علّت نام‏گذارى پیروان خلفا به اهل سنّت و جماعت – جُستارى در تاریخ حدیث

علّت نام‏گذارى پیروان خلفا به اهل سنّت و جماعت – جُستارى در تاریخ حدیث

در سبب نامیدن اهل سنّت به «اهل سنّت و جماعت» چهار نظر هست :
۱ . به این اسم نامیده شدند ؛ زیرا پیرو سنّت صحیح به دور از بدعت ، مى ‏باشند .
۲ . نام گذارى  آنها بدان جهت است که : بر سنّت‏هایى  که خلفا در وقایعِ پیش آمده بنیان گذاردند ، پایدار ماندند و دیگر چیزها را بدعت شمردند .
۳ . آنان پس از سال ۴۱ هجرى  (عام الجماعة) ، هنگام صلح امام حسن  علیه ‏السلام بامعاویه ، به این نام معروف شدند . در این سال ، لعن امام على   علیه‏ السلام در سخنرانى ‏ها سنّت شد ، و اسم «اهل سنّت» براى  مخالفان امام على   علیه‏ السلام و یاران مدرسه خلفا پدید آمد .


۴ ـ اهل سنّت به این نام نامیده شدند براى  پیراستن خویش از آنچه درباره ‏شان گفته مى ‏شود که آنان احادیث پیامبر   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله را برنمى ‏گیرند و از تدوینِ حدیث آن حضرت بازمى ‏دارند ؛ یعنى  این نام گذارى  آنها از باب نام نهادنِ شخص کور به بیناست .خواننده با کمى  درنگ ، خود داورى  کند که کدامین یک از چهار نظر به واقعیت نزدیک‏تر و با حقیقتِ تاریخِ حدیث نبوى  سازگار درمى ‏آید ؟!… خدایا ! تو مى ‏دانى  آنچه از ما رفت ، نه به خاطر رغبت در قدرت بود ، و نه از دنیاى ِناچیز خواستنِ زیادت . بلکه مى ‏خواستیم نشانه ‏هاى  دین را به جایى  که بود بنشانیم …نهج البلاغه ، خطبه ۱۳۱ ، ترجمه شهیدى

فضاى ِ فرهنگى  و فکرى  دوره ابوبکر

[ این پرسش به ذهن مى ‏آید که ] چگونه ابوبکر بر «منع از تدوین حدیث» توانایى یافت ؟ و چگونه توانست نظرات و عقایدش را استوار سازد و میان مسلمانان انتشاردهد ؟مى ‏گوییم :فضاى  فرهنگى  هر جامعه‏ اى  ناگزیر آثار مثبت و منفى ‏اش بر افراد آن جامعه تأثیرمى ‏گذارد .از این رو ، بررسى  عوامل اثرگذارى  که از دوران جاهلیت به دوره بعد کشیده شد ،لازم به نظر مى ‏رسد [ و نیز وارسى  این امر که ] چگونه این ارزش‏هاى  جاهلى  لباس نوپوشید و با ارزش‏هاى  اسلامى ‏اى  که رسول اکرم   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله بنیان گذارد درآمیخت تا آنجا که بخش بزرگى  از جامعه ـ در این عصر ـ به صورت التقاطى مى ‏زیست و میان میراث جاهلیت و ارزش‏ هاى  جدید اسلامى  پیامبر   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله در نوسان بود و این امر پس ازدرگذشت پیامبر   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله آشکارا خود را نشان داد . چنان که پیش از این گفتیم ، در آن زمان دو شیوه در میان صحابه وجود داشت :
۱ . گروهى  که موضع‏گیرى ‏ها و بینش‏ هاشان را از اصول [ قرآنى  و حدیثى  ]مى ‏گرفتند .
