منزلتِ صدّیقه طاهره علیهاالسلام-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
صدّیقه ، فاطمه زهرا علیهاالسلام حلقه پیوند میانِ نُبوّت و وِصایت است ؛ زیرا او دخترپیامبر است و همسرِ وصى ّ [ و جانشین او ] ، و فرزندانش همان اوصیائى [ هستند ] کهمیراث هاى پیامبران به آنها پایان مى یابد[۱] ؛ و فاطمه علیها السلام نورى است که از صُلب پیامبر ،محمّد صلى الله علیه وآله درخشید . آن گاه با نورى تلاقى کرد که از صُلب ابى طالب تابید . از این روعلى و فاطمه آمیزه آن نور الهى اند که پیش از آدم علیه السلام آفریده شد .زیرا ـ پیش از این گذشت ـ که احمد در فضائل الصحابه ۲ : ۶۶۲ ، از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت کرده است که فرمود :«من و على بن ابى طالب از یک نور آفریده شدیم پیش از آنکه خدا آدم رابیافریند … چون خدا آدم را آفرید این نور را در صُلبش قرار داد تا در صُلب عبدالمطَّلِب از هم جدا شدیم ؛ پس جزئى از آن در صُلب عبداللّه قرار گرفت و جزءدیگر در صلب ابى طالب» .امام على علیه السلام و صدّیقه زهرا علیهاالسلام در کلمات و خطبه هاشان به این حقایق اشاره کرده اند ، حضرتِ فاطمه علیهاالسلام در خطبه اش مى فرماید :«و گواهى مى دهم که پدرم محمّد بنده خدا و رسول اوست ، او را پیش از آنکه به نبوّت بفرستد انتخاب کرد و برگزید ، و قبل از آنکه او را برگزیند پیامبر[ خود ] نامید ، و پیش از آنکه مبعوثش کند بر دیگران او را برترى بخشید .
این انتخاب [ پدرم حضرت محمّد به پیامبرى ] هنگامى بود که مردم مخفیگاه غیب پنهان بودند و در پسِ پرده هاى ِ هولناک مستور و به نهایت عدم مقرون بودند .خدا از باب علم به فرجام امور و احاطه به حوادث روزگار و معرفت به زمانِ وقوعِ مُقَدَّرات ، آن حضرت را براى اتمام امرش و عزم بر امضاى حکمش واجراى مقدّرات حتمى اش ، به رسالت مبعوث کرد …»[۲] .بنابراین ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام مردم را بر اصلِ نُبوّت تذکر نمى دهد ـ زیراامّت در ظاهر پذیرفته بودند که محمّد صلى الله علیه وآله پیامبر است ـ لیکن مکانت و منزلت پیامبررا در نزد خدا توصیف مى کند ؛ بدان جهت که بیشتر مردم جایگاه پیامبر و عمق رسالت را درک نمى کردند ، بلکه در این امور سطحى نگر بودند . فاطمه علیهاالسلام خواست به آنان بفهماند که معرفتْ جز از طریقِ اینان به دست نمى آید ، و از آنجا که انسان خلیفه خدا بر روى زمین است ، واجب است که پیشواى ِ امّت انسانِ کاملى از آنان باشد ، که همان انبیاى مُرْسَل و اوصیاى مُنْتَجَب اند ؛ و اینان همان کسانى اند که خدا ازمیانِ بندگانش آنها را برگزید . و ایشان ارزشمندترین مردمان اند و در میان همه مخلوقاتِ زمینى و آسمانى بالاترین درجه را دارند ؛ آنها به نص قرآن مُطَهَّر و پاک اند .پیش از این گفت و گوى امام على ّ علی السلام با ابوبکر گذشت که به او فرمود : «اگر کسانى نسبت به فاطمه ، دختر رسول خدا ، به کار نا شایستى شهادت دهند با او چه مى کنى ؟ابوبکر گفت :شهادت مردم را علیه او مى پذیرم !»[۳]امام على علیه السلام [ با این پرسش ] خواست براى ِ ابوبکر ـ و نسلهاى بعد از او ـ ثابت کند که مقامِ قرآنى فاطمه زهرا علیهاالسلام را درک نمى کند ، و نگرش او به این امور نظرسطحى است ، و از یک بُعد به فاطمه علیهاالسلام مى نگرد نه از همه ابعاد شخصیّتى وى .و ما على رغم اینکه اندکى معرفت درباره پیامبر صادق امین صلى الله علیه وآله و وصى ّ صدّیق امین ـ على بن ابى طالب علیه السلام ـ و صدّیقه ، فاطمه زهرا علیهاالسلام داریم ، مجهولات ونادانسته هامان درباره شخصیّت آنها بسى بیشتر است ؛ چه آنان اشخاص بلندمرتبه اى اند که از نور عظمت آفریدگار متعال خلق شدند[۴] .و از این رو امام صادق علیه السلام تصریح مى کند که فاطمه ، فاطمه نامیده شد ؛ زیرا خلق از معرفتِ او جدا ماندند [ و عاجزند [۵]] .و گویا امام صادق علیه السلام از آن جهت کلمه «خلق» را به کار بُرد که این واژه از واژه«ناس» مفهوم وسیعترى دارد ؛ زیرا شامل همه مخلوقات پروردگار عالمیان ـ جن وانس و حتى ملائکه ـ مى شود .از این رو مى پرسیم : چرا خلق از معرفتِ فاطمه علیهاالسلام به دورند ؟ آیا به خاطر کوته فهمى شان است یا به جهت عُلُوّ مقام زهراست ؟ یا براى اعمالى است که از روى هواپرستى و [ خودپرستى ] بر ضدّ فاطمه مرتکب شدند ؟ یا هریک از آنها در این امرنقش دارند ؟آرى ، منزلت زهرا علیها السلام بسى عالى است ، ما نمى توانیم آن بانو را ـ آن گونه که هست ـ درک کنیم ؛ لیکن امام على علیه السلام مکانت او را درمى یافت ؛ زیرا [ وجود ] آنحضرت از نفسِ همان نور و آن گزینش است[۶] .