متوکل در سال ۲۳۲ به حکومت رسید در حالى که ۲۷ سال از عمر او گذشته بود ودر شب چهارشنبه سوم شوال ۲۴۷ کشته شد مدت خلافت او چهارده سال و نه ماه بود .دوران خلافت متوکل همراه با حوادث و تحوّلات بسیارى از بعد سیاسى اعتقادى و اجتماعى بود . درباره انگیزه قتل او مورخان و سیره نویسان نظرهاى مختلفى داده اند و آن را نقشهاى از طرف ترکهائى که مسلط بر اوضاع سیاسى کشوربودند ذکر کرده اند و نظر اکثر این است که در این نقشه قتل پسرش منتصر نیز دخیل بوده است .
حکمت اول : «روى عن علیّ بن محمّد الهادی علیه السلام أنّه قال : لو لا یَبقى بَعْدَغَیبهِ قائِمِکُمْ علیه السلام من العُلَماءِ الدّاعِینَ إلیه ، والدالّینَ علیه ، والذّابینَ عن دینه ،بحُجَجِ اللّه ، والمُنقذِینَ لِضُعَفاء عباد اللّه من شباک إبلیس ومَردته ، ومِنْ فِخاخ النواصب ، لما بَقِیَ أحد إلاّ ارتدَّ عَن دینِ اللّه ولکنّهُم الَّذِینَ یَمسکونَ أزِمَّةَ قلوبِ ضُعَفاء الشِّیعةِ کمایملکُ صاحبُ السفینَةِ سُکَّانَها أولئِکَ هُمُ الأفضلُونَ عِنْد اللّه عزَّ وجلَّ»[۱] .یعنى اگر باقى نمى ماند بعد از غیبت حضرت قائم علیه السلام از علماء ودانشمندان ، آنها که مردم را دعوت به خدا مى کنند ، و به سوى او راهنمایى مى نمایند واز دین او دفاع مى کنند با حجّتها و براهین خدائى ، و نجات مى دهند بندگان ضعیف او را از دام شیطان و لشکر او ، و از دام گروه نواصب ، هر آینه باقى نمى ماند کسى مگراینکه از دین خدا برگشته بود ، لیکن علماء نگهدارى و پاسدارى مى کنند از قلوب ضعفاء …. چنانکه ناخداى کشتى نگهدارى مى کند از آنها که در کشتى اند .
در فصل گذشته پیرامون علوم و معارف امام هادى علیه السلام اجمالاً اشاره شدلیکن در این فصل به یک سرى علوم اختصاصى حضرت که براى انسانهاى عادى حتى نوابغ بشرى راهى به آن نیست و از اختصاصات انبیاء عظام علیهم السلام وحجج الهى به شمار مى آید ضرورت این بحث را موجب مى گردد . و به عنوان پیشگفتار اشاراتى به این موضوع ذکر مى گردد :به طور مسلّم زندگى هر فرد از ناآگاهى شروع مى شود و کمکم به نحو تدریجى روزنه هایى از ذهن به دنیاى خارج پیدا مى کند .
در احتجاج آمده است : یک نفر نصرانى با زن مسلمانى مرتکب عمل فحشائى گردیده بود ، لذا او را نزد متوکل آوردند تا حد بر او جارى سازد . آن مرد نصرانى بالفور شهادتین بر زبان جارى ساخت جمعى از فقهاء از آن جمله یحیى بن اکثم حاضر بودند ، ابن اکثم مانع از اجراى حد شد و گفت : ایمان وى شرک ، و همچنین مجازات او را از بین مى برد ، مقصودش همان جمله معروف : الإسلام مُجبّ ما قبله بود لیکن دیگران نظر او را قبول نکردند و برخى از آنان فتوى داد که سه حد باید بر اوجارى کرد .
