عالم غَیْب و عالم مادَّه-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
پیداست که مشرکان و جاهلان در قلمرو فکرى ویژه خودشان مى زیستند ، آنان رامى نگرى که به جهت عدم ادراکِ حقیقت رسالت و آنچه را پیامبر آوَرْد ، بر پیامبراعتراض مى کنند و مى گویند : چرا پیامبر مانند پادشاهان بزرگ نیست ؟ چرا طلا [ وثروت مالى ] فراوان ندارد ؟ چگونه خدا مردگان را زنده مى سازد ؟ و چگونه مردم پس از مرگ برانگیخته مى شوند ؟ و چگونه و چگونه …اینها پرسشهاى مشرکان است و بیشترشان به امور مادّى ِ محسوس برمى گردد که به [ عالم ] غیب ارتباط ندارد ، در حالى که خدا از مؤمنان مى خواهد که به غیب ایمان آوَرَند ، و بر خوردشان با قضایا برخوردى مادى و به دور از باورداشت عالم غیب نباشد .مصادر [ و منابع حدیثى ] از ابوبکر نقل کرده اند که او ، در جنگ حُنَین ، با بعضى ازپدیده هاى غیبى ، برخوردى مادى داشت ، از این رو گفت : «ما هرگز امروز ، به جهت قلّت افراد [ و ساز و برگ نظامى ِ اندک ] ، غلبه نمى یابیم»
! خدا و پیامبرش ـ به دلیل ایمان به کُنه مسائل و یارى خواستن از مدد غیبى ـ این اندیشه [ مادى نگر ] رانپسندید ؛ به همین خاطر آیه نازل شد که :« وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ »[۱] ؛«و روز (جنگ) حُنین ، آن گاه که زیادى آنان شما را به شگفتى واداشت» .گروهى از مسلمانان به همین سطحى نگرى ایمان داشتند ، برخوردشان با امور ،برخوردى حسّى و مادّى بود ، و ظاهر چیزها را مى گرفتند [ و ملاک قرار مى دادند ] وبه مقامات انبیا و اَولیا و صالحان و رفتارها و جایگاه معنوى شان ، تشکیک مى کردند بااین مُدّعا که اینان پس از پوسیدن و نابودى اجسادشان ، اتّصال و پیوستشان به عالم دنیا امکان ندارد . [ این سخن آنها ] با ظواهر طبیعى که در حیات مادى دنیوى مى شناختند و با فهم آن در جاهلیت خو گرفته بودند هماهنگى داشت .اگر اینان ، سخن خداى متعال را که مى فرماید : « کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ »[۲] ؛ «چه بسا گروه اندک ، که به اذن و خواست خدا ، بر گروه زیادى پیروز مى شوند ، و خدا با صابران است» به راستى درمى یافتند ، مقامات این برگزیدگان خدا و منزلتى را که پروردگار عالمیان به ایشان بخشیده و عنایت کرده است ، مى شناختند ؛ هرآینه شک نمى کردند و سخنان بى اساس و بیهوده نمى گفتند .ابلیس ـ با طغیانى که کرد ـ به پروردگار خطاب مى کند که ، او با جدیّتِ تمام براى گمراه ساختن اولادِ آدم مى کوشد ؛ لیکن بر گروهى از آنان توانایى ندارد :« لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلِیلاً »[۳] ؛«البته بر ذرّیه آدم لجام مى زنم و مُسَلط مى شوم مگر اندکى از آنان» .یا این سخنش که مى گوید :« فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُـخْلَصِینَ »[۴] ؛«به عزّتت سوگند که همه شان را اِغوا مى کنم (و گمراه مى سازم) مگر آن بندگانت که مُخْلَصاند»[۵] .بنابراین ، آگاهى بر اَسرار عالم غیب به ما امکان مى دهد که امور را با ژرفایى بیشتراز آنچه در آن هستیم ، بفهمیم و درک کنیم ؛ و حق این است که گفته شود : ما حقیقت مقامِ پیامبر و فاطمه و امامان علیهم السلام را درک نمى کنیم ؛ زیرا بُعد عالَم غیبى آنان از عالَم ما بسى بالاتر و برتر است ، و ابعادِ آن عالم و قابلیّت ها و امکانات آن براى بسیارى از ماناشناخته مى باشد .