برخى از معیارهاى صدّیقیّت۲-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

برخى از معیارهاى صدّیقیّت۲-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

یک شبهه و پاسخ آن

در اینجا ناگزیرم ـ در سیر بحث ـ از شُبه ه‏اى  پاسخ دهم که گاه در ذهن بعضى اشخاص وارد مى ‏شود ، و آن این است که : چگونه فاطمه سرور زنان جهان است با اینکه پروردگار عالمیان در کتاب اُستوارش ـ قرآن ـ درباره مریم مى ‏فرماید :« یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى  نِسَاءِ الْعَالَمِینَ »[۱] ؛«اى  مریم ، به راستى  خدا تو را بر زنان جهان برگزید و پاک ساخت» .از این شبهه دو جواب مى ‏دهیم ؛ یکى  نَقضى  است و دیگرى  حَلّى  .جواب نقضى  این است که : از اشکال کننده مى ‏پرسیم چه مى ‏گوید درباره این آیه که خدا مى ‏فرماید :« وَ إِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطاً وَکُلاًّ فَضَّلْنَا عَلَى  الْعَالَمِینَ »[۲] ؛«و اسماعیل و الیَسَع و یونس و لوط ، همه ‏شان را بر جهانیان برترى  دادیم» .آیا او باور دارد ـ یا آیا در اینجا احدى  قائل است ـ که این پیامبران برتر از پیامبر مامحمّد  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  مى ‏باشد ؟ هرگز ، و هزار البته که نه ؛ پیامبران داراى  مراتبى ‏اند ، و افضلِ آنان خاتم آنهاست .برترى  بعضى  از پیامبران بر بعض دیگر ، حقیقت رَبّانى  [ و الهى  ] است ؛ لیکن[ این برترى  ] براى  همه عصرها و زمان‏ها نیست :« تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى  بَعْضٍ مِنْهُم مَن کَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ »[۳] ؛اینها پیامبران الهى ‏اند ، بعضى ‏شان را بر بعض دیگر برترى  دادیم ؛

از آنان کسى  است که با خدا سخن گفت ، و [ خدا ] بعضى ‏شان را در جائى  بالا بُرد .روشن‏تر از آن [ آیه ] این است که مى ‏بینیم خدا ـ در کتابش قرآن ـ یهود را برجهانیان برترى  بخشید ، زیرا مى ‏فرماید :« یَا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ »[۴] ؛[ اى  بنى  اسرائیل ] ، به یاد آورید نعمتى  را که بر شما بخشیدم ، و همانا من شما را بر (همه) جهانیان برترى  دادم .آیا در اینجا مسلمان یا مسیحى ‏اى  هست که معتقد باشد [ قوم ] یهود افضل و برترجهان است ؟ هرگز ، و هزار البته که نه ، به ویژه پس از آگاهى  ما از کار هایى  که آن امّت نسبت به پیامبرانشان مرتکب شدند ، و شریعت را تحریف کردند .با توجه به این نکته روشن مى ‏شود که مقصود از جمله « عَلَى  العَالَمِینَ » ، برترى آنها بر مردمانِ زمان خودشان است نه همه زمان‏ها ؛ زیرا زمان (و دوره) اخیر اختصاص دارد به رسول خدا و صدّیقه زهرا و امام على  و فرزندان معصومشان ، که بدون شک آنان از انبیاء بنى  اسرائیل برترند .و امّا در جواب حَلّى  مى ‏گوییم : کسى  که گفته است فاطمه برتر از مریم است ، و اوسرور زنانِ جهان مى ‏باشد و سرور زنانِ بهشت ـ که در آن مریم هست ـ همان کسى است که قرآن بر او نازل شده که در آن گزینش و برترى  مریم است [ بر زنان جهان ] .اگر نیک بیندیشى  در سخن پیامبر و آنچه را که درباره دخترش گفت و آنچه درباره او [ در اخبار ] آمده است ـ که : خدا براى  خشم فاطمه به خشم مى ‏آید و به خشنودى  اوخشنود مى ‏شود ـ البته درمى ‏یابى  که این نُصوص به عصمتِ فاطمه  علیهاالسلام و گزینش وبرترى  او تصریح دارند . و به راستى  آن حضرت ، در فضل و مرتبه ، بسى  بالاتر ازمریم ـ دختر عِمران ـ است .

