برخى از معیارهاى صدّیقیّت۵-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
هفتم : ثبات و پایبندى به ارزش ها و فانى شدن در آنها
از مهمترین ویژگى هاى بندگى براى خدا ، فانى شدن در ذاتِ خداست و کمال پیروى از پیامبر امین ، و سعى و کوشش با مال و جان براى نشرِ دعوت [ به آیین اسلام ] ؛ مُصدِّق کسى است که : آنچه را ایمان آوَرْد در عمل تصدیق کند ، و در متنِ زندگى اش ـ با گفتار و کردارش ـ آن را تجسُّمِ عینى بخشد ؛ و صدّیق کسى است که دربالاترین مراتب این فانى شدن باشد ، نه آنکه مصلحت [ خود ] را بر ارزش ها مقدَّم بدارد ؛ چنان که این کار در سیره ابوبکر مشاهده مى شود .از امام على علیه السلام رسیده است که آن حضرت در روز [ جنگ ] صِفّین فرمود :«ما ـ در میدان کارزار ـ با رسول خدا بودیم ؛ پدران ، پسران ، برادران و عموهاى خویش را مى کشتیم و در خون مى آلودیم ؛ این خویشاوند کُشى ـ ما را ناخوش نمى نمود ـ بلکه بر ایمانمان مى افزود ، که در راهِ راست پابرجا بودیم ، و درسختى ها شکیبا ، و در جِهاد با دشمن کوشا ؛ گاه تنى از ما و تنى از سپاهِ دشمن به یکدیگر مى جَستند ، و چون دو گاوِ نر سر و تنِ هم را مى خَستند ؛ هریک مى خواست جام مرگ را به دیگرى بپیماید ، و از شربتِ مرگش سیراب نماید ؛گاه نصرت از آنِ ما بود ، و گاه دشمنگوى ِ پیروزى را مى ربود .چون خداوند ـ ما را آزمود ـ
و صدقِ ما را مشاهدت فرمود ، دشمن ما را خوارساخت ، و رایتِ پیروزى ما را برافراخت ؛ چندان که اسلام به هر شهر و دیاررسید ، و حکومت آن در آفاق پدیدار گردید .به جانم سوگند که اگر رفتار ما همانند شما بود ، نه ستون دین برجا بود و نه درختِ ایمان شاداب و خوش نما ؛ سوگند به خدا ، که از این پس خون خواهیدخورد و پشیمانى خواهید بُرد»[۱] .و از آن حضرت روایت شده که فرمود :«پیامبر صلى الله علیه وآله مرا فرا خواند و فرمود : «همانا قریش ، چنین و چنان ، در قتل من اندیشیده اند ! تو بر بسترم بخواب تا من از مکه بیرون روم ، چه خداى متعال مرا به این کار فرمان داد» .به او گفتم : با جان و دل پذیرایم ؛ بر بستر او خوابیدم ، و رسول خدا در را گشود ـدر حالى که آنان همه نشسته بودند و سپیده دم را انتظار مى کشیدند ـ و بر آنان درآمد ،در حالى که مى خواند :« وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ » [۲] ؛«و پیش رو و پشت سر آنها را مانعى قرار دادیم ، بر چشمانشان پرده افکندیم ؛از این رو آنان نمى دیدند» .به این ترتیب پیامبر از میان آنها گذشت و آنان او را ندیدند»[۳] .و [ نیز ] على علیه السلام فرماید :«از یاران ـ محمّد صلى الله علیه وآله آنان که گنجُور اَسرارند و کتاب و سنّت را امانتدار ،مى دانند که من ، دَمى معارض فرمانِ خدا و رسول او نبودم و به جان خود ،پیامبر صلى الله علیه وآله را یارى نمودم آنجا که دلیران واپس خزیدند و گام ها برگردیدند ؛ آن دلیرى و مردانگى اى بود که خدا به من ارزانى فرمود»[۴] .