دیدگاه نادرست درباره جنگ جَمَل و صفّین – منهاج بدعت
[ ابن تیمیه ، مى ] گوید : جنگى على رضى الله عنه در روز «جمل» و«صفین» به امر رسول خدا صلى الله علیه وآله نبود ، بلکه نظر شخصى اش بود(منهاج السنه ۲/۲۳۱) .پاسخ :من از نادانى این انسان (که به راستى سخت نادان آفریده شده است ) تعجّب مى کنم . او چگونه مسلمانى است که شؤون امامت رانمى داند و چگونه توجه ندارد آن کس که بار سنگین مسئولیت این وظیفه خطیر را به عهده مى گیرد ، ورود و خروجش در کارها چطورباید باشد ؟! او به کلى از آن معناى امامت که ما بدان معتقدیم ،سخت به دور است .و از آن شگفتتر ، نادانى اش نسبت به مقام مولاى ماامیرالمؤمنین علیه السلام است که چگونه آن بزرگوار مراقب امر الهى و گرواشاره جایگزین کننده خود ـ نبى ّ اعظم صلى الله علیه وآله ـ بود .
براى این مرد ، فرصت آشنایى با مقام منیع و فضائل بلند پایه آن حضرت را ، از راههاى علم و عمل على علیه السلام دست نداده است؛ زیرادشمنى نفرت زا ، دیدگانش را نابینا کرده و او را از کاخ رفیع حق به پرتگاه پستى فرو انداخته است .من شگفتم همه ، از بى اطلاعى او از حدیثى است که حُفّاظ و پیشوایان حدیثش ، در این باره روایت کردهاند ، ولى چه باید کرد ؟او از مردمى است که چشم دارند امّا با دیدگان خود نمى نگرند ! مامى دانیم در دل او چه وسوسه هایى مى گذرد ! هدف این مرد ـ ازحکم قطعى به نفى حدیث ـ فریبکارى و گمراهى امّت ، نسبت به حقیقت وتصحیحِ جنگهاى خونین طرفین به واسطه رأى و اجتهاد است تا بتواند بگوید :امیرالمؤمنین علیه السلام با هم نبردهاى خود ـ در رأى و اجتهاد ـ برابرند و این هردو ، مجتهد بوده اند و رأى آنها (چه صواب و چه خطا) براى آنان الزوام آوراست ، چیزى که هست براى کسى که درستکار باشد دو پاداش و براى خطاکاریک پاداش بیشتر نیست . غافل از اینکه محقّق هشیار ، مشت این فریبکاران را باز مى کند و دست تحقیق ، خفته مصیبت زده را بیدار مى کند و خامه حقیقت ،نمى گذارد امّت اسلامى را به هر سو بى هدف بکشانند ؛ آنان راهشدار مى دهد که اجتهاد آنان (اگر این رؤیا درست باشد) اجتهاد ،در مقابلِ نصِّ گویاى نبوى است .کاش مى دانستم چگونه این امر بر کسى پوشیده مى ماند ؟ وچگونه احدى را مى رسد خود را به نادانى بزند ؟ و حال آنکه دربرابر گروههاى علمى ، سخن پیغمبر صلى الله علیه وآله به همسرانش قرار دارد که مى گوید :أیّتکنّ صاحبةُ الجَمَلِ الأدْبَبْ ـ وهو کثیرُ الشَّعْرِ ـ تخرج فیَنْبَحُها کلابُ الحَوْأبِ ، یُقْتَلُ حَوْلَها قَتْلى کثیر وتَنْجو بعد ما کادَتْ تُقْتَلُ[۱] ؛کدام یک از شما زنان ، صاحبِ شتر پر موى خواهد بود که خروج مى کند وسگهاى محلّه «حوأب» بر او عوعو کنند ! کشتگان فراوانى گردش بر زمین افتند و او تا نزدیک کشته شدن مى رود و نجات مى یابد !و در تعبیر دیگرش صلى الله علیه وآله [ آمده است ] : چگونه خواهد بود وضع یکى از شما زنان وقتى سگان محلّه حوأب بر او حمله کنند[۲] ؟!و در تعبیر دیگر : کدام یک از شما زنان هستید که سگان محله حوأب بر او بانگ زنند[۳] ؟!