[ مى گوید : ] نزد امامیه ، اصول دین در چهار اصل است : توحید ،عدل ، نبوت ، و امامت ـ که در آخر واقع شده و سه اصل توحید وعدل و نبوت قبل از آن است ـ و آنان در اصل توحید ، نفى صفات و عقیده به مخلوق بودن قرآن و اینکه خدا در آخرت هم نادیدنى است را داخل مى کنند .و در عدل ، منکر قدرت خدا مى شوند ، و مى گویند : خدانمى تواند هرکس را بخواهد هدایت کند و نمى تواند هرکس رابخواهد گمراه سازد و او گاه پیش مى آید چیزى که در خارج نمى باشد بخواهد و چیزى که شده است را نخواهد ، و چیزهاى دیگر …و آنها اینکه خدا خالق همه چیز است و بر هر چیز ، توانا است وآنچه او بخواهد ، مى باشد و هرچه او نخواهد ، نمى باشد را ،منکرند .
(منهاج السنه ۱۰/ ۲۳ ) .پاسخ :نادانى مرد را بنگرید تا کجا کشیده که فرق بین اصول دین واصول مذهب نمى گذارد ! و امامت را ـ که در اصول مذهب است ـ به حساب اصول دین گذارده و در نتیجه عقائد قومى را که از آنهابحث مى کند ، نمى شناسد . به همین دلیل هم ، معاد را از شماراصول دین انداخته است ، در حالى که دو نفر شیعه را که اختلاف داشته باشد آیا معاد از اصول دین است ، پیدا نمى کنید .هرچند اگر امامت ، از اصول دین شمرده شود از مقیاس برهان ،دور نخواهد بود ؛ زیرا خداوند سبحان ولایت مولاى ماامیرالمؤمنین را به ولایت خود و ولایت رسولش صلى الله علیه وآله مقرون ساخته ، به این بیان : « إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا … »[۱] .و لفظ امیرالمؤمنین به على علیه السلام ، اختصاص یافته ؛ چنان که درجلد سوم صفحه ۸۴ به آن اشارت رفت و به همین زودى حدیثش را مفصلاً متعرض خواهیم شد .و در آیه دیگر ، خداى بزرگ ، ولایت على را ، مایه کمال دین قرار داده آنجا که گوید :« الْیَوْمَأَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً »[۲] ؛امروز دین شما را برایتان کامل ، و نعمتم را بر شما تمام کردم واسلام را به عنوان دین براى شما رضا دادم .و این معنى نشانه آن است که ولایت یکى از اصول دین قرارگرفته و اگر نبود ، دین ، ناقص و نعمتهاى خدا بر بندگانش ناتمام مى ماند و با ولایت ، کمال اسلام ـ که خداوند براى مسلمانان به عنوان دین پذیرفته است ـ تحقق مى یابد .تا آنجا این ولایت اهمیت دارد که اگر رسول صلى الله علیه وآله آن را ابلاغ نکند ، رسالتش را ابلاغ نکرده است ، فرماید :« یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ »[۳] ؛اى پیامبر ، آنچه بر تو از پروردگارت نازل گردیده است ابلاغ کن ، و اگر کوتاهى کنى ، رسالتش را ابلاغ نکردهاى ، خداى از شرمردم تو را محفوظ خواهد داشت .شاید شما در آنچه یاد شد ، اگر به احادیث وارده که از دهها طریق ـ در مورد آیات سه گانه نامبرده ـ رسیده است ، مراجعه کنید ،بصیرت بیشترى بیابید . ما این مطالب را در جلد دوم صفحات ۸۸ ـ۱۴۴ ، و۱۱۵ ـ ۱۲۶ و در این جلد به تفصیل متعرض شده ایم .و به همین حدود مطالب ، در جلد دوم صفحات ۳۰۱ ـ ۳۰۲متن اشاره کردیم که قبولى همه اعمال ، مشروط و منوط به صحّت ولایت است و معنى اصل همین است (چنان که در مورد توحید ونبوت این چنین است) و در فروع دین هیچ کدام این خاصیت ـ که کلیه اعمال به صحت آن بستگى داشته باشد ـ دیده نمى شود .و شاید این امر نزد اصحاب پیغمبر در صدر اسلام ، مسلّم بوده است که عمر بن الخطاب وقتى دو نفر به دادخواهى نزدش آمدند ،مى گوید : این [ على ] مولاى من و مولاى هر مؤمنى است و اگرکسى او مولایش نباشد ، دیگر مؤمن نخواهد بود . (مراجعه کنید به جلد دوم صفحه ۳۶۰) .