برخى از معیارهاى صدّیقیّت۶-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

برخى از معیارهاى صدّیقیّت۶-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

و امّا جنگ خَیْبَر

در سیره حَلَبى   ، این سخن پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  آمده است که در خَیبر ـ آن گاه که شَیْخَیْن[ ابوبکر و عمر هنگام رویارویى   با دشمن و نَبَرد ] گریختند ـ فرمود : فردا پرچم را به[ اَبَر ] مردى   مى  ‏دهم که خدا و رسولش را دوست مى دارد و [ نیز ] خدا و رسولش او رادوست مى  ‏دارند ، فتح و ظَفَر به دست او پدید مى  ‏آید . اهل فرار نیست ـ و در [ روایتى  دیگر به این عبارت ] آمده است که کرّار است نه فَرّار [ حمله مى  ‏کند و از مقابل دشمن نمى  ‏گریزد ] ـ پس از آن ، پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  على   را فرا خواند . و او را چشمْ درد بود ، پیامبر ازآب دهانش به چشم مالید . آن گاه فرمود : این پرچم را بگیر و با آن [ سوى   دشمن ] بروتا اینکه خدا پیروزت گرداند»[۱] .ابو سعید خُدرى   مى  ‏گوید : «رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  پرچم را گرفت و حرکت داد . سپس فرمود : چه کسى   حقِّ این پرچم را ادا مى  ‏کند ؟ فلانى   [ ابوبکر ] آمد و گفت : من !پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود : دور شو و برو آن گاه مرد دیگرى   [ عمر ] آمد ، گفت : من !پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود،: دور شو و برو [ این کار از تو برنمى  ‏آید ] .پس از آن پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود : سوگند به آن که محمّد را گرامى   داشت ، پرچم را به کسى   مى  ‏دهم که [ از میدان نَبَرد ] نمى  ‏گریزد !

بیا [ این عَلَم را ] بگیر یا على   ! [ آن گاه پیامبر پرچم را به على   داد ] و آن حضرت رهسپار شد تا اینکه خدا به دستش خیبر راگشود»[۲] .اینکه پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود : «غیر فَرّار[۳] ؛ مردى   که اهل فرار نباشد» ، یا «رجلاً لا یَفِرّ[۴] ؛مردى   که نگریزد» ، کنایه به ابوبکر و عمر است ؛ و کدام فرار بدتر از فرار از میدان جنگ ؟! زیرا در نصوص ، عبارات اَسَف‏بارى   آمده است ؛ مثل اینکه ابوبکر پرچم راگرفت ، «فَانْهَزَمَ بها»[۵] ؛ پس با آن شکست خورد [ و گریخت ] ؛ و عمر «سارَ غیرُ بَعیدٍ ثمّانْهَزَمَ»[۶] ؛ دیرى   نگذشت که شکست خورد [ و باز آمد ] .[ و نیز آمده است که ] عمر و یارانش نزد پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله بازگشتند در حالى   که اوهمراهانش را مى  ‏ترساند و همراهانش او را بیم مى  ‏دادند[۷] ؛ یا ابوبکر پرچم را گرفت وپیروز برنگشت ، فرداى   آن روز عمر پرچم را گرفت و شرمنده باز آمد ، و مردم درسختى   و تنگنا افتادند[۸] ؛ پیامبر لِوایش را به مردى   از اصحابش ـ از مهاجران ـ [ ابوبکر ]داد [ او رفت و سرافکنده ] بازگشت و کارى   نکرد ، سپس آن را به دیگرى   [ عمر ] داد ،او [ نیز با شکست ] برگشت و کارى   انجام نداد[۹] .اصحاب [ در بیعتِ شَجَرَه ] عهد بسته بودند که [ از پیشاپیش دشمن ] نگریزند ، [ باوجود این ] ابوبکر و عمر گریختند ؛ و این کار شکست عهد و قسم بود ؛ امام على علیه‏ السلام و عبّاس ـ عموى   پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  ـ به این مطلب اشاره کردند آن گاه که براى   طلب میراث رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  آمدند ، و از چیزهایى   که آن دو گفتند این بود که : «ابوبکر و عمر ،دروغ گویند و گنه کار و پیمان شکن و خائن [ مى  ‏باشند ] »[۱۰] .