۲ . دسته‏اى  که براساس دیدگاه‏ هاى  شخصى  و اظهارنظرهاى  افراد ، اصول مى ‏تراشیدند .به این معنا که کسانى  سخن خدا و رسولش را دو اصل اساسى  در قانون‏گذارى مى ‏شمردند و احکامشان را از آنها مى ‏گرفتند و جز در قلمرویى  که آن دو براى مسلمانان ترسیم نمودند ، حرکت نمى ‏کردند .و کسانى  به سیره پیامبر   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ، سیره بزرگان صحابه را مى ‏افزایند و آن را به عنوان اصل سومى  برمى ‏گیرند که مى ‏بایست در کنار کتاب و سنّت ، پیروى  شود و برطبق آن عمل گردد !ما گروه اول را «مُتَعَبِّدان» و گروه دوم را «مُجْتَهدان» نامیده ‏ایم .به بیانى  دیگر ، شیوه زندگى  انسان مسلمان از خط مشى  اسلامى  برگرفته شده است ؛ یعنى  مکلَّف و متعبّد به نصوص اسلامى  است و رفتارش را براساس آن سامان مى ‏بخشد و براى  خود اجتهاد در برابر نص را جایز نمى ‏داند . اینان همان کسانى ‏اند که فرمان ‏هاى  خدا و رسولش را گردن مى ‏نهند و نهى ‏هاى  خدا و پیامبر را پذیرایند وآفریدگار بزرگ آنان را چنین وصف مى ‏کند :« وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى  اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ » ؛[۱]هنگامى  که خدا و پیامبرش امرى  را امضا کنند مرد و زن مؤمن را نسزد که
در امرشان مختار باشند [ و آنچه را خود مى ‏خواهند برگزینند ] .اینان ، همان کسانى ‏اند که خداى  متعال درباره ‏شان مى ‏فرماید :« لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً » ؛ [۲]در نفس و جانشان هیچ آزرده دلى  نسبت به آنچه تو [ اى  پیامبر ] قضاوت کرده ‏اى  نمى ‏یابند و تسلیم محض‏ اند .نخستین شخص اینان همان شیوه ‏اى  را مى ‏پیماید که آخرینشان آن را دنبال مى ‏کندو در سیره ‏شان اختلاف مبنایى  ـ در روش و بینش ـ مشاهده نمى ‏شود و این ، به جهت تعبّدِ ترسیم شده از سوى  خدا و رسولش مى ‏باشد .گروه دیگرى  [ از مسلمانان ‏اند ] که اجتهاد در برابر نص را براى  خود جایزمى ‏شمارند .زیان‏ آورتر این است که اینان این موضع‏گیرى ‏ها را به عنوان اصول شرعى  براى  آیندگان قرار مى ‏دهند بدان سبب که فلان شخص به رأى  فلانى  گرویده است با اینکه به عصمت آن شخص اعتقاد ندارند ؛ یعنى  آنان چند رأیى  و پذیرفتن گفته ‏هاى  افراد را ـ در کنار سنّت نبوى  ـ پى  نهادند با اینکه مى ‏دانند شایستگى  قانون‏ گذارى  را ندارند ونظرشان در معرضِ خطا و صواب است . براى  گروه اول مى ‏توان سیره انبیا ، از جمله سیره رسول خدا   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله را مثال زد ؛ کسى  که پیش از آنکه رسول خدا باشد ، عبد خداست ، خداى  متعال مى ‏فرماید :« قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِى َ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً » ؛[۳]گفت : من بنده خدایم که به من کتاب داد و پیامبرم ساخت .« تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى  عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً » ؛[۴]خجسته است کسى  که فرقان را بر بنده‏اش نازل کرد تا براى  جهانیان بیم دهنده باشد .