در همین مجلد به زودى به پاره اى از احادیث مستفیضى که دلالت دارد : دشمنى على ، علامتِ نفاق و نشانِ کفر است و اگراو علیه السلام نبود مؤمنان بعد از پیغمبر صلى الله علیه وآله شناخته نمى شدند ، و کسى اورا دشمن نمى گیرد مگر [ اینکه ] از ایمان بیرون است ، اشارت خواهیم کرد .اینها دلیل است بر اینکه : هرکس از ولایتش روگردان باشدـ مانند کسى که از توحید و نبوت منحرف باشد ـ از صراط حق منحرف است .پس ، از آنجا که بسیارى از احکام دو اصل (توحید و نبوت) برولایت مترتّب است ، به نظر مى رسد ولایت را از اصول باید شمرد،و در این امر منافاتى نیست که از پاره اى احکام مستثنى باشد ؛ زیرادر اینجا مصالح و حکم اجتماعى نهفته است که نباید بر کسى پوشیده ماند .امّا در مورد نفى صفات ، اگر به آن معنى که شیعه نفى مى کندـ یعنى بگوییم زائد بر ذات نیست و عین ذات است ـ این ، توحیدِمحض است و جاى بحث درباره آن کتب علم کلام است ؛ و اگر به آن معنى باشد که «مُعَطِّلَه»[۴] مى گویند ، شیعیان از آن معنى مُبَرّایند . همچنین سخن در خلقت قرآن ؛ زیرا با خدا چیز دیگرى که اَزَلى باشد و در قدمت با او برابرى کند ، وجود ندارد ؛ چنان که برهان صادق آن را کتب عقائد ، به تفصیل متعرض است .امّا اینکه خدا نادیدنى است ، دلیلش آن است که خدا جسم نیست و منطق صحیح مؤیّد به کتاب و سنّت ، گواه آن است . براى این بحث ، نیز باید به جاى مناسبش مراجعه کرد .امّا سایر چیزها که به آنان نسبت داده است ، دروغ هاى محض است . شیعه ـ از قدیم و جدید ـ تردیدى در گمراهى کسى که آنها راعقیده مند باشد ، ندارد .
۱۰ . [ بى احترامى به مسجد و ترک نماز جمعه و جماعت و گورستان پرستى ]
مى گوید : رافضیان مساجد را که خداوند امر کرده احترام بگذارند و نامش را در آنها برند ، رها کرده نه نماز جمعه مى خوانندو نه نماز جماعت ، و احترامى براى مساجدشان نیست ، اگر هم درآن نماز بگزارند ، فُرادى نماز مى گزارند نه به جماعت .ولى مشاهد و آثارى که بر فراز گورها بنا کرده اند ، احترام فراوان مى نهند ، و مانند مشرکان در آنجا عکوف کرده به شیوه حاجیان ـ که براى زیارت بیت عتیق به مکه مى روند ـ آنجا را مقصد و مقصود ،قرار مى دهند تا جایى که برخى از آنها زیارت آن اماکن را از زیارت کعبه و انجام عملِ حج برتر مى دانند ، بلکه اگر کسى با زیارت آنهاخود را از زیارت حجّ واجب ، مستغنى نکند او را ناسزا مى گویند ؛چنان که اگر به جاىجمعه و جماعت به مشاهد نرود مشمولبدگویى خواهد بود و این ، خود نمونهاى ازدین مسیحیان ومشرکان است (منهاج السنّه ۱/۱۳۱) .و در ۲/۳۹ گوید : رافضیان مشاهد (قبورى ) را که خدا وپیامبرش ساختمان آنها را حرام کردهاند ، مانند خانه هاى بت پرستان مى سازند . و برخى از رافضیان زیارتش را مانند عمل حج قرار مى دهند .چنان که مفید کتابى تصنیف کرد به نام « مناسک حجّ المشاهد» ودر آن دروغ و شرک هایى ـ از نوع دروغ و شرک هاى مسیحیان ـدیده مى شود .پاسخ :مساجد آباد ، چه در شهرها و چه در روستاها و حتّى قَصَبات کوچک شیعه نشین نشان دهنده یکى از مظاهر تَشَیُّع در طبقاتِ متوسِّط و مُتَمَدِّن شیعه است که با احترام خاص ، خود را در برابرمسجد مُوَظَّف به انجام وظایفى مى دانند : تنجیس مسجد نزد شیعیان ، حرام و پاک کردن آن از نجاستْ واجب است و اگر کسى از آلوده شدن مسجد قبل از نماز آگاهى پیدا کند و تطهیر مسجد نکرده به نماز ایستد ، نمازش باطل است .جُنُب ، حائض و نَفْساء نباید در مسجد مکث کنند . وارد کردن عین نجاست در مسجد اگر عنوان هتک حرمت پیدا کند ، ممنوع است . هر نوع معامله و سخن گفتن جز ذکر خدا و عبادت ـ که ازامور دنیا باشد ـ در مسجد مکروه است و کسى که چنین کند سرش را باید کوبید و او را گفت «فَضَّ اللّهُ فاک» ؛ خدا دهنت را بشکند .