آیا دستورى هست و یا براى این آفریده شده اید که بعضى از کتاب خدا را به بعض دیگر بزنید ؟ فرمانِ خدا را بنگرید و پیروى کنید و از آنچه نهى شدید باز ایستید .[۱]از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده که آن حضرت آن زمان که در «صُلح حُدَیبیّه» صحابه را به سر تراشیدن و بیرون آمدن از اِحرام فرمان داد و آنان این کار را انجام ندادند ، به خشم آمد ؛ زیرا بر آنها دشوار آمد و منتظر ماندند تا پیامبر صلى الله علیه وآله مناسک و اعمالش را به پایان بَرَد و از احرام بیرون آید ، آن گاه این کار را انجام دادند (با اینکه وظیفه شان این بود که پیش از آن از اِحرام خارج شوند) .
اینها ، وجود گرایش بزرگى را اثبات مى کند که براى خود قانون گذارى را روامى دانستند و به قول پیامبر پاى بند نبودند ! آیا این گزارشها از افکار پیشین تأثیرپذیرفتند یا نه ؟ زیرا شناخت این پیوند به ما امکان مى دهد که ژرفاى حقایق رادریابیم .حال احادیثى را مى آوریم که خلیفه دوم از تورات نوشت و تأثیرى را که این واقعه بر خط مشى وى در زمان آینده گذاشت ، مى نمایانیم .احادیث تَهَوُّک ( سرگردانى ) از عمر روایت شده که به پیامبر صلى الله علیه وآله گفت : ما اَحادیثى از یهود مى شنویم ، به نظرمان شگفت مى آید آیا آنها را بنویسیم ؟پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : آیا شما چنان که یهود و نصارى آشفته و سرگردان شدند حیران وسردرگُمید ؟ به جاى کتابهاى آنها برایتان [ کتابى آوردم ] روشن و پاکیزه .[۲]خطیب به سندش از عبداللّه بن ثابت انصارى ـ خادم پیامبر صلى الله علیه وآله ـ روایت مى کندکه گفت :عمر بن خطّاب در حالى که نوشته هایى از تورات با او بود ، پیش پیامبر صلى الله علیه وآله آمد وگفت : از کنارِ برادرى که میان [ بنى ] قُرَیْظَه دارم گذشتم . او براى من اینها را نگاشت ،آیا بر شما نخوانم ؟ رسول خدا صلى الله علیه وآله برافروخت .[ انصارى ّ ] گفت : آیا دگرگونى چهره رسول خدا را نمى نگرى ؟!عمر گفت : راضى شدم که اللّه پروردگارم باشد و اسلام دینم و محمّد پیامبرم .پس از آن ، چهره پیامبر صلى الله علیه وآله آرام شد و فرمود :والّذی نَفْسی بِیَده ، لو أنّ مُوسى أصبحَ فیکم ثُمّ اتّبعتمُوه وترکتمُونی لَضَلَلْتُم ؛ أنْتُم حَظّی من الأُمم ، وأنا حَظُّکم من النبیّینَ ؛[۳]سوگند به کسى که جانم به دست اوست ، اگر موسى به میانتان آید و شمااو را پیروى کنید و مرا واگذارید ، گمراه مى شوید ؛ شما بهره من ازامّتهایید و من ، سهم شما از پیامبران . پژوهشگر کتاب الأسماء المبهمة (اثرِ خطیب بغدادى ) بر این خبر ، چنین تعلیق زده است :کسى که این سخن را به عمر گفت همان عبداللّه است که [ چگونگى ]اذان را [ در خواب ] دید . وى به عمر گفت : آیا خدا عقلت را مَسخ کرده است ؟! آیا تغییر [ رنگ ] چهره پیامبر را نمى نگرى ؟![۴]در مراسیل ابو داود آمده است :عمر بن خطّاب از کنار گروهى یهودى گذشت . دعایى را که آنان از تورات مى خواندند شنید و خوشش آمد . سپس پیش پیامبر صلى الله علیه وآله آمد و شروع به خواندن آن کرد ، همچنان که آن دعا را مى خواند [ رنگ ] چهره پیامبر صلى الله علیه وآله دگرگون مى شد .مردى گفت : اى پسر خطّاب ، آیا تغییر [ رنگ ]چهره پیامبر را نمى نگرى ؟ در این هنگام ، عمر آن کتاب را فرو گذاشت .رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود : خدا مرا به عنوان خاتم پیامبران فرستاد و علم همه کتابهاى آسمانى و … به من داده شد و سخن [ همه آنها ] را برایم [ به شیوهاى خاص ] چکیده ساخت ، پس نباید [ سخنان ] پریشان حالان [ = مُتَهَوّکان ] شما را سرگرم سازد .از ابو قِلابه پرسیدم : مُتَهوّکان چه کسانى اند ؟ گفت : اشخاص سردرگم وپریشان .[۵]ابو عُبَیده در تفسیر معناى «مُتَهوّکان» مى نویسد :«کسانى که در [ درستى ] اسلام حیراناند و با یهود مشورت مى کنند که آیا اسلام را بپذیریم یا نه ] .و گفته اند : تهوُّک فرو افتادن در گودالِ هلاکت و نابودى است .[۶]و گفته شده : تهوُّک (مانند تَهَوُّر) این است که شخص کارى بدون اندیشه انجام دهد .[۷]در اینجا به دو حدیث اریکه و دوات ـ که در اواخرِ حیات پیامبر صلى الله علیه وآله روى داد ـ اشاره مى کنیم : ۱ . حدیث اَریکه (تخت) ابن حَزْم به سندش از عرباص بن ساریه ، روایت کرده است که وى در حالى نزدپیامبر صلى الله علیه وآله حضور یافت که آن حضرت خطبه مى خواند و مى فرمود :آیا کسى از شما در حالى که [ بر تخت ] تکیه زده است مى پندارد که خداى ِ متعال چیزى جز آنچه را که در قرآن هست ، حرام نساخت ؟ بدانید که من امر کردم و اندرزدادم و از چیزهایى بازداشتم ! گفته هایم مثل قرآن اند !ابن حزم ، مى گوید : پیامبر صلى الله علیه وآله راست گفت . آنها مثل قرآن اند ، و در وجوب[ گردن نهادن به ] همه آنها بر ما هیچ فرقى [ با قرآن ] وجود ندارد ، خداى متعال این سخن را تصدیق کرد ؛ زیرامى فرماید :« مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ » ؛[۸]هرکه از پیامبر فرمان بَرَد خدا را اطاعت کرده است .و نیز همانندى ِ سخنِ پیامبر صلى الله علیه وآله را با قرآن ـ در اینکه همه آن وحى ِ خداى متعال است ـ در این آیه مى بینیم :« وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى » ؛[۹]پیامبر از روى هواى نفس سخن نمى گوید ، سخن او نیست مگر وحیى که به او مى شود .[۱۰]در مُسند احمد ، و سُنَن ابن ماجه ، و سُنَن ابى داود ، و سُنَن دارِمى ، و سُنَن بیهقى ودیگر منابع مى خوانیم که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :یوشک الرجل متّکئَ على أریکته ، یُحَدَّثُ بحدیثی فیقول : بیننا وبینکم کتاب اللّه ، فما وجدناه فیه من حلال أحْلَلْناه ومن حرام حَرَّمناه ؛[۱۱]نزدیک است [ زمانى ] که مردى از شما بر تختش تکیه مى زند ، به حدیثِ من برایش استدلال مى شود ، پس مى گوید : کتاب خدا میان ما و شماست ،هر حلالى را که در آن یافتیم حلال مى سازیم ، و هر حرامى را که در آن پیدا کردیم حرام مى شماریم .در روایت دیگر پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :یأتیه الأَمر ممّا أمرْتُ به أو نَهَیْتُ عنه ، فیقول : لا أدری ، ما وجدناه فی کتاب اللّه اتّبعناه … ؛[۱۲]از آنچه امر کرده ام یا از آنچه بازداشته ام به او مى رسد ، پس مى گوید :نمى دانم [ و من این چیزها را نمى فهمم ] آنچه را در کتاب خدا یافتیم پیروى مى کنیم …خَطیب بغدادى از جابر بن عبداللّه روایت مى کند که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود :لعلّ أحدکم أن یأتیه حدیث من حدیثی ـ وهو مُتّکئ على أریکته ـ فیقول :دَعَونا مِن هذا ! ما وجدنا فی کتاب اللّه اتّبعناه ؛[۱۳]بسا حدیثى از اَحادیثِ من براى یکى از شماها بیاید و او در حالى که برتختش تکیه زده ، مى گوید : این را رها سازید [ ما را با این سخن کارى نیست ] آنچه را در کتاب خدا یافتیم پیروى مى کنیم .در این روایات نکاتى شایان ذکر است :اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «یوشک الرجل …» فعل «یوشک» از اَفعال مقاربه است وبر تحقق عمل در آیندهاى نزدیک ، دلالت مى کند .در بعضى از احادیث جمله هایى است که اثبات مى کند آنچه واقع خواهد شد ،ناخوشایندِ پیامبر صلى الله علیه وآله بود ؛ مانند «لا أعرِفَنّ» (به طور حتم نمى شناسم) ، «لا ألفِیَنّ»(البته نمى یابم) با تأکید پیامبر صلى الله علیه وآله بر اینکه سخن آن حضرت از کلام خداست و میان آن دو [ سخن پیامبر و قرآن ] ناسازگارى وجود ندارد … «ألا إنّ کلامی کلام اللّه» ؛ هان !بدانید که کلام من کلام خداست . جمله «یُحَدَّثُ بحدیثی ، فیقول : بیننا وبینکم کتاب اللّه» (حدیث من براى اوخوانده مى شود ، پس مى گوید : میان ما و شما کتاب خدا هست ؛ حلالش را حرام مى کنیم و حرامش را حرام) بر عزمِ گوینده این سخن ، افزون مى سازد !هرگاه تاریخ قانون گذارى اسلام را بخوانیم ، درمى یابیم که خلیفه اول پس ازدرگذشت پیامبر صلى الله علیه وآله آشکارا گفت :إنّکم تُحَدَّثون عن رسول اللّه أحادیث تختلفون فیها ، والناس بعدکم أشدّاختلافاً ، فلا تحدّثوا عن رسول اللّه شیئاً ! فمن سألکم عن شیء فقولوا : بینناوبینکم کتاب اللّه ، فاستحلّوا حَلالَه وحرّموا حَرامَه ؛[۱۴]شما از رسول خدا صلى الله علیه وآله احادیثى را بر زبان مى آورید که در آن اختلاف دارید . مردمان بعد از شما اختلافشان شدیدتر خواهد بود . پس از رسول خدا صلى الله علیه وآله چیزى را حدیث نکنید ! هرکه از شما درباره چیزى پرسید ،بگویید : میان ما و شما کتاب خدا هست ، حلال آن را حلال بدانید وحرامش را حرام .