بر اَساسِ نصّ صریحِ قرآن « وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى  * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى  »[۵]پیامبر   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله از روى  هوا سخن نمى ‏گفت ، حرفِ او همان سخن وحى  بود که بر زبانش جارى  مى ‏شد . آن حضرت از پیشِ خود فتوا نمى ‏داد و تغییر احکام را ـ به جهت خواست نفسانى  مردم ـ برنمى ‏تافت ، بلکه در انتظار وحى  مى ‏ماند تا او را به پاسخ پرسش نوپیدا ، آگاه سازد . پیامبر   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله شش یا هفت ماه وحى  را انتظار مى ‏کشید تا تغییرقبله سوى  مسجد الحرام را خدا به او اجازه دهد ، تا زمانى  که وحى  نازل شد :« قَدْ نَرَى  تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا » ؛[۶]ما روى  گردانیدن تو را به طرف آسمان مى ‏بینیم [ و مى ‏دانیم که تغییر جهت قبله را خواستارى  ] پس روى  تو را به سوى  قبله ‏اى  مى ‏گردانیم که مى ‏پسندى  .سیره حضرت ابراهیم خلیل  علیه‏ السلام و فرزندش حضرت اسماعیل  علیه ‏السلام و میزانِ عبودیّتِ آن دو براى  خداى ِ یکتاى  یگانه و تسلیم آن دو براى  پروردگار جهانیان ، نیزهمین‏ گونه بوده است .حضرت ابراهیم  علیه ‏السلام به فرزندش چنین گفت :« فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَى َّ إِنِّی أَرَى  فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى  قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ * فَلَمَّاأَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ * وَنَادَیْنَاهُ أَن یَا إِبْرَاهِیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُـحْسِنِینَ * إِنَّ هذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِینُ » ؛[۷]فرزندم ، در خواب دیده‏ام که [ باید ] تو را قربانى  کنم ، نظرت چیست ؟اسماعیل گفت : پدرم ، آنچه را امر شدى  به انجام رسان ـ ان شاء اللّه‏ ـ مرااز بُردباران خواهى  یافت .پس وقتى  هر دو تسلیم شدند و ابراهیم پیشانى  اسماعیل را بر خاک گذاشت [ تا سرش را از تن جدا کند و قربانى  خدا سازد ] او را ندا دادیم که اى  ابراهیم ، خوابت را به حقیقت رساندى  ! ما این چنین نیکوکاران راپاداش مى ‏دهیم ، و به راستى  این [ کار ] آزمایشِ متمایزى  بود .در داستان [ اسماعیل ] حقیقتِ اسلام و نهایت تسلیم در برابر خدا ـ پروردگارجهانیان ـ را مى ‏توان دید ؛ آن گاه که ابراهیم راستى ِ رؤیا را دریافت و اسماعیل را براى ذبح به خاک افکند ، پروردگار بزرگ ندا داد که : اى  ابراهیم ، رؤیا را واقعیت بخشیدى  !ما این گونه نیکوکاران را پاداش مى ‏دهیم .مقصود از «تعبّد محض» همین است ، مى ‏توان آن را به عنوان شاخصى  نزد انبیا واوصیا  علیهم ‏السلام ـ سپس بندگان صالح خدا ـ یافت . ابراهیم ، یگانه فرزندش اسماعیل ومادرش هاجر را در بیت الحرام (با اندکى  غذا و آب) گذاشت و چون آب و توشه تمام شد ، هاجر به چاره‏ جویى  افتاد ، سر سوى  آسمان بلند کرد و به زمین نگریست و میان صفا و مروه در پى ِ آب دوید و آن گاه که هفت بار سعى  کرد ، نا امیدانه سوى  فرزندبازآمد ، ناگهان دید که زمزم از زیر پاى  اسماعیلِ ـ ذبیح اللّه‏ ـ مى ‏جوشد .