شواهدى بر کنار گذاشتن حدیث ازسوى خلفا – جُستارى در تاریخ حدیث
در پى ِ آنیم تا روشن سازیم که خلفا ، تحت تأثیر اطرافیان خود ، و پیروان مکتب رأى و اجتهاد ، بازگشتى به میراثِ [جاهلى ] گذشته داشتند و این عقبْ گرد ، بر حدیث و سنّت پیامبر صلى الله علیه وآله اثرى منفى داشت . شواهدِ خود را بر این نظر ، وا مى کاویم .
به کارگیرى دوباره حافظه و نَسَب !
معروف است که عرب در حفظ اَشعار و کارهاى نیک خود ، بر حافظه اش تکیه مى کرد و از تدوین روى مى گرداند و بر آن اعتماد نداشت . از این رو بخش زیادى ا زقصیده هاشان دربر دارنده زبان و فرهنگ و جنگ و صلح و … آنهاست ، و در مقابل چیزى از خطبه ها [ نگاشته شان ] و … را نمى بینیم که با شعرشان برابرى کند . این ، بدان جهت است که شعر به آسانى حفظ مى شود ، به عکسِ خطبه ها که حفظ آن دشوار مى باشد و از آنجا که تدوین نشده ، بیشتر آنها تباه گشته و جز اندکى به مانرسیده است .مى بینیم که ابوبکر از عالمان به اَنساب عرب شمرده مى شود ؛ زیرا عایشه از وى روایت مى کند که : او داناترین قریش به اَنساب آنهاست .[۱]
ابن اسحاق در السیرة الکبرى مى نویسد :ابوبکر داناترین نَسَبدان قریش بود وآگاهترین آنها نسبت به خیر و شر[ گذشته ] شان .[۲]از پیامدهاى دانش نسب شناسى ، دشنامگویى است ؛ زیرا این علم را براى فخر فروشى و بیانِ کاستى هاى دیگران مى آموختند .ابن عَبْد ربّه مى گوید :ابوبکر بسیار نَسَب مى دانست ، سعید بن مُسَیَّب آگاهى زیادى به نَسَبهاداشت ، مردى به او گفت : مى خواهم نَسَب را به من بیاموزانى . سعیدگفت : [ چنین نیست بلکه ] مى خواهى مردم را دشنام دهى .[۳]به همین جهت ، قریش هنگامى که اشعارِ هجوآمیز حَسّان بن ثابت ـ وعیبگویى هاى او را ـ مى شنیدند ، گاه مى پنداشت مایه آن اشعار از ابوبکر است ، وچون درمى یافت که شاعرِ آن حسّان است مى دانستند که آنها به کمک حافظه ابوبکرنسبت به انساب و احاطه او به اَیّام [ و تاریخ عرب ] سروده شده است .ابو الفَرَج مى گوید :چون براى قریش شعر حسّان خوانده مى شد ، مى گفتند : در این ناسزاگویى ، ابن ابى قحافه دست دارد .[۴]ابن عساکر از مِقْدام نقل مى کند که گفت :وکان أبوبکر سبّاباً ؛ ابوبکر بسیار دشنام گو بود .[۵]ابن حَجَر هَیْتَمى ّ در الصواعق مى نویسد :ابوبکر بسیار دشنام گو یا بسیار نَسَب دان بود .[۶]شاید یکى از انگیزه هاى نهى ِ پیامبر صلى الله علیه وآله از وقت گذاشتن در یادگیرى اَنساب ،درگیرى ها و ادعاهاى گزافى بود که از آن پدید مى آمد و این خود ، برخلافِ اخلاق اسلامى و انسانى مى باشد .پیامبر صلى الله علیه وآله از کنارِ گروهى گذشتند که نزد مردى جمع آمده بودند ومى گفتند : او عالِم است . پیامبر صلى الله علیه وآله پرسید :علمش چیست ؟ گفتند : عالم به اَنساب عرب است !پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : هذا علمٌ لا یَضُرّ مَن جَهِلَه ؛ این علمى است که ندانستن آن به شخص زیان نمى رساند .[۷]مى خواهیم بگوییم که : ابوبکر حتّى پس از اسلام تحت تأثیر میراث جاهلیّت عرب بود .