اگر در سخن پیامبر صلى الله علیه وآله و آنچه از خلیفه اول ـ بعد از درگذشت پیامبر صلى الله علیه وآله ـ رسیده تأمل کنیم مى بینیم که نسیمِ وحى در سخن آن حضرت آشکار است ؛ زیرا به زودى درخواهیم یافت که ابوبکر و عمر نخستین کسانى اند که معارضه با نقل و تدوین حدیث از پیامبر صلى الله علیه وآله را بنیان نهادند و از نظر زمانى به پیامبر نزدیکتر بودند و دونفرى بودند که بر اَریکه خلافت ـ پس از او ـ نشستند و منع آنها [ از تدوین حدیث ] به علتهایى مانند ادله زیر پیوند مى خورد : الناس بعدکم أشدّ اختلافاً … ؛ مردمان پس از شما اختلافشان شدیدتر خواهدبود . بیننا وبینکم کتاب اللّه … ؛ میان ما و شما کتاب خدا وجود دارد ، حلالش را حلال شمارید و حرامش را حرام بدانید . إنّی ذکرتُ قوماً کانوا قبلکم کتبوا کتباً فأکبّوا علیها … ؛ کسانِ پیش از شما را بیادمى آورم که کتابهایى نوشتند و بر آنها روى آوردند و کتاب خداى متعال راواگذاشتند ! به خدا سوگند ، من هرگز کتاب خدا را به چیزى نمى پوشانم . أُمنیّةٌ کأُمنیّة أهل الکتاب … ؛ آرزوهاى خیالى است ؛ مانند پندارگرایى هاى ِ اهل کتاب .و …با درنگ در این علّتها ، مى نگریم که اینها با ادله بازدارندگان از [ نقل و تدوین ]حدیث رسول خدا همسوست .یعنى طبیعى است که در سایه این بسترها [ مى بایست ] روایاتى از پیامبر صلى الله علیه وآله صدور یابد که تدوین حدیث را نکوهش کند تا جایگاهِ شیخین استوار گردد ودیدگاهى را که مطرح کرده اند استحکام یابد !پیش از این ، برخى از نقدهاى ما بر روایات ابو سعید خُدرى و ابو هُریره ودیگران ، گذشت . اگر آنها را با ژرف اندیشى و به دور از جانب دارى مقایسه کنیم هماهنگى و شباهتهاى فراوانى میان آنها و آنچه از خلیفه صادر شده ، مى یابیم که یاران ابوبکر پشت پرده ادله نهى هستند و آنچه را گفته اند با تشویق و برانگیختن اسلام به آموختنِ حدیث و کتابتِ آن ، همخوانى ندارد .و این خود دلیل دیگرى است که با تدوین احادیث پیامبر صلى الله علیه وآله به وسیله صحابه واجماعِ اهل بیتِ آن حضرت بر [ لزوم ] تدوین حدیث ، و نگاه اسلام به علم و دانش هماهنگ نمى باشد .همه اینها دلایل قائلان به منع پیامبر از تدوین حدیثش را بى بنیاد مى سازد [ وضعف و نادرستى آنها را مى نمایاند ] و بر جوازِ تدوینِ حدیث تا آخر عمر آن حضرت تأکید دارد .[ روشن است ] که در منع تدوینى که ادعا کرده اند گرایشهاى قبیله اى و جاهلیت ـ قبلِ اسلام ـ احساس مى شود .
حدیث دوات و قلم
طَبَرانى در المعجم الکبیر از ابن عباس روایت کرده است که گفت : چون پیامبر صلى الله علیه وآله در بستر بیمارى افتاد ، فرمود :اِئتُونی بصَحیفة ودَواة أکتُبُ لَکُم کتاباً لن تَضِلّوا بعده أبداً ؛[۱۵]کاغذ و دواتى برایم بیاورید که برایتان نوشته اى بنویسم که پس از آن ،هرگز گمراه نشوید .زنانِ [ پیامبر ] ازپشت پرده گفتند: مگرنمى شنوید که رسول خدا صلى الله علیه وآله چه مى گوید؟!عمر گفت : شما زنان هواخواهِ یوسف مى باشید ! آن گاه که پیامبر مریض شد ازچشمتان اشک مى فشارید و هنگامى که تندرستى یافت روى گردنش سوار مى شوید .پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : زنان را رها کنید ، آنان از شما بهترند .[۱۶]در روایت دیگرى مى خوانیم هنگامى که پیامبر فرمود : «کاغذى برایم بیاورید که نوشته اى بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید» اصحاب با هم کشمکش کردند ـ واین کار نزد هیچ پیامبرى شایسته نیست ـ پس گفتند : رسول خدا صلى الله علیه وآله هذیان مى گوید .پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : [ برخیزید و ] مرا [ به حال خودم ] واگذارید ! کسى که من سویش روانهام از آنچه شما سویش دعوتم مى کنیم بهتر است .[۱۷]در روایتِ بُخارى آمده است :چون رسول خدا صلى الله علیه وآله به حال احتضار درآمد ، در خانه آن حضرتمردانى حضور داشتند که در میانشان عمر بن خطّاب [ هم ] بود.پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : بیایید برایتان نوشته اى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید !عمر گفت : درد بر پیامبر چیره شده است قرآن نزد شما هست و کتاب خدا ما را کفایت مى کند ! کسانى که در آنجا بودند با هم اختلاف کردند و به مشاجره پرداختند ؛بعضى شان مى گفتند : نزدیک [ پیامبر ] آیید تا نوشته اى برایتان نگارد که بعد از او هرگز گمراه نشوید ، و بعضى آنچه را عمر گفت ، بر زبان مى آورد .چون سخنان بیهوده و اختلاف نزد پیامبر صلى الله علیه وآله زیاد شد ، پیامبر صلى الله علیه وآله به آنها گفت : برخیزید [ بروید ] .