در کتاب مقتل الحسین خوارزمى آمده است که امام على علیه السلام ، پس از نماز بر زهرا ،خطاب بر پروردگار جهانیان ، فرمود :«این دختر پیامبر توست ! از ظلمتها او را سوى نور بیرون بُردى ، پس زمین را میل در میل روشن ساخت»[۷] .امام با این سخنش خواست بگوید که : اى پروردگار جهان ، فاطمه را از این دنیاى ِتاریک براى رساندن به نورِ مطلق خودت ستاندى .« اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ »[۸] .«خدا نور آسمانها و زمین است ؛ مَثَل نور او مانند چراغْدانى است که در آن چراغى باشد و چراغ در آبگینه اى ؛ و آن شیشه بلورین ، چون ستارهاى درخشان از درخت مبارک زیتون برفروزد ، که نه شرقى است و نه غربى ،روغن آن چنان مُصَفّاست که در آستانه درخشندگى و پرتو افکنى مى باشد» .على علیه السلام مى خواهد بیان کند که فاطمه علیهاالسلام به آنچه از آن آفریده شده بود بازگشت ،رجوع آن حضرت مانند رجوع دیگر انسانها به سوى خدا نیست ـ « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ »[۹] ، «ما همه از آنِ خداییم و به سوى او بازمى گردیم» بلکه رجوع فاطم هرجوع یک وجود نورانى است به سوى نور اَکمل ، که همان نور پروردگار جهان است[۱۰] .از جابر بن یزید جُعْفى روایت شده که از امام صادق علیه السلام پرسید : «چرا فاطمه علیهاالسلام زهرا نامیده شد ؟ امام علیه السلام فرمود :«زیرا خداى بزرگ فاطمه را از نور عظمت خود آفرید ؛ چون نور خلقت فاطمه درخشید آسمانها و زمین را روشن ساخت و دیدگان ملائکه را خیره کرد و فرشتگان براى خدا به سجده افتادند و گفتند : پروردگارا ، پروردگارا ، این چه نورى است ؟ خدابه ایشان وحى کرد که : این نورى از نورِ من است که در آسمانم جایش دادم و ازعظمتم او را آفریدم و از صُلبِ پیامبرى از پیامبرانم بیرونش آوردم ، و بر همه پیامبران برترى اش دادم ، و از این نور ، امامانى خارج مى شوند که امر مرا به پا مى دارند و به سوى من رهنمایند ؛ و من آنان را خلفاى خود در زمین ـ پس از انقضاى وَحْیَم ـ قراردادم»[۱۱] .کُلَیْنى به إسنادش از محمّد بن مَروان ، روایت کرده است که گفت ، شنیدم امام صادق علیه السلام مى فرمود :«همانا ، خدا ما را از نورِ عظمتِ خویش آفرید . آن گاه خلقتِ ما را از طینتى پنهان شده در زیرِ عرش شکل داد . هیچکس مانند ما به این صورت آفریده نشده است»[۱۲] .و در مَعانى ُ الأَخبار آمده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود :«نورِ فاطمه ، پیش از آنکه زمین و آسمان پدید آید ، آفریده شد ؛ کسى پرسید : اى پیامبر خدا ، پس او [ از جنس ] انسان نیست ؟ فرمود : فرشته اى است [ در لباس]انسان . گفت : اى پیامبر خدا ، چگونه ؟ فرمود : خداى بزرگ فاطمه را از نور خویش آفرید ، پیش از آنکه آدم را بیافرینَد ، زمانى که فاطمه [ در عالَم ]ارواح بود ، پس چونخدا آدم را آفرید ، فاطمه علیهاالسلام به آدم نمایانده شد !سؤال شد : اى پیامبر خدا ، [ در این میان ] فاطمه کجا بود ؟ فرمود : در حُفرهاى زیرساق عرش ! گفتند : طعام و خوراکش چه بود ؟ فرمود : تسبیح و تهلیل و تحمید»[۱۳] .از ابو حَمزه ثُمالى روایت شده که از امام باقر علیه السلام پرسید : «اى فرزند رسول خدا ،مرا آگاه ساز که شما در سایبان [ عرش یا در عالم اَزَل ] چه چیزى بودید ؟ فرمود : مانورى بودیم پیش خدا ، قبل از آنکه خلقش را بیافریند ؛ پس چون خدا خَلق را آفرید ،ما تسبیح گفتیم ، آنان [ به تسبیح ما ] تسبیح گفتند ؛ و تهلیل گفتیم ، پس آنان تهلیل گفتند ؛ تکبیر گفتیم ، پس آنان تکبیر گفتند»[۱۴] .و در عُیُون اخبارِ الرّضا علیه السلام آمده است که پیامبر صلى الله علیه وآله به على علیه السلام فرمود : «انبیاء ازملائکه برترند ، و آن حضرت از همه انبیاء و رسولان برتر است ؛ و این برترى بعد از او براى ِ على است و [ بعد از على براى ِ ] امامان از نسل او ، آن گاه على علیه السلام فرمود :چگونه ما اَفْضَل و برتر از فرشتگان نباشیم ، با آنکه ما به معرفت پروردگارمان وتسبیح و تهلیل و تقدیسِ او بر آنان سبقت گرفتیم ؛ زیرا اوّلْ خلقى که خدا آفریداَرواح ما بود . ما را به توحید و تمجیدِ خویش گویا ساخت . سپس ملائکه را آفرید .پس چون آنان ارواح ما را نورى واحد و یگانه مشاهده کردند به نظرشان بزرگ آمد . ازاین رو ما براى آموزشِ ملائکه [ خدا را ] تسبیح گفتیم [ و بیان داشتیم که ] ما آفریده خداییم و خداوند از [ داشتن ] صفات ما منزّه است ؛ پس از آن ملائکه به تسبیح ما[ خدا را ]تسبیح گفتند و او را از صفاتِ ما منزه دانستند»[۱۵] .بارى ، مفاهیم «تسبیح» و «تهلیل» و «تحمید» تسبیحات نماز را به یادمان مى آورد ،تسبیحاتى که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به دخترش فاطمه زهرا آموخت ؛ و این مفاهیم ، در زیرعرش ، طعام و خوراک او بود ؛ و این خود ، ما را به ارتباط امر نُبوّت به امرِ خلافت ووِصایت یادآور مى شود .