بازگشتى  به آغاز

اکنون به اصلِ بحث باز مى ‏گردیم تا ببینیم این چهار تن ـ على  ، فاطمه ، ابوبکر وعائشه ـ کدامشان در اتّصاف به صفتِ صدّیقیّت سزاوارترند . چه کسى  از آنها به عصمت توصیف شده و نشانه‏ ها و اوصاف این لقب را داراست ؟بى  هیچ اختلافى  پیداست که اَحدى  از مسلمانان ادعاى  عصمت براى  ابوبکر وعمر و عائشه نکرده است ؛ و آنان خودشان هم ، چنین ادعایى  نداشته ‏اند .این امر نسبت به فاطمه و امام على   علیهماالسلام به عکس است . آن دو به عصمت خودشان یقین داشتند ، چنان که بسیارى  از مسلمانان به عصمت و پاکى  آنها از هر نوع آلودگى  وخطا ، جَزم دارند ؛ و در قرآن ، آیه تطهیر و امثال آن درباره‏ شان نازل شد و بر عصمت آنها دلالت دارد ؛ و [ همچنین ] پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  [ نیز ] درباره آن دو سخنانى  فرمود که بى ‏گمان بر عصمتشان دلالت مى ‏کند .و این مطلب خود کفایت مى ‏کند در اینکه [ بگوییم ] «صدّیقه» ترجیحاً براى فاطمه  علیهاالسلام ثابت مى ‏شود نه عائشه ، و «صدّیق» برازنده على   علیه ‏السلام است نه ابوبکر .اکنون باید میان ابوبکر و یوسفِ صدّیق مقایسه کنیم تا معیار صدّیقیّت را بشناسیم و چگونگى  کاربرد آن را در این دو بیابیم .به یوسف که این لقب داده شد بدان جهت بود که رؤیاى ِ عزیزِ مصر را راست ودرست تعبیر کرد ـ کسى  که خواب دید هفت گاو چاق ، هفت گاو لاغر را خوردند وهفت خوشه گندم سبز و خوشه‏ هاى  دیگرى  خشک پدید آمدند ـ خداى ِ سبحان این
واقعه را از زبانِ عزیز مصر ، این گونه حکایت مى ‏کند :« یُوسُفُ  أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى  النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ * قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّم فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلِیلاً مِمَّا تَأْکُلُونَ *ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدَادٌ یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِیلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ * ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ »[۵] ؛«یوسف ، اى  صدّیق [ درباره این رؤیا ] نظرت را برایمان بازگوى  که هفت گاولاغر ، هفت گاو فربه را مى ‏خورند ، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک پدید مى ‏آیند ؛ امیدوارم [ با تعبیرى  درست ] سوى  مردم بازگردم ، امید است آنان بدانند [ چه تدبیرى  اندیشند ] !یوسف گفت : هفت سال پیاپى  کشت کنید و آنچه را مى ‏دروید در خوشه ‏اش گذارید مگر اندکى  که براى  خوراک لازم دارید . پس از آن هفت سال سخت مى ‏آید که آنچه را از پیش براى  این سال‏ها اندوخته ‏اید ، به مصرف مى ‏رسد مگر اندکى  را که نگه مى ‏دارید ؛ آن گاه سالى  مى ‏آید که مردم در آن باران مى ‏بینند و [ آب میوه‏ ها را ] مى ‏فشارند» .خداى ِ متعال یوسف را ـ پس از آنکه چند سال در زندان به سر بُرد ـ در تعبیر رؤیا تصدیق کرد ؛ امّا ابوبکر را که کوشیدند لقب صدّیق را بر او بربندند ، براساس میزانى که شناختى  ، صلاحیت براى  این لقب نیافت .ابوبکر نه صدّیقِ معصوم است و نه صدّیق غیر معصوم ، بلکه بیانِ قرآن و سنّت را[ به درستى  ] نمى ‏شناسد ؛ زیرا درباره آیات قرآن از صحابه مى ‏پرسید . و بسیار مى ‏شد که از سوى ِ صحابه در فتوا و تفسیرش به خطا مى ‏افتاد . او واژه «بِضْع» را ـ که در قرآن آمده ـ بى ‏اندیشه و شتاب زده ، بر طبق نظر خود ، تفسیر کرد . در سنن ترمذى  ، از ابن مکرم اَسلمى  نقل شده که گفت :«چون [ این آیه ] نازل شد : « الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِی أَدْنَى  الأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِغَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ * فِی بِضْعِ سِنِینَ »[۶] ؛ الم . [ امپراتورى  ] روم در نزدیک‏ترین زمین [ حجاز به روم یا در بخش اندکى  از سرزمین یا در زمینى  پست ] مغلوب شدند ، و آنان بعد از شکستشان در چند سال (آینده) پیروز مى ‏شوند .