کجا چنین است واین سخن حقیقت ندارد که ارث عموها براى فرزندان دختر باشد.شاعرى شیعه وى را چنین پاسخ مى دهد :
لم لا یکون وإنّ ذاک لکائن
لبنی البنات وراثة الأعمام
للبنت نصفٌ کامل من ماله
والعمُّ متروک بغیر سهام
ما للطلیق وللتُّراث وإنّما
صلى الطلیقُ مَخافةَ الصَمْصام[۱]
چرا چنین نباشد ؟! این سخن درست است که ارث عموها براى دخترزاده هاست نصف کامل ارثِ میت ، به دختر مى رسد و عمو بى سهم رها مى شود . طلیق[۲] راچه به میراث [ و تعیین ارث ] ! آنان از ترس شمشیرها مسلمان شدند .ابن ابى حاتم به اسنادش از ابو حَرْب بن اَسود آورده است که :حَجّاج سوى یحیى بن یَعْمُر پیک فرستاد [ او را حاضر ساخت ] وگفت :
به من خبر رسیده که تو مى پندارى حسن و حسین از ذریّه پیامبرند ، نظرت ریشه قرآنى دارد ؟ من از اول تا آخر قرآن را خواندم [ چنین چیزى نیافتم ] !یحیى گفت : آیا این آیه از سوره اَنعام را خوانده اى :« وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ … وَیَحْیَى وَعِیسَى » ؛[۳]از ذرّیه ابراهیم است داود و سلیمان … و یحیى و عیسى .حجّاج گفت : آرى .یحیى پرسید : مگر نه این است که عیسى از ذرّیّه ابراهیم است در حالى که پدرى براى او نیست [ و از طریق مادر به ابراهیم مى رسد ] !حجّاج گفت : راست گفتى .به همین جهت ، هنگامى که شخص براى ذرّیّه اش وصیّت یا وقف یاهبه کند ، فرزندان دختر را دربر مى گیرد .[۴]اگر در سیره ابوبکر نیک بیندیشیم پى ریزىِ اصول زیادى را در اسلام مى یابیم که سبب و انگیزه آن دیدگاه هاى خلیفه ـ و کسان دیگر ـ مى باشد . این امور و دیگرچیزهاست که ما را واداشت عنوانِ «تأصیل = نهادینه سازى» را به عنوان باب جداگانه در این پژوهش مطرح سازیم .
روایتِ دوم روایت عایشه
از عایشه روایت شده که گفت :جمع أبی الحدیث عن رسول اللّه صلى الله علیه وآله وکانت خمس مأة حدیث ، فبات لیلتَه یتقلّب کثیراً .قالت : فَغَمّنی ، فقلتُ : أتتقلّب لشکوى أو لشیء بلَغَک ؟فلمّا أصبح قال : أی بُنَیّة ، هَلُمّی الأحادیث التی عندک ! فجئتُه بها ، فدعابنار فَحَرَقَها .قلتُ : لِمَ أحْرَقْتَها ؟قال : خشیتُ أن أموتُ وهی عندی ، فیکون فیها أحادیث عن رجل قدائتمنتُه ووثقتُ [ به ] ولم یکن کما حَدَّثنی ، فأکون نقلتُ ذلک ؛[۵]پدرم پانصد حدیث از رسول خدا صلى الله علیه وآله گرد آورد . شبى او را دیدم که زیادبى قرارى مى کند (و از این پهلو به آن پهلو مى شود و به خود مى پیچد)اندوهگین شدم . پرسیدم : آیا درد دارى که بى قرارى یا خبر [ بدى ] به تورسیده است ؟چون صبح شد ، گفت : دخترم ، احادیثى را که پیش توست بیاور ! من آنهارا آوردم ، آن گاه پدرم آتشى خواست و آنها را سوزاند .پرسیدم : چرا آنها را سوزاندى ؟ گفت : ترسیدم بمیرم و آنها نزدم باشد . درمیان آنها احادیثى از مردى است که به او اطمینان و اعتماد کردم و [ سپس دریافتم ] او آن گونه که برایم حدیث کرد ، نبود و من آن را نقل کرده ام .درباره این سخن چهار پرسش به ذهن مى آید :
۱ . آیا ابوبکر احادیث پیامبر را در زمان خود آن حضرت گرد آورد یا بعد ازایشان ؟
