تاریخ نگاران و سیره نویسان در تعیین زمان ولادت آن امام همام حضرت على الهادى علیه السلام اختلاف نظر دارند . اکثر مورّخان و محدّثان مشهور ، از آن جمله مرحوم کلینى و شیخ طبرسى و محدّث قمى بر این باورند که حضرت امام هادى علیه السلام در سال ۲۱۲ هجرى در دهکده اى بنام «صُریا» که در سه میلى مدینه واقع شده تولّد یافته است[۱] . و مرحوم محدّث قمى آن را قول اشهر ذکر فرموده است[۲] . لیکن جمع کثیرى از بزرگان ، سال ولادت را سنه ۲۱۴ ذکرفرموده اند [۳] ، و برخى هم نیز براین باورند که در سال ۲۱۳ حضرت متولد شده اند[۴] .نظیر همین اختلاف نیز در اینکه حضرت در چه ماهى ، تولد یافته اند در اقوال اعلام مشهود است .
دلایل بازدارندگان از تدوین حدیث– جُستارى در تاریخ حدیث
الف) روایات ابو سعید خُدرى
۱ . همّام بن یحیى ، از زید بن اَسلم ، از عطاء بن یَسار ، از ابو سعید خُدْرى روایت مى کند که ، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :لا تَکْتبُوا عنّی شیئاً إلاّ القرآن ، فمن کَتَبَ عنّی شیئاً غیر القرآن ، فَلیُمْحه ؛[۱]از [ زبان ] من چیزى جز قرآن را ننویسید . هرکس از من چیزى جز قرآن رانوشته است باید آن را نابود کند . ۲ . در روایتى سُفیان بن عُیَیْنَه ، مى آورد که از ابو سعید خُدرى روایت شده است :استأْذَنْتُ النبیّ أن أکتبَ الحدیث ، فأَبَى أن یأذَنَ لی ؛[۲]از پیامبر صلى الله علیه وآله اجازه خواستم که حدیث بنویسم ، آن حضرت از اجازه به من خوددارى ورزید .و در روایات دیگرى این عبارت به صیغه جمع از ابو سعید خُدرى روایت شده است یعنى : «استأذنّا … فأبى أن یأذن لنا» ؛[۳] از پیامبر اجازه خواستیم … آن حضرت به ما اجازه نداد . ادامهی خواندن ←
از داود رَقِّى نقل شده که گفت :بر امام صادق علیه السلام در آمدم ، گفتم : فدایت شوم ! اَعضاى وضو راچند بار باید شست ؟فرمود : خدا یک بار را واجب ساخت ، پیامبر صلى الله علیه وآله به جهت ضعفِ مردم ، یک بار دیگر بر آن افزود ، هرکه آنها را سه باربشوید وضویش باطل است .در این میان ، داود بن زُرْبى آمد و همین سؤال را از امام پرسید ،امام علیه السلام فرمود : باید هریک از اعضا را سه بار بشوید ، و به کمتر از آن ، نمازى از وى پذیرفته نیست .داود مى گوید : بدنم به لرزه افتاد ، و مى خواست افکار شیطانى به ذهنم آید که امام علیه السلام تغییر رنگ چهره و حالت مرا دریافت وفرمود : اى داود ، آرام باش ! این ، همان پوشاندن عقیده [ تقیه ]است و در غیر این صورت سر را به باد دادن !از نزد آن حضرت بیرون آمدیم . منزل ابن زربى کنار باغ منصور بود . به وى خبر داده بودند که او رافضى است و با جعفربن محمّد آمد و شد دارد .منصور گفت : من به وضوى جعفر بن محمّد آگاهم ، اگر چون او وضو بگیرد ، این سخن برایم ثابت مى شود و او را خواهم کشت .
