برخى از معیارهاى صدّیقیّت۶-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
و امّا جنگ خَیْبَر
در سیره حَلَبى ، این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله آمده است که در خَیبر ـ آن گاه که شَیْخَیْن[ ابوبکر و عمر هنگام رویارویى با دشمن و نَبَرد ] گریختند ـ فرمود : فردا پرچم را به[ اَبَر ] مردى مى دهم که خدا و رسولش را دوست مى دارد و [ نیز ] خدا و رسولش او رادوست مى دارند ، فتح و ظَفَر به دست او پدید مى آید . اهل فرار نیست ـ و در [ روایتى دیگر به این عبارت ] آمده است که کرّار است نه فَرّار [ حمله مى کند و از مقابل دشمن نمى گریزد ] ـ پس از آن ، پیامبر صلى الله علیه وآله على را فرا خواند . و او را چشمْ درد بود ، پیامبر ازآب دهانش به چشم مالید . آن گاه فرمود : این پرچم را بگیر و با آن [ سوى دشمن ] بروتا اینکه خدا پیروزت گرداند»[۱] .ابو سعید خُدرى مى گوید : «رسول خدا صلى الله علیه وآله پرچم را گرفت و حرکت داد . سپس فرمود : چه کسى حقِّ این پرچم را ادا مى کند ؟ فلانى [ ابوبکر ] آمد و گفت : من !پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : دور شو و برو آن گاه مرد دیگرى [ عمر ] آمد ، گفت : من !پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود،: دور شو و برو [ این کار از تو برنمى آید ] .پس از آن پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : سوگند به آن که محمّد را گرامى داشت ، پرچم را به کسى مى دهم که [ از میدان نَبَرد ] نمى گریزد !
بیا [ این عَلَم را ] بگیر یا على ! [ آن گاه پیامبر پرچم را به على داد ] و آن حضرت رهسپار شد تا اینکه خدا به دستش خیبر راگشود»[۲] .اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «غیر فَرّار[۳] ؛ مردى که اهل فرار نباشد» ، یا «رجلاً لا یَفِرّ[۴] ؛مردى که نگریزد» ، کنایه به ابوبکر و عمر است ؛ و کدام فرار بدتر از فرار از میدان جنگ ؟! زیرا در نصوص ، عبارات اَسَفبارى آمده است ؛ مثل اینکه ابوبکر پرچم راگرفت ، «فَانْهَزَمَ بها»[۵] ؛ پس با آن شکست خورد [ و گریخت ] ؛ و عمر «سارَ غیرُ بَعیدٍ ثمّانْهَزَمَ»[۶] ؛ دیرى نگذشت که شکست خورد [ و باز آمد ] .[ و نیز آمده است که ] عمر و یارانش نزد پیامبر صلى الله علیه وآله بازگشتند در حالى که اوهمراهانش را مى ترساند و همراهانش او را بیم مى دادند[۷] ؛ یا ابوبکر پرچم را گرفت وپیروز برنگشت ، فرداى آن روز عمر پرچم را گرفت و شرمنده باز آمد ، و مردم درسختى و تنگنا افتادند[۸] ؛ پیامبر لِوایش را به مردى از اصحابش ـ از مهاجران ـ [ ابوبکر ]داد [ او رفت و سرافکنده ] بازگشت و کارى نکرد ، سپس آن را به دیگرى [ عمر ] داد ،او [ نیز با شکست ] برگشت و کارى انجام نداد[۹] .