۲ . چرا خلیفه آن شب آرام و قرار نداشت ؟
۳ . چگونه فرد مطمئن و مورد اعتماد [ ناگهان ] به شخصى نامطمئن تبدیل شد ؟معناى این سخن ابوبکر چیست که مى گوید : «فأکون نقلتُ ذلک» (من آن را نقل کرده ام) ؟
۴ . چرا خلیفه احادیثى را که جمع کرده بود ، سوزاند ؟
پاسخ پرسش اول
از جمله «جَمَعَ اَبى عن رسول اللّه» (پدرم احادیثى را از پیامبر جمع کرد) به دست مى آید که این کار پس از رسول خدا صلى الله علیه وآله صورت گرفت ؛ زیرا اگر ابوبکر آنها را درزمان حیات پیامبر صلى الله علیه وآله مى نوشت ، عایشه مى توانست بگوید : «کَتَبَ أبی حدیث رسول اللّه» (پدرم حدیث پیامبر را نوشت) ، «أملى رسولُ اللّه على أبی الحدیث ،فکَتَبَ» (رسول خدا بر پدرم حدیث املا کرد و او نوشت) و نمى گفت : «جمعَ اَبی الحدیث عن رسول اللّه» (پدرم احادیثى را از رسول خدا گرد آورد) ؛ زیرا این جمله بااین سخن که : «جمع أبی حدیث رسول اللّه» (پدرم حدیث پیامبر را گرد آورد) فرق دارد .آمدن واژه «الحدیث» و «عن» در سخن عایشه مى فهماند که خلیفه پس از رسول خدا صلى الله علیه وآله به این کار دست یازید .اینکه سیره نگاران در میان کسانى که احادیث پیامبر را در عهد خود آن حضرت نوشتند ، نام ابوبکر را نیاورده اند ، [ باز ] تأکیدى است بر اینکه تدوین خلیفه پس ازرحلت پیامبر بوده است .افزون بر این ، جمله «ولم یکن کما حدّثنی» (آن گونه که برایم حدیث کرد نبود) دردلِ خود زمان پس از پیامبر صلى الله علیه وآله را نهفته دارد ؛ زیرا اگر خلیفه احادیث را در عهد خودآن حضرت گرد مى آورد ، مى توانست براى کسب اطمینان ، احادیث مشکوک را به خود آن حضرت عرضه بدارد ، و از آنجا که چنین کارى نمى کند ـ و سوزاندن آنها رابرمى گزیند ـ درمى یابیم که آنها را در عهد رسول خدا صلى الله علیه وآله گرد نیاورد ، بلکه مى توانیم بگوییم که ابوبکر آنها را در پایانِ عمر خویش جمع کرد ؛ زیرا مى گوید : «خشیتُ أن أموت وهی عندی» (مى ترسم بمیرم و آنها نزدم باشد) .
پاسخ پرسشِ دوم
اضطراب خلیفه به سبب بیمارى و ناراحتى جسمانى نبود ، بلکه بدان جهت به خود مى پیچید که در آن مجموعه احادیث واخبارى بر خلاف فتواهایش بود . وى هنگامى که به یاد مى آوَرْد نقل هایش برخلاف نقل هایى است که دیگران از پیامبر صلى الله علیه وآله آورده اند [ خواب از سرش مى پرد و ] نا آرام از این پهلو به آن پهلو مى خزید .مى دانیم که ابوبکر به رأى خود فتوا مى داد و در موارد زیادى در پىِ حکمِ شرعى برنمى آمد ، و آنگاه که روشن مى شد فتوایش برخلاف سخنى است که از رسول خدا صلى الله علیه وآله روایت شده و نزد دیگران هست ، سخت تکان مى خورد [ و درونش برمى آشفت و استراحت و آرامش از او رخت برمى بست و ] شب هنگام به خود مى پیچید .اگر خلیفه احادیث را در عهد پیامبر گرد مى آورد و از دهان آن حضرت مى ستاند ،در [ دل ] شب پیچ و تاب نمى خورد . هم چنین مى فهمیم که خلیفه آن احادیث را مى دانست و نقل کرده بود ؛ زیرامى گوید : «فأکون نقلتُ ذلک» ؛ من آن احادیث را نقل کرده ام .