ائمّه شیعه این روایت را از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل کرده اند که : همسایه مسجد ، نمازش جز در مسجد پذیرفته نیست .و بسیارى از احترامات دیگر که فقه شیعه مُتَعَرِّض آن است وعمل شیعیان و اقامه جماعتها ، نشان دهنده آن .این مطالب براى کسى که گردشى دور شهرها کند ، و اخبارى ازشیعه بگیرد ، آشکارتر از آن است که بر او پوشیده بماند .امّا تعظیم مشاهد ، ربطى به مشرکان ندارد ؛ زیرا شیعیه صاحبان مشاهد را عبادت نمى کند ، بلکه به زیارت آنان و درود و ثناى برآنها و سوگوارى براى آنها ، به خداى سبحان تَقَرُّب مى جوید ؛ زیرااینان اولیاى خدا و دوستان اویند و شیعه در این باره ، احادیثى ازپیشوایانش نقل مى کند ؛ و در اَلفاظ زیارات ، گواه و اعتراف به این حقیقت است که آنان :« عبادٌ مُکْرَمُونَ * لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ »[۵] ؛بندگان عزیز خدایند که در سخن بر او پیشى نمى جویند و به فرمانش عمل مى کنند .اما فحش و ناسزا نسبت به کسى که حجّ برود و زیارت مشاهد نرود ، از بزرگترین دروغ هاى بافته اوست . شیعه از روز نخست ازپیشوایان خود این روایت را نقل کرده که :«بُنِی الإسلامُ على خَمْسٍ : الصّلاة ، والزّکاة ، والحجّ ، والصومِ والولایة» ؛اسلام پنج پایه دارد : نماز ، زکات ، حجّ ، روزه و ولایت .و احادیث فراوان در این زمینه وارد شده و [ شیعه ] معتقد استکه تأخیر حجّ واجب ، از سال استطاعت ، گناهى بزرگ و پرعقوبت است و به تارک حجّ ، هنگام مرگ ، گفته مى شود : بمیر ، اگر خواهى به کیش یهود و اگر خواهى به کیش مسیحیت !حال آیا معقول است با وجود این عقائد و احادیث و فتاوى فقها ـ که از کتاب و سنّت استنباط شده ـ مبنى بر وجوب حجّ ، شیعه به کسى که زیارت را به جاى حجّ کافى نداند ناسزا گوید ؟!امّا کتاب شیخ مفید ، چیزى در آن کتاب نیست جز اینکه آن را«منسک الزیارات» (عبادت زیارتها) نامیده است و منسک ،چیزى جز عبادت و آنچه حقّ خدا را اَداء کند ، نیست .و براى این لفظ ، حقیقت شرعى نسبت به خصوص اعمال حجّ،پدید نیامده است ، هرچند در عرف و اصطلاح «مناسک» را درمورد حج به کار مى برند ؛ از این رو هر عبادتى که مشمول رضاى حق باشد در هر مکانى و هر زمانى باشد مى توان منسک به آن اطلاق کرد .و از آنجا که زیارت مشاهد و آداب رسیده و ادعیه و نمازهاى وارده ـ بر خلاف سجده بر قبر یا نماز به سوى قبر یا خواستن حاجتى مستقیماً از صاحب قبر ـ از عبادتهاى مشروع و صحیح است و این عبادت ، همان وسیله قرار دادن آنان است (بر اثر قرب و مقامى که نزد خدا دارند) بدین ترتیب چه مانعى از اطلاق لفظِ«منسک» به این عبادت وجود دارد ؟!و امّا آنچه نسبت داده که در آن کتاب دروغ و شرک وجود دارد ،اوبا سایر نسبت دروغینش به عواقب این دروغها اهمیت نمى دهد.کتاب شیخ مفید هم هنوز از بین رفته ، در مقابل ما است چیزى در آن نیست مگر آنچه در کتابهاى مشابهش از کتابهاى مزار(ادعیه و زیارات) موجود است. محتویات کتاب تنزّل ائمّه طاهرین از مراتب اُلُوهیَّت است که حقّ آنها نیست و اثبات بندگى و خضوع در برابر قدرت خداى سبحان ، با داشتن عالى ترین مقام قرب به درگاه او .این چیست که از این قوم ، فهم هیچ گفتارى را امید نیست . [۱] . سوره مائده ۵ آیه ۵۵ . [۲] . سوره مائده ۵ آیه ۶ . [۳] . سوره مائده ۵ آیه ۶۷ . [۴] . گروهى که اسما و صفات خدا را نفى مى کنند ، باطنیان بیشتر به این اسم خوانده مى شدند لغتنامه دهخدا ، ذیل واژه مُعَطَّلَه . [۵] . سوره انبیا ۲۱ آیه ۲۶ ـ ۲۷ .