برخى از معیارهاى صدّیقیّت۲-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
یک شبهه و پاسخ آن
در اینجا ناگزیرم ـ در سیر بحث ـ از شُبه هاى پاسخ دهم که گاه در ذهن بعضى اشخاص وارد مى شود ، و آن این است که : چگونه فاطمه سرور زنان جهان است با اینکه پروردگار عالمیان در کتاب اُستوارش ـ قرآن ـ درباره مریم مى فرماید :« یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ »[۱] ؛«اى مریم ، به راستى خدا تو را بر زنان جهان برگزید و پاک ساخت» .از این شبهه دو جواب مى دهیم ؛ یکى نَقضى است و دیگرى حَلّى .جواب نقضى این است که : از اشکال کننده مى پرسیم چه مى گوید درباره این آیه که خدا مى فرماید :« وَ إِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطاً وَکُلاًّ فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِینَ »[۲] ؛«و اسماعیل و الیَسَع و یونس و لوط ، همه شان را بر جهانیان برترى دادیم» .آیا او باور دارد ـ یا آیا در اینجا احدى قائل است ـ که این پیامبران برتر از پیامبر مامحمّد صلى الله علیه وآله مى باشد ؟ هرگز ، و هزار البته که نه ؛ پیامبران داراى مراتبى اند ، و افضلِ آنان خاتم آنهاست .برترى بعضى از پیامبران بر بعض دیگر ، حقیقت رَبّانى [ و الهى ] است ؛ لیکن[ این برترى ] براى همه عصرها و زمانها نیست :« تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُم مَن کَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ »[۳] ؛اینها پیامبران الهى اند ، بعضى شان را بر بعض دیگر برترى دادیم ؛
از آنان کسى است که با خدا سخن گفت ، و [ خدا ] بعضى شان را در جائى بالا بُرد .روشنتر از آن [ آیه ] این است که مى بینیم خدا ـ در کتابش قرآن ـ یهود را برجهانیان برترى بخشید ، زیرا مى فرماید :« یَا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ »[۴] ؛[ اى بنى اسرائیل ] ، به یاد آورید نعمتى را که بر شما بخشیدم ، و همانا من شما را بر (همه) جهانیان برترى دادم .آیا در اینجا مسلمان یا مسیحى اى هست که معتقد باشد [ قوم ] یهود افضل و برترجهان است ؟ هرگز ، و هزار البته که نه ، به ویژه پس از آگاهى ما از کار هایى که آن امّت نسبت به پیامبرانشان مرتکب شدند ، و شریعت را تحریف کردند .با توجه به این نکته روشن مى شود که مقصود از جمله « عَلَى العَالَمِینَ » ، برترى آنها بر مردمانِ زمان خودشان است نه همه زمانها ؛ زیرا زمان (و دوره) اخیر اختصاص دارد به رسول خدا و صدّیقه زهرا و امام على و فرزندان معصومشان ، که بدون شک آنان از انبیاء بنى اسرائیل برترند .و امّا در جواب حَلّى مى گوییم : کسى که گفته است فاطمه برتر از مریم است ، و اوسرور زنانِ جهان مى باشد و سرور زنانِ بهشت ـ که در آن مریم هست ـ همان کسى است که قرآن بر او نازل شده که در آن گزینش و برترى مریم است [ بر زنان جهان ] .اگر نیک بیندیشى در سخن پیامبر و آنچه را که درباره دخترش گفت و آنچه درباره او [ در اخبار ] آمده است ـ که : خدا براى خشم فاطمه به خشم مى آید و به خشنودى اوخشنود مى شود ـ البته درمى یابى که این نُصوص به عصمتِ فاطمه علیهاالسلام و گزینش وبرترى او تصریح دارند . و به راستى آن حضرت ، در فضل و مرتبه ، بسى بالاتر ازمریم ـ دختر عِمران ـ است .
بازگشتى به آغاز