اکنون مى پرسیم : آیا ابوبکر نیاز داشت که میان او و رسول خدا صلى الله علیه وآله ـ در حدیث ازآن حضرت ـواسطه اى باشد ؟! به ویژه نزد کسانى که عقیده دارند اونخستین کسى است که اسلام آورد و یارِ غار و … !!اینکه گفته اند ابوبکر در طول حیات خویش همراه پیامبر بود با نقلِ باواسطه از آن حضرت ، جور درنمى آید ؛ به ویژه در نیازش به جمع احادیثِ پیامبر صلى الله علیه وآله پس ازوفات آن حضرت .مقصود از این سخن ، انکارِ امکان نقل یک صحابى از دیگرى ، و سپس ازپیامبر صلى الله علیه وآله نمى باشد ، بلکه مى خواهیم افراط در تقدیس شیخین را بزداییم ، و همین امر است که ما را به گفتن این سخن و مانند آن وامى دارد .این احادیث در آینده اختلاف برانگیز بود . خلیفه به طور عام از حدیث گویى منع کرد تا حدیثش تخطئه نشود و از آنجا که این نوشته شدیدتر از دیگر نوشته هاى حدیثى و سخنان ، به اختلافات دامن مى زد ـ زیرا به دست دیگران مى افتاد و ابوبکر رابه آنچه خودش نوشته بود ملزم مى ساختند ـ به نظر خلیفه چنین آمد که تنها راه نجات از این مهلکه ، سوزاندن آن است .و با این سوزاندن ، خلیفه ، خط مشیى براى حرکت کسانِ پس از خود ترسیم مى کرد ؛ زیرا روایاتِ [ ساختگى ] که بر پیروىِ سیره شیخین دلالت دارد به این دیدگاه ها و اقدامات جنبه شرعى مى بخشد . صحابه و تابعان ـ به پیروى از سَلَف ـ تدوین را برنتافتند و شیوه سوزاندن و دفن را پیمودند .ابوبکر با نابودسازى احادیث پانصدگانه اش ، نمى خواست فقط همانها را از بین ببرد ، بلکه قصدش نابودسازى دیگر احادیث پس از آن بود ؛ زیرا از بین بردن دو ثُلثِ احادیثى که ابوبکر از پیامبر صلى الله علیه وآله در دست داشت[۶] نسبت به خط مشیى که وى درکراهتِ تدوینِ حدیث نزد صحابه و تابعان ترسیم کرد ، چندان شایان توجه به شمارنمى رفت .مهم این نکته است که وى به عدم نقل حدیث فراخواند و در زمان حیات خودش این افکار را [ رنگ ] شرعى داد و پس از وى ، از زبان رسول خدا صلى الله علیه وآله این کار روشى دینى تلقى شد !
پاسخ پرسش سوم
جواب سؤال سوم با بررسى دو نکته روشن مى شود :اول : چگونه شخص مورد اطمینان و اعتماد به فردى ناموثق و غیر قابل اطمینان دگرگون گشت ؟!اگر وثاقتِ ناقل را بپذیریم ـ زیرا خلیفه مى گوید : «او را امین و ثقه دانستم» ـ آیامى توان روایات او را نامعتبر شمرد و تنها به جهتِ احتمال دروغ و اشتباه به دورافکند ؟ آیا لازمه این قول ، انکار حجیّت خبر ثقه و اعتماد نکردن بر او (به خاطراحتمال کذب و به دست نیاوردن اطمینان) نمى باشد ؟اگر ابوبکر ـ به راستى ـ مى خواست اطمینان یابد ، [ باید ] مانند سخن پیامبر صلى الله علیه وآله رابر زبان مى آورد . رسول خدا صلى الله علیه وآله آن گاه که شنید عده اى حدیث مى کنند فرمود : چه چیزى حدیث مى کنید ؟ گفتند : آنچه از شما شنیدهایم . فرمود : به حدیث بپردازید [ لیکن ]هرکه بر من دروغ بندد ، نشیمن گاهش را براى دوزخ آماده سازد ـ سپس رفت ـ آن گروه ساکت شدند ، فرمود : چه تان شد ، چرا حدیث نمى کنید ؟ گفتند : به جهت سخنى که ازشما شنیدیم ! فرمود : مقصود این بود که هرکس به عمد بر من دروغ بندد ! در پى آن ، آنهابه نقل حدیث ادامه دادند .[۷]دوم : اگر فرض خلیفه درست باشد (یعنى با احتمال دروغ یا خطا روایت از اعتبار
