سنّت قولى , فعلى ۱– جُستارى در تاریخ حدیث

سنّت قولى , فعلى ۱– جُستارى در تاریخ حدیث

دلایل آنان که تدوین حدیث را روا مى ‏دانند

دلایل کسانى  که تدوین حدیث را جایز مى ‏شمارند به دو بخش تقسیم مى ‏گردد :
۱ . سنّت قولى  .
۲ . سنّت فعلى  .

سنّت قولى

[ در این مورد ] روایاتِ گوناگونى  در نکوداشتِ علم و دعوت به تفقُّه ، و لزوم رساندن یافته ‏ها و آگاهى ‏هاى  [ خود ] به دیگران ، وجود دارد . در میان آنها اَخبار[ زیادى  ] هست که بر جوازِ نوشتن و نقلِ حدیث دلالت مى ‏کند و به ابزارهاى  کتابت
ـ  قلم و دفتر و کتاب و … ـ اشاره دارد .[۱]شیخ محمّد عزّه دَرْوَز ، واژه‏ هاى  کتابت و نوشت ‏افزار را (مانند «صُحُف ، سجلّ ،مداد ، أقلام» ؛ کتاب و دفتر و مداد و قلم و آنچه به خط مربوط مى ‏شود) در قرآن مى ‏شمارد و آنها را بیش از سیصد کلمه مى ‏یابد ؛ چنان که واژه‏ هاى  قرائت و مشتقات آن را نود واندى  برمى ‏شمارد .

[۲]بعثت نبوى  با « اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ »[۳] (بخوان به نام پروردگارت که تو راآفرید) آغاز شد و با «ایتونى  ، أکتُبُ لکم کتاباً لا تضلّون بعده أبداً»[۴] (به من [ دوات وکاغذى  ] دهید تا نوشته‏ اى  برایتان بنویسم که پس از آن ـ به هیچ وجه ـ گمراه نشوید)پایان یافت .از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  رسیده است که فرمود :قَیِّدوا العلمَ بالکتاب ؛[۵]دانش را با نگارش به بند کشید و نگه دارید .در خبر دیگرى  آمده که فرمود : «قیِّدوا العلمَ بالکتابة» ؛[۶] علم را با کتابت(و نوشتن) حفظ کنید .آن حضرت مى ‏فرماید : «اکتُبُوا هذا العلم» ؛[۷] این علم را بنویسید ، و یا آمده است که فرمود : «من کَتَبَ عنّی علماً …» ؛[۸] هرکس علم (ودانشى ) را از [ زبان ] من بنویسد .و روایات فراوان دیگرى  که به کتابت و نوشتن فرا مى ‏خواند : رافع بن خَدِیْج مى ‏گوید :روزى  رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  در حالى  که ما حدیث نقل مى ‏کردیم ، بر ما گذشت ،پرسیدند : چه حدیث مى ‏کنید ؟ گفتیم : آنچه را از شما شنیده ‏ایم اى  رسول خدا .فرمود : «حدیث کنید ، و هرکه بر من دروغ ببندد ، باید نشیمن‏گاهش را براى  دوزخ آماده سازد» . آن گاه روانه شد[ند] . آنان ساکت شدند ، فرمود : چه شد ، چرا حدیث نمى ‏کنید ؟! گفتند : آنچه را از شما شنیدیم اى  رسول خدا … !پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : [ آنچه برداشت کردید ] منظورم نبود . مقصودم عمد در این کاربود .پس به حدیث پرداختیم و پرسیدم : اى  رسول خدا ، از شما چیزهایى  مى ‏شنویم آیاآنها را بنویسیم ؟ فرمود : بنویسید باکى  نیست .[۹]از ابو هُریره روایت شده که گفت :مردى  از انصار نزد رسول خدا مى ‏نشست و از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  حدیث مى ‏شنید ، به نظرش شگفت (و جالب) مى ‏آمد و درحافظه‏ اش نمى ‏ماند . به آن حضرت شکوه کرد و گفت : اى رسول خدا ، من از شما حدیث مى ‏شنوم برایم جالب است [ لیکن ] آن را به خاطرنمى ‏سپارم ؟پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : [ براى  حفظ حدیث ] از دستِ خود کمک بگیر ، و با دستشان به خط اشاره کردند .[۱۰]و در جایى  دیگر فرمودند :اِسْتَعِن على  حفظک بیمینک ؛ یعنی الکتاب ؛[۱۱]به کمک دست خود ـ یعنى  کتاب (و نوشتن) ـ حافظه ‏ات را یارى  رسان . از ابو هُریره نقل است که گفت : چون خداى ِ متعال براى  پیامبرش مکه را فتح کرد ، آن حضرت خدا را ستود و ثنا گفت ، سپس فرمود :خداى ِ متعال فیل‏ها را از مکه دور کرد و پیامبرش و مؤمنان را بر آن مُسلَّط ساخت واین کار براى  اَ حَدى  پیش از من حلال نشد ، و تنها در ساعتى  از روز برایم حلال گشت وهرگز براى  احدى  پس از من [ نیز ] حلال نمى ‏شود .