صاحب «البدر الطالع» در ترجمه محمّد بن حسن بن مرغم زیدى یمانى (متولد ۸۳۶ و متوفّاى ۹۳۱) مى گوید : چون سلطان ـ عامر بن عبدالوهّاب ـ صنعاء و سرزمینهاى اطراف آن را گشود ، او را گرامى مى داشت و شفاعتش را مى پذیرفت ، به دلیل پیوند او به امام ناصر حسن بن عزّ الدین بن حسن . وآنگاه که سلطان عامر نخستین نماز جمعه را در جامع صنعا گزارد ، مؤذن خواست از اذان «حَیّ على خیر العمل» را بیندازد ، محمّد بن حسن زیدى او را از این کار بازداشت ، همه کسانى که از سپاهیان سلطان در مسجد بودند و جمعشان به هزاران نفر مى رسید ، متوجّه او شدند ؛ و این رفتار او از استوار بودن در مذهبش شمرده شد[۱] . ادامهی خواندن ←
۱ . قرآن کریم .
۲ . آلوسى بغدادى ، شهاب الدین (م۱۲۷۰ه ) ؛ روح المعانى ، بیروت : دار احیاء التراث العربى ،۱۴۰۵ه .
۳ . ابن ابى حاتِم ، عبدالرحمن (م۳۲۷ه ) ؛ تفسیر ابن أبى حاتِم ، مکه : ۱۴۱۷ه .
۴ . ابن اثیر جَزَرِىّ ، على بن محمد (م۶۳۰ه ) ؛ اُسُد الغابة فی معرفة الصحابة ، بیروت ، دار احیاءالتراث العربى .
۵ . ابن اثیر جَزَرِىّ ، على بن محمد (م۶۳۰ه ) ؛ الکامل فی التاریخ ، بیروت : دارالکتاب العربى ،۱۴۰۰ه .
۶ . ابن اسفندیار کاتب ، محمد بن حسن (م۶۱۳ه ) ؛ تاریخ طبرستان ، نشر پدیده (خاور)،۱۳۶۶ه . ش .
۷ . ابن اَعْثم کوفى ، احمد (م حدود ۳۱۴ه ) ؛ الفتوح ، بیروت : دارالکتب العلمیه ، ۱۴۰۶ه .
در «مآثر الإنافة» قَلْقَشَنْدى آمده است : اتسز بن ارتق خوارزمى ـ معروف به اقسیس ـ یکى از امیران سلطان ملکشاه سلجوقى (فرزند آلب ارسلان) در سال ۴۶۸ بر دمشق چیره شد ، و خطبه به نام مستنصر فاطمى را قطع کرد و به نام المقتدى [۱] عباسى خطبه خواند ، و از اذان به «حَیّ على خیر العمل» جلوگیرى کرد ؛ و پس از این ماجرا هیچ کس در شام براى فاطمیّون خطبه نخواند ، و تا بعد خلافت المقتدى این شیوه باقى ماند[۲] . در «الکامل فی التاریخ» ابن اثیر مى نویسد : اقسیس و سپاهش در ذى قعده وارد دمشق شد ، و در روز جمعه ـ پنج روزباقى مانده از ذى قعده ـ به نام المقتدى بامر اللّه ، خلیفه عبّاسى ، خطبه خواند ، و این پایان خطبه به نام علویان مصر بود . اقسیس بر بیشتر سرزمین شام غلبه یافت ، و ازاذان به «حَیّ على خیر العمل» منع کرد ، اهل شام بسیار شادمان شدند . [ اقسیس ] به اهل شام ستم روا داشت و با آنان بدرفتارى کرد[۳] .
ناصر خسرو مَرْوَزى ـ که به حجّت لقب یافت و در سال ۴۵۰ وفات کرد ـ درسفرنامه اش هنگام سخن از احوال شهر یَمامه مى نویسد :… از قدیم حاکمان آن علوى اند و کسى نتوانسته آنان را از این ولایت باز دارد …مذهب شان زیدیّه مى باشد ، و در اقامه مى گویند : «محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر وحَیّ على خیر العمل»[۱] .
