زور و تهدید – جُستارى در تاریخ حدیث

زور و تهدید – جُستارى در تاریخ حدیث

ب. زور و تهدید – جُستارى   در تاریخ حدیث

استفاده از زور و تهدید [ هم ] در نزد عرب شبه جزیره آن روزگار ، هنجارى  اجتماعى   به شمار مى  ‏آمد ! این شیوه را آنان به جهت رفتار قبیله ‏اى  ‏شان در پیش گرفتند . آنان براى  حلِّ درگیرى  ‏هاى   مسائل زیستى   و حفظِ مناطق تحت سلطه قبیله ،اعتماد و تکیه ‏شان بر زورمندى   بود و جز در مواردى  اندک ، به مسالمت و گفت وشنود تن درنمى  ‏دادند .نوشتن پیمان بر ضد بنى هاشم و محاصره آنها در شِعب ابى   طالب و آزار رسانى   به پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  (تا آنجا که آن حضرت فرمود : هیچ پیامبرى   هرگز چون من آزار ندید) وشکنجه مسلمانان مستضعف ـ در آغاز اسلام ـ چیزى   جز این نبود .آموزش‏هاى  ‏اسلامى   برخلاف این دستْ کارها بود واین شعارها را آشکار ساخت:« لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ » ؛[۱] در دین اجبارى  نیست .« لُکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ » ؛[۲] دین شما براى   خودتان و دین من براى   خودم.« فَمَن شَاءَ فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ » ؛[۳] هرکه خواهد ایمان آورد و هرکه خواهد کفر ورزد .

پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  این روش انسانى   را ، حتّى   در سیاه ‏ترین و سخت‏ترین موقعیت‏ها ، به کار بست . اسیران فتحِ مکّه با این سخن آزاد شدند : «إذْهَبُوا فأنتم الطُلَقاء» (بروید شماآزادید) و از آنان و دیگران [ براى   ادعاى   مسلمانى   ] تنها ، گفتنِ شهادتین را پذیرفتند وبر این اساس [ همه را ] عفو کردند حتّى   «وحشى   حَبَشى  » قاتل حضرت حمزه را [ نیز ]بخشودند .آن‏گاه که مکّه را فتح کردند و پیروزمندانه وارد آن شدند ، بر سرسخت ‏ترین دشمنانش بانگ زدند که : هرکه به خانه‏اش رود درامان است ، و هرکه سلاحش را بیفکنددرامان است و به اصحاب سفارش کردند : جز با کسانى   که مى  ‏جنگند نبرد نکنند .اینکه مخالفان فکرى   در پناه خدا و رسولش و مؤمنان درآمدند ، خود دلیلى   بر دورانداختن اجبار مى  ‏باشد و تا آنجا که راهى   یافت شود ، دعوت به صُلح و گفت و گو[ باید کرد ] .لیکن جریان حاکم پس از پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  در این‏باره رویکرد دیگرى   داشت ، و روشِ اجبار را به عنوان شیوه‏اى   براى   به زانو درآوردن مخالفان و ترساندن آنها ، دنبال مى  ‏کرد ، هرچند دیگران روش مسالمت آمیز داشته باشند و شمشیر نکشند و اعلام جنگ نکنند !پس از آنکه حضرت على   علیه ‏السلام اعلان داشت که او صاحبِ حقِّ (خلافت) پس از پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  است و از بیعت با ابوبکرخوددارى  ورزید و در خانه ‏اش نشست و عبّاس و زُبَیر و حضرت فاطمه  علیهاالسلام و امام حسن  علیه ‏السلام و امام حسین  علیه ‏السلام و … با او همراه شدند(کارى   که امروزه «اعتصاب مسالمت آمیز» نامیده مى  ‏شود) ابوبکر ، عمر بن خطّاب راسوى   ایشان فرستاد تا آنها را از خانه حضرت فاطمه  علیهاالسلام بیرون آورد و به او گفت : اگرسرباز زدند ، با ایشان بستیز .[۴] هنگامى   که حضرت على    علیه ‏السلام با زور از خانه بیرون کشیده مى  ‏شود و چونان شترِ نرِچموش بر او بند مى  ‏زنند و مى  ‏کشند[۵] و به زور او را مى  ‏رانند در حالى   که کوچه‏ هاى  مدینه پُر از مردمى   است که او را مى  ‏بینند ![۶]او را پیش ابوبکر مى  ‏برند و مى  ‏گویند : بیعت کن ! امام  علیه‏ السلام مى  ‏فرماید : اگراین کار را نکنم چه مى  ‏شود ؟ مى  ‏گویند : در این صورت ، به خدایى   که جزاو خدایى   نیست ، گردنت را مى  ‏زنیم !امام  علیه ‏السلام مى  ‏فرماید : در این هنگام ، بنده خدا و برادر پیامبرش را مى  ‏کشید !ابوبکر ساکت مى  ‏ماند و سخن نمى  ‏گوید .[۷]اِعمال زور بر سرباز زنندگان از بیعت محدود نمى  ‏شود ، بلکه درباره هرکس که دربیعت تردید کند یا به درنگ در آن بیندیشد ، ادامه مى  ‏یابد .[۸]حضرتِ زهرا  علیهاالسلام این حقیقت را بیان ساخت ، آن زمان که بر «باب الحُجره»ایستاد