پس نباید صیدش را رماند و خارش را کَنْد ، و برداشتنِ اَشیاى  افتاده [ و گمشده ] درآن حلال نیست مگر براى  کسى  که آن را بشناسد ، و هرکس در آن به قتل رسد ، اولیاى دَم ، مُخَیَّر میان دو چیزند : یا فدیه ستانند یا قاتل را قصاص کنند …ابو شات ـ که یمنى  بود ـ برخاست و گفت : برایم بنویسید اى  رسول خدا . پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله فرمود : «اکتُبُوا لأبی شاة» ؛ براى  ابو شات بنویسید .[۱۲]از ابن عُمر روایت شده که گفت :برخى  از اصحاب پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  نزد آن حضرت بودند ومن [ هم ] با ایشان ، و از همه کوچک‏تر . پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : «هرکه بر من ـ به عمد ـ دروغ بر بندد باید جایگاهش را دردوزخ آماده سازد !» چون اصحاب خارج شدند، به ایشان گفتم : چگونه از رسول خدا
حدیث مى ‏کنید با اینکه شنیدید چه گفت ! در حالى  که شما در نقلِ حدیث از پیامبر فرومى ‏روید ؟آنان خندیدند و گفتند : اى  برادر زاده ، آنچه را ما از رسول خدا شنیدیم [ نوشته شده و ] در کتابى  نزد ما هست .[۱۳]از عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص روایت شده که گفت :من هر چیزى  را که از رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  مى ‏شنیدم و خواهان حفظ آن بودم ، مى ‏نوشتم .قریش مرا نهى  کردند و گفتند : هر چیزى  را که از رسول خدا مى ‏شنوى  مى ‏نویسى  ؟ درحالى  که رسول خدا بشرى  است که وقتى  خشنود است سخنى  را بر زبان مى ‏آورد و آن گاه که خشمگین مى ‏شود حرف دیگرى  مى ‏زند ؟من از نوشتن دست برداشتم ، و آن ماجرا را براى  رسول خدا بازگفتم . فرمود :بنویس ، سوگند به کسى  که هستى ‏ام از اوست ، از این (با دستش اشاره به دهانش کرد)جز حق بیرون نمى ‏آید .[۱۴]

سنّت فعلى

مى ‏دانیم که پیامبر اکرم  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  به بزرگان و پادشاهان نامه مى ‏نوشت و با قبایل عرب عهد و پیمان مى ‏بست ، موارد زیر از آن جمله است : دو نامه به نجاشى  ـ پادشاه حبشه ـ که آنها را به دست عمرو بن اُمَیّه ضَمْرى سویش فرستاد . نامه‏ اى  به قیصر ـ پادشاه روم ـ به دست دِحْیَة بن خلیفه کَلْبى  . نامه‏ اى  به کسرى  ـ پادشاه فارس ـ به دست عبداللّه‏ بن حُذافه سَهْمى  . حاطب بن اَبى  بَلْتَعَه را با نامه‏ اى  سوى  مُقَوْقِس (فرمان‏رواى ِ اسکندریه و بزرگ قِبْط[۱۵]) فرستاد . نامه ‏اى  به جَبَلَة بن أَیْهَم ، پادشاه غَسّان . براى  علاء [ بن حَضْرَمى ّ ] سهم واجب زکات شتر و گوسفند و میوه‏ ها و اموال رانگاشت . به اهل یمن نامه ‏اى  نگاشت و آنان را به احکام اسلام آگاهانید ، و مواردِ زکات چارپایان و اموال را برشمرد و آنان را سفارش کرد که با فرستادگان آن حضرت به خیرو نیکى  رفتار کنند . به اشخاص ویژه‏اى  [ نیز ] نامه نوشت ؛ مانند : حارث بن ابى  شمر غَسّانى  ، هَوْذَة بن على ّ حَنَفى  ، ذى  کَلاع بن ناکُور . به دسته‏ اى  از اهل یمن نامه نگاشت ، از جمله : حارث بن عبد کُلال ، شُرَیْح بن عبد کلال ، نُعمان ، معافر ، هَمدان ، زُرْعَة بن رُعَیْن .
به خالد بن نمار اَزْدى  و کسانى  که با او اسلام آورده بودند ، نامه نوشت . به بنى  معاویه از قبیله «کِنْده» و بنى  عمرو از قبیله «حِمْیَر» نامه نوشت و آنان را به اسلام فراخواند [ و همچنین ] براى  بنى  مُرَّة ، و بنى  ضباب ، و بنى  قَنان ، و بنى  زیاد ـ که همه ‏شان از بنى ‏حارث بودند ـ و براى  بنى  جُوین ، و بنى  معاویه ، و بنى  مَعَن (ازطائى ‏ها) و بنى  زُرْعَه ، و بنى  رَبْعه ، و بنى  جُعیل ، و کسانى  از خُزاعه که اسلام آوردند . رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  براى  اُسْقُفِ بنى  حارث و اُسقُف‏ه اى  نَجْران و براى  مَعَدّ بنکَرِب بن اَبْرَهه ، و کسانى  که از حَدَس ـ از لَخْم و دیگران ـ اسلام آوردند ، نامه نوشت .[۱۶]همه این‏ها ، مشروعیت کتابت را در عهد پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  اثبات مى ‏کند .و از این اخبار است اجازه پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  به عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص ، در نوشتن حدیث آن حضرت ، که فرمود : «اُکتُب ولا حَرَج» ؛ بنویس ، باکى  نیست .