بحث ما حول جواز زیارت و استحباب آن دور مى زند و جواز گذاشتن علامت ونشان بر قبر ، و این بحث ارتباطى به لفظ «مشهد» و لغت آن ندارد ؛ ما بعض آنچه راپیرامون موضوع بحث از پیامبر ص و اهل بیتش وارد شده آوردیم ؛ و نیز روشن شدکه آنان ، با گفتار و کردارشان ، مؤمنان را بر [ زنده نگه داشتن ] این شعائر تشویق مى کردند ، با چشم پوشى ازنامهایى که بر قبر اطلاق مى شود ـ «مشهد» یا «مزار» یا«ضریح» یا «مَدْفَن» ـ زیرا این نامها در حکم تغییرى پدید نمى آورد .افزون بر این ، کلام پیشین ابن تیمیّه و سخن لاحق او ـ بر فرض ثبوت آن ـ او رانفعى نمى بخشد ، و نمى تواند دلیلى بر اثبات عدم جواز زیارت قبر پیامبر ص باشد ؛
پس از میان مسئله توسُّل ، سزامند است به مسئله دیگرى اشاره شود و آن طلب شفاعت از پیامبر ص و اولیاء اللّه علیهم السلام است .شفاعت یکى از مهمترین [ مسائل ] اعتقادى ثابت و استوارى به شمار مى آید که جاى سخن در آن نیست ، قرآن کریم در آیات بسیارى به آن تصریح دارد ، و احادیثى که از پیامبر ص و ائمّه علیهم السلام هر دو فرقه (شیعه و سنّى ) نقل کردهاند گویاى آن است ؛ وبى گمان پیامبر ص شافعى است که شفاعتش پذیرفته است و شفیعى برتر از آن حضرت وجود ندارد ادامهی خواندن ←
آنچه غیر ممکن است این است که معیّن شود احادیثى که در اثر عملیّات منع پنهان شد چگونه احادیثى بوده است ، جز این که ـ با توجّه به اخبار رسیده به دست ما و آنچه پیشتر ذکر کردیم ، با اعتماد به مصادر آنها ـ مى توان جزم یافت به این که بخشى از احادیثى که پنهان شد چگونه احادیثى بوده است . اجمالاً به موارد ذیل اشاره مى کنیم :
بسیارى از بزرگان اصحاب و خواص رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم ـ همچون ابوبکر ، زبیر ، ابو عبیده و عبّاس بن عبدالمطّلب ، حدیث کمى از آن حضرت نقل کرده اند بلکه برخى از آنها چیزى نقل نکرده اند مانندسعید بن زید بن عمرو بن نُفَیل که یکى از ده نفرى است که برایشان گواهى به بهشت داده شده است[۱] .مى گویم : اوّلین اشکالى که بر ابن قتیبه وارد است این است که وى به روایاتى که دال بر این است که عمر بطورکلى نقل حدیث از رسول اللّه صلى الله علیه وآله وسلم را منع کرده است ـ بى آن که استثنایى قائل شود ـ اشاره نکرده است و حال آن که این دسته از روایات اکثر روایات این باب را تشکیل مى دهد و این که فقط به توجیه روایاتى پرداخته است که عمر در آنها به کم گفتن حدیث امر مى کند پاسخى بر روایات دال بر منع عمر از عموم احادیث نیست و این خارج از موضوعیتى است که ازیک محقق در علم انتظار مى رود .گاه به نظر مى رسد که ابن قتیبه و پیروانش روایات عام در منع حدیث را حمل بر خصوص اقلال (کم حدیث گفتن) کرده اند یعنى حمل عام بر خاص ، امّا این کار صحیح نمى باشد چراکه :
خطیب مى گوید :اگر کسى گفت : ناخرسند بودن عمر از حدیث گفتن صحابه به نقل از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم و سختگیرى اش بر آنان به این خاطر ، چه وجهى دارد ؟به او مى گوییم : عمر این کار را بخاطر احتیاط در دین و نیک اندیشى براى مسلمین انجام داد ، ترسید مردم از اعمال باز مانند وبه ظاهر احادیث تکیه کنند و این در حالى است که همه احادیث به ظاهرشان حکم نمى شوند و این گونه نیست که هرکه حدیث راشنیده باشد نسبت به آن آگاه باشد چه بسا حدیثى بصورت مجمل وارد شده باشد و معنا و تفسیر آن در حدیثى دیگر باشد .از این جهت عمر ترسید حدیث بر وجه دیگرى برداشت شود یااین که ظاهر لفظش را بگیرند و بر خلاف آنچه باید باشد ، حکم کنند .