و فرمود :یا أبابکر ، ما أسْرَعَ ما أغَرْتُم على   أهل بیت رسول اللّه‏ ![۹]اى   ابوبکر ، چه با شتاب به جان اهل بیت رسول خدا افتادید !از حضرت على علیه ‏السلام نقل شده است که هنگامى  که مى  ‏خواستند آن حضرت راببندند ، رو سوى   قبر پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  کرد و [ این آیه را ] خواند : یا « ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی » ؛[۱۰] اى   فرزند مادر ، این قوم ، ضعیف (و ناتوانم) ساختندو نزدیک بود مرا بکشند ![۱۱]و اگر دوراندیشى   حضرت على    علیه ‏السلام نبود چونان سعد بن عباده ترور مى  ‏شد ؛ زیراعُمَر روزِ سقیفه ، سعد را با این سخن تهدید کرد : «او را به قتل رسانید خدا بکشدش»آن گاه بر سر حضرت على    علیه ‏السلام ایستاد و گفت : «قصد داشتم …» .[۱۲]عُمَر این تهدیدش را عملى   ساخت ؛ زیرا زمانى   که سعد به شام روانه شد مردى   را[ در پى  ‏اش ] روان ساخت و گفت : او را به بیعت فراخوان و برایش چاره بیندیش ، اگراز بیعت خوددارى   ورزید از خدا بَرایش کمک بخواه !آن مرد به شام آمد ، سعد را در باغى   در «محله حوارین» یافت او را به بیعت فراخواند . سعد گفت : هرگز با قریش بیعت نمى  ‏کنم . آن مرد گفت : [ اگر بیعت نکنى   ]تو را مى  ‏کشم . سعد گفت : هرچند بکشى   مرا !آن مرد گفت : آیا از آنچه امّت در آن همداستان ‏اند بیرون مى  ‏روى   ؟ سعد گفت : ازبیعت ، البته خارج مى  ‏شوم … آن مرد تیرى   به او زد و او را کشت .نقل شده که سعد در حمّام تیر خورد ؛ و گفته‏ اند : نشسته بود بول مى  ‏کرد که جن تیرى   سویش افکند و به قتلش رساند ، شاعر مى  ‏سراید :
قد قتلنا سیّد الخز
رج سعد بن عباده
ورمیناه بسهمیـ 
ن فلم نُخط فؤاده[۱۳]
سعد بن عباده ـ سیّد (و بزرگ) خَزْرَج را کشتیم .قلبش را با تیرى   هدف قرار دادیم که به خطا نرفت .و نقل‏هاى   دیگر . [ ۱۴]و نیز آمده است : عُمَر با ابوبکر ترور سعد را برنامه ریزى کردند .[۱۵]شخصى   از مؤمن طاق پرسید : چه چیز على   را از درگیرى   با ابوبکر درباره خلافت بازداشت ؟مؤمن طاق پاسخ داد : اى   پسر برادر ، ترسید جن او را به قتل رساند[۱۶] !و هنگامى   که حبّاب بن مُنْذر ـ صحابى   بدرى   ـ به مخالفت با حکومت پرداخت ،دستگیر شد و به شکمش لگد زدند و در دهانش خاک تپاندند .[۱۷]و زمانى   که خالد بن سعید بن عاص ، خلافتِ ابوبکر را برنتافت و بیعت نکرد ،عُمَر به ابوبکر گفت : او را به من واگذار ! ابوبکر [ با کشتن او ] موافقت نکرد .[۱۸]ابوبکر ، خالد بن سعید را مقامى   داد ، اما به زودى   از حرفش برگشت و سخن عُمَررا به یاد آورد و پیش از آنکه امور مهم را به او بسپارد ، عَزلش کرد .[۱۹]و این چنین است که ویژگى   این دیدگاه ، اعمال فشار است ؛ اعمالِ فشارى   که درمنطق اسلام جایى   ندارد لیکن این کار پس از پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  دوباره رسم شد تا جاى  خودش را در زندگى   مسلمانان باز کند و بر سنّت مبارک نبوى   ـ به طور جدّى   ـ اثرگذارَد .در آینده چاره ‏سازى   حضرت على    علیه‏ السلام را براى   درمان این درد خواهیم شناخت واینکه چگونه آن حضرت اَحَدى   را بر بیعت با خودش ناگزیر نساخت و کسى ازمخالفانش را در فشارنگذاشت ، و هرگز [ هنگام رویارویى   ] با اَحَدى   جنگ رانیاغازید و آب بر لشکر معاویه نبست به رغم آنکه آنان [ هنگام چیرگى   بر آب ] امام و  یارانش را از آن بازداشتند .

