برخى از معیارهاى صدّیقیّت۳-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
سوم : مُطَهَّر و پاکیزه بودن
پوشیده نیست که تَطهیرْ در ضمنِ عصمت قرار مى گیرد ، اما آن را براى برداشتهاى ویژه اى ، قَسیمِ عصمت قرار دادیم ؛ زیرا اندکى پیش از این گذشت که خدا به موسى امر کرد مسجدى پاکیزه اى بسازد ، و جز او و هارون و دو فرزندش کسى دیگر در آن ساکن نشود ؛ و عین این مطلب را خدا به پیامبر خود درباره وصى ّ وخلیفه اش فرمان داد[۱] .در مناشده امام على علیه السلام آمده است :«شما را به خدا سوگند ، آیا مُطَهَّرى جز من در میان شما هست ؟ آن گاه که رسول خدا در خانه هاتان را بست و در خانه مرا باز گذاشت ، و من در مساکن و مسجدش همراه او بودم ! پس عمویش برخاست و گفت : اى رسول خدا ، درهاى خانه هاى ما رابستى و در خانه على را گشودى ؟
فرمود : آرى ، خدا به این کار امر کرد ؟ گفتند : نه ، به خدا [ همینطور است که تو مى گویى [۲]] .و در احتجاج با ابوبکر مى فرماید :«تو را به خدا سوگند مى دهم ، آیا آیه تطهیر از پلیدى ، براى من و خانواده و فرزندانِ من است یا براى تو و خاندانت ؟ ابوبکر گفت : براى تو و براى اهل بیت توست .فرمود : تو را به خدا سوگند مى دهم ، آیا کسى که خدا [ نسل اندر نسل ] او را تاپدرش [ آدم ] از زنا و رابطه نامشروع پاک ساخت ـ رسول خدا مى فرمود : من و تو ازآدم تا عبدالمطّلب از نکاح [ ازدواج شرعى ] بیرون آمدیم نه از سفاح و زنا ـ من هستمیا تو ؟ ابوبکر گفت : بلکه توئى …[۳] .و از امام على علیه السلام روایت شده که ، بر دینتان از سه نفر بر حذر باشید … تا اینکه فرمود :و مردى که خداى بزرگ به او سلطنتى داد پس پنداشت که طاعتِ او طاعتِ خدا ونافرمانى او معصیت خداست ، و دروغ مى گوید ؛ زیرا در معصیت خالِق طاعتى براى مخلوق نیست ؛ تنها طاعت براى خداست و رسول او و والیان امرش ، کسانى که خداآنها را قرین خود و پیامبرش قرار داده و فرمود :« أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکُمْ »[۴] ؛«از خدا فرمان بَرید و از پیامبر او و از صاحبان اَمرتان » .زیرا خدا امر به طاعت پیامبر کرده است ، چه او معصوم و مُطَهَّر مى باشد . به معصیت خدا فرا نمى خواند و تنها به طاعتِ اولى الأمر امر مى کند ؛ بدان جهت که آنان معصوم و پاک اند و به نافرمانى خدا فرا نمى خوانند»[۵] .و از امام صادق علیه السلام به نقل از پدرش ، از جدّش علیهماالسلام رسیده که گفت :امیرالمؤمنین علیه السلام بر منبر کوفه خطبه خواند ، و در ضمنِ سخنانى فرمود :«خداوند ما اهل بیت را مصون داشت از اینکه اغواگر و نیرنگباز ، یا دروغگو یاجادوگر یا دَغَل کارباشیم . پس هرکه چیزى از این ویژگى هاى [ ناپسند ] را داشته باشد از ما نیست و ما ارتباطى با او نداریم .همانا ما اهل بیتى هستیم که خدا ما را از هر آلودگى پاک ساخت . آنگاه که سخن گوییم راست گویانیم ، و آن گاه که از ما پرسش شود دانایانیم . خدا ما را دَه خصلت عطا کرد که براى احدى پیش از ما نبود و براى هیچ کس بعد از ما [ نیز ] نمى باشد :حِلم ، و عِلم ، و خردمندى ، و نُبوّت ، و شُجاعت ، و سَخاوت ، و صَبر ، و صِدق
(راست گویى ) ، و پاک دامنى ، و طَهارت (پاکیزگى ) ؛ پس ما کلمه تقوا هستیم ، وراه هاى هدایت ، و الگوهاى برتر ، و حُجّتِ بزرگ ، و دست آویز مُحکم ، و حقّى که براى خدا به آن اقرار شده « فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ »[۶] ؛ «بعد از حق جزگمراهى نیست ! پس به کجا مى روید ؟»[۷]و از عبداللّه بن عُمر بن خَطّاب روایت شده که گفت : «به پسر ابى طالب سه خصلت داده شده که اگر یکى از آنها را دارا بودم از شتران سرخ مو برایم دوست داشتنى تر بود : رسول خدا دخترش را به همسرى او درآورد ، پس براى او فرزند آورد ، و درِ خانه هاى همه را به مسجد بست مگر درِ خانه او را ، و پرچم [ عَلَم دارى ]را روز [ جنگ ] خیبر به او سپرد»[۸] .