در خبر دیگر راوى  مى ‏گوید : از رسول خدا پرسیدم از شما چیزهایى  مى ‏شنویم ،آیا به ما اجازه مى ‏دهى  آنها را بنویسیم ؟ فرمود : نعم ، شبّکوها بالکتب ؛ آرى  ، با نوشتن آنها را به چنگ اندازید .و از جمله آنهاست اجازه پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  به دیگر صحابه در کتابت حدیثش .ما در بخشِ دوم بحث روایى  درباره وضوى  پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  ذیل عنوان «مَکانةُ الوضوءعندَ الصّحابة والتّابعین وتابعی التابعین» ۵۴ صحابى  را نام بُرده ‏ایم که به تدوین پاره ‏اى یا همه احادیثى  که از رسول خدا به آنان مى ‏رسید ، علاقه داشتند .در اینجا نام گروهى  را مى ‏آوریم که داراى  مجموعه یادداشت‏ هایى  (= صحیفه)بودند
۱ . على  بن اَبى  طالب  علیه ‏السلام از اُمّ سَلَمه روایت شده که گفت : رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  پوست دباغى  شده‏ اى  خواست و على  بن اَبى  طالب با ایشان بود . پیوسته رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  املا مى ‏کرد و على   علیه ‏السلام مى ‏نوشت تا اینکه رو و پشت و گوشه ‏هاى  آن پوست از نوشته پُر گشت .[۱۷]عایشه مى ‏گوید : رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  على  را با پوست دباغى  شده و دواتى فرا خواند . پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  املا مى ‏کرد و على  مى ‏نوشت تا اینکه پوست [ از نوشته ] پُرشد .[۱۸]در کتاب الإمامة والتبصرة مِن الحیرة آمده است :رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  به على   علیه ‏السلام فرمود : آنچه را بر تو املا مى ‏کنم ، بنویس !على   علیه ‏السلام پرسید : اى  پیامبر خدا ، از فراموشى ِ من مى ‏ترسید ؟رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  پاسخ داد : نه ، از نسیان بر تو نمى ‏ترسم . برایت دعا کردم و از خداخواستم که به حافظه ‏ات بسپارد و از یادت نَبَرد ، لیکن براى  شریکانت بنویس !على   علیه ‏السلام مى ‏گوید : گفتم : اى  پیامبر خدا ، شُرکاى  من چه کسانى ‏اند ؟پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : امامان از نسلِ تو … .[۱۹]اکنون مى ‏پرسیم : آیا آنچه به امام على   علیه ‏السلام نسبت داده شده (کتاب على  ، جَفر ،جامعه و غیر آن) یک چیزند ، یا هر کدام از آنها مجموعه‏ اى  جداگانه به شمار مى ‏رود ؟در أُصول الحدیث آمده است که :صحیفه غیر از کتاب است ، بعضى  بعید نشمرده‏ اند که آن دو یک چیزباشند .[۲۰]عباراتى  که بر کتاب على   علیه ‏السلام اِطلاق شده چنین است : «فَخْذ بعیر» … «کتاب غلیظ» … «مدروجاً عظیماً» … «طوله سبعون ذراعاً» (طومار بزرگى  که طولش به هفتادذرع مى ‏رسید) و تعبیرهاى  دیگر .لیکن «صحیفه» چنین نمى ‏باشد ، نوشته ‏اى  کوچک است که در دسته شمشیر جامى ‏گیرد .اهل بیت  علیهم ‏السلام به کتاب على   علیه ‏السلام و همه نگاشته ‏هاى  [ آن حضرت ] توجه زیادى داشتند و به احادیث موجود در آن اشاره مى ‏کردند . سخن حضرت زهرا  علیهاالسلام به کنیزش از آن جمله است که فرمود :وَیْحَک ! اُطْلُبیها ، فإنّها تَعْدِل عندی حسناً وحسیناً ؛[۲۱]واى  بر تو ! آن را بیاب ، چه آن نزد من [ به لحاظ اهمیّت ] با حسن وحسین برابرى  مى ‏کند .همچنین سخنان اهل بیت  علیهم ‏السلام بر ارزشمند بودن کتاب على  علیه ‏السلام صراحت دارد ،مانند اینکه فرمودند :وهذا الکتاب عندنا نتوارثه کابراً عن کابرٍ ؛[۲۲]این کتابى  نزد ماست که آن را به ارث مى ‏بریم ؛ بزرگى  از بزرگى  دیگر .و آن‏گاه که ضرورت ایجاب مى ‏کرد ، این کتاب را براى  خرده ‏گیران یا آنان که در پى فهم و دانستن بودند ، بیرون مى ‏آوردند .[۲۳]دکتر رَفعت فَوزى  عبدالمطَّلب ، احادیث صحیفه را در کتابى  گرد آورده و آن راصَحیفةُ علیّ بن أبی طالب  علیه‏ السلام عَن رسولِ اللّه‏  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله [۲۴] نام نهاد .
