صورتشانداخته مى شد ؛ از این رو ، وى در زندان جان داد و درگذشت ، جسدش را شبانه بیرون آوردند و دفن کردند .گروهى براى نبش قبر او رفتند و قبر را پیدا کردند ، کسانى از اِخْشِیدى ها وکافُورى ها آنان را از این کار بازداشتند ، آنها نپذیرفتند و گفتند : این قبر رافضى [ شیعه ]است ، پس گروهى هجوم آوردند و جماعتى را زدند و بسیارى را غارت کردند تا اینکه مردم پراکنده شدند .