این گفت و گو کمتر از دو ماه پیش از نگارش این مقدّمه ، با برادر گرامى فاضل و عالمى فهمیده و عاقل ، شروع شد ؛ شخصیت ارجمندى که در گفت و شنودش با من ،بر کلمه طیّبهاى تکیه دارد که خداى متعال آن را ستود و فرمود :« أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَافِى السَّماءِ » ؛[۱]آیا نمى نگرى که خدا چگونه مَثَل مى زند ؟! سخن پاک ، مانند درختى پاک است که ریشه [ در زمین ] استوار دارد و شاخه در آسمان .خواننده گرامى ، خواهد دید نخستین نامه از این مجموعه که به دستم رسید ـ درنگاه آغازین ـ تا حدودى زورگویانه و عتابآمیز به نظر مى آمد ، لیکن این رفتار مراپریشان نساخت ؛ چراکه دریافتم که این تعبیرهاى تند برخاسته از عواطف واحساساتِ صادقانه اوست و این شخص با همه توان مى خواهد یاریگرِ حق و راستى و هر حقیقتى باشد که بدان اعتقاد دارد . سخنانِ وى معناى نجابت و پاکى و راستى را در برداشت و حاکى از این بود که عنان گسسته حرف نمى زند ، بلکه مى اندیشد
بغدادى مى نگارد :عبداللّه بن سوداء ، سبایى ها را ـ بر اعتقادشان ـ مدد مى رساند . اصالتِ وى از یهود حیره است که به اسلام درآمد و خواست در نزد کوفیانبازار [ پر رونق ] و ریاستى داشته باشد ؛ از این رو ، براى آنها گفت : وى در تورات یافته که هر پیامبرى ، یک وصى دارد و على ، وصى ِ محمّداست … شیعیان على علیه السلام به او گفتند : وى از دوستدارانِ توست . امام علیه السلام قدرش را گرامى داشت و پایین پاى پله منبرش او را نشاند ، سپس ازغُلُو او باخبر شد و تصمیم گرفت او را به قتل رساند .. .[۱]علاّمه عسکرى ـ در ذیل این سخن ـ مى گوید :این ، مفاد روایتِ سیف ، از عبداللّه بن سبا ، مى باشد که بغدادى آن راتحریف شده و آشفته مى آورد و مى پندارد که «ابن سبا» غیر از «ابن سوداء» است و دو شخص جداگانه اند و ابن سوداء ، از یهود حیره مى باشد .در حالى که سیف ، یادآور مى شود که «ابن سبا» از صنعاى یمن است واو را به «ابن سوداء» توصیف مى کند .[۲]مى گوییم :
علاّمه عسکرى رحمه الله مى کوشد از روایات کَشّى به طریقه دیگرى رهایى یابد ، گزیده سخن وی چنین است :اصحاب ائمّه علیهم السلام هزاران کتاب نوشته اند که در بر دارنده روایاتِ آنهاست . از آنجمله آنچه به «اصول چهارصد گانه» معروف مى باشد و کلینى و شیخ طوسى کتابهاى الکافى ، تهذیب الأحکام ، الإستبصار (و نیز شیخ صدوق و پدرش کتاب هاشان) را از روى این اصول گرد آورده اند .نیز از آن دوران ، کتابهاى رجالى چهارگانه معروف باقى ماند که عبارت اند از :اختیار معرفة الرجال (اثر کَشّى ) ، رجال و الفهرست شیخ طوسى و رجال نجاشى .به مرور ایّام ، به سبب ایجادِ فضاى وحشت و ترور از سوى حُکّام و آتش زدن کتابخانه ها در کرخ بغداد ، کتابهاى اصحاب ائمّه علیهم السلام از میان رفت و نیز بدان جهت که علماى شیعه به تحصیل علومى روى آوردند که