اکنون به اصلِ بحث باز مى گردیم تا ببینیم این چهار تن ـ على ، فاطمه ، ابوبکر وعائشه ـ کدامشان در اتّصاف به صفتِ صدّیقیّت سزاوارترند . چه کسى از آنها به عصمت توصیف شده و نشانه ها و اوصاف این لقب را داراست ؟بى هیچ اختلافى پیداست که اَحدى از مسلمانان ادعاى عصمت براى ابوبکر وعمر و عائشه نکرده است ؛ و آنان خودشان هم ، چنین ادعایى نداشته اند .این امر نسبت به فاطمه و امام على علیهماالسلام به عکس است . آن دو به عصمت خودشان یقین داشتند ، چنان که بسیارى از مسلمانان به عصمت و پاکى آنها از هر نوع آلودگى وخطا ، جَزم دارند ؛ و در قرآن ، آیه تطهیر و امثال آن درباره شان نازل شد و بر عصمت آنها دلالت دارد ؛ و [ همچنین ] پیامبر صلى الله علیه وآله [ نیز ] درباره آن دو سخنانى فرمود که بى گمان بر عصمتشان دلالت مى کند .و این مطلب خود کفایت مى کند در اینکه [ بگوییم ] «صدّیقه» ترجیحاً براى فاطمه علیهاالسلام ثابت مى شود نه عائشه ، و «صدّیق» برازنده على علیه السلام است نه ابوبکر .اکنون باید میان ابوبکر و یوسفِ صدّیق مقایسه کنیم تا معیار صدّیقیّت را بشناسیم و چگونگى کاربرد آن را در این دو بیابیم .به یوسف که این لقب داده شد بدان جهت بود که رؤیاى ِ عزیزِ مصر را راست ودرست تعبیر کرد ـ کسى که خواب دید هفت گاو چاق ، هفت گاو لاغر را خوردند وهفت خوشه گندم سبز و خوشه هاى دیگرى خشک پدید آمدند ـ خداى ِ سبحان این واقعه را از زبانِ عزیز مصر ، این گونه حکایت مى کند :« یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ * قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّم فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلِیلاً مِمَّا تَأْکُلُونَ *ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدَادٌ یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِیلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ * ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ »[۵] ؛«یوسف ، اى صدّیق [ درباره این رؤیا ] نظرت را برایمان بازگوى که هفت گاولاغر ، هفت گاو فربه را مى خورند ، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک پدید مى آیند ؛ امیدوارم [ با تعبیرى درست ] سوى مردم بازگردم ، امید است آنان بدانند [ چه تدبیرى اندیشند ] !یوسف گفت : هفت سال پیاپى کشت کنید و آنچه را مى دروید در خوشه اش گذارید مگر اندکى که براى خوراک لازم دارید . پس از آن هفت سال سخت مى آید که آنچه را از پیش براى این سالها اندوخته اید ، به مصرف مى رسد مگر اندکى را که نگه مى دارید ؛ آن گاه سالى مى آید که مردم در آن باران مى بینند و [ آب میوه ها را ] مى فشارند» .خداى ِ متعال یوسف را ـ پس از آنکه چند سال در زندان به سر بُرد ـ در تعبیر رؤیا تصدیق کرد ؛ امّا ابوبکر را که کوشیدند لقب صدّیق را بر او بربندند ، براساس میزانى که شناختى ، صلاحیت براى این لقب نیافت .ابوبکر نه صدّیقِ معصوم است و نه صدّیق غیر معصوم ، بلکه بیانِ قرآن و سنّت را[ به درستى ] نمى شناسد ؛ زیرا درباره آیات قرآن از صحابه مى پرسید . و بسیار مى شد که از سوى ِ صحابه در فتوا و تفسیرش به خطا مى افتاد . او واژه «بِضْع» را ـ که در قرآن آمده ـ بى اندیشه و شتاب زده ، بر طبق نظر خود ، تفسیر کرد . در سنن ترمذى ، از ابن مکرم اَسلمى نقل شده که گفت :«چون [ این آیه ] نازل شد : « الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِی أَدْنَى الأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِغَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ * فِی بِضْعِ سِنِینَ »[۶] ؛ الم . [ امپراتورى ] روم در نزدیکترین زمین [ حجاز به روم یا در بخش اندکى از سرزمین یا در زمینى پست ] مغلوب شدند ، و آنان بعد از شکستشان در چند سال (آینده) پیروز مى شوند .