نویسنده این اثر سید ابن السیّد خاطرهاى شیرین از مرگ با عزّت یکى از عشّاق امیرالمؤمنین على علیه السلام دارد و آن اینکه زندگى سراسر محبّت و عشق به اهل البیت یکى ازدوستان
امیرالمؤمنین علیه السلام سبب شد که نه تنها وى به خواسته دوران عمرش که همانا نیفتادن در بستر و محتاج این و آن نشدن بود رسید که مضافاً بر آن با پیدا شدن آثار مرگ وى شروع کردبه خواندن این بیت :على جان گفتى که درمانى بفریادت رسم کنون درمانده ام بفریادم برس مولاو فریاد زنان آن قدر على ، على گفت تا جان به جان آفرین تقدیم نمود ، خداى رحمتش کند که کرد .و پس از مرگ دوستان و بستگانش کراراً او را در عالم رؤیادر جایگاه خوبى از درجات بهشت متنعّم دیدند ، اللهمّ ارزقناإن شاء اللّه .با هم بخندیم اگر قرار است بخندیم پس بخندید
۱۹ . اَنس بن مالک گوید : هنگامى که پیامبر صلى الله علیه وآله درهاى مسجدرا بست ، قریش نزد او آمده ، او را سرزنش کرده ، گفتند : درهاى مارا بستى و در على را رها کردى ؟! پیغمبر صلى الله علیه وآله گفت : فرمان من نبودکه بستم ، و گشودم .روایت را حافظ عُقَیْلى از محمّد بن عَبْدوس از محمّد بن حُمَیْداز تمیم بن عبدالمؤمن از هلال بن سُوَیْد از اَنس نقل کرده اند[۱] . ۲۰ . بُرَیْدَة الأسْلَمى گوید : پیامبر خدا صلى الله علیه وآله دستور بستن درها راصادر فرمود : این امر بر اصحابش گران آمد ! وقتى به پیغمبر صلى الله علیه وآله گزارش دادند ، فرمان نماز جماعت صادر کرد و در اجتماع مردم منبر رفت و در سخنرانى اش چنان حمد و ثنایى از پروردگار گفت که مانند آن را قبلاً کسى نشنیده بود ، آنگاه گفت :
دیدگاه نادرست درباره جنگ جَمَل و صفّین – منهاج بدعت
[ ابن تیمیه ، مى ] گوید : جنگى على رضى الله عنه در روز «جمل» و«صفین» به امر رسول خدا صلى الله علیه وآله نبود ، بلکه نظر شخصى اش بود(منهاج السنه ۲/۲۳۱) .پاسخ :من از نادانى این انسان (که به راستى سخت نادان آفریده شده است ) تعجّب مى کنم . او چگونه مسلمانى است که شؤون امامت رانمى داند و چگونه توجه ندارد آن کس که بار سنگین مسئولیت این وظیفه خطیر را به عهده مى گیرد ، ورود و خروجش در کارها چطورباید باشد ؟! او به کلى از آن معناى امامت که ما بدان معتقدیم ،سخت به دور است .و از آن شگفتتر ، نادانى اش نسبت به مقام مولاى ماامیرالمؤمنین علیه السلام است که چگونه آن بزرگوار مراقب امر الهى و گرواشاره جایگزین کننده خود ـ نبى ّ اعظم صلى الله علیه وآله ـ بود .