آرى ، این مفاهیم ، توصیفات [ و از ویژگى ها و امتیازات ] فرشته اى انسان گونه است که رسول خدا صلى الله علیه وآله ، هرگاه مشتاق بهشت مى شد ، او را مى بویید .از عائشه روایت شده که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود :«چون به آسمان بالا بُرده شدم به بهشت درآمدم ، آن گاه کنار یکى از درختان بهشت ایستادم . زیباتر از آن ، درختى در بهشت ندیدم ، و سفیدتر از برگ او وخوشبوتر و نیکوتر از میوه او را مشاهده نکردم . از این رو یکى از میوه هاى آن راگرفتم و خوردم . آن میوه در صُلب من نطفه شد . زمانى که به زمین فرود آمدم باخدیجه همبستر شدم . او به فاطمه حامله شد . به همین جهت هرگاه به رائحه و عطربهشت مشتاق مى شوم ، فاطمه را مى بویم»[۱۶] .آرى ، فاطمه زهرا علیهاالسلام از نیکوترین میوه هاى بهشت ـ از درخت طُوبى [۱۷] ـ آفریدهشد ؛ سپس در رحم زنى فرود آمد[۱۸] که از بهترین زنانِ جهان مى باشد ؛ خدیجه ، زنى که هر آنچه دارایى داشت براى [ خشنودى ] پروردگارش [ و در راه گسترش دینِ او بهپیامبر ] بخشید ؛ و آن گاه که زمان وفاتش رسید ، برایش کفنى نبود که با آن کفن شود ،پس خدا به وسیله جبرئیل کفنى را براى او فرستاد .به راستى شایسته این بانوست که صدّیقه و مُحَدَّثه و علیمه [ دانا به اسرار ]باشد ؛زیرا مادرى چون خدیجه دارد ، و پدرى چونان رسول خدا ، و شوهرى مانند على ، وفرزندانى نظیر حسن و حسین .این منزلت را براى فاطمه حتّى نصاراى دریافتند . اُسقُف نصارى ، چون پیامبر وعلى و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را روز مباهله دید ، گفت : اى گروهِ نصارى ، من چهره هایى را مى نگرم که اگر از خدا بخواهند کوهى را از جایش بَرْکَنَند ، خدادعایشان را اجابت مى کند ؛ پس مباهله نکنید که هلاک مى شوید و تا روز قیامت روى زمین هیچ نصرانى اى باقى نمى ماند [۱۹] .آیا در معانى این مفاهیم قرآنى اندیشیدهاى : « أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ »[۲۰] ، « نِسَاءَنَاوَنِسَاءَکُمْ » و « أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ » .[ به راستى ] على چه کسى است [ و چه منزلتى دارد ] ؟ زهرا کیست [ و داراى چه مقامى است ] ؟ حسن و حسین کیانند [ و چه شخصیت و مرتبتى دارند ] ؟همانا ، اینها مفاهیم معنوى و نام هاى آسمانى اند که واجب است درباره آنها تأمل شود[۲۱] .بارى ، فاطمه و پدرش گوهرى واحدند ، و على و پیامبر یک نفس و جاناند ؛ ورسول خدا على را به همسرى فاطمه درآورد ؛ زیرا على همتاى ِ فاطمه است ، و اگر اونبود همتایى براى فاطمه وجود نداشت ؛ و این کار به امر پروردگار بزرگ صورت گرفت ، پس خدا آنان را فرزندانى پاک و مُطهَّر و معصوم داد که آنان امامانِ مُسلماناند .
فاطمه صدّیقه و دشمنان او
اکنون بنگر که با على و زهرا چه کردند ، و چگونه با شیوه هایى پیچیده [ و انواع ترفندها ] براى تکذیب آن دو و دور ساختن آنها از حقوقشان ، کوشیدند .ابوبکر نمى توانست به صراحت زهرا را تکذیب کند ، بلکه تصریح کرد به اینکه آن حضرت در گفتارش راست گوست و در [ بازگویى ] کلام آفریدگارش راست گفتارست ؛ اما عُذرهایى آورد که براى ساده اندیشان ، در نگاهِ اول صحیح جلوه مى کند . ابوبکر در سخنانش گفت :«اى بهترین زنان و دختر بهترین زنان ، تو در گفتارت صادق و راستگویى ، ودر وُفور عقل و خِرد پیشتاز ؛ از حقّت تو را نباید بازداشت ، و در صدق وراستى ات مانع تراشى جایى ندارد ؛ واللّه ، من رأى رسول خدا را زیر پا نمى نهم .شنیدم که او مى گفت : «ما گروه انبیاء ، طلا و نقره و خانه و مزرعه به ارثنمى گذاریم، و میراثِ ما تنها کتاب است و حمکت و علم نبوّت ؛ و مالى که از مابر جاى ماند براى ولى ِّ امر پس از ماست که به حکم خود در آن داورى کند …»[۲۲].براى ابوبکر این امکان فراهم نبود که آشکارا به زهرا نسبت دروغ دهد ، از این روبه علت هایى دست یازید که شرعى به نظر آید ؛ لیکن زهرا علیهاالسلام با حُجّت و برهانتصریح کرد که ابوبکر دروغ گوست ؛ فرمود : اى پسر ابى قحافه ، « لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاًفَریّاً »[۲۳] ؛ واللّه ، دروغ بزرگى را بافتى [ و به مردم تحویل دادى ] !این سخن صدّیقه فاطمه علیهاالسلام است ، آن که رضاى خدا در خشنودى اوست ، وغضب خدا در خشم او مى باشد ؛ و این جمله ، با روشنى تمام ، اشاره مى کند به اینکهفاطمه علیها السلام از روى حسّ عاطفى یا هواى شخصى ـ چنان که در باره دیگران سراغ داریم ـ سخن نمى گوید ؛ زیرا معقول نیست که خدا ، رضاى ِ مطلق خود را متوقف بررضاى شخصى کند که ـ العیاذ باللّه ـ پیرو هواهاى نفس و مصالح خویش است .