در زمان نزول این آیه ، فارس بر روم چیره بودند ، و مسلمانان دوست مى ‏داشتند که روم بر فارس غلبه یابد ؛ زیرا آنان و ایشان اهل کتاب بودند ، و دراین زمینه است سخن خداى  متعال [ که مى ‏فرماید ] : « وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللَّهِ یَنصُرُ مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ »[۷] ؛ و در آن هنگام (پیروزى  روم بر فارس) مؤمنان مسرور مى ‏شوند ؛ (هر نوع ظفرمندى ) به نصرت خداست ، او هرکه را خواهد یارى  مى ‏رساند و عزیزى  است دل‏سوز و پرشفقت .و قریش چیرگى  فارس را دوست مى ‏داشت ؛ زیرا آنان و ایشان اهل کتاب نبودندو به برانگیخته شدن (پس از مرگ) ایمان نداشتند .چون خداى متعال این آیه را نازل کرد ، ابوبکر [ از خانه ] بیرون آمد و در اینجا وآنجاى  مکه فریاد مى ‏زد : « الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِی أَدْنَى  الأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِغَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ * فِی بِضْعِ سِنِینَ »[۸] .مردمانى  از قریش به ابوبکر گفتند : این میان ما و شما باشد [ هر دو منتظرمى ‏مانیم ] صاحب تو گمان مى ‏کند که روم به زودى  در مدت چند سالِ [ آینده ]بر فارس چیره مى ‏شود ! آیا نمى ‏خواهى  بر این خبر شرط بندى  کنیم ؟ابوبکر گفت : بلى  ـ و این ماجرا پیش از تحریم رِهان [ = شرط‏بندى  ] بود ـ پس ابوبکر و مشرکان شرط بستند و در آن به توافق رسیدند ، و به ابوبکر گفتند :«بضع» را چند سال قرار دهیم ؟ بِضع ، ۳ تا ۹ سال است ، عددى  بین ما و خودنام ببر که زمان شرط‏بندى  به آن پایان رسد ؛ پس میان خودشان ۶ سال بناگذاشتند ، پیش از آنکه روم غلبه یابد ۶ سال تمام شد و مشرکان آنچه را گروبسته بودند از ابوبکر گرفتند .چون سالِ هفتم فرا رسید ، روم بر فارس چیره شد ، از این رو مسلمانان نامیدن«بضع» را به ۶ سال بر ابوبکر عیب گرفتند ؛ زیرا خداى  متعال مى ‏فرماید : « فِی بِضْعِ سِنِینَ » »[۹] .در حدیثِ دیگر ، از ابن عبّاس وارد شده که گفت ، پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود : «اى  ابابکر ،
چرا احتیاط نکردى  ! همانا بِضْع بین ۳ تا ۹ سال است»[۱۰] .
بنابراین ابوبکر ، واژه قرآنى ِ عربى ِ را که معناى  تعریف شده ‏اى دارد ، تفسیر کرد وبه طور قطعى  ، بر خلاف اراده پروردگار جهانیان ، آن را ۶ سال دانست ؛ از این روپیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به او فرمود : «ألا اِحْتَطْتَ یا أبابکر ! فإنّ البِضْع ما بینَ الثَلاث إلى  التِسع»[۱۱] .و امّا یوسفِ صدّیق ، رؤیایى  که عزیز مصر دید تعبیر کرد ، و مطابق واقع درآمد . واین فرقى  است که سزاوار نیست میان دو صدّیق به فراموشى  سپرده شود .پس قرآن براساس این آگاهى ‏ها ، به طورِ قطعى  ، صدّیق بودنِ ابوبکر را رَدّ مى ‏کند ،با آنکه بى  هیچ تردیدى  ، به یقین ، حکم مى ‏کند که یوسف صدّیق است ، و على   علیه‏ السلام صدّیق مى ‏باشد .آرى  ، از صدّیقْ على   علیه ‏السلام و از صدّیقهْ فاطمه  علیهاالسلام ، صادقانى  زاده شدند که آنان همان اهل بیت پیامبرند ؛ کسانى  که خدا [ هر نوع ] پلیدى  را از آنها زدود ، و پاک و پاکیزه‏ شان ساخت .و اینان از گروهِ اندکى ‏اند که از کَیدِ شیطانِ رَجیم حفظ شدند ، و از بندگانى ‏اند که شیطان بر آنها سیطره ندارد ؛ على  رغم وعده‏ اى  که ابلیس به اولاد آدم داده که گمراهشان مى ‏سازد و فریبشان مى ‏دهد :« لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلِیلاً »[۱۲] ؛«بر ذریه آدم افسار مى ‏زنم و (آنان را به فرمان خود درمى ‏آورم) مگر گروه اندک از آنان را» .