در یکی از روایاتِ غُلُو آمده است : هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام نزد یکی از همسرانش از «عنزه» بود (که همان اُمّ عمرو است) قنبر آمد و گفت : ده نفر درب خانه اند که می پندارند تو پروردگارشان هستی .. .سپس روایت ذکر می کند که امام علیه السلام آنان را به آتش سوزاند .علاّمه عسکری رحمه الله می گوید :این اُمّ عَمْرو عَنْزی ـ که همسر امام می باشد ـ کیست ؟! چگونه هیچ کس ، به جز این راوی ، او را نمی شناسد ؟!می گوییم :مُورِّخان یادآور شده اند که امام علی علیه السلام با شمار بسیاری از زنان ازدواج کرد و نام ۹تن از آنها را آوردهاند . این عنزی ـ که کنیه اش «اُمّ عمرو» است ـ و همین زنِ امام علی علیه السلام به شمار می رود ؛
علاّمه عسکرى رحمه الله پس از آنکه رجال کَشّى را به عنوان مصدرى قرار مى دهد که علما در خداانگارى امام على علیه السلام از سوى عبداللّه بن سبا ، بدان اعتماد کرده اند ، به اثبات عدم صحّتِ اعتماد بر رجال کشّى مبادرت مى ورزد و عمده سبب را که در این راستا مى آورد ، قول نجاشى است که مى گوید : کَشّى ، ابو عمر ؛ وى شخصى ثقه و سرآمد است ، از ضُعفا فراوان روایت مى آوَرَد ، با عیّاشى مصاحبت داشت و از او حدیث فراگرفت وپیش او درست آموخت و به کمال رسید .کَشّى ، داراى کتاب رجالى است که علم فراوانى را در بر دارد و در آن غلط هاى بسیارى هست .(۱) نهایت اشکالی راکه بر کتاب کَشّى گرفته اند این است که : وى رجالِ اهل سنّت را بارجال شیعه به هم آمیخت ، در کتابِ وى تصحیف هاى فراوانى هست ، اَخبارشخصى با اَخبار شخصِ دیگر خلط شده است ، وطبقه اى با طبقه دیگر در مى آمیزد .سببِ این کار را ، بدخطى وى دانسته اند و اینکه معاصرانش بر گردآورى
ابن ابى الحدید معتزلى مى گوید :اصحاب مقالات گویند : گروهى نزد عبداللّه بن سبا ، بر این عقیده ـ درمدائن ـ گرد آمدند ؛ از آنهاست عبداللّه بن صبره همدانى ، عبداللّه بن عَمْرو بن حَرْب کِندى و دیگران .امرشان بالا گرفت و سخنشان میانِ مردم شایع گشت ، پیامى داشتند که به آن فرا مى خواندند و شبههاى که بدان مراجعه مى کردند و آن شیوعِ پیاپى اخبار غیبى امام على علیه السلام بود .بعضى از آنها به شبهه ضعیفى چنگ مى آویختند ؛ مانند این سخنِ عُمَردرباره آن حضرت که : او چشمِ انسانى را که در حَرَم اِلحاد ورزد ،برکند ؛ و اینکه عُمَر گفت : درباره دستِ خدا چه بگویم ؟! او در حرم خدا ، چشمى را درآورد .[۱]شوشترى مى نگارد :اصل [ و بُن مایه ] آنچه ذکر شد ، در النهایة هست ، آنجا که مى گوید :مردى هنگام طواف ، به زنانِ مسلمانان مى نگریست ، امام على علیه السلام او راسیلى زد ، وى نزد عُمَر شکایت کرد ، عُمَر گفت : تو را به حق سیلى زد ،چشمى از چشمانِ خدا (یکى از اولیاى خاصّ الهى ) تو را دید [ و به خودت آورد و هُشیار ساخت ]
برادر فاضل ، اکنون آنچه را وعده داده بودیم ، بیان مى داریم ؛ مطالبى که به «ابنسبأ» مربوط است و ما آن را از جزو ۲۶ کتاب «الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام » نقل مى کنیم ، بدان امید که رضایت شما را به دست آورد .خداوند شما را حفظ کند و در پناه خویش نگه دارد .. .