این است درس اول در مدرسه تعبُّد محض ! پیش از آن ، مى ‏توان در سخن هابیل براى  قابیل ، نیک نگریست :« لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لَأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ » ؛[۸]هابیل به قابیل گفت : اگر تو بر من دست دراز کنى  تا مرا بکشى  ، من بر تودست بلند نمى ‏کنم تا بقتلت رسانم ! من از خدا ـ پروردگار جهانیان ـ مى ‏ترسم .نسبت به امامان اهل بیت  علیهم ‏السلام نیز امر چنین است ؛ آنان از رأى  بازداشتند و آیات الهى  را به عنوان راهکار زندگى ‏شان برگرفتند و پیوسته بر عقیده راستین استوارماندند و مى ‏گفتند :إنّا لو کنّا نُحَدّثکم برأینا وهوانا لکنّا مِنَ الهالکین ، ولکنّا نُحَدِّثکم بأحادیث نَکْنِزُها عن رسول اللّه‏  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله کما یَکْنِزُ هؤلاء ذَهَبَهم وَوَرَقَهم ؛[۹]اگر ما به رأى و هواى نفس خودمان برایتان حدیث کنیم از هلاک شوندگانیم ، لیکن براى  شما احادیثى  را باز مى ‏گوییم که از رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله اندوخته ‏ایم [ و از آنها محافظت مى ‏کنیم ] چنان که اینان طلا و نقره ‏شان راکنز [ و محافظت ] مى ‏کنند .إنّا أهلُ البیت یَتَوارَثُ أصاغرنا عن أکابرنا حَذْوَ القُّذة بالقُذَّة؛[۱۰]ما خاندانى  هستیم که کوچکمان از بزرگمان [ علوم ما را ] مو به مو (و بادقّت تمام) به ارث مى ‏برد .حدیثی ، حدیثُ أبی ، وحدیثُ أبی ، حدیثُ جدّی ، وحدیثُ جَدّی ،حدیثُ علیّ بن أبی طالب أمیرالمؤمنین ؛ وحدیثُ علیّ ـ أمیرالمؤمنین ـ حدیثُ رسول اللّه‏ ، وحدیثُ رسول اللّه‏ ، قول اللّه‏ ـ عزّ وجلّ ؛[۱۱]حدیث من ، حدیث پدرم است ، و حدیث پدرم ، حدیث جدّم مى ‏باشد ، وحدیث جَدّم ، حدیث على ّ بن ابى  طالب است ؛ و حدیث على  ـ امیر المؤمنین ـ حدیث رسول خداست ؛ و حدیث رسول خدا ، سخنِ خداى  بزرگ است .امّا داعیانِ مصلحت و اجتهاد ، دیدگاه‏هاى  خلفا را چون اصولى  مى ‏شمارند که مى ‏بایست همراه با کتاب و سنّت ، پیروى  شوند ، با اینکه به عدم عصمتِ خلفاء اعتقاددارند !یعنى  ایشان با موضع‏گیرى  آنها چون موضع‏گیرى معصوم برخورد مى ‏کنند ؛ این کار از پیروى ِ اندیشه‏ ها و دیدگاه‏ هاى  ابوبکر شروع مى ‏شود و با سنّت [ ساختگى  ]پیروى  از سیره شیخین ـ در روز شورا ـ تکامل پیدا مى ‏کند و به اصول و افکارى  ـ که کمتر مى ‏توان گفت آنها جدیدند ـ و در دو عصر اُموى ّ و عبّاسى  آنها را طرح کرده ‏اند(مثل لزوم پیروى  از سلطان ، هرچند به پشت انسان تازیانه زند ، و پیروى  از امیران برگزیده و …) خاتمه مى ‏یابد .آنان براى  درست نمایاندنِ آنچه از قبل و در روز شورا بنیان نهادند ، احادیثى ساختند ؛ مانند این روایتشان : «إقْتَدُوا باللَّذَیْن مِن بعدی أبی بکر وعمر» ؛ اقتدا کنید به دو نفرى  که پس از من‏اند ؛ ابوبکر و عمر !و به جواز خطاى  پیامبر   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله گرویده ‏اند و …اگر حدیث فوق و اَمثال آن درست باشد ، چرا صحابه بسیارى  از آنچه ابوبکر وعمر پى  افکندند ، روى  برتافتند و گاه آنان را در اجتهادشان به خطا دانستند ؟!اگر این حدیثِ رسول خدا   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله درست باشد ، چگونه صحابه سخن پیامبر را دراقتدا به ابوبکر وعمر گردن نمى ‏نهند ؟ و چرا عمر با موضع‏گیرى ‏هاى  ابوبکر مخالفت مى ‏ورزد و ابوبکر ، عمر را به خطا مى ‏داند ؟!چگونه خلیفه احکام را از صحابه مى ‏پرسد ، در حالى  که خود را پیشواى  نمونه مى ‏داند ؟!سیره شیخین ، سیره ابوبکر و عمر و عثمان را در پى  آورد ، سپس سیره خلفاى راشدین که با چنگ و دندان سیره آنان را پى  گرفتند[۱۲] و آن‏گاه سیره ده نفرى  که به بهشت بشارت داده شدند ، و پس از آن ، این حدیث که «اصحاب من چون ستارگان‏ اند ، به هر کدام اقتدا کنید هدایت مى ‏یابید» و …به همین ترتیب تا بى ‏نهایت …افزون بر این ، چنین پیداست که اُمَویان و عبّاسیان بر سیره شیخین بیشتر پاى ‏بند بودند تا سیره عثمان و امام على   علیه ‏السلام یا سایر صحابه ! (بنا بر اختلاف مشرب‏هاى  فقهى و سیاسى واجتماعى ‏شان) و این ، انگیزه ‏هاى  زیادى  دارد ، که چکیده آنها بدین قراراست :روشن است که موازنه قدرت ، پس از پیامبر   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله میان چهار گروه بود :
۱ . قریش
۲ . اُمویان
۳ . اَنصار
۴ . عَلَویان یا هاشمیان که در رأس آنان امام على   علیه ‏السلام قرار داشت .قریشیان با کمکِ اُمویان حکومت یافتند و ستاره علوى  و انصارى  کم سُو شد وتحت تأثیر این دو جریان حاکم ، از حرکت بازایستاد و یا کُندتر حرکت مى ‏کرد .این نوع حاکمیت بر مسلمانان ادامه یافت ؛ زیرا امویان و بزرگان قریش در سایه
حکومت قریشى  پیروِ شیخین بودند ، در نعمت و رفاه به سر مى ‏بردند و همین امرآنان را از درگیرى ‏هاى  جاه طلبانه قرشى  ـ اموى  ، دور ساخت و سبب شد که امور راآسان‏تر از کسانى  که در صحنه بودند ، براى  خود استوار ساخته و سامان و گسترش
دهند ؛ زیرا مخالفى  جز علویان و انصارِ کم قدرت برایشان وجود نداشت .اینکه ابو سفیان [ زمانى  ] نعره مى ‏زد : «آیا بر این امر [ حکومت ] زبون‏ترین خاندان قریش و کمترین آنها بر شما غلبه کرد ؟!»[۱۳] و حضرت على   علیه‏ السلام را براى  مطالبه خلافت و برکنار ساختن ابوبکر فرا مى ‏خواند ! با گذشت زمان کم‏کم شرایط را تحمّل مى ‏کند و به خلافتِ جدید ، خرسند مى ‏گردد .تجمّعِ هولناکِ اُمَوى ّ ، حاکمیّت فقهى  ، سیاسى  قریش را ترساند و عبدالرحمانِ عوف ـ زعیم قریش ـ را واداشت که اصلاحات فقهى  و سیاسى  و ادارى  عثمان را به سیره شیخین محدود سازد . این حرکت به نوعى  در بر دارنده شوکتِ قریش است و ازسویى  براى  دست درازى ‏هاى  اموى  و نفوذ [ جناح ] علوى  و انصار مانعى  قوى  به شمار مى ‏رود .ولى  جناح اموى  ، سلطه مستقل خود را از شش سالِ اواخر خلافتِ عثمان آغازکرد ؛ آن‏گاه که عثمان ـ افزون بر علویان و انصار که از پیش هیچ‏کاره بودند ـ قرشیان رااز مراکز خلافت دور ساخت و به جایشان شخصیت‏هاى  اُمَوى ّ را گمارد .[۱۴][ این‏ها ] سبب استقلالِ جناحِ اموى  شد که البته در مقابلش سه جبهه معارض پدیدآمد : قرشیانِ غیر اُمَوى ّ ، علویان و اَنصار .این رفتار عثمان را تمامى  غیر امویان سرزنش کردند ، عبدالرحمانِ عوف ،ابن  عاص ، عایشه و حضرت على   علیه‏ السلام و بنى ‏هاشم و اَنصار ، یک صدا فریاد برآوردند .