مدینه / مصر (سال ۴۰۰ ه )
در کتاب «نجوم الزاهره» آمده است :الحاکم بأمر اللّه عُبَیْدى کسى را سوى مدینه فرستاد که خانه جعفر صادق را تصرّف کند و آنچه را در آن است ـ از قرآن و سریر و آلات ـ برگیرد . این شخص ختکین عَضُدى داعى بود ، و با او اشراف نامدار را همراه کرد . او [ پس از تصرّف خانه ] آنچه را در آنجا یافت برداشت و به مصر بازگشت ، و با او گروهى از بزرگان علوى بیرون آمدند [ و عازم مصر شدند ] پس چون به نزد حاکم رسیدند هزینه هاى اندکى به آنانداد ، و سریر را به آنها برگرداند و باقى چیزها را ستاند و گفت : من به آن سزاوارترم .آنان نفرین گویان و ناخشنود برگشتند .
مَقْریزى در کتاب «المواعظ والاعتبار» مى نویسد :در ماه رمضان سال ۳۵۳ ه مردى را به نام ابن ابى لَیْث گرفتند ؛ او به تشیّع نسبت داده مى شد ، پس دویست تازیانه و شلاق بر او زدند ، سپس در ماه شوال پانصد تازیانه و شلاقش زدند و گردنش را در غُل و زنجیر قرار دادند و زندانى اش کردند ؛ و در هرروز او بازجویى مى شد که مبادا شکنجه اش کاستى پذیرد ، و آب دهان بر صورتشانداخته مى شد ؛ از این رو ، وى در زندان جان داد و درگذشت ، جسدش را شبانه بیرون آوردند و دفن کردند .گروهى براى نبش قبر او رفتند و قبر را پیدا کردند ، کسانى از اِخْشِیدى ها وکافُورى ها آنان را از این کار بازداشتند ، آنها نپذیرفتند و گفتند : این قبر رافضى [ شیعه ]است ، پس گروهى هجوم آوردند و جماعتى را زدند و بسیارى را غارت کردند تا اینکه مردم پراکنده شدند .
حسن بن زید بن محمّد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب در طبرستان قیام کرد . سبب ظهورش این بود که چون محمّد بن عبداللّه بن طاهر بر یحیى بن عمر پیروز شد ، المستعین باللّه عباسى از زمینهاى سلطان ـ که درحومه طبرستان بود ـ املاکى را به او بخشید ؛ از جمله آنها کلار و شالوس [۱] بود که نزدیک مرز دیلمان قرار داشت ، و در کنار آنها زمینهایى بود که اهل آن ناحیه هیزمشان را از آن گرد مى آوردند ، و چهارپایانشان در آنها مى چرید ، این زمینهابیشه زارى آکنده از درخت و گیاه بود ، زمین موات شمرده مى شد و مالکى نداشت .محمّد بن عبداللّه مباشرش را ـ که نامش جابر بن هارون نصرانى بود ـ براى تصرّف تیول هایش به آنجا فرستاد ، وى چون به آنجا رفت زمینهاى مواتى را که وصل بهاملاک اقطاعى بود و مردم از آن بهره مى بردند ، حیازت کرد و در اختیار گرفت
در بحث از جزئیّت «حَیّ على خیر العمل» چه بسا به نظر کسانى چنین آید که ،اینجا بیشترین اِسناد به منابع اهل سنّت لازم است و نباید به آنچه از شیعه آوردیم بسنده کرد ؛ بلکه آوردن آنچه را شیعه امامى و زیدى و اسماعیلى و بعضى علماى اهل سنّت از اهل بیت و صحابه نقل کرده اند جایز نیست ، چه این شیوه دیگران را قانعنمى سازد و براى آنها الزامى در پى ندارد .این سخن زمانى بهجا به نظر مى آید که ما از واقعیّتهاى تاریخى روى برتابیم ،زیرا عوامل تاریخى و حدیثى در برابر این موضعگیرى است . حاکمان با نصوص وموازین در افتادند و از انتشار آنچه اصیل ولى ناپسندشان بود جلوگیرى کردند ، نقش امویان در تحریف احادیث و تاریک ساختن فضا براى دور ماندن مردم از حقایق برکسى پوشیده نیست ، و همه اینها رازِ تهى ماندن مدرسه خلفا را از این احادیث مى نمایاند