و به همین جهت ، پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  چون بعد از بیعتِ شَجَرَه با اهل مکه صُلح وسازش کرد ، مسلمانان سلاح برداشتند و به آنان یورش آوردند ، قریش آنان را شکست دادند ؛ پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  على علیه السلام را فرستاد ، آن حضرت آنان را بازگرداند ، آنها توبه کردند ؛پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود : «اکنون تجدیدِ بیعت کنید شما عهدى   را که داشتید شکستید . آنان عهد بستند که دیگر فرار نکنند ، از این رو این پیمانشان «بیعتِ رِضْوان» نامیده شد ؛زیرا پس از عِصیان و نافرمانى   نسبت به پیامبر رخ داد ؛ و فرار ابوبکر و عمر ـ در خَیبرو حُنَین ـ و گروهى   از مسلمانان شکستنِ بیعت رضوان مى  ‏باشد»[۱۱] .در صَحیحِ مسلم آمده است که عمر به على علیه‏ السلام و عبّاس خطاب کرد : … « [ زمانى  که  ]ابوبکر گفت که ، رسول خدا فرمود : «ما پیامبران ارث نمى  ‏نهیم ، آنچه را بر جاى  گذاریم صدقه است» ؛ شما دو تن او را دروغ گو ، گناه کار ، پیمان شکن و خائن دانستید ! آن گاه که ابوبکر درگذشت ، من گفتم : ولى  ّ رسول خدا و ولى  ِّ ابوبکر منم ،[ باز ] شما دو تن مرا دروغ گو ، گناه کار ، پیمان شکن و خائن دانستید»[۱۲] !بنابراین ابوبکر ، در منطقِ عموى   پیامبر «عبّاس» ، و داماد پیامبر «على  » ، و دخترپیامبر «فاطمه» ، دروغ گو و گناه کار است . و دروغ گو ، صادق و راست گو نیست ،چگونه مى  ‏تواند «صِدّیق» باشد ؟!ابن شهر آشوب در «مَناقِب» مى  ‏نویسد :«متکلّمان مى  ‏گویند : از دلائل امامت على علیه‏ السلام ، این سخن خداست : « یَا أَیُّهَاالَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ »[۱۳] ـ اى   کسانى   که ایمان آوردید ، ازخدا بترسید و با راست گویان باشید ـ ما على علیه ‏السلام را به این صفت یافتیم ؛ زیراخداى   متعال مى  فرماید  : « وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوْا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ »[۱۴] ؛ آنان که در شدائد و سختى  ‏ها وهنگامِ جنگ بُردبارند ، راست گویند ، و اینان همان پرهیزکاران‏ اند .از این رو اِجماع پدید آمد که على علیه ‏السلام اَوْلى   به امامت است از دیگران ؛ زیرا اوهرگز از [ میدان ] جنگ نگریخت ، چنان که جز او [ کسان دیگر ] بیش از یک جا از معرکه فرار کردند»[۱۵] .شیخ مفید در کتاب «الجَمَلُ والنُصْرَة لسیّد العترة فی حَرْب البصرة» ، از عُمَر بن اَبان روایت مى  ‏کند که گفت : «چون امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام بر اهل بصره ظفر یافت ، مردانى  از ایشان آمدند و گفتند : اى   امیرالمؤمنین ، چه سببى   عائشه را به یارى   خواستن علیه تو فرا خواند ، تا اینکه در مخالفت و ستیز با تو کار به اینجا کشید ؟ او زنى   است ماننددیگر زنان ، جنگ بر او نوشته نشد ، و جِهاد بر او واجب نگردید ، و در خروج ازخانه‏ اش رُخصت داده نشد ، و نمایان شدن میانِ مردان برایش روا نبود ، و نسبت به کسانى   که رهبرى   ایشان را عهده‏ دار گشت در هیچ حالى   ، جایگاهى نداشت ؟