۱ . قرآن کریم .
۲ . آلوسى بغدادى ، شهاب الدین (م۱۲۷۰ه ) ؛ روح المعانى ، بیروت : دار احیاء التراث العربى ،۱۴۰۵ه .
۳ . ابن ابى حاتِم ، عبدالرحمن (م۳۲۷ه ) ؛ تفسیر ابن أبى حاتِم ، مکه : ۱۴۱۷ه .
۴ . ابن اثیر جَزَرِىّ ، على بن محمد (م۶۳۰ه ) ؛ اُسُد الغابة فی معرفة الصحابة ، بیروت ، دار احیاءالتراث العربى .
۵ . ابن اثیر جَزَرِىّ ، على بن محمد (م۶۳۰ه ) ؛ الکامل فی التاریخ ، بیروت : دارالکتاب العربى ،۱۴۰۰ه .
۶ . ابن اسفندیار کاتب ، محمد بن حسن (م۶۱۳ه ) ؛ تاریخ طبرستان ، نشر پدیده (خاور)،۱۳۶۶ه . ش .
۷ . ابن اَعْثم کوفى ، احمد (م حدود ۳۱۴ه ) ؛ الفتوح ، بیروت : دارالکتب العلمیه ، ۱۴۰۶ه .
در «مآثر الإنافة» قَلْقَشَنْدى آمده است : اتسز بن ارتق خوارزمى ـ معروف به اقسیس ـ یکى از امیران سلطان ملکشاه سلجوقى (فرزند آلب ارسلان) در سال ۴۶۸ بر دمشق چیره شد ، و خطبه به نام مستنصر فاطمى را قطع کرد و به نام المقتدى [۱] عباسى خطبه خواند ، و از اذان به «حَیّ على خیر العمل» جلوگیرى کرد ؛ و پس از این ماجرا هیچ کس در شام براى فاطمیّون خطبه نخواند ، و تا بعد خلافت المقتدى این شیوه باقى ماند[۲] . در «الکامل فی التاریخ» ابن اثیر مى نویسد : اقسیس و سپاهش در ذى قعده وارد دمشق شد ، و در روز جمعه ـ پنج روزباقى مانده از ذى قعده ـ به نام المقتدى بامر اللّه ، خلیفه عبّاسى ، خطبه خواند ، و این پایان خطبه به نام علویان مصر بود . اقسیس بر بیشتر سرزمین شام غلبه یافت ، و ازاذان به «حَیّ على خیر العمل» منع کرد ، اهل شام بسیار شادمان شدند . [ اقسیس ] به اهل شام ستم روا داشت و با آنان بدرفتارى کرد[۳] .
ناصر خسرو مَرْوَزى ـ که به حجّت لقب یافت و در سال ۴۵۰ وفات کرد ـ درسفرنامه اش هنگام سخن از احوال شهر یَمامه مى نویسد :… از قدیم حاکمان آن علوى اند و کسى نتوانسته آنان را از این ولایت باز دارد …مذهب شان زیدیّه مى باشد ، و در اقامه مى گویند : «محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر وحَیّ على خیر العمل»[۱] .
مدینه / مصر (سال ۴۰۰ ه )
در کتاب «نجوم الزاهره» آمده است :الحاکم بأمر اللّه عُبَیْدى کسى را سوى مدینه فرستاد که خانه جعفر صادق را تصرّف کند و آنچه را در آن است ـ از قرآن و سریر و آلات ـ برگیرد . این شخص ختکین عَضُدى داعى بود ، و با او اشراف نامدار را همراه کرد . او [ پس از تصرّف خانه ] آنچه را در آنجا یافت برداشت و به مصر بازگشت ، و با او گروهى از بزرگان علوى بیرون آمدند [ و عازم مصر شدند ] پس چون به نزد حاکم رسیدند هزینه هاى اندکى به آنانداد ، و سریر را به آنها برگرداند و باقى چیزها را ستاند و گفت : من به آن سزاوارترم .آنان نفرین گویان و ناخشنود برگشتند .