و این چنین است نسبت غَضَب و خشم به او ، یعنى فاطمه زهرا به مرتبه عصمترسیده است ، و معنا ندارد که رضاى او خشنودى خدا ، باشد و غَضَبِ او خشم خدامگر همین معنا [ که او معصوم مى باشد ] .و از سویى این مقام ، حکایت ازبرآمدنِ فاطمه از نوریى خدایى دارد ، و انعکاس غَضَب خدا و رسولش در خشم صدّیقه کبرى .اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله مى فرماید : «فاطمه پاره تن من است ، هرچه او را پریشان کند مرا آشفته مى سازد[۲۴] ، و هرچه او را به خشم آورد مرا خشمگین مى سازد»[۲۵] ، و به فاطمه علیهاالسلام مى گوید : «همانا خدا براى خشم تو به خشم مى آید و براى خشنودى اتخشنود مى گردد»[۲۶] تأکید مى کنند بر اینکه به خشم آوردن فاطمه و آزار او ، خشمناکساختن رسول خدا و آزار رسانى به اوست ؛ و خداى سبحان مى فرماید :« إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباًمُّهِیناً »[۲۷] ؛«آنان که خدا و پیامبرش را مى آزارند ، خدا در دنیا و آخرت آنان را لعنتفرستاد ، و بر ایشان عذابى خوار کننده آماده ساخت» .و مى فرماید :« وَمَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَى »[۲۸] ؛«و بر هرکه غضبِ من فرود آید ، البته [ به دوزخ ] فرو افتاد» .اکنون بشنو آنچه را بُخارى از عائشه و ابن قُتَیْبَه از عُمَر روایت کرده است : عائشهمى گوید : «فاطمه ـ دختر پیامبر ـ سوى ابوبکر پیک فرستاد ؛ میراثش را از رسول خدامى خواست ، از آنچه خدا به او در مدینه باز گرداند و فدک و باقى مانده خُمس خَیبر .ابوبکر گفت : رسول خدا فرمود : «ما ارث نمى گذاریم ، آنچه را بر جاى گذاریم صَدَقه است» ، همانا آل محمّد از این مال مى خورد ، و به خدا سوگند من چیزى ازصدقه رسول خدا را ـ از حالتى که در عهد رسول خدا بر آن شیوه بود ـ تغییر نمى دهم ،و در آن به گونه اى عمل مى کنم که رسول خدا عمل مى کرد .بارى ، ابوبکر چیزى از آن را به فاطمه نداد ، از این رو فاطمه بر ابوبکر ـ در این رفتار ـ خشمگین شد ، او را ترک کرد و با ابوبکر تا زمانى که درگذشت سخن نگفت .فاطمه ، بعد از پیامبر ، شش ماه زنده ماند ، چون وفات کرد همسرش على او راشبانه به خاک سپرد و ابوبکر را باخبر نساخت ، و خود بر فاطمه نماز گزارد ؛ و براى على ، در زمان حیات فاطمه ، میان مردم وجاهتى بود [ و از افراد باشخصیت و داراى مقام و منزلت به شمار مى آمد ] ، چون او درگذشت على در میان آنان ناشناخته شد»[۲۹] .ابن قُتَیْبه دِیْنَوَرِى (م ۲۷۶ هـ) در «الإمامة والسیاسة» مى نویسد : «عمر به ابوبکرگفت : بیا با هم نزد فاطمه رویم ما او را به خشم آوردیم ، پس هر دو با هم رهسپارشدند و از فاطمه اجازه [ ملاقات ] خواستند ، فاطمه به آن دو اجازه نداد ، نزد على آمدند و با او [ در این باره ] سخن گفتند ، على آن دو را نزد فاطمه بُرد ؛ چون نزد فاطمه نشستند صورتش را به سوى دیوار برگردانید ، بر او سلام کردند پاسخشان را نداد .ابوبکر به سخن آمد و گفت : اى حبیبه رسول خدا ، واللّه ، نزد من قرابت رسولخدا از خویشاوند خودم محبوب تر است ! و من تو را از عائشه ـ دخترم ـ بیشتردوست دارم ! و هر آینه مى پسندیدم روزى که پدرت مُرد من مرده بودم و بعد از اوزنده نمى ماندم ! آیا با اینکه تو را مى شناسم و به فضل و شرفت آگاهم ، نظرت این است که من تو را از حقّت و میراثت از رسول خدا باز داشتم ؟! جز اینکه شنیدم پدرت رسول خدا ـ مى فرمود : «ما ارث نمى نهیم آنچه را بر جاى گذاریم صدقه است .فاطمه علیهاالسلام فرمود : آیا اگر حدیثى از پیامبر برایتان بگویم آن را سخن پیامبرمى دانید و به آن عمل مى کنید ؟ گفتند : بله .فاطمه علیهاالسلام فرمود : شما را به خدا سوگند مى دهم ، آیا نشنیدید که رسول خدامى فرمود : «رضاى فاطمه رضاى من است و خشم او خشمِ من ؛ هرکه فاطمه ، دخترم را دوست بدارد مرا دوست داشته است ، و هرکه او را خشنود سازد مرا خشنود ساخته است ؛ و هرکه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است» ؟ آن دو گفتند : بله ، این را از رسول خدا شنیدیم .فاطمه علیهاالسلام فرمود : پس خدا و فرشتگانش را شاهد مى گیرم که شما دو تن مرا به خشم آوردید و خشنودم نساختید ، و اگر پیامبر را دیدار کنم از شما به او شکوه مى کنم .ابوبکر گفت : من از خشم خدا و تو اى فاطمه ، به خداى متعال پناه مى برم .آن گاه ابوبکر با صداى بلند گریست ، حتى نزدیک بود جانش از تن برون رود ؛ درحالى که فاطمه مى فرمود : واللّه در هر نمازى که بگزارم بر تو نفرین مى کنم … .على ـ کرّم اللّه وجهه ـ با ابوبکر بیعت نکرد تا اینکه فاطمه درگذشت ، و او بعد از پدرش درنگ نکرد [ و زنده نماند ] مگر هفتاد و پنج شب»[۳۰] .