ابن عَبْد ربّه اَندُلسى ، از عِکْرمه ، از ابن عبّاس ، از حضرت على علیه السلام روایت مى کندکه فرمود :چون خدا به رسولش فرمان داد که خویشتن را بر قبایل عرب بنمایاند ،یک بار [ براى این کار ] با ایشان همراه شدیم تا به یکى از مجالس عرب راه جُستیم . ابوبکر پیش افتاد و سلام کرد … و گفت : این قوم از چه کسانى اند ؟گفتند : از [ قبیله ] رَبیعَه .پرسید : از کدام مردم ربیعه اید ؟ از مهتران آنهایید یا از دونْمایگانشان ؟گفتند : از مِهتران آنها .پرسید : کدامین مِهتران ؟گفتند : ذُهل [ و طائفه ] اکبر .پرسید : آیا عَوْف بن محلّم ـ که درباره اش گویند : در وادى عوف[ شخص ] آزادى نیست ـ از شماست ؟گفتند : نه .پرسید : جَسّاس بن مُرّه (حامى شرف و مانع [ آزار ] همسایه) از شماست ؟گفتند : نه .پرسید : دایى هاى پادشاهان کِنْدِه از شمایند ؟گفتند : نه .پرسید : دامادان ملوک لَخْم از شمایند ؟گفتند : نه .ابوبکر گفت : پس شما ذُهل اکبر نیستید ، ذُهل اصغرید !غلامى از شَیْبان که تازه مو بر صورتش رُسته بود و دغفل نام داشت ،برخاست و گفت : … اى مرد ، از ما پرسیدى تو را باخبر ساختیم و چیزى را کتمان نکردیم ، تو از چه کسانى ؟ابوبکر گفت : از قریش .گفت : مرحبا ، مرحبا ! اهل شرف و ریاست ! از کدامین قریشى ؟ابوبکر پاسخ داد : از فرزندان تیم بن مُرّه .گفت : واللّه ، تیرانداز را بر نحرگاه مسلط ساختى [ او را درست ، سوى هدف بُردى ] ! آیا قُصَى ّ بن کلاب که قبایل را گردآورد و مُجَمِّع نامیده شد ، از شماست ؟ابوبکر گفت : نه .پرسید : آیا هاشم که با آبگوشت قومش را گرامى داشت درحالى که رجال مکّه لاغر و زار بودند ، از شماست ؟ ابوبکر پاسخ داد : نه . پرسید : آیا شَیْبةُ الحَمْد ، عبدالمطّلب ، که به پرندگان آسمان غذا مى داد وصورتش چون ماه در شبِ تار مى درخشید ، از شماست ؟گفت : نه .پرسید : آیا از کسانى هستى که مردم را مى کوچ اند ؟گفت : نه .پرسید : آیا از اهل سِقایَه [ کسانى که به مردم آب مى آشاماندند ] مى باشى ؟پس ابوبکر زمامِ ناقه را کشید و سوى رسول خدا صلى الله علیه وآله بازگشت …[۸]رفتار ابوبکر را هنگام دعوت به اسلام بنگر ! بهتر نبود که بر آنان شهادتین و اخلاق اسلامى و از این دست مطالب را به نرمى ، عرضه کند تا اینکه در نَسَب بر آنان چیرگى بجوید و به شخصیت آنها با چشم حقارت نگاه کند که در نتیجه از پذیرش دین جدیددور شوند ؟با این پیشینه ، طبیعى بود که این آماس کهنه در سقیفه بنى ساعده سرباز کند ومعیارهاى موروثى را مطرح سازد ، نه موازین الهى را که اسلام بر زبان پیامبر رحمت ،حضرت محمّد صلى الله علیه وآله آورد .ابوبکر در خطبه اش در روز سقیفه گفت :اى مردم ، ما مهاجران از نظر [ گرایش به ] اسلام ، نخستینیم و به لحاظ تبار ، گرامى ترین آنها و از نظر خانه ، متوسطترین آنان و از نظر چهره وآبرو ، نیکوترینشان و از نظر نسل ، بیشترین و از نظر خویشاوندى به رسول خدا ، نزدیکترین کسان … .[۹]ابوبکر براى خلافت به عواملى نظیر نیک نژادى و آبرومندى (یا زیبایى ) و … احتجاج مى کند ، و اینها ، امورى اند که از نظر آفریدگار متعال ارتباطى به خلافت وسزاوار بودن به آن ، ندارند .