منزلتِ صدّیقه طاهره علیهاالسلام-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
صدّیقه ، فاطمه زهرا علیهاالسلام حلقه پیوند میانِ نُبوّت و وِصایت است ؛ زیرا او دخترپیامبر است و همسرِ وصى ّ [ و جانشین او ] ، و فرزندانش همان اوصیائى [ هستند ] کهمیراث هاى پیامبران به آنها پایان مى یابد[۱] ؛ و فاطمه علیها السلام نورى است که از صُلب پیامبر ،محمّد صلى الله علیه وآله درخشید . آن گاه با نورى تلاقى کرد که از صُلب ابى طالب تابید . از این روعلى و فاطمه آمیزه آن نور الهى اند که پیش از آدم علیه السلام آفریده شد .زیرا ـ پیش از این گذشت ـ که احمد در فضائل الصحابه ۲ : ۶۶۲ ، از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت کرده است که فرمود :«من و على بن ابى طالب از یک نور آفریده شدیم پیش از آنکه خدا آدم رابیافریند … چون خدا آدم را آفرید این نور را در صُلبش قرار داد تا در صُلب عبدالمطَّلِب از هم جدا شدیم ؛ پس جزئى از آن در صُلب عبداللّه قرار گرفت و جزءدیگر در صلب ابى طالب» .امام على علیه السلام و صدّیقه زهرا علیهاالسلام در کلمات و خطبه هاشان به این حقایق اشاره کرده اند ، حضرتِ فاطمه علیهاالسلام در خطبه اش مى فرماید :«و گواهى مى دهم که پدرم محمّد بنده خدا و رسول اوست ، او را پیش از آنکه به نبوّت بفرستد انتخاب کرد و برگزید ، و قبل از آنکه او را برگزیند پیامبر[ خود ] نامید ، و پیش از آنکه مبعوثش کند بر دیگران او را برترى بخشید .
برخى از معیارهاى صدّیقیّت۴-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
پنجم : علم (دانایى )
از مقدمات ضرورى براى «صدّیق» علم است . کسى که از علم و آگاهى برخوردارنیست امکان ندارد در همه سخنان و دیدگاه ها و موضع گیرى هایش [ از هر نظر ]صدّیق باشد . [ مقصود از ] این [ علم ] ، علمِ الهى است . این علم الهى مستلزم آن است که دارنده آن از جان و دل و بر اساس عقیده و اعتقاد ـ و نه با زبان و از روى عواطف واحساسات ـ به رسالت آسمانى و غیب ، ایمان داشته باشد .بنابراین «صدّیقیّت» با ارزشِ معرفتى فرد ارتباط مى یابد ؛ هر اندازه علم و ایمانش زیاد شود ، تصدیقش ـ براى پروردگار جهانیان ـ فزونى مى یابد .و پیداست که ابوبکر عالِم ـ به آنچه رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود ـ نبود ، مى نگرى که اودرباره احکام از صحابه سؤال مى کند ؛ و بسا مى بینیم که خطا مى کند ، به امرى فتوامى دهد که بعضى از صحابه با او در آن اختلاف دارند[۱]
برخى از معیارهاى صدّیقیّت۳-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
سوم : مُطَهَّر و پاکیزه بودن
پوشیده نیست که تَطهیرْ در ضمنِ عصمت قرار مى گیرد ، اما آن را براى برداشتهاى ویژه اى ، قَسیمِ عصمت قرار دادیم ؛ زیرا اندکى پیش از این گذشت که خدا به موسى امر کرد مسجدى پاکیزه اى بسازد ، و جز او و هارون و دو فرزندش کسى دیگر در آن ساکن نشود ؛ و عین این مطلب را خدا به پیامبر خود درباره وصى ّ وخلیفه اش فرمان داد[۱] .در مناشده امام على علیه السلام آمده است :«شما را به خدا سوگند ، آیا مُطَهَّرى جز من در میان شما هست ؟ آن گاه که رسول خدا در خانه هاتان را بست و در خانه مرا باز گذاشت ، و من در مساکن و مسجدش همراه او بودم ! پس عمویش برخاست و گفت : اى رسول خدا ، درهاى خانه هاى ما رابستى و در خانه على را گشودى ؟