[۱۸]عبداللّه بن مسعود مى گوید : ابن عبّاس مى گفت : همه مصیبت از آنجا رخ داد که به جهتِ اختلاف و هیاهوى آنان ، میان پیامبر و نوشته اى که مى خواست بنویسد ، مانع شدند . در صَحیحِ مُسلم مى خوانیم :از سعید بن جُبَیر از ابن عبّاس روایت شده است که گفت : [ امان از ] روزپنجشنبه ! و چیزى که در روز پنجشنبه [ روى داد ] ! آن گاه اشکهایش چُونان دانه هاى مروارید روان شد و بر گونه هایش غلطید .گفت : رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود : استخوان کتف و دواتى برایم بیاورید تانوشته اى برایتان بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید . حاضران در آنجا گفتند : رسول خدا صلى الله علیه وآله هذیان مى گوید .[۱۹]و به گونهاى دیگر از سعید بن جُبَیر ، از ابن عبّاس نقل شده که :ابن عبّاس مى گفت : [ امان از ] روز پنجشنبه و آن [ مصیبتى که ] در روزپنجشنبه رخ داد ! آن گاه چنان گریست که اشکهایش ریگها راخیساند .پرسیدم : اى ابن عبّاس ، ماجراى روز پنجشنبه چیست ؟پاسخ داد : بیمارى رسول خدا صلى الله علیه وآله روز پنجشنبه شدت یافت ، فرمود :[ قلم و کاغذى ] برایم آورید تا نوشته اى برایتان بنویسم که بعد از من گمراه نشوید .اصحاب با هم در افتادند ـ و سزاوار نیست که به هنگام [ مرگِ ] پیامبرى ستیزه شود ـ و گفتند : پیامبر صلى الله علیه وآله چه مى خواهد ؟ آیا هذیان مى گوید ! ازاو بپرسید و جویاى خواستش شوید !پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : واگذاریدم ! آنچه من در آنم خیر است . شما را به سه چیز سفارش مى کنم : مشرکان را از جزیرة العرب بیرون برانید ، آن گونه که من به فرستادگان (و نمایندگان اعزامى ) اجازه مى دادم ، اجازه شان بدهید ودرگفتن سومى خاموش ماند ، یا آن را گفت و من از یاد بُردم .[۲۰]این روایات ما را بر واقعه مهمى ـ که هنگام درگذشتِ پیامبر صلى الله علیه وآله روى داد ـ آگاه مى سازد : صحابه در دو جریانِ کاملاً متفاوت قرار گرفتند ، اهل بیت و اَصحابِ نزدیک پیامبر ، به گوش نهادن سخن پیامبر فرا مى خواندند ، و [ در مقابل ] گروهى تدوین سخن پیامبر را نمى پسندیدند .در راستاى تأیید سخن عمر ـ که گفت : «بر پیامبر درد غلبه یافته است» یا «این مردهذیان مى گوید» ـ تدوین حدیث پیامبر را نمى پسندیدند . پیداست که این سخن ، چیزى جز تشکیک در سلامت عقل پیامبر ـ پناه به خدا ازاین سخن ـ نمى باشد .اصحاب مکتب اجتهاد و رأى ، چون خواستند از این لغزش رهایى یابند ، براى تأویلِ آن ، عذرهایى تراشیدند ؛ مانند اینکه : سخن پیامبر صلى الله علیه وآله براى امتحان و آزمون است و حُکمى در آن لحاظ نشده تا انجامش لازم آید ، بلکه براى شخصِ مکلّف ترک آن جایز مى باشد . خدا عمر بن خطّاب را هدایت کرد که دریافت این امر ، آزمون است ، پس اصحاب را به جهت مخاطره آمیز بودنِ آن ، منع کرد ، از بیمِ آنکه مباداپیامبر صلى الله علیه وآله به چیزى فرمان دهد و دستورش اطاعت نشود یا [ هم ] بیمناک شد که مباداپیامبر صلى الله علیه وآله فرمان هایى را بنویسد که مردم از فرمانبرى آن ناتوان باشند و در نتیجه به ترک آن عقوبت شوند ؛ زیرا سخنِ مکتوبِ پیامبر صلى الله علیه وآله نصّى است که جایى براى اجتهاد در آن باقى نمى گذارد .این گفته ها به چند جهت باطل است : ۱ . لازمه اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله دوات خواست اگر تنها آزمون باشد (نه چیز دیگر) این است که: گفتنِ دروغِ آشکار بر رسول خدا صلى الله علیه وآله جایز است ، چیزى که انبیا از آن پاک اندبه ویژه در جایى که نیاوردن دوات ـ براساس این پندار ـ اولى باشد از آوردن آن ! ۲ . زمانى که پیامبر صلى الله علیه وآله در آن قرار داشت زمان آزمون نبود . اگر چنین بود در طول مدّتى که اشخاص با پیامبر صلى الله علیه وآله مصاحبت داشتند این کار را شاهد مى بودند . زمان ،زمانِ انذار و برطرف ساختن عذر و ابلاغ [ پیامِ رسالت ] و کامل ساختنِ آن بود .این حقیقت را از این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله مى توانیم بفهمیم که فرمود : «لا تُضلّوابعده» (پس از آن گمراه نشوید) این جمله تأکید و اثبات مى کند که خواستِ آن حضرت ، اَمر آزمودنى ـ آن چنان که گفته اند ـ نبود ؛ زیرا پیامبر صلى الله علیه وآله در پى خواسته اش جمله «لا تضلّوا» را آورده است که تصمیمِ قطعى را مى رساند (و نه امتحان را) وتلاش در تحقّقِ مصون ماندن از گمراهى ، از شرایط رسالت و وظایف پیامبر صلى الله علیه وآله مى باشد که باید در حدّ توان آن را شکل دهد .