مثل این حدیث از ابو سعید خُدرى [۹] ، و عمر بن خطاب [ نیز ] روایت شده است ،به جز اینکه لفظ روایت درنقل عمر چنین است : «وسُکناهُ المسجد مع رسول اللّه یَحِلُّ له فیه ما یَحِلُّ له» ؛ و سکونتِ او در مسجد با رسول خدا ، که حلال و رواست براى اودر آن آنچه براى پیامبر حلال مى باشد»[۱۰] .از حُذَیفة بن اُسَید انصارى روایت شده که گفت : روز «سدّ الأبواب ؛ بستنِ درِخانه ها» ، پیامبر صلى الله علیه وآله برخاست و خطبه خواند ، پس فرمود :«مردانى ازاینکه على را در مسجد ساکن ساختم و آنها را بیرون راندم ، در نفسشان چیزى مى یابند . به خدا سوگند ، من این کار را نکردم ، بلکه خدا آنها را بیرون راند وعلى را سُکنا داد . خداى بزرگ به موسى و برادرش وَحى کرد که براى قومتان در مصرخانه هایى را آماده سازید ، و آنها را قبله قرار دهید و [ در آن خانه ها ] نماز به پا دارید …و على [ نسبت به من ] به منزله هارون نسبت به موسى است و او برادرم مى باشد ، وبراى هیچ کس نکاح [ و آمیزش ] با زنان در مسجد حلال و روا نیست مگر براى او»[۱۱] .دشمنان امام على علیه السلام ، از سر ستیز با او ، این گونه روایات را واژگون ساختند به اینکه: «پیامبر صلى الله علیه وآله درِ همه خانه ها را [ به مسجد ] بست مگر پنجره [ خانه ]ابوبکررا»[۱۲].علاّمه امینى، پس از آنکه درباره حدیث «سدّ الأبواب » و «خَوْخَة ابى بکر ؛ درِکوچک یا پنجره ابوبکر» ، سخن مُفصّلى مى آورد[۱۳] ، مى گوید :«مجموع این احادیث بیانگر این نکته است که بستن درهایى که به مسجد بازمى شود ، براى پاک ساختن آن از آلودگى هاى ظاهرى و معنوى صورت گرفت ، تا
احدى در حالِ جنابت به آن نگذرد ، و هیچ کس در آن جُنُب نشود .و امّا باز گذاشتنِ در خانه خودش و امیرالمؤمنین به جهتِ طهارت و پاکى آن دواست ـ به نص آیه تطهیر ـ از هر پلیدى و آلودگى ؛ حتّى جنابت ، پلیدى معنوى را که در دیگران ایجاد مى کند ، در آن دو [ پیامبر صلى الله علیه وآله وعلى علیهما السلام ] به وجود نمى آورد[۱۴] ؛همانندى این مسئله با مسجدِ موسى ، براى آگاهى در این زمینه سودمند است ؛ موسى از پروردگارش خواست که مسجد را براى هارون و ذُریّه اش پاک گرداند ، یاپروردگارش به او امر کرد که مسجدى پاکیزه ا ى بسازد که جز او و هارون ، دیگرى درآن سکونت نکند ؛ و مقصود از تطهیرِ مسجد [ در اینجا ] تنها پاک ساختن از پلیدى هانیست ، چه آن حکم هر مسجدى مى باشد» .احادیثى را که پیش از این آوردیم تو را به این مطلب آگاه مى سازد ، که امیر المؤمنین علیه السلام در حالِ جنابت وارد مسجد مى شد[۱۵] ، و بسا اینکه جُنُب بود از آن عبور مى کرد[۱۶] ، و در حالى که جُنب بود به مسجد وارد مى شد ، و از آن خارج مى گشت ؛ و آنچه از اَبو سَعید خُدرى نقل شده که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «براى هیچ کس حلال و شایسته نیست که در این مسجد جُنُب شود ، جز من و تو»[۱۷] .و این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله که فرمود :ألا إنّ مسجدی حرامٌ على کلِّ حائض مِنَ النساء وکُلِّ جُنُب مِنَ الرجال إلاّعلى محمّد وأهل بیته ؛ علیّ وفاطمة والحسن والحسین[۱۸] ؛«آگاه باشید ! همانا مسجد من بر زنان حائض و مردان جُنُب حرام است مگر برمحمّد و اهل بیت او ؛ على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام»[۱۹] .
