برخى از معیارهاى صدّیقیّت۵-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

برخى از معیارهاى صدّیقیّت۵-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

هفتم : ثبات و پایبندى  به ارزش‏ ها و فانى شدن در آنها

از مهم‏ترین ویژگى ‏هاى  بندگى  براى  خدا ، فانى  شدن در ذاتِ خداست و کمال پیروى  از پیامبر امین ، و سعى  و کوشش با مال و جان براى  نشرِ دعوت [ به آیین اسلام ] ؛ مُصدِّق کسى  است که : آنچه را ایمان آوَرْد در عمل تصدیق کند ، و در متنِ زندگى ‏اش ـ با گفتار و کردارش ـ آن را تجسُّمِ عینى  بخشد ؛ و صدّیق کسى  است که دربالاترین مراتب این فانى  شدن باشد ، نه آنکه مصلحت [ خود ] را بر ارزش‏ ها مقدَّم بدارد ؛ چنان که این کار در سیره ابوبکر مشاهده مى ‏شود .از امام على   علیه‏ السلام رسیده است که آن حضرت در روز [ جنگ ] صِفّین فرمود :«ما ـ در میدان کارزار ـ با رسول خدا بودیم ؛ پدران ، پسران ، برادران و عموهاى خویش را مى ‏کشتیم و در خون مى ‏آلودیم ؛ این خویشاوند کُشى  ـ ما را ناخوش نمى ‏نمود ـ بلکه بر ایمانمان مى ‏افزود ، که در راهِ راست پابرجا بودیم ، و درسختى ‏ها شکیبا ، و در جِهاد با دشمن کوشا ؛ گاه تنى  از ما و تنى  از سپاهِ دشمن به یکدیگر مى ‏جَستند ، و چون دو گاوِ نر سر و تنِ هم را مى ‏خَستند ؛ هریک مى ‏خواست جام مرگ را به دیگرى  بپیماید ، و از شربتِ مرگش سیراب نماید ؛گاه نصرت از آنِ ما بود ، و گاه دشمن‏گوى ِ پیروزى  را مى ‏ربود .چون خداوند ـ ما را آزمود ـ

و صدقِ ما را مشاهدت فرمود ، دشمن ما را خوارساخت ، و رایتِ پیروزى  ما را برافراخت ؛ چندان که اسلام به هر شهر و دیاررسید ، و حکومت آن در آفاق پدیدار گردید .به جانم سوگند که اگر رفتار ما همانند شما بود ، نه ستون دین برجا بود و نه درختِ ایمان شاداب و خوش نما ؛ سوگند به خدا ، که از این پس خون خواهیدخورد و پشیمانى  خواهید بُرد»[۱] .و از آن حضرت روایت شده که فرمود :«پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  مرا فرا خواند و فرمود : «همانا قریش ، چنین و چنان ، در قتل من
اندیشیده ‏اند ! تو بر بسترم بخواب تا من از مکه بیرون روم ، چه خداى  متعال مرا به این کار فرمان داد» .به او گفتم : با جان و دل پذیرایم ؛ بر بستر او خوابیدم ، و رسول خدا در را گشود ـدر حالى  که آنان همه نشسته بودند و سپیده دم را انتظار مى ‏کشیدند ـ و بر آنان درآمد ،در حالى  که مى ‏خواند :« وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ » [۲] ؛«و پیش رو و پشت سر آنها را مانعى  قرار دادیم ، بر چشمانشان پرده افکندیم ؛از این رو آنان نمى ‏دیدند» .به این ترتیب پیامبر از میان آنها گذشت و آنان او را ندیدند»[۳] .و [ نیز ] على   علیه ‏السلام فرماید :«از یاران ـ محمّد  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  آنان که گنجُور اَسرارند و کتاب و سنّت را امانتدار ،مى ‏دانند که من ، دَمى  معارض فرمانِ خدا و رسول او نبودم و به جان خود ،پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  را یارى  نمودم آنجا که دلیران واپس خزیدند و گام‏ ها برگردیدند ؛ آن دلیرى  و مردانگى ‏اى  بود که خدا به من ارزانى  فرمود»[۴] .