امیرالمؤمنین علیه‏ السلام فرمود : چیزهایى   را یادآورتان مى  ‏شوم که باعث کینه ‏توزى  عائشه نسبت به من شد ، در هیچ یکشان من گناهى   نداشتم ، لیکن او آنها را بر من جُرم دانست :[۱] . رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  مرا از پدرش برتر دانست ، و در کارهاى   کلیدى   و مهم بر اومقدّم داشت . عائشه کینه آن را به دل گرفت . او مى  ‏دانست پدرش نسبت به من کینه دارد ، از این رو نظر پیرو نظرِ پدرش بود .[۲] . چون پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  میان اصحابش عقد اُخُوَّت بَست، میان پدرش و عمر برادرى  قرار داد ، و مرا به اُخُوَّتِ خودش ویژه ساخت ، این کار بر عائشه سخت آمد و نسبت به آن ، به من حسادت ورزید .[۳] . و خداى  ِ متعال به بستنِ درهایى   که در مسجد ـ براى   همه اصحاب ـ بود وَحى  کرد به جز درِ [ خانه ] من ؛ پس چون درِ [ خانه ] پدرش و یار او [ عمر ] را بست و درِ[ خانه ] مرا به مسجد باز گذاشت ، در این باره بعضى   از کسانِ او سخن گفتند ؛پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود : من درهاى  ِ [ خانه ‏هاى  ِ ] شما را نبستم و درِ [ خانه ] على   را بازنگذاشتم ، بلکه خداى   بزرگ درِ [ خانه ] هاتان را بست و درِ [ خانه ] او را وانهاد ؛ابوبکر براى   این کار بر پیامبر خشم گرفت ، و در میانِ خانواده ‏اش سخنانى   بر زبانآورد که دخترش آنها را شنید ،پس کینه آن را بر من به دل گرفت .[۴] . رسولِ خدا  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  روز جنگ خَیْبَر ، عَلَم را به دست پدرش داد ، و او را فرمان داد تا برنگردد مگر اینکه خیبر را فتح کند یا کشته شود . او استقامت نورزید وشکست خورد و گریخت . فرداى   آن روز عَلَم را به عُمر بن خطّاب داد و آن گونه که دوستش [ ابوبکر ] را امر کرده بود به او دستور داد . وى   [ نیز در برابر دشمن  ]پایدارى  نورزید و با شکست گریخت ؛ این کار رسول خدا را ناخشنود ساخت ، پس آشکار و با صداى   بلند به لشکریان فرمود :فردا عَلَم را به مردى   مى  ‏دهم که خدا و پیامبرش را دوست مى  ‏دارد و خدا ورسولش [ نیز ] او را دوست مى  ‏دارند ، حمله مى  ‏کند و نمى  ‏گریزد ، برنمى  ‏گردد تا اینکه خدا به دست او [ خَیبر را ] فتح کند .آن گاه عَلَم را به من داد ، صَبر کردم [ و استوار ماندم ] تا اینکه خداى  ِ متعال ، به دستِ من فَتح و پیروزى   را پدید آورد . این کار پدرِ عائشه را در اندوهگین ساخت ؛ازاین رو بر من کینه ورزید ؛ من در این ماجرا نسبت به او گناهى   نداشتم ، او به خاطرکینه پدرش کینه به دل گرفت .[۵] . رسولِ خدا  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  ابوبکر را براى   اعلامِ سوره برائت برانگیخت و به او دستورداد عهدِ مشرکان را دور افکنَد و در میانشان [ این فرمان را ] ندا زند . او رهسپار شد تااینکه انحراف یافت ، پس خداى   متعال به پیامبرش وحى   کرد که او را برگردانَد و آیات را از او بگیرد و به من تسلیم کند . پس او آیات را ـ به خواست خداى   بزرگ ـ به من سپرد و پدر عائشه برگشت .از چیزهایى   که خدا به پیامبر وحى   کرد این بود که : از جانب تو اَدا نمى  ‏کند مگرمَردى   از خودت ، و من از رسولِ خدا بودم و او از من بود ؛ پس ابوبکر براى   این نیز برمن کینه ورزید و در این رأى و نظر ، دخترش از او پیروى   کرد .