با بررسى سیره ابوبکر ـ در دوران خلافتش ـ حقایق زیادى به دست مى آید که درتثبیت حُکمرانى وى نقش داشتند . عدم اجراى ِ حدّ بر خالد بن ولید ـ به رغم اجماعِ مسلمانان بر لزوم قتلِ وى ـ یکى از آنهاست . عبداللّه بن عمر و ابو قَتاده انصارى ازسریّه اى که خالد در آن بود بازگشتند تا با ابوبکر درباره آنچه خالد با مسلمانان بنى یَربُوع انجام داد ، و آمیزش او با همسرِ مالک در حال عِدّه ، سخن بگویند .این اعتراض تنها از سوى این دو صحابى صورت نگرفت ، بلکه همه نیروهاى ِ آن سریّه با کار خالد مخالف بودند و حتّى موضع عمر بن خطّاب نسبت به خالد ، عین موضع آنان بود . چون خالد ـ پس از بازگشت از این واقعه ـ به مسجد درآمد . عُمَربرخاست به سمت او رفت و تیرها را از عمامه اش بیرون کشید و آنها را شکست ،سپس گفت : آیا ریا [ و عوام فریبى ] مى کنى ؟! مرد مسلمانى را کشتى و بر زنش جهیدى ؟ واللّه ، تو را سنگسار مى کنم !خالد با عُمَر سخنى نگفت (و خاموش ماند) . گمان مى رفت که رأى ابوبکر و عُمَریکى باشد تا اینکه خالد بر ابوبکر وارد شد .
عمر به ابوبکر گفت : شمشیر خالد تیغِ ستم و بیداد است (و درباره زیاده روى ِ خالد در کشتار و خونریزى [ و خطاها وخودسرى هاى او ] سخنان بسیارى با ابوبکر در میان نهاد) .ابوبکر گفت : اى عُمَر ، خالد اجتهاد کرد و به خطا رفت ! چیزى درباره خالد مگو .من شمشیرى را که خدا بر کافران آخته در غلاف نمى کنم .[۱]و آن گاه که ابو قَتاده بر موضعِ خویش پاى فشرد ، ابوبکر او را فراخواند و از این کار نهیش کرد .[۲]با منطقِ تأویل و [ اجتهادِ صحابه ] اینکه دشمنان خالد ـ که مسلمان بودند ـ [ به نظرش ] کافر جلوهگر شده اند ، ابوبکر خالد را بى گناه دانست ؛ زیرا در آینده حکومتش به او نیاز داشت .با همین دیدگاه ، [ خلیفه ] براى خود روا دانست که ابو قَتاده را از اعتراض به خالدباز دارد ؛ با اینکه انتقاد وى ، وارد بود .
ب) حفظِ نظام قبیله اى سیاستِ جدید خلیفه !