تابعین ملتزم به اباحه تدوین بودند و آن را همچون یک کار واجب پیشه خودساخته بودند و آنچه در این دوره اتفاق افتداه وملموس است این است که توجیهات شایع در منع حدیث ، همچون ترس از قاطى شدن قرآن با غیر قرآن ،یا ترس از مشغول شدن به غیر قرآن ، یا ناآشنا بودن مردم به نوشتن و دیگرتوجیهاتى که در بخش دوّم این کتاب خواهد آمد ، جملگى رنگ باخته و رسوا وغیر قابل ذکر گشت و قانع کننده به حساب نیامد .علماء تابعین بر نوشتن حدیث با اصرار عجیبى در سخت ترین و دشوارترین شرایط پافشارى مى کردند .بلقینى گوید :از میان تابعین کسانى که نوشتن حدیث را مباح دانسته اند فراوانندمانند : حسن بصرى ، عطاء ، ابو قلابه و ابو ملیح[۱] .
۸ ـ رافع بن خدیج انصارى (م۷۴)مسلم در صحیح خود به نقل از نافع بن جبیر آورده است : مروان اموى براى مردم خطبه خواند و درباره مکّه و اهل آن و حرمتش سخن گفت،امّا از مدینه واهل آن وحرمتش سخنى نگفت ، از این جهت رافع بن خدیج او را خطاب کردو گفت : چرا مکّه و اهل آن و حرمتش را متذکّر شدى امّا از مدینه واهل آن وحرمتش چیزى نگفتى ؟ در حالى که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم از مشرق تا مغرب این شهر[۱] را حرام دانست و این در پوست دباغى شده خَولانى [۲] نوشته شده و دردست ماست ، اگر خواستى آن را برایت مى خوانم[۳] .و قبلاً ذکر شد که رافع بن خدیج از کسانى بود که از پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم براى نوشتن حدیثش اجازه خواستند و آن جناب نیز به آنان اجازه داد و فرمود : «به نقل از منبنویسید اشکالى ندارد»[۴] .
ذهبى را ـ که از مورّخین بزرگ اسلام بوده و از کسانى است که شرح حال بزرگان را مى گوید ـ مى بینیم که در شرح حال امام منتظر ـ حضرت مهدى علیه السلام ـ مى گوید :نفر پایانى این دوازده سرور ، که شیعه امامیه معتقد به عصمت آنان هستند … محمّد همان کسى است که مى پندارند همو جانشین (پدرش) و حجّت است و همو صاحب الزمان است … و او زنده است و نمى میرد تا وقتى که خروج نموده و زمین را پر از عدل و داد کند همچنانکه پر از ظلم و ستم شده باشد .ما هم بخدا همین را دوست مى داریم …و مولاى ما على : از خلفاى راشدین …و دو پسرش حسن و حسین ، دو نوه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم دو آقاى جوانان اهل بهشت ، آن دو اگر خلیفه مى شدند البته براى این کار شایسته بودند .و زین العابدین ، با منزلتى بزرگ و از سروران علماى عامل است که شایسته امامت است !
اهل بیت علیهم السلام بر اباحه تدوین علم ، که از جمله آن تدوین حدیث است ، اتفاق نظر دارند ، و در طول دوران ، از هیچیک از آنان منعى در این باره نرسیده است ودر نزد تمامى مسلمین مسلّم است که اتفاق نظر اهل بیت علیهم السلام حجّتى شرعى است که باید پیروى شود .اتفاق نظر آنان علیهم السلام بر این امر ـ با وجود اینکه به روشنى محسوس است ازاین جهت که ما با وجود جستجوى بسیار در مصادر و جویا شدن نظرات مختلف سخنى از هیچیک از آنان مبنى بر منع نیافته ایم ـ از طریق نقل و بیان نیزثابت مى شود از این جهت که روایات و گفتار آنان درباره مباح بودن این کاربسیار فراوان و اعمال و تألیفاتشان وافر و مشهور است .ما این فصل را براى گرد آوردن همین روایات و اقوال مختلف و برشمردین این تألیفات و اعمال تنظیم نمودیم .
تحقیق :سیّد محمّد رضا حسینى جلالى ترجمه :سیّد هادى حسینى بخش فرهنگى مؤسسه :حضرت امام هادى علیه الصّلاة والسلام سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است و درود و سلام بر سیّدپیامبران محمّد و امامان پاک و معصوم از خاندان پاکیزه او ، و بر اَصحاب وپیروانِ آنها تا برپایى قیامت .آنچه در پیش روى دارید شرح حالِ تابعى بزرگ ، مجاهد شهید «رِفاعة بن شَدّاد بَجَلى فِتیانى کوفى » (۶ ـ ۶۶ه) است ، شخصیتى که ازسوى امام على علیه السلام به عنوانِ قاضى اَهواز گمارده شد امیرالمؤمنین علیه السلام به رِفاعه (قاضى اهواز) نامه اى نوشت و او را به مسائل مهمّ قضاوت و امورى که بر قاضى ها واجب است ، راهنمایى کرد .