همه نصوص گویاست به اینکه ، زهرا علیهاالسلام از ابوبکر دل آزرده شد ، و خشمناک برابوبکر و عمر از دنیا رفت ؛ [ در این باره ] خطبه فاطمه علیهاالسلام در مسجد تو را بسنده است ، این خطبه قسمتهاى زیادى دارد که باید در آنها درنگ کرد .هنگامى که فاطمه علیهاالسلام مى فرماید :«اى مردم ، بدانید که من فاطمه ام و پدرم محمّد است ، این را همواره مى گویم ، و در آنچه مى گویم اشتباه سخن بر زبان نمى آورم ، و در کارى که مى کنم از حد نمى گذرم و زیادهرو نیستم»[۳۱] .مى خواهد حقیقت مهمى را روشن سازد ، و آن این است که : من همان فاطمه اى هستم که رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره اش فرمود : «سیّدة نساءالعالمین[۳۲] ؛ سرور زنان جهان» ، « صِدّیقه[۳۳] ؛ بسیار راست گوى و درست کار» ،«اُمّ أبیها [۳۴] ؛ مادر پدرش» ، و «فَداها أبوها[۳۵] ؛ پدرش فدایش باد» .چنان که فاطمه علیهاالسلام مى خواهد بگوید : من همانم که دربارهام رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود : «فاطمه پاره تن من است ، مرا پریشان مى سازد آنچه او را آشفته دل سازد ، ومرا مى آزارد آنچه او را بیازارد»[۳۶] .بنابراین ، ژرفاى کلام زهرا علیهاالسلام با این سخن او روشن مى شود که فرمود : «من درآنچه مى گویم به غلط سخن نمى گویم ، و در آنچه مى کنم به افراط نمى گرایم» .البته که فاطمه علیها السلام به غلط سخن نمى گوید و زیاده خواه نمى باشد ، و پدرش محمّد صلى الله علیه وآله به اَحَدى از روى هوا وصیت نمى کند ، او کسى است که :« وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى »[۳۷] ؛«پیامبر از روى هواى نفس زبان نمى گشاید ، سخن او نیست مگر [ بازگویى ]وحیى که به او مى شود» .امام على علیه السلام این حقیقت را تأکید کرد با این سخنش که فرمود :«همانا رسولِ خدا به آنچه شما اسباب قُرب مى دانید ـ نَسَب و پیوند خانوادگى ـ مرا خویشِ خود نساخت ، بلکه براى جِهاد و خیرخواهى به او نزدیک شدم»[۳۸] .پس از آن ، زهرا علیهاالسلام فرمود :فإنْ تَعْزُوه وتعرفوه تَجِدُوه أبی دونَ نساءکم ، وأخا ابن عمّی دونرِجالکم ؛ ولَنِعْمَ المَعْزیّ إلیه[۳۹] ؛«اگر نَسَب را حساب کنید در مى یابید که او پدر من است نه [ پدر ] زنان شما ، وبرادر پسر عموى من است نه [ برادر ] مردانتان ؛ و چه نیکو نَسَبى است منسوب بودن به او» .با این کلمات ، حضرت زهرا علیهاالسلام مى خواهد به مقام معنوى اش اشاره کند ، و اینکه این مقام [ تنها ] به جهت پیوند نَسَبى میان او و رسول خدا پدید نیامده است .و به فرض قائل شویم که فاطمه علیهاالسلام خواسته [ با این سخن ] رابطه نَسَبى میان خودو رسول خدا صلى الله علیه وآله را بیان کند ، [ به این علت است که ] مى خواهد خودش را طبق این رابطه خویشاوندى بشناساند تا مطالبه حقوقش بر آن مترتّب شود .همه اینها بر نقشِ شیطان در اِغواى ِ آنان تأکید مى کند ، و اینکه در عهد پیامبر صلى الله علیه وآله حفظ مصالح آنان را به سکوت واداشت ، لیکن دشمنى شان (که در پس پرده نفاق بود)بعد از وفات پیامبر آشکار شد ، و مانند امّتِ موسى ـ پس از آن حضرت ـ گردیدند .و رسول خدا صلى الله علیه وآله امّتش را به این [ جریان ] خبرداد ، آن گاه که فرمود : «شما ، وَجَببه وَجَب و ذَرْع به ذَرْع ، سُنّتهاى ِ کسانى را پیروى مى کنید که پیش از شما بودند ،حتّى اگر آنان به سوراخ سوسمار درآمدند شما در پى شان مى روید»[۴۰] . و در خطبه وداع مى فرماید : «واى بر شما ! بعدِ من به کفر بازنگردید [ به اینکه ]بعضتان گردنِ بعض دیگر بزنید»[۴۱] . و در حدیث حوض فرمود :«آگاه باشید که مردانى از امّتم را مى آورند ، و آنان را در اصحاب شمال [ انسانهاى نابکار و دوزخى ] قرار مى دهند ، پس مى گویم : [ خدایا ] اصحابم ! گفته مى شود :نمى دانى بعد از تو چه کردند …»[۴۲] .و با این شیوه ، رسول اکرم صلى الله علیه وآله ترس خود را از اُمّتش بیان کرد ، و آنان را ارشادنمود که برحذر باشند و در گمراهى نیفتند .و به همین طریق ، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام ـ در خطبه معروفش ـ به وجود دسیسه و توطئه علیه سُنّت محمّدى اصیل ، تصریح کرد ، و مردمان را به دورى گزیدن ازشیطان فریبکار فراخواند که دام هایش را گسترده و مرتعش را براى [ صیدِ ] آنان آراسته است ، فاطمه علیهاالسلام فرمود : «چون خداوند براى پیامبرش خانه انبیاء و مأواى بر گزیدگانش را اختیار کرد ،در میان شما کینه هاى نفاق آشکار شد ، و جامه دین کهنه گردید ، و گمراهانِخاموش به سخن آمدند ، و اُفول کنندگان گمنام درخشیدند ، و شتر ناز پرورده اهل باطل بانگ زد ، و در عرصه هاتان در رفت و آمد شد ، و شیطان ازکمینگاه خود سرکشید و شما را فرا خواند ؛ دریافت که دعوتش را اجابت مى کنید و براى فریب خوردن آمادهاید ؛ آن گاه از شماخواست که برآشوبید ،رامتان یافت ؛ شما را به خشم واداشت دریافت که مى خروشید .