در زمان نزول این آیه ، فارس بر روم چیره بودند ، و مسلمانان دوست مى داشتند که روم بر فارس غلبه یابد ؛ زیرا آنان و ایشان اهل کتاب بودند ، و دراین زمینه است سخن خداى متعال [ که مى فرماید ] : « وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللَّهِ یَنصُرُ مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ »[۷] ؛ و در آن هنگام (پیروزى روم بر فارس) مؤمنان مسرور مى شوند ؛ (هر نوع ظفرمندى ) به نصرت خداست ، او هرکه را خواهد یارى مى رساند و عزیزى است دلسوز و پرشفقت .و قریش چیرگى فارس را دوست مى داشت ؛ زیرا آنان و ایشان اهل کتاب نبودندو به برانگیخته شدن (پس از مرگ) ایمان نداشتند .چون خداى متعال این آیه را نازل کرد ، ابوبکر [ از خانه ] بیرون آمد و در اینجا وآنجاى مکه فریاد مى زد : « الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِی أَدْنَى الأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِغَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ * فِی بِضْعِ سِنِینَ »[۸] .مردمانى از قریش به ابوبکر گفتند : این میان ما و شما باشد [ هر دو منتظرمى مانیم ] صاحب تو گمان مى کند که روم به زودى در مدت چند سالِ [ آینده ]بر فارس چیره مى شود ! آیا نمى خواهى بر این خبر شرط بندى کنیم ؟ابوبکر گفت : بلى ـ و این ماجرا پیش از تحریم رِهان [ = شرطبندى ] بود ـ پس ابوبکر و مشرکان شرط بستند و در آن به توافق رسیدند ، و به ابوبکر گفتند :«بضع» را چند سال قرار دهیم ؟ بِضع ، ۳ تا ۹ سال است ، عددى بین ما و خودنام ببر که زمان شرطبندى به آن پایان رسد ؛ پس میان خودشان ۶ سال بناگذاشتند ، پیش از آنکه روم غلبه یابد ۶ سال تمام شد و مشرکان آنچه را گروبسته بودند از ابوبکر گرفتند .چون سالِ هفتم فرا رسید ، روم بر فارس چیره شد ، از این رو مسلمانان نامیدن«بضع» را به ۶ سال بر ابوبکر عیب گرفتند ؛ زیرا خداى متعال مى فرماید : « فِی بِضْعِ سِنِینَ » »[۹] .در حدیثِ دیگر ، از ابن عبّاس وارد شده که گفت ، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «اى ابابکر ، چرا احتیاط نکردى ! همانا بِضْع بین ۳ تا ۹ سال است»[۱۰] . بنابراین ابوبکر ، واژه قرآنى ِ عربى ِ را که معناى تعریف شده اى دارد ، تفسیر کرد وبه طور قطعى ، بر خلاف اراده پروردگار جهانیان ، آن را ۶ سال دانست ؛ از این روپیامبر صلى الله علیه وآله به او فرمود : «ألا اِحْتَطْتَ یا أبابکر ! فإنّ البِضْع ما بینَ الثَلاث إلى التِسع»[۱۱] .و امّا یوسفِ صدّیق ، رؤیایى که عزیز مصر دید تعبیر کرد ، و مطابق واقع درآمد . واین فرقى است که سزاوار نیست میان دو صدّیق به فراموشى سپرده شود .پس قرآن براساس این آگاهى ها ، به طورِ قطعى ، صدّیق بودنِ ابوبکر را رَدّ مى کند ،با آنکه بى هیچ تردیدى ، به یقین ، حکم مى کند که یوسف صدّیق است ، و على علیه السلام صدّیق مى باشد .آرى ، از صدّیقْ على علیه السلام و از صدّیقهْ فاطمه علیهاالسلام ، صادقانى زاده شدند که آنان همان اهل بیت پیامبرند ؛ کسانى که خدا [ هر نوع ] پلیدى را از آنها زدود ، و پاک و پاکیزه شان ساخت .و اینان از گروهِ اندکى اند که از کَیدِ شیطانِ رَجیم حفظ شدند ، و از بندگانى اند که شیطان بر آنها سیطره ندارد ؛ على رغم وعده اى که ابلیس به اولاد آدم داده که گمراهشان مى سازد و فریبشان مى دهد :« لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلِیلاً »[۱۲] ؛«بر ذریه آدم افسار مى زنم و (آنان را به فرمان خود درمى آورم) مگر گروه اندک از آنان را» .