اصحاب [ در بیعتِ شَجَرَه ] عهد بسته بودند که [ از پیشاپیش دشمن ] نگریزند ، [ باوجود این ] ابوبکر و عمر گریختند ؛ و این کار شکست عهد و قسم بود ؛ امام على علیه السلام و عبّاس ـ عموى پیامبر صلى الله علیه وآله ـ به این مطلب اشاره کردند آن گاه که براى طلب میراث رسول خدا صلى الله علیه وآله آمدند ، و از چیزهایى که آن دو گفتند این بود که : «ابوبکر و عمر ،دروغ گویند و گنه کار و پیمان شکن و خائن [ مى باشند ] »[۱۰] .و به همین جهت ، پیامبر صلى الله علیه وآله چون بعد از بیعتِ شَجَرَه با اهل مکه صُلح وسازش کرد ، مسلمانان سلاح برداشتند و به آنان یورش آوردند ، قریش آنان را شکست دادند ؛ پیامبر صلى الله علیه وآله على علیه السلام را فرستاد ، آن حضرت آنان را بازگرداند ، آنها توبه کردند ؛پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «اکنون تجدیدِ بیعت کنید شما عهدى را که داشتید شکستید . آنان عهد بستند که دیگر فرار نکنند ، از این رو این پیمانشان «بیعتِ رِضْوان» نامیده شد ؛زیرا پس از عِصیان و نافرمانى نسبت به پیامبر رخ داد ؛ و فرار ابوبکر و عمر ـ در خَیبرو حُنَین ـ و گروهى از مسلمانان شکستنِ بیعت رضوان مى باشد»[۱۱] .در صَحیحِ مسلم آمده است که عمر به على علیه السلام و عبّاس خطاب کرد : … « [ زمانى که ]ابوبکر گفت که ، رسول خدا فرمود : «ما پیامبران ارث نمى نهیم ، آنچه را بر جاى گذاریم صدقه است» ؛ شما دو تن او را دروغ گو ، گناه کار ، پیمان شکن و خائن دانستید ! آن گاه که ابوبکر درگذشت ، من گفتم : ولى ّ رسول خدا و ولى ِّ ابوبکر منم ،[ باز ] شما دو تن مرا دروغ گو ، گناه کار ، پیمان شکن و خائن دانستید»[۱۲] !بنابراین ابوبکر ، در منطقِ عموى پیامبر «عبّاس» ، و داماد پیامبر «على » ، و دخترپیامبر «فاطمه» ، دروغ گو و گناه کار است . و دروغ گو ، صادق و راست گو نیست ،چگونه مى تواند «صِدّیق» باشد ؟!ابن شهر آشوب در «مَناقِب» مى نویسد :«متکلّمان مى گویند : از دلائل امامت على علیه السلام ، این سخن خداست : « یَا أَیُّهَاالَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ »[۱۳] ـ اى کسانى که ایمان آوردید ، ازخدا بترسید و با راست گویان باشید ـ ما على علیه السلام را به این صفت یافتیم ؛ زیراخداى متعال مى فرماید : « وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوْا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ »[۱۴] ؛ آنان که در شدائد و سختى ها وهنگامِ جنگ بُردبارند ، راست گویند ، و اینان همان پرهیزکاران اند .از این رو اِجماع پدید آمد که على علیه السلام اَوْلى به امامت است از دیگران ؛ زیرا اوهرگز از [ میدان ] جنگ نگریخت ، چنان که جز او [ کسان دیگر ] بیش از یک جا از معرکه فرار کردند»[۱۵] .شیخ مفید در کتاب «الجَمَلُ والنُصْرَة لسیّد العترة فی حَرْب البصرة» ، از عُمَر بن اَبان روایت مى کند که گفت : «چون امیرالمؤمنین علیه السلام بر اهل بصره ظفر یافت ، مردانى از ایشان آمدند و گفتند : اى امیرالمؤمنین ، چه سببى عائشه را به یارى خواستن علیه تو فرا خواند ، تا اینکه در مخالفت و ستیز با تو کار به اینجا کشید ؟ او زنى است ماننددیگر زنان ، جنگ بر او نوشته نشد ، و جِهاد بر او واجب نگردید ، و در خروج ازخانه اش رُخصت داده نشد ، و نمایان شدن میانِ مردان برایش روا نبود ، و نسبت به کسانى که رهبرى ایشان را عهده دار گشت در هیچ حالى ، جایگاهى نداشت ؟امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : چیزهایى را یادآورتان مى شوم که باعث کینه توزى عائشه نسبت به من شد ، در هیچ یکشان من گناهى نداشتم ، لیکن او آنها را بر من جُرم دانست :[۱] . رسول خدا صلى الله علیه وآله مرا از پدرش برتر دانست ، و در کارهاى کلیدى و مهم بر اومقدّم داشت . عائشه کینه آن را به دل گرفت . او مى دانست پدرش نسبت به من کینه دارد ، از این رو نظر پیرو نظرِ پدرش بود .[۲] . چون پیامبر صلى الله علیه وآله میان اصحابش عقد اُخُوَّت بَست، میان پدرش و عمر برادرى قرار داد ، و مرا به اُخُوَّتِ خودش ویژه ساخت ، این کار بر عائشه سخت آمد و نسبت به آن ، به من حسادت ورزید .[۳] . و خداى ِ متعال به بستنِ درهایى که در مسجد ـ براى همه اصحاب ـ بود وَحى کرد به جز درِ [ خانه ] من ؛ پس چون درِ [ خانه ] پدرش و یار او [ عمر ] را بست و درِ[ خانه ] مرا به مسجد باز گذاشت ، در این باره بعضى از کسانِ او سخن گفتند ؛پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : من درهاى ِ [ خانه هاى ِ ] شما را نبستم و درِ [ خانه ] على را بازنگذاشتم ، بلکه خداى بزرگ درِ [ خانه ] هاتان را بست و درِ [ خانه ] او را وانهاد ؛ابوبکر براى این کار بر پیامبر خشم گرفت ، و در میانِ خانواده اش سخنانى بر زبانآورد که دخترش آنها را شنید ،پس کینه آن را بر من به دل گرفت .[۴] . رسولِ خدا صلى الله علیه وآله روز جنگ خَیْبَر ، عَلَم را به دست پدرش داد ، و او را فرمان داد تا برنگردد مگر اینکه خیبر را فتح کند یا کشته شود . او استقامت نورزید وشکست خورد و گریخت . فرداى آن روز عَلَم را به عُمر بن خطّاب داد و آن گونه که دوستش [ ابوبکر ] را امر کرده بود به او دستور داد . وى [ نیز در برابر دشمن ]پایدارى نورزید و با شکست گریخت ؛ این کار رسول خدا را ناخشنود ساخت ، پس آشکار و با صداى بلند به لشکریان فرمود :فردا عَلَم را به مردى مى دهم که خدا و پیامبرش را دوست مى دارد و خدا ورسولش [ نیز ] او را دوست مى دارند ، حمله مى کند و نمى گریزد ، برنمى گردد تا اینکه خدا به دست او [ خَیبر را ] فتح کند .آن گاه عَلَم را به من داد ، صَبر کردم [ و استوار ماندم ] تا اینکه خداى ِ متعال ، به دستِ من فَتح و پیروزى را پدید آورد . این کار پدرِ عائشه را در اندوهگین ساخت ؛ازاین رو بر من کینه ورزید ؛ من در این ماجرا نسبت به او گناهى نداشتم ، او به خاطرکینه پدرش کینه به دل گرفت .[۵] . رسولِ خدا صلى الله علیه وآله ابوبکر را براى اعلامِ سوره برائت برانگیخت و به او دستورداد عهدِ مشرکان را دور افکنَد و در میانشان [ این فرمان را ] ندا زند . او رهسپار شد تااینکه انحراف یافت ، پس خداى متعال به پیامبرش وحى کرد که او را برگردانَد و آیات را از او بگیرد و به من تسلیم کند . پس او آیات را ـ به خواست خداى بزرگ ـ به من سپرد و پدر عائشه برگشت .