به این ترتیب شما شتر دیگرى را نشان زدید ، و به آبشخورى درآمدید که ازآنِ شما نبود .و این در حالى بود که از عهدِ پیامبر زمان درازى نگذشته بود ؛ شکاف زخم[ فقدان آن حضرت ] باز بود ، و جراحت [ حاصل از آن ] بهبود نیافته بود ، وپیامبر دفن نشده بود .شما با این پندار که از فتنه بیم دارید به این کار دست یازیدید !« أَلاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ »[۴۳] ؛ هشیار باشید که آنان در فتنه فرو افتادند ، و به راستى جهنم بر کافران احاطه دارد .این کار از شما به دور بود ، چگونه مرتکب آن شدید ؟ با بافت هاى دروغین بهکجا روى برمى تابید ؟کتاب خدا را به خاطر دارید ، امور آن ظاهر است و احکامش درخشان واَعلامش روشن ، و نواهى اش آشکار و اَوامرش واضح مى باشد ؛ آن را پشت سرتان انداختید ! آیا از آن بیزارید ؟ یا حکمِ دیگرى راخواهانید ؟« بِئْسَ للظَّالِمِینَ بَدَلاً »[۴۴] ؛ [ آن که شیطان و ذُرّیّه اش را به جاى خدا ولى ّ خودسازد به خود ستم کرده است و از ظالمان مى باشد ] چه بد است براى ظالمان این جایگزینى ! « وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ »[۴۵] ؛و هرکه دینى جز اسلام را بجوید [ و پیرو آن شود ] هرگز از او پذیرفته نمى شود ، و او در آخرت از زیان کاران است .پس از آن درنگ نکردید مگر اندکى که از رمیدن باز ایستد و سوارى بر آنآسان گردد ، آن گاه آتشش را افروختید و اخگرها را شعله ور ساختید، براى آنکه نداى شیطان گمراه [ و اغواگر ] را اجابت کنید ، و انوار تابان دین راخاموش سازید ، و سنتهاى پیامبر برگزیده [ خدا ] را بى فروغ کنید .قصدتان را پنهان داشتید و رفتارى فریبنده در پیش گرفتید ، و براى [ کمین ]خاندانش و فرزندان او پشت موانع و درختان انبوه راه مى رفتید .ما نسبت به [ این رفتار ] شما بُردبار ماندیم و صبر مى کنیم [ هرچند این صبربس طاقت فرساست و ] چون کسى است که بر او خنجر بزنند و نیزه درشکمش فرو برند ، و در عین حال دَم برنیاورد و [ حتّى ] آه نکشد»[۴۶] .با این اندرزِ علمى متین ، حضرت فاطمه علیها السلام قومش را توبیخ کرد ، و آنان را ازافتادن در فتنه و واپسگرایى برحذر داشت ؛ زیرا شیطان رانده شده سرش را از مخفى گاهش برمى آورد آنان را صدا مى زند و براى دعوتش پاسخگو مى یابد .این شیطان همان است که آفریدگار بزرگ درباره اش فرمود :« وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَ عَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْوَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِیوَلُومُوا أَنفُسَکُم »[۴۷] ؛«چون امر [ حسابْرسى ] به انجام رسد ، شیطان مى گوید : همانا خدا به شماوعده حق داد ، و من هم وعده دادم و خُلف وعده کردم ؛ من بر شما سلطه نداشتم جز اینکه دعوتتان کردم و اجابتم کردید ؛ از این رو مرا نکوهش نکنید ،خودتان را سرزنش کنید» .امّا اینکه عمر در آغاز خلافت گفت : «چون از اختلاف ترسیدم ، به ابوبکر گفتم :دستت را بده تا با تو بیعت کنم»[۴۸] این سخن وجهى دیگر براى کلام آن منافقى [۴۹] است که در غزوه تبوک و جنگ با رومیان ، از پیامبر صلى الله علیه وآله عذر خواست ؛ به این بهانه که اومردى زنْ دوست است و مى ترسد زیبایى زنان روم او را بفریبد و [ ایمان و ]اَجرش ازبین برود ، پس این آیه نازل شد که :« وَمِنْهُم مَن یَقُولُ ائْذَن لِی وَلاَ تَفْتِنِّی أَلاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌبِالْکَافِرِینَ »[۵۰] ؛«کسانى از آنان مى گوید مرا اجازه ده [ در اینجا بمانم و به جنگ نیایم ] و دچارفتنه ام مساز ! آگاه باش که آنان در فتنه فرو افتاده اند ، و البته دوزخ محیط برکافران است» .حضرت فاطمه علیهاالسلام خواست با این سخن خود به این [ حقیقت ] اشاره کند [ که ]فرمود : «زعمتم خوفَ الفِتنة ، ألا فی الفِتْنَة سقطوا» ، «از وقوع فتنه ترسیدید ! هان بدانیدکه خود در کانون گرفتار آمدید» .زیرا آن منافق [ جَدُّ بن قیس ] خواست به شکلى دیگر سخن بنى اسرائیل را بهپیامبر باز گوید که گفتند :« فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ »[۵۱] ؛«اى موسى ، تو و پروردگارت بروید بجنگید ، ما همین جا مى نشینیم» .فتنه حقیقى و راستین ترک جهادِ در رکابِ پیامبر صلى الله علیه وآله است ؛ زیرا شرک و کفر بهخدا را در پى دارد ؛ و این چنین است دور ساختن وصى ّ از منصبش ؛ زیرا طُلَقاء ومنافقان را جرأت مى بخشد که درباره خلافت بر امّت اسلام بیندیشند .