بنابراین ، تطهیرْ (پاک بودن) عالى ترین شرف و امتیاز براى ِ اهل بیت است ، و اینمعنا را که آنان از یک نور آفریده شده اند ، و از طِرازى بى مانند و یگانه اند ، تأکیدمى کند ؛ اندکى پیش از این گذشت که ، آنان در رحم هاى پاک بودند و در صُلب هاى [ مردان ارجمند و ] بلند مرتبه ؛ و جدّه آنها ، خدیجه ، در زمان جاهلیّت طاهره (پاک دامن) نامیده مى شد[۲۰] .و از این روست که معصوم را جز معصوم غسل نمى دهد . در روایات آمده است :از موسى بن جعفر علیه السلام روایت شده که گفت ، پدرم براى من گفت که ، على علیه السلام فرمود : «چون وصیّتنامه رسولِ خدا را خواندم ، دیدم در آن [ نوشته است ] : اى على ، مرا غسل ده ، و جز تو مرا غسل ندهد ! پرسیدم : اى رسول خدا ، پدر و مادرم به فدایت ، آیا من ـ به تنهایى ـ بر غُسلت توانایى دارم ؟ فرمود : مرا به این جبرئیل دستورداد ، و خداى متعال به آن امر کرد .پرسیدم : اگر به تنهایى نتوانستم غسلت دهم ، آیا از غیر خود ـ از کسانى که بامناند ـ کمک بگیرم ؟ گفت که جبرئیل فرمود به على بگو : پروردگارت تو را امرمى کند بر اینکه پسر عمویت را غسل دهى ؛ زیرا سنّت است که اَنبیا را جز اَوصیا غسل نمى دهد ، و تنها هر پیامبرى را وصى ّ بعد از او غسل مى دهد .و این از حجتهاى خدا براى محمّد بر امتش مى باشد در اجماعى که کردند برقطعِ آنچه به آن ،امرشان کرد .اى على بدان ! بر غسلِ من براى تو مددکارانى است که آنان خوب یارى دهندگان وبرادرانى اند !على علیه السلام گفت ، پرسیدم : اى رسول خدا ، پدر و مادرم فدایت ، آنان چه کسانى اند ؟فرمود : جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و مَلَکُ المَوت ، و اسماعیل ـ صاحب آسمان دنیاـ کمک دهندگان تواند .پس على علیه السلام گفت که براى خدا به سجده افتادم ، و گفتم : سپاس خدایى را که برایم برادران و یارانى قرار داد که ایشان اُمناى خدایند»[۲۱] .و از سخنانِ آن حضرت است که فرمود :«… و [ آن گاه که ] رسولِ خدا قبضِ روح شد سرش در دامنِ من بود ، و به تنهایى غسلِ او را عهده دار شدم ؛ فرشتگان مُقَرّب او را با من مى گردانیدند ! و سوگند به خدا ،هرگز امّتى پس از پیامبرش اختلاف نکرد جز اینکه اهل باطلِ آن ، بر اهل حقِ آن امّت ،چیره شدند مگر آنچه را خدا خواست[۲۲] .و نیز [ على علیه السلام ] فرمود :«رسول خدا صلى الله علیه وآله وصیّت کرد که احدى جز من او را غسل ندهد ، چه احدى عورتِ مرا نمى بیند جز اینکه دو دیده اش کور مى شود ؛ پس عباس و اُسامه آب را ازپشت پرده مى رساندند . عضوى را به دست نگرفتم جز اینکه گویا با من سى مرد آن رامى گرداند تا اینکه از غسل وى فارغ شدم»[۲۳] .و از آن حضرت در حدیث مُناشَده رسیده است که فرمود :«شما را به خدا سوگند مى دهم ، آیا در میان شما کسى جز من هست که چشم رسول خدا را ـ به همراه ملائکه ـ برهم نهاده باشد ؟ گفتند : البتّه که نه . فرمود : شما رابه خدا سوگند مى دهم ، آیا احدى در میان شما جز من هست که عهده دار غسل پیامبربه همراه فرشتگان شد ، [ جسم ] او را برایم هر گونه که مى خواستم مى گردانیدند ؟گفتند : البتّه که نه»[۲۴] .