ج) آتش زدن و سوزاندن

پیش از این خبر عایشه را آوردیم که گفت پدرش به او گفت : دخترم ، احادیثى   راکه نزدت هست بیاور ! عایشه مى  ‏گوید : آنها را آوردم ، پس آتشى   خواست و آنها راسوزاند .[۲۰]در آنجا روشن شد که ابوبکر با این کار خواست سندهایى   را که بر خطاى   او دلالت مى  ‏کرد، از بین ببرد ؛ زیرا در آن صحیفه ، احادیثى   وجود داشت که برخلاف اجتهادات ابوبکر بود .کارْ کردِ عمر بن خطّاب نیز با احادیث ، همین گونه بود ؛ زیرا [ او نیز ] دستور داد که صحابه کتاب‏هایشان را بیاورند ! آنان پنداشتند که مى  ‏خواهد آنها را دیده تا اگراختلافى   در آنها هست ، برطرف سازد ، به همین جهت ، آنها را آوردند [ پس از آنکه همه کتاب‏ها گرد آمد ] عُمَر آنها را سوزاند .[۲۱]در اینجا این سؤال پیش مى  ‏آید که : چگونه ابوبکر و عُمَر (به اتفاق و هماهنگ باهم) در برابر احادیث نبوى   سیاست یگانه ‏اى   را در پیش گرفتند ؟ و چرا سوزاندن انتخاب شد و نه نوعى   دیگر از نابود ساختن ؟عمر با تهدید حضرت زهرا  علیهاالسلام و آنانى   که از بیعت سر باز زده ‏اند ، به آتش زدن ،چه چیزى   را دنبال مى  ‏کند ؟حضرت فاطمه  علیهاالسلام فرمود : اى   پسر خطّاب ، آمده‏اى   تا خانه ‏مان را آتش زنى   ؟!عُمَر گفت : آرى   ، مگر همراهِ امّت شوید ![۲۲]در خبر دیگر آمده که به عُمَر گفته شد : در این خانه فاطمه هست ! گفت : باشد ![۲۳]این ستم و بیداد به خوددارى   کنندگان از بیعت ، محدود نشد ، بلکه به دیگران سرایت یافت .هِشام بن عُروَه از پدرش نقل مى  ‏کند که گفت : در میان بنى   سُلَیم گروهى   مرتد شدند .ابوبکر ، خالد بن ولید را سوى   آنها فرستاد . خالد مردان آنان را در دسته‏ هایى   گرد آورد ،سپس آنها را به آتش کشید .عُمَر پیشِ ابوبکر آمد و گفت : مردى   را که مانند عذابِ خدا [ مردم را ] عذاب مى  ‏کندبرکنار کن ! ابوبکر گفت : نه ، به خدا سوگند ، من شمشیرى   را که خدا بر کافران آخته است در غلاف نمى  ‏کنم تا اینکه خودش آن را غلاف کند ، آن گاه به او فرمان داد ، به سوى مُسَیلمه رهسپار شود .[۲۴]اینان با این سخن خداى   متعال چه مى  ‏کنند که :« إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِین یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَاداً أَن یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِنْ خِلاَفٍ أَوْ یُنفَوْا مِنَ الأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْى  ٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِى   الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ » ؛[۲۵]همانا کیفر کسانى   که با خدا و رسولش کارزار کنند و فساد را روى   زمین بگسترانند این است که به قتل رسند یا به دار آویخته شوند یا دست‏ها وپاهاشان برخلافِ هم قطع گردد یا تبعید شوند ؛ این کار ، زبونى   آنان دردنیاست و در آخرت برایشان عذابى   بس بزرگ است .