بیفتد) لازم مى آید که همه روایات پیامبر در کتابهاى صحاح و مسانید نامعتبر باشد ؛زیرا امکان ورود مانند این احتمال در آنها هست ، در حالى که هیچ کس به این قول قائل نمى باشد .با این قول ، مى بایست اصلى از اصول قانونگذارى اسلامى را رها ساخت و به سنّت پیامبر ـ به طور کامل ـ پایان داد و احکام شرعى را از اعتبار انداخت !آیا این [ واقعیت که ] پیامبر در ماجراهایى مانند جنگ و … نظرِ صحابه را مى پذیرفت ، بر خلیفه پوشیده ماند ؟ چگونه وى مانند این سخن را بر زبان مى آورد ؟!«آیه نَبَأ» براى عمل مسلمانان به خبر اشخاص عادل و درنگشان هنگام خبر فاسق ،بهترین دلیل است ، و همچنین سیره عقلا بر عمل به اَخبار ثقه و اعتماد بر آن است .عقلا با وجودِ آیینه اى گوناگون ـ قبل از اسلام و بعد از آن ـ به خبر ثقه عمل کرده اند .بنابراین ، احتمال کذب و سهو ، روایت را از اعتبار ساقط نمى سازد و در نتیجه روشن مى شود که طرح این روایات ـ توسط خلیفه ـ به امورى خاص برمى گردد ، نه به عیوبى که در این احادیث هست .افزون بر این ، اگر بپذیریم که فقط شک ، خبر را از حجیّت ـ نزد شک کننده ـ ساقط مى سازد، حجیّت نداشتن آن نزد کسانى که [ در ثقه بودن راوى ] شک ندارند پذیرفتنى نمى باشد . ابوبکر مى توانست احادیث را بیاورد و به شک خود اشاره کند و اینکه روایت در کدام دسته قرار مى گیرد ، کسى که خبر به او مى رسید مى توانست ـ براساس وظیفه دینى اش ـ به آن خبر عمل کند یا عمل به آن را واگذارد .یا خلیفه مى توانست بزرگان صحابه را فراخواند و درباره شنیده هایش نظر آنان را جویا شود تا آنها بر حذفِ روایاتِ مشکوک و [ یا ] حفظِ احادیث صحیح و سالم یارى اش رسانند .و همچنین مى توانست به دیگر راه هاى کسب اطمینان در اخبار دست یابد .اینکه ابوبکر پانصد حدیث را گرد آورد ، بر شرعى بودنِ تدوینِ حدیث و نبودِ نهى پیامبر در این زمینه ، دلیلى کافى است ؛ زیرا اگر از آن حضرت نهى صادر مى شد ابوبکر این پانصد حدیث را نمى نوشت .و چنین است عملکرد عمر بن خطّاب ؛ زیرا اگر تدوینِ حدیث حرام بود ، وى صحابه را گرد نمى آورد و با آنها در امرِ تدوین مشورت نمى کرد و آنها وى را در این زمینه راهنمایى نمى کردند !اگر این ثابت شود ، چگونه خلیفه با سنّت نبوى این گونه موضعگیرى مى کند ؟از این روست که مى گوییم : پندار دروغ بودن اخبار ، بابِ روایت و نقل و تدوینِ حدیث را نمى بندد ، بلکه درمى یابیم که پیامبر صلى الله علیه وآله راویان را از دروغ [ بستنِ ] عمدىبه آن حضرت بیم داد . و پیداست که در مسئله مورد نظر ، راوى قصد ندارد به عمد دروغ بر پیامبر ببندد ؛ زیرا خلیفه بر سخن وى اعتماد دارد (و مى گوید : او را امین و
ثقه شمردم) و احتمالِ کذب و سهو و خطا از میان مى رود .