امام على علیه السلام بر اهلِ شورى ، به این سخن احتجاج کرد :شما را به خدا سوگند ، آیا در میان شما پاکیزه اى جز من هست ، آن گاه که رسول خدا درهاى [ خانه ها ] تان را بست ، و درِ [ خانه ] مرا بازگذاشت . و من با او بودم درمنزل و مسجدش ! پس عمویش برخاست و گفت : اى رسول خدا ، درهاى [ خانه هاى ] ما را بستى و درِ [ خانه ] على را بازگذاشتى ؟! فرمود : آرى ، خدا به این کارامر کرد ! آنان گفتند : نه ، به خدا»[۱۳] .از على بن حسین ، از پدرش ، از على بن ابى طالب علیه السلام روایت شده که فرمود :«رسول خدا صلى الله علیه وآله دستم را گرفت و گفت : همانا ، موسى از پروردگارش خواست که مسجدش را به هارون پاکیزه سازد ، و من از پروردگارم خواستم که مسجدم را به تو وذُریّه ات پاکیزه گرداند .آن گاه به سوى ابوبکر [ پیک ] فرستاد که درِ خانه ات را ببند ؛ وى کلمه استرجاع رابر زبان آورد ، سپس گفت : شنیدم و اطاعت مى کنم ، پس درِ خانه اش را بست . پس ازآن ، همین گونه ، به سوى عمر ، و به سوى عبّاس [ پیک ] فرستاد .پس از این ماجرا ، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : من در [ خانه ها ] تان را نبستم و درِ [ خانه ]على را نگشودم ؛ لیکن خدا درِ [ خانه ] على را گشود و در [ خانه هاى ] شما را بَست» .افزون بر این ، ابوبکر ادّعاى ِ طهارت نکرد و خود را از [ وسوسه هاى ] شیطان دورندانست ، بلکه تصریح کرد به اینکه او را شیطانى است که به وى آسیب مى رساند ؛زیرا مى گوید :«به خدا سوگند ، من بهترینتان نیستم ، و این مقام را با کراهت و ناخشنودى پذیرفتم ، و البته دوست داشتم در میانِ شما کسى بود که مرا از این کار کفایت مى کرد ؛ مى پندارید من در میان شما به سنّت رسول خدا عمل مى کنم ! در این صورت ، نمى توانم آن را استوار سازم ، رسول خدا به وحى حفظ مى شد [ و ازخطا مصون مى ماند ] ، و با او فرشته اى بود ؛ و همانا براى من شیطانى است که دچارش مى شوم ، پس هرگاه به خشم آمدم از من دورى کنید …[۱۴] .و تَمّام بن محمّد رازى (م ۴۱۴ هـ) در کتاب «الفَوائد» به اسناد خود از ابى عَمُوص ،روایتى را آورده که اشاره دارد به اینکه گاه بر ابوبکر شیطان سیطره مى یافت ، [ تَمّام ]مى نویسد :«ابوبکر در جاهلیت شراب نوشید ، پس این شعر را مى خواند :نُحَیِّی أُمّ بکرٍ بالسَّلامِ وهل لی بعدَ قومٍ مِن سلامِاى مادر بکر بشارت باد تو را به سلامت [ فرزندت ] . آیا بعد از [ درگذشت ]قوم براى من دیگر سلامى مى ماند ؟پس این خبر به رسول خدا رسید ، برخاست عبایش را به دوش انداخت تا اینکه[ به آنجا ] درآمد . ناگهان عمر که با ابوبکر بود ، با آن حضرت مواجه شد . پس چون عمر به صورت برافروخته پیامبر نگریست ، گفت : پناه مى بریم به خدا از غضبِ رسول اللّه ! به خدا سوگند او هرگز بى جهت بر ما وارد نمى آید ؛ پس او نخستین کسى بود که شراب را بر خود حرام ساخت»[۱۵] . بارى ، ابوبکر از رفتار رسول خدا صلى الله علیه وآله درس نگرفت و از خشم او عبرت نپذیرفت ، بلکه او را مى بینى که خالد بن ولیدى را فرمانْ روا مى کند ، که پیامبر اسلام بارها از او و از ضِرار بن اَزْوَر و مانند این دو ـ که شرابْ خوار و بدکار و فاسق بودند ـ بیزارى جُست . همه اینها بدان جهت است که ابوبکر انسانى است که تسلیمِ هواى ِنفس خود است ، و مصلحت خویش را بر دستور پروردگار جهانیان مُقَدّم مى دارد .این گوشه اى از حالِ خلیفه [ ابوبکر ] است .