مى  ‏بینیم که در قرآن ، سوزاندن با آتش در کیفر آنان نیامده است ، بلکه روایاتى   درسنّت نبوى   هست که از کیفر دادن با آتش باز مى  ‏دارد ؛ مانند این سخن پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  که فرمود : لا ینبغی أن یُعذِّب بالنار إلاّ ربُّ النار ؛[۲۶] سزاوار نیست که به آتش عذاب کند مگر آفریدگار آتش . إنّ النار لا یُعذِّب بها إلاّ اللّه‏ ؛[۲۷] به آتش عذاب نمى  ‏کند مگر «اللّه‏» . لا یُعذِّب بالنار إلاّ ربّها ؛ [۲۸ ] به‏آتش عذاب نمى  ‏کند مگر پروردگار آتش. لا یَحلّ دم امرئ مسلم یشهد أن «لا إله إلاّ اللّه‏ ، وأنّ محمّداً رسولُ اللّه‏» إلاّبإحدى   ثلاث: رجل زَنَى   بعد إحصان، فإنّه یُرجَم ؛ ورجل یخرج محارباً للّه ورسوله ، فإنّه یُقتَل أو یُصْلَب أو ینفى  من الأرض ؛ أو یَقْتُل نفساً ، فیُقْتَلُ بها ؛ مسلمانى   که شهادت به یگانگى   خدا و پیامبرى   حضرت محمّد  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله مى  ‏دهد ، ریختن خونش حلال نیست مگر اینکه در زمره یکى  از این سه گروه باشد : مردى   که زناى   محصنه کند ، وى  باید سنگسار شود ؛ و مردى  که براى   جنگ با خدا و رسولش به پا خیزد ، وى   را باید به قتل رساند یا به دار آویخت یا از وطنش تبعید کرد ؛ و کسى   که شخص دیگر را بکشد ،باید به کیفر این کار ، کشته شود .در این بندها [ و جمله‏ هایى   که انواع عذاب‏ها در آنها بیان شده است ] سوزاندن باآتش وجود ندارد ، و برعکس پرهیز از آتش زدن را آشکارا شاهدیم .[۲۹]ابوبکر ، به شمشیرِ خالد براى   فرونشاندن شورش‏هاى   سرکشان و مخالفان نیازمنداست در حالى   که وى   فرد شایسته ‏اى   نیست ، و تمام توانش براى   آمیزش با زنان وخون‏ریزى   است . در نامه ابوبکر به او مى  ‏خوانیم :اى   فرزند اُمّ خالد ، به جانم سوگند ، تو مردى   بى  ‏کارى   ! زنان را مى  ‏ستانى  [ و زن‏باره‏اى   ] و در آستانه خانه‏ ات خون هزار و دویست مرد از مسلمانان هست که خشک نشده است [ و همچنان تازه مانده و مى  ‏جوشد ] !ابوبکر این نامه را هنگامى   نوشت که خالد به «مَجّاعه» گفت : دخترت را به ازدواج من درآور ! مَجّاعه گفت : آرام باش ! تو پشت من را شکستى   در حالى   که من نزددوستت پشتیبان تواَم ! خالد گفت : اى   مرد ، او را به زناشویى   من درآور ! مَجّاعه دخترش را به خالد داد . خبرِ این ماجرا به ابوبکر رسید ، ابوبکر به خالد آن نامه رانوشت . خالد چون نامه را دید با خود مى  ‏گفت : این کارِ اُعَیْسر (یعنى   عمر بن خطّاب)است .[۳۰]جاى   شگفتى  است که ابوبکر خودش به طریفة بن حاجز امر مى  ‏کند که «فجائه» راآتش زند ، طریفه [ نیز ] او را به مُصَلاّ مى  ‏برد آتشى  برمى  ‏افروزد و فجائه را درآن مى  ‏افکند .