حضرت على علیه السلام غُلات را در آتش افکند
۱ . از امام صادق و ابو جعفر علیهم االسلام روایت شده که :چون امیرالمؤمنین از اَهل بصره فراغت یافت ، ۷۰ مرد زِطِّى نزدش آمدند و بر آن حضرت سلام کردند . امام علیه السلام به زبانِ خود آنها سخن گفت و جواب سلامشان را داد ، سپس فرمود : من آن گونه که شماگفتید ، نیستم ، من بنده آفریده خدایم .آنان این سخن را برنتافتند و گفتند : تو ، خودِ خدایى !امام علیه السلام فرمود : اگر دم فرو نبندید و از این سخنى که درباره ام گفتیدبازنگردید و سوى خدا توبه نکنید
ستایش خداى را که پروردگار جهانیان است و صلوات و سلام بر محمّد و خاندان پاکش …آنچه را که گذشت ، متن گفت و گویى بود که میانِ من و برادر [ دینى ] ام عالم بزرگ ، علاّمه توانا ، خوش ذوق ، فهیم و بابصیرت و دانشور گرانمایه ، جریان یافت … آن را به برادرانِ گرامى ام تقدیم داشتم ، بدان امید که در آن چیزهایى را که سودمندشان افتد ، بیابند یا پاسخى باشد براى بعضى از پرسش هایى که در ذهنشان خلجان مى کند …آنچه براى نگارنده اهمیّت دارد ، دقّت و تیزنگرى خواننده گرامى در پاسخ هایى است که این نامه ها (براى پرسش هاى مطرح شده) در بر دارند و تشخیص اندازه درست و به صواب بودن آنها ؛ چراکه اساس ، خود فکر و اندیشه است ، امّا صاحب فکر و اندیشه ، اهمیّت و ارزش خود را از میزان عدل و انصافى که به کار مى برد واندازه دورى اش از عناد و زورگویى ، به دست مى آورد و با این ملاک ، مى توان او راشناخت و به شخصیّتِ وى پى بُرد ؛ چراکه اشخاص به میزان دورى یا نزدیکى شان به حق ، شناسایى مى شوند از امیرالمؤمنین علیهالسلام روایت شده که فرمود :إنَّ دینَ اللّه لا یُعْرَفُ بالرِّجال ، بل بآیة الحقِّ ؛ فَاعْرِف الحقَّ ، تَعْرِفُ أَهْلَهُ ؛[۱]دین خدا با اَشخاص شناخته نمى شود ، بلکه با آیتِ حق مى توان به دین دست یافت ؛ حق را بشناس ، اهل آن را خواهى شناخت .و حمد و سپاس خداى راست ، و درود و سلام بر بندگانى که آنان را برگزید ،محمّد وخاندانش … جعفر مرتضى عاملى ۵ ربیع الأوّل ۱۴۳۱ هجرى ، مطابق با ۲۰ فوریه ۲۰۱۰ میلادى
[۱] . رجوع کنید به ، وسائل الشیعه چاپ آل البیت ۲۷ : ۱۳۵ (و در چاپ دار الإسلامیّه ، جلد ۱۸ ، ص۹۸) ؛خاتمة المستدرک ۲ : ۲۱۹ ؛ مصباح البلاغه (مستدرک نهج البلاغة) ۳ : ۲۴۴ (و جلد ۲ ، ص۲۹۱) ؛ امالى شیخ مفید : ۴ ـ ۵ ؛ اَمالى شیخ طوسى : ۶۲۵ ـ ۶۲۶ ؛ المحتضر : ۶۲ ـ ۶۳ ؛ مدینة المعاجز ۳ : ۱۱۶ ـ ۱۱۷ ؛ بحار الأنوار ۶ : ۱۷۸ ـ ۱۷۹ (و جلد ۲۷ : ص۱۵۹ ـ ۱۶۰ ؛ و جلد ۶۵ ، ص۱۲۰ ـ ۱۲۱) ؛ نهج السعادة ۲ : ۶۶۷ ـ ۶۶۹ ؛ الإمام على بن أبى طالب (همدانى ) : ۴۱۴ ـ ۴۱۶ ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت (نجفى ) ۸ : ۱۶۱ ـ ۱۶۲ .و بنگرید به ، روضة الواعظین : ۳۱ ؛ الطرائف (ابن طاووس) : ۱۳۶ ؛ فیض القدیر ۱ : ۲۸ و۲۷۲ ؛ الجامع لأحکام القرآن ۱ : ۳۴۰ .