و در تعبیر دیگر خطاب به زنان : کاش مى دانستم کدام یک ازشما زنان ، هنگامى که با لشکرى به سوى مشرق مى رود ، سگان حوأب بر او پارس خواهند زد[۴] ؟!و در تعبیر خفاجى در شرح الشفا ۳/۱۶۶ :أَیَّتُکُنَّ صاحبةُ الْجَمَلِ الأزَبّ تَنبحُها کِلابُ الحَوأب ؛کاش مى دانستم کدامیک از شما صاحب شتر پرموئى خواهدشد که سگهاى قبیله حوأب بر وى عوعو کنند .و گفتار او صلى الله علیه وآله به عایشه [ که فرمود ] :کأنّی بإحداکُنَّ قد نَبَحَها کِلابُ الحَوْأبِ ! وإیّاک أن تکونی أنتِ یاحُمَیراء[۵] ؛گویا مى نگرم یکى از شما را که سگهاى حَوْأَب بر او بانگ زنند ، برحذرباش عایشه که آن کس تو نباشى !و سخن پیامبر صلى الله علیه وآله به عایشه [ که فرمود ] : اى حمیرا ، گویامى بینمت ، سگهاى محله حَوْأَب تو را بانگ زنند ، تو با على درحالى که بر او ستمگر باشى به کشتار پردازى [۶] .و گفتار رسول اکرم صلى الله علیه وآله به او [ که فرمود ] : بنگر اى حمیرا ، تو آن کس نباشى [۷] !و در بیان دیگرش صلى الله علیه وآله خطاب به على علیه السلام [ که فرمود ] : اگرگوشه اى از کار عایشه را به دست گرفتى بر او اِرفاق کن[۸] .و بیان دیگرش صلى الله علیه وآله که فرمود : پس از من قومى به کشتار با على خواهند پرداخت ، اینان به روى خدا شمشیر مى کشند ! هرکس ازشما نتواند به دستش با آنها بجنگد باید به زبان ، و هرکسى نتواند به زبان باید به قلبش با آنها مبارزه کند ، راه دیگرى در پیش نیست[۹] .این حدیث را طبرانى ـ به نقل مجمع الزوائد ۹/۱۳۴ ـ و کنزالعمال ۶/۱۵۵ نقل کرده[۱۰] و در ۷/۳۰۵ کنز العمال ، از طبرانى [ و ]ابن مَرْدَوَیْه و ابى نعیم ، هم روایت کرده .به حُذَیْفَة [ بن ] الیمان گفتند : ما را از رسول خدا صلى الله علیه وآله حدیثى که شنیده ا ى بازگوى ! گفت : اگر چنین کنم مرا سنگسار کنید ! گفتند :سبحان اللّه ! گفت : اگر براى شما بگویم که یکى از مادرانتان (زنان پیغمبر ، به امّ المؤمنین معروف اند) با شما با سپاهى مجهّز خواهدجنگید و شمشیر برویتان خواهد کشید ، تصدیقم نکنید ، گفتند :سبحان اللّه ! کیست بتواند در این امر تو را تصدیق کند ؟ گفت :حُمَیْرا ، با لشکرى که مردان قوى هیکل ، او را مى رانند ، سوى شماآید[۱۱] .طبرى و دیگران روایت کرده اند[۱۲] : چون عایشه صداى عوعوسگان را شنید ، گفت : این چه آبى است (این آب را به نام کدام محله خوانند) ؟ گفتند : حَوْأَب ! گفت : « إنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ »[۱۳] ،همانا من همان زنى هستم که شنیدم پیغمبر صلى الله علیه وآله در میان جمع همسرانش مى گفت : «کاش مى دانستم بر کدامیک از شما سگهاى حوأب بانگ زنند !» پس اراده بازگشت کرد که عبداللّه بن زبیر نزداو آمد ، به نظر مى رسد به او مى گفت :دروغ گفت هرکس گفت اینجا محله «حَوْأَب» است ! تا جایى این سخن تکرار شد که عایشه از آن محل گذشت .عرنى ـ صاحب شتر عایشه ـ گوید : وقتى بر آبِ «حَوْأَب» شبانه وارد شدیم ، سگهاى حَوْأَب براى ما به عوعو افتادند ، گفتند : این چه آبى است ؟ من گفتم : آب حَوْأَب . گوید : عایشه با صداى بلند جیغ زد ! آنگاه بر بازوى شترش زده تا آن را نشانید ، سپس گفت :سوگند به خدا ، منم صاحب سگهاى حَوْأَب که بر آنان شبانه وارد شده ام ، مرا بازگردانید .این سخن را سه بار تکرار کرده و شتر سوارى اش را فرو نشاندو دیگران اشتران بر گرد او فرو نشاندند ، و از رفتن امتناع مى کرد تافرداى آن روز که درست یک شبانه روز گذشته بود ، ابن زبیر نزد اوآمده گفت :النّجاءُ النّجاءُ ! فقد أدْرَکَکُمْ واللّه ، علیّ بن أبی طالب !زود باشید خود را نجات دهید که به خدا سوگند ، على بن ابى طالب به شما رسید .گوید : آنگاه همه حرکت کردند و بر من ناسزا گفتند[۱۴] .و در حدیث قَیْس بن ابى حازم گوید : وقتى عایشه به خانه هاى بنى عامر رسید سگها به صدا درآمدند ، او گفت : این چه آبى است ؟ گفتند : حوأب ! گفت : من نظرى جز بازگشت ندارم ! ابن زبیر گفت : نه ، هنوز (به حَوْأَب نرسیده ایم) جلوتر بیا تا مردم تو راببینند ، و خداى میان آنان صلح برقرار مى کند . عایشه گفت : من نظرى جز بازگشت ندارم ! شنیدم که رسول خدا صلى الله علیه وآله مى گفت : کیف بإحداکنّ إذا نَبَحَتْها کلابُ الحَوْأَب[۱۵] ؟و ـ در معجم البلدن ۳/۳۵۶[۱۶] ـ در حدیث است که : عایشه وقتى خواست در واقعه جمل به بصره رود به این محل ـ یعنى حوأب ـ گذشت و بانگ سگها را شنیده ، گفت : اینجا کجا است ؟ گفتند :اینجا جایى است که به آن «حوأب» مى گویند ، گفت : انّا للّه ، من خود را صاحب آن قصّه مى پندارم ! گفتند : کدام قصّه ؟ گفت :شنیدم پیامبر خدا صلى الله علیه وآله ـ وقتى زنانش نزد او بودند ـ مى گفت :لَیْتَ شِعْری أیّتُکُنّ تَنْبَحُها کلابُ الحَوْأبِ سائرةً إلى الشّرق فی کتیبة !آنگاه اراده بازگشت کرد ، پس بر او مغالطه کارى کردند و سوگندیاد کردند که اینجا «حوأب» نیست .امینى گوید : قومى را که خداوند هدایتشان کند تا راه پرهیز از خطا را بر آنها ننماید ، به گمراهى نمى کشاند ؛ تا آن کس که هلاکت را برگزیند با روشنى و صراحت ، و آن کس که راه حیات را پیش گیرد از روى بصیرت باشد که خداى شنوا و دانا است ؛ این انسان ،سخت به جدال و کشمکش مى پردازد ؛ وگرنه او هر گاه نخواهد بهانه گیرد ، از باطن خود هشیار و آگاه است [۱۷] .به تحقیق به صحّت پیوسته است که رسول خدا صلى الله علیه وآله به زبیرفرمود :إنّک تُقاتل علیّاً وأنتِ ظالمٌ له[۱۸] .و به این حدیث ، امیرالمؤمنین علیه السلام بر زُبَیر در «روز جَمَل»احتجاج فرموده ، گفت : آیا به خاطر دارى پیغمبر خدا صلى الله علیه وآله به توفرمود : تو با من در حالى که بر من ستمگرى ، نبرد خواهى کرد ؟گفت : بلى .این حدیث را حاکم ـ درمستدرک ۳/۳۶۶[۱۹] ـ روایت کرده ، و اوو ذَهَبى هر دو به صحّتش اعتراف نموده اند .و بیهقى در الدلائل[۲۰] ، ابو یَعْلى [۲۱] ، ابو نُعَیْم ، و طَبَرى درتاریخش ۵/۲۰۰ و۲۰۴[۲۲] ، ابوالفَرَج در اَغانى ۶/۱۳۱ ، ۱۳۲[۲۳] ، وابن عَبْدرَبّه در عقد الفرید ۲/۲۷۹[۲۴] ، مسعودى در مُروج الذهب ۲/۱۰[۲۵] ، قاضى در شفا[۲۶] نقل کرده اند .