و در سخنى با سرانِ یهود مى فرماید :«من و عمویم حمزه ، و برادرم جعفر ، و پسر عمویم عُبَیده با خدا و رسولش برامرى عهد بستیم و به آن وفادار ماندیم ؛ یاران و هم عهدانم از من پیشى گرفتند ، و من به اراده خداى بزرگ بازپس ماندم ؛ از این رو خدا درباره ما نازل کرد :« مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً »[۵] ؛ «از مؤمنان مردانى اند که در آنچه با خدا عهد بستند راست گفتند ؛ بعضى شان آن عهد را گذاردند و بعضى منتظرند ، و هیچ نوع تبدیلى [ در عهد خویش ]ایجاد نکردند» .حَمزه و عُبَیده و جعفر آناناند که عهد خویش گذاردند [ و به دیار باقى شتافتند ] ،و من منتظرم اى برادر یَهُودى ّ ، و تبدیلى [ در عهدم ] پدید نیاوردم»[۶] .و ابن عبّاس نقل کرده که على علیه السلام در زمان حیات رسول خدا مى گفت : خداى بزرگ مى فرماید :« أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ »[۷] ؛آیا اگر پیامبر درگذرد یا کشته شود ، شما به دوران پیشینتان [ زمان جاهلیّت ]برمى گردید ؟!به خدا سوگند ، پس از اینکه خدا ما را هدایت کرد ، ما به دوران گذشته برنمى گردیم ؛ واللّه اگر او از دنیا برود یا به قتل برسد ، بر آنچه او ستیز کرد تا زنده ام مى ستیزم ؛ سوگند به خدا ، من برادر و دوستدار اویم و پسر عمو و وارثش مى باشم ،پس چه کَس از من به او سزاوارتر است[۸] ؟!»احادیثى که از امام على علیه السلام در این زمینه صادر شده فراوان است ؛ و [ نیز ] از رسول خدا صلى الله علیه وآله و حضرت صدّیقه فاطمه زهرا علیهاالسلام و اهل بیت علیهم السلام و صحابه ، درباره آن حضرت احادیث زیادى رسیده است .بنابراین ، على علیه السلام نخستین کسى است که اسلام آورد و با پیامبر صلى الله علیه وآله نماز گزارد ورسالتِ آن حضرت را تصدیق کرد ، و تا پایان [ عمر ] بر این استوار ماند ، و رسول خدارا در چیزى تکذیب نکرد .اکنون آنچه را امام اشاره کرد خلاصه مى کنیم تا موقعیّتِ ابوبکر را در این جاهابنگریم :۱ . امام عَلى ّ علیه السلام نخستین کسى است که اسلام آورد و نماز گُزارد ؛ و در این مسئله بزرگان ، کتابها و رسائل زیادى نگاشته اند ، و تفصیل سخن در این زمینه ما را ازاصل موضوع خارج مى سازد[۹] .۲ . امیرالمؤمنین علیه السلام فانى در خدا و پیامبرش بود به گونهاى که در مقابل دین ،مزیّتى براى پدران و پسران و برادران و عموها نمى شناخت ؛ و این ویژگى را ما درابوبکر نمى یابیم ؛ اندکى پس از این ، بخشى از سیره او را خواهیم آورد .