از مُفَضَّل بن عُمَر ، از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :فاطمة صدّیقة لم یکن یُغَسّلها إلاّ صدّیق [۲۵] ؛«فاطمه صدّیقه است ، نباید او را غسل مى داد مگر صدّیق» .از مجموع این احادیث درمى یابیم که «تطهیر ؛ پاک بودن از هر نوع آلودگى وپلیدى » ، از بارزترین نشانه هاى «صدّیقیّت» است ؛ و از آنجا که دروغ از [ نشانه هاى ]پلیدى است ، [ شخص ] صِدّیق ـ که صیغه مبالغه صدوق ( راستگو) است ـ باید ازپلیدى به دور باشد ؛ بلکه واجب است در مرحله نخست ، صادق و امین و عهد نگهدارو وفادار باشد تا بتواند در مرتبه دوم «صِدّیق» گردد .و از این روست که در آیه تطهیر ، تأکید و مبالغه لحاظ شده است ؛ مانند واژه« إِنَّمَا » که از اَداتِ حَصْر است ، و آوردن مفعولِ مُطْلَق براى تأکید « وَ یُطَهِّرُ کُمْ تَطْهِیراً » ،و نزول آن درباره محمّد و على و فاطمه و حسن و حسین[۲۶] .و این مشابه چیزى است که درباره مریم ـ دختر عِمْران ـ در قرآن آمده است :* « اصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ »[۲۷] ؛« [ اى مریم ] ، خدا تو را بر زنان جهانیان برترى داد و برگزید» .* « وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً »[۲۸] ؛«و ما فرزند مریم و مادرش را آیه [ و نشانه آشکارى ] قرار دادیم» .پس مریم ـ دختر عِمران ـ و فاطمه ، دختر محمّد ، دو نمونه کامل براى تطهیرند ،خداى سبحان مى فرماید :« وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِکَلِمَاتِ رَبِّهَا وَکُتُبِهِ وَکَانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ »[۲۹] ؛«و مریم دختر عِمران که پاک دامن بود ، پس از روح خود در او دمیدیم ؛ وکلمات پروردگارش و کُتُب او را تصدیق کرد ، و از فرمانبرداران بود» .و مانند این سخن از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود : و مریم دختر عِمران که پاک دامن زیست مَثَلى است که خدا براى فاطمه زد ؛ و [ سپس آن حضرت ] فرمود :إنَّ فاطمةَ أحصنتْ فرجها ، فَحرَّمَ اللّهُ ذُرّیّتها على النار[۳۰] ؛ « همانا فاطمه پاک دامن بود ، پس خدا ذُرّیّه اش را بر آتش حرام کرد» .
چهارم : حنفیّت (یکتاپرستى )
از آنجا که صدّیقیّت منزلتى ربّانى است ، بایسته و بجاست که صدّیق از کسانى باشد که پیش از اسلام خدا را مى پرستیدند و هرگز براى بتى سجده نکردند و قبل ازاسلام بر آیین یکتاپرستى بودند ، یا اگر در زمان اسلام به دنیا آمده از همان آغازمسلمان باشد ؛ یعنى اسلامِ صدّیق نباید پیشینه اى در شرک یا کفر داشته باشد .ثابت و پیداست که امام على علیه السلام همان شخصى است که هرگز براى بتى سجده نکرده ، و اَحَدى در این سخن شک ندارد ؛ زیرا نزد اهل سنّت ، از میان صحابه ، على [ است که ] به جاى «رَضِیَاللّه عنه ؛ خداى از او خشنود باد» به «کَرَّمَ اللّهُ وَجْهَه ؛ خداى اورا گرامى بدارد» ممتاز است ؛ او نخستین کسى است که اسلام آورد ، و هفت یا نُه سال پیش از دیگران خدا را عبادت کرد ؛ و این چنین است حضرت صدّیقه ، فاطمه زهرا علیهاالسلام که در دوره اسلام زاده شد و آنى به خدا شرک نورزید .امّا ابوبکر ـ در زمان جاهلیّت ـ بتها را مى پرستید ، و از مشرکان آن دوران بود ، واز کسانى که کارهایى بعد از اسلام از او صادر شد که اکثر آنها سؤال برانگیز است [۳۱] .