و ابن اثیر در کامل ۳/۱۰۲[۲۷] ، ابن طلحه در المطالب : ۴۱ ، مُحبّ الدین در ریاض ۲/۲۷۳[۲۸] ، هَیْثَمى در مجمع ۷/۲۳۵ ، ابن حجر درفتح البارى ۱۳/۴۶[۲۹] ، قَسْطَلانى در مواهب ۲/۱۹۵[۳۰] ، زُرْقانى درشرح المواهب ۳/۳۱۸ ، ۷/۲۱۲ ، سُیُوطى در خصائص ۲/۱۳۷[۳۱]ـ به نقل از گروهى حفّاظ به طریقه اى خود از ابى الأسود و ابى جروه و قَیْس و عبد السلام ـ و حَلَبى در سیرهاش ۳/۳۱۵[۳۲] ،خَفاجى در شرح الشفا ۳/۱۶۵ و شیخ على قارى در شرحش حاشیه شرح خَفاجى ۳/۱۶۵[۳۳] .و این ، کلمات اصحاب است که در لابلاى کتابها و تراجمشان پراکنده [ اند و ] ، نشان این حقیقت است که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله اصحابش را به یارى امیرالمؤمنین در این جنگها ترغیب مى کرد وآنان را به نبرد همراه او فرا مى خواند و دیدبانان اصحابش را به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین امر مى کرد ، اکنون این اصحاب را نام مى بریم تا آنان را بهتر بشناسیم : ۱ . ابو ایّوب اَنصارى ، آن صحابى بزرگ .ابو صادق گوید : ابو ایّوب وارد عراق شد ، قبیله «اَزْد» براى اوپروارى هدیه فرستاد ، و آن هدیه [ به ] وسیله من ارسال شد . وقتى من بر او وارد شدم ، سلام کرده ، او را گفتم : خداوند تو را به مصاحبت پیامبرش گرامى داشت و توفیق محضرش نصیبت گردانید ، اینک چرا مى بینم تو رو در روى مردم با آنها مى جنگى ؟گاهى با این گروه و زمانى با آن گروه مواجه مى گردى ؟[ ابو اَیّوب ] گفت : رسول خدا صلى الله علیه وآله از ما پیمان گرفته است که همراه على با ناکثین بجنگیم ، جنگیدیم ، و از ما پیمان گرفته که باقاسطین همراه على بجنگیم واکنون با آنها درگیریم (مقصود معاویه ویاران اوست) و از ما پیمان گرفته که همراه على با مارقین بجنگیم،من هنوز آنها را ندیده ام[۳۴] .عَلْقَمَه و اَسْوَد از ابى ایّوب روایت کرده اند که او گفت :إنّ الرّائد لا یَکْذِبُ أهلَهُ[۳۵] .رسول خدا صلى الله علیه وآله ما را به جنگ با سه گروه در رکاب على امرکرده ، جنگ با ناکثین ، قاسطین و مارقین …[۳۶] .و عَتّاب بن ثَعْلَبَه گوید : ابو ایّوب انصارى ـ در خلافت عمر بن الخطاب ـ مى گفت : رسول خدا صلى الله علیه وآله مرا به جنگ باناکثین و قاسطین و مارقین در رکاب على امر فرمود .این روایت را اَصْبَغ بن نُباتَه از او نیز نقل کرده ، تنها به جاى «أَمَرَنی» ، «أَمَرْنا» آورده است[۳۷] . ۲ ـ ابو سعید خُدرى گوید : رسول خدا صلى الله علیه وآله ما را به جنگ ناکثین ،قاسطین و مارقین ، امر مى فرمود ، گفتیم : یا رسول اللّه ، ما را با جنگ با این گروه ، همراه چه کسى امر مى کنى ؟ فرمود : همراه على ّ بن ابى طالب[۳۸] . ۳ ـ ابو الیَقْظان ، عمّار بن یاسر ، گوید : رسول خدا صلى الله علیه وآله مرا امرکرد تا با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگم .این روایت را طَبَرانى نقل کرده و در تعبیر دیگر ـ از طریق دیگر ـ به جاى «أَمَرَنی» ، «أَمَرْنا» آورده است .طَبَرانى و ابو یَعْلى [۳۹] و از آن دو ، هیثمى (در مجمع الزوائد۷/۲۳۸) روایت را نقل کرده اند .