از چیزهایى که خدا به پیامبر وحى کرد این بود که : از جانب تو اَدا نمى کند مگرمَردى از خودت ، و من از رسولِ خدا بودم و او از من بود ؛ پس ابوبکر براى این نیز برمن کینه ورزید و در این رأى و نظر ، دخترش از او پیروى کرد .[۶] . عائشه از خَدیجه ـ دختر خُوَیْلِد ـ بدش مى آمد ، و آن گونه که هَووها با هم دشمناند با او دشمنى مى ورزید ؛ و مکانت و منزلتِ او را نزد رسول خدا مى دانست ،و این احترام پیامبر نسبت به خدیجه بر او گران مى آمد [ و نمى توانست آن را ببیند وتحمّل کند ] ، عائشه نفرتش را از خدیجه به دخترش فاطمه سرایت داد ، و از من وفاطمه و خدیجه بیزار بود ؛ و در میان هَووها این رفتار معروف است ![۷] . پیش از آنکه بر زنان پیامبر صلى الله علیه وآله حکمِ حجاب به اجرا درآید روزى بر او واردشدم و عائشه نزدیک رسول خدا بود ، چون پیامبر مرا دید جا برایم باز کرد و فرمود :«اى على ّ ، نزدیکِ من آى » ، و پیوسته مرا نزدیک خود ساخت تا اینکه میان او و عائشه نشستم ؛ این کار بر او دشوار آمد ، رو به من کرد و با خوى ِ زشتِ زنانه و به تندى خطاب به من گفت : «اى على ، براى نشیمن گاهت جایى جز جاى رانِ من نیافتى ؟»پیامبر [ از این رفتار او ] بدش آمد و آزرده شد و به او فرمود : «آیا این سخن را به على ّمى گویى ؟! سوگند به خدا ، او نخستین کسى است که به من ایمان آورد و تصدیقم کرد ، و اوّل خَلْقى است که در حوضْ بر من وارد مى شود ؛ و او سزاوارترین مردمان است از نظرِ درست پیمانى در امر دین نزد من ، احدى او را دشمن نمى دارد مگر اینکه خدا او را واژگون بر بینى اش در آتش مى افکند !» ، با این [ تمجید پیامبر ] غَیْظ و خشم او نسبت به من افزون شد .[۸] . و آن گاه که نسبت به عائشه تهمتى بر سر زبانها افتاد ، این کار بر پیامبر صلى الله علیه وآله سخت آمد ، و درباره عائشه از من نظر خواست ، گفتم : اى رسول خدا ، از کنیزش ،بَرِیْرَه ، بپرس و حالش را از او جویا باش ، اگر چیزى بر او یافتى [ و این تهمت نابجانبود ] رهایش کن ، زن زیاد است ؛ از این رو رسول خدا به من امر کرد که مسئله بَرِیْرَه وبررسى حال عائشه را از او ، بر عهده گیرم ؛ من هم این کار را انجام دادم ، [ بدین جهت نیز ] وى کینه مرا به دل گرفت ؛ و به خدا سوگند من قصد بدى نداشتم ، لیکن براى خداو رسولش خیر خواهى کردم .و مانند این موارد [ زیاد است ] ؛ اگر خواستید از خود عائشه بپرسید که چه چیزى او را به کینه توزى بر من وا داشت تا آنجا که با بیعت شکنان خروج کرد ، و خونِ شیعه مرا ریخت ، و میان مسلمانان براى سرکشى و جدایى و نفرت از من ، دشمنى با مراآشکار کرد بدون هیچ علت خدایى و دینى ؛ و خدا یارى دهنده است [ آن را که براى نُصرت دینش بکوشد ] .آن قوم گفتند : اى امیرالمؤمنین ، سخن همین است که فرمودى ؛ وَاللّهِ غم ودلتنگى مان را زدودى ، و البته ما شهادت مى دهیم که تو اَوْلى به خدا و پیامبرش هستى از کسانى که با تو دشمنى ورزیدند .