و در سخنى  با سرانِ یهود مى ‏فرماید :«من و عمویم حمزه ، و برادرم جعفر ، و پسر عمویم عُبَیده با خدا و رسولش برامرى  عهد بستیم و به آن وفادار ماندیم ؛ یاران و هم عهدانم از من پیشى  گرفتند ، و من به اراده خداى  بزرگ بازپس ماندم ؛ از این رو خدا درباره ما نازل کرد :« مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى  نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً »[۵] ؛
«از مؤمنان مردانى ‏اند که در آنچه با خدا عهد بستند راست گفتند ؛ بعضى ‏شان آن عهد را گذاردند و بعضى  منتظرند ، و هیچ نوع تبدیلى  [ در عهد خویش ]ایجاد نکردند» .حَمزه و عُبَیده و جعفر آنان‏اند که عهد خویش گذاردند [ و به دیار باقى  شتافتند ] ،و من منتظرم اى  برادر یَهُودى ّ ، و تبدیلى  [ در عهدم ] پدید نیاوردم»[۶] .و ابن عبّاس نقل کرده که على   علیه ‏السلام در زمان حیات رسول خدا مى ‏گفت : خداى بزرگ مى ‏فرماید :« أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى  أَعْقَابِکُمْ »[۷] ؛آیا اگر پیامبر درگذرد یا کشته شود ، شما به دوران پیشینتان [ زمان جاهلیّت ]برمى ‏گردید ؟!به خدا سوگند ، پس از اینکه خدا ما را هدایت کرد ، ما به دوران گذشته برنمى ‏گردیم ؛ واللّه‏ اگر او از دنیا برود یا به قتل برسد ، بر آنچه او ستیز کرد تا زنده ‏ام مى ‏ستیزم ؛ سوگند به خدا ، من برادر و دوستدار اویم و پسر عمو و وارثش مى ‏باشم ،پس چه کَس از من به او سزاوارتر است[۸] ؟!»احادیثى  که از امام على   علیه ‏السلام در این زمینه صادر شده فراوان است ؛ و [ نیز ] از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  و حضرت صدّیقه فاطمه زهرا  علیهاالسلام و اهل بیت  علیهم ‏السلام و صحابه ، درباره آن حضرت احادیث زیادى  رسیده است .بنابراین ، على   علیه ‏السلام نخستین کسى  است که اسلام آورد و با پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  نماز گزارد ورسالتِ آن حضرت را تصدیق کرد ، و تا پایان [ عمر ] بر این استوار ماند ، و رسول خدارا در چیزى  تکذیب نکرد .اکنون آنچه را امام اشاره کرد خلاصه مى ‏کنیم تا موقعیّتِ ابوبکر را در این جاهابنگریم :۱ . امام عَلى ّ  علیه‏ السلام نخستین کسى  است که اسلام آورد و نماز گُزارد ؛ و در این مسئله بزرگان ، کتاب‏ها و رسائل زیادى  نگاشته ‏اند ، و تفصیل سخن در این زمینه ما را ازاصل موضوع خارج مى ‏سازد[۹] .۲ . امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام فانى  در خدا و پیامبرش بود به گونه‏اى  که در مقابل دین ،مزیّتى  براى  پدران و پسران و برادران و عموها نمى ‏شناخت ؛ و این ویژگى  را ما درابوبکر نمى ‏یابیم ؛ اندکى  پس از این ، بخشى  از سیره او را خواهیم آورد .۳ . على   علیه ‏السلام گوش به فرمان رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  بود ، و این صفت بر ابوبکر انطباق نمى ‏یابد ؛ و در این راستا همین بس که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  او را به کشتنِ زاهد نمایى  وا داشت ،ابوبکر بر آن مرد درآمد دید نماز مى ‏گزارد ، با خود گفت : « براى  نماز حُرمتى  است وحقى »[۱۰] ؛ از این رو آن زاهد نما را واگذاشت و امر رسول خدا را امتثال نکرد[۱۱] .