تشکیکِ صدّیق ! [ ابوبکر ] در ارث بردنِ صدّیقه [ فاطمه علیها السلام ] ، و اعتبار سخن اوادّعایى است که به دلیل نیاز دارد ؛ با اینکه او مى دانست مقصود از آیه تطهیر آن حضرت است که آشکارا بر دورى اش از پلیدى و خیانت و دروغ دلالت دارد . فاطمه علیهاالسلام همان بانویى است که پیامبرِ صادقِ امین ـ آن که از روى هواى نفس سخن نمى گوید و سخن او کلام وحى است ـ درباره اش فرمود :إنَّ اللّهَ لَیَغْضَبُ لِغَضَبِ فاطمة ویَرْضى لِرِضاها ؛«البته (و به راستى ) خدا براى خشم فاطمه غضبناک مى شود ، و با خشنودى اوراضى و خشنود مى گردد» .معناى ِاین سخن این است که فاطمه علیهاالسلام ، معصوم از خطا و هواى ِ نفس است ؛ زیرامعقول نیست که رضاى ِ خداى ِ متعال و غَضَب او به رضا و غضبِ شخص غیر معصوم تعلُّق گیرد .پیامبرِ امین صلى الله علیه وآله نفرمود : فاطمه براى ِ خشمِ خدا به خشم مى آید و با خشنودى اوخشنود مى گردد ، بلکه فرمود : خدا براى خشمِ فاطمه به خشم مى آید و با خشنودى او خشنود مى شود ؛ و در این سخن معناى بس بزرگى [ نهفته ] است که هوشمند بابصیرت آن را درمى یابد
ازدواج اُمّ کلثوم ـ با فرض وقوع آن ـ به اکراه (و اجبار) انجام شد و در این صورت ،کسى که به زور این کار را کرده است زانى به شمار مى رود نه اینکه دختر و ولى ّ اومقصر باشد .گروهى از شیعه که به این ازدواج قائل اند ، عقیده دارند که امام به این عقد به جهت[ دفع ] حَرَج و تقیه تن در داد .از عیاشى درباره اُمّ کلثوم سؤال شد ، پاسخ داد : رویه او همان است که آسیه بافرعون داشت[۱] .یعنى این ازدواج مصداقى براى این سخن خداى متعال است که فرمود :« إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ »[۲] ؛مگر کسى که مجبور شود [ و به زور او را به کفر وادارند ] و قلبش به ایمان مطمئن باشد .اینکه سبب و عامل این ازدواج اجبار باشد ، بعید نمى نماید ؛ زیرا تاریخ نمونه هاى زیادى از آن را براى ما نقل مى کند ، دو نمونه زیر شاهدى گویا در این زمینه است :۱
اکنون خلاصه اى از گفته هاى شیعه امامیه را در این زمینه بیان مى کنیم ؛ زیرا بعضى از آنها به وقوع این ازدواج قائل اند و در توجیه آن از اجبار و اکراه سخن به میان مى آورند و اینکه ازدواج اُمّ کلثوم با عمر از روى رضایت نبود و بر این نگرش ، به دلایلى استدلال مى کنند که موارد زیر از آنهاست :ابوالقاسم کوفى روایت مى کند که عُمَر ، عباس را سوى على علیه السلام فرستاد تا از اوبخواهد که امّ کلثوم را به عقد عُمَر درآورد ، على علیه السلام از این کار خوددارى ورزید .عباس امتناع آن حضرت را به آگاهى عمر رساند ، عمر گفت : آیا از تزویجِ دخترش به من روى برمى تابد ؟ واللّه ، اگر او را به همسرى ام درنیاورد على را به قتل مى رسانم ! عباس على علیه السلام را از ماجرا آگاه ساخت و آن حضرت همچنان بر امتناع پایدارماند .