۳ . على علیه السلام گوش به فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله بود ، و این صفت بر ابوبکر انطباق نمى یابد ؛ و در این راستا همین بس که پیامبر صلى الله علیه وآله او را به کشتنِ زاهد نمایى وا داشت ،ابوبکر بر آن مرد درآمد دید نماز مى گزارد ، با خود گفت : « براى نماز حُرمتى است وحقى »[۱۰] ؛ از این رو آن زاهد نما را واگذاشت و امر رسول خدا را امتثال نکرد[۱۱] .۴ . امام على علیه السلام بر دین استوار ماند و به [ آیین و رسوم ] پیشینیان [ و جاهلیّت عرب ] بازنگشت ، و خطبه زهرا علیها السلام آشکارا بازگشت قوم [ ابوبکر و پیروانشان ]رابر اَعقابِ آنها مى نمایاند ، و در حدیثِ حوض[۱۲] و آیه انقلاب[۱۳] نکاتى وجود دارد که این سیر قهقرایى را تأکید و اثبات مى کند .بارى ، نگرشى در سیره ابوبکر روشن مى سازد که وى مصلحت را بر واجبات الهى مُقدّم مى داشت ، آن گاه که مصلحتش او را بر این امر فرا مى خواند ؛ زیرا على رغم اجماع مسلمانان بر لزوم قتل خالد بن وَلید ، حدّ را درباره او باطل ساخت ، عُمربن خَطّاب از کسانى بود که کشتن خالد را لازم مى دید ، بدان جهت که وى با همسرمالک بن نُوَیْرَه ، در حال عِدّه ، آمیزش کرد .لیکن ابوبکر از اجراى حدّ خوددارى ورزید با این سخن که : … «اى عمر ، خالدتأویل کرده و خطا نموده است ! زبانت را از خالد باز دار ؛ همانا من شمشیرى را که خدا بر کافران بُرَّنده ساخت ، غلاف نمى کنم»[۱۴] .و چون ابو قِتاده اَنصارى ـ که بر زناى ِ خالد شهادت داد و در آن لشکرکشى همراه خالد بود ـ [ بر سخن خویش ] اِصرار و پافشارى کرد ، ابوبکر او را فرا خواند و از این کار بازداشت[۱۵] .و [ این چنین ] با منطقِ تأویل و با این منطق که دشمنانش کافرند ـ هرچند آنان درواقع مسلمان بودند ـ ابوبکر براى خالد عُذر تراشید چرا که در جاهاى دیگر به او احتیاج داشت .و به همین شیوه ، اَشْعَث بن قَیْس را آن گاه که مُرتدّ شد ، عفو کرد ، و هنگام مرگش از این کار اظهار تأسّف مى کرد با این سخن که : سه … و سه … و سه[۱۶] ـ و از سه کارى که انجامِ آن را دوست داشت و نکرد ، زدنِ گردن اَشْعَث بود آن گاه که او را دربند نزدش آوردند ؛ زیرا براى ابوبکر روشن شد که درتمامى فتنه ها ، اشعث نقش داشته است[۱۷] .ابوبکر همه این کارها را انجام داد ؛ زیرا اَشْعَث پیشواى کِنْدَه بود و ابوبکر به [ نفوذِوى ] در جاهاى دیگر نیاز داشت ؛ خلیفه تنها به آزاد کردن او بسنده نکرد ، بلکه خواهرش را به ازدواج او درآورد و او را در کارهاى مهمّ همراه [ خود ]ساخت ؛ به جهت مصالحى که براى خود در نظر داشت .همچنین ابوبکر سهم صَدَقه اى [۱۸] را که براى «مُؤَلَّفَة القلوب ؛ جذب دلها» مُعیّن شده بود و در قرآن به آن تصریح شده ، اجرا نکرد آن گاه که عمر بن خطاب ـ از روى مصلحت میل به انجام ندادن آن کرد ؛ با این سخن که : اسلام قوى و نیرومند شده است و نیازى به [ اختصاص سهمى براى ] مؤلفة القلوب نیست[۱۹] !!