برخى از معیارهاى صدّیقیّت۴-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
پنجم : علم (دانایى )
از مقدمات ضرورى براى «صدّیق» علم است . کسى که از علم و آگاهى برخوردارنیست امکان ندارد در همه سخنان و دیدگاه ها و موضع گیرى هایش [ از هر نظر ]صدّیق باشد . [ مقصود از ] این [ علم ] ، علمِ الهى است . این علم الهى مستلزم آن است که دارنده آن از جان و دل و بر اساس عقیده و اعتقاد ـ و نه با زبان و از روى عواطف واحساسات ـ به رسالت آسمانى و غیب ، ایمان داشته باشد .بنابراین «صدّیقیّت» با ارزشِ معرفتى فرد ارتباط مى یابد ؛ هر اندازه علم و ایمانش زیاد شود ، تصدیقش ـ براى پروردگار جهانیان ـ فزونى مى یابد .و پیداست که ابوبکر عالِم ـ به آنچه رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود ـ نبود ، مى نگرى که اودرباره احکام از صحابه سؤال مى کند ؛ و بسا مى بینیم که خطا مى کند ، به امرى فتوامى دهد که بعضى از صحابه با او در آن اختلاف دارند[۱]
.لیکن درباره على علیه السلام امر این گونه نیست ؛ زیرا همه به علم و [ درستى ] حکم وقضاوت او شهادت مى دهند .حاکم نیشابورى به اِسنادش از ابن عبّاس رضى الله عنه و از جابر بن عبداللّه ، روایت کرده که گفتند ، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود :أنا مدینة العلم وعلیٌّ بابها ، فَمَن أراد المدینة فلْیأت البابَ[۲] ؛«من شهر علمم و على دروازه آن است ، هرکه قصد ورود به این شهر را داردباید از دَرب آن درآید» .و رافعى (م ۶۲۲ هـ) به سندش از ابن عبّاس روایت کرده است [ که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود ] : «علیّ عَیْبَة علمی»[۳] ؛ على صندوقچه علم من است .ابن عساکر به اسنادش از عبد الرحمن بن بهمان روایت کرده است که گفت ، شنیدم جابر مى گفت ، رسول خدا ، در روز حُدَیْبِیّه ـ در حالى که زیر شانه على بن ابى طالب را گرفته بود ـ مى فرمود :هذا أمیرُ البَرَرة وقاتلُ الفَجَرة ، منصورٌ مَن نَصَرَه ، مَخذولٌ من خَذَلَه ؛«این (على ) امیر و فرمان رواى نیکان است و کُشنده فاسقان ؛ هرکه او را یارى کند پیروز است ، و هرکه او را خوار سازد پست و زبون مى باشد» .آن گاه پیامبر صدایش را بلند کرد و فرمود :«من شهر علم هستم و على درب آن است ، هرکه مى خواهد به خانه وارد شودباید از درب آن درآید»[۴] .مُتّقى ِ هندى از ابن مسعود روایت کرده است که گفت :«حکمت بر ده جزء تقسیم شده است ؛ نُه جزء آن به على داده شده است ، و یک جزء آن به مردم ؛ و به همان یک جزء [ نیز ] على از ایشان داناتر است»[۵] .ابن عَساکِر به اسنادش از عبداللّه [ بن مسعود ] روایت کرده است که گفت ، نزدپیامبر بودم ، درباره على [ از آن حضرت ] سؤال شد ، فرمود :«حکمت به ده جزء تقسیم شد ؛ به على نُه جزء داده شد و به مردم یک جزء»[۶] .خَطیبِ بغدادى ّ به اسنادش از ابن عبّاس روایت کرده است که گفت ، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :أنا مدینةُ الحکمةِ وعلیٌّ بابُها ، فَمَن أراد الحکمةَ فَلْیأتِ البابَ[۷] ؛«من شهر حکمت مى باشم و على درب آن است ، هرکه حکمت را مى خواهداز درب آن در آید» .دَورى ّ در تاریخِ ابن مَعین به اسنادش از سعید بن مُسیَّب روایت کرده است که گفت : «در میان اصحاب پیامبر احدى نمى گفت : [ هر آنچه مى خواهید ] از من بپرسید» به جز على بن ابى طالب»[۸] .خوارزمى به اسنادش از ابو البَختَرى ّ روایت کرده است که گفت : «على را دیدم که شمشیر رسول خدا را بر دوش انداخته و عمامه پیامبر را بر سر بسته و در انگشتش خاتم (انگشتر) رسول خدا بود ، استوار بر منبر نشست ، در حالى که به سینه اش اشارت داشت ، پس گفت :سلونی قبل أن تَفقدونی ، فإنّما بین الجوانح منّی علمٌ جَمٌّ ؛ هذا سَفَطُ العِلم !هذا لُعاب رسول اللّه ! هذا ما زَقَّنی رسولُ اللّه زَقّاً من غیر وَحی أوحى إلیّ !