۲ . عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص وى  یکى  از چهار عَبادله‏ اى [۲۵] است که اهل سنّت در حدیث بر آنها اعتماد دارند ،[ وى  ] صحیفه صادقه ‏اى  دارد که درباره‏ اش گفته است :انگیزه به زندگى  ندارم مگر براى  دو چیز : صادقه و وَهط . «صادقه»صحیفه ‏اى  است که آن را از [ زبان ] رسولِ خدا نوشتم و «وَهْط» زمینى است که عمرو بن عاص به من بخشید و در آن کار مى ‏کنم .[۲۶]ابو هُریره شهادت مى ‏دهد که عبداللّه‏ از او بیشتر حدیث دارد :هیچ یکى  از اصحاب پیامبر بیشتر از من حدیث [ حفظ ] ندارد مگر عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص ؛ زیرا او [ احادیث را ] مى ‏نوشت و من نمى ‏نگاشتم .[۲۷]و گفته‏ اند : راوى  صحیفه او ، نوه ‏اش ، عَمْرو بن شُعَیب است .در «الأمالی الخمیسیّه» از عبدالرحمان ختلى  ـ ابو عبداللّه‏ ـ نقل شده که گفت :من حدیث عَمْرو بن شُعَیب را [ به نقل ] از پدرش [ به نقل ] از جدش ، گرد مى ‏آوردم .چون گمان بُردم که از آن فارغ شدم ، شبى  در خانه ‏ام نشستم و چراغى  پیشِ رویم و مادرم در ایوانى  که مقابل اتاق من بود ، نشسته بود .شروع به تنظیم یادداشت‏ها کردم که ناگهان خوابم برد ، در خواب مرد سیاهى  را دیدم که با شمشیرِ هندى ِ آتشین بر من درآمد و گفت : حدیث این دشمن را براى  خدا جمع مى ‏کنى  ؟ آنها را بسوزان وگرنه تو را آتش مى ‏زنم ـ و با دستش به آتش اشاره کرد ـ فریادکشیدم و از خواب پریدم .مادرم [ سویم ] دوید و گفت : چه شده ؟ گفتم : خوابى  [ وحشتناک ] دیدم .یادداشت ‏ها را جمع کردم و تصنیف را ناتمام گذاشتم ، از آن خواب ترسیدم و درشگفت بودم .پس از مدتى  طولانى  ، آن خواب را براى  شیخى  از اصحاب حدیث ـ که با او مأنوس بودم ـ بازگفتم . او برایم یادآور شد که این عمرو بن شعیب هنگامى  که عمر بن عبدالعزیزلَعن امیرالمؤمنین را از خطبه ‏ها بر منابر ورانداخت و حذف کرد ، بر او برآشفت .عمر بن عبدالعزیز در ایراد خطبه به جایى  رسید که بنى  امیه على  را لعن مى ‏کردند ،وى  به جاى ِ لعن این آیه را خواند :« إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى  وَیَنْهَى  عَنِ الْفَحْشَاءِوَالْمُنکَرِ » ؛[۲۸]همانا خدا به عدل و احسان و دادنِ [ حق ] خویشاوندان فرامى ‏خواند و ازفحشا و کارهاى  ناپسند و زشت باز مى ‏دارد .عَمرو بن شُعَیْب برخاست و گفت : اى امیرالمؤمنین ، سنّت ! سنّت ! و عمر بن عبدالعزیز را بر لعن على  بن ابى  طالب برمى ‏انگیخت و تشویق مى ‏کرد .عمر گفت : ساکت باش ! خدا تو را روسیاه گرداند ، این کار بدعت است نه سنّت ، وخطبه را به پایان بُرد .عبداللّه‏ ختلى  مى ‏گوید : پس [ از شنیدن این ماجرا ] دریافتم که خواب من پندى  به جهت این حال بود و نمى ‏دانستم عمرو این رفتار را داشته است . آن‏گاه به خانه برگشتم و کاغذهایى  را که در آنها حدیث عمرو را جمع‏ آورى  کرده بودم ، سوزاندم.[۲۹]مسلم ـ صاحب کتاب صحیح ـ این روایات را در کتاب جداگانه سامان داده و آن راکتاب عَمْرو بن شُعَیب نامیده است . ضیاء مَقْدَسى ّ در المختاره[۳۰] نیز همین جمع‏ آورى را انجام داده است .نقل شده که عبداللّه‏ بن عَمْرو ، زبان«سُریانى » مى ‏دانست[۳۱] و آن را از دو همراه یهودى  روز «یرموک» فراگرفت ، و گاه صحیفه ‏اش را «یرموکیّه» نامیده‏ اند .بعضى  از اهل سنّت در روایات عبداللّه‏ شک کرده‏ اند ؛ زیرا از آن دو همراه یهودى ‏اش روایت شده نه از صحیفه !روایت‏ هاى  عَمْرو بن شُعیب از پدرش [ و ] از جدّش در مُسنَد احمد فراوان به
چشم مى ‏خورد ، خواننده مى ‏تواند مراجعه کند .
۳ . ابو هُرَیره دَوسى
ابو هُرَیره ۵۳۷۴ حدیث روایت کرده است . در عهد خودش احادیث او راشاگردش همّام بن منبّه گرد آورد . این کتاب به تازگى  با تحقیق حبیب اللّه‏ حیدرآبادى و به نامِ الصَّحیفةُ الصَّحیحَة به چاپ رسیده است .ابن نَهیک مى ‏گوید : کتابِ خود را که احادیث را در آن نوشته بودم ، پیش ابوهریره بردم و بر او خواندم و گفتم : درست است که این‏ها را از تو شنیده ‏ام ؟ گفت : آرى  .[۳۲]
۴ . جابر بن عبداللّه‏ بن عمرو بن حرام انصارى رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  جابر را به عنوان کارگزار خود در نجران گماشت و برایش نامه‏ اى نوشت که در آن فرایض و زکات و دیات آمده بود .این نامه را ابو داود ، و نسائى  ، و ابن حِبّان ، و دارِمى  و دیگران آورده‏ اند ، و آنچه راپیامبر نوشته است به اسم «کتاب» و «نسخه» و «صحیفه» مشهور مى ‏باشد و در همه آنهاگفته مى ‏شود : کتاب آل عمرو بن حرام .عطاء بن أبى  رباح این نامه را در نوجوانى  خواند .این نامه به همراه کتاب ابن طولون إعلام السائلین عن کتب سیّد المرسلین به چاپ رسیده است .بَکْر بن عبداللّه‏ ـ ابو زید ـ در کتاب معرفة النُسَخ مى ‏نویسد :اخیراً بعضى  از دانش پژوهان ـ در کویت ـ نصوص نسخه عمرو راجمع ‏آورى  کرده ‏اند .[۳۳]
۵ . اَنَس بن مالک انصارى  (خادم رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله )اَنَس ده ساله ـ یا هشت ساله ـ بود که به خدمت رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  درآمد ، از وى روایت شده که گفت :من ده ساله بودم که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  به مدینه آمد وهنگامى  که پیامبر درگذشت بیست ساله شدم .[۳۴]اَنَس از کسانى  است که به نوشتن فرامى ‏خواند ، از وى  روایت شده که به فرزندانش
مى ‏گفت : اى  فرزندان من ، علم را با نوشتن ماندگار سازید . [۳۵]و مى ‏گفت : ما علم کسى  را که به صورتِ نوشته نباشد ، علم نمى ‏شماریم .[۳۶]چندین صحیفه و نُسخه از او نوشته شده است ، از جمله :
۱ . نسخه ابى  زَنّاد (عبداللّه‏ بن ذَکوان) به نقل از اَنَس .