از این رو ، آنان که مادّى و حسّى مى اندیشند ـ مانند وهّابیت در این زمان ـ نمى توانند دریابند که چگونه پیامبر صلى الله علیه وآله ، بعد از ۱۴ قرن ، بر ما شهید و گواه است ؛ واین شهادت در سخن خداى متعال است که مى فرماید :« وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً »[۶] ؛«و این چنین شما را امّتى میانه قرار دادیم تا بر مردمان گواه باشید ، و رسول بر شما گواه باشد» .و این آیه که :« وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ »[۷] ؛« بگو ، هر کارى مى خواهید انجام دهید ، پس به زودى خدا عملتان را مى بیندو (نیز) پیامبر خدا و مؤمنان [ اعمالتان را مى نگرند ] ؛ و بسوى (خداى ) عالِم به غیب و شهادت باز مى گردید ، پس به کارهایى که مى کنید باخبرتان مى سازد » .و این سخن خداى متعال که :« قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ »[۸] ؛«بگو ،براى گواهى میان من و شما ، همین بس که خدا شاهد است و کسى که علمِ کتاب نزد اوست» .حال مى پرسیم : آیا شهادت و گواهى پیامبر و نگریستن او بر اعمال ، ویژه عصرِصحابه و معاصران پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله است یا اینکه شامل هر زمان و مکان و همه نسلهامى شود ؟از دیگر سو معناى این سخن خداى متعال چیست که مى فرماید :« وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً » [۹] ؛«(اى پیامبر) اگر آنان هنگامى که بر خویشتن ستم کردند نزد تو بیایند ، و ازخدا آمرزش بخواهند ، و پیامبر برایشان آمرزش بطلبد ، البته خدا را بس توبه پذیر و مهربان خواهند یافت» .آیا این سخن ، تنها ویژه عصرِ رسالت است ، یا اینکه دیگر زمانها را نیز دربرمى گیرد ؟ اگر این آیه مختصِّ عصر رسالت باشد ، آیا این [ رهنمود ] ، ستم در حقِ نسلهاى آینده نیست ؟[ افزون بر این ] معناى شهادت و گواهى پیامبر در آیه پیشین چیست ؟ چگونه ـ براساس ضوابطِ مادّى که ما مى شناسیم ـ مى توان شهادت پیامبر را بر مردم تصوّر کرد ؛ بااینکه او درگذشته است و آنان [ پیامبران و اولیاى خدا ] در ظاهر مُرده اند ؟همه اینها [ داخل در عالَمِ ] غیبِ الهى است که ایمان به آن گریز ناپذیر است ،هرچند تفصیل حقیقت و کیفیت آن را ندانیم ؛ زیرا ایمان به غیب ـ طبق این سخن خداى متعال « الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ » ؛ آنان که به غیب ایمان مى آورند ـ بر مسلمان واجب است .بارى ، مفاهیمِ معنوى غیبى ِ زیادى در حیات اسلامى ما وجود دارد که شناخت وآگاهى بر آنها لازم است .به اعتقاد من ، در کانونِ توجه قرار دادن این زاویه ، بسیارى از مسائل اعتقادى را ـ که عُمق آن را دیگران درنمى یابند ـ حلّ مى کند ؛ زیرا تعاملِ حسّى و مادّى با امور ،نظریه مارکسیستى وَهابیت است و نظریه اسلامى الهى نمى باشد ؛ و در دو قرنِ اخیر ،با غفلت یا تغافل از ایمان به مقامات انبیا و اوصیا و صالحان ، پدید آمده است .ایمان به غَیب ، شبیهِ تسبیح موجودات براى خداست که ما تسبیحشان را درک نمى کنیم ؛ و مانند ضیافتِ خدا براى بندگانش در ماه رمضان است که با میهمانى بعضى از مردم بعض دیگر را شباهت ندارد ؛ زیرا مفهوم «أکل ؛ خوردن» نزد خدا از مفهوم آن در نزد ما متفاوت است ؛ و چنین است مفهومِ شهادت و شُهُود و دیگر جهات معنوى که در فکرِ اصیل اسلامى لحاظ شده ، و آنها را با ساده اندیشى و سطحى نگرى نمى توان فهمید ؛ فهمِ کامل و درستِ این امور ، ویژه پیامبر است و «کسى که علم کتاب نزد اوست» .و با این سرآغاز ، مى گوییم : بسیارى از افرادِ امّت اسلامى ـ در عهد پیامبر اکرم وبعد از آن حضرت ـ درک نمى کردند یا نمى خواستند ژرفاى ِ رسالت و جایگاه پیامبر صلى الله علیه وآله را درک کنند ؛ از این رو با آن حضرت چون یک انسان عادّى برخوردمى کردند که به صَواب مى رود و خطا هم مى کند ، و در هنگام خشم چیزى بر زبان مى آورد که در زمان رضایت و خشنودى آن را نمى گوید .