حسن بن زید بن محمّد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب در طبرستان قیام کرد . سبب ظهورش این بود که چون محمّد بن عبداللّه بن طاهر بر یحیى بن عمر پیروز شد ، المستعین باللّه عباسى از زمینهاى سلطان ـ که درحومه طبرستان بود ـ املاکى را به او بخشید ؛ از جمله آنها کلار و شالوس [۱] بود که نزدیک مرز دیلمان قرار داشت ، و در کنار آنها زمینهایى بود که اهل آن ناحیه هیزمشان را از آن گرد مى آوردند ، و چهارپایانشان در آنها مى چرید ، این زمینهابیشه زارى آکنده از درخت و گیاه بود ، زمین موات شمرده مى شد و مالکى نداشت .محمّد بن عبداللّه مباشرش را ـ که نامش جابر بن هارون نصرانى بود ـ براى تصرّف تیول هایش به آنجا فرستاد ، وى چون به آنجا رفت زمینهاى مواتى را که وصل بهاملاک اقطاعى بود و مردم از آن بهره مى بردند ، حیازت کرد و در اختیار گرفت
در بحث از جزئیّت «حَیّ على خیر العمل» چه بسا به نظر کسانى چنین آید که ،اینجا بیشترین اِسناد به منابع اهل سنّت لازم است و نباید به آنچه از شیعه آوردیم بسنده کرد ؛ بلکه آوردن آنچه را شیعه امامى و زیدى و اسماعیلى و بعضى علماى اهل سنّت از اهل بیت و صحابه نقل کرده اند جایز نیست ، چه این شیوه دیگران را قانعنمى سازد و براى آنها الزامى در پى ندارد .این سخن زمانى بهجا به نظر مى آید که ما از واقعیّتهاى تاریخى روى برتابیم ،زیرا عوامل تاریخى و حدیثى در برابر این موضعگیرى است . حاکمان با نصوص وموازین در افتادند و از انتشار آنچه اصیل ولى ناپسندشان بود جلوگیرى کردند ، نقش امویان در تحریف احادیث و تاریک ساختن فضا براى دور ماندن مردم از حقایق برکسى پوشیده نیست ، و همه اینها رازِ تهى ماندن مدرسه خلفا را از این احادیث مى نمایاند
در بحث اذان صحابه و اهل بیت علیهم السلام گذشت که ، امام على بن ابى طالب علیه السلام به«حَیّ على خیر العمل» اذان مى داد ، و به مؤذّنش امر مى کرد که در اذان آن را بگوید . با دقّت در حدیث تشریع اذان ـ که امام على علیه السلام آن را از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت مى کند مى توان دریافت که «حَیّ على خیر العمل» جزءِ اذان مى باشد ؛ زیرا در حاشیه دُسُوقى مى خوانیم : على علیه السلام «حَیّ على خیر العمل» را پس از «حَیّ على الفلاح» افزود ، و مذهب شیعه تا الآن همین است[۱] .معناى سخن دُسُوقى این است که آنحضرت چیزى در اذان مى آورد که خلفاء ازآن خوددارى مى کردند ؛ و همین عمل امام علیه السلام را فرزندانش ادامه دادند ، و سیره شیعه بر آن استوار شد ؛ زیرا بین فعل امام على و مذهب شیعه تاکنون جدایى نیفتاده است ،چه شیعه فقه و احکام دین را از امام على و فرزندان معصوم او مى ستاند .