امّا این مطلب ، که جنگ خود امیرالمؤمنین به امر رسول اللّه صلى الله علیه وآله بوده است (نه به رأى و نظر شخصى ) حقیقت مطلب را چندحدیث آشکار مى کند : ۱ . خلید العصرى گوید : شنیدم امیرالمؤمنین على ، روز نهروان مى گفت : پیامبر خدا مرا به نبرد با ناکثین و قاسطین و مارقین فرمان داده است[۴۰] . ۲ . ابو الیَقْظان ، عَمّار بن یاسر ، گوید : رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود :یا علیّ ، ستُقاتلک الفِئَةُ الباغیة وأنتَ على الحقّ ؛ فمن لم یَنْصُرْک یومئذٍفلیس منّی ؛یا على ، با تو گروه ستمگرى به زودى نبرد خواهد کرد ! در آن روز ، تو برحقى و هرکس یارى ات نکند از من نیست[۴۱] . ۳ . و از سخنان عمّار یاسر است که به ابو موسى خطاب کرده ،گوید: من گواهى مى دهم رسول خدا صلى الله علیه وآله على را به جنگ ناکثین امرکرد و براى من نام کسانى را برد ، و او را به جنگ قاسطین امر کرد .اگر بخواهى حاضرم گواهانى اقامه کنم تا گواهى دهند رسول خدا صلى الله علیه وآله تو را شخصاً نهى کرد و برحذر داشت تا در فتنه داخل نشوى [۴۲] . ۴ . ابو اَیّوب انصارى ـ در زمان خلافت عمر بن الخطّاب ـ مى گفت :أَمَرَ رسولُ اللّه صلى الله علیه وآله علیّاً بقتال النّاکثین والقاسطین والمارقین[۴۳] . ۵ . عبداللّه بن مسعود مى گوید :أَمَرَ رسولُ اللّه علیّاً …[۴۴] . ۶ . على بن رَبیعه والبى گوید : شنیدم على مى گفت :عَهِدَ إلیّ النّبیّ صلى الله علیه وآله أنْ أُقاتل بعده القاسطین والنّاکثین والمارقین [۴۵] .پیامبر صلى الله علیه وآله با من پیمان بسته است که پس از او به نبرد قاسطین ،ناکثین و مارقین ، برخیزم . ۷ . ابو سعید ـ مولى رباب ـ گوید : شنیدم على مى گفت : به نبردبا ناکثین و قاسطین و مارقین دستور گرفته ام[۴۶] . ۸ . سعد بن عُبادَه گوید : على گفت : مأمور جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین شدم[۴۷] . ۹ . ابن عساکر ـ از طریق زید شهید ـ از على نقل کرده که اوگفت : رسول خدا صلى الله علیه وآله مرا به نبرد با ناکثین و قاسطین و مارقین امرفرموده است[۴۸] . ۱۰ . أنَس بن عمرو ، از پدرش ، از على گوید : من به نبرد با سه گروه مارقین ، قاسطین و ناکثین مأمور شدم[۴۹] . ۱۱ . عبداللّه بن مسعود گوید : رسول خدا صلى الله علیه وآله بیرون شده به حجره امّ سلمه آمد . آنگاه على نزدش آمد ، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود :اى امّ سلمه ، به خدا سوگند پس از من این ، کشنده قاسطین ، ناکثین و مارقین است [۵۰] . ۱۲ . ابن عباس گوید : پیغمبر خدا صلى الله علیه وآله به امّ سلمه گفت ـ درحدیثى که در ۲/۲۸۵ در توصیف على علیه السلام گذشت ـ مى فرمود که او : قاسطین ، ناکثین و مارقین را خواهد کشت . ۱۳ . امیرالمؤمنین گوید : رسول خدا صلى الله علیه وآله به من فرمود :یا على ، تویى که سوار عرب و کشنده ناکثین ، مارقین وقاسطینى ؛ و تو برادر من و دوست هر مؤمن و مؤمنه اى [۵۱] . ۱۴ . ابو ایّوب انصارى گوید : شنیدم پیامبر صلى الله علیه وآله به على بن ابى طالب مى فرمود : تو با ناکثین ، قاسطین و مارقین نبرد خواهى