چند حدیث در این زمینه
امام على علیهالسلام مى فرماید :فإنّی وُلِدْتُ على الفِطْرةِ وسَبَقْتُ إلَى الإیمانِ والهِجْرةِ[۳۲] ؛«همانا من بر فطرت (اسلام) زاده شدم ، و به ایمان و هجرت سبقت گرفتم» .از امام صادق علیه السلام از پدرش علیه السلام ، از ابن عبّاس روایت شده که گفت : «على بن ابى طالب به مردمان با توجه به منزلت هرکس نگریست و گفت : من برادر رسول خدا ووزیر اویم ؛ و شما مى دانید که من نخستین کسى هستم که به خدا و پیامبر او ایمان آوردم ، آن گاه شما ـ بعد از من ـ گروه گروه به اسلام درآمدید»[۳۳] .و از آن حضرت [ على علیه السلام ] نقل شده که فرمود : «از این امّت کسى را نمى شناسم که بعد از پیامبرمان خدا را عبادت کرده باشد جز من . خدا را پرستیدم نُه سال پیش از آنکه اَحَدى از این امّت او را بپرستد»[۳۴] . و در حدیثِ دیگر آمده است قبل از پنج یا هفت سال[۳۵] .و نیز [ امام على علیه السلام ] فرمود : «با رسول خدا ـ چنین و چنان ـ نماز گزاردم ، جز من کسى با او نماز نگزارد مگر خدیجه»[۳۶] .و از ابو ایّوب انصارى نقل شده که ، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود : «فرشتگان بر من وعلى هفت سال درود فرستادند ؛ زیرا ما نماز مى گزاردیم ، جز ما احدى نبود که با مانماز گزارَد»[۳۷] .و از اَنَس روایت شده که ، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «هفت سال ملائکه بر من و بر على بن ابى طالب صلوات فرستادند ، و شهادت بر اینکه «خدایى جز خداى یکتا نیست» اززمین به آسمان صعود نکرد یا بالا نرفت مگر از [ زبان ] من و على بن ابى طالب »[۳۸] .از ابوذر نقل شده که ، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «فرشتگان بر من و بر على درود فرستادندهفت سال پیش از آنکه بَشَرى اسلام آورد»[۳۹] .و از امام على علیه السلام روایت شده که فرمود : «نُبوّت روز دوشنبه بر پیامبر نازل شد ومن بامداد روز سه شنبه اسلام آوردم . پیامبر صلى الله علیه وآله نماز مى گزارد و من در سمت راست او نماز مى گزاردم ، و اَحَدى از مردان جز من با او نبود ؛ پس خدا نازل کرد : « وَأَصْحَابُ الْیَمِینِ … »[۴۰] ؛ و اصحاب دست راست …»[۴۱] .و از سخنان آن حضرت است که فرمود : «بار خدایا ، من نخستین کسى ام که به تورو آورد و [ دعوت تو را ] شنید و اجابت کرد ، [ هیچ کس ] در نماز بر من سبقت نگرفت مگر رسول خدا»[۴۲] .و نیز فرمود : «پروردگارا ، بندهاى از این امّت را نمى شناسم [ که ] تو را پیش از من عبادت کرده باشد جز پیامبر آن ؛ سپس فرمود : هفت سال پیش از آنکه احدى نماز
بخواند ، نماز گزاردم»[۴۳] .و در خطاب به اهل کوفه فرمود :«اى اهل کوفه ، شما را به آنچه نیامده [ و در آینده رخ مى دهد ] آگاه مى سازم تا از آن برحذر باشید و به آن ، اندرز پذیران و عبرت آموزان را بیم دهید . گویا مى نگرم که درمیان شما مى گویند : على دروغ مى گوید ؛ چنانچه قریش به پیامبر و سیّدش ـ پیامبررحمت ـ محمّد بن عبداللّه ، حبیب خدا این نسبت [ ناشایست ] را داد .اى واى بر شما ! من به چه کسى دروغ مى گویم ؟ آیا بر خدا ! من که نخستین کسى ام که او را پرستید و یگانه دانست ! آیا بر رسول خدا [ دروغ مى گویم ] ؟ من اول کسى بودم که به او ایمان آورد و تصدیقش کرد و یارى اش نمود !هرگز چنین نیست ، لیکن زبانِ خُدعه و نیرنگى است که شما از آن بى خبرید»[۴۴] .