اکنون بشنویم امام علیه السلام درباره رسول خدا صلى الله علیه وآله و خویشتن چه مى گوید :«… هنگامى که [ رسول خدا ] از شیر گرفته شد ، خدا بزرگترین فرشته ازفرشتگانش را شب و روز همنشین او کرد تا راه هاى بزرگوارى را پیمود ، وخوى هاى نیکوى جهان را فراهم نمود .و من در پى ِ او بودم ـ در سفر و حضر ـ چنان که شتر بچه در پى مادر ؛ هر روزبراى من از اخلاقِ خود نشانه اى برپا مى داشت و مرا به پیروى آن مى گماشت . هر سال در حراء خلوت مى گزید . من او را مى دیدم و جز من کسى وى را نمى دید . آن هنگام جز خانه اى که رسول خدا صلى الله علیه وآله و خدیجه درآن بود ، در هیچ خانه اى مسلمانى راه نیافته بود ، من سوّمین آنها بودم ؛روشنایى وحى و پیامبرى را مى دیدم و بوى نبوّت را مى شنودم .من هنگامى که وحى بر او صلى الله علیه وآله فرود آمد ، آواى شیطان را شنیدم ! گفتم : اى فرستاده خدا این آوا چیست ؟گفت : این شیطانى است که از آنکه او را نپرستند نومید و نگران است ؛ هماناتو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بینى آنچه را من ببینم جز اینکه توپیامبر نیستى و وزیرى ، و بر راه خیر مى روى (و مؤمنان را امیرى )»[۱۶] .و در «بُغْیةُ الباحِث» و «المَطالِبُ العالِیّة بزوائدِ المَسانید الثّمانیّة» و «الجَمْعُ بینَ الصّحیحَیْنَ» و دیگر کتابها آمده است که :پیامبر صلى الله علیه وآله به على بن ابى طالب علیه السلام فرمود : «اى على ، درِ خانه را بگیر ! اَحَدى برمن وارد نشود ، نزدم زائرانى از ملائکه اند که از پروردگارشان اجازه گرفته اند مرازیارت کنند .على علیه السلام در خانه را گرفت . عمر آمد اجازه طلبید ؛ پس گفت : اى على ، برایم ازرسول خدا اجازه بگیر . فرمود : اجازه اى براى ورود بر پیامبر نیست ! گفت : براى چه ؟ فرمود : زیرا زائرانى از فرشتگان نزد اویند و از پروردگارشان اجازه گرفته اند که او را زیارت کنند . گفت : اى على ، آنان چند نفرند ؟ فرمود : ۳۶۰ فرشته …عمر این گفت و شنود را براى رسول خدا بیان کرد ، و گفت : اى رسول خدا ، على به من خبر داد … .پیامبر صلى الله علیه وآله به على فرمود : تو خبر زائران را داده اى ؟ گفت : بلى ، اى رسول خدا .فرمود : و عدّه آنها را هم به عُمَر گفته اى ؟ گفت : آرى . فرمود : چند نفر بودند یا على ؟گفت : ۳۶۰ فرشته . فرمود : چگونه این را دانستى ؟ على علیه السلام گفت : ۳۶۰ زمزمه شنیدم ،پس دریافتم که آنان ۳۶۰ فرشته اند !رسول خدا صلى الله علیه وآله دست بر سینه على علیه السلام زد ، آن گاه گفت : اى على ، خدا ایمان وعلمت را افزون سازد»[۱۷] .با این حدیث ، برایت روشن مى شود که هیچ یک از صحابه و دیگران با اهل بیت مقایسه نمى شود [ و همتا نیستند ] ؛ زیرا آنان [ از ] شجره [ و درخت تناور و پرثمَر ]نبوّت اند ، خدا آنان را براى این امر [ وصایَت و جانشینى پیامبر ] برگزید ؛ و آنان نخستین کسانى اند که به پیامبر صلى الله علیه وآله ایمان آوردند و تصدیقش کردند ، و برایشان صفات و ویژگى هایى است که اَحدى از خَلق به پاى آنها نمى رسد . در نامه امام على علیه السلام به معاویه آمده است :«… محمّد صلى الله علیه وآله چون سوى ایمان به خدا و توحید فراخواند ، ما اهل بیت اوّلْ کسانى بودیم که به او ایمان آوردیم و آنچه را آورده بود باور داشتیم ؛ ما چند سال تمام[ بر ایمان استوار بودیم و ] درنگ ورزیدیم ، در حالى که در چهار گوشه مسکونى جزیرة العرب ، کسى جز ما خدا را نمى پرستید …»[۱۸] .