افزون بر این ، سخن پیامبر صلى الله علیه وآله [ که در پایان ] فرمود : «قوموا عنّی» (از نزدم برخیزید) قرینه دیگرى است بر اینکه امر پیامبر صلى الله علیه وآله براى ایجاب بود ، نه مشورت .اگر کسانى که از آوردنِ دوات و کاغذ براى پیامبر خوددارى کردند ، درنتیجه گیرى شان به صواب بودند ، پیامبر صلى الله علیه وآله ممانعت آنها را مى پسندید و ازموضعگیرى این چنین آنها خرسند مى شد ؛ چراکه سخن حق بر زبان آوردند ، درحالى که آن حضرت از کار آنها ناراحت شد و رنجید و با خشم گفت : «قوموا عنّی» (ازنزدم برخیزید) و با این سخن به آرا و سخنانِ آنها گوشه زد ؛ زیرا دانست که این [ نوع ]گفتار به زودى سرآغاز تقویتِ رأى گرایى در مقابلِ سنّت پاک آن حضرت خواهد شد.قوى تر از همه اینها این جمله عمر بن خطّاب است که درباره پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :«غَلَبَه الوَجَع» (درد بر او غلبه یافته است) یا «إنّ الرجل لَیَهْجُر» (این مرد هذیان مى گوید) این دو جمله اثبات مى کند که عمر از امر پیامبر صلى الله علیه وآله تصمیمى قطعى رافهمید نه آزمون را ؛ زیرا در نوشته نشدنِ این نوشته مى کوشد . اگر امتحان در کار بود لزومى نداشت که عمر این سخنان را بر زبان آورد .به این ترتیب اینان از آیین پیامبر صلى الله علیه وآله دور شدند و فرمان آن حضرت را نافرمانى کردند و در برابر سنّتِ وحى گونه پیامبر ، رأى گرایى را استوار ساختند . ۳ . این واقعه اختلاف اصولى میان دو گرایش را آشکار مى سازد :الف) کسانى که از کتابت نهى مى کنند ، برهانشان بیمارى پیامبر و ناتوانى ایشان براَداى سخن صحیح است ؛ زیرا درباره پیامبر صلى الله علیه وآله مى گویند : «درد بر او غلبه یافت» و«این مرد هذیان مى گوید» . ب) دیگران این گمان ناروا را در حقّ پیامبر صلى الله علیه وآله برنمى تابند .نکته ظریف اینجاست که مى بینیم پیروان مکتبِ اجتهاد و رأى که سخن پیامبر صلى الله علیه وآله را در بیمارى اش ترک کردند ، به آنچه عثمان در وَصیّتِ ابوبکر ـ پیش از مرگش ـ افزود ، دست مى یازند با اینکه مى دانند عثمان در حالى که ابوبکر بى هوش بود ، دروصیّت او دست برد .چرا وارد کردن اسم عمر در وصیت ابوبکر ، هذیان شمرده نشد با اینکه اهل سنّت مى دانند وى در آن وقت از هوش رفته بود و چیزى نمى فهمید .چگونه بر رسول خدا صلى الله علیه وآله هذیان و درد چیره مى شود ، ولى ابوبکر اینگونه نیست ؟!ویا اینکه سخن عمر را در تعیین اعضاى شوراى شش نفره ـ با اینکه مریض است ـ مى پذیرند و کلامِ سالارِ پیامبران را که مى خواهد آنها را از گمراهى دور سازد برنمى تابند ، در حالى که سخن وحى درباره آن حضرت چنین است :« وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْى ٌ یُوحَى » ؛[۲۱]پیامبر از روى هوا سخن نمى گوید ! آنچه بر زبان آن حضرت جارى مى شود ، کلامِ وحى است . ۴ . متهم ساختن پیامبر به هذیان گویى و غلبه درد ، در خود ، سازش در اوامر ونواهى خداى متعال و دعوت آن حضرت را به همراه دارد ، از جمله اینکه از پیامبرمى خواهند : وصیتى را که مى خواهد بنویسد رها کند ؛ گویا آنان پیامبر را به ترک امور بى فایده ـ تعیین نکردن خلیفه پس از خود و ترک تدوین حدیث ـ مى خواندند ؛ چنان که پیش از آن او را [ به ترک امورى ] فرا مى خواندند تا بسیارى از خواسته هاى خودشان تحقق یابد ، مانند روزه همیشگى ، و از احرام خارج نشدن مگر با خود آن حضرت و …از سوى دیگر ، اینان عقیده داشتند که باید باب رأى و اجتهاد گشوده شود و قریش بتواند براى خویش تصمیم بگیرد ؛ چنان که عمر بعد از آن ماجرا ، این سخن راآشکارا بر زبان آورد .از این روست که پاسخ پیامبر صلى الله علیه وآله کوبنده است که : «دَعُونی فالذی أنا فیه خیر ممّاتدعونی إلیه» ؛ مرا واگذارید ، چیزى را که من در آنم بهتر است از آنچه مرا سوى آن فرامى خوانید .پیامبر صلى الله علیه وآله با این سخن ، دلیل مى آورد که قواى عقلى اش کامل است و امر و نهى اواز سوى خداست و از پیش خود حکمى را تغییر نمى دهد . وضع و جایگاهِ او بسى بهتر از موقعیتى است که آنان براى آن حضرت مى خواهند ؛ یعنى [ همان ] فتوا دادن به رأى و چانه زنى در اوامر و نواهى الهى و … !