کار ابوبکر در رعایت نکردنِ اوامر پیامبر صلى الله علیه وآله و رها ساختنِ احکامِ خدا با اجرانکردن حدّ بر خالد ، یا فراتر رفتن از حدود الهى و اختراعِ حدود بى پیشینه (مانندسوزاندن فجائه به آتش) محدود نشد ، بلکه در چیزهاى منحصر به فرد دیگرى نیزنمایان شد که گذشتِ او از اَشعث بن قیس ـ آن گاه که مرتد شد ـ یکى از آنهاست ؛ زیراوى پیشواى [ قبیله ] کِنْده بود و ابوبکر در جاهاى دیگر به او نیاز داشت .ابوبکر ـ هنگام مرگ ـ نسبت به پرونده اعمالش درباره نُه چیز تأسّف مى خورد ، ازچیزهایى که دوست داشت انجام بدهد و نداد ، زدنِ گردن اشعث بود (آن هنگام که به اسیرى او را پیش خالد آوردند) سخن وى در این باره ، چنین است :و امّا آن سه چیزى که وانهادم : دوست داشتم روزى که اَشعث بن قیس رابه اسیرى پیشم آوردند ، گردنش را مى زدم [ لیکن ] او فریفتم که مى تواندهر شرّى را از من دور سازد …[۳]ابوبکر خواهرش را به اشعث داد و او را در کارهاى مهم شریک [ خود ] ساخت وبنى امیّه را ـ که اسیران آزاد شده پیامبر بودند ـ قُرب و منزلت بخشید و فرزندانِ ابوسفیان را بر سر زمینها گماشت و اموال [ مسلمانان ] را به دست ابوسفیان باقى نهادتا هرگونه خواستْ به مصرف رساند .همه اینها در راستاى حفظ نظامِ قبیله اى و ریاست قریش و دیگر امورى صورت گرفت که به خدمت حکومتِ درمى آمد و بنیانِ آن را استوار مى ساخت .سیاستِ شیخین مبتنى بر عدم استفاده از مال براى خودشان و اولادشان بود . امام على علیه السلام ـ در مقامِ بیانِ فرق میان عثمان و شیخین ـ به این امر تصریح مى کند آن گاه که خطاب به عثمان مى فرماید :أمّا التسویة بینک وبینهما ، فَلَسْتَ کأحدهما ؛ إنّهما ولیا هذا الأمر فظلفا أنفسَهما وأهلهما عنه ، وعُمْتَ فیه وقومُک عَوْمِ السابح فی اللُجّة … ؛[۴]امّا اینکه خود را هم اندازه شیخین قرار دادى ، تو چون یکى از آن دونیستى ؛ آنها خلافت را به دست گرفتند و خود و اهلشان را از آن بازداشتند[ ولى ] تو خود و خویشانت را همچون شناگر در دریا در آن شناور کردى .عثمان خود به این حقیقت اعتراف مى کند ، و مى گوید :ابوبکر و عمر در منع خویشاوندانشان (و ندادن چیزى به آنها) پاداش خدارا [ در روز بازپسین ] خواستار شدند و من در بخشش به خویشاوندانم این پاداش را مى طلبم .[۵]درباره واگذارى مقامها و پُستها نیز همین رفتار را شاهدیم ، ولى آنچه همه در آن مشترک اند ، منزلتْ بخشى به صاحب منصبان ، در جهتِ بهره کشى از آنهاست ، حتّى [ به کارگیرى ] بعضى از زنان پیامبر و صحابه با نفوذ در این سیاست .این هم براى دستیابى به هدفى [ ویژه ] صورت مى گرفت . از واگذارى مسئولیتها به صحابه استوار و پرهیزکار ، روى مى گرداندند ؛ زیرا آنان ازپشتوانه هاى قبیله اى بهره مند نبودند .
ج) اجتهاد ، احکام خدا را کنار مى زند !
کتابهاى تاریخ [ و حدیث ] خبر «المؤلّفة قلوبهم» را نقل کرده اند . همان کسانى که پس از وفات پیامبر صلى الله علیه وآله نزد ابوبکر آمدند و حقوقشان را طلبیدند . ابوبکر در این زمینه ، نامه اى به عُمَر نوشت . چون آنان نزد عُمَر آمدند ، عمر آن نامه را پاره پاره کرد وگفت :ما براى اسلام آوردنِ [ کسى ] چیزى نمى پردازیم ؛ هرکه خواست ایمان آورد و هرکه خواست کفر ورزد ، ما به شما نیازى نداریم .آنان پیش ابوبکر باز آمدند و گفتند : تو خلیفه اى یا عُمَر ؟! ابوبکر گفت : عُمَرخلیفه است ، إن شاءَ اللّه !