۲ . نسخه وَرْقاء بن عمر یَشْکُرى  ، به نقل از اَنَس .
۳ . نسخه ابو عمرو هبیرة بن عبدالرحمن ؛ چنان که در المحدّث الفاضل هست .حدیث‏هاى  ساختگى  در صحیفه ‏ها و نسخه ‏هاى  اَنَس زیاد است ، مشهورترین آنهاموارد زیراند :
۱ . نسخه أبان بن ابى  عیّاش .
۲ . نسخه ابراهیم بن هُدْبَه .
۳ . نسخه حسن بن ابى  حسن بصرى  ، که از آن نوح بن ذَکوان روایت مى ‏کند .
۴ . نسخه خالد بن عُبید بَصْرى  .
۵ . نسخه خِراش بن عبداللّه‏ .
۶ . نسخه دینار بن عبداللّه‏ اهوازى  (ابى  مکیس) .
۷ . نسخه زبیر بن عدى ّ ، که بشر بن حسین از انس آن را روایت مى ‏کند .
۸ . نسخه عبداللّه‏ بن دینار .
۹ . نسخه علاء بن زید .
۱۰ . نسخه کثیر بن سلیم ، که جبارة بن مفلّس از اَنَس آن را روایت مى ‏کند .
۱۱ . نسخه موسى  بن عبداللّه‏ طویل .
خبر این نسخه‏ ها در کتاب معرفة النسخ[۳۷] (اثر ابو زید) آمده است .از یاد نبریم که انس بن مالک از کسانى  است که حجّاج بن یوسف ثقفى  ـ خون ریزعراق ـ براى  تحقیر و زبون ساختن آنها ، بر گردنشان مُهر نهاد .[۳۸]

نتیجه‏ گیرى

از آنچه در صفحات پیشین مطرح شد ، مشروعیّت تدوینِ حدیث در عهد رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  و ضعف نظریّه کسانى  که به منع آن گرویده ‏اند ، روشن شد ؛ زیرا بقاى رسالت محمّدى  امکان ندارد مگر به حفظ سنّت و نقل حدیث .بسترهاى  اجتماعى  و شرایط سیاسى  ، خلفاى  پس از پیامبر ـ یا همان اصحاب رأىـ را بر آن داشت که صحابه را از دست به دست گردانیدن احادیث رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  ـ براى  اهداف ویژه خود ! ـ باز دارند . از راه چاره‏ هاشان نسبتِ نهى ِ «تدوین حدیث» به پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  بود ، تا به این وسیله شیخین و پیروان ایشان را ـ در اندیشه خویش ـ مشروعیّت بخشند .رأى ‏گرایى  در عهد پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  اندیشه حاکم بود [ و در مقابل این جریان ] بعضى  ازصحابه شیوه طاعت از خدا و پیامبر را مى ‏پیمودند و براى  خویشتن اختیارى نمى ‏دیدند ؛ زیرا :« وَمَن یُطِعِ  اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللَّهَ وَیَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ » ؛[۳۹]هرکه از خدا و پیامبرش پیروى  کند و از خدا بترسد و پروا کند [ در زمره کسانى  درمى ‏آید که ] آنان کامیاب‏اند .« وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى  اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُمِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً » ؛[۴۰]و مرد و زن مؤمنى  را نسزد که چون خدا و رسولش امرى  را امضا کنند[ روى  برتابند و از خویش سخن به میان آورند ] و در کارشان اختیارى باشد ؛ و هرکس خدا و پیامبرش را عصیان ورزد ، البته آشکارا گمراه شده است .« فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّى  یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً » ؛[۴۱]ولى  چنین نیست ، به پروردگارت سوگند ، آنان ایمان [ واقعى  ] نمى ‏آورندمگر آنکه تو را در مشاجراتشان حَکَم سازند ، آن گاه از قضاوتى  که میانشان کرده‏اى  ، هیچ حَرَج [ و احساس صدمه و ناراحتى  ] در جانشان نکنند ، و تسلیم محض حُکمِ تو باشند .« إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذَا دُعُوا إِلَى  اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَن یَقُولُواسَمِعْنا وَأَطَعْنَا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » ؛[۴۲]سخن مؤمنان [ واقعى  ] آن گاه که سوى  خدا و رسولش فراخوانده شوند تامیانشان حُکم کند ، این است که مى ‏گویند : شنیدیم و اطاعت مى ‏کنیم واینان ، همان رستگاران‏ اند .در اینجا گروه دیگرى ‏اند که با پیامبر چنان برخورد مى ‏کنند که گویا او بشرى ناکامل است . به خطا مى ‏رود و صواب مى ‏کند ، ناسزا مى ‏گوید و لعن مى ‏فرستد وسپس براى  لعن شدگان مغفرت و آمرزش مى ‏طلبد .[۴۳]از این دسته ، کسانى ‏اند که عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص را از تدوین حدیث رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  بازداشتند .