۴ . امام على   علیه ‏السلام بر دین استوار ماند و به [ آیین و رسوم ] پیشینیان [ و جاهلیّت عرب ] بازنگشت ، و خطبه زهرا علیها السلام آشکارا بازگشت قوم [ ابوبکر و پیروانشان  ]رابر اَعقابِ آنها مى ‏نمایاند ، و در حدیثِ حوض[۱۲] و آیه انقلاب[۱۳] نکاتى  وجود دارد که این سیر قهقرایى  را تأکید و اثبات مى ‏کند .بارى  ، نگرشى  در سیره ابوبکر روشن مى ‏سازد که وى مصلحت را بر واجبات الهى  مُقدّم مى ‏داشت ، آن گاه که مصلحتش او را بر این امر فرا مى ‏خواند ؛ زیرا على رغم اجماع مسلمانان بر لزوم قتل خالد بن وَلید ، حدّ را درباره او باطل ساخت ، عُمربن خَطّاب از کسانى  بود که کشتن خالد را لازم مى ‏دید ، بدان جهت که وى  با همسرمالک بن نُوَیْرَه ، در حال عِدّه ، آمیزش کرد .لیکن ابوبکر از اجراى  حدّ خوددارى  ورزید با این سخن که : … «اى  عمر ، خالدتأویل کرده و خطا نموده است ! زبانت را از خالد باز دار ؛ همانا من شمشیرى  را که خدا بر کافران بُرَّنده ساخت ، غلاف نمى ‏کنم»[۱۴] .و چون ابو قِتاده اَنصارى  ـ که بر زناى ِ خالد شهادت داد و در آن لشکرکشى  همراه خالد بود ـ [ بر سخن خویش ] اِصرار و پافشارى  کرد ، ابوبکر او را فرا خواند و از این کار بازداشت[۱۵] .و [ این چنین ] با منطقِ تأویل و با این منطق که دشمنانش کافرند ـ هرچند آنان درواقع مسلمان بودند ـ ابوبکر براى  خالد عُذر تراشید چرا که در جاهاى  دیگر به او احتیاج داشت .و به همین شیوه ، اَشْعَث بن قَیْس را آن گاه که مُرتدّ شد ، عفو کرد ، و هنگام مرگش از این کار اظهار تأسّف مى ‏کرد با این سخن که : سه … و سه … و سه[۱۶] ـ و از سه کارى  که انجامِ آن را دوست داشت و نکرد ، زدنِ گردن اَشْعَث بود آن گاه که او را دربند نزدش آوردند ؛ زیرا براى  ابوبکر روشن شد که درتمامى  فتنه‏ ها ، اشعث نقش داشته است[۱۷] .ابوبکر همه این کارها را انجام داد ؛ زیرا اَشْعَث پیشواى  کِنْدَه بود و ابوبکر به [ نفوذِوى  ] در جاهاى  دیگر نیاز داشت ؛ خلیفه تنها به آزاد کردن او بسنده نکرد ، بلکه خواهرش را به ازدواج او درآورد و او را در کارهاى  مهمّ همراه [ خود  ]ساخت ؛ به جهت مصالحى  که براى  خود در نظر داشت .همچنین ابوبکر سهم صَدَقه‏ اى [۱۸] را که براى  «مُؤَلَّفَة القلوب ؛ جذب دل‏ها» مُعیّن شده بود و در قرآن به آن تصریح شده ، اجرا نکرد آن گاه که عمر بن خطاب ـ از روى مصلحت میل به انجام ندادن آن کرد ؛ با این سخن که : اسلام قوى  و نیرومند شده است و نیازى  به [ اختصاص سهمى  براى  ] مؤلفة القلوب نیست[۱۹] !!و مانندِ این است منعِ ابوبکر زهرا  علیهاالسلام را از فَدَک ، در حالى  که صدّیقه  علیهاالسلام براى مشروعیّت مِلکیّت خود ، به عموم آیات وصیّت ، و ارث و وراثت فرزندانِ انبیا از آنها ـ که در قرآن آمده است ـ بر ابوبکر احتجاج کرد .