ابوبکر صدقه [ و مستحقّان زکات ] واجب را که در قرآن به آن تصریح شده بااجتهاد خود ، به گوشه اى افکند و با این کار ، اجتهاد در برابر نصّ را پى نهاد !مانندِ این است ، بازداشتن حضرت زهرا علیهاالسلام از «فدک» آنگاه که حضرت زهرا علیهاالسلام براى صحیح بودن تملّک فدک به همه آیاتِ وصیت و ارث (و ارثْ بَرى فرزندان انبیا از آنان) احتجاج کرد .آیا لغوِ قتل اَشعث (و پس از آن ، آزاد سازى او از اسارت و او را همسر دادن و ازنزدیکان خود ساختن) چیزى جز تعطیلِ حکمى از احکام خدا درباره قتل مرتدّ ـ و یادست کم جایز نبودن دوستى با او و نزدیک ساختنش ـ مى باشد ؟!روشنتر از همه اینها ، منعِ حقّ خُمس اهل بیت علیهم السلام است که خداى متعال در قرآن براى آنان قرار داد تا آنجا که حضرت زهرا علیهاالسلام به ابوبکر فرمود :لقد علمتَ الذی ظَلَمْتَنا عنه أهل البیت مِن الصدقات وما أفاء اللّهُ علینا من الغنائم فی القرآن مِن سهم ذی القربى … ؛[۶]خوب مى دانى ظلمى را که درباره ما اهل بیت روا داشتى ؛ صدقات وآنچه را خدا بر ما بازگرداند از غنایم ـ در قرآن ـ از سهم ذى القُربى …این ، رها کردن احکام خداست با این دلیل که او از پیامبر صلى الله علیه وآله نشنید که بگوید همه اینها براى ایشان است ، یا [ با این بهانه که ] سپاه اسلام به این مال نیاز دارد یا …ما تحت عنوان سست کردن بنیان هاى قانون ارث با ابوبکر کار داریم .
د) پرسش و پاسخ ممنوع !
با توجه به جایگاه ابوبکر ، بر وى واجب بود سؤالاتى را که از او مى پرسند پاسخ گوید ؛ زیرا در جاى ِ رسول خدا صلى الله علیه وآله نشست ! و در صدورِ احکام شرعى جانشین آن حضرت شد ! چراکه قرآن مى فرماید :« فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ » ؛[۷]اگر نمى دانید از اهل ذکر (و دانایان) بپرسید .و پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :اُطْلُبوا العلم مِن المهد إلى اللَحَد ؛چنین گفت پیغمبر راستگوى زگهواره تا گور دانش بجوى پیامبر صلى الله علیه وآله مسلمانان را بر پرسش و فراگیرى علم تشویق مى کرد و هر پرسشِ دینى و غیر دینى سؤال کنندگان را پاسخ مى گفت . این ، حقیقتى است که قرآن به آن تصریح دارد و مى فرماید :« وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ » ؛[۸]و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد .در پرتوِ این سیره ، با این فرض که خلیفه ، جانشین پیامبر صلى الله علیه وآله ـ در مانند این زمینه ها ـ است ناگزیر مى بایست به فقه و تفسیر و تأویل و … احاطه داشته باشد تاهنگام نیاز ، پناهگاه مسلمانان در تبیینِ احکام دین باشد .از آنجا که ابوبکر آشنایى و شناخت کامل به همه سخنان پیامبر صلى الله علیه وآله نداشت و صحیفه هاى نوشته شده از [ زبان ] پیامبر صلى الله علیه وآله نزدش نبود ، با مشکلى بزرگ رو به روگردید و به همین جهت ، از پرسش نهى مى کرد و به تنبیهِ پرسشگر روى مى آورد .در اینجا افرادى چون امام على علیه السلام و ابن عبّاس را داریم که براى پاسخگویى به پرسشها آماده اند و آفاق اندیشه اسلامى را روشن مى سازند بى آنکه از پرسش واهمه اى به دل راه دهند ؛ به دو نمونه زیر ، توجه کنید :اول : لالکائى در السُنّه از عبداللّه بن عمر روایت مى کند که : مردى پیش ابوبکر آمدو گفت : آیا به نظرت «زنا» به تقدیرِ الهى است ؟ ابوبکر پاسخ داد : آرى . آن مرد گفت :پس در این صورت خدا آن را بر من مُقَدَّر ساخت ، سپس عذابم کرد ؟ ابوبکر گفت :آرى ، اى فرزند لخناء ! بدان که واللّه اگر کسى نزدم بود ، دستور مى دادم بینى ات را به خاک بمالد .[۹]دوم : از اَنس بن مالک نقل شده که گفت : پس از وفات رسول خدا صلى الله علیه وآله یهودى اى [ به مدینه ] آمد [ و جانشین پیامبر صلى الله علیه وآله را مى جُست ] مردم ابوبکر را به او نشان دادند .پیش ابوبکر رفت و گفت : چیزهایى را مى خواهم از تو بپرسم که جز پیامبر یا جانشین او ، آنها را نمى داند .ابوبکر گفت : آنچه را در دل دارى بپرس !یهودى گفت : آگاهم ساز از چیزى که براى خدا نیست و از آنچه که نزد خدانمى باشد و از آنچه که خدا آن را نمى داند !ابوبکر گفت : اى یهودى ، اینها پرسشهاى بى دینان است ! ابوبکر و مسلمانان به آن یهودى حمله ور شدند ، ابن عبّاس رضى الله عنه گفت : انصاف داشته باشید ! ابوبکر گفت : نمى شنوى چه مى گوید ؟!ابن عبّاس گفت : اگر پاسخش را مى دانید بگویید وگرنه پیشِ على رضى الله عنه روید ، اوپاسخ مى دهد ؛ زیرا شنیدم رسول خدا صلى الله علیه وآله به على بن ابى طالب مى فرمود : «اللهمّ اهدِقَلْبَه وثَبِّت لسانه» ؛ بارالها ، قلب على را هدایت کن و زبانش را استوار دار .پس ابوبکر و آن جمعِ حاضر ، به راه افتادند تا اینکه نزد على رسیدند …[۱۰] در این جا ، همین بس که امام على علیه السلام سخنى دارد که آوازهاش در همه کرانه هاى هستى پیچیده است ، آنجا که مى فرماید :سلونی قبل أن تفقدونی ! فإنّی أعلم بطُرُق السّماء مِن طُرُق الأرَضین ؛[۱۱]پیش از آنکه نباشم از من بپرسید ! چراکه من به راههاى آسمان از راه هاى زمین ، داناترم .[ امام على علیه السلام این سخن را بدان جهت مى گوید که بر همه چیز آگاه است ] و انسانِ دانا از اینکه به دیگران دانش بیاموزد و آنان را با حقایق آشنا سازد ، به وَجْد مى آید برخلافِ نادان که از حضور در نشستهاى علمى مى هراسد و پرسش را نمى پسندد .این مطلب ، گوشه اى از تفاوتهاى میان پیشوایان دو گروه است .
ه ) مقدّم داشتن مفضول بر فاضل
در راستاى پى ریزى بنیانهاى حکومت و خلافت و ضرورت این کار ، ولایتِ مفضول با وجودِ فاضل ، پدید آمد .باقلانى در التمهید درباره این سخن ابوبکر که گفت : «وَلَّیْتُکم ولستُ بخَیْر کم»(سرپرستى تان مى کنم و بهترینتان نیستم) مى گوید :این امکان هست که ابوبکر باور داشت در میانِ امّت اَفضل از او مى باشدولى مسلمانان به تدبیرِ او بهتر سامان مى یابند …از این رو به انصار و دیگران گفت : یکى از این دو نفر ـ عُمَر بن خطّاب وابو عبیدة بن جرّاح ـ را براى [ ولایت ] بر شما مى پسندم ، با یکى از آنهابیعت کنید !در حالى که مى دانست ابو عبیده در رتبه پایینتر از خود اوست و در فضل و برترى از عثمان و على کمتر است ، ولى دانست جامعه اسلامى بر گردِ اوبهتر جمع مى شوند و مى تواند فتنه را از میان برد …[۱۲] قاضى عضدالدین عبدالرحمن ایجى در المواقف مى نویسد :بسیارى امامتِ مفضول را با وجود [ شخص ] فاضل روا دانسته اند ؛زیرا ممکن است براى امامت ، از فاضل اَصْلَح باشد ؛ چراکه درسرپرستى هر کارى ، شناخت مصالح و مفاسدش و توانایى به پا داشتن آنچه بایسته آن کار است ، اهمیت دارد و بسا کسى که در علم و عمل مفضول است [ ولى در عین حال ] به رهبرى آگاهتر و به شرایط آن پایدارتر باشد .