فواللّه لو ثُنِیَتْ لی وَسادةٌ فجلَسْتُ علیها ، لأفتیتُ أهلَ التوراةِ بتوراتهم وأهل الإنجیل بإنجیلهم ، حتّى یُنْطِقُ اللّهُ التوراةَ والإنجیلَ فیقول : صَدقَ علیٌّ قد أفتاکم بما أُنزِلَ فیَّ ، وأنتم تتلونَ الکتابَ أفلا تَعْقِلُون[۹] ؛«بپرسید از من پیش از آنکه مرا از دست دهید و نیابید ، همانا میان دوپهلوهایم [ و در سینه ام ] علم فراوانى است ؛ این زنبیل و جام علم است ! این آب دهان رسول خداست ! این چیزى است که پیامبر [ از اَسرار عالم هستى ]به شیوهاى خاص ـ بى آنکه وحیى به من شود ـ در دهانم گذاشت ! به خداسوگند ، اگر مَسْندى برایم فراهم شود که بر آن تکیه زنم ، اهل تورات را به توراتشان فتوا مى دهم و اهل انجیل را به انجیلشان ، [ به گونه اى که ] اگر خداتورات و انجیل را به سخن آورد ، بگویند : على راست گفت ، شما را به آنچه درمن نازل شده فتوا داد ؛ با آنکه شما کتاب را تلاوت مى کنید پس چرا عقلتان رابه کار نمى برید ؟»ابن عَساکِر به اِسنادش از زکریا روایت کرده است که گفت ، شنیدم عامر [ شَعبى ]مى گفت ، ابن کوّا از على پرسید : کدام یک از خلایق [ آفریده هاى خدا ]سختتراست ؟ على علیه السلام فرمود :أَشَدُّ خَلقِ ربّک عَشَرةٌ : الجبالُ الرواسی ، والحدیدُ تُنْحَتُ به الجبالُ ، والنارُتأکُلُ الحدیدَ ، والماءُ یُطفِئ النارَ ، والسحابُ المُسَخَّرِ بین السماء والأرض ـ یعنی یحملُ الماءَ ـ والریحُ تَقِلُ السحابَ ، و الإنسانُ یَغلبُ الریحَ یَعْصِمُهابیده ویَذْهَبُ حاجتَه ، والسُکر یَغْلِبُ الإنسانَ ، والنَومُ یَغْلِبُ السُکرَ ، والهمُّ یَغْلِبُ النومَ ؛ فأشدُّ خلقِ ربّکم الهمّ[۱۰] ؛«سختترین آفریدههاى پروردگارت ده چیز است : کوههاى استوار ، و کوهها باآهن تراشیده مى شود ، و آتش آهن را مى خورد [ و ذوب مى کند ] ، و آب آتش را خاموش مى سازد ، و ابرهاى پدید آمده میان آسمان و زمین ـ که آب را باخود حمل کند ـ و باد ابرها را مى پراکند ، و انسان بر باد غلبه مى یابد ، آن را بادستش [ و ابزارهایى که با دست مى سازد ] تسخیر مى کند و حاجت و نیازش رابرمى آورد ، و مستى [ و بى هوشى ] بر انسان چیره مى گردد ، و خواب بر مستى غلبه پیدا مى کند ، و همّ [ گرفتارى و اندوه فکرى و پریشانى ] بر خواب غلبه مى یابد ؛ ازاین رو سرسخت ترین [ و علاج ناپذیرترین ] آفریده پروردگارتان هَمّ [ و روان افسرده وپریشان و نابسامان ] است» .خوارزمى به اسنادش از ابى سعیدخُدرى روایت کرده است که گفت ، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود : «أقْضى أُمّتی علیّ بن أبی طالب»[۱۱] ؛ «آگاهترین شخص به امر قضاء درامتم على بن ابى طالب است» .ابن سَعْد به اسانیدِ خود ، از ابو هُرَیْرَه و ابن عبّاس و سعید بن جُبَیْر و عطاء ، روایت کرده است که گفتند ، عمر گفت : «علیٌّ أقضانا »[۱۲] ؛ «آگاهترین فرد به امر قضاء در میان ماعلى است» .احمد به اسنادش از ابو البَخْتَرى ّ از على علیه السلام روایت کرده است که فرمود :«رسول خدا صلى الله علیه وآله مرا ، با آنکه جوان بودم ، به [ حکومت ] یَمَن فرستاد . به پیامبرگفتم : مرا سوى ِ قومى مى فرستى که میانشان قضاوت کنم ، در حالى که علم قضاءنمى دانم ! پس رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود : نزدیکم بیا ! به نزدش رفتم . دستش را بر سینه ام زد و گفت : پروردگارا قلبش را هدایت کن و زبانش را استوار بدار ! على علیه السلام فرمود : [ از آن زمان به بعد ] در قضاوت میان دو نفر به شک نیفتادم ودچار تردید نشدم»[۱۳] .ابن عَساکِر به اسنادش از عبداللّه [ بن مسعود ] روایت کرده است که گفت ،مى گویند : «داناترین اهل مدینه به فرائض [ واجبات و محرّمات الهى ] على بن ابى طالب است»[۱۴] .و ابن عبد البَرّ به اِسنادش از اَنَس روایت کرده است که گفت ، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود : «أقضاکم علی»[۱۵] ؛ «داورترین شما على است» .