و مانندِ این است منعِ ابوبکر زهرا علیهاالسلام را از فَدَک ، در حالى که صدّیقه علیهاالسلام براى مشروعیّت مِلکیّت خود ، به عموم آیات وصیّت ، و ارث و وراثت فرزندانِ انبیا از آنها ـ که در قرآن آمده است ـ بر ابوبکر احتجاج کرد .و پیش از همه اینها ، فرار ابوبکر است در روز [ جنگ ] اُحُد ، و حُنَین ، و خَیبر وناپایدارى در ارزش هاى دینى ؛ و همه به خاطر مصلحتى است که او [ براى خود ]مى دید .یَعقُوبى ّ درباره جنگ اُحُد مى نویسد : «مسلمانان همه گریختند ، و با رسول خدا صلى الله علیه وآله باقى نماندند مگر سه نفر ؛ على ، و زُبَیْر ، و طَلْحَه»[۲۰] .و حاکم روایتى را از عائشه آورده و آن را صحیح دانسته ، که ابوبکر گفت :«چون در روز اُحُد مردم از گِرد پیامبر پراکنده شدند ، من نخستین کسى بودم که سوى رسول خدا بازگشت»[۲۱] .و صاحب کَنْزُ العُمّال ـ درباره غزوه اُحُد ـ از ابو داود طَیالسى ، و ابن سعد ، و بَزّار ،و دارقُطنى ، و ابن حَبّان ، و ابو نُعیم ، ودیگران به اسناد هاشان ، از عائشه نقل کرده اندکه گفت : «هنگامى که روز اُحُد یادآورى مى شد ابوبکر مى گریست … آن گاه شروع به سخن مى کرد و مى گفت : من اوّل کسى بودم که روز اُحُد برگشت » [۲۲] .ابن اَبى الحَدید مى نویسد ، جاحظ مى گوید : «در روز اُحُد ابوبکر در کنار پیامبرثابت ماند ، همان گونه که على پایدار ایستاد … .شیخ ما ابو جعفر گفت : اکثر مُؤَرّخان و سیره نویسان ، ثُبات ابوبکر را در روز اُحُدانکار مى کنند ، و جمهور آنها روایت کرده اند که باقى نماندند با پیامبر مگر على وطلحه و زُبیر و ابو دُجانه . و از ابن عبّاس روایت شده است که گفت : نفر پنجمى با آنهاماند و او عبداللّه بن مسعود بود . و برخى از ایشان نفر ششمى را ثبت کرده اند ، و اومِقداد بن عمرو است » [۲۳] .زید بن وَهْب مى گوید به ابن مسعود گفتم : «ابوبکر و عمر [ روز اُحُد ] کجا بودند ؟گفت : در زمره کسانى که صحنه جنگ را ترک کردند . پرسیدم : عثمان کجا رفت ؟گفت : بعد از سه روز از واقعه اُحُد آمد ، رسول خدا به او فرمود : اى عثمان [ درگریز ازمیدان جنگ چابک بودىو] گامها را بزرگ برداشتى »[۲۴] !و در المَغازى از محمّد بن مَسْلَمَه نقل شده که گفت : «دو گوشم شنید و دو چشمم دید که رسول خدا در آن روز ـ در حالى که دید مردم به سوى کوه در حال فرارند و به فراخوانِ پیامبر توجه نمى کنند ـ صدا مى زد : اى فلانى سوى من آى ؛ اى فلانى مرادریاب ! من رسول خدایم ؛ پس هیچ یک از آن دو باز نایستادند و هر دو رفتند»[۲۵] .