و پیش از همه اینها ، فرار ابوبکر است در روز [ جنگ ] اُحُد ، و حُنَین ، و خَیبر وناپایدارى  در ارزش‏ هاى  دینى  ؛ و همه به خاطر مصلحتى  است که او [ براى  خود ]مى ‏دید .یَعقُوبى ّ درباره جنگ اُحُد مى ‏نویسد : «مسلمانان همه گریختند ، و با رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  باقى  نماندند مگر سه نفر ؛ على  ، و زُبَیْر ، و طَلْحَه»[۲۰] .و حاکم روایتى  را از عائشه آورده و آن را صحیح دانسته ، که ابوبکر گفت :«چون در روز اُحُد مردم از گِرد پیامبر پراکنده شدند ، من نخستین کسى  بودم که سوى  رسول خدا بازگشت»[۲۱] .و صاحب کَنْزُ العُمّال ـ درباره غزوه اُحُد ـ از ابو داود طَیالسى  ، و ابن سعد ، و بَزّار ،و دارقُطنى  ، و ابن حَبّان ، و ابو نُعیم ، ودیگران به اسناد هاشان ، از عائشه نقل کرده‏ اندکه گفت : «هنگامى  که روز اُحُد یادآورى  مى ‏شد ابوبکر مى ‏گریست … آن گاه شروع به سخن مى ‏کرد و مى ‏گفت : من اوّل کسى  بودم که روز اُحُد برگشت » [۲۲] .ابن اَبى  الحَدید مى ‏نویسد ، جاحظ مى ‏گوید : «در روز اُحُد ابوبکر در کنار پیامبرثابت ماند ، همان گونه که على  پایدار ایستاد … .شیخ ما ابو جعفر گفت : اکثر مُؤَرّخان و سیره نویسان ، ثُبات ابوبکر را در روز اُحُدانکار مى ‏کنند ، و جمهور آنها روایت کرده ‏اند که باقى  نماندند با پیامبر مگر على  وطلحه و زُبیر و ابو دُجانه . و از ابن عبّاس روایت شده است که گفت : نفر پنجمى  با آنهاماند و او عبداللّه‏ بن مسعود بود . و برخى  از ایشان نفر ششمى  را ثبت کرده ‏اند ، و اومِقداد بن عمرو است » [۲۳] .زید بن وَهْب مى ‏گوید به ابن مسعود گفتم : «ابوبکر و عمر [ روز اُحُد ] کجا بودند ؟گفت : در زمره کسانى  که صحنه جنگ را ترک کردند . پرسیدم : عثمان کجا رفت ؟گفت : بعد از سه روز از واقعه اُحُد آمد ، رسول خدا به او فرمود : اى  عثمان [ درگریز ازمیدان جنگ چابک بودىو] گام‏ها را بزرگ برداشتى  »[۲۴] !و در المَغازى  از محمّد بن مَسْلَمَه نقل شده که گفت : «دو گوشم شنید و دو چشمم دید که رسول خدا در آن روز ـ در حالى  که دید مردم به سوى  کوه در حال فرارند و به فراخوانِ پیامبر توجه نمى ‏کنند ـ صدا مى ‏زد : اى  فلانى  سوى  من آى  ؛ اى  فلانى  مرادریاب ! من رسول خدایم ؛ پس هیچ یک از آن دو باز نایستادند و هر دو رفتند»[۲۵] .روشن است که مقصود از کنایه [ فلانى  و فلانى  ] در اینجا شیخین [ ابوبکر و عمر]مى ‏باشد ، و راوى  آن دو را به صراحت نیاورده است ؛ زیرا آن دو صاحب قدرت بودند . و نیز بدان جهت که پیروانِ آن دو این رفتار را براى  آنان نمى ‏پسندیدند ؛ و شایداین کنایه ازاعمال نظر نسخه نویسان باشد .و روایت شده که : «زنى  در زمانِ خلافتِ عمر نزد او آمد . از بُردهایى  [ پارچه‏ هاى یمنى  ] که نزد او بود خواست ، و دختر عمر نیز آمد و بُرد خواست . عمر آن زن را بُردداد و دخترش را ردّ کرد ! دلیل این امر را از او جویا شدند ، گفت : پدر این زن روز اُحُدپایدار ماند ، و پدر این دختر [ یعنى  خود عمر ] روز اُحُد گریخت و ثابت قدم نماند » [۲۶] .