[۶] . عائشه از خَدیجه ـ دختر خُوَیْلِد ـ بدش مى  ‏آمد ، و آن گونه که هَووها با هم دشمن‏اند با او دشمنى   مى  ‏ورزید ؛ و مکانت و منزلتِ او را نزد رسول خدا مى  ‏دانست ،و این احترام پیامبر نسبت به خدیجه بر او گران مى  ‏آمد [ و نمى  ‏توانست آن را ببیند وتحمّل کند ] ، عائشه نفرتش را از خدیجه به دخترش فاطمه سرایت داد ، و از من وفاطمه و خدیجه بیزار بود ؛ و در میان هَووها این رفتار معروف است ![۷] . پیش از آنکه بر زنان پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  حکمِ حجاب به اجرا درآید روزى   بر او واردشدم و عائشه نزدیک رسول خدا بود ، چون پیامبر مرا دید جا برایم باز کرد و فرمود :«اى   على  ّ ، نزدیکِ من آى  » ، و پیوسته مرا نزدیک خود ساخت تا اینکه میان او و عائشه نشستم ؛ این کار بر او دشوار آمد ، رو به من کرد و با خوى  ِ زشتِ زنانه و به تندى  خطاب به من گفت : «اى   على  ، براى   نشیمن گاهت جایى   جز جاى   رانِ من نیافتى   ؟»پیامبر [ از این رفتار او ] بدش آمد و آزرده شد و به او فرمود : «آیا این سخن را به على  ّمى  ‏گویى   ؟! سوگند به خدا ، او نخستین کسى   است که به من ایمان آورد و تصدیقم کرد ، و اوّل خَلْقى   است که در حوضْ بر من وارد مى  ‏شود ؛ و او سزاوارترین مردمان است از نظرِ درست پیمانى   در امر دین نزد من ، احدى   او را دشمن نمى  ‏دارد مگر اینکه خدا او را واژگون بر بینى  ‏اش در آتش مى  ‏افکند !» ، با این [ تمجید پیامبر ] غَیْظ و خشم او نسبت به من افزون شد .[۸] . و آن گاه که نسبت به عائشه تهمتى   بر سر زبان‏ها افتاد ، این کار بر پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله سخت آمد ، و درباره عائشه از من نظر خواست ، گفتم : اى   رسول خدا ، از کنیزش ،بَرِیْرَه ، بپرس و حالش را از او جویا باش ، اگر چیزى   بر او یافتى   [ و این تهمت نابجانبود ] رهایش کن ، زن زیاد است ؛ از این رو رسول خدا به من امر کرد که مسئله بَرِیْرَه وبررسى   حال عائشه را از او ، بر عهده گیرم ؛ من هم این کار را انجام دادم ، [ بدین جهت نیز ] وى   کینه مرا به دل گرفت ؛ و به خدا سوگند من قصد بدى   نداشتم ، لیکن براى   خداو رسولش خیر خواهى   کردم .و مانند این موارد [ زیاد است ] ؛ اگر خواستید از خود عائشه بپرسید که چه چیزى  او را به کینه توزى   بر من وا داشت تا آنجا که با بیعت شکنان خروج کرد ، و خونِ شیعه مرا ریخت ، و میان مسلمانان براى   سرکشى   و جدایى   و نفرت از من ، دشمنى  با مراآشکار کرد بدون هیچ علت خدایى   و دینى   ؛ و خدا یارى  دهنده است [ آن را که براى  نُصرت دینش بکوشد ] .آن قوم گفتند : اى   امیرالمؤمنین ، سخن همین است که فرمودى   ؛ وَاللّه‏ِ غم ودل‏تنگى  ‏مان را زدودى   ، و البته ما شهادت مى  ‏دهیم که تو اَوْلى   به خدا و پیامبرش هستى   از کسانى   که با تو دشمنى   ورزیدند .آن گاه حَجّاج بن عَمْرو انصارى   برخاست و آن حضرت را در ضمن اَبیاتى  ستود …»[۱۶] .افزون بر این ، اگر خواننده در خطبه حضرت زهرا  علیهاالسلام نیک بیندیشد ، درمى  ‏یابدکه آن حضرت به مردم یادآور مى  ‏شود که «خدا پدرش محمّد را ، آن گاه که خلایق درعالم ذرّ نهان بودند ، انتخاب کرد و پیش از آنکه او را سوى   خلائق بفرستد برگزید» .معناى  ِ سخنِ فاطمه  علیهاالسلام این است که پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  نزد خدا در اَزَل ـ و پیش از آنکه خداخلق را بیافریند ـ برگزیده بود ؛ و خودِ آن حضرت این حقیقت را تأکید مى  ‏کند با این سخن که فرمود :کنتُ نبیّاً وآدمُ بین الماءِ والطین[۱۷] ؛«من پیامبر بودم در حالى   که آدم میانِ آب و گل بود» .