کرد[۵۲] . ۱۵ . ابن ابى الحدید (در شرح خود ۳/۲۴۵)[۵۳] گوید : محققشده که پیامبر صلى الله علیه وآله به على فرمود : پس از من با ناکثین ، قاسطین ومارقین خواهى جنگید . ۱۶ . به همین حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام در روز شورى استشهادو احتجاج کرده فرمود : شما را به خدا سوگند مى دهم ، آیا در بین شما کسى هست که با ناکثین ، قاسطین و مارقین از زبان پیامبر صلى الله علیه وآله جز من بجنگد ؟ همه گفتند : خدا گواه است نه . ۱۷ . ابو رافع گوید : پیغمبر خدا صلى الله علیه وآله به على فرمود : میان تو وعایشه اتفاقى روى خواهد داد ! على پرسید : یا رسول اللّه ، مرامى فرمایید ؟ پیغمبر فرمود : بلى . باز على گفت : من ؟ آنگاه گفت :یا رسول اللّه ، من شقى ترین آن دو خواهم بود ؟ فرمود : نه ، اینطورنیست ! ولى وقتى چنین پیش آمدى شد ، شما باید او را به محلّ امنش بازگردانى ؟این حدیث را احمد در مسندش ۶/۳۹۳[۵۴] ، هیثمى در مجمع الزوائد ۷/۲۳۴ روایت کرده و هیثمى گوید : احمد ، بزّار و طبرانى [۵۵]آن را نقل کردهاند و رجال آن مورد وثوق اند .و در کنز العمّال ۶/۳۷[۵۶] و خصائص الکبرى ۲/۱۳۷[۵۷] نیزروایت شده است . ۱۸ . ابو نُعَیْم از حارث روایت کرده که گفت : در خدمت على درصفّین حضور داشتم ، دیدم شترى از اشتران شام آمد و سوار ومحمولاتى هم بر پشتش بود ، آنها را به زمین انداخت وصفوف لشکر على را طى کرد تا نزد على رسید ! لبهاى خود را میان سر وشانه على قرار داد و با گردن خود شانه هاى على را جنبانید ! على گفت : به خدا سوگند ، این همان نشانهاى است که میان من ورسول خدا معهود است[۵۸] .
[۱] . بَزّار ، ابو نُعَیْم ، ابن ابى شَیبه [ ۱۵/۲۶۵ ، حدیث ۱۹۶۳۱ ] ؛ ماوَرْدى در اعلام : ۸۲[ أعلام النبوّة : ۱۳۶ ] ؛ زمخشرى در الفائق ۱/۱۹۰ [ ۱/۴۰۸ ] ؛ ابن اثیر در النهایه ۲/۱۰ [ ۲/۹۶ ] ؛ فیروزآبادى در قاموس ۱/۶۵ [ ص۱۰۶ ] ؛ الکنجى در الکفایة : ۷۱ [ ۱۷۱ ، باب ۳۷ ] ؛ قَسْطلانى در المواهب اللّدنیّه ۲/۹۵ [ ۳/۵۶۶ ] ؛ شرح زُرقانى ۷/۲۱۶ ؛ هیثمى در مجمع الزوائد ۷/۲۳۴ روایت کرده اند .هیثمى گوید : آن را بزّار روایت کرده و رجالش مورد وثوق است .سیوطى در جمع الجوامع به نقل کنز ۶/۸۳ [ ۱۱/۳۳۳ ، حدیث ۳۱۶۶۷ ] ؛ حلبى در سیرهاش ۳/۳۱۳ [ ۳/۲۸۵ ] ؛زینى دحلان در سیرهاش ۳/۱۹۳ (در حاشیه سیره حلبیه) [ السیرة النبویّه ۲/۲۳۳ ] و الصَبّان در الإسعاف : ۶۷ ، آن را نقل کرده اند . [۲] . احمد در مسندش ۶/۵۲ [ ۷/۷۸ ، حدیث ۲۳۷۳۳ ] و ابن ابى شَیْبَه [ المصنّف۱۵/۲۶۰ ، حدیث ۱۹۶۱۷ ] ؛ نُعَیْم بن حمّاد در الفتن (و از دو مدرک اخیر سیوطى ـ به نقل کنز ۶/۸۴ [ ۱۱/۳۳۴ ، حدیث ۳۱۶۶۸ ] ـ در جمع الجوامع) . [۳] . مسند احمد ۶/۹۷ [ ۷/۱۴۰ ، حدیث ۲۴۱۳۳ ] ؛ تاریخ طبرى ۵/۱۷۸ [ ۴/۴۹۶ ،حوادث سنه ۳۶ه ] ؛ کفایة الکنجى : ۷۱ [ ص۱۷۱ ، باب ۳۷ ] ؛ جمع الجوامع بر طبق ترتیبش ۶/۸۳ ـ ۸۴ [ کنز العُمال ۱۱/۳۳۴ ، حدیث ۳۱۶۶۸ و۳۱۶۷۱ ] ؛ و در مجمع الزوائد ۷/۲۳۴ صحّت آن را نیز تأیید کرده گوید : احمد و ابو یعلى [ مسند ابو یعلى ۸/۲۸۲ ، حدیث ۴۸۶۸ ] آن را روایت نموده و رجال احمد رجال صحیح است .