امام على   علیه ‏السلام بر اهلِ شورى  ، به این سخن احتجاج کرد :شما را به خدا سوگند ، آیا در میان شما پاکیزه‏ اى  جز من‏ هست ، آن گاه که رسول خدا درهاى  [ خانه ‏ها ] تان را بست ، و درِ [ خانه ] مرا بازگذاشت . و من با او بودم درمنزل و مسجدش ! پس عمویش برخاست و گفت : اى  رسول خدا ، درهاى [ خانه ‏هاى  ] ما را بستى  و درِ [ خانه ] على  را بازگذاشتى  ؟! فرمود : آرى  ، خدا به این کارامر کرد ! آنان گفتند : نه ، به خدا»[۱۳] .از على  بن حسین ، از پدرش ، از على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام روایت شده که فرمود :«رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  دستم را گرفت و گفت : همانا ، موسى  از پروردگارش خواست که مسجدش را به هارون پاکیزه سازد ، و من از پروردگارم خواستم که مسجدم را به تو وذُریّه ‏ات پاکیزه گرداند .آن گاه به سوى  ابوبکر [ پیک ] فرستاد که درِ خانه‏ ات را ببند ؛ وى  کلمه استرجاع رابر زبان آورد ، سپس گفت : شنیدم و اطاعت مى ‏کنم ، پس درِ خانه ‏اش را بست . پس ازآن ، همین گونه ، به سوى  عمر ، و به سوى  عبّاس [ پیک ] فرستاد .پس از این ماجرا ، پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود : من در [ خانه‏ ها ] تان را نبستم و درِ [ خانه ]على  را نگشودم ؛ لیکن خدا درِ [ خانه ] على  را گشود و در [ خانه ‏هاى  ] شما را بَست» .افزون بر این ، ابوبکر ادّعاى ِ طهارت نکرد و خود را از [ وسوسه‏ هاى  ] شیطان دورندانست ، بلکه تصریح کرد به اینکه او را شیطانى  است که به وى  آسیب مى ‏رساند ؛زیرا مى ‏گوید :«به خدا سوگند ، من بهترینتان نیستم ، و این مقام را با کراهت و ناخشنودى پذیرفتم ، و البته دوست داشتم در میانِ شما کسى  بود که مرا از این کار کفایت مى ‏کرد ؛ مى ‏پندارید من در میان شما به سنّت رسول خدا عمل مى ‏کنم ! در این صورت ، نمى ‏توانم آن را استوار سازم ، رسول خدا به وحى  حفظ مى ‏شد [ و ازخطا مصون مى ‏ماند ] ، و با او فرشته ‏اى  بود ؛ و همانا براى  من شیطانى  است که دچارش مى ‏شوم ، پس هرگاه به خشم آمدم از من دورى  کنید …[۱۴] .و تَمّام بن محمّد رازى  (م ۴۱۴ هـ) در کتاب «الفَوائد» به اسناد خود از ابى  عَمُوص ،روایتى  را آورده که اشاره دارد به اینکه گاه بر ابوبکر شیطان سیطره مى ‏یافت ، [ تَمّام ]مى ‏نویسد :«ابوبکر در جاهلیت شراب نوشید ، پس این شعر را مى ‏خواند :نُحَیِّی أُمّ بکرٍ بالسَّلامِ  وهل لی بعدَ قومٍ مِن سلامِاى  مادر بکر بشارت باد تو را به سلامت [ فرزندت ] . آیا بعد از [ درگذشت  ]قوم براى  من دیگر سلامى  مى ‏ماند ؟پس این خبر به رسول خدا رسید ، برخاست عبایش را به دوش انداخت تا اینکه[ به آنجا ] درآمد . ناگهان عمر که با ابوبکر بود ، با آن حضرت مواجه شد . پس چون عمر به صورت برافروخته پیامبر نگریست ، گفت : پناه مى ‏بریم به خدا از غضبِ رسول اللّه‏ ! به خدا سوگند او هرگز بى ‏جهت بر ما وارد نمى ‏آید ؛ پس او نخستین کسى بود که شراب را بر خود حرام ساخت»[۱۵] . بارى  ، ابوبکر از رفتار رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  درس نگرفت و از خشم او عبرت نپذیرفت ، بلکه او را مى ‏بینى  که خالد بن ولیدى  را فرمانْ روا مى ‏کند ، که پیامبر اسلام بارها از او و از ضِرار بن اَزْوَر و مانند این دو ـ که شرابْ خوار و بدکار و فاسق بودند ـ بیزارى  جُست . همه اینها بدان جهت است که ابوبکر انسانى  است که تسلیمِ هواى ِنفس خود است ، و مصلحت خویش را بر دستور پروردگار جهانیان مُقَدّم مى ‏دارد .این گوشه ‏اى  از حالِ خلیفه [ ابوبکر ] است .اکنون بشنویم امام  علیه ‏السلام درباره رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  و خویشتن چه مى ‏گوید :«… هنگامى  که [ رسول خدا ] از شیر گرفته شد ، خدا بزرگ‏ترین فرشته ازفرشتگانش را شب و روز هم‏نشین او کرد تا راه‏ هاى  بزرگوارى  را پیمود ، وخوى ‏هاى  نیکوى  جهان را فراهم نمود .