عبارت طبرى   چنین است :در مُصلاّى  ِ مدینه با هیزمى   انبوه براى   او آتشى   افروختند ، و «فجائه» درحالى   که به زنجیر بسته شده بود ، در میان آتش افکنده شد .[۳۱]و ابن کثیر چنین مى  ‏نویسد :دستانش به پشت گردنش بسته بود و در آتش افکنده شد ؛ در حالى   که دربند بود ، سوخت .[۳۲]اهل سنّت براى   درست جلوه دادنِ این دیدگاه ‏ها به روایتى   از پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  استنادمى  ‏کنند که آن حضرت به سوزاندن هرکس که بر وى   دروغ بندد ، امر کرد [۳۳] با اینکه سوزانده شدگان از دروغ‏گویان نبودند . حتّى   با فرض صدور این امر از پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله درباره دروغ‏گویان ، سوزاندن آنها حرام مى  ‏باشد .در اینجا بجاست اشاره کنیم که : سوزاندن ، شیوه انتقام جویانه سختى   است که
بعضى   از فرمان‏روایانِ دوره جاهلیّت براى  ِ عبرتِ دشمنانشان ، به کار مى  ‏گرفتند ؛ به همین جهت است که اسلام با تأکید ، از این روش ـ جز در موارد خاص وانگشت ‏شمار ـ منع مى  ‏کند و «فجائه سلمى  » از این موارد نادر نبود .سوزانده شدن « فجائه » به فرمان ابوبکر ، و سرِ مالک [ بن نُوَیره ] را زیر دیگ نهادن ـ  به فرمان خالد ـ[۳۴] ارثى   جاهلى   است .عمرو بن هند به «مُحَرِّق» لقب یافت ؛ زیرا صد نفر از بنى   تَمیم (نود و نه نفر از بنى  دارِم و یک نفر از بَراجم) را سوزاند ، و داستانش مشهور است .[۳۵]و نیز «مُحَرِّق» لقب حَرث بن عَمرو ـ سلطان شام از آل جَفْنَه ـ است . وى   نخستین کسى   است که عرب را در دیارشان به آتش کشید ، آنان به آل محرِّق خوانده مى ‏شوند .[۳۶]امّا این سخن اسود بن یَعفُر که مى  سراید  :
ماذا أُؤمِّلُ بعدَ آلِ مُحَرِّق    ترکوا منازِلَهم وبعد إیاد ؟!
پس از آل مُحَرِّق ـ که منزل‏ هاشان را رها کردند [ و در گذشتند ] ـ و بعد ازإیاد ، چه جاى   آرزوست [ و به چه چیزى   امید بندم ] ؟!مقصود وى   «امرؤ القَیس بن عمرو بن عَدِى   لَخْمى  » است ؛ زیرا وى   نیز «مُحَرِّق»خوانده مى  ‏شد .[۳۷]آرى   ، عملکرد آنان پیش از اسلام ، این گونه بود ؛ زیرا در قرآن آمده است :« قُتِلَ أَصْحَابُ الأُخْدُودِ * النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ * إِذْ هُمْ عَلَیْهَا قُعُودٌ » ؛[۳۸]مرگ بر آدم سوزان خندق ، همان آتشِ انبوه ، آن‏گاه که آنان بالاى   آن[ خندق به تماشا ] نشسته بودند .با توجه به آنچه گذشت درمى  ‏یابیم که روایاتى   که سوزاندن را روا مى  ‏داند براى  توجیه رفتار ابوبکر و خالد ساخته شد تا در آینده نیز هر آنچه را با مصلحت خودگزینان سقیفه نمى  ‏ساخت ، از میان ببرد . و این هم از اصولِ سیاست خلفا گردید .