همه این‏ها باعث شد تا سیره عثمان کمتر تأثیرگذار باشد و بیشتر از سیره شیخین فرسایش یابد و بى ‏ارزش گردد .و آن گاه که قرشیان خواستند حکومت را به قلمرو خودشان برگردانند ، زمام اموراز کفشان بیرون آمد . توده مردم سوى  بیعت با امام على   علیه‏ السلام شتافتند و این کارناخوشایند قرشیان و امویان بود و به مصالح و منافعى  که چشم دوخته بودند آسیب مى ‏رساند .فرماندهان جنگ‏هاى  قُرَشى ّ و اُمَوى ّ (مانند : عایشه ، عبداللّه‏ بن عمر ، معاویه و …)به این ناخرسندى  تصریح کردند و این کار ، قوّت و اتحاد جبهه قرشى  ـ اموى  را (دربرابر قوه علوى  و انصار) بازنگرداند . جنگِ جَمَل چیزى  جز نمونه یک گردِهم آیى  حزبى  قریشى ِ ضد امام على   علیه ‏السلام نبود . جنگ صِفّین چیزى  جز نَمُودِ یک تشکّل حزبى  اُمَوى ّ ضد حضرت على   علیه‏ السلام نیست . و هر دو حزب چیزى  جز نمادِ اتحاد قرشى  ـ اموى  (صاحبان قدرت در گذشته)بر ضد گروه علوى  ـ انصارى  (کسانى  که در گذشته از موقعیت‏ هاشان رانده شدند)[۱۵]نیست .و این امر نیز سیره حضرت على   علیه‏ السلام را کم‏اثرتر از سیره شیخین و سیره عثمان (نزدامویان و عبّاسیان) ساخت ، و از تأثیر آن نزد عبّاسیان به شدّت کاست .فقهِ حضرت على   علیه ‏السلام تنها ماند . جز از طریق فرزندان و پیروان و بعضى از انصار به مسلمانان نرسید و بیشتر آنان قدرتمند و با نفوذ در خلافتِ امویان و عبّاسیان نبودند ،برخلاف شیخین که سیره‏ شان از تأیید اموى  و عبّاسى  بهره‏مند بود و [ یا ] سیره عثمان که به وسیله امویان تأیید مى ‏شد .و این چنین سیره شیخین همتاى ِ کتاب خدا و سنّت پیامبر درآمد و سیره عثمان ـ پس از آن دو ـ شأن کمترى  داشت و سیره حضرت على   علیه‏ السلام پس از آنها کمترین سهم رایافت ؛ زیرا خلفا بر ضد آن همدست شدند … این دلایل ـ که فرصت شرح آن نیست ـ سیره شیخین را به عنوان راه و روش براى خلفا در عهد امویان و عبّاسیان درآورد .در پاسخِ معاویه به محمّد بن ابوبکر آمده است :پدرت و فاروقِ او [ عمر ] نخستین کسانى  بودند که حق على  را ربودند وبا خلافتش مخالفت کردند . آن دو بر این کار یکى  شدند سپس على  را به بیعت خودشان فراخواندند ، على  درنگ ورزید ، آن دو آهنگ بدى  نسبت به على  کردند و خواستند ضربه هولناکى  بر او وارد سازند …[۱۶]تا اینکه مى ‏گوید :اى  پسر ابوبکر ، مواظب خویش باش ! حدّ خود را بشناس و اندازه نگه دار ، تو کوچک‏تر از آنى  که بتوانى  همتاى  کسى  باشى  که کوه‏ها همسنگ بردبارى  اوست و تسلیم حوادث [ و دشوارى ‏ها ] نمى ‏شود و کسى نمى ‏تواند ژرفاى  جان او را توصیف کند .پدرت این بنیان را نهاد و حکمرانى ‏اش را استوار کرد . اگر ما به صواب و برحقّیم پدرت خودخواهانه به آن چنگ آویخت و ما شریکانِ اوییم و اگرپدرت این کار را نمى ‏کرد ما به مخالفت با فرزند ابوطالب برنمى ‏خاستیم وحکومت را به او وامى ‏گذاشتیم .پیش از ما پدرت این  کار را کرد و ما شیوه او را در پیش گرفتیم . پس درآنچه برایت آشکار شده یا عیب از پدرت گیر و یا هم که هیچ ! و سلام برکسى  که به حق بازگردد .[۱۷] بلاذُرى  روایت مى ‏کند که یزید بن معاویه در جواب عبداللّه‏ بن عمر ـ آن گاه که به کشتن حسین بر یزید اعتراض کرد ـ نوشت :اى  احمق ، ما به خانه‏ هایى  نوساز و فرش‏هایى  گسترده و پشتى ‏هایى  چیده درآمدیم و براى  [ سلطه بر ] آنها جنگیدیم ! اگر حق با ما باشد که به حق