گروهى تفصیل گویند : برگماشتنِ افضل اگر فتنه اى را بر انگیزد ،واجب نیست وگرنه ، واجب مى باشد .شریف جرجانى [ شارحِ مواقف ] مى گوید : نمونه آن در جایى است که سپاهیان به فرمانبرى از فاضل تن ندهند و مفضول را قبول داشته باشند .[۱۳]آرى ، طمع و سیاست ، آنان را به اندیشه تقدیم مفضول بر فاضل رساند و آنگاه به این عقیده که : پیشتاز در خلافت ، مُقَدَّم در فضل است ! تا آنجا که احمد بن محمّدوترى بغدادى در روضة الناظرین مى گوید :بدان که گروه هاى اهل سنّت و جماعت ، معتقدند که : برترین مردم پس از پیامبر صلى الله علیه وآله ابوبکر است ، آن گاه عمر ، سپس عثمان ، و پس از او على ـ خداى از آنان خشنود باد ـ و پیشى گیرنده در خلافت ، مقدم درفضیلت است ؛ زیرا تقدیم مفضول بر فاضل محال مى باشد .زیرا پیشینیان مراتب برتر بودن را مراعات مى کردند . دلیل آن این است که : چون ابوبکر بر [ جانشینى ] عُمَر [ پس از خود ] تصریح کرد ، طلحه برخاست و گفت : براى پروردگارت چه پاسخى دارى در حالى که مرددرشت خوى [ و سنگدل ] را بر ما گماردى ؟!ابوبکر پاسخ داد : چشم بر من دریدى و آمدهاى تا نظرم را تغییر دهى واز دینم بازم دارى ! هنگامى که خدا مرابازخواست کند ، به او مى گویم :بهترین اهلت را بر آنان جانشین [ خود ] ساختم ![ این سخن ] یعنى ؛ صحابه مراتب افضلیت را مراعات مى کردند .[۱۴]
کنار زدنِ رقیبان
جریانِ حاکم ، دور ساختن رقیبان را از مراکز قدرت ، به عنوان یک ضرورت سیاسى ، به کار گرفت ؛ رقیبان آنان دو گروه بودند : بنى هاشم و اَنصار .
الف) بنى هاشم
دشمنى قریش را با حضرت على علیه السلام ـ کسى که مهتران و پهلوانان آنان را از پادرآورد ـ هیچ کس انکار نمى کند . همچنین قریش با نگرش به جایگاه خود وبلندپروازى هایش با همه توان کوشید پس از پیامبر صلى الله علیه وآله حضرت على علیه السلام را ازخلافت بیرون راند .با درنگ در سیره ابوبکر و عُمَر ، مى توان دریافت که آن دو در تثبیت حکومتشانمى کوشیدند رقیبانشان را از پُستها دور مى ساختند . از عُمَر نقل شده که هنگام نصبِ خالد بن سعید اُمَوى ، به عنوان فرمانده سپاه اعزامى به روم ، به ابوبکر گفت :آیا خالد را مى گمارى در حالى که بیعتش را از تو بازداشت و براى بنى هاشم آن سخنان را بر زبان آورد ؟! …به صلاح نمى بینم که او را سر پرست سازى و از مخالفتِ او مى هراسم !پس ابوبکر خالد را برکنار و ابو عبیدة بن جرّاح و یزید بن ابوسفیان وشُرَحْبیل بن حسنه را به فرماندهى گماشت .[۱۵]ابوبکر و عمر و قرشیان همواره از بنى هاشم مى ترسیدند ، و حکومتِ شهرها را به آنان نمى سپردند ، بلکه سیاست تضعیف آنها را در پى گرفتند و این کار ، با نزدیک ساختن دشمنانِ بنى هاشم (اموى ها ؛ مانند ابوسفیان ، معاویه ، یزید ، عُتْبَه ، مروان ،عمرو بن عاص ، مُغِیرة بن شُعبه ، ولید بن عُقبه ، سعید بن عاص و دیگران) ضمنِ قدرت دادن به آنان صورت گرفت ؛ یعنى آنان از بیم بنى هاشم ، میدان را براى مشارکتِ طُلَقا[۱۶] در حکومت بازگذاشتند .جانکاه تر اینکه یهود و نصارى (مانند کعب اَحبار وهب بن مُنَبَّه ، تمیم دارى ودیگران) به هزار تُوى ِ حکومت نفوذ مى کنند و مَحرم رازِ دولت مى شوند درحالى که حاکمان ، بزرگان صحابه را از مراکز مهمِ حکومت دور مى سازند !