با مطالعه کتابهاى سیره و تاریخ و حدیث ، نزد مذاهب اسلامى ، مى توان به اسامى گروهى از صحابه و تابعین ، و تابعینِ تابعین و اهل بیت پیامبرصلى الله علیه وآله دست یافت که ، به «حَیّ على خیر العمل» اذان مى گفتند . گرچه در بعضى از احادیث آمده که ،اذان شان به آن تنها در [ هنگام طلوع ] فجر بود ؛ لیکن احادیث دیگر دلالت دارد که درهمه اوقات به آن اذان مى دادند .اکنون نام بعضى از کسانى را مى آوریم که براى پیامبر به «حَیّ على خیر العمل» اذان مى گفتند ، ونیز نام بعضى از بزرگان صحابه و اهل بیت پیامبر را ـ از طریق شیعه دوازده امامى و زیدیه و اسماعیلیه و اهل سنّت ـ مى آوریم ؛ زیرا بر این باوریم که آگاهى به همه شیوه ها نزد مذاهب اسلامى لازم است ، تا اینکه نگرش ما تنگ نظرانه و منحصربه یک مذهب دون دیگرى نباشد ، بلکه عموم و شمول داشته و نظر همه را بنمایاند. ادامهی خواندن ←
در شروع اذان و چگونگى آن ، میان اهل سنّت ، نظرات مختلفى وجود دارد که ، درکتابهاى صحاح و سنن آنها آمده است ، نظر مشهور ـ که اهل سنّت بر آن اند ـ این است که اذان در سال اول هجرت ، در پى خوابى که بعضى از صحابه دیدند ، در مدینه تشریع گردید ، مهمترین نظرات اهل سنّت در این زمینه چنین است :
قول اول : تشریع اذان به ابتکار و پیشنهاد صحابه (به ویژه عمر بن خطّاب)
بخارى و مسلم و تِرمِذى و نسائى و دیگران به نقل از عبداللّه بن عمر روایتى را آوردهاند که متن آن در نقل بخارى چنین است :«مسلمانان هنگامى که به مدینه آمدند ، جمع مى شدند و در انتظار وقت نمازمى نشستند ، کسى نبود که براى نماز بانگ زند . روزى در اینباره سخن گفتند ؛ بعضى پیشنهاد کردند که ، چون ناقوس نصارى برگیرید ، و بعضى مانند بوق یهود رامناسبتر دانستند ، عمر گفت : چرا مردى را برنمى انگیزید که بانگِ نماز زند ؟ پس پیامبر گفت : اى بلال ، برخیز و به نماز ندا زن»[۱] .ابن خُزَیْمه در صحیح خود ـ در باب ذکر دلیل بر اینکه آغاز اذان بعد از هجرت درمدینه مى باشد و نماز پیامبر در مکّه بدون اذان و اقامه بوده است ـ
این گفت و گو کمتر از دو ماه پیش از نگارش این مقدّمه ، با برادر گرامى فاضل و عالمى فهمیده و عاقل ، شروع شد ؛ شخصیت ارجمندى که در گفت و شنودش با من ،بر کلمه طیّبهاى تکیه دارد که خداى متعال آن را ستود و فرمود :« أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَافِى السَّماءِ » ؛[۱]آیا نمى نگرى که خدا چگونه مَثَل مى زند ؟! سخن پاک ، مانند درختى پاک است که ریشه [ در زمین ] استوار دارد و شاخه در آسمان .خواننده گرامى ، خواهد دید نخستین نامه از این مجموعه که به دستم رسید ـ درنگاه آغازین ـ تا حدودى زورگویانه و عتابآمیز به نظر مى آمد ، لیکن این رفتار مراپریشان نساخت ؛ چراکه دریافتم که این تعبیرهاى تند برخاسته از عواطف واحساساتِ صادقانه اوست و این شخص با همه توان مى خواهد یاریگرِ حق و راستى و هر حقیقتى باشد که بدان اعتقاد دارد . سخنانِ وى معناى نجابت و پاکى و راستى را در برداشت و حاکى از این بود که عنان گسسته حرف نمى زند ، بلکه مى اندیشد
بغدادى مى نگارد :عبداللّه بن سوداء ، سبایى ها را ـ بر اعتقادشان ـ مدد مى رساند . اصالتِ وى از یهود حیره است که به اسلام درآمد و خواست در نزد کوفیانبازار [ پر رونق ] و ریاستى داشته باشد ؛ از این رو ، براى آنها گفت : وى در تورات یافته که هر پیامبرى ، یک وصى دارد و على ، وصى ِ محمّداست … شیعیان على علیه السلام به او گفتند : وى از دوستدارانِ توست . امام علیه السلام قدرش را گرامى داشت و پایین پاى پله منبرش او را نشاند ، سپس ازغُلُو او باخبر شد و تصمیم گرفت او را به قتل رساند .. .[۱]علاّمه عسکرى ـ در ذیل این سخن ـ مى گوید :این ، مفاد روایتِ سیف ، از عبداللّه بن سبا ، مى باشد که بغدادى آن راتحریف شده و آشفته مى آورد و مى پندارد که «ابن سبا» غیر از «ابن سوداء» است و دو شخص جداگانه اند و ابن سوداء ، از یهود حیره مى باشد .در حالى که سیف ، یادآور مى شود که «ابن سبا» از صنعاى یمن است واو را به «ابن سوداء» توصیف مى کند .[۲]مى گوییم :