کارزار کردیم و اگر حق براى  با ما نباشد ، پدرت نخستین کسى  است که این سنّت را بنا نهاد و حق را از اهلش بازداشت و ویژه خود ساخت .براى  تأیید آنچه گفتیم مى ‏توان سیاستِ معاویه را درباره «موالى » مثال زد ، که همان سنّت عمر را در پیش مى ‏گیرد . در نامه معاویه به زیاد بن ابیه آمده است :به موالى  و عجم‏ هایى  که به اسلام درمى ‏آیند ، نیک بنگر و سنّت عمر بن خطّاب را در رفتار با آنها به کار گیر ؛ زیرا آن سنّت (اینکه از آنان زن بگیرند و به آنان زن ندهند و …) آنان را خوار و زبون مى ‏سازند …و به این ترتیب ، سیره شیخین به صورت سنّتى  درآمد که در حدیث[۱۸] و فقه[۱۹] وسیاست[۲۰] مورد قبول قرار گرفت .مسعودى  نقل مى ‏کند که : عُروة بن زبیر برادرش عبداللّه‏ را در محاصره بنى ‏هاشم در شِعْبِ [ ابى ‏طالب ] و گردآورى  هیزم براى  سوخت ایشان ، معذور مى ‏داشت ومى ‏گفت :همانا وى  با این کار مى ‏خواست این کلمه انتشار نیابد و مسلمانان اختلاف نیابند و [ همه ] به طاعت (و فرمان‏برى ) درآیند و یک صدا شوند ؛ چنان که عمر بن خطّاب این کار را با بنى  هاشم انجام داد ، آن گاه که آنان از بیعت ابوبکر روى بر تافتند ، هیزم گرد آورد تا خانه ‏شان را به آتش کشد .[۲۱]با توجه به این سخن ، جاى  شگفتى  نیست که بگوییم پس از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله گرایشى  پدید آمد که به موضع‏گیرى ‏هاى  افراد و دیدگاه‏هاى  آنان توجه داشت و براى آنها ـ در کنار کتاب و سنّت ـ جایگاهى  ویژه در زندگى  مسلمان قائل بود .این نگرش ، اندک اندک گسترش یافت تا بدانجا رسید که امّت قول خلفا را برسخن خدا و رسولش ترجیح دهند یا گفتار خدا و پیامبر را به وسیله کردارِ صحابه تبیین مى ‏کردند با این توجیه که آنان ملاکات احکام و روح تشریع (و چیزهایى  مانندآن) را مى ‏شناختند .زیان‏بارتر از این ، سخنِ «صاوى » است که به لزوم تعبد به اقوال امامان مذاهب چهارگانه [ مالکى  ، حنبلى  ، حنفى  و شافعى  ] قائل است ، هرچند بر خلافِ قرآن وسنّتِ صحیح و پاک پیامبر   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله باشد ! وى  مى ‏گوید :تقلید غیر این مذاهب چهارگانه جایز نیست ، هرچند سازگار با قول صحابه و حدیث صحیح و آیه باشد . خارج از این چهار مذهب ، عین گمراهى  است و بسا این گمراهى  به کفر انجامد ؛ زیرا عمل کردن به ظواهر کتاب و سنّت از اصول کفر مى ‏باشد .[۲۲]نکته ظریف اینجاست که یاران این خط مشى  ،هرچند دیدگاه ‏هاى  خلفا را به عنوان اصولى  در قانون‏گذارى  مى ‏پذیرند ، لیکن هم زمان با این کار به خودشان اجازه مى ‏دهند که رأى  یکى  از آنها را بر دیگرى  ترجیح دهند ، هرچند میان دو رأى  تباین آشکار باشد ؛ زیرا معتقدند که فعلِ همه آنها حجیّت دارد یا همه این دیدگاه‏ها صحیح است یا چیزهایى  نظیر آن ، که در کتاب‏هاى  عقاید و فقه این دسته از مسلمانان به آن تصریح شده است .
[۱] .  سوره احزاب ۳۳ آیه ۳۶ .
[۲] .  سوره نساء ۴ آیه ۶۵ .
[۳] .  سوره مریم ۱۹ آیه ۳۰ .
[۴] .  سوره فرقان ۲۵ آیه ۱ .
[۵] .  سوره نجم ۵۳ آیه ۳ ـ ۴ .
