مى گوید : برخى از کَذّابان حدیثى افترا بسته اند مبنى بر اینکه :این آیه :« إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ »[۱] ؛تنها صاحب اختیار شما ، خدا و پیامبرش و کسانى از مؤمنان اندکه نماز بپاداشته در حال رکوع زکات مى دهند .درباره على و انگشترى اش که در نماز تصدّق کرد ، نازل شده واین مطلب ، به اجماع اهل علم ، دروغ است (منهاج السنه ۱/۱۵۶) .آنگاه بر دروغ بودن آن ، به اوهام و یاوه هائى استدلال مى کند که نمونه اجتهادات او را در مقابل نصوص ، زیاد دیده ایم ؛ مانند آنچه در حدیث رَدّ الشمس ـ که اشاره کردیم ـ مى گفت و آنچه در آیه تطهیر و آیه « قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى »[۲] و یا درحدیث مؤاخاة ، و امثال آن حدیث ـ از احادیث صحیحى که خواهدآمد ـ از بیانات او خواهیم دید .پاسخ :من نمى دانستم تا این حد تعصب هاى جاهلانه انسان را مجبوربه انکار حقایق ثابت کند که پندارد : آنچه را پیشوایان و حُفّاظ حدیث نقل کرده اند واسناد آن را به اشخاصى چون «امیرالمؤمنین» ،«ابن عبّاس» ، «ابى ذَر» ، «عَمّار» ، «جابر انصارى » ، «ابى رافع» ، «انس بن مالک» ، «سلمة بن کُهَیْل» ، و «عبداللّه بن سلام» مى رسانند ، از چیز هایى است که اجماع بر کذبش قائم شده است!
[ مى گوید : ] نزد امامیه ، اصول دین در چهار اصل است : توحید ،عدل ، نبوت ، و امامت ـ که در آخر واقع شده و سه اصل توحید وعدل و نبوت قبل از آن است ـ و آنان در اصل توحید ، نفى صفات و عقیده به مخلوق بودن قرآن و اینکه خدا در آخرت هم نادیدنى است را داخل مى کنند .و در عدل ، منکر قدرت خدا مى شوند ، و مى گویند : خدانمى تواند هرکس را بخواهد هدایت کند و نمى تواند هرکس رابخواهد گمراه سازد و او گاه پیش مى آید چیزى که در خارج نمى باشد بخواهد و چیزى که شده است را نخواهد ، و چیزهاى دیگر …و آنها اینکه خدا خالق همه چیز است و بر هر چیز ، توانا است وآنچه او بخواهد ، مى باشد و هرچه او نخواهد ، نمى باشد را ،منکرند .
گوید : از نادانى هاى شیعه یکى کراهت از عدد ده ـ یا انجام کارى که شمارش به ده رسد ـ مى باشد حتّى در ساختمان ، ده ستون نمى سازند و ده تیر در بنا به کار نمى برند ، و دیگر چیزها ؛ زیراعشره مُبَشَّرَه[۱] را جز على دشمن مى دارند . و جاى تعجب است که آنان لفظ نُه را دوست مى دارند ولى نُه تاى از ده تا را دشمن (منهاج السنّه ۱/۹) .و در جلد ۲/۱۴۳ گوید : از تعصُّب رافضیان این است که عدد ده را به زبان نمى آورند و جاى آن «نُه و یک» مى گویند و در ستونها یادیگر بناهاى خود ، تعداد آنها را ده قرار نمى دهند [ و ] کوشش دراحتراز از عدد ده را در بسیارى از کارهاشان رعایت مى کنند .پاسخ :آیا براى کسى که خود را «شیخ الاسلام» مى نامد این عیب نیست که در بین مسلمانان این رسوایى را در کتابش منتشر سازد ؟ و درخلال آن ، این مطلب واهى را تکرار کند ؛ مثل اینکه تحقیق بى سابقه یا فلسفه مترقى یا حکمت رسائى ـ که امت اسلامى رازنده کند ـ آورده است !اما از این عجیبتر ، قصه مردى است که خود را به علم وفضیلت نسبت دهد آنگاه چون سخنى بگوید دروغ درآید ، چون به کسى نسبت دهد ، برخلاف باشد ، گفتارهایش ـ در ترازوى سنجش ـ به سخنان چوپان بُزها (بلکه از آنها پایینتر) ماند !
این اثر شریف را هدیه مى کنم به پیشگاه مقدّس گل نرجس ، یوسف زهرا ، منتقم خون حسین سالار شهیدان کربلا ،حضرت ولى عصر حجة بن الحسن المهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف باشد که نگاهى به لطف نموده و از پرتو نگاه زیبایش دین ودنیا وآخرت شیعیان جدّش آباد واصلاح گردد.و قلوب ما را آنچنان تسخیر کند که از تمام دنیا و آنچه در اوست هیچ حظ و بهره اى جز دیدار چهره زیباى اونخواسته و جز انتظار فرجش از خداى منّان چیزى نخواهیم . که همه خوبى ها و نیکى ها و برکات وزیبائى ها تنها در ظهور و حضور حضرتش میسّرخواهد گردید بدون تردید إن شاء اللّه .بأبی أنت واُمّی ونفسی وأهلی ومالی یابن الحسن .سیّد ابن السیّد
۱ . قرآن کریم .