و من در پى ِ او بودم ـ در سفر و حضر ـ چنان که شتر بچه در پى  مادر ؛ هر روزبراى  من از اخلاقِ خود نشانه ‏اى  برپا مى ‏داشت و مرا به پیروى  آن مى ‏گماشت . هر سال در حراء خلوت مى ‏گزید . من او را مى ‏دیدم و جز من کسى  وى  را نمى ‏دید . آن هنگام جز خانه ‏اى  که رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  و خدیجه درآن بود ، در هیچ خانه ‏اى  مسلمانى  راه نیافته بود ، من سوّمین آنها بودم ؛روشنایى  وحى  و پیامبرى  را مى ‏دیدم و بوى  نبوّت را مى ‏شنودم .من هنگامى  که وحى  بر او  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرود آمد ، آواى  شیطان را شنیدم ! گفتم : اى فرستاده خدا این آوا چیست ؟گفت : این شیطانى  است که از آنکه او را نپرستند نومید و نگران است ؛ هماناتو مى ‏شنوى  آنچه را من مى ‏شنوم و مى ‏بینى  آنچه را من ببینم جز اینکه توپیامبر نیستى  و وزیرى  ، و بر راه خیر مى ‏روى  (و مؤمنان را امیرى )»[۱۶] .و در «بُغْیةُ الباحِث» و «المَطالِبُ العالِیّة بزوائدِ المَسانید الثّمانیّة» و «الجَمْعُ بینَ الصّحیحَیْنَ» و دیگر کتاب‏ها آمده است که :پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام فرمود : «اى  على  ، درِ خانه را بگیر ! اَحَدى  برمن وارد نشود ، نزدم زائرانى  از ملائکه ‏اند که از پروردگارشان اجازه گرفته ‏اند مرازیارت کنند .على   علیه ‏السلام در خانه را گرفت . عمر آمد اجازه طلبید ؛ پس گفت : اى  على  ، برایم ازرسول خدا اجازه بگیر . فرمود : اجازه ‏اى براى  ورود بر پیامبر نیست ! گفت : براى چه ؟ فرمود : زیرا زائرانى  از فرشتگان نزد اویند و از پروردگارشان اجازه گرفته‏ اند که او را زیارت کنند . گفت : اى  على  ، آنان چند نفرند ؟ فرمود : ۳۶۰ فرشته …عمر این گفت و شنود را براى  رسول خدا بیان کرد ، و گفت : اى  رسول خدا ، على به من خبر داد … .پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به على  فرمود : تو خبر زائران را داده‏ اى  ؟ گفت : بلى  ، اى  رسول خدا .فرمود : و عدّه آنها را هم به عُمَر گفته ‏اى  ؟ گفت : آرى  . فرمود : چند نفر بودند یا على  ؟گفت : ۳۶۰ فرشته . فرمود : چگونه این را دانستى  ؟ على   علیه ‏السلام گفت : ۳۶۰ زمزمه شنیدم ،پس دریافتم که آنان ۳۶۰ فرشته ‏اند !رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  دست بر سینه على   علیه‏ السلام زد ، آن گاه گفت : اى  على  ، خدا ایمان وعلمت را افزون سازد»[۱۷] .با این حدیث ، برایت روشن مى ‏شود که هیچ یک از صحابه و دیگران با اهل بیت مقایسه نمى ‏شود [ و همتا نیستند ] ؛ زیرا آنان [ از ] شجره [ و درخت تناور و پرثمَر ]نبوّت ‏اند ، خدا آنان را براى  این امر [ وصایَت و جانشینى  پیامبر ] برگزید ؛ و آنان نخستین کسانى ‏اند که به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  ایمان آوردند و تصدیقش کردند ، و برایشان صفات و ویژگى ‏هایى  است که اَحدى  از خَلق به پاى  آنها نمى ‏رسد . در نامه امام على   علیه ‏السلام به معاویه آمده است :«… محمّد  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  چون سوى  ایمان به خدا و توحید فراخواند ، ما اهل بیت اوّلْ کسانى  بودیم که به او ایمان آوردیم و آنچه را آورده بود باور داشتیم ؛ ما چند سال تمام[ بر ایمان استوار بودیم و ] درنگ ورزیدیم ، در حالى  که در چهار گوشه مسکونى جزیرة العرب ، کسى  جز ما خدا را نمى ‏پرستید …»[۱۸] .حضرت امام حسن بن على  ـ آن گاه که تصمیم گرفت با معاویه صُلح کند ـ پس ازحمد و ثناى  خدا و ذکر جدّش محمّد مصطفى   صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  ، فرمود :«ما اهلِ بیت را خدا به اسلام گرامى  داشت ، و [ از میان همه مردم ] ما رااختیار کرد و برگزید ، و پلیدى  را از ما زدود و پاک و پاکیزه ‏مان ساخت ؛ مردم اززمان آدم تا جدّم محمد ، به دو فرقه از هم جدا نشدند جز اینکه خدا ما را دربهترین آن دو قرار داد ؛ پس چون خدا محمّد را به نبوّت برانگیخت و او رابراى  رسالت برگزید ، و کتابش را بر او فرو آورد ، پدرم اوّلْ کسى  بود که ایمان آورد و خدا و رسولش را تصدیق کرد ؛ خدا در کتابش ـ که بر فرستاده خود نازل کرده ـ مى ‏فرماید :« أَفَمَن کَانَ عَلَى  بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ »[۱۹] ؛ آیا کسى که بیّنه [ و حجّتى  ] از پروردگارش دارد و شاهدى  از خود او در پى  آن است [ با