و امام على علیه ‏السلام براى   حَارث هَمْدانى  ّ بر این نکته تأکید مى  ‏ورزد که آن حضرت محمّد بن عبداللّه‏  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  را تصدیق کرد در حالى   که آدم میان روح و جسد بود ، با این سخن که فرمود :«من بنده خدا و برادر رسول اویم و نخستین کسى   که او را تصدیق کرد ؛ آن گاه که آدم بین روح و جسد بود او را تصدیق کردم ، و در امّت شما ـ به حق و راستى   ـ اوّل تصدیق کننده او بودم»[۱۸] .و پیش از این کلام آن حضرت گذشت که ، خدا هنگامى   که پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  [ در کودکى   ]از شیر گرفته شد بزرگ‏ترین فرشته از فرشتگانش را قرین و همدم او ساخت ، و این چنین در مسیر پیامبرى   گام برداشت ؛ و آن حضرت [ امام على  ّ ] ، مانند بچه شترى   که در پى  ِ مادر مى  ‏رود [ همواره ] از پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  پیروى   مى  ‏کرد[۱۹] .و به این ترتیب روشن شد که «صدّیقیّت» یک امتیاز ربّانى   است ، و به کسانى  ارزانى   مى  ‏شود که داراى   صفاتِ کمالى  ِ عالى  ‏اند و کردارشانْ گفتارشان را تصدیق مى  ‏کند ، و با جسم و جان به هر آنچه شناخته ‏اند ایمان دارند ؛ و على علیه ‏السلام است که فرمود : «ما شککتُ فی الحقّ مُنذ أُریته»[۲۰] ، «از زمانى   که حق را شناختم [ هرگز ] در آن شک نکردم» .بر مسلمان نباید پوشیده بماند که هدف از آفرینش ، معرفتِ خدا و عبادت اوست .و این شناخت جز از طریقِ وحى   به دست نمى  ‏آید ؛ و به همین دلیل پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  و وصى  ّو انسان‏هاى کاملى  همچون معصومین  علیهم ‏السلام ، هدف [ نهایى   ] خلقت‏ اند ؛ و این معرفت با بعثتِ خاتمِ پیامبران ، محمّد مصطفى صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله به اوج خود رسید ، ودر روز غدیر کامل شد [ زیرا خداى   متعال مى  ‏فرماید ] :« الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً »[۲۱] ؛«امروز دینتان را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام گردانیدم ، و دین اسلام رابرایتان پسندیدم» .
[۱] .  السیرة الحلبیة ۲ : ۷۳۷ ؛ السیرة النبویه ابن هشام ۳ : ۷۹۷ ؛ مسند احمد ۱ : ۹۹ ؛ الأحادیث المختاره ۲ :۲۷۵ ؛ فتح البارى   ۷ : ۳۶۵ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۲۴ ؛ این حدیث را بخارى   و مسلم به طور مختصر روایت کرده‏ اند ؛ بنگرید به ، صحیح بخارى   ۵ : ۷۶ ؛ صحیح مسلم ۵ : ۱۹۵ .
[۲] .  مسند احمد ۳ : ۱۶ ؛ فضائل احمد ۲ : ۵۸۳ ؛ السیرة النبویّة ابن کثیر ۳ : ۳۵۲ ؛ مجمع الزوائد ۶ : ۱۵۱ ؛تالى   تلخیص المتشابه (خطیب بغدادى  ) ۲ : ۵۲۸ .
[۳] .  تاریخ یعقوبى   ۲ : ۵۶ ؛ مناقب خوارزمى   : ۱۷۰ ؛ روضه کافى   ۸ : ۳۵۱ ، حدیث ۵۴۸ ؛ کنز العمّال ۱۳ : ۱۲۳ ، حدیث ۳۶۳۹۳ .
[۴] .  مسند احمد ۳ : ۱۶ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۲۴ ؛ مناقب کوفى   ۲ : ۴۹۵ ، حدیث ۹۹۵ ؛ البدایة والنهایه ۴ : ۲۱۲ ، و جلد ۷ : ۳۷۵ .
[۵] .  مُصَنَّف ابن ابى   شیبه ۷ : ۴۹۷ ، حدیث ۱۷ ، و جلد ۸ : ۵۲۲ ، حدیث ۱۱ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۲۴ ؛ کنز العمال ۱۳ : ۱۲۱ ، حدیث ۳۶۳۸۸ .