واقدى  مى ‏نویسد : «چون [ روز اُحُد ] ابلیس بانگ زد که : محمّد کشته شد ، مردم پراکنده شدند ، بعضى  از آنها به مدینه رسیدند … و از کسانى  که [ از نبرد  ]روى  گرداندو گریخت فلانى  بود و حارث بن حاطِب»[۲۷] .لیکن ابن ابى  الحدید از واقدى  ، به طور صریح و بى  کنایه ، نقل کرده است که گفت : «از کسانى  که فرار کردند عمر بود و عثمان و حارث بن حاطب»[۲۸] .رافع بن خَدِیْج مى ‏گوید : … من سوى فلانى  و فلانى  نگاه مى ‏کردم که در دامنه کوه مى ‏تاختند ، پس عمر مى ‏گفت : چون شیطان بانگ زد : محمّد به قتل رسید ، چنان به کوه بالا مى ‏رفتم که گویا ماده بُز کوهى ‏ام»[۲۹] .محمّد بن اسحاق در مَغازى  آورده است : … مردم ، روز اُحُد ، از اطراف پیامبرمى ‏گریختند ، حتى  عثمان بن عفّان ؛ زیرا او اول کسى  بود که فرار کرد و به مدینه درآمد ، و درباره او نازل شد : « إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا یَوْمَ الْتَقَى  الْجَمْعَانِ »[۳۰] ، «کسانى  که روزبرخورد دو گروه روى  گرداندند و گریختند …»[۳۱] .فخر رازى  مى ‏نویسد : «از جمله فراریان عمر بود جز اینکه او از نخستینِ آنها نبودو زیاد دور نشد ، بلکه بر کوه ثابت ماند تا پیامبر به آن بالا رود . و از آنان عثمان بن عفّان بود که با دو نفر از انصار ـ سعد و عُقْبَه ـ پا به فرار گذاشت ، آنان گریختند تا به جاى  دورى  رسیدند ، آن گاه بعد از سه روز بازگشتند !» [۳۲]نیشابورى  مى ‏گوید که ، قَفّال گفت : «آنچه اخبار ـ فى  الجمله ـ بر آن دلالت دارداین است که گروه اندکى  روى گرداندند و فرار کردند و [ از صحنه نبرد ] دور شدند ،بعضى ‏شان به مدینه درآمدند و بعضى ‏شان به جوانب دیگر رفتند … و از جمله فرارکنندگان عُمَر بود»[۳۳] .آلوُسى  مى ‏نویسد : «و اما دیگر فراریان در دامنه کوه جمع شدند ، و عمر بن خطّاب از این دسته بود ؛ چنان که در خبر ابن جَریر آمده است»[۳۴] .و به این ترتیب دانستى  که این سه نفر [ ابوبکر و عُمَر و عثمان ] از جمله فراریان درواقعه اُحُد بودند . و در آن [ نبرد ] پایدار نماند ند مگر على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام و بعضى  ازصحابه .و در حدیث عِمران بن حُصَیْن آمده است که گفت : « چون روزاُحُد مردم از اطراف پیامبر پراکنده شدند ، على  با شمشیر آخته آمد و در حضور آن حضرت ایستاد . پس رسولِ خدا سرش را بلند کرد و به او فرمود : چرا تو با مردم فرار نکردى  ؟ على  پاسخ
داد : اى  رسول خدا ، آیا پس از آنکه مسلمان شدم به کفر باز گردم ؟!پیامبر به گروهى  اشاره کرد که از کوه سرازیر مى ‏شدند ، على  به آنها حمله کرد وشکستشان داد . سپس به گروهِ دیگر اشاره کرد ، او یورش آورد و آنان را [ نیز ] درهم شکست . پس جبرئیل آمد و گفت : اى  رسول خدا ، ملائکه از حُسنِ مُواساتِ على  باجانش براى  تو ، درشگفتند !در این هنگام رسول خدا فرمود : چه چیز مى ‏تواند او را از این کار باز دارد در حالى که او از من است و من از اویم ! جبرئیل گفت : و من هم از شمایم»[۳۵] .