آن که چنین نیست همانند است ] ؟!جدّ من کسى  است که بر بیّنه ‏اى  از پروردگارش مى ‏باشد ، و پدرم همان کسى است که او را در پى  آمد ، و شاهدى  است از خود او …»[۲۰] .در نامه محمّد بن ابى  بکر به معاویه ، آمده است :«… آن گاه خدا بر میزانِ علمِ خویش آنان را اختیار کرد ، و از میان آنها محمّدرا برگزید و انتخاب کرد ؛ رسالتش را ویژه او ساخت ، و براى  وَحیش او راپسندید ، و بر اَمرش به او اعتماد کرد ، و او را [ با این ویژگى  که ] تصدیق کننده کتاب‏هاى  [ آسمانى  پیشین ] در دستْ‏رس [ تورات و انجیل ... ] است برانگیخت و دلیل [ و راهنما ] بر شرایع [ گذشته ] .آن حضرت [ مردمان را ] با حکمت و اندرزِ نیک به راه پروردگارش فراخواند ؛پس اول کسى  که او را پاسخ داد و [ با او ] آمد و رفت کرد و [ سخن او را ]
راست دانست و با او همراه شد و اسلام آورد و [ همه چیز آن را ] پذیرفت ،برادرش و پسر عمویش ، على  بن ابى  طالب بود ؛ وى  او را [ در ایمان ] به غیبِ پنهان [ از دیده و حواس ] تصدیق کرد ، و بر هر خویشى  ، او را برگزید ، و از هرهول وهراسى  پاسدارى ‏اش کرد ، و در هر خوف و ترسى براى  او از جانش مایه گذاشت ؛ با هرکه او در ستیز بود جنگید و باهرکه او صُلح کرد سرِ آشتى داشت …»[۲۱] .و در حدیث ابوبکر هُذَلى  ، و داود بن اَبى  هِند ، به نقل از شَعْبِى ّ آمده است که گفت ،رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به على  فرمود :هذا أوَّلُ مَن آمَنَ بی وصَدَّقنی وصَلَّى  معی[۲۲] ؛«این (على ّ) نخستین کسى  است که به من ایمان آورد ، و تصدیقم کرد ، و بامن نماز گزارد» .امام على   علیه‏ السلام به کمیل این چنین وصیّت کرد :
«اى  کُمیل ، زمین آکنده از دام‏هاى  شیطان‏ هاست ، از آنها نجات نمى ‏یابد مگرکسى  که به ما چنگ زند ؛ و خداى  بزرگ تو را آگاه ساخته که هرگز از آنهارهایى  نمى ‏یابند مگر بندگانش ، و بندگان خدا اولیاى  ما هستند .اى  کُمیل ، این سخن خداى  بزرگ است که : « إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ »[۲۳] ؛ (اى  شیطان) آنان که بنده من‏اند ، تو را سلطه‏اى  بر آنها نیست .و این سخن که : « إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى  الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ »[۲۴] ؛تنها سیطره شیطان بر کسانى  است که ولایت او را مى ‏پذیرند ، و کسانى  که به(اغواى ) او مشرک مى ‏شوند .اى  کمیل ، از اینکه شیطان در مال و فرزندت شریک شود ـ همان گونه که امرشدى  ـ به ولایت ما [ راه ] نجات را جویا باش»[۲۵] .و این پیامى  است که اهل بیت ، معصوم ‏اند و تصدیق شده ؛ و آنان کسانى ‏اند که موردِ عنایت آفریدگارند در این آیه که « کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ »[۲۶] ـ با صادقان باشید ـ نه
ابوبکر و عمر ؛ زیرا مساوى  بودنِ اهل بیت با قرآن ـ که در حدیث ثقلین آمده است ـ مارا رهنمون مى ‏سازد به اینکه : چنانچه تمسُّک به قرآن واجب است ، تمسُّک به اهل بیت لازم است .اگر خطایى  از آنان روى  مى ‏داد ، امر به تمسّک به آنها صحیح و درست نبود ؛ وهمان گونه که تعالیم قرآن تردید ناپذیر است ، در آنچه از اهل بیت رسیده نیز شکّى وجود ندارد . و اگر اهل بیت معصوم نبودند در پیروى ‏شان احتمال گمراهى  بود ؛لیکن آنها ریسمان کشیده خدا از آسمان به زمین‏ اند ، و واسطه میان خدا و خلق ، و اهل بیت مانند قرآن‏ اند .