روشن است که مقصود از کنایه [ فلانى و فلانى ] در اینجا شیخین [ ابوبکر و عمر]مى باشد ، و راوى آن دو را به صراحت نیاورده است ؛ زیرا آن دو صاحب قدرت بودند . و نیز بدان جهت که پیروانِ آن دو این رفتار را براى آنان نمى پسندیدند ؛ و شایداین کنایه ازاعمال نظر نسخه نویسان باشد .و روایت شده که : «زنى در زمانِ خلافتِ عمر نزد او آمد . از بُردهایى [ پارچه هاى یمنى ] که نزد او بود خواست ، و دختر عمر نیز آمد و بُرد خواست . عمر آن زن را بُردداد و دخترش را ردّ کرد ! دلیل این امر را از او جویا شدند ، گفت : پدر این زن روز اُحُدپایدار ماند ، و پدر این دختر [ یعنى خود عمر ] روز اُحُد گریخت و ثابت قدم نماند » [۲۶] .واقدى مى نویسد : «چون [ روز اُحُد ] ابلیس بانگ زد که : محمّد کشته شد ، مردم پراکنده شدند ، بعضى از آنها به مدینه رسیدند … و از کسانى که [ از نبرد ]روى گرداندو گریخت فلانى بود و حارث بن حاطِب»[۲۷] .لیکن ابن ابى الحدید از واقدى ، به طور صریح و بى کنایه ، نقل کرده است که گفت : «از کسانى که فرار کردند عمر بود و عثمان و حارث بن حاطب»[۲۸] .رافع بن خَدِیْج مى گوید : … من سوى فلانى و فلانى نگاه مى کردم که در دامنه کوه مى تاختند ، پس عمر مى گفت : چون شیطان بانگ زد : محمّد به قتل رسید ، چنان به کوه بالا مى رفتم که گویا ماده بُز کوهى ام»[۲۹] .محمّد بن اسحاق در مَغازى آورده است : … مردم ، روز اُحُد ، از اطراف پیامبرمى گریختند ، حتى عثمان بن عفّان ؛ زیرا او اول کسى بود که فرار کرد و به مدینه درآمد ، و درباره او نازل شد : « إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ »[۳۰] ، «کسانى که روزبرخورد دو گروه روى گرداندند و گریختند …»[۳۱] .فخر رازى مى نویسد : «از جمله فراریان عمر بود جز اینکه او از نخستینِ آنها نبودو زیاد دور نشد ، بلکه بر کوه ثابت ماند تا پیامبر به آن بالا رود . و از آنان عثمان بن عفّان بود که با دو نفر از انصار ـ سعد و عُقْبَه ـ پا به فرار گذاشت ، آنان گریختند تا به جاى دورى رسیدند ، آن گاه بعد از سه روز بازگشتند !» [۳۲]نیشابورى مى گوید که ، قَفّال گفت : «آنچه اخبار ـ فى الجمله ـ بر آن دلالت دارداین است که گروه اندکى روى گرداندند و فرار کردند و [ از صحنه نبرد ] دور شدند ،بعضى شان به مدینه درآمدند و بعضى شان به جوانب دیگر رفتند … و از جمله فرارکنندگان عُمَر بود»[۳۳] .آلوُسى مى نویسد : «و اما دیگر فراریان در دامنه کوه جمع شدند ، و عمر بن خطّاب از این دسته بود ؛ چنان که در خبر ابن جَریر آمده است»[۳۴] .و به این ترتیب دانستى که این سه نفر [ ابوبکر و عُمَر و عثمان ] از جمله فراریان درواقعه اُحُد بودند . و در آن [ نبرد ] پایدار نماند ند مگر على بن ابى طالب علیه السلام و بعضى ازصحابه .