چنان که گروهى  از غیر مسلمانان از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  تغییر شریعتِ آسمانى  رامى ‏خواستند ، در قرآن آمده است :« وَإِذَا تُتْلَى  عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِهذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَایَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى  إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ » ؛[۴۴]و آن گاه که آیات روشن ما بر آنان تلاوت مى ‏شود ، کسانى  که دیدار ما راامید ندارند مى ‏گویند : قرآنى  جز این بیاور یا آن را تبدیل کن ! بگو : مرانرسد که از پیش خود قرآن را تغییر دهم ، من جز آنچه بر من وحى مى ‏شود پیروى  نمى ‏کنم و اگر پروردگارم را عصیان کنم از عذابِ روزبزرگ مى ‏ترسم .قرآن، نهیش را از پیروى  هوس‏ه اى  کسانى  که نمى ‏دانند ، فراتر مى ‏برد و مى ‏فرماید:« ثُمَّ جَعَلْنَاکَ عَلَى  شَرِیعَةٍ مِنَ الأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ لاَیَعْلَمُونَ » ؛[۴۵]پس تو را بر راهِ دین قرار دادیم . از آن راه برو و از پى  خواهانى ‏هاى نفسانى  نادانان مرو .اینان فقط به مشرکان یا منافقان و مصلحت ‏اندیشان و … منحصر نمى ‏شدند ، بلکه میان مسلمان [ نیز ] بودند ؛ کسانى  که براى  پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  منزلتى  نمى ‏شناختند .اینان همان کسانى ‏اند که صداهاشان را در برابر صداى  پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  بلند مى ‏کنند ، ازجهاد در راه خدا کُندى  مى ‏ورزند ، و بر رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  در کارهایش اعتراض مى ‏کنند ؛ و على  رغم وجود آیات قرآنى  و یا احادیث ، آنچه را مصلحت و اوهامشان بنمایاند پیروى  مى ‏کنند ، و حتى  در حضورِ پیامبر به رأى  خود فتوا مى ‏دهند !به این آیات توجّه کنید :« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ » ؛[۴۶]اى  کسانى  که ایمان آورده ‏اید ، صداهاتان را بالاتر از صداى  پیامبر نبرید ،و آن گونه که بعضى ‏تان با بعض دیگر بلند سخن مى ‏گویید ، در برابر اوصدا را بلند مکنید [ وگرنه ] بى ‏آنکه بدانید اعمالتان تباه مى ‏شود.« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ » ؛[۴۷]اى  کسانى  که ایمان آوردید ، چرا هنگامى  که به شما گفته مى ‏شود در راه خدا کوچ کنید ، به زمین مى ‏چسبید ؟!« إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ » ؛[۴۸]کسانى  که خدا و پیامبرش را بیازارند ، خدا آنها را لعنت مى ‏کند .« وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ  النَّبِى َّ » ؛[۴۹]از آنان کسانى ‏اند که پیامبر را مى ‏آزارند .بنابراین ، صحابه متعبّد همان‏ هایى ‏اند که سخن خدا و پیامبرش را مى ‏گیرند و دربرابر نصّ ، اجتهاد نمى ‏ورزند و از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  تبدیل حکم خدا را نمى ‏طلبند ! وصف آنان در قرآن چنین است :« فَمِنْهُم مَّن قَضَى  نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً » ؛[۵۰]بعضى  از مؤمنان جان باختند [ و به شهادت رسیدند ] و بعضى  در [ همین ]انتظارند و به هیچ نوعى  تبدیلى  [ در عقید و ایمان و ... ] گرایش نیافتند .این آیه ، به وجود دسته‏اى  [ از مردم ] اشاره مى ‏کند که تغییرِ [ احکام شریعت وآیات الهى  ] را مى ‏جستند و اینکه شهداى ِ از این گروه افراد معترض بر پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله نمى ‏باشند ، بلکه به سنّت رسول خدا سخت پاى ‏بندند و تا جان دارند از آن دفاع مى ‏کنند .پیروان اندیشه اجتهاد و تأویل ، اندک و ناچیز نبودند که به حساب نیایند [ و به آنهااهمیتى  داده نشود ] آنان با رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  در بیش از یک مورد ، به معارضه برخاستند . اگر بخواهیم همه این موارد را گرد آوریم ، کتاب جداگانه ‏اى  مى ‏شود ،لیکن ـ در اینجا ـ به بعضى  از [ این قبیل ] موضع ‏گیرى ‏ها اشاره مى ‏کنیم : پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  مسلمانان را از روزه دَهْر (همیشگى ) بازداشت و اشاره کرد که روزه سه روز در هر ماه ، با روزه دهر برابر مى ‏کند ، بعضى  این امر را امتثال کردند و بعضى نه ! رسول گرامى  اسلام ازرُهبانیّت نهى  فرمود . بسیارى  از مردم این فرمان حضرت را سر ننهادند ؛ زیرا از لذت‏هاى  دنیا دست کشیدند با این گمان که این کار ، انسان را به خدا نزدیک مى ‏سازد ! مثل اینکه پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  نَحْرِ شتر و خوردن گوشت آن را روز جنگِ تبوک اجازه دادند . با وجود این ، کسانى  از صحابه نحر آنها را نپذیرفتند . و از این نمونه است ماجراى  صحابى ‏اى  که در حال روزه زنش را بوسید و از این کار به شدّت به خشم آمد وناراحت شد ، زنش را فرستاد تا در این باره سؤال کند . وى بر اُمّ سلمه درآمد و او را از آن کار باخبر ساخت ، اُمّ سَلَمه گفت : رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  درحالى  که روزه است [ ما را ] مى ‏بوسد .