از این رو اختلاف اهل بیت با کسى  بدون شک ما را به گمراهى  آن کس رهنمون مى ‏سازد ؛ و ما وظیفه داریم به قرآن و عترت ، با هم ، تمسّک کنیم ؛ زیرا این دو ، ما را ازگمراهى  باز مى ‏دارند ؛ و بدان جهت که این دو به هم پیوسته ‏اند ، و از هم جدانمى ‏شوند تا در حوض بر پیامبر وارد آیند .فرقه ‏اى  از فرقه ‏هاى  اسلامى  را نمى ‏توان یافت که در مذهبش پیوست همیشگى  را ـ میان قرآن و عترت تاورودشان بر حوض ـ ادعا کند مگر آنچه نزد شیعه امامیه ملاحظه مى ‏شود که قائل به امامت امامان دوازده‏ گانه ‏اند ؛ نخستین آنها صِدّیقِ اَکْبَراست و آخرینشان مهدى  مُنْتَظَر ؛ و این معناى  دیگرى  است براى  این سخن پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله که فرمود :خُلَفائی اثنا عَشَرَ کُلُّهُم مِن قُرَیش[۲۷] ؛«خلفاى  من دوازده نفرند ، همه ‏شان از قریش مى ‏باشند» .محدود ساختن خلفاى ِ پیامبر به دوازده نفر ، دلیل بر طول عمر امام دوازدهم است . شیعه و بسیارى  از بزرگان اهل سنّت به وجود زنده و غائب او (از نظرها) درزمان حاضر ، معتقدند ـ و آن حضرت باقى  است و جداناپذیر از قرآن تا هر دو برحوض درآیند ؛ و به همین جهت ، امام على   علیه ‏السلام در حالى  که کُمیل بن زیاد را مخاطب مى ‏سازد ، درباره اهل بیتش چنین مى ‏فرماید :«… بلى  ، زمین از کسى  که حُجّتِ خدا را به پا دارد تهى  نمى ‏ماند ، یا آشکار ومشهور و یا ترسان وپنهان ؛ واین بدان جهت است که حجّت‏هاى  خدا ونشانه ‏هاى  روشن او از میان نرود .آنان چند نفرند ؟ و کجایند ؟به خدا سوگند ، تعدادشان اندک است ، و نزد خدا منزلتى  بس بزرگ دارند ؛ خدابه آنان حجّت‏ها و بیّنه ‏هایش را نگاه مى ‏دارد تا آنها را به همتایانشان بسپارند ودر قلب‏هاى ِ همانندانشان بکارند .علم و دانایى  با بصیرت حقیقى  در آنان جولان دارد و با روح یقین درآمیخته ‏اند ،و آنچه را بر رفاه طلبان دشوار مى ‏نماید آسان مى ‏یابند ، و به چیزهایى مأنوس‏ اند که جاهلان از آنها مى ‏گریزند ، و در میان اهل دنیا با روح‏ هایى  به سرمى ‏برند که به جایگاهى  بس بلند آویخته است . آنان خلفاى  خدا در زمین‏ اند ، ودعوت گران به دین او ، آه آه که چقدر من شوق دیدارشان را دارم[۲۸] .و [ نیز ] فرمود :کجایند آنان که ـ به دروغ و به جهت طُغیان بر ما و اینکه خدا ما را بلند مرتبه ساخت و آنها را فرو نهاد و ما را [ علم و فضل ] بخشیده و آنها را بى ‏نصیب گذاشت و ما را [ در حَریمِ امنِ خود ] درآورد و آنها را بیرون راند ـ مى ‏پندارندراسخان در علم [ قرآن ] کسانى  جز ما هستند ؟هدایت را با [ راهنمایى  ] ما مى ‏پویند ، و روشنایى  [ قلب‏هاى  ] کور را از مامى ‏جویند .همانا ، امامان از قریش‏ اند که در این نسل [ درخت ] آن را درهاشم کاشته ‏اند ،دیگران سزاوار آن نیستند ، و نشاید که والیان امر جز آنان باشند » [۲۹ ] .ابن شهرآشوب در مناقب مى ‏نویسد :«در آیه : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ »[۳۰] ـ «اى  کسانى  که ایمان آوردید ، از خدا بترسید و با راست گویان همراه باشید» خداى  سبحان به طور مطلق به بودن با «صادقین ؛ راست گویان» امر کرده است ، و این امر عصمتِ آنان را اقتضا دارد ؛زیرا امر این گونه ، به پیروى  کسى  که از زشتى  مصون نیست ، قبیح مى ‏باشد ، چه این کار به امرِ به قبیح مى ‏انجامد ؛ و آن گاه که این مطلب در امامت ثابت شد ، ویژه بودن آن به امیرالمؤمنین و اولاد معصوم او به اجماع ثابت مى ‏شود ؛ زیرا هیچ یک از امّت این رادر آیه نگفته جز اینکه به آنان تخصیص داده است ؛ و بدان جهت که این صفات براى غیر آنها ثابت نشده است ، و جز آنها این ویژگى ‏ها را ادعا نکرده ‏اند»[۳۱] .
[۱] .  سوره آل عمران ۳ ، آیه ۴۲ .
[۲] .  سوره انعام ۶ ، آیه ۸۶ .
[۳] .  سوره بقره ۲ ، آیه ۲۵۳ .
[۴] .  سوره بقره ۲ : آیه ۱۲۲ .
[۵] .  سوره یوسف ۱۲ ، آیات ۴۶ ـ ۴۹ .
[۶] .  سوره روم ۳۰ ، آیات ۱ ـ ۴ .
[۷] .  سوره روم ۳۰ ، آیه ۴ و۵ .
[۸] .  سوره روم ۳۰ ، آیات ۱ ـ ۴ .
[۹] .  سنن ترمذى  ۵ : ۲۵ ، حدیث ۳۲۴۶ .