و از عبداللّه بن عمر نقل شده که گفت : مردى نزد ابوبکر آمد و گفت : آیا به نظر تو«زنا» به قَدَر [ و تقدیر الهى ] است ؟ ابوبکر پاسخ داد : آرى . آن مرد گفت : پس خدا آن را بر من تقدیر کرده ، سپس مرا [ بر ارتکاب آن ] عذاب مى کند ؟ ابوبکر پاسخ داد :بلى ، اى فرزند لَخْناء ، به خدا سوگند ، اگر نزدم کسى بود او را امر مى کردم که بینى ات را بِبُرَد » [۱۶ ] .این امر را ما نزد على نمى نگریم ، چه او به مردم مى گفت : «از من بپرسید پیش ازآنکه مرا نیابید» ؛ زیرا عالِم به احکام از سؤال نمى هراسد ، بلکه پرسش ، خرسندش مى سازد ؛ به عکس کسى که حُکمِ شرعى را نمى داند ، او را مى بینى که از سؤال مى ترسد ؛ و این را ما نزد ابوبکر و عمر مشاهده مى کنیم .ابو عثمان نَهْدى روایت کرده است که : «مردى ـ از بنى یَرْبوع یا بنى تَمیم ـ درباره[ معنا و تفسیر ] « وَالذَّارِیاتِ » و « وَالْمُرْسَلاَتِ » و « وَالنَّازِعَاتِ » ، یا بعضى از آنها ، ازعمر سؤال کرد .عمر به او گفت : عمامه از سرت بردار ! [ او عمامه اش را برداشت ] ، در این هنگام موهاى زیادِ سر او نمایان شد ؛ پس عمر گفت : به خدا سوگند ، بدان که اگر سرت راتراشیده مى دیدم ، چیزى را که چشم تو در آن است [ یعنى سرت را ]مى زدم[۱۷] .پس از آن [ او را به نزد ابو موسى اشعرى فرستاد و ] به اهل بصره نوشت یا به ماگفت : با او هم نشین نشوید ؛ پس اگر ما صد نفر بودیم و او به طرفمان مى آمد ، پراکنده مى شدیم ؛ اسم این مرد صبیغ بن عسیل بود …»[۱۸] .و در مقابل [ این رفتار ابوبکر و عمر مى نگریم ] حاکم نیشابورى به سندش از ابوطُفَیل روایت مى کند که گفت ، امیر المؤمنین ـ على بن ابى طالب ـ را دیدم که به منبررفت ، پس فرمود : بپرسید از من قبل از اینکه [ در گذرم و ] نتوانید از من سؤال کنید ، وهرگز بعد از من ، مِثل مرا سؤال نخواهید کرد [ یعنى پس از من مانند مرا نمى یابید که به پرسش هاتان به درستى پاسخ دهد ] .پس ابن کوّاء برخاست و گفت : اى امیر المؤمنین ، « وَالذَّارِیَاتِ ذَرْواً »[۱۹] چیست ؟فرمود : بادها . پرسید : « وَالْحَامِلاَتِ وِقْراً » چیست ؟ فرمود : ابرها . پرسید : « فَالْجَارِیاتِ یُسْراً » چیست ؟ فرمود : کشتى ها . پرسید : « وَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً »چیست ؟ فرمود :ملائکه . پرسید : « الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ »[۲۰] ؛ آنان که نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند ، و قومشان را به خانه هلاکت درآوردند … چه کسانى اند ؟ فرمود : منافقان قریش» .حاکم مى گوید : این حدیث صحیح الإسناد است و بخارى و مسلم آن رانیاورده اند[۲۱] .ابن شهرآشوب مى نویسد :اینکه خدا فرمود « وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ »[۲۲] ؛ «اگر آن را به رسول و اولوا الامر [ صاحبان امر ولایت ] شان باز مى گرداندند ،البته کسانى از ایشان که آن را درمى یافتند [ به درستى یا نادرستى ] آن آگاه مى شد .این آیه بر عصمتِ امامان علیهم السلام دلالت دارد ؛ زیرا خبر داده است که علم چنان که باردّ [ و عرضه مسائل ] به پیامبر حاصل مى شود ، به بازگرداندن به اُولى الامر به دست مى آید ؛ و حصول علم یقینى از کسى که معصوم نیست صحیح نمى باشد ؛ [ و نیز ]بدان جهت که جایز نیست خداى متعال به استفتا [ و نظرخواهى ] از کسى فرا بخواندکه ایمن از قبیح [ و نظر نادرست ] نمى باشد ؛ زیرا در این صورت امر خداى متعال به قبیح لازم مى آید .و هنگامى که آیه به عصمت اولى الأمر دلالت دارد ، امامت آنها [ نیز ] ثابت مى شود ؛ زیرا اَحَدى میان این دو امر فرق نگذاشته است ؛ و آن گاه که این مطلب ثابت شد ، ثابت مى شود که توجه آیه به آل محمّد است ؛ و روایت شده که این آیه درباره حجتهاى دوازده گانه نازل گردید [۲۳] .شاعر مى گوید :علیٌّ هو الصدّیقُ عَلاّمةُ الورى [۲۴] وفاروقها بین الحَطیم وزَمْزَم .على است که صدّیق است و داناى بشریّت ، و جدا کننده حق از باطل میان [ باب ]حطیم و زمزم .و دیگرى مى سراید : فقالَ مَنِ الفاروق إن کُنْتَ عالماً فقلتُ الذی کان للدین یُظهِرُ علیّ أبو السِبْطَینِ عَلاّمَةُ الوَرى وما زال للأحکام یُبْدِی ویُنْشِرُ [۲۵]گفت : اگر دانایى بگو که فاروق (تمایز دهنده حق از باطل) کیست ؟گفتم : آن که دین را آشکار مى کند ؛ على پدر سِبْطین (حسن و حسین) داناى بشریّت ؛ آن که پیوسته احکام را آشکار و منتشر مى سازد .