تذکرة السبط : ۲۹ [ ص۶۶ ] ؛ سیرة الحلبیّه ۳/۳۱۳ [ ۳/۲۸۵ ] و در حاشیه آن سیره زینى دحلان ۳/۱۹۳ [ السیرة النبویه ۱/۲۳۳ ] ، اسعاف الراغبین : ۶۷ . [۴] . معجم البلدان ۳/۳۵۶ [ ۲/۳۱۴ ] . [۵] . الامامة والسیاسه ۱/۵۶ [ ۱/۶۰ ] ؛ تاریخ یعقوبى ۲/۱۵۷ [ ۲/۱۸۱ ] ؛ جمع الجوامع ، برطبق ترتیب او ۶/۸۴ [ کنز العمال ۱۱/۳۳۴ ، حدیث ۳۱۶۷۱ ] با تأیید صحّت حدیث [۶] . عقد الفرید ۲/۲۸۳ [ ۴/۱۳۵ ] . [۷] . حاکم در مستدرک ۳/۱۱۹ [ ۳/۱۲۹ ، حدیث ۴۶۱۰ ] ، بیهقى از امّ سلمه [ دلائل النبوّة۶/۴۱۱ ] ؛ مراجعه کنید [ به ] مناقب خوارزمى ، ص۱۰۷ [ ۱۷۶ ، حدیث ۲۱۳ ] ، الاجابه زرکشى ص۱۱ [ ۵۸ ] ؛ سیره زینى دحلان ۳/۱۹۴ [ السیرة النبویه ۲/۲۳۳ ] ؛ المواهب قسطلانى ۲/۱۹۵ [ ۳/۵۶۶ ] ؛ شرح مواهب زرقانى ۷/۲۱۶ . [۸] . مراجعه کنید عیناً به مدارک نامبرده در شماره ۳ . [۹] . المعجم الکبیر ۱/۳۲۱ ، حدیث ۹۵۵ . [۱۰] . کنز العمال ۱۱/۶۱۳ ، حدیث ۳۲۹۷۱ ؛ و جلد ۱۵/۱۰۲ ، حدیث ۴۰۲۶۶ . [۱۱] . مستدرک الحاکم ۴/۴۷۱ [ ۴/۵۱۸ ، حدیث ۸۴۵۳ ] ؛ خصایص ۲/۱۷۳ [ الخصائص الکبرى سیوطى ۲/۲۳۳ ] . [۱۲] . تاریخ طبرى ۵/۱۷۸ [ ۴/۴۹۶ ، حوادث سنه ۳۶ه ] ؛ تاریخ ابى الفداء ۱/۱۷۳ . [۱۳] . سوره بقره ۲ آیه ۱۵۶ . [۱۴] . تاریخ طبرى ۵/۱۷۱ [ ۴/۴۵۷ ، حوادث سنه ۳۶ه [۱۵] . مستدرک الحاکم ۳/۱۲۰ [ ۳/۱۳۰ ، حدیث ۴۶۱۳ ] [۱۶] . [۱۷] . اقتباس از آیات ۹ سوره توبه ، ۴۲ انفال ، ۵۹ کهف ، ۱۴ ـ ۱۵ قیامت . [۱۸] . تو با على به نبرد برخیزى ، در حالى که نسبت به او ستمگرى . [۱۹] . المستدرک على الصحیحین ۳/۴۱۳ ، حدیث ۵۵۷۴ ـ ۵۵۷۵ . [۲۰] . دلائل النبوّة ۶/۴۱۴ . [۲۱] . مسند أبى یعلى ۲/۳۰ ، حدیث ۶۶۶ . [۲۲] . تاریخ الأمم والملوک ۴/۵۰۲ و۵۰۹ حوادث سنه ۳۶ه . [۲۳] . الأغانى ۱۸/۶۰ و۶۲ . [۲۴] . العقد الفرید ۴/۱۲۹ . [۲۵] . مروج الذهب ۲/۳۸۰ . [۲۶] . الشفا بتعریف حقوق المصطفى ۱/۶۵۹ . [۲۷] . الکامل فى التاریخ ۲/۳۳۵ ، حوادث سنه ۳۶ه . [۲۸] . الریاض النضرة ۴/۲۴۸ . [۲۹] . فتح البارى ۱۳/۵۵ . [۳۰] . المواهب اللدنیّة ۳/۵۶۷ . [۳۱] . الخصائص الکبرى ۲/۲۳۳ . [۳۲] . السیرة الحلبیة ۳/۲۸۷ . [۳۳] . شرح الشفا قارى ۱/۶۸۶ . [۳۴] . تاریخ ابن عساکر ۵/۴۱ [ ۱/۳۶۹ ؛ و در ترجمه امام على بن ابى طالب چاپ تحقیق شده رقم ۱۲۱۷ ] اربعین حاکم (و تعبیرش نزدیک به همین است که ذکر شد) ؛ تاریخ ابن کثیر ۷/۳۰۶ [ ۷/۳۳۹ ، حوادث سنه ۳۷ه ] ، کنز العمّال ۶/۸۸ [ ۱۱/۳۵۲ ، حدیث ۳۱۷۲۰ ] و رجوع کنید به ،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۳/۲۰۷ ، خطبه ۴۸ . [۳۵] . مَثَل معروفى است ـ در عرب ـ به این مضمون که : پیشرو [ و ] دیدبانان کاروان ، برکسان خود در آن کاروان دروغ نمى گوید . [۳۶] . تاریخ خطیب بغدادى ۱۳/۱۸۶ [ رقم ۷۱۶۵ ] ؛ کفایة الکنجى ص۷۰ [ ص۱۶۹ ، باب۳۷ ] ، تاریخ ابن کثیر ۷/۳۰۶ . [۳۷] . این روایت را حافظ ابن حَبّان و طَبَرى ، به نقل سیوطى ، ذکر کرده اند و حاکم دراربعینش و ابن عبدالبَرّ در الإستیعاب ۳/۵۳ [ القسم الثالث ۱۱۱۷ ، رقم ۱۸۵۵ ] نیز آورده اند . [۳۸] . حاکم در اربعین ـ به نقل سیوطى ـ روایت کرده ، و حافظ کنجى در الکفایه : ۷۲[ ص۱۷۳ ، باب ۳۸ ] و ابن کثیر در تاریخش ۷/۳۰۵ [ ۷/۳۳۹ ، حوادث سنه ۳۷ه ] . [۳۹] . مسند ابى یعلى ۳/۱۹۴ ، حدیث ۱۶۲۳ . [۴۰] . خطیب در تاریخش ۸/۳۴۰ [ رقم ۴۴۴۷ ] و ابن کثیر در تاریخش ۷/۳۰۵ [ ۷/۳۳۸ ،حوادث سنه ۳۷ه ] آورده اند . [۴۱] . ابن عساکر در تاریخش [ ۱۲/۳۷۰ ، و در ترجمه امام على بن ابى طالب چاپ تحقیق شده رقم ۱۲۲۰] ، سیوطى در جمع الجوامع به نقل ترتیبش ۶/۱۵۵ [ کنز العُمال ۱۱/۶۱۳ ، حدیث ۳۲۹۷ ] روایت کرده اند ، و زُرقانى از ابن عساکر در شرح المواهب ۳/۳۱۷ نقل کرده است . [۴۲] . شرح ابن ابى الحدید ۳/۲۹۳ شرح نهج البلاغه ۱۴ : ۱۵ ، نامه ۱ . [۴۳] . حاکم در مستدرک ۳/۱۳۹ [ ۳/۱۵۰ ، حدیث ۴۶۷۴ ] و سیوطى در خصائص ۲/۱۳۸ [ ۲/۲۳۵ ] این حدیث را نقل کرده اند . [۴۴] . طبرانى [ المعجم الکبیر ۱۰/۹۱ ، حدیث ۱۰۰۵۴ ] و حاکم در اربعینش از دو طریق نقل کرده و ابو عمرو در استیعاب ۳/۵۳ در حاشیه الاصابه [ الاستیعاب ، القسم الثالث ۱۱۱۷ ، رقم ۱۸۵۵ ] و هیثمى در مجمع الزوائد ۷/۲۳۸ روایت کرده اند . [۴۵] . این روایت را بَزّار [ مسند بَزّار ۳/۲۶ ، حدیث ۷۷۴ ] ، طبرانى در الأوسط ، حافظ هیثمى در مجمع ۷/۲۳۸ نقل کرده اند .و هیثمى گوید : یکى از دو سند بزّار رجالش رجال صحیح است جز ربیع بن سعید که ابن حَبّان [ در الثقات ۶/۲۹۷ ] او را توثیق کرده است و ابو یعلى [ مسند ابى یعلى ۱/۳۹۷ ، حدیث ۵۱۹ ] به نقل تاریخ ابن کثیر ۷/۳۰۴ [ ۷/۳۳۸ ، حوادث سنه ۳۷ه ] روایت را نقل کرده و در شرح المواهب زُرقانى ۳/۲۱۷ پس از نقل روایت گوید : «سند جیّد» ؛ سندى بسیار خوب . [۴۶] . ایضاح الاشکال حافظ عبدالغنى بن سعید ؛ مناقب خوارزمى : ۱۰۶ [ ص۱۷۵ ،حدیث ۲۱۲ ] از طریق حافظ ابن مَرْدَوَیْه . [۴۷] . گروهى از حفّاظ از طُرُق متعدد روایت کردهاند ؛ مراجعه کنید [ به ] تاریخ ابن کثیر۷/۳۰۵ [ ۷/۳۳۸ ، حوادث سنه ۳۷ه ] و کنز العمّال ۶/۷۲ [ ۱۱/۲۹۲ ، حدیث ۳۱۵۵۳ ] . [۴۸] . تاریخ ابن کثیر ۷/۳۰۵ [ البدایة والنهایه ۷/۳۳۹ حوادث سنه ۳۷ه ] ، کنز العمّال ۶/۳۹۲[ کنز العمّال ۱۳/۱۱۲ ، حدیث ۳۶۳۶۷ ] . [۴۹] . ابن عساکر (تاریخ مدینه دمشق ۱۲/۳۶۷ ؛ ترجمه امام على بن ابى طالب ، رقم ۱۲۱۰)به نقل تاریخ ابن کثیر ۷/۳۵۰ [ البدایة والنهایه ۷/۳۳۸ ، حوادث سنه ۳۷ ] نقل کرده است . [۵۰] . اربعین حاکم ؛ ریاض النضره ۲/۲۴۰ [ ۳/۱۹۸ ] ، تاریخ ابن کثیر ۷/۳۰۵ [ ۷/۳۳۹ ،حوادث سنه ۳۷ ] ، مطالب السئول : ۲۴ نقل از مصابیح بغوى فرائد السمطین [ ۱/۲۸۳ ، حدیث ۲۲۳ ] باب ۲۷ ؛ کنز العمال ۶/۳۹۱ [ ۱۳/۱۱۰ ، حدیث ۳۶۳۶۱ ] . [۵۱] . شمس الاخبار : ۳۸ [ مسند شمس الأخبار ۱/۱۰۳ ، باب ۷ ] . [۵۲] . مستدرک حاکم ۳/۱۴۰ [ ۳/۱۵۰ ، حدیث ۴۶۷۵ ] [۵۳] . شرح نهج البلاغه ۱۳/۱۸۳ ، خطبه ۲۸۳ . [۵۴] . مسند احمد ۷/۵۳۹ ، حدیث ۲۶۶۵۷ . [۵۵] . المعجم الکبیر ۱/۳۳۲ ، حدیث ۹۹۵ . [۵۶] . کنز العمال ۱۱/۱۹۶ ، حدیث ۳۱۲۰۵ . [۵۷] . خصائص الکبرى ۲/۲۳۳ . [۵۸] . خصائص الکبرى ۲/۱۳۸ [ ۲/۲۳۴ ] .