آن گاه حَجّاج بن عَمْرو انصارى برخاست و آن حضرت را در ضمن اَبیاتى ستود …»[۱۶] .افزون بر این ، اگر خواننده در خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام نیک بیندیشد ، درمى یابدکه آن حضرت به مردم یادآور مى شود که «خدا پدرش محمّد را ، آن گاه که خلایق درعالم ذرّ نهان بودند ، انتخاب کرد و پیش از آنکه او را سوى خلائق بفرستد برگزید» .معناى ِ سخنِ فاطمه علیهاالسلام این است که پیامبر صلى الله علیه وآله نزد خدا در اَزَل ـ و پیش از آنکه خداخلق را بیافریند ـ برگزیده بود ؛ و خودِ آن حضرت این حقیقت را تأکید مى کند با این سخن که فرمود :کنتُ نبیّاً وآدمُ بین الماءِ والطین[۱۷] ؛«من پیامبر بودم در حالى که آدم میانِ آب و گل بود» .و امام على علیه السلام براى حَارث هَمْدانى ّ بر این نکته تأکید مى ورزد که آن حضرت محمّد بن عبداللّه صلى الله علیه وآله را تصدیق کرد در حالى که آدم میان روح و جسد بود ، با این سخن که فرمود :«من بنده خدا و برادر رسول اویم و نخستین کسى که او را تصدیق کرد ؛ آن گاه که آدم بین روح و جسد بود او را تصدیق کردم ، و در امّت شما ـ به حق و راستى ـ اوّل تصدیق کننده او بودم»[۱۸] .و پیش از این کلام آن حضرت گذشت که ، خدا هنگامى که پیامبر صلى الله علیه وآله [ در کودکى ]از شیر گرفته شد بزرگترین فرشته از فرشتگانش را قرین و همدم او ساخت ، و این چنین در مسیر پیامبرى گام برداشت ؛ و آن حضرت [ امام على ّ ] ، مانند بچه شترى که در پى ِ مادر مى رود [ همواره ] از پیامبر صلى الله علیه وآله پیروى مى کرد[۱۹] .و به این ترتیب روشن شد که «صدّیقیّت» یک امتیاز ربّانى است ، و به کسانى ارزانى مى شود که داراى صفاتِ کمالى ِ عالى اند و کردارشانْ گفتارشان را تصدیق مى کند ، و با جسم و جان به هر آنچه شناخته اند ایمان دارند ؛ و على علیه السلام است که فرمود : «ما شککتُ فی الحقّ مُنذ أُریته»[۲۰] ، «از زمانى که حق را شناختم [ هرگز ] در آن شک نکردم» .بر مسلمان نباید پوشیده بماند که هدف از آفرینش ، معرفتِ خدا و عبادت اوست .و این شناخت جز از طریقِ وحى به دست نمى آید ؛ و به همین دلیل پیامبر صلى الله علیه وآله و وصى ّو انسانهاى کاملى همچون معصومین علیهم السلام ، هدف [ نهایى ] خلقت اند ؛ و این معرفت با بعثتِ خاتمِ پیامبران ، محمّد مصطفى صلى الله علیه وآله به اوج خود رسید ، ودر روز غدیر کامل شد [ زیرا خداى متعال مى فرماید ] :« الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً »[۲۱] ؛«امروز دینتان را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام گردانیدم ، و دین اسلام رابرایتان پسندیدم» . [۱] . السیرة الحلبیة ۲ : ۷۳۷ ؛ السیرة النبویه ابن هشام ۳ : ۷۹۷ ؛ مسند احمد ۱ : ۹۹ ؛ الأحادیث المختاره ۲ :۲۷۵ ؛ فتح البارى ۷ : ۳۶۵ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۲۴ ؛ این حدیث را بخارى و مسلم به طور مختصر