ب) اَنصار
پیداست که اَنصار ، به جهت جایگاه و موقعیتشان در اسلام ، یکى از ارکانِ درگیرى در روز سقیفه بودند ؛ زیرا هیچ کس نمى توانست نقش آنان در جنگهاى اسلامى ـ درزمان پیامبر صلى الله علیه وآله ـ فراموش کند .خَزْرَج ـ که از انصار بودند ـ از مجموع ۱۴ شهید در جنگ بدر ، ۸ شهید را تقدیم[ اسلام ] کردند[۱۷] و در نبرد اُحُد ۷ شهید و ۴۰ مجروح تقدیم داشتند در حالى که ازمهاجران ، تنها ۴ نفر به شهادت رسید .[۱۸]در غزوه بنى مُصْطَلَق ، مسلمانان ۳۰ اسب سوار داشتند که ۲۰ نفر آنها از اَنصاربودند ،[۱۹] و زمانى که در آغاز جنگ «حُنَین» مسلمانان شکست خوردند ، پیامبر صلى الله علیه وآله [ نخست ] انصار را ندا داد و سپس بنى حارث بن خَزْرَج را .[۲۰]و یا در ماجراى خَنْدق (جنگ اَحزاب) انصار با کندنِ خندق از شهرشان دفاع کردند و مقامِ حضرت على علیه السلام را در کشتن عمرو بن عبدوُدّ ـ و کسانى که با او ازخندق گذشتند ـ بزرگ داشتند . کینه توزى قریش با فتح مکه روشن گشت ، آنان شکست خود را در مقابل پیامبر صلى الله علیه وآله پیروزى انصار شمردند .زُبیر بن بکّار از عمرو بن عاص ـ آن گاه که از سفرى پس از ماجراى سقیفه بازگشت ـ سخنى مى آورد که در آن ، گوشه و کنایه به انصار است .و چون خالد بن سعید بن عاص از یمن آمد و سخن عمرو بن عاص را شنید به خشم آمد و به ناسزاگویى عمرو بن عاص پرداخت و گفت :اى گروه قریش ، عَمْرو زمانى به اسلام درآمد که چاره اى جز آننداشت ، پس چون از دستش نیرنگ برنیامد زبانش را به کار بست !بى شک از ترفندهایش این است که میان مهاجر وانصار جدایى اندازد وپیوندشان را ببرد . به خدا سوگند ، ما براى دین و دنیا با آنان نجنگیدیم ،آنان خونشان را براى خدا ـ در راه یارى ما ـ دادند .[۲۱]فَضل بن عبّاس بر موضعگیرى انصار ستیزانه دیگرى از عمرو بن عاص ، اعتراض کرد . فضل حضرت على علیه السلام را از این ماجرا آگاه ساخت ، امام علیه السلام خشمگین شد وعمرو عاص را ناسزا گفت و فرمود : «خدا و پیامبرش را آزرد» ، آنگاه با گروه زیادى ازقریش به مسجد درآمد و با غضب فرمود :اى قرشیان ، دوستى انصارِ ایمان است و دشمنى آنان نفاق [ و کفر ] آنچه بر [ عهده ] آنان بود انجام دادند و آنچه بر [ عهده ] شماست باقى است ! به یاد آورید که خدا پیامبرتان را از مکه رویگردان