[۱] . الخصائص سیوطى ۲ : ۴۲۴ ؛ غایة المرام ۳ : ۱۹۱ ؛ کتاب سُلیم : ۱۹۵ و۳۲۱ و۴۰۰ .
[۲] . تاریخ دمشق ۴۲ : ۴۳۲ ؛ کنز العمال ۵ : ۴۲۶ ، حدیث ۱۴۲۴۳ ؛ مناقب خوارزمى : ۳۱۵ ؛ خصال صدوق :
۵۵۹ ، حدیث ۳۱ .
[۳] . احتجاج طبرسى ۱ : ۱۷۱ .
[۴] . سوره نساء ۴ ، آیه ۵۹ .
[۵] . کتاب سلیم بن قیس : ۴۰۵ ، حدیث ۵۴ ؛ و به نقل از آن با اندکى تفاوت در خصال صدوق : ۱۳۹ ،حدیث ۱۵۸ ، و بحار الأنوار ۲۵ : ۲۰۰ ، حدیث ۱۱ .
[۶] . سوره یونس ۱۰ ، آیه ۳۲ .
[۷] . تفسیر فرات کوفى : ۱۷۸ ، حدیث ۲۳۰ ؛ بحار الأنوار ۳۹ : ۳۵۰ ، حدیث ۲۴ .
[۸] . مسند احمد ۲ : ۲۶ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۲۰ ؛ فتح البارى ۷ : ۱۲ ؛ کنز العمال ۱۳ : ۱۱۰ ، حدیث ۳۶۳۵۹ .
[۹] . مستدرک حاکم ۳ : ۱۱۷ .
[۱۰] . مستدرک حاکم ۳ : ۱۲۵ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۲۰ ؛ مصنف ابن ابى شیبه ۷ : ۵۰۰ ، حدیث ۳۶ ؛ مناقب خوارزمى : ۲۶۱ ؛ البدایة والنهایة ۷ : ۳۷۷ .
[۱۱] . ینابیع المودّة ۱ : ۲۵۹ باب ۱۷ ، حدیث ۸ ؛ الطرائف : ۶۱ ، حدیث ۵۹ ؛ و نگاه کنید به ، مسند احمد ۴ :۳۶۹ ، و مستدرک حاکم ۳ : ۱۲۵ .
[۱۲] . صحیح بخارى ۴ : ۲۵۴ ؛ صحیح مسلم ۷ : ۱۰۸ ؛ مسند احمد ۱ : ۲۷۰ .ابن جوزى ـ در الموضوعات ۱ : ۳۶۷ ـ مى گوید : بعضى از عالمنمایان در حدیثِ ابوبکر ، زیادتى را روایت کرده اند که صحیح نمى باشد .
[۱۳] . نگاه کنید به ، الغدیر ۳ : ۲۰۲ ـ ۲۱۵ .
[۱۴] . این سخن نیازمند بحث مفصّلى است که این مقام گنجایش آن را ندارد ، و مراتبى از آن فراتر از حد درک عقل ابزارى و نگرش حسى و تنگ نظرانه است م .
[۱۵] . این حدیث از عبداللّه بن عبّاس روایت شده است ، نسائى در الخصائص : ۷۶ ، آن را آورده ، و به نقل از آن در فتح البارى ۷ : ۱۳ ، آمده است ؛ و مى گوید : رجال این حدیث ثقه اند ؛ و [ نیز ] در کتاب السُنّه ابن ابى عاصم : ۵۸۹ ، آمده است .
[۱۶] . مجمع الزوائد ۹ : ۱۱۵ ؛ فتح البارى ۷ : ۱۳ ؛ و طبرانى در المعجم الکبیر ۲ : ۲۴۶ ، از ابراهیم بن نائله اصبهانى ، از اسماعیل بن عمرو بجلى ، از ناصح بن حرب ، از جابر بن سَمُرَه
[۱۷] . سنن ترمذى ۵ : ۳۰۳ ، حدیث ۳۸۱۱ ؛ السنن الکبرى بیهقى ۷ : ۶۶ .
[۱۸] . السنن الکبرى بیهقى ۷ : ۶۶ ؛ سبل الهُدى والرشاد ۱۰ : ۴۲۳ ؛ تفسیر الثعالبى ۳ : ۳۱۳ ؛ تلخیص التحبیر۳ : ۱۳۶ ؛ و نگاه کنید به ، تاریخ دمشق ۱۴ : ۱۶۶ ، ذکر اخبار اصبهان ۱ : ۱۹۱ ، کنز العمال ۱۲ : ۱۰۱ ، حدیث ۳۴۱۸۳ .
[۱۹] . الغدیر ۳ : ۲۱۰ ـ ۲۱۲ .
[۲۰] . مجمع الزائد ۹ : ۲۱۸ ؛ فتح البارى ۷ : ۱۰۰ ؛ المعجم الکبیر ۲۲ : ۴۴۸ ؛ اسد الغابه ۵ : ۴۳۴ ؛ تاریخ دمشق ۳ :۱۳۱ ؛ البدایة والنهایه : ۳۲۹ ؛ السیرة النبویّة ابن کثیر ۴ : ۶۰۸ .
[۲۱] . بحار الأنوار ۲۲ : ۴۵۶ ، حدیث ۶۴ (به نقل از طرائف ابن طاووس ، متن روایت از این کتاب است) ؛الصراط المستقیم ۲ : ۹۴ ، حدیث ۱۴ ؛ و بنگرید به ، کنز العمال ۷ : ۲۴۹ ، حدیث ۱۸۷۸۰ ، تاریخ دمشق ۱۳ : ۱۲۹ ، سمط النجوم العوالى ۳ : ۴۱ ، حدیث ۴۵ .
[۲۲] . کتاب صفین منقرى : ۲۲۴ ؛ جمهرة خطب العرب ۱ : ۳۴۶ ؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحدید) ۵ :۱۸۱ ؛ امالى المفید : ۲۳۵ .آنچه را امام على علیه السلام خبر داد ، بر زبان معاویه جارى شد ؛ از شعبى رسیده که گفت : معاویه ، هنگامى که با او بیعت شد خطبه اى خواند ، و سپس گفت : امتى پس از پیامبرش اختلاف نکرد جز اینکه اهل باطلِ آن امت ، بر اهلِ حق آن ظفر یافت ، سپس معاویه به خود آمد و [ از این سخن ] پشیمان شد ، پس گفت : مگر این امت ، به درستى که آن … . مقاتل الطالبیین : ۴۵ ، سبل الهُدى والرشاد ۱۰ : ۳۶۴ .
[۲۳] . طبقات ابن سعد ۲ : ۲۷۸ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۳۶ ؛ کنز العمّال ۷ : ۲۵۰ ، حدیث ۱۸۷۸۴ .
[۲۴] . تاریخ دمشق ۴۲ : ۴۳۳ و۴۳۵ ؛ الطرائف : ۴۱۳ ؛ شرح الأخبار ۲ : ۱۸۹ ، حدیث ۵۲۹ ؛ مناقب خوارزمى :
۳۱۵ .
[۲۵] . اصول کافى ۱ : ۴۵۹ ، باب مولد الزهراء ، حدیث ۴ ؛ فروع کافى ۳ : ۱۵۹ ، باب الرجل یغسل المرأة ،حدیث ۱۳ ؛ علل الشرایع ۱ : ۱۸۴ ، باب العلّة التی من أجلها غَسَّل فاطمةَ أمیرُالمؤمنین لمّا تُوفِّیَت ، حدیث ۱۳ ؛ تهذیب الأحکام ۱ : ۴۴۰ ، حدیث ۱۴۲۲ ؛ الاستبصار ۱ : ۲۰۰ ، حدیث ۱۵۷۰۳ .
[۲۶] . تفسیر الکشّاف ۱ : ۳۹۶ ؛ البرهان زرکشى ۲ : ۱۹۷ ؛ اسباب النزول (نیشابورى ) : ۲۳۹ ؛ و نگاه کنید به ،
الدر المنثور ۵ : ۱۹۸ (سیوطى از چند طریق آن را روایت کرده است) .
[۲۷] . سوره آل عمران ۳ ، آیه ۴۲ .
[۲۸] . سوره مؤمنون ۲۳ ، آیه ۵۰ .
[۲۹] . سوره تحریم ۶ ، آیه ۱۲ .
[۳۰] . تفسیر برهان ۴ : ۳۵۸ .