ششم : هم سنخ بودن صِدّیقیّت و نُبوّت
از نشانه هاى صدّیقیّت ، لزوم سنخیّت میانِ آن و نبوّت است ؛ زیرا خداى متعال مى فرماید :« وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً »[۲۶] ؛«و آنان که از خدا و پیامبر فرمان بَرَند ، [ در بهشت ] با کسانى اند که خداوند برآنها نعمت بخشید ـ یعنى : پیامبران و صدّیقان و شهیدان و صالحان ـ و چه نیک رفیقانى اند اینان» .این سنخیّت [ وهمانندى در اصل و بنیاد و هم جنس بودن ] میان پیامبر صلى الله علیه وآله وعلى علیه السلام واضح و روشن است ، لیکن میان پیامبر و کسى که از سوى پیروانش لقب صدّیقیّت به او بسته شده ، هرگز وجود ندارد ؛ زیرا آن گاه که ده آیه از سوره برائت [ یاتوبه ] بر پیامبر نازل شد ، ابوبکر را فرا خواند ، او را با آن آیات فرستاد تا آنها را بر اهل مکّه قرائت کند ؛ ابوبکر چندان دور نشده بود که جبرئیل بر پیامبر فرود آمد و گفت :اى محمّد ، پروردگارت تو را سلام مى رساند و مى فرماید :لا یُؤَدّی عنکَ إلاّ أنت أو رَجلٌ مِنکَ ؛«از طرف تو [ آیات الهى را ] ادا نمى کند مگر خودت یا مردى از خودت [ که به منزله جان و نفس تو باشد ] .از این رو ، رسولِ خدا صلى الله علیه وآله على علیه السلام را فرا خواند ، و فرمود : بر ناقه ام عَضْباء سوارشو ، و خود را به ابوبکر برسان و [ آیات ] برائت را از دستش بگیر ، و با آنها به مکه بروو عهد مشرکان را سوى خودشان بیفکن ؛ و ابوبکر را مُخَیَّر ساز بین اینکه در رکاب توحرکت کند یا اینکه سوى من بازگردد .امیرالمؤمنین علیه السلام ناقه پیامبر ـ عَضْباء ـ را سوار شد و حرکت کرد تا اینکه به ابوبکررسید ؛ ابوبکر چون او را دید از آمدنش به هراس افتاد و به پیشوازش آمد و گفت : اى ابا الحسن ، براى چه آمدى ؟ آیا آمدهاى تا با من همراه شوى یا براى چیز دیگر است ؟على علیه السلام فرمود : رسول خدا مرا امر کرد خود را به تو برسانم و آیات برائت را از توبگیرم و با آنها عهد مشرکان را به سوى خود شان بیندازم ؛ و از من خواست تو را مُخَیَّرکنم ، میانِ همراهى با من یا بازگشت به سوى پیامبر ! ابوبکر گفت : بى شک من سوى پیامبر برمى گردم .پس چون ابوبکر نزد پیامبر آمد ، گفت : اى رسول خدا ، مرا براى امرى شایسته دیدى که گردن ها سویم بلند شد [ کنایه از آنکه همه نگاه ها به من دوخته شد ] ، آن گاه که قصد انجام آن را کردم مرا از آن بازداشتى ، براى من چه پیش آمد ؟ آیا درباره ام قرآن نازل شد ؟پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : نه ، لیکن امین [ وحى ، جبرئیل ] از طرف خدا ، با این پیام ،سویم فرود آمد که : از جانب تو ادا نمى کند مگر خودت یا مردى از خودت ! «وعلیٌّ مِنّی ولا یُؤدّی عنّی إلاّ علیّ»[۲۷] ؛ و على از من است [ و از جنس و ریشه و اصل من ] و ازسوى من [ آیات خدا را ] ادا نمى کند مگر على » . این اِقدام در روز اوّلِ ذى حَجّه سال هفتم هجرت بود ، و امام آن را روز عَرَفَه وروز نَحْر [ عید قربان ] بر مردم قرار داد . و این همان است که خدا ، ابراهیم وفرزندانش [ از نسل او ] را به آن فرا خواند ، آن گاه که فرمود :« طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ »[۲۸] ؛«خانه ام را ، براى طواف کنندگان و اعتکاف گران و رکوع و سجده گزاران ،پاکیزه ساز» .پس گویا خداى ِ متعال نخست [ ابراهیم ] خلیل را ندا کرد : « وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ »[۲۹] ـ در میان مردم براى [ انجام مناسک ] حجّ بانگ زن ـ و [ پس از آن ] ولى را به نداى اخیر [ ابلاغ ده آیه سوره برائت ] فرمان داد .