ساخت و به مدینه روانه اش کرد ، وقریش را براى او نپسندید و او را سوى انصار فرستاد …[۲۲]هنگامى که ابوبکر زمان امور را به دست گرفت ، در حق انصار منصفانه رفتار نکردو به این وعده اش که : «نحن الأُمراء وأنتم الوزراء» ؛ ما امیر باشیم و شما وزیر … عمل نکرد و آنان را از مراکز قدرت دور ساخت . شاعرى از انصار به این سخن تصریح مى کند آنجا که مى گوید یا للرجال لخلْفَةِ الأطْوارِ ولِما أرادَ القومُ بالأنصار لم یُدخِلوا منّا رئیساً واحداً یا صاحِ فی نقضٍِ ولا إمْرار[۲۳] اى مردان ، فریاد از گردشِ روزگار و رفتارى که قوم با انصار کردند ! یک نفر از ما را در حکومت راه ندادند .ابوبکر لشکریان را از هم جدا ساخت و پرچم هایى را برافراشت ؛ یازده پرچم براى خالد بن ولید ، و عِکرمة بن ابى جهل ، و مهاجر بن اُمَیّه ، و خالد بن سعید (او راپیش از حرکت عزل کرد)[۲۴] و عَمْرو بن عاص ، و حُذَیفة بن محصن غلفانى ـ یاغفارى ـ و عَرْفَجَة بن هَرْثَمَه ، و شُرَحْبیل بن حسنه ، و مَعْن بن حاجز ، و سُوَیْد بن مقرّن ، و علاء بن حَضْرَمى .[۲۵]یزید بن ابى سفیان را بر شام امیر ساخت و ولید بن عُقْبه را بر اُردن … هر که در این زمینه خواهان آگاهى بیشتر است مى تواند به کتاب الکامل فى التاریخ (اثر ابن اثیر) رجوع کند تا ساختار ادارى وسیاسى و لشکرى ابوبکر را ببینید و دریابدکه بسیارى از آنها دشمنان امام على علیه السلام و انصارند و به تعبیر دیگر اصحاب رأى واجتهاد که در مقابل خط مشى تعبّد محض و عمل به نصّ ، قرار دارند .اگرکتابهاى تاریخ و حدیث و فقه [ اهل سنّت ] را ورق زنیم ، احادیثِ بى شمارى را در مدحِ ابوبکر و عمر و عثمان و … مى یابیم که به این اندازه درباره عبّاس و حمزه و ابوطالب ـ عموى پیامبر صلى الله علیه وآله ـ و عبداللّه بن مسعود و بلال و عمّار و سلمان و عثمان بن مظعون و ابوذر و مقداد … به چشم نمى خورد .و از اینجاست که «حدیثِ عشره مُبَشّره» (ده نفرى که به بهشت مژده داده شده اند)تنها به قرشیان اختصاص یافته است و هیچ یک از انصار در آن نیست !از خواننده گرامى مى پرسم : آیا به انگیزه حذفِ انصار [ از حکومت و ولایت ]اندیشیده است ؟ با اینکه عمده لشکر اسلام از آنهاست و بیشتر مردم مدینه آنان اند!