[۶] .  کشف الیقین : ۱۴۰ .
[۷] .  مُصَنَّف ابن ابى   شیبه ۸ : ۵۲۱ ، حدیث ۷ ؛ مستدرک حاکم ۳ : ۳۸ ؛ تاریخ دمشق ۴۲ : ۹۷ ؛ اصول کافى   ۱ : ۲۹۴ ، حدیث ۳ .
[۸] .  السنن الکبرى   نسائى   ۵ : ۱۰۹ ، حدیث ۸۴۰۲ ؛ مجمع الزوائد ۶ : ۱۵۰ (هیثمى   مى  ‏نویسد : رجال این حدیث صحیح است) ؛ البدایة والنهایه ۷ : ۳۷۳ .
[۹] .  السیرة الحلبیّه ۳ : ۷۳۲ ؛ و به نقل از آن در الغدیر ۷ : ۲۰۳ .
[۱۰] .  نگاه کنید به ، صحیح مسلم ۵ : ۱۵۲ .
[۱۱] .  الصراط المستقیم ۳ : ۱۰۰ ـ ۱۰۱ .
[۱۲] .  صحیح مسلم ۵ : ۱۵۲ (کتاب الجهاد و السیر ، باب حکم الفى  ‏ء) ؛ و نگاه کنید به ، صحیح بخارى   ۴ : ۴۴
(باب فرض الخمس) ، و جلد ۵ : ۲۳ ـ ۲۴ (کتاب الجهاد والسیر) ، تفسیر ابن کثیر ۴ : ۳۵۹ ، شرح نهج البلاغه (ابن ابى   الحدید) ۱۶ : ۲۲۲ ، تاریخ المدینه (ابن شبّه) ۱ : ۲۰۴
[۱۳] .  سوره توبه ۹ ، آیه ۱۱۹ .
[۱۴] .  سوره بقره ۲ ، آیه ۱۷۷ .
[۱۵] .  مناقب ابن شهر آشوب ۳ : ۹۳ .
[۱۶] .  الجمل مفید : ۲۲۰ ؛ و در آن به جاى   «حجّاج بن عمرو» ، آمده است : «حجّاج بن عزمة» .
[۱۷] .  مناقب ابن شهر آشوب ۱ : ۱۸۳ ؛ عوالى   اللئالى   ۲ : ۱۲۱ ؛ ینابیع المودّة ۱ : ۴۶ ؛ و در طبقات ابن سعد ۱ :۱۴۸ ، آمده است : «بین الروح والطین من آدم» ؛ و در السیرةالنبویّة ابن کثیر ۱ : ۳۱۷ ، آمده است : «وآدم منجدل فی الطین» ؛ و نگاه کنید به ، مسند احمد ۴ : ۶۶ ، مستدرک حاکم ۲ : ۶۰۹ ؛ مصنّف ابن ابى   شیبه ۸ : ۴۳۸ ؛ المعجم الکبیر ۱۲ : ۷۳ ؛ الاحتجاج (طبرسى  ) ۲ : ۲۴۸ ؛ الفضائل (ابن شاذان) : ۲۴ ؛ اُسُد الغابه ۳ : ۱۳۲ ، و دیگر منابع که در آنها آمده است : «وآدم بین الروح والجسد» .شیخ شیراز ، سعدى   این حدیث را ، در دیباچه کتاب بوستان ، به شعر باز گفته است : (م)بلند آسمان پیش قَدرت خَجِلتو مخلوق و آدم هنوز آب و گل
[۱۸] .  امالى   مفید : ۶ ، مجلس اول ، حدیث ۳ ؛ امالى   طوسى   : ۶۲۶ ، حدیث ۱۲۹۲ ؛ کشف الغُمّه ۱ : ۴۱۲ ؛ بحار
الأنوار ۳۹ : ۳۹ .
[۱۹] .  نهج البلاغه ۲ : ۱۵۷ ، ضمن خطبه ۱۹۲ .
[۲۰] .  خصائص الأئمّه سیّد رضى   : ۱۰۷ ؛ ارشاد مفید ۱ : ۲۵۴ ؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابى   الحدید) ۱۸ : ۳۷۴ .
[۲۱] .  سوره مائده ۵ ، آیه ۳ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


پنج + 1 =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>