امام على علیه السلام خواست براى ابوبکر روشن سازد که او عمق عقیده اسلامى رادرنمى یابد و با کار خود ، بر خلافِ قرآن عمل مى کند و با امور ، برخوردى سطحى وساده لوحانه دارد ؛ به عکس گفتار و کردار و موضع گیرى هاى امام که با صدایى رساآشکار مى سازد که او با تمام وجود ، عمقِ رسالت را دریافته است ، و امر پیامبر رامهمتر از نماز مى داند .از این روست که هنگام نزول وحى بر پیامبر ـ که سرش در دامن على علیه السلام است ـ براى امتثال امر خدا و پیامبر از جا برنمى خیزد تا اینکه خورشید غروب مى کند ووقت فضیلت نماز از دست مى رود ، پس خداى سبحان او را گرامى مى دارد وخورشید را برایش برمى گرداند[۱۰] .عکس این حال از ابو سعید بن مُعَلَّى انصارى بروز یافت . در کتابهاى تاریخى نقل شده است که او در نماز بود . پیامبر صلى الله علیه وآله فرایش خواند . ابو سعید تأخیر کرد تااینکه نماز را کامل خواند آن گاه سوى پیامبر آمد . رسول خدا صلى الله علیه وآله بر این کُندى به اواعتراض کرد و او را توبیخ نمود به اینکه ، آیا نشنیده اى که خداى متعال مى فرماید[۱۱] :« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ »[۱۲] ؛«اى کسانى که ایمان آوردید ، خدا را اجابت کنید ، و [ سخن ] پیامبرش را[ بپذیرید ] آن گاه که شما را فرا مى خواند تا زنده تان سازد» .در کتابهاى تاریخ و حدیث آمده است : پیامبر از سُواد بن قیس مُحاربى اسبى خرید . او فروش آن را انکار کرد . خُزَیْمَة بن ثابت به نفع پیامبر شهادت داد ،پیامبر صلى الله علیه وآله به او فرمود : چه چیز تو را بر شهادت واداشت در حالى که با ما حاضرنبودى ؟ وى گفت : به آنچه آوردى تو را تصدیق کردم ، و دانستم که جز حق نمى گویى ! پس پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : شهادت خُزَیمَه [ به تنهایى ] به نفع یا ضرر کسى ،کفایت مى کند [ و نیاز به شاهد دوم نیست [۱۳]] .و در پایان روایتِ جابر بن عبداللّه انصارى را برایت نقل مى کنم که : «او یک نفراَعرابى (عرب بادیه نشین) را دید که درِ خانه فاطمه علیهاالسلام ایستاد و از آن حضرت چیزى را طلبید که گرسنگى اش را فرو نشاند و تنش را بپوشاند ، فاطمه علیهاالسلام پوست قوچ دباغى شده به قَرَظ (برگ درخت سلم) را ـ که حسن و حسین بر آن مى خوابیدند ـ آورد و گفت : اى کوبنده در ، این را بگیر ، امید است خدا تو را به چیزى که بهتر از این است خشنود سازد !اَعرابى گفت : اى دختر محمّد ، از گرسنگى به تو شکوه کردم ، تو پوست قوچ دردستم مى گذارى ! من با گرسنگى ِ [ توان فرسایى ] که در خود مى یابم ، با آن چه کنم ؟!فاطمه علیهاالسلام چون این سخن او را شنید به گردن بندى که در گردنش بود دست بُرد .آن را فاطمه ، دخترِ عمویش ـ حمزة بن عبدالمطلب ـ به او هدیه داده بود ، پس آن را ازگردنش جدا کرد و پیش اعرابى نهاد و گفت : آن را بگیر و بفروش ، امید است خدا به وسیله آن تو را عِوَضى دهد که بهتر از آن باشد .اَعرابى گردن بند را گرفت و ره سپار مسجد رسول خدا شد [ دید ] پیامبر در میان اصحاب نشسته است . گفت : اى رسول خدا ، فاطمه این گردن بند را به من داد وگفت : بفروش ، شاید خدا برایت خیرى سبب سازد .پیامبر صلى الله علیه وآله گریست و گفت : چگونه خدا برایت نیکى پدید نیاورد ، در حالى که آن را فاطمه ـ دختر محمّد ، بانوى دختران آدم ـ به تو داده است !عَمّار بن یاسر رحمه الله برخاست و گفت : اى رسول خدا ، آیا به من اجازه مى دهى این گردن بند را بخرم ؟پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : آن را بخر اى عَمّار ، اگر جنّ و اِنس با تو در آن شریک شوند ،خدا به آتش عذابشان نکند .عمّار گفت : اى اَعرابى ، این گردن بند را به چه مى فروشى ؟اعرابى گفت : به یک شکم نان و گوشت ، و یک بُرد یمانى که بپوشاندم و در آن براى پروردگارم نماز گزارم ، و دینارى که مرا به خانواده ام برساند .عمّار سهمش را که پیامبر از خیبر به او داده بود بطور کامل فروخته بود ، گفت :[ گردن بند را مى خرم ] به بهاى ۲۰ دینار و ۲۰۰ درهم ، و یک بُرد یمانى ، و مَرکبم ـ که تو را به اهلت رساند ـ و یک وعده غذایى نان گندم و گوشت .اَعرابى گفت : اى مرد ، چقدر در بخشش مال سخاوتمندى !عمّار بشتاب او را با خود بُرد و آنچه را به او قول داده بود ، به طور کامل ، پرداخت .اَعرابى [ پس از آن ] نزد پیامبر برگشت ، رسول خدا از او پرسید : آیا سیر و پوشانده شدى ؟ اعرابى پاسخ داد : آرى ، و بى نیاز شدم ، پدر و مادرم به فدایت …»[۱۴] .عمّارِ یاسر ـ به جهت معرفتش به منزلتِ اهل بیت ـ ارزش این هدیه را مى شناسد .امّا اَعرابى به جز پُر ساختن شکم و پوشش بدن ، ارزشى براى آن نمى یابد . و چون آنچه را عَمّار وعده کرد به او داد شادمان مى شود ، و نمى داند چه زیانى [ بزرگى ] کرده است و چه دستاورد [ سترگى ] براى دیگرى حاصل شده است .این است معرفت [ به اهل بیت ] و بس است [ همچون ] عمّارى براى شناخت چُنان جایگاهى .بنابراین ، تمرکز بر بُعد معنوى و روشن شدن مفاهیم الهى ـ آن گونه که هست ـ براى ما اُفقهاى زیادى را مى گشاید ، و در پرتو آن مى توانیم معناى اِسراء و معراج رابشناسیم ، و سخن گفتن خدا با موسى را درک کنیم ، و پاسخ گفتن پیامبر را از قبر برکسى که به او سلام مى دهد دریابیم ،و جواب دادن ائمّه علیهم السلام را آن گاه که مخاطبشان مى سازیم بفهمیم ؛ زیرا مرگ از دیدگاه الهى حیاتِ دائم است نه فناء و نابودى . وجودو هستى است نه عدم و نیستى بدان جهت که خداى بزرگ ، مرگ و زندگى را با هم آفرید :« تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ * الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً »[۱۵] ؛«خجسته است آن [ خدایى ] که فرمان روایى به دست اوست ، و او بر هرچیزى تواناست ؛ او کسى است که مرگ و حیات را آفرید تا بیازماید کدامتان عمل نیکتر [ و استوارتر در حیطه استعداد خود ] دارید» .اگر مرگ حیات است ، وجه شبه میان آن و حیاتِ دنیوى چیست ؟ آیا معقول است که شخصى بى آنکه حرف بزند یا بخورد یا بیاشامد و … زنده باشد ؟لازم است این امور مطرح گردد و در اطراف آن بحث شود ، اما به راستى جاى تأسُّف است که در اینجا گروه هایى از امّت ، عمق این افکار را درک نمى کنند و باپیامبر صلى الله علیه وآله و امامان علیهم السلام چون مردمانِ عادى ، به دور از مَلَکات [ و داشته هاى ]معنوى الهى ، برخورد مى کنند !از این رو مى بینى که ـ به عنوان مثال ـ ابوبکر ، حقیقت آیه تطهیر را در نمى یابد ، با
صدّیقه فاطمه زهرا علیهاالسلام آنگونه که با کمترین زن مسلمان برخورد مى کند ، معامله مى کند ؛ و این عمل او ، مخالفِ صریح قرآن مجید و شریعت رسول امین مى باشد .بارى ، عدمِ فهم و درک آنان از این ویژگى هاى الهى ، گاه به معرفتِ اندک نسبت به مکانت و منزلت این بندگان مخلَص برمى گردد ، و گاه ـ افزون بر این ـ به جهت مطامع شخصى است ؛ و این دومى ، به حقیقت و آنچه به وقوع پیوسته ، نزدیکتر است .
[۱] . سوره توبه ۹ ، آیه ۲۵ .
[۲] . سوره بقره ۲ ، آیه ۲۴۹ .
[۳] . سوره اسراء ۱۷ ، آیه ۶۲ .
[۴] . سوره ص ۳۸ ، آیه ۸۲ و۸۳ .