و پیداست که عهدْ ویژهى کسى است که آن را بسته است ، و او رسول خداست یا کسى که قائم مقام او باشد در وجوبِ فرمان برى و گران قدرى و بلند مرتبگى و والامقامى و بزرگى منزلت ، و على علیه السلام همان کسى است که صلاحیّت براى این امّت دارد ؛زیرا او نفس و جان پیامبر است[۳۰] و برادر و همتاى او[۳۱] و همسر دخترش[۳۲] ومحبوبترین خلق نزد او[۳۳] .و در این [ فرمان الهى که به پیامبر ابلاغ شد ] اشاره است به عدم صلاحیّت ابى بکربراى رساندن چند آیه از سورهاى از کتاب خدا ! بنابراین چگونه او براى امامت مسلمانان مى تواند شایستگى داشته باشد ؟! و با وجود امام على علیه السلام به او لقب صدّیق داده شود ؟!و این است حال آن دو نزد خدا و نزد پیامبرش .و اگر در نصوصى که درباره امام على و زهرا و حسن و حسین علیهم السلام مى باشد نیک بیندیشى ، هم سنخى آنها را با رسول خدا صلى الله علیه وآله درمى یابى ، بلکه براى وصى ّ[ و جانشین پیامبرامام على علیه السلام ] شباهتى است با همه انبیاى الهى :از ابن عبّاس روایت شده که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود :«هرکه مى خواهد به علمِ آدم ، و به حکمتِ نوح ، و حِلم ابراهیم بنگرد ، پس به على علیه السلام نگاه کند»[۳۴] .از ابو الحَمراء روایت شده که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :هرکس خواستار آن است که به علمِ آدم و فهمِ نوح نظر کند ، و زُهد و پارسایى یَحیى ، و دلاورى و شجاعت موسى را دریابد ، پس به على بن ابى طالب علیه السلام بنگرد»[۳۵] .بَیاضى مى نویسد : این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله را ابن جُبَیر به ابن عبّاس اسناد داده است که : «هرکه مى خواهد به آدم در علمش ، و به نوح در فهمش ، و به موسى در مناجاتش ،و به عیسى در خاموشى اش ، و به محمّد در همه صفاتش بنگرد ، باید به این مردبنگرد ! در این هنگام گردنها همه کشیده شد ، پس دیدند که [ آن مرد ] على علیه السلام است»[۳۶] .رسول خدا صلى الله علیه وآله على علیه السلام را در علم به آدم علیه السلام تشبیه کرد ؛ زیرا خداوند همه اَسماء[ و نام هاى موجودات و حقایق جهان هستى را ] به آدم آموخت ؛ « وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ کُلَّهَا »[۳۷] ، از این رو هیچ چیز و هیچ حادثه و واقعه اى نیست جز اینکه علم آن نزدِ على است و در معانى ِ آنها فهم و درک [ ویژهاى ] دارد ؛ خداوند آدم را از تراب (خاک)آفرید ، و پیامبر صلى الله علیه وآله على علیه السلام را ابوتُراب نامید .پیامبر صلى الله علیه وآله ،على علیه السلام را در فهم و حکمت به نوح مانند دانست ؛ زیرا نوح بر قوم خود بردبارى پیشه کرد و گفت : «پروردگارا قوم مرا هدایت کن ، زیرا آنان ناآگاهند»[۳۸] ؛و این چیزى است که امام على علیه السلام نظیر آن را بر زبان آورد و فرمود : «فَصَبَرْتُ وفی العینِ قَذى وفی الحلق شَجى »[۳۹] ؛ «صبر کردم در حالى که در چشم خار بود و در گلواستخوان» .نوح بر قومش نفرین نکرد مگر پس از علم او به اِصرار و پافشارى شان برسیتزه جویى و تجاوزگرى ، پس گفت : « رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً »[۴۰] ،«پروردگارا ، هیچ کس از کافران را بر زمین باقى مگذار !» .امام على علیه السلام [ در شکوایى جان گداز ] نزدیک به این کلام نوح را بر زبان آورد ،آنجا که فرمود :اللّهمّ إنّی قد مَلِلْتُهُم ومَلُّونی ، وسَئِمْتُهم وسَئِمُونی ؛ فأَبْدِلْنی بهم خَیراً مِنهم وأَبْدِلْهُم بی شَرّاً مِنّی[۴۱] ؛«بار خدایا ، به راستى که این مردم از من بیزارند و من از آنان خسته ، اینان ازمن دلتنگ اند و من از آنان دلشکسته ؛ بار خدایا ، به جاى من ، عوض بَدى نصیبشان ساز ، و به جاى ایشان جانشینانى نیک به من ارزانى دار» .