و در حدیث عِمران بن حُصَیْن آمده است که گفت : « چون روزاُحُد مردم از اطراف پیامبر پراکنده شدند ، على با شمشیر آخته آمد و در حضور آن حضرت ایستاد . پس رسولِ خدا سرش را بلند کرد و به او فرمود : چرا تو با مردم فرار نکردى ؟ على پاسخ داد : اى رسول خدا ، آیا پس از آنکه مسلمان شدم به کفر باز گردم ؟!پیامبر به گروهى اشاره کرد که از کوه سرازیر مى شدند ، على به آنها حمله کرد وشکستشان داد . سپس به گروهِ دیگر اشاره کرد ، او یورش آورد و آنان را [ نیز ] درهم شکست . پس جبرئیل آمد و گفت : اى رسول خدا ، ملائکه از حُسنِ مُواساتِ على باجانش براى تو ، درشگفتند !در این هنگام رسول خدا فرمود : چه چیز مى تواند او را از این کار باز دارد در حالى که او از من است و من از اویم ! جبرئیل گفت : و من هم از شمایم»[۳۵] .و از سخنان آن حضرت است در حدیث مُناشده که فرمود :آیا در میان شما اَحدى جز من هست که جبرئیل به او گفت : [ به راستى ] این است مواسات ! و این [ سخن ] در روز اُحُد بود ؛ پس رسول خدا فرمود : او از من است و من از اویم ، و جبرئیل گفت : آیا به جز من کسى از شما دو تاست [ و با شما در فضیلت بى مانند شریک است ] ؟ گفتند : نه»[۳۶] .و در اُسْد الغابَه آمده است : «و چون در روز اُحُد مردم از پیامبر چشم پوشیدند وفرار کردند ، در میان کشته شدگان نگریستم رسول خدا را ندیدم . با خود گفتم : به خداسوگند ، رسول خدا کسى نیست که بگریزد و میانِ کشته ها او را نمى بینم ، لیکن خدا به کارى که ما کردیم خشم گرفت و پیامبرش را [ به آسمان ] بالا بُرد ، از این رو براى من کارى بهتر از این نیست که بجنگم تا اینکه کشته شوم ، پس غلاف شمشیرم راشکستم . آن گاه بر گروهِ دشمن حمله کردم . از هم شکافته شدند ؛ در این هنگام رسول خدا را میانشان دیدم .بارى ، در آن روز شانزده ضربت به على اصابت کرد ، هر ضربتى او را به زمین مى افکند و جز جبرئیل کسى او را بلند نمى کرد »[۳۷] .و در سخنِ دیگر از آن حضرت رسیده است که فرمود : «گفتم اى رسول خدا ، این فتنهاى که خدا تو را خبر داده چیست ؟ فرمود : اى على ، همانا اُمّتم پس از من آزمون مى شوند .گفتم : اى رسولِ خدا ، مگر نه اینکه روز اُحُد ـ آن گاه که گروهى از مسلمانان به شهادت رسیدند و این فیض نصیب من نشد و بر من دشوار آمد ـ به من گفتى اى صدّیق ، تو را بشارت باد ! شهادت در پى خواهد آمد ؛ و به من گفت آن چنین است [ که گفتم ] ، پس صبرت چگونه خواهد بود آن گاه که محاسنت با خونِ سرت خضاب [ ورنگین ] شود …»[۳۸] .آرى ، البته که آن آزمایش بود ، چه بگوییم درباره کسى که جنگ را وا گذاشت و به عقب گریخت و رسول خدا را تسلیم کافران کرد ؟ آیا این کار کُفر است یا فِسق یا چیزدیگر است ؟مسلّم است که رسول خدا صلى الله علیه وآله از این کار به شدّت رنجید و آزرده شد ، و نسبت به کسانى که از صحنه جنگ گریختند به خشم آمد .