بسم اللّه الرحمن الرحیم ستایش خداى را که پروردگار جهانیان است و درود و سلام بر پیامبر خاتم ،سرورمان و شفیعِ گناهان مان ، محمّد بن عبداللّه ، و بر خاندانِ پاک آن حضرت .. . حضرت علاّمه فاضل محقّق ، سیّد جعفر مرتضى عاملى (که خداى حفظت کناد) سلام و رحمت و برکاتِ خدا ، بر شما باد .. .پس از آنکه به جاده حق و صراط مستقیم و عقیده برحق رسیدم و جواب هایت پى در پى برایم آمد ؛ پاسخ هایى که با دلایل قوى و نور حق همراه بودند ، و رحمتِ الهى که خدا ارزانى ام داشت و مرا دست به دامانِ آل پیامبر (صلوات خدا بر همه آنان باد)ساخت … به این نامه نگارى ها پایان مى دهم و از شما به خاطر توجّه و عنایتى که برایم مبذول داشتید ، سپاسگزارم و خداى را شکر مى کنم که برادرى ایمانى همچون شمارا روزى ام کرد ؛ عالمى مجتهد ، فهیم مُؤَیَّد ، صاحب قلم استوار …پاسخى را که درباره موضوع اسم امام دوازدهم (عجّل اللّه تعالى فرجه) یا عدمِ آن[ برایم ] آمد ، تهى از دقّت نیست و فواید فراوانى را در بر دارد … وظیفه خود مى دانم که همه آنچه را در این نامه تان آمده ، بپذیرم ؛ این سخنان ، شبهاتِ فراوانى را که درذهنم جولان مى کرد و فکرم را به خود مشغول مى داشت ، برطرف ساخت و با این کلمات ، روحم آرامش یافت و عطش سینه ام فرو نشست .. .با سؤالم درباره امام حجّت ، مهدى (که خدا فرج آن حضرت را نزدیک کند) به پایانِ نامه نگارى ام مى رسم ، پس از آنکه پرسش هایم را درباره فاطمه و پدرش و شوهر وفرزندانش ، آغازیدم ؛ در حدیث وارد شده که : «بنا فَتَح اللّه وبنا یختم» ؛ به ما خدا[ آفرینش را ] آغاز کرد و به ما [ آن را ] پایان مى بخشد .از خداى مى خواهم که این پاسخ ها را ـ روز قیامت ـ در ترازوى حسنات (و اعمال نیک) شما قرار دهد و به وسیله آنها از عقیده درست و صراط استوار ، هر شبهه ودروغ و تهمتى را بزداید ؛ که او شنواست و اجابتگر دعاها …و پایان سخن ما این است : ستایش خداى را که پروردگارجهانیان است . ۸ ربیع الأوّل ۱۴۳۱ هجرى ، مطابق با ۲۳ فوریه ۲۰۱۰ میلادى
به نظر مى رسد از انگیزه هاى حَبس امام هادى و امام عسکرى علیهم االسلام در «سامراء» (که پادگانِ نظامى بود) امور ذیل است :اوّلاً : اِشراف بر همه احوال و ارتباطات و فعالیّتِ آنها .ثانیاً : ضبط حرکتِ شیعه با آنها و محدود ساختن رابطه آنها با ایشان .ثالثاً : زمینه سازى براى رهایى از دستِ آنها در زمانِ مناسب .و گفته اند : متوکّل ، امام هادى علیه السلام را به سامراء آورد و در ظاهر ، او را گرامى مى داشت و در باطن ، برایش توطئه مى چید .[۱]رابعاً : بر اساسِ آنچه رسول خدا صلى الله علیه وآله خبر داد که «مهدى ، زمین را که پر از ظلم وجور شده ، آکنده از عدل و داد مى کند» حاکمان ، ولادت امام حجّت را انتظار داشتند ،هم و که از سقوط دولتشان به دستِ آن حضرت بیم ناک بودند .آنان مى خواستند به محضِ آنکه این مولود ، پا به عرصه حیاتِ دنیا نهاد ، در همان لحظه هاى نخست ، خونش را بریزند تا خاطرشان آسوده شود و جانشان آرام گیرد …