[۵] . «مُخْلَص» از «مُخْلِص» متمایز است :مُخلِص کسى است که در عمل اخلاص مى ورزد و سعى مى کند هر حرکت و رفتار و گفتارش تنها براى خدا باشد ، و ریا و نفاق و هر آنچه را خدا نمى پسندد در آن راه نیابد ؛ از اینرو ، انسان با ایمانِ مُخلِص ،در مسیر و نردبان اخلاص قرار دارد و از خطرها ایمن نمى باشد ؛ اخلاص مراتبى دارد و به میزان اخلاص درجه شخصِ مُخلِص متفاوت مى شود .لیکن مُخْلَص ـ که در توصیف پیامبران خدا آمده و از ویژگى هاى ممتاز آنهاست ـ به معناى گزینش بنده از سوى خداست ، و بدان معناست که بنده همه مراحل اخلاص را سپرى ساخته و به درجه مصونیّت از خطا دست یافته است ، به گونه اى که زمام نفس خویش را در دست دارد و هیچ انس و جن و شیطانى نمى تواند او را بفریبد ؛ و به دیگر سخن ، مُخْلَص ، کسى است که از همه آزمونها به توفیق الهى سربلند بیرون آمده و در فتنه ها نلغزیده است . بارى ، اِخلاص یک وظیفه است که مؤمن مُخلِص باید در پیش گیرد ؛ و «مُخْلَص» ، رُتبه و مقام و منزلتى بس متعالى است ـ که در پى مجاهدت ها و مراقبتهاى ویژه و تلاش علمى و عملى و صعود بر فراز ایمان ـ نصیب برخى از پیشتازانِ خداجوى مى گردد و آنان را بندگان برگزیده خدا مى سازد م .
[۶] . سوره بقره ۲ ، آیه ۱۴۳ .
[۷] . سوره توبه ۹ ، آیه ۱۰۵ .
[۸] . سوره رعد ۱۳ ، آیه ۴۳ .
[۹] . سوره نساء ۴ ، آیه ۶۴ .
[۱۰] . فتح البارى ۶ : ۱۵۵ .
ابن حجر مى گوید طحاوى در شرح معانى الآثار ۱ : ۴۶ ، و طبرانى در المعجم الکبیر ۲۴ : ۱۵۱ ، حدیث۳۹۰ ، و حاکم ، و بیهقى در «دلائل النبوّه» ، از اسماء بنت عُمَیس روایت کرده اند که : چون پیامبر سر بر زانوى على گذاشت وخوابید و نماز عصر از او فوت شد ، آن حضرت دعا کرد ، پس خورشید بازگشت تا اینکه على نماز گزارد ، آن گاه غروب نمود .سپس مى افزاید : این که ابن جوزى این حدیث را در موضوعات و جزو احادیث ساختگى آورده ، خطا و اشتباه است ، و نیز ابن تیمیه در کتاب «الردّ على الروافض» .براى آگاهى بیشتر مراجعه به کتاب سودمند مرحوم شیخ محمّد باقر محمودى بسیار بجاست : «کشف الرمس عن حدیث رد الشمس» ، تألیف : العلاّمه الشیخ محمّد باقر المحمودى رحمهالله ، ط ۱ ، مؤسسة المعارف الاسلامیّة ، ۱۴۱۹ ه . ق .
[۱۱] . صحیح بخارى ۵ : ۱۴۶ و۱۹۹ و۲۲۲ کتاب التفسیر ، و جلد ۶ : ۱۰۳ (کتاب فضائل القرآن) ؛ مسنداحمد ۳ : ۴۵۰ ، جلد ۴ : ۲۱۱ ؛ سنن ابى داود ۱ : ۳۲۸ ، حدیث ۱۴۵۸ ؛ سنن نسائى (المجتبى ) ۲ : ۱۳۹ ؛ صحیح ابن حبان ۳ : ۵۶ ؛ المعجم الکبیر ۲۲ : ۳۰۳ ؛ سنن ترمذى ۴ : ۲۳۱ ، حدیث ۳۰۳۶ ؛ مستدرک حاکم ۱ : ۵۵۸ ؛ السنن الکبرى (بیهقى ) ۲ : ۲۷۶ .
[۱۲] . سوره انفال ۸ ، آیه ۲۴ .
[۱۳] . الآحاد والمثانى ۴ : ۱۱۵ ؛ المعجم الکبیر ۴ : ۸۷ ؛ مستدرک حاکم ۲ : ۱۸ .
[۱۴] . بشارة المصطفى : ۲۱۹ ؛ و به نقل از آن در بحار الأنوار ۴۳ : ۵۷ .
[۱۵] . سوره ملک ۶۷ ، آیه ۲ .