پیامبر صلى الله علیه وآله على علیه السلام را در حکمت به ابراهیم شبیه دانست ؛ زیرا خدا در خُردسالى به ابراهیم حُجّت [ و بُرهان ] را آموخت ، تا آنجا که [ از خانه ] بیرون آمد و با پدر وقومش مناظره کرد ، چنان که در سخنِ خداى متعال آمده است :* « یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ یَسْمَعُ وَلاَ یُبْصِرُ وَلاَ یُغْنِی عَنکَ شَیْئاً »[۴۲] ؛«اى پدر مهربانم ، چرا چیزى را مى پرستى که نمى شنود و نمى بیند و نه چیزى [ و نیازى ] از تو را برمى آورد ؟!»* « إِذْ قَالَ لِأَِبِیهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ »[۴۳] ؛«آن گاه که ابراهیم به پدر وقومش گفت : چه چیزى را مى پرستید ؟»* « فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً … »[۴۴] ؛«چون شب فرا رسید ، ستارهاى را دید …» .* « وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ »[۴۵] ؛«و این حُجّت ما بود که آن را به ابراهیم ، علیه قومش ، دادیم ؛ ما هرکه راخواهیم به درجاتى بالا مى بریم» .و این چنین است امام على علیه السلام ، از آنجا که خدا به ابراهیم ، در کودکى و پیش ازرسیدن به بلوغ ، حجّتش را آموخت ، و او با قومش مناظره کرد و بتها را شکست ،خدا به ابراهیم فرمان داد که خانه کعبه را پاک سازد « وَطَهِّرْ بَیْتِیَ »[۴۶] ـ وخانه ام را پاکیزه دار ـ ؛ و خداى متعال [ خود ] خانه على را پاک ساخت « وَیُطَهِّرُکُمْ تَطْهِیراً »[۴۷] ؛ و خداشما اهل بیت را از آلودگى ها پاک و پاکیزه ساخت .و مشابه و نظیر این سخن را خداى سبحان درباره یحیى فرمود :* « یَا یَحْیَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ »[۴۸] ؛«اى یحیى، با قوّت و نیرومندى ، کتاب را بگیر» .به یحیى در کودکى ـ در خانه پدر و مادرش ـ علم تورات داده شد .* « وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً »[۴۹] ؛«و به او (یحیى ) در دوران صباوَت حکم [ نُبوّت ] دادیم» .* « وَبَرَّاً بِوَالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُن جَبَّاراً عَصِیّاً »[۵۰] ؛«و (یحیى ) نسبت به پدر و مادرش نیک رفتار بود ، و خودخواهى و زورگویى نمى کرد » .* « وَسَیِّداً وَحَصُوراً وَنَبِیّاً مِنَ الصَّالِحِینَ »[۵۱] ؛«و (یحیى ) بزرگوار و خویشتنْدار و پاکْ دامن بود ، و پیامبرى از صالحان» .روایت شده است که «زکریا فرزندش یحیى را دید که مى گرید ، به او گفت : پسرم ،این چه حالت است ؟ یحیى پاسخ داد : به من خبر دادى که جبرئیل تو را آگاه ساخت که میان بهشت و دوزخ بیابانى [ آکنده ] از آتش است که حرارت و سوزندگى اش راجز اشک خاموش نمى سازد»[۵۲] .و على بن ابى طالب علیه السلام چنین بود . از امام صادق و باقر علیهماالسلام روایت شده که فرمودند : على بن حسین علیه السلام آن گاه که کتاب على علیه السلام را مى گرفت و در عبادت على علیه السلام مى نگریست ، مى فرمود : «مَن یُطِیقُ هذا ؟»[۵۳] ؛ چه کسى طاقت (و توان) چنین عبادتى را دارد ؟!پیامبر صلى الله علیه وآله على علیه السلام را ، در نیرومندى و دلیرى ، به موسى علیه السلام تشبیه کرد . آفریدگارمتعال درباره موسى علیه السلام مى فرماید :« فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّه فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ »[۵۴] ؛«پس آن که شیعه موسى بود براى چیرگى بر دشمنش از او فریادرسى خواست ،موسى [ به یارى اش شتافت ] مشتى بر او زد و او [ در دَم ] جان باخت» .موسى علیه السلام به قُوّت و نیرومندى شناخته مى شد . و این چنین بود امام على علیه السلام . اودر راهِ خدا بَس استوار و شکست ناپذیر مى جنگید ، و در راستاى ِ دفاع از دین وپیامبر صلى الله علیه وآله دلاوران و پهلوانان [ نامدار ] قریش را به قتل رسانید .اما درباره شباهت آن حضرت به عیسى ، نسائى در «الخصائص الکبرى » از على علیه السلام روایت کرده که رسول خدا فرمود :«اى على ، در تو مَثَلى از مَثَل عیسى است ؛ یهود با او دشمنى ورزیدند حتى به مادرش بهتان زدند ، و نصارى دوستش داشتند تا آنجا که او را به جایگاهى که براى اونیست نشاندند»[۵۵] .