و از سخنان آن حضرت است در حدیث مُناشده که فرمود :آیا در میان شما اَحدى  جز من هست که جبرئیل به او گفت : [ به راستى  ] این است مواسات ! و این [ سخن ] در روز اُحُد بود ؛ پس رسول خدا فرمود : او از من است و من از اویم ، و جبرئیل گفت : آیا به جز من کسى  از شما دو تاست [ و با شما در فضیلت بى ‏مانند شریک است ] ؟ گفتند : نه»[۳۶] .و در اُسْد الغابَه آمده است : «و چون در روز اُحُد مردم از پیامبر چشم پوشیدند وفرار کردند ، در میان کشته شدگان نگریستم رسول خدا را ندیدم . با خود گفتم : به خداسوگند ، رسول خدا کسى  نیست که بگریزد و میانِ کشته ‏ها او را نمى ‏بینم ، لیکن خدا به کارى  که ما کردیم خشم گرفت و پیامبرش را [ به آسمان ] بالا بُرد ، از این رو براى  من کارى  بهتر از این نیست که بجنگم تا اینکه کشته شوم ، پس غلاف شمشیرم راشکستم . آن گاه بر گروهِ دشمن حمله کردم . از هم شکافته شدند ؛ در این هنگام رسول خدا را میانشان دیدم .بارى  ، در آن روز شانزده ضربت به على  اصابت کرد ، هر ضربتى  او را به زمین مى ‏افکند و جز جبرئیل کسى  او را بلند نمى ‏کرد »[۳۷] .و در سخنِ دیگر از آن حضرت رسیده است که فرمود : «گفتم اى  رسول خدا ، این فتنه‏اى  که خدا تو را خبر داده چیست ؟ فرمود : اى  على  ، همانا اُمّتم پس از من آزمون مى ‏شوند .گفتم : اى  رسولِ خدا ، مگر نه اینکه روز اُحُد ـ آن گاه که گروهى  از مسلمانان به شهادت رسیدند و این فیض نصیب من نشد و بر من دشوار آمد ـ به من گفتى  اى صدّیق ، تو را بشارت باد ! شهادت در پى  خواهد آمد ؛ و به من گفت آن چنین است [ که گفتم ] ، پس صبرت چگونه خواهد بود آن گاه که محاسنت با خونِ سرت خضاب [ ورنگین ] شود …»[۳۸] .آرى  ، البته که آن آزمایش بود ، چه بگوییم درباره کسى  که جنگ را وا گذاشت و به عقب گریخت و رسول خدا را تسلیم کافران کرد ؟ آیا این کار کُفر است یا فِسق یا چیزدیگر است ؟مسلّم است که رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  از این کار به شدّت رنجید و آزرده شد ، و نسبت به کسانى  که از صحنه جنگ گریختند به خشم آمد .واقدى  مى ‏گوید : «طلحة بن عُبَیداللّه‏ ، وابن عبّاس ، و جابر بن عبداللّه‏ ، مى ‏گویند :«رسول خدا بر کشتگانِ اُحُد نماز گزارد و فرمود : من بر اینان گواهم [ که در راه اعتلاى ِدین شمشیر زدند و به شهادت رسیدند ] ! ابوبکر گفت : اى  رسول خدا ، مگر نه این است که ما برادران آنهاییم ؛ چنان که آنان اسلام آوردند اسلام آوردیم ، و مانند آنهاجهاد کردیم !پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود : آرى  ، امّا اینان اَجرشان را کامل دریافت کردند و من نمى ‏دانم شما بعد از من چه پدید مى ‏آورید ! پس ابوبکر گریست و گفت : [ آیا ] ما بعد از تو[ زندگى  کنیم و ] باشیم[۳۹] ؟!» .و از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  روایت شده که به عمر ـ آن گاه که در صُلح حُدَیْبِیّه بر آن حضرت اعتراض کرد ـ فرمود : آیا روز اُحُد را از یاد بُرده ‏اید آن گاه که [ به دامنه کوه ]بالا مى ‏رفتید و به طرفِ اَحَدى  رو برنمى گردانیدید و من در پس شما صداتان مى ‏زدم[۴۰] ؟!» .پیش از این سخن پیامبر درباره عثمان گذشت که فرمود : [ در فرار از جنگ  ]گام‏هارا بزرگ برمى ‏داشتى  !