در بحث اذان صحابه و اهل بیت علیهم السلام گذشت که ، امام على بن ابى طالب علیه السلام به«حَیّ على خیر العمل» اذان مى داد ، و به مؤذّنش امر مى کرد که در اذان آن را بگوید . با دقّت در حدیث تشریع اذان ـ که امام على علیه السلام آن را از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت مى کند مى توان دریافت که «حَیّ على خیر العمل» جزءِ اذان مى باشد ؛ زیرا در حاشیه دُسُوقى مى خوانیم : على علیه السلام «حَیّ على خیر العمل» را پس از «حَیّ على الفلاح» افزود ، و مذهب شیعه تا الآن همین است[۱] .معناى سخن دُسُوقى این است که آنحضرت چیزى در اذان مى آورد که خلفاء ازآن خوددارى مى کردند ؛ و همین عمل امام علیه السلام را فرزندانش ادامه دادند ، و سیره شیعه بر آن استوار شد ؛ زیرا بین فعل امام على و مذهب شیعه تاکنون جدایى نیفتاده است ،چه شیعه فقه و احکام دین را از امام على و فرزندان معصوم او مى ستاند .
مُحب طَبَرى ـ امام شافعیه در زمان خود ـ در کتاب خود با نام «إحکام الأحکام»مى گوید : ذکر شده است حیعله به «حیّ على خیر العمل» از صَدَقَة بن یَسار ، از ابى اُمامة بن سَهْل بن حُنیف که او چون اذان مى داد مى گفت : «حیّ على خیر العمل» این حدیث را سعید بن منصور روایت کرده است[۱] .حافظ علوى از طریق صَدَقَة بن یَسار روایت مى کند که گفت : در راه بین مکّه (ومدینه) بودم ، با مردى همراه شدم که او را در برخورد میان راه نشناختم ؛ ناگهان دریافتم که او ابو امامة بن سهل بن حنیف است ، پس شنیدم که در اذانش ندا مى داد :«حیّ على خیر العمل»[۲] .در کتاب اعتصام بحبل اللّه ، ـ به نقل از کتاب اذان حافظ علوى ـ آمده است : براى ماحدیث کرد محمّد ، به ما خبر داد محمّد بن ابى عبّاس ، از کتابش ، گفت : براى ماحدیث کرد محمّد بن قاسم ، براى ما حدیث کرد حسن بن محمّد ، براى ما حدیث کرد حرب بن حسن مُحاربى ، براى ما حدیث کرد سُفیان بن عُیَیْنَه از صَدَقَة بن یَسارمکّى که گفت : روزى با اُمامة بن سَهْل بن حُنَیف همراه شدم ـ دیگران [ به او ] ابن بدرى مى گفتند ـ
خبر داد ما را ابو طیب محمّد بن حسین تیملى ـ به قرائت ـ حدیث کرد براى ما ابو جعفر محمّد بن على بن مهدى عطّار ، براى ما حدیث کرد قاسم بن وهب تمیمى ،براى ما حدیث کرد ابوبکر بجلى ، براى ما حدیث کرد اسماعیل بن هارون خزّار ، ازعاصم عمرى ، از زید بن محمّد بن[۱] نافع که : ابن عمر آنگاه که اذان مى داد ، مى گفت :«حیّ على خیر العمل» . ادامهی خواندن ←