پس شباهتِ على به عیسى به جهتِ علم اوست به کتاب ، در کودکى و پیش ازرسیدن به بلوغ ؛ خداى سبحان مى فرماید :« وَیُعَلِّمُهُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِیلَ »[۵۶] ؛«خدا به عیسى کتاب و حکمت آموخت و تورات و انجیل را به او آموزاند» .و على علیه السلام بنده اى بود مُطیع و فرمان بردار خدا ؛ مانند عیسى علیه السلام آنجا که فرمود :« إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ »[۵۷] ؛«من بنده خدایم [ که ] کتاب [ آسمانى اش انجیل ] را به من داد» .و همین گونه مى توان به ده ها صفت اشاره کرد که على علیه السلام در آنها شبیه است به آدم و ابراهیم و مُوسى و عیسى و نُوح و یَحیى و اَیُّوب و یُوسف و سُلَیمان و داود علیهم السلام .و در بَصائرُ الدَّرجات از ابو جعفر [ امام باقر علیه السلام ] روایت شده است که :کانت فی علیّ سُنّة ألفِ نبیّ[۵۸] ؛«در على علیه السلام سُنّت هزار پیامبر وجود دارد» . [۱] . براى آگاهى بیشتر در این باره نگاه کنید به کتاب «منع تدوین الحدیث» و «تاریخ الحدیث النبوى » ، اثرمؤلف . [۲] . مستدرک حاکم ۳ : ۱۲۶ ؛ المعجم الکبیر ۱۱ : ۵۵ . [۳] . التدوین فى أخبار قزوین : ۸۹ به نقل از ابن عبّاس ؛ کنز العمّال ۱۱ : ۶۰۲ ، حدیث ۳۲۹۱۱ (به طریق دیگر) . [۴] . تاریخ مدینة دمشق ۴۲ : ۲۲۶ و ۳۸۳ ترجمة الإمام على بن ابى طالب . [۵] . کنز العمال ۱۱ : ۶۱۵ ، حدیث ۳۲۹۸۲ ، و جلد ۱۳ : ۱۴۶ ، حدیث ۳۶۴۶۱ ؛ فیض القدیر ۳ : ۶۰ ، حدیث۲۷۰۴ [۶] .تاریخ مدینة دمشق ۴۲ : ۳۸۴ ؛ مناقب خوارزمى : ۸۲ [۷] . تاریخ بغداد ۱۱ : ۲۰۴ ، ترجمه ۵۹۰۸ . [۸] . تاریخ ابن مَعین ۱ : ۱۰۶ (دورى مى گوید : براى ما حدیث کرد یحیى بن مَعین [ گفت : ] براى ما حدیث کرد سُفیان بن عُیَیْنَه ، از یحیى بن سعید ، از سعید بن مُسَیَّب …) ؛ مناقب خوارزمى : ۹۱ ؛ اُسُد الغابة ۴ : ۲۲ ؛ ذخائر العُقبى : ۸۳ . این حدیث را احمد در مناقب و بغوى در المعجم با این عبارت آورده است : «ما کان أحدٌ مِنَ الناس یقول سَلونی غیر علیّ بن أبی طالب» ؛ احدى از مردم نمى گفت از من سؤال کنید ، جز على بن ابى طالب . [۹] . المناقب : ۹۱ ؛ و نگاه کنید به ، امالى صدوق : ۴۲۲ ، اِختصاص مفید : ۲۳۵ ، احتجاج طبرسى ۱ : ۳۸۴ به نقل از اَصْبغ بن نُباته . [۱۰] . تاریخ دمشق ۴۲ : ۴۰۱ ؛ الغارات ۱ : ۱۸۲ ، در این مأخذ به جاى «یَعْصِمُها بِیَده» آمده است : «یَتَّقیها بیده» .این روایت را طبرانى در «المعجم الأوسط ۱ : ۲۷۶» از حارث ، ازعلى علیه السلام نقل کرده است ؛ و در آن به جاى «یَعْصِمُها » آمده است : «یَتَّقِی الریحَ بیده» ؛ و به نقل از آن [ هیثمى ] در «مجمع الزوائد ۸ : ۱۳۲» آورده و گفته است : «رجال این حدیث ثقه اند» ؛ کنز العمال ۶ : ۱۷۷ ، حدیث ۱۵۲۵۲ . [۱۱] . مناقب خوارزمى : ۸۱ ؛ امالى صدوق : ۶۴۲ به نقل از سلمان فارسى ؛ تاریخ دمشق ۴۲ : ۲۴۱ (به نقل از ابن عبّاس) . [۱۲] . طبقات ابن سعد ۲ : ۳۳۹ ـ ۳۴۰ ؛ و نگاه کنید به ، مسند احمد ۵ : ۱۱۳ ، مُصَنَّف ابن ابى شیبه ۷ : ۱۸۳ ، حدیث ۳ ، مستدرک حاکم ۳ : ۳۰۵ ، مناقب خوارزمى : ۹۲ ، البدایة والنهایه ۷ : ۳۹۷ . [۱۳] . نگاه کنید به ، مسند احمد ۱ : ۸۳ ، سنن ابن ماجه ۲ : ۷۷۴ ، حدیث ۲۳۱۰ ، مستدرک حاکم ۳ : ۱۳۵ . [۱۴] . تاریخ دمشق ۴۲ : ۴۰۵ . [۱۵] . الاستیعاب ۱ : ۶۸ ؛ و نگاه کنید به ، تفسیر قرطبى ۱۵ : ۱۶۲ ؛ مقدمه ابن خلدون ۱ : ۱۹۷ ؛ جواهر المطالب ابن دمشقى ۱ : ۷۶ ؛ غریب الحدیث (خطابى ) ۲ : ۲۰۱ . [۱۶] . این حدیث را لالکائى در «اعتقاد اهل السنّه ۴ : ۶۶۳ ، حدیث ۱۲۰۵» نقل کرده است ، و به نقل از آن در«کنز العمال ۱ : ۳۳۴ ، حدیث ۱۵۳۷» ، تاریخ الخلفاء ۱ : ۹۵ . [۱۷] . تراشیده بودن سر نشانهاى براى مخالفت با حاکمیت بوده است م . [۱۸] . مسائل احمد ۱ : ۴۷۸ ، حدیث ۸۱ . [۱۹] . سوره ذاریات ۵۱ ، آیات ۱ ـ ۴ . [۲۰] . سوره ابراهیم ۱۴ ، آیه ۲۸ ـ ۲۹ . [۲۱] . مستدرک حاکم ۲ : ۴۶۷ ؛ و بنگرید طُرُق آن را در عمدة القارى ۱۹ : ۱۹۰ ؛ تغلیق التعلیق : ۳۱۸ ـ ۳۱۹ ؛کنز العمّال ۲ : ۵۶۵ ، حدیث ۴۷۴۰ ؛ الأحادیث المختارة ۲ :۱۲۴ و ۱۷۶ و ۲۹۸ ، حدیث ۴۹۴ و ۵۵۶ و ۶۷۸ ؛ مسند شامى ۲ : ۹۶ ، حدیث ۶۲۰ ؛ تاریخ دمشق ۲۷ : ۹۹ ؛ المعیار و الموازنه : ۲۹۸ ؛ فتح البارى ۸ : ۵۹۹ ؛ الغارات ۱ : ۱۷۸ ؛ احتجاج طبرسى ۱ : ۳۸۶ ؛ جواهر المطالب ۱ : ۳۰۰ ؛ و در بعضى مصادر، حدیث طولانى مى باشد و در آن سؤالهاى زیادى است که امیرالمؤمنین علیه السلام به آنها پاسخ مى دهد [۲۲] . سوره نساء ۴ ، آیه ۸۳ . [۲۳] . مناقب ابن شهر آشوب ۱ : ۲۴۷ ـ ۲۴۸ . [۲۴] . مناقب ابن شهرآشوب ۲ : ۲۸۷ ؛ ابن شهر آشوب این شعر را به قمّى نامى نسبت داده است . [۲۵] . مناقب ابن شهر آشوب ۲ : ۲۸۷ ؛ در این مأخذ به جاى «یُظْهِرُ» ، «مُظْهِرُ» آمده است . [۲۶] . سوره نساء ۴ ، آیه ۶۹ . [۲۷] . ارشاد مفید ۱ : ۶۷ ؛ کشف الیقین علاّمه حلّى : ۱۷۵ [۲۸] . سوره بقره ۲ ، آیه ۱۲۵ . [۲۹] . سوره حج ۲۲ ، آیه ۲۷ . [۳۰] . براساس این سخن خداى متعال : « وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ » ؛ بگو بیایید جانهامان را فرا بخوانیم و جانهاتان را . سوره آل عمران (۳ ، آیه ۶۱) [۳۱] . امالى طوسى : ۶۲۶ ، حدیث ۱۱۹۲ ؛ امالى مفید : ۶ ، مجلس اول ؛ کشف الغُمّه : ۴۱۲ ؛ بحار الأنوار ۳۹ : ۲۴۰ . [۳۲] . مسند ابى یعلى ۱ : ۳۳۸ ، حدیث ۵۰۳ ؛ شرح الأخبار ۳ : ۲۸ ، حدیث ۹۶۴ . [۳۳] . تاریخ دمشق ۳۷ : ۴۰۶ ، و جلد ۴۲ : ۲۴۵ ؛ مناقب خوارزمى : ۲۲۲ و ۲۲۵ ؛ خصال صدوق ۲ : ۵۵۴ ؛ امالى طوسى : ۳۳۳ ، حدیث ۶۶۷ . [۳۴] . و در روایت محب طبرى ۳ : ۲۴۹ آمده است : و به یوسف در جمال و زیبایى اش . [۳۵] . مناقب خوارزمى : ۴۰ ، فصل هفتم ؛ حاکم در شواهد التنزیل ۱ : ۸۰ این روایت را آورده است . [۳۶] . الصراط المستقیم ۱ : ۱۰۳ . [۳۷] . سوره بقره ۲ ، آیه ۳۱ . [۳۸] . ذکر اخبار اصبهان ۲ : ۱۴۹ باب غین ؛ فتح البارى ۱۲ : ۲۵۰ ؛ الدرّ المنثور ۳ : ۹۴ . [۳۹] . نهج البلاغه ۱ : ۳۱ ، خطبه شقشقیّه . [۴۰] . سوره نوح ۷۱ ، آیه ۲۶ . [۴۱] . نهج البلاغه ۱ : ۶۵ ، خطبه ۲۵ ؛ و نگاه کنید به ، الغارات ۲ : ۶۳۶ ؛ شرح الأخبار ۲ : ۲۹۰ ؛ متن کتاب با توجه به عبارت مأخذ هماهنگ گردید م . ۴۲] . سوره مریم ۱۹ ، آیه ۴۳ . [۴۳] . سوره صافات ۳۷ ، آیه ۸۵ . [۴۴] . سوره انعام ۶ ، آیه ۷۶ . [۴۵] . سوره انعام ۶ ، آیه ۸۳ . [۴۶] . سوره حج ۲۲ ، آیه ۲۶ . [۴۷] . سوره احزاب ۳۳ ، آیه ۳۳ . [۴۸] و۲ . سوره مریم ۱۹ ، آیه ۱۲ . [۴۹] [۵۰] . سوره مریم ۱۹ ، آیه ۱۴ . [۵۱] . سوره آل عمران ۳ ، آیه ۳۹ . [۵۲] . این حدیث آن گونه که در متن آمده است در مأخذى یافت نشد ، لیکن در بحار الأنوار ۱۴ : ۱۶۵ ذیل حدیث ۴ آمده است :«یا بُنَیَّ ما یدعوک إلى هذا ؟ إنّما سألتُ ربّی أَنْ یَهَبَکَ لی لتقرَّ بک عینی ! قال : أنتَ أمرتنی بذلک یا أبة ! قال : ومتى ذلک یا بنیَّ ؟ قال : ألستَ القائل إنّ بینَ الجنّة والنار لَعَقَبَة لا یجوزها إلاّ البَکّاؤون من خشیة اللّه ؟ …» .زکریا گفت : اى فرزند ، چه تو را به این حال فراخواند ؟ من از پروردگارم خواستم به من فرزندى دهد که مایه چشم روشنى ام شود ! یحیى گفت : اى پدر ، تو مرا به این کار واداشتى ؟ زکریا پرسید : فرزندم ، چه وقت این کار را کردم ؟ یحیى گفت : مگر تو نمى گویى که میان بهشت و دوزخ گردنهاى است که از آن نمى گذرد مگر آنان که از خَشیت (و بیم و ترس) خدا بسیار بگریند ؟! (م) [۵۳] . روضه کافى ۸ : ۱۳۱ ، ذیل حدیث ۱۰۰ . [۵۴] . سوره قصص ۲۸ ، آیه ۱۵ . [۵۵] . مسند احمد ۱ : ۱۶۰ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۳۳ ؛ خصائص امیرالمؤمنین نسائى : ۱۰۶ . [۵۶] . سوره آل عمران ۳ ، آیه ۴۸ . [۵۷] . سوره مریم ۱۹ ، آیه ۳۰ . [۵۸] . بصائر الدرجات : ۱۳۴ .