زن ، سوى ِ شوهرش بازگشت و پاسخ را به او گفت . وى  ناراحتى ‏اش فزونى  یافت وگفت: ما مثل رسول خدا نیستیم ! خدا براى  رسولش هرچه را بخواهد حلال مى ‏کند !زن سوى  اُمّ سَلَمَه باز آمد و رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  آنجا بود . پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : این زن چه کار دارد ؟ اُم سَلَمه جریان را گفت ، پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : مگر او را به آنچه من انجام مى ‏دهم باخبر نساختى  ؟ اُمّ سَلَمه گفت : [ چرا ] به آگاهى ‏اش رساندم .زن سوى  شوهرش رفت و به او خبر داد ، وى  بیشتر برافروخت و گفت : ما مثلِ رسول خدا نیستیم ! خدا براى  رسولش هرچه را خواهد حلال مى ‏سازد !در این هنگام رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  خشمگین شد ، سپس فرمود : به خدا سوگند ، من ازهمه‏ تان باتقواترم و بیشتر از همه شما به احکام خدا عمل مى ‏کنم ![۵۱]نزدیک به این سخن ، عبارت زیر است :جوانى  از قریش پیش پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  آمد و گفت : اى  رسول خدا ، به من در زنا اجازه بده !کسانى  که آنجا بودند بر او خشم گرفتند و گفتند : ساکت باش !رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : نزدیک آى  ! جوان نزدیک پیامبر آمد ، پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  پرسید : آیادوست دارى  مادرت زنا دهد ؟ جوان گفت : نه واللّه‏ ـ خدا مرا فدایت سازد ـ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله فرمود : مردم [ نیز ] زنا را براى  مادرانشان نمى ‏پسندند .[ سپس ] پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  پرسید : آیا زنا را براى  دخترت دوست مى ‏دارى  ؟ جوان گفت : نه واللّه‏ ـ فدایت شوم ـ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : مردم [ هم ] دوست ندارند دخترانشان زنا دهد .آن گاه رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  خواهر و عمّه و خاله‏ اش را یادآور شد ، و در همه اینها جوان مى ‏گفت : «نه واللّه‏ ، اى  رسول خدا ، خدا مرا فدایت گرداند» .[ در این هنگام ] پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  دستش را [ بر سر آن جوان ] نهاد و فرمود : بارالها ، گناهش را بیامرز و قلبش را پاک گردان و از آلودگى  جنسى  مصونش دار .راوى  مى ‏گوید : بعد از این ماجرا ، آن جوان به چیزى  توجه نمى ‏کرد .[۵۲]و از آن جمله است این سخن پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  که فرمود :أَیُلْعَبُ بکتابِ اللّه‏ِ وأنا بَیْن أَظْهرکُم ؛[۵۳]آیا با کتاب خدا بازى  مى ‏شود در حالى  که من در میانتان (وپیش چشمتان)هستم ؟
[۱] .  نگاه کنید به ، تدوین السنّة الشریفة : ۹۷ و صفحات بعد از آن .
[۲] .  تاریخ العرب ۱ : ۱۰۳ .
[۳] .  سوره علق ۹۶ آیه ۱ .
[۴] .  المُصَنَّف عبد الرزاق ۱۰ : ۳۶۱ .
[۵] .  تقیید العلم : ۶۹ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۷۳ .
[۶] .  تاریخ اصفهان ۲ : ۲۲۸ ؛ کشف الظنون ۱ : ۲۶ .
[۷] .  همان .
[۸] .  کنز العمال ۱۰ : ۲۶۲ ، حدیث ۲۹۳۸۹ .
[۹] .  تقیید العلم : ۷۳ ؛ الکامل ۱ : ۳۶ .
[۱۰] .  تقیید العلم : ۶۶ ـ ۶۸ ؛ الکامل ۱ : ۳۶ .
[۱۱] .  تقیید العلم : ۶۵ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۱۵۲ .
[۱۲] .  تقیید العلم : ۸۶ .
[۱۳] .  الکامل فی الضعفاء ۱ : ۳۶ ؛ تقیید العلم : ۹۸ به نقل از عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص ؛ و نزدیک به آن در «المحدّث الفاضل : ۳۷۸ ، حدیث ۳۶۱» آمده است .
[۱۴] .  تقیید العلم : ۸۰ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۷۱ ؛ مسند احمد ۲ : ۱۶۲ .
[۱۵] .  ساکنان اصلى  مصر قدیم .
[۱۶] .  براى  آگاهى  بیشتر ، رجوع کنید به ؛ الطبقات الکبرى  ۱ : ۲۵۸ ـ ۲۹۰ .
[۱۷] .  أدب الإملاء والاستملاء سمعانى  : ۱۲ ـ ۱۳ ؛ المحدّث الفاضل : ۶۰۱ و۸۶۸ .این روایت به نحو دیگرى  در «الإمامة والتبصرة من الحیرة (ابن بابویه قمى ) : ۱۷۴» ودر « بصائر الدرجات : ۱۶۳ و۱۶۸» آمده است .