واقدى مى گوید : «طلحة بن عُبَیداللّه ، وابن عبّاس ، و جابر بن عبداللّه ، مى گویند :«رسول خدا بر کشتگانِ اُحُد نماز گزارد و فرمود : من بر اینان گواهم [ که در راه اعتلاى ِدین شمشیر زدند و به شهادت رسیدند ] ! ابوبکر گفت : اى رسول خدا ، مگر نه این است که ما برادران آنهاییم ؛ چنان که آنان اسلام آوردند اسلام آوردیم ، و مانند آنهاجهاد کردیم !پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : آرى ، امّا اینان اَجرشان را کامل دریافت کردند و من نمى دانم شما بعد از من چه پدید مى آورید ! پس ابوبکر گریست و گفت : [ آیا ] ما بعد از تو[ زندگى کنیم و ] باشیم[۳۹] ؟!» .و از رسول خدا صلى الله علیه وآله روایت شده که به عمر ـ آن گاه که در صُلح حُدَیْبِیّه بر آن حضرت اعتراض کرد ـ فرمود : آیا روز اُحُد را از یاد بُرده اید آن گاه که [ به دامنه کوه ]بالا مى رفتید و به طرفِ اَحَدى رو برنمى گردانیدید و من در پس شما صداتان مى زدم[۴۰] ؟!» .پیش از این سخن پیامبر درباره عثمان گذشت که فرمود : [ در فرار از جنگ ]گامهارا بزرگ برمى داشتى ! [۱] . نهج البلاغه ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدى: ۴۶ ، خطبه ۵۶ ؛ [ نیز بنگرید به ] ارشاد مفید ۱ : ۲۶۸ ،کتاب سلیم بن قیس : ۲۴۷ ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۴ : ۳۳ . [۲] . سوره یس ۳۶ ، آیه ۹ . [۳] . الخرائج والجرائح ۱ : ۱۴۳ ، حدیث ۲۳۱ ؛ اختصاص مفید : ۱۴۶ . [۴] . نهج البلاغه ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدى : ۲۳۱ ، خطبه ۱۹۷ [ نیز بنگرید به ] ینابیع المودّه ۱ : ۲۶۵ ،حدیث ۱۹ ؛ بحار الأنوار ۳۸ : ۳۱۹ ، حدیث ۳۲ . [۵] . سوره احزاب ۳۳ ، آیه ۲۳ . [۶] . اختصاص مفید : ۱۷۴ ؛ خصال صدوق : ۳۷۶ ؛ بحار الأنوار ۳۱ : ۳۴۹ ؛ تأویل الآیات ۲ : ۴۴۹ ، حدیث ۸ . [۷] . سوره آل عمران ۳ ، آیه ۱۴۴ . [۸] . خصائص امیرالمؤمنین نسائى : ۸۶ ؛ المعجم الکبیر ۱ : ۱۰۷ ، حدیث ۱۷۶ ؛ مناقب کوفى ۱ : ۳۳۹ ،حدیث ۲۶۵ ؛ شواهد التنزیل ۱ : ۱۷۷ ، حدیث ۲۴ ؛ تاریخ دمشق ۴۲ : ۵۶ ؛ مستدرک حاکم ۳ : ۱۲۶ . [۹] . براى آگاهى بیشتر ، نگاه کنید به ، الغدیر علاّمه امینى ۳ : ۲۲۱ ـ ۲۴۱ . [۱۰] . یعنى نماز حقِ حرمت دارد م . [۱۱] . مسند ابو یعلى ۶ : ۳۴۱ ، حدیث ۳۶۶۸ ؛ حُلیة الأولیاء ۳ : ۲۲۷ ؛ مسند احمد ۳ : ۱۵ ؛ البدایة والنهایة ۷ : ۳۳۰ . [۱۲] . براى آگاهى به این حدیث ، نگاه کنید به ، صحیح بخارى ۵ : ۱۹۱ ، و جلد ۷ : ۱۹۵ ؛ صحیح مسلم ۷ : ۷۱ . [۱۳] . سوره آل عمران ۳ ، آیه ۱۴۴ . [۱۴] . تاریخ طبرى ۲ : ۵۰۳ ؛ و نگاه کنید به ، طبقات ابن سعد ۷ : ۳۹۶ ، البدایة والنهایه ۶ : ۳۵۴ ، الإصابة ۵ : ۷۵۵ ، و