[۱] .  نهج البلاغه ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدى: ۴۶ ، خطبه ۵۶ ؛ [ نیز بنگرید به ] ارشاد مفید ۱ : ۲۶۸ ،کتاب سلیم بن قیس : ۲۴۷ ، شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۴ : ۳۳ .
[۲] .  سوره یس ۳۶ ، آیه ۹ .
[۳] .  الخرائج والجرائح ۱ : ۱۴۳ ، حدیث ۲۳۱ ؛ اختصاص مفید : ۱۴۶ .
[۴] .  نهج البلاغه ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدى  : ۲۳۱ ، خطبه ۱۹۷ [ نیز بنگرید به ] ینابیع المودّه ۱ : ۲۶۵ ،حدیث ۱۹ ؛ بحار الأنوار ۳۸ : ۳۱۹ ، حدیث ۳۲ .
[۵] .  سوره احزاب ۳۳ ، آیه ۲۳ .
[۶] .  اختصاص مفید : ۱۷۴ ؛ خصال صدوق : ۳۷۶ ؛ بحار الأنوار ۳۱ : ۳۴۹ ؛ تأویل الآیات ۲ : ۴۴۹ ، حدیث ۸ .
[۷] .  سوره آل عمران ۳ ، آیه ۱۴۴ .
[۸] .  خصائص امیرالمؤمنین نسائى  : ۸۶ ؛ المعجم الکبیر ۱ : ۱۰۷ ، حدیث ۱۷۶ ؛ مناقب کوفى  ۱ : ۳۳۹ ،حدیث ۲۶۵ ؛ شواهد التنزیل ۱ : ۱۷۷ ، حدیث ۲۴ ؛ تاریخ دمشق ۴۲ : ۵۶ ؛ مستدرک حاکم ۳ : ۱۲۶ .
[۹] .  براى  آگاهى  بیشتر ، نگاه کنید به ، الغدیر علاّمه امینى  ۳ : ۲۲۱ ـ ۲۴۱ .
[۱۰] .  یعنى  نماز حقِ حرمت دارد م .
[۱۱] .  مسند ابو یعلى  ۶ : ۳۴۱ ، حدیث ۳۶۶۸ ؛ حُلیة الأولیاء ۳ : ۲۲۷ ؛ مسند احمد ۳ : ۱۵ ؛ البدایة والنهایة ۷ :
۳۳۰ .
[۱۲] .  براى  آگاهى  به این حدیث ، نگاه کنید به ، صحیح بخارى  ۵ : ۱۹۱ ، و جلد ۷ : ۱۹۵ ؛ صحیح مسلم ۷ : ۷۱ .
[۱۳] .  سوره آل عمران ۳ ، آیه ۱۴۴ .
[۱۴] .  تاریخ طبرى  ۲ : ۵۰۳ ؛ و نگاه کنید به ، طبقات ابن سعد ۷ : ۳۹۶ ، البدایة والنهایه ۶ : ۳۵۴ ، الإصابة ۵ :
۷۵۵ ، و دیگر مآخذ .
[۱۵] .  الکامل فى  التاریخ ۲ : ۳۵۸ .
[۱۶] .  مقصود سخنى  است که ابوبکر هنگام مرگ اعتراف کرد و گفت : سه کار را کاش ترک نمى ‏کردم ، و سه کار را کاش مرتکب نمى ‏شدم ، و سه مسأله را کاش از پیامبر مى ‏پرسیدم ؛ و آن گاه یکایک آنها را بر زبان آورد م .
[۱۷] .  تاریخ طبرى  ۱ : ۶۲۰ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۴۱۸ ؛ کنز العمّال ۵ : ۶۳۲ ، حدیث ۱۴۱۱۳ .
[۱۸] .  مقصود از «صدقه» زکات است م .