د) سیاست تطمیع و رشوه

آنان که پس از پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  بر مسندِ قدرت نشستند براساس باورهاى   جاهلیّت ،قدرت را تنها جایگاهى  براى   پادشاهى   مى  ‏دانستند ؛ به همین جهت ، سیاستِ تطمیع
را براى   رسیدن به هدف روا مى  ‏دانستند .نمونه آن ، رفتارى  است که با عبّاس بن عبدالمطّلب کردند . به پیشنهاد مُغیرة بن شعبه مى  ‏خواستند در میان هاشمیان تفرقه افکنند (چنان که ابوسفیان ـ پیش از آن ـ کوشید در صفوف مسلمانان ، شکاف پدید آورد و به فریفتن امام على    علیه ‏السلام دست زد وامام  علیه ‏السلام او را از خود راند) این کار با [ پیشنهاد ] شریک ساختنِ عبّاس در حکومت انجام گرفت ؛ زیرا ابوبکر و عمر و ابو عبیده جرّاح و مُغِیرة بن شعبه ، شبانه پیش عبّاس آمدند ، ابوبکر در ضمن سخنانش به او گفت :مى  ‏خواهیم در خلافت سهمى   برایت قرار دهیم تا همواره در فرزندانت ماندگار باشد …عبّاس به اوگفت : خدا محمّد را ـ چنان که توصیف کردى   ـ به عنوان پیامبربرانگیخت و او را ولى  ّ مؤمنان قرار داد و به او بر امّتش منّت نهاد تا اینکه جانش را ستاند و … [ اى   ابوبکر ] اینکه گفتى   [ پیامبر ] امور مسلمانان را به خودشان واگذارْد تا براى   خود کسى   را برگزینند که حق را درمى  ‏یابد و به ‏پامى  ‏دارد و پیروِ هواى   نفس نباشد !تو اگر به حساب [ خویشاوندى   با ] رسول‏خدا خلافت را به دست آورده‏ اى  ، حقّ ما را گرفته ‏اى   ، و اگر به [ انتخابِ ] مؤمنان آن را ستانده ‏اى   مااز آنهاییم … و اگر خلافت به انتخاب مؤمنان بر تو واجب مى  ‏شود [ اکنون ]واجب نمى  ‏باشد ؛ زیرا ما ناخشنودیم [ و تو را انتخاب نکرده ‏ایم ] …چقدر اینکه خود را خلیفه پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  نامیده‏اى   از این سخنت دور است که«[ پیامبر ] امور مردم را بر آنان واگذارده تا خودشان انتخاب کنند» و آنان تو را برگزیدند !امّا اینکه گفتى   [ سهمى   از ] آن را براى  من قرار مى  ‏دهى   ، اگر آن حق مؤمنان است تو حق ندارى  در آن داورى   کنى   ؛ و اگر خلافت مالِ ما است،ما نمى  ‏پسندیم که بخشى   از آن را برگیریم وبخش دیگر را وانهیم !آرام باش ! رسول خدا از درختى است که ما شاخه ‏هاى   آنیم و شما پیرامون
آن مى  ‏باشید .[۳۹]و چون از گرایش عبّاس به سوى   خود و ایجاد شکاف در صفِ بنى   هاشم ،درماندند از اینکه «نمى  ‏شود هم نبوّت و هم خلافت در بنى  ‏هاشم باشد» سخن به میان آوردند و اینکه عرب به این کار تن درنمى  ‏دهد ! سپس آشکارا از تقسیم خلافت میان قبایل (تَیْم ، عدى  ّ ، فَهْر ، اُمَیَّه و …) گفتند !نکته ظریف اینجاست که آنان این را به عبّاس پیشنهاد کردند درحالى  که عُمَرـ  آن گاه که عبّاس در جنگ بدر اسیر شد ـ به پیامبر صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  پیشنهاد کرد که او را به همراه اسیران دیگربکشد ! پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  نظر عمر را نپذیرفت و پیش از آن پیامبر به قتل نرساندنِ اسیران را مطرح کرده بود ، از جمله عبّاس را که با اجبار به جنگ بدر آورده شد [ و یا ] مانند دیگر بنى هاشم ـ همچون طالب و عقیل ـ و بنى  عبدالمطّلب .[۴۰]حاکمان پس از وفات پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  مى  خواستند در صورت امکان ، دلِ هاشمیان وانصار را (برخلاف سیاست‏ هاشان) به دست آورند . در شرح نهج البلاغه مى  خوانیم :ابوبکر مالى   را میان زنان مهاجر و انصار تقسیم کرد ، سهم زنى   از بنى  عدى   بن نجّار را با زید بن ثابت فرستاد . آن زن گفت : این چیست ؟ زیدگفت : قسمتى   است که ابوبکر براى   زنان در نظر گرفته است .آن زن گفت : آیا براى   دین ستانى رشوه ‏ام مى  ‏دهى   ؟! واللّه‏ ، چیزى را از تو نمى  ‏پذیرم ، و آن را بازگرداند .[۴۱]در همین زمان که عبّاس بن عبد المطّلب و زن اَنصارى   رشوه ابوبکر رانمى  ‏پذیرند ، کسانى  هستند که رشوه‏ هاى   مالى   و … را مى  ‏پذیرند .ابوسفیان در حالى   که بعضى   از اموال زکات در دستش بود ، به مدینه درآمد و شنیدابوبکر عهده ‏دار خلافت شده است ، پس صدایش را بلند کرد و گفت : توده ‏اى   از دودرا مى  ‏بینم که جز خون آن را خاموش نمى  ‏سازد !عمر به ابوبکر گفت : ابوسفیان آمده است و از شرّ او ایمن نیستیم ، ابوبکر مالى   را که در دستش بود به ابوسفیان داد ، او آنجا را ترک کرد و خشنود شد .[۴۲]این رفتار تنها به رشوه مالى   ادامه نیافت بلکه به رشوه قدرت نیز سرایت کرد ؛ زیراآشکار شد که ابوسفیان را مال به تنهایى   قانع نمى  ‏سازد ، بلکه وى بسى   بلندپروازتر ازاین است ! ابوسفیان گفت : ما را چه به ابو فَصیل ؟ خلافت براى   بَنى   عبدمَناف است ! به او گفتند : وى   پسرت را والى   ساخت ؟ گفت : خویشاوندى   با او داشت .[۴۳]و این چنین ، رشوه ـ بى  ‏هیچ بازدارنده‏ اى   ـ رواج یافت و از سوى   ابوبکر تثبیت گشت ! با اینکه در مقابل ، وى   از [ پرداخت ] سهمِ «مؤلفة قلوبهم» جلوگیرى   کرد ـ  بااینکه ریشه قرآنى   دارد و سنّت پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  هم چنین بوده است ـ با این توجیه که نوعى  رشوه اسلامى   است !شَعْبى  ّ مى  ‏گوید :امروزه «مؤلّفة قلوبهم» وجود ندارد ، آنان مردانى   بودند که پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله دلشان را براى   [ پذیرش ] اسلام به دست مى  ‏آورد . چون ابوبکر به خلافت رسید ، رشوه را دراسلام قطع کرد . [۴۴]این موضع‏گیرى   از شیخین ، اختلافِ بنیادین کارهاى  آنها را [ با احکام اسلام ]مى  ‏نمایاند ؛ از سویى   سهمِ «مؤلفة قلوبهم» را منع مى  ‏کنند و از دیگر سو ، به ابوسفیان رشوه مى  ‏پردازند تا علیه خلافتشان چیزى   نگوید !همین دیدگاه بر سنّت نبوى   ـ پس از پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  ـ اثر گذاشت و بعضى   ادعا کردندکه سهمِ «مؤلفة قلوبهم» با درگذشت پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  پایان یافت ،[۴۵] و همین نگرش ،ولایت یزید بن ابوسفیان و برادرش معاویه را نزد بسیارى   ازمسلمانان درست به نظرآوَرْد ،[۴۶] على   رغم اینکه فاصله ولایتِ آن دو از ولایتِ شرعى   ، فاصله زمین تا آسمان است !

ضرورت و مصلحت ابزارى   نوظهور در دستِ خلیفه !

این سخن که «ضرورت‏ها حرام‏ها را مباح مى  ‏سازد» از آمیزه سنّت و حکومت پدید آمد و از جمله سیاست‏هاى   خلافتِ جدید بود که مى  ‏توان آن را در ضمن نکات زیر آشکار ساخت :
[۱] .  سوره بقره ۲ آیه ۲۵۶ .
[۲] .  سوره کافرون ۱۰۹ آیه ۶ .
[۳] .  سوره کهف ۱۸ آیه ۲۹ .
[۴] .  العقد الفرید ۵ : ۱۳ ؛ تاریخ أبى   الفداء ۱ : ۱۵۶ .
[۵] .  صبح الأعشى   ۱ : ۲۲۸ ؛ شرح نهج البلاغه ۱ : ۱۵۶
[۶] .  شرح نهج البلاغه ۶ : ۴۹ ؛ بحار الأنوار ۲۸ : ۳۲۲
[۷] .  الإمامة والسیاسة ۱ : ۱۳ .
[۸] .  به عنوان نمونه نگاه کنید به ، السقیفة وفدک : ۴۶ .
[۹] .  شرح نهج البلاغه ۱ : ۱۳۴ .
[۱۰] .  سوره اعراف ۷ آیه ۱۵۰ .
[۱۱] .  الإمامة والسیاسة ۱ : ۱۳ .
[۱۲] .  تاریخ طبرى   ۵ : ۲۱۰ ؛ مسند احمد ۱ : ۵۶ .
[۱۳] .  أنساب الأشراف ۲ : ۲۷۲ .
[۱۴] .  شرح نهج البلاغه ۱۰ : ۱۱ .
[۱۵] .  نگاه کنید به ، شرح نهج البلاغه ۱۷ : ۲۲۳ .