دروغ و ساختگى دانستن لَقب «فارق» براى على ع– منهاج بدعت
[ مى ]گوید : حدیث پیامبر خدا صلى الله علیه وآله درباره على :هذا فاروق أُمّتی یفرّق بین أهل الحقّ والباطل .و گفتار عبداللّه بن عمر [ که مى گوید ] : ما در عهد پیامبر صلى الله علیه وآله منافقان را جز از راه دشمنى با على نمى شناختیم .حدیث شناسان تردیدى ندارند که این هر دو حدیث ، ساختگى و دروغى است که بر پیامبر صلى الله علیه وآله بسته اند . هیچ کدام از این دوحدیث ، در کُتُب علمى مورد اعتماد نیست و هیچ کدام اسنادمعروفى ندارد (منهاج السنّه ۲/۱۷۹) .پاسخ :جامعترین سخنى که با این مرد غافل قابل تطبیق است ، سخنى است که درباره دیگرى ـ قبل از ابن تیمیّه ـ گفته شده :أُعْطِیَ مَقُولاً ولم یُعْطَ معقولاً ؛ قدرتِ سخن به او داده شده ، ولى نه قدرتِ تعقّل .مى بینم در مباحث کتابش سخن مى گوید ، ولى درک و عقل درگفتارش نیست ؛ گفتارى را ردّ مى کند که روى آن بحثى صورت نگرفته و کسى مدّعى آن نشده است .در اینجا آیة اللّه علاّمه حلّى از عبداللّه بن عمر روایتى نقل کرده که گوید : ما منافقان را نمى شناختیم … .ابن تیمیّه مى گوید این حدیث را به پیغمبر صلى الله علیه وآله دروغ بسته اند ومتوجّه نیست که راوى ، آن را به پیغمبر صلى الله علیه وآله نسبت نداده است ! وحق مقام این بود که نسبت آن را به عبداللّه بن عمر نفى کند .از این گذشته ، عبداللّه بن عمر در این سخن تنها نیست . این امر،مورد اتفاق گروهى از صحابه است از قبیل :
برخى از معیارهاى صدّیقیّت۶-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
و امّا جنگ خَیْبَر
در سیره حَلَبى ، این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله آمده است که در خَیبر ـ آن گاه که شَیْخَیْن[ ابوبکر و عمر هنگام رویارویى با دشمن و نَبَرد ] گریختند ـ فرمود : فردا پرچم را به[ اَبَر ] مردى مى دهم که خدا و رسولش را دوست مى دارد و [ نیز ] خدا و رسولش او رادوست مى دارند ، فتح و ظَفَر به دست او پدید مى آید . اهل فرار نیست ـ و در [ روایتى دیگر به این عبارت ] آمده است که کرّار است نه فَرّار [ حمله مى کند و از مقابل دشمن نمى گریزد ] ـ پس از آن ، پیامبر صلى الله علیه وآله على را فرا خواند . و او را چشمْ درد بود ، پیامبر ازآب دهانش به چشم مالید . آن گاه فرمود : این پرچم را بگیر و با آن [ سوى دشمن ] بروتا اینکه خدا پیروزت گرداند»[۱] .ابو سعید خُدرى مى گوید : «رسول خدا صلى الله علیه وآله پرچم را گرفت و حرکت داد . سپس فرمود : چه کسى حقِّ این پرچم را ادا مى کند ؟ فلانى [ ابوبکر ] آمد و گفت : من !پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : دور شو و برو آن گاه مرد دیگرى [ عمر ] آمد ، گفت : من !پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود،: دور شو و برو [ این کار از تو برنمى آید ] .پس از آن پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : سوگند به آن که محمّد را گرامى داشت ، پرچم را به کسى مى دهم که [ از میدان نَبَرد ] نمى گریزد !
برخى از معیارهاى صدّیقیّت۳-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
سوم : مُطَهَّر و پاکیزه بودن
پوشیده نیست که تَطهیرْ در ضمنِ عصمت قرار مى گیرد ، اما آن را براى برداشتهاى ویژه اى ، قَسیمِ عصمت قرار دادیم ؛ زیرا اندکى پیش از این گذشت که خدا به موسى امر کرد مسجدى پاکیزه اى بسازد ، و جز او و هارون و دو فرزندش کسى دیگر در آن ساکن نشود ؛ و عین این مطلب را خدا به پیامبر خود درباره وصى ّ وخلیفه اش فرمان داد[۱] .در مناشده امام على علیه السلام آمده است :«شما را به خدا سوگند ، آیا مُطَهَّرى جز من در میان شما هست ؟ آن گاه که رسول خدا در خانه هاتان را بست و در خانه مرا باز گذاشت ، و من در مساکن و مسجدش همراه او بودم ! پس عمویش برخاست و گفت : اى رسول خدا ، درهاى خانه هاى ما رابستى و در خانه على را گشودى ؟