[۱۰] .  سنن ترمذى  ۵ : ۲۴ ، حدیث ۳۲۴۵ .
[۱۱] .  همان .
[۱۲] .  سوره اسراء ۱۷ ، آیه ۶۲ ؛ و در سوره نساء (۴) ، آیه ۸۳ آمده است : « وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى  الرَّسُولِ وَإِلَى  أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطَانَ إِلاَّ قَلِیلاً » ؛ اگر آن امر را به پیامبر و به اولیاى  امر خود بازگردانند ، البته کسانى  از آنها آن را درمى ‏یابند [ و راستى  را از کژى  و نادرستى  تمیز مى ‏دهند ] ؛ و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نبود ، از شیطان پیروى  مى ‏کردید مگر گروهى  اندک .
[۱۳] .  تاریخ دمشق ۴۲ : ۴۳۲ و۴۳۵ متن روایت از این کتاب است ؛ المناقب (ابن مغازلى ) : ۱۱۷ ؛ خصال صدوق : ۵۵۲ ، حدیث ۳۰ و۳۱ ؛ امالى  طوسى  : ۵۴۸ ، حدیث ۱۱۶۸ ؛ مناقب خوارزمى  : ۳۱۵ ؛ کتاب سلیم بن قیس : ۷۴ ؛ کنز العُمّال ۵ : ۷۲۶ ، حدیث ۱۴۲۴۳ .
[۱۴] .  المُصَنَّف عبدالرزّاق ۱۱ : ۳۳۶ ، حدیث ۲۰۷۰۱ (متن روایت از این کتاب است) ؛ و نگاه کنید به ،الإمامة و السیاسة ۱ : ۲۲ ، تاریخ دمشق ۳۰ : ۳۰۳ ، تاریخ طبرى  ۲ : ۴۶۰ ، طبقات ابن سعد ۳ : ۲۱۲ .
[۱۵] .  الفوائد ۲ : ۲۲۸ ؛ و بنگرید به ، الإصابة ۷ : ۳۹ ، ترجمه ۹۶۳۷ .
[۱۶] .  نهج البلاغه ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدى  : ۲۲۲ ـ ۲۲۳ ، خطبه ۱۹۲ .
[۱۷] .  بغیة الباحث : ۲۹۵ ؛ المطالب العالیه بزوائد الثمانیة ۱۶ : ۹۰ ؛ الجمع بین الصحیحین ۴ : ۲۶۳ ؛ سبل الهدى والرشاد ۱۰ : ۲۴۶ .
[۱۸] .  کتاب صفین منقرى  : ۸۹ (متن سخن از این کتاب است) ؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابى  الحدید) ۱۵ : ۷۶ ؛بحار الأنوار ۳۳ : ۱۱۱ .
[۱۹] .  سوره هود ۱۱ ، آیه ۱۷ .
[۲۰] .  ینابیع المودّة قندوزى  حنفى  ۳ : ۳۶۴ و۳۶۶ .
[۲۱] .  مروج الذهب ۲ : ۵۹ ؛ کتاب صفین منقرى  : ۱۱۸ (متن عبارت از این کتاب است) ؛ شرح نهج البلاغه(ابن ابى  الحدید) ۳ : ۱۸۸ ؛ جمهرة رسائل العرب ۱ : ۴۷۷/۵۰۲ .
[۲۲] .  شرح نهج اللاغه ابن ابى  الحدید ۱۳ : ۲۲۵ .
[۲۳] .  سوره حجر ۵ ، آیه ۴۲ ؛ سوره اسراء (۱۷) ، آیه ۶۵ .
[۲۴] .  سوره نحل ۱۶ ، آیه ۱۰۰ .
[۲۵] .  بشارة المصطفى  لشیعة المرتضى  : ۵۵ ؛ تحف العقول : ۱۷۴ .
[۲۶] .  سوره توبه ۹ ، آیه ۱۱۹ .
[۲۷] .  صحیح مسلم ۶ : ۴ ، باب الناسُ تبعٌ لقریش ، از جابر بن سَمُرَه روایت شده که گفت ، شنیدم رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  مى ‏فرمود : «لا یَزالُ الدین قائماً حتّى  تَقوم الساعةُ ،ویکون علیهم اثنا عشر خلیفة کُلّهم مِن قریش» ؛ این دین پیوسته تا روز قیامت پایدار مى ‏ماند ، و بر مردم دوازده خلیفه حکومت مى ‏کند ، همه ‏شان از قریش‏ اند .
[۲۸] .  نهج البلاغه ۴ : ۳۷ ، حکمت ۱۴۷ .
[۲۹] .  نهج البلاغه ۲ : ۲۷ ، خطبه ۱۴۴ .
[۳۰] .  سوره توبه ۹ ، آیه ۱۱۹ .
[۳۱] .  مناقب ابن شهر آشوب ۱ : ۲۴۷ .رخى  از معیارهاى  صدّیقیّت۲-تأمّلى  در مفهومِ یک لَقَب

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


هشت − = 7

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>