[۳۱] . نگاه کنید به ، احکام القرآن جصاص ۱ : ۳۹۸ .جصاص مى گوید : میان اهل علم اختلافى نیست در تحریم قمار و اینکه شرطبندى از [ انواع ] قماراست … تا اینکه مى گوید : ابوبکر با مشرکان شرط بندى کرد آن گاه که [ این آیات ] نازل شد : « الم * غُلِبَتِ الرُّومُ … » .
[۳۲] . نهج البلاغه ۱ : ۱۰۶ ، خطبه ۵۷ ؛ وسایل الشیعه ۱۶ : ۲۲۸ ، حدیث ۲۱۴۳۱ ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۴ : ۱۱۴ ؛ مناقب ابن شهر آشوب ۲ : ۱۰۷ ؛ بحار الأنوار ۴۱ : ۳۱۷ .
[۳۳] . المناقب ابن مغازلى : ۱۱۱ ، حدیث ۱۵۴ ؛ کشف الغمّه ۱ : ۷۸ ؛ بحار الأنوار ۳۸ : ۳۳۰ .
[۳۴] . الخصائص نسائى : ۴۷ .
[۳۵] . تاریخ دمشق ۴۲ : ۳۰ ؛ مسند ابى یعلى موصلى ۱ : ۳۴۸ ، حدیث ۴۴۷ ؛ اُسُد الغابه ۴ : ۱۷ ؛ القول المسددفى مسند احمد : ۶۴ ؛ الآحاد والمثالى ۱ : ۱۴۸ ، حدیث ۱۷۸ ؛ مسند احمد ۱ : ۹۹ ؛ کنز العمال ۱۳ : ۴۲ ، حدیث ۳۶۳۹۰ ـ ۳۶۳۹۱ ؛ سمط النجوم العوالى ۳ : ۲۸ ، حدیث ۶ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۰۲ ؛ کشف الغمة ۱ : ۸۰ ؛ بحار الأنوار ۳۸ : ۲۵۷ ؛ الکامل فى التاریخ ۱ : ۵۸۲ .
[۳۶] . الاستیعاب ۳ : ۱۰۹۶ ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۴ : ۱۲۰ .
[۳۷] . تاریخ دمشق ۴۲ : ۳۹ ؛ اُسُد الغابة ۴ : ۱۸ ؛ مناقب الکوفى ۱ : ۲۳۸ ، حدیث ۱۹۸ ؛ روضة الواعظین : ۸۵ ؛شرح الأخبار ۲ : ۴۰۹ ، حدیث ۷۵۵ .
[۳۸] . الفصول المختاره : ۲۶۶ ؛ اعلام الورى ۱ : ۳۶۱ ؛ کنز الفوائد : ۱۲۵ .
[۳۹] . شواهد التنزیل ۲ : ۱۸۴ ، حدیث ۸۱۸ ؛ کنز العمال ۱۱ : ۶۱۶ ، حدیث ۳۲۹۸۹ ؛ کنز الفوائد : ۱۲۰ ؛ مناقب ابن شهر آشوب ۱ : ۲۹۱ .
[۴۰] . سوره واقعه ۵۶ ، آیه ۲۷ .
[۴۱] . شواهد التنزیل ۲ : ۳۰۰ ، حدیث ۳۹۶ از جابر جعفى .
[۴۲] . نهج البلاغه ۲ : ۱۳ ، خطبه ۱۳۱ ؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحدید ۸ : ۲۶۳ ؛ النزاع والتخاصم : ۴۳ ؛ وبنگرید به ، امالى صدوق : ۴۹۱ ، مجمع الزوائد ۹ : ۱۰۳ ، الاصابة ۴ : ۳۲۶ ، ترجمه ۵۶۰۲ ، کشف الغمّه ۱ : ۸۳ .
[۴۳] . تاریخ دمشق ۴۲ : ۳۲ ؛ مسند احمد ۱ : ۹۹ ؛ کشف الغمّه ۱ : ۸۱ ؛ نظم درر السمطین : ۸۲ ؛ مجمع الزوائد۹ : ۱۰۲ ؛ کنز العمال ۳ : ۱۲۲ ، حدیث ۳۶۳۹۱ .
[۴۴] . ارشاد مفید ۱ : ۲۷۹ ؛ احتجاج طبرسى ۱ : ۲۵۵ ؛ بحار الأنوار ۴۰ : ۱۱۱ .