روایت کرده اند ؛ بنگرید به ، صحیح بخارى ۵ : ۷۶ ؛ صحیح مسلم ۵ : ۱۹۵ . [۲] . مسند احمد ۳ : ۱۶ ؛ فضائل احمد ۲ : ۵۸۳ ؛ السیرة النبویّة ابن کثیر ۳ : ۳۵۲ ؛ مجمع الزوائد ۶ : ۱۵۱ ؛تالى تلخیص المتشابه (خطیب بغدادى ) ۲ : ۵۲۸ . [۳] . تاریخ یعقوبى ۲ : ۵۶ ؛ مناقب خوارزمى : ۱۷۰ ؛ روضه کافى ۸ : ۳۵۱ ، حدیث ۵۴۸ ؛ کنز العمّال ۱۳ : ۱۲۳ ، حدیث ۳۶۳۹۳ . [۴] . مسند احمد ۳ : ۱۶ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۲۴ ؛ مناقب کوفى ۲ : ۴۹۵ ، حدیث ۹۹۵ ؛ البدایة والنهایه ۴ : ۲۱۲ ، و جلد ۷ : ۳۷۵ . [۵] . مُصَنَّف ابن ابى شیبه ۷ : ۴۹۷ ، حدیث ۱۷ ، و جلد ۸ : ۵۲۲ ، حدیث ۱۱ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۲۴ ؛ کنز العمال ۱۳ : ۱۲۱ ، حدیث ۳۶۳۸۸ . [۶] . کشف الیقین : ۱۴۰ . [۷] . مُصَنَّف ابن ابى شیبه ۸ : ۵۲۱ ، حدیث ۷ ؛ مستدرک حاکم ۳ : ۳۸ ؛ تاریخ دمشق ۴۲ : ۹۷ ؛ اصول کافى ۱ : ۲۹۴ ، حدیث ۳ . [۸] . السنن الکبرى نسائى ۵ : ۱۰۹ ، حدیث ۸۴۰۲ ؛ مجمع الزوائد ۶ : ۱۵۰ (هیثمى مى نویسد : رجال این حدیث صحیح است) ؛ البدایة والنهایه ۷ : ۳۷۳ . [۹] . السیرة الحلبیّه ۳ : ۷۳۲ ؛ و به نقل از آن در الغدیر ۷ : ۲۰۳ . [۱۰] . نگاه کنید به ، صحیح مسلم ۵ : ۱۵۲ . [۱۱] . الصراط المستقیم ۳ : ۱۰۰ ـ ۱۰۱ . [۱۲] . صحیح مسلم ۵ : ۱۵۲ (کتاب الجهاد و السیر ، باب حکم الفى ء) ؛ و نگاه کنید به ، صحیح بخارى ۴ : ۴۴ (باب فرض الخمس) ، و جلد ۵ : ۲۳ ـ ۲۴ (کتاب الجهاد والسیر) ، تفسیر ابن کثیر ۴ : ۳۵۹ ، شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحدید) ۱۶ : ۲۲۲ ، تاریخ المدینه (ابن شبّه) ۱ : ۲۰۴ [۱۳] . سوره توبه ۹ ، آیه ۱۱۹ . [۱۴] . سوره بقره ۲ ، آیه ۱۷۷ . [۱۵] . مناقب ابن شهر آشوب ۳ : ۹۳ . [۱۶] . الجمل مفید : ۲۲۰ ؛ و در آن به جاى «حجّاج بن عمرو» ، آمده است : «حجّاج بن عزمة» . [۱۷] . مناقب ابن شهر آشوب ۱ : ۱۸۳ ؛ عوالى اللئالى ۲ : ۱۲۱ ؛ ینابیع المودّة ۱ : ۴۶ ؛ و در طبقات ابن سعد ۱ :۱۴۸ ، آمده است : «بین الروح والطین من آدم» ؛ و در السیرةالنبویّة ابن کثیر ۱ : ۳۱۷ ، آمده است : «وآدم منجدل فی الطین» ؛ و نگاه کنید به ، مسند احمد ۴ : ۶۶ ، مستدرک حاکم ۲ : ۶۰۹ ؛ مصنّف ابن ابى شیبه ۸ : ۴۳۸ ؛ المعجم الکبیر ۱۲ : ۷۳ ؛ الاحتجاج (طبرسى ) ۲ : ۲۴۸ ؛ الفضائل (ابن شاذان) : ۲۴ ؛ اُسُد الغابه ۳ : ۱۳۲ ، و دیگر منابع که در آنها آمده است : «وآدم بین الروح والجسد» .شیخ شیراز ، سعدى این حدیث را ، در دیباچه کتاب بوستان ، به شعر باز گفته است : (م)بلند آسمان پیش قَدرت خَجِلتو مخلوق و آدم هنوز آب و گل [۱۸] . امالى مفید : ۶ ، مجلس اول ، حدیث ۳ ؛ امالى طوسى : ۶۲۶ ، حدیث ۱۲۹۲ ؛ کشف الغُمّه ۱ : ۴۱۲ ؛ بحار الأنوار ۳۹ : ۳۹ . [۱۹] . نهج البلاغه ۲ : ۱۵۷ ، ضمن خطبه ۱۹۲ . [۲۰] . خصائص الأئمّه سیّد رضى : ۱۰۷ ؛ ارشاد مفید ۱ : ۲۵۴ ؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحدید) ۱۸ : ۳۷۴ . [۲۱] . سوره مائده ۵ ، آیه ۳ .