پوشیده نیست که حضرت على علیه السلام نیز آنگاه که خودگزینانِ سقیفه را به عملکردهاشان یادآور مى شدند ، به همین برخوردها و روى کردهاى سر زده از ایشان ملزمشان مى ساختند .این خصلت در ابوبکر بود حتّى در دوران خلافتش ؛ زمانى که خالد بن ولید از«عَیْنُ التَّمْر» کودکانى را آورد ، ابوبکر از اَنسابِ آنان پرسید ، هر کدام از آنها به میزان آگاهى شان او را باخبر ساختند .[۱۰] عنایت عربِ شبه جزیره به حِفْظْ و دورى گزیدن از نوشتن ، از جمله انگیزه هاى اساسى ِ ابوبکر در سوزاندنِ مجموعه حدیثى اش مى باشد . وى مردم را واداشت که منع او را نسبت به نقل حدیث و تدوین حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله بپذیرند ، اگرچه مخالفِ قرآن و سنّت پیامبر باشد .این منع ، تأثیر بزرگى بر سنّت نبوى ـ که مدّت زیادى نانوشته ماند ـ بر جاى گذاشت و زمینه مناسبى براى نسبت دادنِ احادیث ساختگى فراهم آمد که از آن جمله است : نهى ِ پیامبر صلى الله علیه وآله از تدوین حدیثِ !همه اینها در راستاى درست جلوه دادنِ خطاى ابوبکر در منع تدوین حدیث واندیشه هایى که او و هم فکرانش درباره حفظ حدیث و کراهت تدوین آن ، داشتندصورت گرفت . یکى از صحابه ، به یکى از تابعین گفت : «اُحْفُظوا کما کنّا نَحْفظ» ؛[۱۱]چنان که ما احادیث را حفظ مى کردیم شما نیز حفظ کنید .
[ اى پدر ] … آنگاه که رفتى … مردمانى کینه هاى ِ خویش را بر ما آشکار کردند …
حضرت زهرا علیهاالسلام
دیدگاه خلفا نسبت به جانشینى پیامبر صلى الله علیه وآله و پیشوایى مردم نگاه به خلافت و امامت در صدر اسلام ، گوناگون بود . زمانى آن را با بیعت و گاهى با شورا و یک بار هم به اجماعِ اهل حلّ و عقد ، آن هم با هیچ انگارى ِ سفارش پیامبر صلى الله علیه وآله و تنها در راستاى ِ کودتاى ِ سقیفه برپا مى داشتند .شرایط تغییر کرد . بعضى تصریح کردند که : خلافت با بیعتِ دو شخص یا یک نفرمنعقد مى شود با این استدلال که عمر [ یعنى شخص واحد ] با ابوبکر بیعت کرد . این ندیشه تا آنجا پیش رفت که بعضى با صراحت گفتند : خلافت براى هر کسى که چیره شود و با شمشیر و زور سلطه یابد ، فراهم مى آید … !و [ البته ] دیگر نظراتى که از بیعتِ با ابوبکر زاییده شد ، مانندِ نوشته شدن خلافتِ عمر از سوى ِ عثمان و اقرار ابوبکر به آن ، و شکل گیرى شوراى ِ عمر و …پس ناگزیر مى بایست براى تصحیح این بیعتها برون رفتى ایجاد شود ! از اینجابود که آراى آشفته پدید آمد و تا امروز بر شرعى بودن و شکل حکومت اسلامى ،تأثیر نهاد .لیکن استدلال به کثرت ـ از نظر عقل و نقل ـ نادرست است ؛ زیرا اگر کثرت دلیل صحت باشد ، کفّار بر حقاند چون در صدر اسلام تعدادشان از مؤمنان زیادتر بود ، ودر بیشتر زمانها چنین است ، حتّى قرآن تصریح مى کند که کَثْرَتِ کافران در برابر کمى ِمؤمنان سودى نمى بخشد :« کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ » ؛[۱۲]چه بسا گروه اندکى [ از مؤمنان ] که به خواست خدا ، بر گروه زیادى [ ازکافران ] غلبه مى یابند و خدا با صابران و شکیبایان است .« وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِى الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ » ؛[۱۳]اگر بیشتر کسانى را که در زمین اند پیروى کنى ، تو را از راه خدا گمراه مى کنند .« وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِى َ الشَّکُورُ » ؛ [ ۱۴]اندکى از بندگان من شکرگزارند .« وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ » ؛[۱۵]لیکن اکثر مردم نمى دانند .بنابراین ، نمى توان معیار کثرت و قلّت را به عنوان دلیلى بر این مطلب قرار داد .در موردِ اتفاق اهل حلّ و عقد نیز چنین است . این کار از نظر شرع و عقل مردودمى باشد .رسول اکرم صلى الله علیه وآله یا بیعت را به مردم وانهاد یا کسى را به عنوان خلیفه و جانشین تعیین کرد . اگر آن را به مردم و انهاده ، پس چرا ابوبکر ـ برخلاف سنّت پیامبر ـ عمر رابه عنوان جانشین خود تعیین مى کند ؟ و اگر پیامبر صلى الله علیه وآله براى خود جانشینى گزیده ،چگونه گفته مى شود آن حضرت امر را به مردم واگذاشت تا خودشان [ خلیفه را ]انتخاب کنند ؟درباره عمر هم چنین است ؛ زیرا اگر وى به اصل شورا ایمان دارد ، چرا قول صحابه را ـ آن گاه که نظرشان را درباره تدوین حدیث ارائه دادند ـ نپذیرفت ؟[۱۶]چگونه عمر مى گوید : اگر اَبُو عُبَیده بن جَرّاح زنده بود او را جانشین خودمى ساختم و ولایتِ مسلمانان را به او مى دادم … اگر مَعاذ بن جَبَل بود ، او را خلیفه قرار مى دادم … اگر خالد بن وَلید بود او را سرپرست مردم مى ساختم[۱۷] … اگر سالم مولى اَبى حُذَیْفِه زنده بود او را به عنوان خلیفه و جانشین خود برمى گزیدم .[۱۸]چگونه مى توانیم این آشفتگى را نزد خلفاى صدر اسلام بفهمیم ؟این سخن عمر که : «اگر سالم مولى ابى حذیفه زنده بود …» با سیاست او نسبت به موالى هماهنگى ندارد ؛ چنان که با احتجاج اهل سنّت به اینکه امامان از قریش اند ـ وقریش از سایر عرب به جهت نزدیک بودن به پیامبر ، برترند ـ نمى سازد !و یا این سخن عمر که : «اگر معاذ بن جَبَل بود …» نیز با اندیشه و سیاست او درباره انصار در تضادّ است .اگر خلافت نزد پیامبر صلى الله علیه وآله مهم نبود ، پس چرا ابوبکر مى گوید : «کاش درباره خلافت از پیامبر مى پرسیدم که آیا براى انصار در آن بهره اى است ؟»کسى که در سخن امام على علیه السلام و خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام ـ که هر دو ازاستوانه هاى متعبّدان اند و با اجتهاد به رأى و مصلحت در ستیزند ـ نیک بنگرد ،درمى یابد که شرایطِ زمانى به اختلافِ موضعگیرى ها و دیدگاه ها دامن زد و به پى ریزى بنیانى نو نزد صحابه انجامید آن هم به جهت مصلحتى خیالى یا عدم درک صحیح از شرایط آینده .حضرت زهرا علیهاالسلام درخطبهاش مى خواهد برامامت اهلبیت علیهم السلام وسزاوارتر بودن حضرت على علیه السلام به خلافت از دیگران ، تأکید ورزد ؛ زیرا پس از حمد و ثناى خدا وبزرگداشتِ پدر خویش حضرت محمّد صلى الله علیه وآله ، به ستایش حضرت على علیه السلام لب گشودو مردم را به جایگاه وى در اسلام یاد آور شد با تأکید بر اینکه اهل بیت علیهم السلام اند که وسیله خلق خدا و برگزیدگان او و حجّت او میان مردم ، و وارثانِ انبیایند .