آرى ، مردان جریانِ قرشى ، شکافى را میان مهاجران و انصار نهادند که پیامبر صلى الله علیه وآله در اسلام به اصلاح آن پرداخته بود تا آنجا که ماجراى مهاجر و انصار از قضایاى مهم در سیاستِ اسلامى آینده شد . عمر بن خطّاب سهم انصار را [ از بیت المال ] کاست ومعاویه بر آنان یورش آورد و واقعه «حَرَّه» در عهدِ یزید بن معاویه ، مصیبت بزرگ وخانمان سوزى بود که در راستاى انتقام قریشیان از انصار ، شکل گرفت . [۱] . تاریخ طبرى ۳ : ۲۴۱ ؛ البدایة والنهایة ۶ : ۲۴۱ ؛ اُسد الغابه ۱ : ۵۸۸ . [۲] . الکامل فی التاریخ ۲ : ۳۵۸ . [۳] . تاریخ طبرى ۴ : ۵۲ . [۴] . شرح نهج البلاغه ۹ : ۱۵ . [۵] . أنساب الأشراف ۶ : ۱۳۷ ؛ و بنگرید به مضمون آن در : الطبقات الکبرى ۳ : ۴۷ ؛ تاریخ طبرى ۲ :۶۵ ؛ شرح نهج البلاغه ۲ : ۱۳۸ ؛ تاریخ ابن خلدون ۲ : ۵۶۷ . [۶] . شرح نهج البلاغه ۴ : ۸۶ . [۷] . سوره نحل ۱۶ آیه ۴۳ ؛ سوره انبیا (۲۱) آیه ۷ . [۸] . سوره بقره ۲ آیه ۱۲۹ . [۹] . نگاه کنید به ، الغدیر ۷ : ۱۵۳ به نقل از لالکائى در السنّة . [۱۰] . المجتنى ابن درید : ۴۵ ـ ۴۶ ؛ نگاه کنید به ، الغدیر ۷ : ۱۷۸ ـ ۱۷۹ . [۱۱] . نهج البلاغه ۲ : ۱۵۲ ، خطبه ۱۸۴ . [۱۲] . التمهید (تحقیق : عمادالدین احمد حیدر) : ۴۹۴ ؛ نگاه کنید به ، الغدیر ۷ : ۱۳۱ . [۱۳] . شرح المواقف ۳ : ۲۷۹ ؛ و نگاه کنید به ، الغدیر ۷ : ۱۴۹ . [۱۴] . روضة الناظرین : ۲ چنان که در الغدیر ۷ : ۱۵۲ ، آمده است . [۱۵] . شرح نهج البلاغه ۲ : ۵۸ ـ ۵۹ . [۱۶] . مقصود از «طُلَقا» کسانى اند که در فتح مکه ـ از نظر قوانین جنگى ـ به اسارت پیامبر صلى الله علیه وآله درآمدند و پیامبر صلى الله علیه وآله با مهربانى و دلسوزى ، آنان را آزاد ساخت م . [۱۷] . الأنصار والرسول بیضون : ۲۶ ، به نقل از تاریخ خلیفة بن خیّاط ۱ : ۲۰ . [۱۸] . همان : ۳۲ ، به نقل از المغازى ۱ : ۳۰۰ ، و ابن سعد ، غزوات : ۴۳ . [۱۹] . الأنصار والرسول بیضون : ۳۴ ، به نقل از المغازى (واقدى ) ۱ : ۴۰۵ ، و ابن سعد ، غزوات : ۶۳ . [۲۰] . المغازى النبویة زهرى : ۹۲ ؛ المغازى (واقدى ) ۳ : ۸۹۹ . [۲۱] . الأخبار المُوفّقیّات : ۴۷۲ ـ ۴۷۴ ، حدیث ۳۸۴ ؛ شرح نهج البلاغه ۲ : ۲۸۱ . [۲۲] . الأخبار المُوفّقیّات : ۴۷۵ ، حدیث ۳۸۶ ؛ شرح نهج البلاغه ۲ : ۲۸۳ . [۲۳] . تاریخ یعقوبى ۲ : ۱۲۹ . [۲۴] . الکامل فى التاریخ ۲ : ۴۰۲ . [۲۵] . همان ، ص۳۴۶ .