۲ . نهج البلاغة ؛ ۴ جلد ، امام على بن ابى طالب علیه السلام (ش۴۰ ه ) ـ گرد آورنده : شریف رضى ، تحقیق : محمّد عبده ـ دار المعرفة ، بیروت .
۳ . الصحیفة السجادیة ؛ امام زین العابدین علیه السلام (در سال ۹۴ هجرى به لقاء اللّه پیوست) ،جامعه مدرسین ، قم .
۴ . آلوسى ، سید محمود (م۱۲۷۰ه ) ؛ روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانى ،۳۰ جلد ، دار احیاء التراث العربى ، بیروت .
۵ . ابن ابى الحدید ، عبدالحمید بن هبة اللّه (م۶۵۵ه ) ؛ شرح نهج البلاغه ، ۲۰ جلد ـ تحقیق : ابوالفضل ابراهیم ـ چاپ اول : دار احیاء الکتب العربیه ، قاهره ، ۱۳۷۸ه .
۶ . ابن ابى جمهور اَحسائى ، محمد بن على (م۸۸۰ه ) ؛ عوالى اللئالى العزیزیة فى الأحادیث الدینیة ، ۴ جلد ـ تحقیق : مجتبى عراقى ـ چاپ اول : سیّد الشهداء ، قم ،
۱۴۰۳ه .
۷ . ابن ابى شیبه ، عبداللّه بن محمد (م۲۳۵ه ) ؛ المصنَّف لابن ابى شیبه ، ۸ جلد ـ تحقیق :سعید محمد لحام ـ چاپ اول : دار الفکر ، بیروت ، ۱۴۰۹ه .
اهل سنّت مى پندارند که مى توان بى اساس و ملاک ، لفظ «صدّیقه» را بر افراد اطلاق کرد ، یا امکان جاى گزینى آن به احادیثِ مشابه دیگر ـ که در خدمت مصالح آنان است ـ وجود دارد ؛ لیکن بررسى و پژوهش ، حقایقى را براى ما روشن مى سازد که برخلاف پندار آنان است .مدائنى در کتاب «الأَحْداث» روایت کرده است که : معاویه ـ فرزند ابو سفیان ـدستور داد در فضائل عثمان حدیث بسازند ، و چون حدیث درباره عثمان زیاد ساخته شد و انتشار یافت ، برایشان نوشت :«آن گاه که این نامه ام به دستتان رسید ، مردم را به [ نقل ] روایت درباره فضائل صحابه و خُلَفاى نخستین فرا خوانید ؛ و هیچ خبرى را که یکى ازمسلمانان درباره ابو تُراب روایت مى کنند وانگذارید مگر اینکه [ خبرى ]متناقض با آن را در باره صحابه [ بسازید ] و براى من بفرستید ، چه این کارنزد من پسندیده تر است و بیشتر شاد مى شوم و براى پایمالى و باطل ساختن حجّت ابو تُراب و شیعه اش کارسازتر مى باشد ، و از مناقب عثمان و فضل او برآنان سختتر است .
منزلتِ صدّیقه طاهره علیهاالسلام-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
صدّیقه ، فاطمه زهرا علیهاالسلام حلقه پیوند میانِ نُبوّت و وِصایت است ؛ زیرا او دخترپیامبر است و همسرِ وصى ّ [ و جانشین او ] ، و فرزندانش همان اوصیائى [ هستند ] کهمیراث هاى پیامبران به آنها پایان مى یابد[۱] ؛ و فاطمه علیها السلام نورى است که از صُلب پیامبر ،محمّد صلى الله علیه وآله درخشید . آن گاه با نورى تلاقى کرد که از صُلب ابى طالب تابید . از این روعلى و فاطمه آمیزه آن نور الهى اند که پیش از آدم علیه السلام آفریده شد .زیرا ـ پیش از این گذشت ـ که احمد در فضائل الصحابه ۲ : ۶۶۲ ، از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت کرده است که فرمود :«من و على بن ابى طالب از یک نور آفریده شدیم پیش از آنکه خدا آدم رابیافریند … چون خدا آدم را آفرید این نور را در صُلبش قرار داد تا در صُلب عبدالمطَّلِب از هم جدا شدیم ؛ پس جزئى از آن در صُلب عبداللّه قرار گرفت و جزءدیگر در صلب ابى طالب» .امام على علیه السلام و صدّیقه زهرا علیهاالسلام در کلمات و خطبه هاشان به این حقایق اشاره کرده اند ، حضرتِ فاطمه علیهاالسلام در خطبه اش مى فرماید :«و گواهى مى دهم که پدرم محمّد بنده خدا و رسول اوست ، او را پیش از آنکه به نبوّت بفرستد انتخاب کرد و برگزید ، و قبل از آنکه او را برگزیند پیامبر[ خود ] نامید ، و پیش از آنکه مبعوثش کند بر دیگران او را برترى بخشید .