دیگر مآخذ . [۱۵] . الکامل فى التاریخ ۲ : ۳۵۸ . [۱۶] . مقصود سخنى است که ابوبکر هنگام مرگ اعتراف کرد و گفت : سه کار را کاش ترک نمى کردم ، و سه کار را کاش مرتکب نمى شدم ، و سه مسأله را کاش از پیامبر مى پرسیدم ؛ و آن گاه یکایک آنها را بر زبان آورد م . [۱۷] . تاریخ طبرى ۱ : ۶۲۰ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۴۱۸ ؛ کنز العمّال ۵ : ۶۳۲ ، حدیث ۱۴۱۱۳ . [۱۸] . مقصود از «صدقه» زکات است م . [۱۹] . تاریخ طبرى ۲ : ۳۰۱ ؛ طبقات ابن سعد ۵ : ۱۰ ؛ معجم البلدان ۲ : ۲۷۱ . [۲۰] . تاریخ یعقوبى ۲ : ۴۷ . [۲۱] . مستدرک حاکم ۳ : ۲۷ . [۲۲] . مسند ابى داود طیالسى : ۳ ؛ کنز العمال ۱۰ : ۴۲۵ ، حدیث ۳۰۰۲۵ . [۲۳] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۳ : ۲۹۳ . [۲۴] . کشف الغمه ۱ : ۱۹۳ ؛ ارشاد مفید ۱ : ۸۴ ؛ بنگرید به ، شرح نهج البلاغه ۱۵ : ۲۱ ، تاریخ طبرى ۲ : ۲۰۳ ، البدایة والنهایه ۳ : ۳۲ . [۲۵] . المغازى ۱ : ۲۳۷ ؛ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ۱۵ : ۲۳ . [۲۶] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۵ : ۲۲ . [۲۷] . المغازى ۱ : ۲۷۷ ؛ و در نسخهاى به جاى «فلان» آمده است «عمر و عثمان» . [۲۸] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۵ : ۲۴ . [۲۹] . المغازى ۱ : ۲۹۵ ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۵ : ۲۲ ؛ و مانند این در المغازى ۱ : ۳۲۱ ، آمده است ؛الدر المنثور ۲ : ۸۹ . [۳۰] . سوره آل عمران ۳ ، آیه ۱۵۵ . [۳۱] . المغازى ۱ : ۲۷۸ ـ ۲۷۹ ؛ و نگاه کنید به ، صحیح بخارى ۵ : ۳۵ از عثمان بن موهب ؛ مجمع الزوائد ۹ :۱۱۵ . [۳۲] . تفسیر فخر رازى ۹ : ۴۲ . [۳۳] . تفسیر نیسابورى ۲ : ۲۸۷ . [۳۴] . روح المعانى ۴ : ۹۹ . [۳۵] . ارشاد مفید ۱ : ۸۵ ؛ کشف الغمّه ۱ : ۱۹۴ ؛ بحار الأنوار ۲۰ : ۸۵ . [۳۶] . امالى طوسى : ۵۴۷ ، مجلس ۲۰ ، حدیث ۴ ؛ خصال صدوق ۲ : ۵۵۶ ؛ مناقب کوفى ۱ : ۴۸۶ ، حدیث ۳۹۲ ؛ تاریخ طبرى ۲ : ۱۹۷ ؛ المعجم الکبیر ۱ : ۳۱۸ ، حدیث ۹۴۱ ؛ کشف الیقین : ۴۲۴ . [۳۷] . اُسُد الغابه ۴ : ۲۰ ـ ۲۱ . [۳۸] . نهج البلاغه ۲ : ۴۹ ، خطبه ۱۵۶ واژه «صدّیق» در این مأخذ نیامده است «م» ؛ و نگاه کنید به ، کنز العمال۱۶ : ۱۹۴ ، حدیث ۴۴۲۱۷ ؛ المعجم الکبیر ۱۱ : ۲۹۵ ؛ و اُسُد الغابه ۴ : ۳۴ . [۳۹] . المغازى ۱ : ۳۱۰ ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۵ : ۳۸ (متن روایت از این کتاب است) ؛ و نگاه کنید به ، المُوَطَّأ ۲ : ۴۶۱ ، حدیث ۹۸۷ ؛ التمهید (ابن عبد البرّ) ۲۱ : ۲۲۸ ، حدیث ۲۰۳ . [۴۰] . المغازى ۲ : ۶۰۹ ؛ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۵ : ۲۵ ؛ و نگاه کنید به الدُرّالمنثور ۶ : ۶۸ ، عیون الأثر ۲ : ۱۲۵ .