[۱۸] .  محاسن الاصطلاح بلقینى  : ۳۰۰ .
[۱۹] .  الإمامة والتبصرة من الحیرة : ۱۸۳ .
[۲۰] .  نگاه کنید به ، تدوین السنّة الشریفه : ۷۲ .
[۲۱] .  دلائل الإمامه : ۱ ؛ عوالم العلوم ۱۱ : ۱۸۸ و۶۲۰ ـ ۶۲۱ و در پانویس آن به نقل از مسند الزهراء ونزدیک به آن در المعجم الکبیر ۲۲ : ۴۱۳ و سفینة البحار ۱ : ۲۹۹ و مستدرک الوسایل ۱۲ : ۸۱ آمده است .
[۲۲] .  بصائر الدرجات : ۲۹۹ ؛ اصول کافى  ۱ : ۲۴۱ .
[۲۳] .  رجال نجاشى  : ۲۵۵ .
[۲۴] .  این کتاب در سال ۱۴۰۶ هجرى  به وسیله مکتبة دار السلام ، در حلب به چاپ رسید و کتابى است کوچک ، ما برآنیم که پژوهش گسترده‏اى  را در این زمینه به سامان رسانیم ، آرزومندیم براتمام این کار توفیق یابیم . در راستاى  آگاهى  بر فقه امام على   علیه ‏السلام در میراث اسلامى  ، بسى  بجاست که پژوهش‏گران به بررسى  مسائلى  بپرداند که ما در کتاب «منع تدوین الحدیث» از کتاب على   علیه ‏السلام برگزیدیم و آنچه در صحاح و سنن [ اهل سنت ] از صحیفه امام على   علیه ‏السلام نقل شده است . نگاه کنید به ، منع تدوین الحدیث : ۴۶۱ ـ ۴۶۴
[۲۵] .  مقصود از عَبادله ، چهار نفرى  است که نام همه آنها عبداللّه‏ مى ‏باشد ؛ یعنى  عبداللّه‏ بن مسعود ، عبداللّه‏ بن زبیر ، عبداللّه‏ بن عبّاس و عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص م .
[۲۶] .  منع تدوین الحدیث : ۴۶۱ ـ ۴۶۴ .
[۲۷] .  تقیید العلم : ۸۲ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۷۰ ؛ مسند احمد ۲ : ۲۴۸ .
[۲۸] .  سوره نحل ۱۶ آیه ۹۰ .
[۲۹] .  الأمالی الخمیسیّه ۱ : ۱۵۳ .
[۳۰] .  المختاره ، کتابى  است بزرگ و ناتمام ، که ۶ مجلد آن چاپ شده است . نگاه کنید به ، پانویس الباعث الحثیث با تحقیق ناصرالدین اَلبانى  ۱ : ۱۱۲ ؛ البدایة والنهایه ۱۳ : ۱۷۰ .
[۳۱] .  الطبقات الکبرى  ۲ : ۱۸۹ .
[۳۲] .  الطبقات الکبرى  ۷ : ۲۲۷ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۷۲
[۳۳] .  معرفة النسخ : ۲۱۴ .
[۳۴] .  تهذیب الکمال ۳ : ۳۳۵ .
[۳۵] .  تهذیب الکمال ۳ : ۳۷۱ ؛ تقیید العلم : ۹۶ ؛ الطبقات الکبرى  ۷ : ۱۴۰۱ .
[۳۶] .  تقیید العلم : ۹۶ ؛ شرف اَصحاب الحدیث : ۹۷ ، رقم ۲۱۱ .
[۳۷] .  نگاه کنید به ، معرفة النسخ : ۱۰۰ ؛ سیر أعلام النبلاء ۳ : ۳۹۶ ـ ۳۹۷ ، پانویس ترجمه انس بنمالک در تهذیب الکمال .
[۳۸] .  بنگرید به ، اُسُد الغابه ۲ : ۴۷۲ ، در شرح حالِ سَهْل ساعدى ّ .
[۳۹] .  سوره نور ۲۴ آیه ۵۲ .
[۴۰] .  سوره احزاب ۳۳ آیه ۳۶ .
[۴۱] .  سوره نساء ۴ آیه ۶۵ .
[۴۲] .  سوره نور ۲۴ آیه ۵۱ .
[۴۳] .  صحیح مسلم ۴ : ۲۰۰۸ ، حدیث ۸۸ و۹۰ ؛ مسند احمد ۲ : ۳۱۶ ـ ۳۱۷ و۴۴۹ ، وجلد ۳ ، ص۴۰۰ .
[۴۴] .  سوره یونس ۱۰ آیه ۱۵ .
[۴۵] .  سوره جاثیه ۴۵ آیه ۱۸ .
[۴۶] .  سوره حجرات ۴۹ آیه ۲ .
[۴۷] .  سوره توبه ۹ آیه ۳۸ .
[۴۸] .  سوره احزاب ۳۳ آیه ۵۷ .
[۴۹] .  سوره توبه ۹ آیه ۶۱ .
[۵۰] .  سوره احزاب ۳۳ آیه ۲۳ .
[۵۱] .  الرسالة شافعى  ، فقره ۱۱۰۹ ، مسلم آن را از عمرو بن اَبى  سَلَمَه روایت کرده است .
[۵۲] .  مجمع الزوائد ۱ : ۱۲۲ .
[۵۳] .  سنن نسائى  ۶ : ۱۴۲ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


6 × سه =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>