حضرت امام حسن بن على ـ آن گاه که تصمیم گرفت با معاویه صُلح کند ـ پس ازحمد و ثناى خدا و ذکر جدّش محمّد مصطفى صلى الله علیه وآله ، فرمود :«ما اهلِ بیت را خدا به اسلام گرامى داشت ، و [ از میان همه مردم ] ما رااختیار کرد و برگزید ، و پلیدى را از ما زدود و پاک و پاکیزه مان ساخت ؛ مردم اززمان آدم تا جدّم محمد ، به دو فرقه از هم جدا نشدند جز اینکه خدا ما را دربهترین آن دو قرار داد ؛ پس چون خدا محمّد را به نبوّت برانگیخت و او رابراى رسالت برگزید ، و کتابش را بر او فرو آورد ، پدرم اوّلْ کسى بود که ایمان آورد و خدا و رسولش را تصدیق کرد ؛ خدا در کتابش ـ که بر فرستاده خود نازل کرده ـ مى فرماید :« أَفَمَن کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ »[۱۹] ؛ آیا کسى که بیّنه [ و حجّتى ] از پروردگارش دارد و شاهدى از خود او در پى آن است [ با آن که چنین نیست همانند است ] ؟!جدّ من کسى است که بر بیّنه اى از پروردگارش مى باشد ، و پدرم همان کسى است که او را در پى آمد ، و شاهدى است از خود او …»[۲۰] .در نامه محمّد بن ابى بکر به معاویه ، آمده است :«… آن گاه خدا بر میزانِ علمِ خویش آنان را اختیار کرد ، و از میان آنها محمّدرا برگزید و انتخاب کرد ؛ رسالتش را ویژه او ساخت ، و براى وَحیش او راپسندید ، و بر اَمرش به او اعتماد کرد ، و او را [ با این ویژگى که ] تصدیق کننده کتابهاى [ آسمانى پیشین ] در دستْرس [ تورات و انجیل ... ] است برانگیخت و دلیل [ و راهنما ] بر شرایع [ گذشته ] .آن حضرت [ مردمان را ] با حکمت و اندرزِ نیک به راه پروردگارش فراخواند ؛پس اول کسى که او را پاسخ داد و [ با او ] آمد و رفت کرد و [ سخن او را ] راست دانست و با او همراه شد و اسلام آورد و [ همه چیز آن را ] پذیرفت ،برادرش و پسر عمویش ، على بن ابى طالب بود ؛ وى او را [ در ایمان ] به غیبِ پنهان [ از دیده و حواس ] تصدیق کرد ، و بر هر خویشى ، او را برگزید ، و از هرهول وهراسى پاسدارى اش کرد ، و در هر خوف و ترسى براى او از جانش مایه گذاشت ؛ با هرکه او در ستیز بود جنگید و باهرکه او صُلح کرد سرِ آشتى داشت …»[۲۱] .و در حدیث ابوبکر هُذَلى ، و داود بن اَبى هِند ، به نقل از شَعْبِى ّ آمده است که گفت ،رسول خدا صلى الله علیه وآله به على فرمود :هذا أوَّلُ مَن آمَنَ بی وصَدَّقنی وصَلَّى معی[۲۲] ؛«این (على ّ) نخستین کسى است که به من ایمان آورد ، و تصدیقم کرد ، و بامن نماز گزارد» .امام على علیه السلام به کمیل این چنین وصیّت کرد : «اى کُمیل ، زمین آکنده از دامهاى شیطان هاست ، از آنها نجات نمى یابد مگرکسى که به ما چنگ زند ؛ و خداى بزرگ تو را آگاه ساخته که هرگز از آنهارهایى نمى یابند مگر بندگانش ، و بندگان خدا اولیاى ما هستند .اى کُمیل ، این سخن خداى بزرگ است که : « إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ »[۲۳] ؛ (اى شیطان) آنان که بنده مناند ، تو را سلطهاى بر آنها نیست .و این سخن که : « إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ »[۲۴] ؛تنها سیطره شیطان بر کسانى است که ولایت او را مى پذیرند ، و کسانى که به(اغواى ) او مشرک مى شوند .اى کمیل ، از اینکه شیطان در مال و فرزندت شریک شود ـ همان گونه که امرشدى ـ به ولایت ما [ راه ] نجات را جویا باش»[۲۵] .و این پیامى است که اهل بیت ، معصوم اند و تصدیق شده ؛ و آنان کسانى اند که موردِ عنایت آفریدگارند در این آیه که « کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ »[۲۶] ـ با صادقان باشید ـ نه ابوبکر و عمر ؛ زیرا مساوى بودنِ اهل بیت با قرآن ـ که در حدیث ثقلین آمده است ـ مارا رهنمون مى سازد به اینکه : چنانچه تمسُّک به قرآن واجب است ، تمسُّک به اهل بیت لازم است .