بارى ، فتنه این است ، و [ بى گمان ] فتنه اى است بس بزرگ .حضرت زهرا علیهاالسلام با این سخن که «فهیهاتَ منکم وکیف بکم وأنّى تُؤفَکونَ ؟ وکتابُاللّه بین أظهُرکم ، أُموره ظاهرة …» ، خواست اشاره کند که منصب خلافت ، یک منصبالهى است ! چگونه مردم آن را نمى شناسند ؟ کتاب خدا در خاطر مردم هست ، و امور[ و معارف و آیات ] آن به طور آشکار بر این خلافت الهى دلالت دارد ، مِثل این سخن خداى متعال :« وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ »[۵۲] ؛«و آن گاه که ابراهیم را پروردگارش به کلماتى آزمود و این کار را به پایان رساند ، گفت : من تو را براى مردم امام قرار دادم ! ابراهیم گفت : و از ذُرّیّه من[ نیز امام قرار مى دهى ] ؟ خداى فرمود : عهد من به ظالمان نمى رسد» .و مانند این آیه که :« وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ »[۵۳] ؛«و از آنان ـ بدان جهت که شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند ـ امامانى قرار دادیم که به امر ما هدایت مى کنند» .حضرت فاطمه علیهاالسلام این سخنان را آورد تا آگاهشان سازد که آنان عمل به قرآن راترک کرده اند :«قرآن را پشت سرتان انداخته اید ! آیا از آن روى مى گردانید ؟ یا به غیر قرآنحکم مى کنید ؟ چه بد است براى ستمگران این عِوَض و بَدَل ! و هرکه دینى به جز اسلام را بجوید از او پذیرفته نیست ، و در آخرت از زیانکاران است » [۵۴] .پس از آن ، به سخنى دیگر پرداخت تا روشن سازد که آنان احکام الهى را بازیچهخود ساخته اند ؛ چگونه آنان مى گویند که ارثى براى زهرا نیست ؟ آیا به عمدْ کتابِخدا را وانهاده اند و پشت سرشان انداخته اند ؟ زیرا خدا در قرآن مى گوید : « وَوَرِثَسُلَیْمَانُ دَاوُدَ »[۵۵] ؛ «و سلیمان از داود ارث بُرد» .و به همین ترتیب ده ها قسمت در این خطبه آمده است که بالاترین معانى احتجاجو مناظره را همراهِ خود دارد . [۱] . بصائر الدرجات : ۸۳ ، حدیث ۱۰ ؛ امالى صدوق : ۳۸۳ ، حدیث ۴۸۹ . [۲] . احتجاج طبرسى ۱ : ۱۳۳ ؛ السقیفه وفدک جوهرى : ۱۴۰ ؛ بلاغات النساء (ابن طیفور) : ۱۵ . [۳] . احتجاج طبرسى ۱ : ۱۱۹ ـ ۱۲۳ ؛ تفسیر قمى ۲ : ۱۵۵ . [۴] . الامامة والتبصرة : ۱۳۳ ، حدیث ۱۴ ؛ معانى الاخبار : ۳۵۱ ؛ الفضائل ابن شاذان : ۱۵۸ . [۵] . تفسیر فرات کوفى : ۵۸۱ ؛ بحار الأنوار ۴۳ : ۶۵ . [۶] . در نامه امام على علیه السلام به عثمان بن حُنَیف انصارى ـ کارگزار آن حضرت در بصره ـ آمده است : «من نسبتبه رسول خدا مانند دو تنهایم از یک بُن و چون نسبت آرنج به بازو» نهج البلاغه ۳ : ۷۳ ، نامه ۴۴ .مقصود از این تشبیه شدت امتزاج و اتحاد و نزدیکى میان پیامبر صلى الله علیه وآله و على علیه السلام است .و در نصّ دیگر آمده است : «أنا من أحمد کالصِنْو من الصنو» و معناى آن این است که ، اصل على علیه السلام و اصل پیامبر صلى الله علیه وآله یکى است ؛ مانند دو درخت خرما که از یک بُن بیرون آیند .این سخن را آنچه از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده تأیید مى کند ، آنجا که به على علیه السلام فرمود : «اى على هرکه تو را بکشد مرا کشته است ، و هرکه با تو دشمنى ورزد با من ستیز دارد ، و هرکه تو را ناسزا گوید به من ناسزا گفته است ؛ زیرا تو مانندِ جانِ منى نسبت به من ، روح تو روح من است ، و طینت و سرشت تو طینت من» .عیون اخبار الرضا علیه السلام ۲ : ۲۶۶ ؛ اقبال الأعمال ۱ : ۳۷ ؛ بحار الأنوار ۴۲ : ۱۹ . [۷] . بحار الأنوار ۴۳ : ۲۱۵ . [۸] . سوره نور ۲۴ ، آیه ۳۵ . [۹] . سوره بقره ۲ ، آیه ۱۵۶ . [۱۰] . براى آگاهى کامل در این زمینه ، بنگرید به ، « الحق المُبین» اثرِ مرجع بزرگ دینى ، آیة اللّه شیخ وحید خراسانى . [۱۱] . الإمامة والتبصرة : ۱۳۳ ؛ علل الشرایع ۱ : ۱۸۰ . [۱۲] . اصول کافى ۱ : ۳۸۹ ، حدیث ۲ . [۱۳] . معانى الاخبار : ۳۹۶ . [۱۴] . بحار الأنوار ۲۵ : ۲۴ ، حدیث ۴۰ ؛ و نگاه کنید به ، الهدایة الکبرى : ۲۴۰ . [۱۵] . عیون اخبار الرضا علیه السلام ۲ : ۲۳۷ ؛ ینابیع المودّة ۳ : ۳۷۸ ؛ تفسیر قمى ۱ : ۱۸ . [۱۶] . المعجم الکبیر ۲۲ : ۴۰۱ ؛ الدر المنثور ۴ : ۱۵۳ . [۱۷] . بحار الأنوار ۴۳ : ۶ ، حدیث ۶ . [۱۸] . شایان توجه است که حدیث پیشین ـ که احادیث دیگرى از طریق شیعه مؤید آن است ـ و نیز این سخن مؤلف ، ناظر به جنبه روحانى و ملکوتى ِ ویژه آن صدّیقه است ، و این نورانیّت و ودیعه الهى در امامان از نسل آن حضرت ادامه یافت ، و این رائحه بهشتى و خلقت فرا انسانى و حیات فرشته سان و فرامادى ، اکنون در وجود امام قائم مهدى منتظر ـ عجّل اللّه فرجه ـ پایدار است ؛ و در این بُعد از حیات ، هیچ انسانى با اهل بیت شرکت ندارد و همانند نیست .