[۱۶] .  همان .
[۱۷] .  همان ۶ : ۴۰ .
[۱۸] .  همان ۲ : ۵۸ ، و۶ : ۴۱ .
[۱۹] .  براى   آگاهى   بیشتر در این زمینه ، رجوع کنید به کتاب «وضوء النبى  » ، بخش روایى   نسبتِ این خبر به عبداللّه‏ بن زید بن عاصم .
[۲۰] تذکرة الحفّاظ ۱ : ۵ ؛ الإعتصام بحبل اللّه‏ المتین ۱ : ۳۰
[۲۱] .  تقیید العلم : ۵۳ ؛ حجیّة السُنّه : ۳۹۵ .
[۲۲] .  العقد الفرید ۴ : ۲۵۹ ؛ تاریخ أبى   الفداء ۱ : ۵۶ و۱۶۴ .
[۲۳] .  الإمامة والسیاسة ۱ : ۱۲ ؛ أعلام النساء ۴ : ۱۱۴ .
[۲۴] .  الطبقات الکبرى   ۷ : ۲۷۸ ؛ سیر أعلام النُبَلا ۱ : ۳۷۲ .
[۲۵] .  سوره مائده ۵ آیه ۳۳ .
[۲۶] .  فتح البارى   ۶ : ۱۸۵ .
[۲۷] .  مسند احمد ۲ : ۳۰۷ ؛ فتح البارى   ۶ : ۱۸۴ ، حدیث ۳۰۱۶ .
[۲۸] .  المُصَنَّف ابن ابى   شیبه ۷ : ۶۵۸ ، حدیث ۳ .
[۲۹] .  در موارد خاصى   ؛ مانند آتش زدن [ لاشه ]حیوانى   که انسان با او آمیزش کرده است ، حُکْم شرعى   آن ، سوزاندن است ، و این کار از سوزاندن انسان و کتاب‏ها جداست .
[۳۰] .  تاریخ طبرى   ۳ : ۲۵۴ ؛ تاریخ الخمیس ۳ : ۳۴۳ ؛ و نگاه کنید به ، الغدیر ۷ : ۱۶۸ .
[۳۱] .  تاریخ طبرى   ۳ : ۲۳۴ ؛ الإصابه ۲ : ۳۲۲ .
[۳۲]تاریخ ابن کثیر ۶ : ۳۱۹ ؛ الکامل فی التاریخ ۲ : ۱۴۶ .
[۳۳] .  نگاه کنید به ، أضواء على   السنّة المحمّدیّة : ۶۵ .
[۳۴] .  تاریخ طبرى   ۶ : ۲۴۱ ، حوادث سال ۱۱ هجرى   .
[۳۵] .  لسان العرب ۱۰ : ۴۲ ـ ۴۳ ماده حرق ، و نگاه کنید به کتاب‏هاى   اَمثال در ذیل : إنّ الشقیّ وافدالبَراجم .
[۳۶] .  همان .
[۳۷] .  همان .
[۳۸] .  سوره بروج ۸۵ آیات ۴ ـ ۶ .
[۳۹] .  تاریخ یعقوبى   ۲ : ۱۲۲۵ چاپ لندن ؛ السقیفة وفدک (جوهرى  ) : ۴۷ .
[۴۰] .  نگاه کنید به ، شرح نهج البلاغه ۱۲ : ۶۰ و جلد ۱۴ ص۱۷۳ ـ ۱۷۴ و۱۸۲ ـ ۱۸۴ .
[۴۱] .  شرح نهج البلاغه ۲ : ۵۳ .
[۴۲] .  السقیفة وفدک : ۳۷ ؛ شرح نهج البلاغه ۲ : ۴۴ .
[۴۳] .  تاریخ طبرى   ۳ : ۲۰۲ .
[۴۴] .  الدر المنثور ۳ : ۲۵۲ .
[۴۵] .  نگاه کنید به ، تفسیر طبرى   ۶ : ۳۹۹ ـ ۴۰۰ ، حدیث ۱۶۸۶۸ ـ ۱۶۸۷۲ ؛ تفسیر حسن بصرى   ۱ : ۴۱۸ ؛ الدر المنثور ۴ : ۲۲۳ ـ ۲۲۴ ؛ احکام القرآن جصّاص ۳ : ۱۸۲ .
[۴۶] .  نگاه کنید به ، سیر أعلام النُبلاء ۳ : ۱۳۲ و۱۵۹ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


پنج + 1 =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>