برخى از معیارهاى صدّیقیّت۶-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
و امّا جنگ خَیْبَر
در سیره حَلَبى ، این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله آمده است که در خَیبر ـ آن گاه که شَیْخَیْن[ ابوبکر و عمر هنگام رویارویى با دشمن و نَبَرد ] گریختند ـ فرمود : فردا پرچم را به[ اَبَر ] مردى مى دهم که خدا و رسولش را دوست مى دارد و [ نیز ] خدا و رسولش او رادوست مى دارند ، فتح و ظَفَر به دست او پدید مى آید . اهل فرار نیست ـ و در [ روایتى دیگر به این عبارت ] آمده است که کرّار است نه فَرّار [ حمله مى کند و از مقابل دشمن نمى گریزد ] ـ پس از آن ، پیامبر صلى الله علیه وآله على را فرا خواند . و او را چشمْ درد بود ، پیامبر ازآب دهانش به چشم مالید . آن گاه فرمود : این پرچم را بگیر و با آن [ سوى دشمن ] بروتا اینکه خدا پیروزت گرداند»[۱] .ابو سعید خُدرى مى گوید : «رسول خدا صلى الله علیه وآله پرچم را گرفت و حرکت داد . سپس فرمود : چه کسى حقِّ این پرچم را ادا مى کند ؟ فلانى [ ابوبکر ] آمد و گفت : من !پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : دور شو و برو آن گاه مرد دیگرى [ عمر ] آمد ، گفت : من !پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود،: دور شو و برو [ این کار از تو برنمى آید ] .پس از آن پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : سوگند به آن که محمّد را گرامى داشت ، پرچم را به کسى مى دهم که [ از میدان نَبَرد ] نمى گریزد !
برخى از معیارهاى صدّیقیّت۵-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
هفتم : ثبات و پایبندى به ارزش ها و فانى شدن در آنها
از مهمترین ویژگى هاى بندگى براى خدا ، فانى شدن در ذاتِ خداست و کمال پیروى از پیامبر امین ، و سعى و کوشش با مال و جان براى نشرِ دعوت [ به آیین اسلام ] ؛ مُصدِّق کسى است که : آنچه را ایمان آوَرْد در عمل تصدیق کند ، و در متنِ زندگى اش ـ با گفتار و کردارش ـ آن را تجسُّمِ عینى بخشد ؛ و صدّیق کسى است که دربالاترین مراتب این فانى شدن باشد ، نه آنکه مصلحت [ خود ] را بر ارزش ها مقدَّم بدارد ؛ چنان که این کار در سیره ابوبکر مشاهده مى شود .از امام على علیه السلام رسیده است که آن حضرت در روز [ جنگ ] صِفّین فرمود :«ما ـ در میدان کارزار ـ با رسول خدا بودیم ؛ پدران ، پسران ، برادران و عموهاى خویش را مى کشتیم و در خون مى آلودیم ؛ این خویشاوند کُشى ـ ما را ناخوش نمى نمود ـ بلکه بر ایمانمان مى افزود ، که در راهِ راست پابرجا بودیم ، و درسختى ها شکیبا ، و در جِهاد با دشمن کوشا ؛ گاه تنى از ما و تنى از سپاهِ دشمن به یکدیگر مى جَستند ، و چون دو گاوِ نر سر و تنِ هم را مى خَستند ؛ هریک مى خواست جام مرگ را به دیگرى بپیماید ، و از شربتِ مرگش سیراب نماید ؛گاه نصرت از آنِ ما بود ، و گاه دشمنگوى ِ پیروزى را مى ربود .چون خداوند ـ ما را آزمود ـ
برخى از معیارهاى صدّیقیّت۴-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
پنجم : علم (دانایى )
از مقدمات ضرورى براى «صدّیق» علم است . کسى که از علم و آگاهى برخوردارنیست امکان ندارد در همه سخنان و دیدگاه ها و موضع گیرى هایش [ از هر نظر ]صدّیق باشد . [ مقصود از ] این [ علم ] ، علمِ الهى است . این علم الهى مستلزم آن است که دارنده آن از جان و دل و بر اساس عقیده و اعتقاد ـ و نه با زبان و از روى عواطف واحساسات ـ به رسالت آسمانى و غیب ، ایمان داشته باشد .بنابراین «صدّیقیّت» با ارزشِ معرفتى فرد ارتباط مى یابد ؛ هر اندازه علم و ایمانش زیاد شود ، تصدیقش ـ براى پروردگار جهانیان ـ فزونى مى یابد .و پیداست که ابوبکر عالِم ـ به آنچه رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود ـ نبود ، مى نگرى که اودرباره احکام از صحابه سؤال مى کند ؛ و بسا مى بینیم که خطا مى کند ، به امرى فتوامى دهد که بعضى از صحابه با او در آن اختلاف دارند[۱]