لیکن پیداست که آفرینش طبیعى آن حضرت ـ مانند دیگر انسانها ـ از وجود جسمانى پیامبر صلى الله علیه وآله و خدیجه ـ رضوان اللّه علیها ـ قوام یافت ، و سهم خدیجه در هستى جسمانى فاطمه علیهاالسلام همانند پیامبر صلى الله علیه وآله است ؛ و افزون بر آن ،افتخار تغذیه جسمانى صدّیقه علیهاالسلام در دوران باردارى و شیر دهى از آنِ خدیجه ـ رضوان اللّه علیها ـ مى باشد ؛ و این نکته ، با توجه به فضائل بى شمار و بى نظیر فاطمه علیها السلام بسیار اساسى و ظریف است ؛ و عظمتى را براى خدیجه مى نمایاند که تنها خداى داند و بَس م . [۱۹] . تفسیر کشّاف ۱ : ۳۶۹ ؛ تفسیر فخر رازى ۸ : ۷۱ ؛ السیرة الحلبیّة ۳ : ۲۶۳ ؛ الطرائف : ۴۲ ؛ مجمع البیان ۲ : ۳۱۰ . [۲۰] . سوره آل عمران ۳ ، آیه ۶۱ . [۲۱] . هرکه دوست دارد بر معارف الهى و نفحات قدسى ،در مثل این کلمات ، آگاه شود ، باید رجوع کند به کتاب «الحقّ المبین» از اِفادات مرجع بزرگ دینى ، آیة اللّه العظمى وحید خراسانى مدّ ظلّه الشریف . [۲۲] . سخن ابوبکر و نیز پاسخ زهرا علیهاالسلام به او در بحثهاى گذشته آمد ؛ بنگرید به ، احتجاج طبرسى ۱ : ۱۴۱ ـ ۱۴۴ . [۲۳] . سوره مریم ۱۹ ، آیه ۲۷ . [۲۴] . المجموع نَووى ۲۰ : ۲۳۴ . [۲۵] . ینابیع المودّه ۲ : ۵۷ . [۲۶] . مستدرک حاکم ۳ : ۱۵۴ . [۲۷] . سوره احزاب ۳۳ ، آیه ۵۷ . [۲۸] . سوره طه ۲۰ ، آیه ۸۱ . [۲۹] . صحیح بخارى ۵ : ۸۳ کتاب مغازى ، باب غزوه خیبر ؛ صحیح مسلم ۵ : ۱۵۴ . [۳۰] . الإمامة والسیاسه ۱ : ۱۹ ـ ۲۰ . [۳۱] . شرح الأخبار ۳ : ۳۴ ؛ احتجاج طبرسى ۱ : ۱۳۴ ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۶ : ۲۱۲ . [۳۲] . مسند ابى داود طیالسى : ۱۹۷ ؛ مصنّف ابن ابى شَیبه ۷ : ۲۵۷ ، حدیث ۵ ؛ مستدرک حاکم ۳ : ۱۵۶ حاکم مى گوید : اسناد این حدیث صحیح است و بخارى و مسلم آن را نیاورده اند . [۳۳] . اصول کافى ۱ : ۴۵۸ ، حدیث ۲ ؛ منتقى الجُمان ۱ : ۲۲۴ .بلکه امّ المؤمنین ، عائشه ! در وصف فاطمه علیها السلام مى گوید : احدى را در سیما و منظر و نشست و بر خاست ، شبیه تر به رسول خدا از فاطمه ندیدم ؛ آن گاه که بر پیامبر وارد مى شد ، آن حضرت به استقبال او برمى خاست ، او را مى بوسید و در جاى خود مى نشاند ؛ و آن گاه که پیامبر صلى الله علیه وآله بر فاطمه درمى آمد ، فاطمه برایش برمى خاست ، او را مى بوسید و در جاى خود مى نشاند .نگاه کنید به ، سنن ترمذى ۵ : ۳۶۱ ، حدیث ۳۹۶۴ ؛ سنن ابى داود ۲ : ۵۲۲ ، حدیث ۵۲۱۷ ؛ مستدرک حاکم ۴ : ۲۷۲ ؛ الأدب المفرد بخارى : ۲۰۲ .و در نص دیگر آمده است : هیچ کس را مانند فاطمه ندیدم که در کلام و سخن به رسول خدا شبیه باشد ؛ هنگامى که فاطمه بر پیامبر وارد مى شد ، برایش جا باز مى کرد ، به پیشباز او برمى خاست ، دستش را مى گرفت و مى بوسید ، و در جاى خود او را مى نشاند .نگرید به ، مستدرک حاکم ۳ : ۱۵۴ ؛ السنن الکُبرى (بیهقى ) ۷ : ۱۰۱ .و در نص سومى از عائشه روایت شده که گفت : احدى را از نظر لَهجه و زبان راستگوتر از فاطمه ندیدم مگر پدرش .این روایت را حاکم در مستدرک ۳ : ۱۶۱ ، و زرندى در نظم دُرَر السِمْطین : ۱۸۲ ، آورده است . [۳۴] . المعجم الکبیر ۲۲ : ۳۹۷ ؛ تاریخ دمشق ۳ : ۱۵۸ ؛ اُسُد الغابه ۵ : ۵۲۰ . [۳۵] .اَمالى صدوق : ۳۰۵ ، حدیث ۳۴۸ ؛ روضة الواعظین : ۴۴۴ ؛ مناقب ابن شهر آشوب ۳ : ۱۲۱ . [۳۶] . صحیح بخارى ۶ : ۱۵۸ ؛ سنن ابى داود ۱ : ۴۶۰ ، حدیث ۲۰۷۱ ؛ المعجم الکبیر ۲۲ : ۴۰۴ . [۳۷] . سوره نجم ۵۳ ، آیات ۳ و ۴ . [۳۸] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۲۰ : ۲۹۹ . [۳۹] . احتجاج طبرسى ۱ : ۱۳۴ ؛ الطرائف ابن طاووس : ۲۶۳ . [۴۰] . صحیح مسلم ۸ : ۵۸ ؛ الطرائف : ۳۷۹ ، حدیث ۲۱ از احادیثى است که بر آن اتفاق شده است ؛ مسنداحمد ۲ :۵۱۱ [۴۱] . صحیح بخارى ۱ : ۳۸ ، جلد ۲ : ۱۹۱ ، جلد ۵ : ۱۲۶ ، جلد ۷ : ۱۱۲ ؛ سنن ابن ماجه ۲ : ۱۳۰ ، حدیث۳۹۴۳ ؛ مسند احمد ۲ : ۸۵ ؛ بغیة الباحث : ۲۴۵ ، و منابع دیگر . [۴۲] . صحیح بخارى ۵ : ۲۴۰ ، و جلد ۷ : ۲۰۶ ؛ صحیح مسلم ۱ : ۱۵۰ ، و جلد ۷ : ۶۸ ؛ سنن ترمذى ۴ : ۳۸ ، ومنابع دیگر . [۴۳] . سوره توبه ۹ ، آیه ۴۹ . [۴۴] . سوره کهف ۱۸ ، آیه ۵۰ . [۴۵] . سوره آل عمران ۳ ، آیه ۸۵ . [۴۶] . دلائل الإمامة : ۱۱۵ ؛ بحار الأنوار ۲۹ : ۲۹ ـ ۳۰ متن خطبه از این مأخذ است . [۴۷] . سوره ابراهیم ۱۴ ، آیه ۲۲ . [۴۸] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۲ : ۲۴ ـ ۲۵ . [۴۹] . مقصود «جَدُّ بن قَیْس» است م . [۵۰] . سوره توبه ۹ ، آیه ۴۹ . [۵۱] . سوره مائده ۵ ، آیه ۲۴ . [۵۲] . سوره بقره ۲ ، آیه ۱۲۴ . [۵۳] . سوره سجده ۳۲ ، آیه ۲۴ . [۵۴] . شرح الأخبار ۳ : ۳۶ ؛ احتجاج طبرسى ۱ : ۱۳۷ ؛ کشف الغمّه ۲ : ۱۱۲ . [۵۵] . سوره نمل ۲۷ ، آیه ۱۶ .