پاسخ پرسش چهارم
سوزاندن روشِ درستى نیست ؛ زیرا کسى که مى خواهد چرخِ اَرابه اى را تعمیرکند ، شایسته نیست با ادعاىِ تعمیر ، آن را [ به طور کامل ] نابود سازد .پیش از این ، سخنِ پیامبر صلى الله علیه وآله گذشت که فرمود : من ترک حدیث را نخواستم ، مقصودم تعمّد بر دروغ بود . پس آنان به نقل حدیث پرداختند .خلیفه با سوزاندن حدیث ، و با این سخنش که گفت : «لاتُحدّثوا» (حدیث مکنید)مى خواهد به طورِ مطلق از حدیث منع کند ؛ زیرا مى گوید : «هرکه از شما چیزى پرسید ، بگویید : میان ما و شما کتاب خدا هست» .موضعگیرى هاى دیگرش [ نیز ] در استوار سازى رأىِ خود ، این سخن را تأییدمى کند . این موضع گیرى از سوى شیخین و پذیرش رأى گرایى در احکام به وسیله اهل سنّت ، ما را بر آن مى دارد که در نسبتِ احادیثِ منع به رسول خدا صلى الله علیه وآله شک کنیم ؛به ویژه پس از آنکه برایمان ثابت شد آن دو به منعِ تدوین حدیث توسط پیامبر صلى الله علیه وآله استشهاد نکرد ند ، بلکه ـ پیش از این ـ روشن ساختیم که ثبوت تدوین از پیامبر صلى الله علیه وآله درطول حیات آن حضرت (حتّى پایان عمرِ ایشان) نزد اهل سنّت ثابت است ؛ زیراپیامبر صلى الله علیه وآله هنگام بیمارى قلم و دوات خواست تا نوشتهاى بنویسد که پس از ایشان هرگز گمراه نشوند .اگر این ثابت شود ، چگونه خلیفه به خودش اجازه مى دهد که کلام پیامبر صلى الله علیه وآله ونامهاى خدا و انبیا وفرستادگان خدا را بسوزاند ؟ با اینکه مى دانیم آن حضرت ازسوزاندن تورات نهى کرد ؛ چنان که در حدیث عایشه هست .[۸]چرا ابوبکر و عمر در موضعگیرى شان نسبت به سوزاندن سنّت پاک پیامبر صلى الله علیه وآله هماهنگ اند ؟!به چه جهت ، عمر به صحابه دستور مى دهد که حدیث کم نقل کنند و از آنان مى خواهد که نوشته هاشان را به او تحویل دهند ، و صحابه را به خاطر نقل و تدوین حدیث کتک مى زند ؟!در کتابها مى خوانیم که ابوهُریره مقدارى حدیث را از ترس عُمر به دور افکند !همه این گزارشها ما را به یک حقیقت مى رساند و آن اینکه : سیاست ابوبکر و عمر
[ و برخوردشان با حدیث ] باعث شد که ما بخش زیادى از میراث [ فرهنگى ] اسلام رااز دست بدهیم .اگر براى انسان اتلاف مال خودش مباح باشد ، اتلاف مال یا کتاب دیگرى جایزنیست ؛ به ویژه آن گاه که این امر با میراث تمدن بزرگى ـ چون تمدن اسلامى ـ ارتباط یابد .
[۱] . اعیان الشیعه ۴ : ۱۲۹ ؛ نیز بنگرید به ، عیون أخبار الرضا علیه السلام ۱ : ۱۸۹ و در چاپى دیگر، جلد ۲ ،ص۱۷۶
[۲] . مقصود بنى امیه اند که در روز فتح مکه اسیر مسلمانان شدند و پیامبر صلى الله علیه وآله آنان را آزاد ساخت م.
[۳] . سوره انعام ۶ آیه ۸۴ ـ ۸۵ .
[۴] . تفسیر ابن کثیر ۲ : ۱۵۵ .
[۵] . تذکرة الحفّاظ ۱ : ۵ ؛ الاعتصام بحبل اللّه المتین ۱ : ۳۰ ؛ حجیّة السُنّه : ۳۹۴ .
[۶] . ابن کثیر ، احادیث ابوبکر را در مسند الصدّیق گرد آورده و مجموع آنها ۷۲ حدیث است . سیوطى در تاریخ الخلفاء و آنها را به ۱۰۴ حدیث مى رساند .ابن حزم در کتاب الصحابة الرواة وما لکلّ واحد منهم من العدد احادیث خلیفه را به ۱۴۲ حدیث رسانده است .صدّیقى در شرح ریاض الصالحین ۲ : ۲۳ مى نویسد : بخارى و مسلم در ۶ تا از آنها متفق اند ، بخارى در ۱۱ حدیث و مسلم در یکى منفرد هستند .
[۷] . تقیید العلم ۲ : ۷۳ .
[۸] . الکامل فى الضعفاء ۱ : ۷۷ .