یادآورى لازم
باید یادآور شد که چرا رسول خدا نگارش این نوشته را از فاجعه روز پنجشنبه(۲۴ صفر) تا روز وفاتش (روز دوشنبه ۲۸ صفر) واگذاشت ؟ این چهار روز باقى مانده از زندگانى آن حضرت کافى بود تا آنچه را مى خواهد عملى سازد . آن حضرت به سبب مخالفت کافران تبلیغ را رها نمى ساخت ، چگونه ممکن است با مخالفت مسلمانان این کار را کند ؟!
پاسخ
وظیفه پیامبر صلى الله علیه وآله تبلیغ احکام براى مردم است . پذیرش و روى گردانى بندگان برعهده پیامبر صلى الله علیه وآله نمى باشد .خداى سبحان مى فرماید :« فَإِن تَوَلِّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ » ؛[۲۲]اگر روى گردانیدید ، بدانید که بر رسول ما جز رساندن آشکار [ تعالیم وحیانى ] نیست .« وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ » ؛[۲۳]اگر آنان روى برتافتند ، بر عهده تو جز رساندن [ پیام الهى ] نمى باشد .« مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ » ؛[۲۴]بر پیامبر جز رساندن [ پیام الهى ] نیست .« وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ » ؛[۲۵]بر عهده فرستاده ما جز رساندن آشکار [ آموزه هاى وحیانى ]نمى باشد .« فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ » ؛[۲۶]آیا برپیامبران [ خدا ] جزرساندن [ پیامبر خدا ،تکلیف دیگرى ] هست؟!« وَمَا عَلَیْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ » ؛[۲۷]وظیفه ما نیست مگر رساندن آشکار [ پیام خدا ] .بعد از این [ ابلاغ پیامبر ] ، وظیفه مکلّف است که عمل کند یا واگذارد .« إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً » ؛[۲۸]ما راه را به انسان نمودیم یا سپاسگزار است و یا ناسپاس .بنابراین ، رسول خدا آنچه را نسبت به اُمّتش لازم بود ، ادا کرد و با ستیزه آنان دربرابر کلام پیامبر صلى الله علیه وآله دیگر رسول خدا صلى الله علیه وآله وظیفه اى ندارد :« فَإِن أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلَنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاَّ الْبَلاَغُ » ؛[۲۹]پس اگر روى برتابند ، ما تو را نگهبانى بر آنان نفرستاده ایم ، بر عهده ات جز رساندن [ پیام الهى ] نیست .آنان که به عصمت پیامبر صلى الله علیه وآله قائلاند مقصود آن حضرت را دریافتند ، بلکه مى توانیم بگوییم که اگر پیامبر صلى الله علیه وآله بر نوشتن آن وصیّت اصرار مى ورزید ، بى گمان حرف و سخنهاى بیشترى براى تشکیک در اصل رسالتِ آن حضرت پدید مى آمد ومى گفتند : «وى در احکامى که آورده یاوه گویى کرده است» و با این سخن ، رسالت محمّدى تباه مى گردید [ پناه بر خدا ] .افزون بر این ، رسول خدا صلى الله علیه وآله مى دانست که تکرار سخن فایدهاى ندارد ؛ زیراجریانِ نیرومند رأى و اجتهاد را مى شناخت و خداى متعال به او خبر داده بود که امّت اسلامى پس از وى اختلاف مى یابند :« أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ » ؛[۳۰]آیا اگر محمّد درگذرد یا کشته شود ، شما به همان سنّتهاى پیشینیانتان برمى گردید ؟!حدیث حوض دلیلى گویاست براینکه امّت اسلامى پس از پیامبر اختلاف مى یابند.مکتب اجتهاد و تأویل از پیامبر صلى الله علیه وآله تصویرى ارائه داد که زبان از گفتِ آن شرم دارد ؛ در آغاز گفتند : پیامبر از فرمانهاى خدا تخلّف ورزید و بر منافقى نماز گزارد ودر برخورد با عبداللّه بن مکتوم چهره درهم کشید ! و … به تدریج گفتند : پیامبر صلى الله علیه وآله کسى را که استحقاق ناسزا ندارد دشنام مى دهد و او را لعن مى کند و این کار ، کفاره گناه براى آن شخص ملعون به شمار مى آید ! وى در حال بازى با زنانش و بیهوده گویى درمسجد دیده شده است !از این اندیشه ها سیاستِ جدایى قرآن از حدیث پیامبرصلى الله علیه وآله پدید آمد . عمر هنگام بیمارى پیامبر صلى الله علیه وآله گفت : کتاب خدا ما را بسنده است ! سپس ابوبکر این سخن را آوردکه : کتاب خدا میان ما و شماست ! ـ چنان که در حدیث اریکه آمده است ـ و عمر در ایام خلافتش بارها این جمله را بر زبان آورد ، هنگامى که ابو موسى را به عراق فرستاد ، به او گفت :سوى قومى مى روى که در مساجدشان چونان وِزْوِزِ زنبور ، زمزمه قرآن مى پیچد . آنان را به حال خودشان واگذار و به حدیث مشغولشان مدار ، و من در این زمینه هم رأى ِ تو ام .