[۱۹] .  تاریخ طبرى  ۲ : ۳۰۱ ؛ طبقات ابن سعد ۵ : ۱۰ ؛ معجم البلدان ۲ : ۲۷۱ .
[۲۰] .  تاریخ یعقوبى  ۲ : ۴۷ .
[۲۱] .  مستدرک حاکم ۳ : ۲۷ .
[۲۲] .  مسند ابى  داود طیالسى  : ۳ ؛ کنز العمال ۱۰ : ۴۲۵ ، حدیث ۳۰۰۲۵ .
[۲۳] .  شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۱۳ : ۲۹۳ .
[۲۴] .  کشف الغمه ۱ : ۱۹۳ ؛ ارشاد مفید ۱ : ۸۴ ؛ بنگرید به ، شرح نهج البلاغه ۱۵ : ۲۱ ، تاریخ طبرى  ۲ : ۲۰۳ ،
البدایة والنهایه ۳ : ۳۲ .
[۲۵] .  المغازى  ۱ : ۲۳۷ ؛ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ۱۵ : ۲۳ .
[۲۶] .  شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۱۵ : ۲۲ .
[۲۷] .  المغازى  ۱ : ۲۷۷ ؛ و در نسخه‏اى  به جاى  «فلان» آمده است «عمر و عثمان» .
[۲۸] .  شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۱۵ : ۲۴ .
[۲۹] .  المغازى  ۱ : ۲۹۵ ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۵ : ۲۲ ؛ و مانند این در المغازى  ۱ : ۳۲۱ ، آمده است ؛الدر المنثور ۲ : ۸۹ .
[۳۰] .  سوره آل عمران ۳ ، آیه ۱۵۵ .
[۳۱] .  المغازى  ۱ : ۲۷۸ ـ ۲۷۹ ؛ و نگاه کنید به ، صحیح بخارى  ۵ : ۳۵ از عثمان بن موهب ؛ مجمع الزوائد ۹ :۱۱۵ .
[۳۲] .  تفسیر فخر رازى  ۹ : ۴۲ .
[۳۳] .  تفسیر نیسابورى  ۲ : ۲۸۷ .
[۳۴] .  روح المعانى  ۴ : ۹۹ .
[۳۵] .  ارشاد مفید ۱ : ۸۵ ؛ کشف الغمّه ۱ : ۱۹۴ ؛ بحار الأنوار ۲۰ : ۸۵ .
[۳۶] .  امالى  طوسى  : ۵۴۷ ، مجلس ۲۰ ، حدیث ۴ ؛ خصال صدوق ۲ : ۵۵۶ ؛ مناقب کوفى  ۱ : ۴۸۶ ، حدیث
۳۹۲ ؛ تاریخ طبرى  ۲ : ۱۹۷ ؛ المعجم الکبیر ۱ : ۳۱۸ ، حدیث ۹۴۱ ؛ کشف الیقین : ۴۲۴ .
[۳۷] .  اُسُد الغابه ۴ : ۲۰ ـ ۲۱ .
[۳۸] .  نهج البلاغه ۲ : ۴۹ ، خطبه ۱۵۶ واژه «صدّیق» در این مأخذ نیامده است «م» ؛ و نگاه کنید به ، کنز العمال۱۶ : ۱۹۴ ، حدیث ۴۴۲۱۷ ؛ المعجم الکبیر ۱۱ : ۲۹۵ ؛ و اُسُد الغابه ۴ : ۳۴ .
[۳۹] .  المغازى  ۱ : ۳۱۰ ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۵ : ۳۸ (متن روایت از این کتاب است) ؛ و نگاه کنید به ، المُوَطَّأ ۲ : ۴۶۱ ، حدیث ۹۸۷ ؛ التمهید (ابن عبد البرّ) ۲۱ : ۲۲۸ ، حدیث ۲۰۳ .
[۴۰] .  المغازى  ۲ : ۶۰۹ ؛ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۱۵ : ۲۵ ؛ و نگاه کنید به الدُرّالمنثور ۶ : ۶۸ ، عیون الأثر ۲ : ۱۲۵ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


یک + 7 =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>