[۶] .  سوره بقره ۲ آیه ۱۴۴ .
[۷] .  سوره صافات ۳۷ آیه ۱۰۲ ـ ۱۰۶ .
[۸] .  سوره مائده ۵ آیه ۲۸ .
[۹] .  الاختصاص : ۲۸۰ (حدیث از امام باقر  علیه ‏السلام است) .
[۱۰] .  الإرشاد ۲ : ۲۷۶ ؛ الاختصاص : ۲۷۹ حدیث از امام رضا  علیه‏ السلام است .
[۱۱] .  الإرشاد ۲ : ۱۸۶ ـ ۱۸۷ (حدیث از امام صادق  علیه ‏السلام است) ، نگاه کنید به ، اصول کافى  ۱ : ۷۳ ،حدیث ۱۵۲
[۱۲] .  مضمون حدیثى  است که اهل سنّت از پیامبر   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله نقل مى ‏کنند .
[۱۳] .  شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۶ : ۴۰ ؛ و نگاه کنید به ، أنساب الأشراف ۲ : ۲۷۱ ؛ الاستیعاب ۳ : ۹۷۴ ؛ تاریخ طبرى  ۲ : ۲۳۷ .
[۱۴] .  ما این مسئله را در کتاب «وضوء النبى » روشن ساخته ‏ایم ، براى  آگاهى  بیشتر به پیش‏درآمد آن کتاب المدخل رجوع کنید .
[۱۵] .  سیاست و فقه انصار به حضرت على   علیه ‏السلام و اهل بیت آن حضرت نزدیک بود . براى  آگاهى  بیشتر در این باره رجوع کنید به کتاب «وضوء النبى » در بحث روائى  ، هنگام بیانِ نسبت خبر وضو به عبداللّه‏ بن زید بن عاصم مازنى انصارى  .
[۱۶] .  این سخن ـ «فهمّا به الهموم و أرادا به العظیم» ـ بسا اشاره دارد به اینکه آنان مى ‏خواستند امام على   علیه ‏السلام را به قتل رسانند .
[۱۷] .  جمهرة رسائل العرب ۱ : ۴۷۷ به نقل از مروج الذهب ۲ : ۶۰۰ ؛ شرح نهج البلاغه ۳ : ۱۹۰ .
[۱۸] .  زیرا عثمان و معاویه نقل حدیث از پیامبر   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله را به آنچه در عهد عمر عمل مى ‏شد ، محدود ساختند . نگاه کنید به ، الطبقات الکبرى  ۲ : ۳۳۶ ؛ کنز العُمّال ۱ : ۲۹۱ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۳ : ۱۶۰ .
[۱۹] .  به عنوان نمونه ، مَروان بن حَکَم گفت : چون عمر بن خطّاب در مسئله حدّ به او طعن زدند به مشورت پرداخت و گفت : من براى  جدّ رأیى  دارم ، پس اگر به نظرتان آمد که آن را پیروى  کنید ، پیروى  کنید ! عثمان گفت : اگر رأى  تو را پیروى  کنیم ، هدایت است و اگر رأى  شیخ پیش از تو را پیروى  کنیم ، چه نیکو صاحب رأیى  است . نگاه کنید به ، المستدرک على  الصحیحین ۴ : ۳۴۰
[۲۰] .  چنان که اندکى  پیش در کلام معاویه و یزید گذشت .
[۲۱] .  مروج الذهب ۳ : ۸۶ چاپ میمنیة و نگاه کنید به ، شرح نهج البلاغه ۲۰ : ۱۴۷ .
[۲۲] .  حاشیة الصاوى  على  تفسیر الجلالین ۳ : ۱۰ چاپ دار احیاء التراث العربى  شیخ احمد بن حجرآل بوطامى  ـ قاضى  اول محکمه شرعى  در دولت قطر ـ کلام صاوى  را در کتابى  ـ که آن را تنزیه السنّة والقرآن عن کونهما مصدر الضلال والکفران مى ‏نامد ـ رد کرده است . این سخن را علاّمه خلیلى  ـ مفتى کشور سلطنتى  عمان ـ در کتابش الحق الدامغ : ۱۰ مى ‏آورد .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 7 = یازده

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>