اگر خطایى از آنان روى مى داد ، امر به تمسّک به آنها صحیح و درست نبود ؛ وهمان گونه که تعالیم قرآن تردید ناپذیر است ، در آنچه از اهل بیت رسیده نیز شکّى وجود ندارد . و اگر اهل بیت معصوم نبودند در پیروى شان احتمال گمراهى بود ؛لیکن آنها ریسمان کشیده خدا از آسمان به زمین اند ، و واسطه میان خدا و خلق ، و اهل بیت مانند قرآن اند .از این رو اختلاف اهل بیت با کسى بدون شک ما را به گمراهى آن کس رهنمون مى سازد ؛ و ما وظیفه داریم به قرآن و عترت ، با هم ، تمسّک کنیم ؛ زیرا این دو ، ما را ازگمراهى باز مى دارند ؛ و بدان جهت که این دو به هم پیوسته اند ، و از هم جدانمى شوند تا در حوض بر پیامبر وارد آیند .فرقه اى از فرقه هاى اسلامى را نمى توان یافت که در مذهبش پیوست همیشگى را ـ میان قرآن و عترت تاورودشان بر حوض ـ ادعا کند مگر آنچه نزد شیعه امامیه ملاحظه مى شود که قائل به امامت امامان دوازده گانه اند ؛ نخستین آنها صِدّیقِ اَکْبَراست و آخرینشان مهدى مُنْتَظَر ؛ و این معناى دیگرى است براى این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله که فرمود :خُلَفائی اثنا عَشَرَ کُلُّهُم مِن قُرَیش[۲۷] ؛«خلفاى من دوازده نفرند ، همه شان از قریش مى باشند» .محدود ساختن خلفاى ِ پیامبر به دوازده نفر ، دلیل بر طول عمر امام دوازدهم است . شیعه و بسیارى از بزرگان اهل سنّت به وجود زنده و غائب او (از نظرها) درزمان حاضر ، معتقدند ـ و آن حضرت باقى است و جداناپذیر از قرآن تا هر دو برحوض درآیند ؛ و به همین جهت ، امام على علیه السلام در حالى که کُمیل بن زیاد را مخاطب مى سازد ، درباره اهل بیتش چنین مى فرماید :«… بلى ، زمین از کسى که حُجّتِ خدا را به پا دارد تهى نمى ماند ، یا آشکار ومشهور و یا ترسان وپنهان ؛ واین بدان جهت است که حجّتهاى خدا ونشانه هاى روشن او از میان نرود .آنان چند نفرند ؟ و کجایند ؟به خدا سوگند ، تعدادشان اندک است ، و نزد خدا منزلتى بس بزرگ دارند ؛ خدابه آنان حجّتها و بیّنه هایش را نگاه مى دارد تا آنها را به همتایانشان بسپارند ودر قلبهاى ِ همانندانشان بکارند .علم و دانایى با بصیرت حقیقى در آنان جولان دارد و با روح یقین درآمیخته اند ،و آنچه را بر رفاه طلبان دشوار مى نماید آسان مى یابند ، و به چیزهایى مأنوس اند که جاهلان از آنها مى گریزند ، و در میان اهل دنیا با روح هایى به سرمى برند که به جایگاهى بس بلند آویخته است . آنان خلفاى خدا در زمین اند ، ودعوت گران به دین او ، آه آه که چقدر من شوق دیدارشان را دارم[۲۸] .و [ نیز ] فرمود :کجایند آنان که ـ به دروغ و به جهت طُغیان بر ما و اینکه خدا ما را بلند مرتبه ساخت و آنها را فرو نهاد و ما را [ علم و فضل ] بخشیده و آنها را بى نصیب گذاشت و ما را [ در حَریمِ امنِ خود ] درآورد و آنها را بیرون راند ـ مى پندارندراسخان در علم [ قرآن ] کسانى جز ما هستند ؟هدایت را با [ راهنمایى ] ما مى پویند ، و روشنایى [ قلبهاى ] کور را از مامى جویند .همانا ، امامان از قریش اند که در این نسل [ درخت ] آن را درهاشم کاشته اند ،دیگران سزاوار آن نیستند ، و نشاید که والیان امر جز آنان باشند » [۲۹ ] .