[۳۱]یا به نمایندگان کوفه گفت :جَرّدوا القرآن وأقلّوا الروایة عن محمّد وأنا شریک کم ؛[۳۲]قرآن را [ از حدیث ] بپیرایید و روایت از محمّد را کم سازید ، من باشمایم .همه این موضعگیرى ها براى پایین آوردن شأنِ الهى پیامبر و بالا بردنِ منزلت صحابه و نزدیک ساختنِ آنان به جایگاه آن حضرت ، صورت مى گرفت .سیاست جداسازى قرآن از حدیث بدان جهت پى ریزى شد که فقر فقهى خلفا ـ آنگونه که ما در کتاب «منع تدوین الحدیث» روشن ساخته ایم ـ به چشم نیاید ، زیراروایتِ حدیث (که در آن تفسیر قرآن و سبب نزول آیات هست) در کنارِ قرآن ، اَسرارزیادى را فاش مى ساخت که خلیفه ، آنها را نمى دانست و یا فراموشى آنها رامى خواست !این همه ، خشتهاى زیربنایى بود که افکار بعدى بر آنها پایه ریزى شد . از اینجابازى با قداست پیامبر آغاز گشت و بعد هم امویان به درهم شکستن این قداست و از بین بردن آن دست یازیدند با این بهانه که پیامبر صلى الله علیه وآله مانند یکى از صحابه به شمارمى رود و مجتهدى است که خطا مى کند و به صواب مى رود !پیداست کسانى که عبداللّه بن عمرو بن عاص را از تدوین حدیث بازداشتند ، ازهمان طبقهاى بودند که پشتِ موضعِ عُمر پنهان شده بودند و او را در منع پیامبر ازنوشتن چیزى که از گمراهى نجاتشان بخشد ، تأیید کردند و همچنین وراى ِ منعِ حدیث از پیامبر در زمان خلیفه اول قرار داشتند و از او خواستند که نوشته هایش رابسوزاند و تنها به قرآن اکتفا کند .با توجه به این حقایق ، مى توان دریافت که در زمان پیامبر صلى الله علیه وآله دو جریان شکل گرفت و تا امروز شاهد آنیم : ۱ . پیامبر صلى الله علیه وآله و کسانى که به قول او متعبّد بودند و به نوشتنِ سُنّتِ آن حضرت فرامى خواندند و احادیث پیامبر را نشر مى دادند . ۲ . سردمداران قریش، کسانى که در زمان حیات پیامبر صلى الله علیه وآله برآن حضرت اعتراض کردند و از اجتهاد به رأى سخن به میان آوردند و آن را پس از پیامبر اِعمال کردند . نزدیکانِ پیامبر ـ و در رأس آنها على بن ابى طالب علیه السلام و ابن عبّاس ـ براى کتابت حدیث پیامبر صلى الله علیه وآله و تعبّد به قول آن حضرت و پیروى ِ وحى (قرآن باشد یا حدیث)یارى مى طلبیدند .و اَصحاب رأى در کفّه مقابل قرار داشتند و مردم را به خط مشى عمر بن خطّاب فرا مى خواندند .آنچه پس از پیامبر صلى الله علیه وآله ـ و حتّى در زمان حیات آن حضرت ـ رخ داد این بود که اصحاب رأى در اجراى سیاست و اِعمال آراى خود ، شیوه خشونت و زور را به کارگرفتند . آشکارا مى توان دریافت که آنان حتّى با رسول خدا صلى الله علیه وآله این رفتار را به کاربردند . از یاد نبریم که عمر بن خطاب ـ آن گاه که پیامبر صلى الله علیه وآله مى خواست بر منافقى نمازگزارَد ـ عباى آن حضرت را گرفت، ودرصلح حُدَیبیّه به شدت برآن حضرت اعتراض کرد … همان هایى که عبداللّه بن عمرو بن عاص را از نوشتن حدیث بازداشتند .عمر بن خطّاب ـ در زمان پیامبر صلى الله علیه وآله ـ اعتراض خویش را بر کتابت نوشته اى درحضور پیامبر اینگونه بر زبان آورد : «إنّ الرجل لَیَهْجُر» (این مرد هذیان مى بافد) یا«غَلَبه الوَجَع» (بر او درد چیره شده است) .معناى این سخن [ آن هم ] در حضور پیامبر صلى الله علیه وآله این است که : ما به سخن تو نیازنداریم ؛ زیرا در قرآن تفسیر هر چیزى هست و همان ما را بسنده است !این ، همان چیزى است که رسول خدا صلى الله علیه وآله در حدیث اریکه خبر داد و روشِ منکران سنّت و قرآن محوران را بیان داشت .این یکى از پیشگویى هاى ِ آن پیامبر راستگوست .عین این سخن را ما از ابوبکر [ نیز ] مى شنویم ، آن گاه که در اوایل خلافتش گفت :شما احادیثى را ازپیامبر صلى الله علیه وآله نقل مى کنید که در آن اختلاف دارید ! مردمان بعد از شما اختلاف شدیدترى خواهند داشت ، پس از رسول خدا صلى الله علیه وآله چیزى را حدیث مکنید ! هرکه از شما سؤال کرد ، بگویید : «بیننا وبینکم کتاب اللّه» ؛ میان ما و شما کتاب خدا هست .[۳۳]این همان گرایشى است که اَمثال شیخ محمّد رشید رضا و دکتر توفیق صِدقى ومنکران سنّت را در پاکستان ـ به تازگى ـ گستاخ کرده است .[۳۴] و در گذشته مى بینیم که به عمران بن حُصَین مى گویند : «اى اَبا نجید ، قرآن برایمان بخوان …»[۳۵] و اُمیّة بن خالدبن عبداللّه بن عمر مى گوید : «ما نماز در وطن و نماز در جبهه جنگ را در قرآن مى یابیم و نماز سفر را در آن نیافتیم …» .[۳۶]بر همین اساس ، در پایان قرن دوم هجرى ، دسته اى جرأت یافتند که همه اخبار رارد کنند و حجیّت سنّت را ـ به عنوان مصدر تشریع احکام ـ برنتابند[۳۷] و از لزوم اکتفا به قرآن دم بزنند .به این ترتیب ، درمى یابیم که روایاتِ نهى از تدوین ، از روایات جواز تدوین شایسته تر در نقل نمى باشد ؛ زیرا از هر کسى که نهى روایت شده ، جواز نیز روایت شده است و راویان جواز شمار بیشترى هستند و [ کسان زیادى ] به قول آنها عمل کردند و حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله را نوشتند و بر محافظت بر این کار ، پاى فشردند(اگرچه شمشیرها بر گردنشان نهاده شود) در میان آنان افرادى هستند که به رسول خدا صلى الله علیه وآله ـ از منع کنندگان ـ نزدیکترند و به سنّت آگاهتر .افزون بر این ، احادیث جایز بودن تدوین حدیث ، دلالت روشنترى دارند و ازنظر سند صحیحترند و طُرُق و راویان آنها از روایات منع تدوین ، بیشتر است .همه این امور ، ما را بر آن مى دارد که به این قول بگرویم که : احادیث نهى ، بعدهاساخته شد تا نهى شیخین از تدوین ، توجیه درستى یابد .پس از مرگم ، دروغگویان بر من ، زیادخواهند شد .رسول اکرم صلى الله علیه وآله [۱] . کنز العُمّال ۱ : ۱۹۳ ، حدیث ۹۷۷ به نقل از مسند احمد ۲ : ۱۷۸ . [۲] . مجمع الزوائد ۱ : ۱۷۴ ؛ المُصنَّف عبدالرزاق ۱۰ : ۳۱۳ (و نزدیک به آن در جلد ۱۱ ، ص۱۱۱) ؛مسند احمد ۳ : ۳۸۷ . [۳] . مصنّف عبد الرزاق ۶ : ۳۱۳ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۱۷۴ [۴] . الأسماء المبهمة : ۱۸۹ ، حدیث ۹۵ . [۵] . المراسیل ۳ : ۲۲۴ . [۶] . لسان العرب ۱۲ : ۴۰۰ . [۷] . النهایه ابن اثیر ۵ : ۲۸۲ . [۸] . سوره نساء ۴ آیه ۸۰ . [۹] . سوره نجم ۵۳ آیه ۳ ـ ۴ . [۱۰] . الأحکام ابن حزم ۱ : ۱۵۹ . [۱۱] . نگاه کنید به ، مسند احمد ۴ : ۱۳۲ ؛ سنن ابن ماجه ۱ : ۶ ، حدیث ۱۲ ؛ سنن ابى داود ۴ : ۲۰۰ ،حدیث ۴۶۰۴ ؛ سنن بیهقى ۹ : ۳۳۱ ؛ دلائل النبوّه ۱ : ۲۵ و جلد ۶ ، ص ۵۴۹ ؛ الأحکام ۲ : ۱۶۱ ؛ الکفایه فی علم الدرایه : ۹ و دیگر منابع . [۱۲] . سنن ابن ماجه ۱ : ۶ ، حدیث ۱۳ ؛ المستدرک على الصحیحین ۱ : ۱۰۸ ؛ الفقیه والمتفقّه ۱ : ۸۸ . [۱۳] . الکفایه خطیب بغدادى : ۱۰ . [۱۴] . تذکرة الحفّاظ ۱ : ۲ ـ ۳ . [۱۵] . المعجم الکبیر ۱۱ : ۳۵۲ . [۱۶] . بنگرید به ، المراجعات : ۳۵۵ . [۱۷] . صحیح مسلم ۵ : ۷۵ . [۱۸] . صحیح بخارى ۱ : ۶۶، حدیث ۵۵ کتاب العلم؛ وجلد ۴، ص۲۱۲، حدیث ۱۰ (کتاب المرض). [۱۹] . صحیح مسلم ۳ : ۱۲۵۹ . [۲۰] . صحیح مسلم ۳ : ۱۲۵۷ . [۲۱] . سوره نجم ۵۳ آیه ۳ ـ ۴ . [۲۲] . سوره مائده ۵ آیه ۹۲ . [۲۳] . سوره آل عمران ۳ آیه ۲۰ . [۲۴] . سوره مائده ۵ آیه ۹۹ . [۲۵] . سوره نور ۲۴ آیه ۵۴ ؛ سوره عنکبوت (۲۹) آیه ۱۸ . [۲۶] . سوره نحل ۱۶ آیه ۳۵ . [۲۷] . سوره یس ۲۶ آیه ۱۷ . [۲۸] . سوره انسان ۷۶ آیه ۳ . [۲۹] . سوره شورى ۴۲ آیه ۴۸ . [۳۰] . سوره آل عمران ۳ آیه ۱۴۴ . [۳۱] . نگاه کنید به تاریخ طبرى و تاریخ ابن کثیر . [۳۲] . همان . [۳۳] . تذکرة الحفّاظ ۱ : ۲ ـ ۳ . [۳۴] . در بحثهاى آینده به سخن آنها خواهیم پرداخت . [۳۵] . المستدرک على الصحیحین ۱ : ۱۰۹ ـ ۱۱۰ . [۳۶] . همان ، ص۲۵۸ . [۳۷] . الاُمّ شافعى ۷ : ۲۵۰ ، در این مأخذ آمده است : «باب حکایة قول الطائفة التی ردّت الأخبار کلّها» .