بهره گذرانِ آنان را [ از دنیا ] به یادشان آورد و اینکه به نیاکان و شرایطِ [ جاهلیّت ]بازگشتند و خلافت را به غیر اهلش سپردند ، و در فتنه فرو افتادند . انگیزه هایى را یادآورشان شد که آنان را به ترکِ کتاب و سنّت فراخواند و اصول اسلامى را درجانشینى پیامبر زیر پا نهادند .در سخن آن حضرت آمده است :وأنتم فی رفاهیّة من العَیْش وادعون فاکِهون آمِنُونَ … ؛[۱۹]شما در آن روزگار در آسایش بودید و در شادى و امنیت به سر مى بُردید .حضرت فاطمه علیهاالسلام در این سخن به خواسته هاى نفسانى آنها اشاره مى کند و اینکه آنان مصالحشان را برمصلحت اسلام ترجیح دادند …گویا به ابوبکر ـ و دیگران ـ یادآور مى شوند که گاه به «عریش» پناه مى برد و زمانى در روز اُحُد مى گریزد ،[۲۰] و در جنگ حُنین و خیبر[۲۱] ـ مانند دیگر مسلمانان ـ شکست خورد ، و از لشکر اُسامه تخلّف ورزید … و کار عمر نیز در اُحُد همینگونه بود …[۲۲]حضرت فاطمه علیهاالسلام ـ در ادامه ـ مى گوید :تَتَرَبَّصون بِنا الدوائر وتتوکَّفونَ الأخبار … ؛[۲۳]شما منتظر بودید که حوادث ناگوار به ما رسد و اَخبار آن را انتظارمى کشیدید .این سخن حضرت فاطمه علیهاالسلام صراحت دارد بر اینکه آنان علیه خاندان هاشمى توطئه کردند و روایات خلافت حضرت على علیه السلام را پشت سرشان انداختند ، و شیفته افکارِ خود در برابر «اُولى الأمر» گشتند !حضرت فاطمه علیهاالسلام در فرازى دیگر مى فرماید :فَوَسَمْتُم غیرَ إبلِکُم وَوَرَدْتُم غیرَ مَشربِکُم .هذا ، والعهدُ قریب والکَلْمُ رَحیب والجَرْحُ لمّا یَنْدَمِل والرسول لَمّا یَقْبُر ؛إبتداراً زَعَمْتُم خوف الفتنة « أَلاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌبِالْکَافِرِینَ »[۲۴] … ؛[۲۵]شما شتر غیر خودتان را نشان کردید و به غیر آبشخورتان پا گذاشتید .این کار ، در حالى صورت گرفت که زمان به عهد پیامبر نزدیک بود و زخمِ بزرگِ فقدان آن حضرت به هم نیامده بود وجسد پیامبر صلى الله علیه وآله در قبر تازه بود.به بهانه جلوگیرى از شکل گیرى ِ فتنه ـ با پیش دستى ـ آشوب کردید ! «بدانیدکه آنان [ خود ] در فتنه فرو افتادند و دوزخ بر کافران احاطه دارد» .این سخن ، یعنى آنان در فتنه غرق شدند و به [ فرهنگ ] پدرانِ [ خود ] بازگشتند وجاهلیت نخستین را پیش گرفتند و این سخن تفسیر سخن خداى متعال است :« أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ » ؛[۲۶]آیا اگر محمّد درگذرد یا کشته شود شما به آیین پیشینیانتان بازمى گردید ؟حضرت زهرا علیهاالسلام سخن را به زنان مهاجر و اَنصار متوجه مى سازند ، مى فرماید :أما لَعَمْر اللّه لقد لَقِحَت فَنَظِرَةٌ رَیْثَما تُحْلَب ، ثُمَّ احْتَلِبُوا طِلاعَ القَعْب دَماًعبیطاً . هنالک یَخْسَرُ المبطلون ویعرفُ التالونَ غِبَّ ما أَسَّسَ الأوّلون ، ثُمّ طیبوا عن أنفسکم وأبشِروا بسیفٍ صارم وبِهَرْجٍ شامل واستبداد مِنَ الظالمین یَدَعْ فَیْئَکم زهیداً وجَمْعَکم حصیداً ، فیاحَسرةً علیکم … ؛[۲۷]به خدا سوگند ، این اندیشه هاتان بارور شد ، پس منتظر باشید تا بزاید ،آنگاه به جاى شیر ، خون مى دوشید ! در آن هنگام باطل گرایان زیان مى بینند و آیندگان آنچه را پیشینیان بنا نهادند درمى یابند ، پس خودتان راآرامش بخشید و به شمشیر برّان و هرج و مرج عمومى و حکومت خودکامگان بشارت دهید که بهره تان را اندک سازند و درآمدهاتان رابچاپند ! واى بر شما …شاید این سخن حضرت فاطمه علیهاالسلام که مى گوید : «یعرف التالون غِبَّ ما أَسَّسَ الأوّلون» (آیندگان آنچه را اَوَّلى ها بنا نهادهاند بشناسند) در آنچه ما در صدد بیانش هستیم بسیار صریح باشد ؛ اینکه آنان از خلال دیدگاهها و موضعگیرى ها ، براى خوداصول تراشیدند و به همین جهت اصولِ اسلامى را به دور افکندند .این بنیانِ نو ، مصیبتها به بار آورد و در همه زمینه ها تأثیر گذاشت از جمله درحدیث و سنّت پیامبر صلى الله علیه وآله [ زیرا ] بخش زیادى از آن دو نابود شد و یا تغییر یافت . این بحران به تدریج آشکار شد و خرابى آن به حدّى رسید که جدا سازى حدیثِ درست از نادرست سخت شد .این است که امام على علیه السلام ـ در خطبه شقشقیه ـ مى فرماید :فَمُنِى َ الناسُ ـ لعَمْرُ اللّه ـ بخَبْطٍ وشِمَاسٍ ، وتَلَوُّنٍ واعتراضٍ … ؛به خدا که مردم چونان گرفتار شدند که کسى بر اسب سرکش نشیند و آن چهارپا به پهناى راه رَوَد و راه راست را نبیند .[۲۸]آنان در آن روز ـ در بیانِ قرآن ـ به «اعقابشان» بازگشتند و منطق جاهلیت را پى گرفتند ، یکى شان مى گفت : «ماییم اهل عزّت و شرف !» و دیگرى پاسخ مى داد : «در پادشاهى محمّد چه کسى با ما مى ستیزد در حالى که ما یاران و عشیره اوییم !» .آنان ، در سقیفه ، کتاب و سنّت را وانهادند و رأى [ و نظر خودشان را به عنوان ملاک ] برگرفتند .حزب قریش از اندیشه جاهلیت براى تطبیق خلافت و حکومت استفاده کرد لذامى بینیم نزاع در این است که آیا اَنصار شایسته خلافت اند یا مهاجرین ؟ و البته ملاکهاى اسلامى (مانند علم ، تقوا و ..) در این حرفها جایى ندارد !بنابراین ، مسئله فدک این است که آن تنها یک میراث و بخشش ـ آن هم در اندازه یک مسئله شرعى ِ اختلافى ـ نیست که در آن تردیدى باشد ؛ زیرا قریش از آن خلافت را مى خواست و سردمداران قریش هرچند گاه یک بار بر ، پُستهایى که پیامبر صلى الله علیه وآله به این و آن وامى گذارْد ، اعتراض مى کردند .پیامبر صلى الله علیه وآله درباره کسانى که در فرماندهى اُسامه شک کردند فرمود :به من خبر رسیده که عده اى درباره فرماندهى اُسامه حرف هایى مى زنند !جاى شگفتى نیست ، درباره پدرش [ نیز ] سخنانى بر زبان آوردند ! پدراُسامه فردى سزاوارِ آن فرماندهى بود . اُسامه نیز شایستگى دارد ، پس لشکر اُسامه را تجهیز کنید [ و به آن بپیوندید ] .[۲۹]عمر بن خطّاب اعتراف مى کند به اینکه رسول خدا صلى الله علیه وآله خواست به اسم جانشین خود تصریح کند ، اما وى ـ با تجاهل به اینکه وى بارها به آن تصریح کرده ـ او را از این کار بازداشت .[۳۰]پس فدک به نظر حضرت زهرا علیهاالسلام مسئله اسلام و جاهلیت است اگرچه درنخستین نگاه ، یک پدیده اقتصادى به نظر آید .
[۱] . الأنساب سمعانى ۱ : ۲۲ .
[۲] . السیر والمغازى : ۱۴۰ ؛ و بنگرید به ، الأنساب سمعانى ۱ : ۲۲ حدیث ۱۱ ؛ التبیین فی أنساب القرشیّین : ۲۰۹ .
[۳] . العقد الفرید ۳ : ۲۸۰ .
[۴] . الأغانى ۴ : ۱۳۹ .
[۵] . عمدة التحقیق : ۳۵ چاپ دار الندوة الإسلامیّه .
[۶] . الصواعق المحرقه : ۴۳ ؛ تاریخ الخلفاء : ۳۷ .
[۷] . جامع بیان العلم وفضله ۲ : ۲۹ ؛ احیاء علوم الدین ۱ : ۴۳ ؛ الأنساب سمعانى ۱ : ۲۲ ، حدیث ۱۲ـ ۱۳ ؛ اتحاف السادة المتقین ۱ : ۲۲۴ ؛ کنز العمّال ۱۰ : ۲۸۰ ، حدیث ۲۹۴۴۳ .
[۸] . العقد الفرید ۳ : ۲۸۰ ـ ۲۸۱ ؛ الأنساب سمعانى ۱ : ۳۷ ـ ۳۸ .
[۹] . العقد الفرید ۵ : ۱۲ .
[۱۰] . الأغانى ۴ : ۵ .
[۱۱] . قوت القلوب ۱ : ۱۵۹ .
[۱۲] . سوره بقره ۲ آیه ۲۴۹ .
[۱۳] . سوره انعام ۶ آیه ۱۱۶ .
[۱۴] . سوره سبأ ۳۴ آیه ۱۳ .
[۱۵] . سوره اعراف ۷ آیه ۱۸۷ ؛ سوره یوسف (۱۲) آیه ۲۱ ؛ سوره روم (۳۰) آیه ۶ و … .
[۱۶] . تقیید العلم : ۴۹ ؛ حجیّة السنّه : ۳۹۵ .
[۱۷] . الإمامة والسیاسة ۱ : ۴۲ .
[۱۸] . تاریخ طبرى ۲ : ۵۸۰ ، حوادث سنه ۲۳ ه .
[۱۹] . احتجاج طبرسى ۱ : ۱۳۶ .
[۲۰] . نگاه کنید به ، المستدرک على الصحیحین ۳ : ۲۷ ؛ تفسیر ابن کثیر ۱ : ۶۵۴ ؛ شرح نهج البلاغه ۱۳ : ۲۹۳ .
[۲۱] . نگاه کنید به ، تاریخ یعقوبى ۲ : ۴۷ ؛ تاریخ طبرى ۳ : ۹۳ ـ ۹۴ ؛ الکامل ۲ : ۲۱۹ .
[۲۲] . المغازى واقدى ۱ : ۲۳۷ ؛ السیر والمغازى (ابن اسحاق) : ۳۳۰ و۳۳۲ ؛ تاریخ طبرى ۲ : ۶۶ .
[۲۳] . احتجاج طبرسى ۱ : ۱۳۶ .
[۲۴] . سوره توبه ۹ آیه ۴۹ .
[۲۵] . احتجاج طبرسى ۱ : ۱۳۷ .
[۲۶] . سوره آل عمران ۳ آیه ۱۴۴ .
[۲۷] . احتجاج طبرسى ۱ : ۱۴۹ .
[۲۸] . نهج البلاغه : ۱۰ ، ترجمه مرحوم دکتر سید جعفر شهیدى .
[۲۹] . تاریخ طبرى ۲ : ۴۳۱ ؛ الطبقات الکبرى ۲ : ۳۴۹
[۳۰] . شرح نهج البلاغه ۱۲ : ۲۰ ـ ۲۱ .