ابن شهرآشوب در مناقب مى نویسد :«در آیه : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ »[۳۰] ـ «اى کسانى که ایمان آوردید ، از خدا بترسید و با راست گویان همراه باشید» خداى سبحان به طور مطلق به بودن با «صادقین ؛ راست گویان» امر کرده است ، و این امر عصمتِ آنان را اقتضا دارد ؛زیرا امر این گونه ، به پیروى کسى که از زشتى مصون نیست ، قبیح مى باشد ، چه این کار به امرِ به قبیح مى انجامد ؛ و آن گاه که این مطلب در امامت ثابت شد ، ویژه بودن آن به امیرالمؤمنین و اولاد معصوم او به اجماع ثابت مى شود ؛ زیرا هیچ یک از امّت این رادر آیه نگفته جز اینکه به آنان تخصیص داده است ؛ و بدان جهت که این صفات براى غیر آنها ثابت نشده است ، و جز آنها این ویژگى ها را ادعا نکرده اند»[۳۱] . [۱] . سوره آل عمران ۳ ، آیه ۴۲ . [۲] . سوره انعام ۶ ، آیه ۸۶ . [۳] . سوره بقره ۲ ، آیه ۲۵۳ . [۴] . سوره بقره ۲ : آیه ۱۲۲ . [۵] . سوره یوسف ۱۲ ، آیات ۴۶ ـ ۴۹ . [۶] . سوره روم ۳۰ ، آیات ۱ ـ ۴ . [۷] . سوره روم ۳۰ ، آیه ۴ و۵ . [۸] . سوره روم ۳۰ ، آیات ۱ ـ ۴ . [۹] . سنن ترمذى ۵ : ۲۵ ، حدیث ۳۲۴۶ . [۱۰] . سنن ترمذى ۵ : ۲۴ ، حدیث ۳۲۴۵ . [۱۱] . همان . [۱۲] . سوره اسراء ۱۷ ، آیه ۶۲ ؛ و در سوره نساء (۴) ، آیه ۸۳ آمده است : « وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطَانَ إِلاَّ قَلِیلاً » ؛ اگر آن امر را به پیامبر و به اولیاى امر خود بازگردانند ، البته کسانى از آنها آن را درمى یابند [ و راستى را از کژى و نادرستى تمیز مى دهند ] ؛ و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نبود ، از شیطان پیروى مى کردید مگر گروهى اندک . [۱۳] . تاریخ دمشق ۴۲ : ۴۳۲ و۴۳۵ متن روایت از این کتاب است ؛ المناقب (ابن مغازلى ) : ۱۱۷ ؛ خصال صدوق : ۵۵۲ ، حدیث ۳۰ و۳۱ ؛ امالى طوسى : ۵۴۸ ، حدیث ۱۱۶۸ ؛ مناقب خوارزمى : ۳۱۵ ؛ کتاب سلیم بن قیس : ۷۴ ؛ کنز العُمّال ۵ : ۷۲۶ ، حدیث ۱۴۲۴۳ . [۱۴] . المُصَنَّف عبدالرزّاق ۱۱ : ۳۳۶ ، حدیث ۲۰۷۰۱ (متن روایت از این کتاب است) ؛ و نگاه کنید به ،الإمامة و السیاسة ۱ : ۲۲ ، تاریخ دمشق ۳۰ : ۳۰۳ ، تاریخ طبرى ۲ : ۴۶۰ ، طبقات ابن سعد ۳ : ۲۱۲ . [۱۵] . الفوائد ۲ : ۲۲۸ ؛ و بنگرید به ، الإصابة ۷ : ۳۹ ، ترجمه ۹۶۳۷ . [۱۶] . نهج البلاغه ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدى : ۲۲۲ ـ ۲۲۳ ، خطبه ۱۹۲ . [۱۷] . بغیة الباحث : ۲۹۵ ؛ المطالب العالیه بزوائد الثمانیة ۱۶ : ۹۰ ؛ الجمع بین الصحیحین ۴ : ۲۶۳ ؛ سبل الهدى والرشاد ۱۰ : ۲۴۶ . [۱۸] . کتاب صفین منقرى : ۸۹ (متن سخن از این کتاب است) ؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحدید) ۱۵ : ۷۶ ؛بحار الأنوار ۳۳ : ۱۱۱ . [۱۹] . سوره هود ۱۱ ، آیه ۱۷ . [۲۰] . ینابیع المودّة قندوزى حنفى ۳ : ۳۶۴ و۳۶۶ . [۲۱] . مروج الذهب ۲ : ۵۹ ؛ کتاب صفین منقرى : ۱۱۸ (متن عبارت از این کتاب است) ؛ شرح نهج البلاغه(ابن ابى الحدید) ۳ : ۱۸۸ ؛ جمهرة رسائل العرب ۱ : ۴۷۷/۵۰۲ . [۲۲] . شرح نهج اللاغه ابن ابى الحدید ۱۳ : ۲۲۵ . [۲۳] . سوره حجر ۵ ، آیه ۴۲ ؛ سوره اسراء (۱۷) ، آیه ۶۵ . [۲۴] . سوره نحل ۱۶ ، آیه ۱۰۰ . [۲۵] . بشارة المصطفى لشیعة المرتضى : ۵۵ ؛ تحف العقول : ۱۷۴ . [۲۶] . سوره توبه ۹ ، آیه ۱۱۹ . [۲۷] . صحیح مسلم ۶ : ۴ ، باب الناسُ تبعٌ لقریش ، از جابر بن سَمُرَه روایت شده که گفت ، شنیدم رسول خدا صلى الله علیه وآله مى فرمود : «لا یَزالُ الدین قائماً حتّى تَقوم الساعةُ ،ویکون علیهم اثنا عشر خلیفة کُلّهم مِن قریش» ؛ این دین پیوسته تا روز قیامت پایدار مى ماند ، و بر مردم دوازده خلیفه حکومت مى کند ، همه شان از قریش اند . [۲۸] . نهج البلاغه ۴ : ۳۷ ، حکمت ۱۴۷ . [۲۹] . نهج البلاغه ۲ : ۲۷ ، خطبه ۱۴۴ . [۳۰] . سوره توبه ۹ ، آیه ۱۱۹ . [۳۱] . مناقب ابن شهر آشوب ۱ : ۲۴۷ .رخى از معیارهاى صدّیقیّت۲-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب