ابوبکر و صدّیقیّت۱-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

ابوبکر و صدّیقیّت۱-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

حالْ درنگى  در [ شخصیّت ] ابوبکر داریم تا ببینیم آیا به راستى  او صدّیق بود یااینکه «صدّیق» على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام است ؟این کار را به دور از زمینه‏ هایى  که هر طرف باور دارند پى  مى ‏گیریم ؛ یعنى شخصیّت این دو را از میانِ گفتار و کردار خودشان بررسى  مى ‏کنیم نه از خِلال سخنانِ پیروانشان .پیداست که صدق و راستى  در مقابل کذب و دروغ است ؛ پس اگر صدّیقه ، فاطمه در سخنش مُحِق باشد [ و راست بگوید ] ، صدّیق ابوبکر دروغ‏گو است ؛ و همچنین اگر على  بر حق باشد ، لازم مى ‏آید که طرف دیگر باطل باشد .اکنون با نمونه‏ هایى  ـ از کلمات و دیدگاه‏ هاى  صاحب ‏نظران دو دیدگاه ـ در امورى که اختلاف شده ، درمى ‏یابیم که چه کسى  راست‏گو است و چه کسى  دروغ‏گومى ‏باشد . پس از آن بر واژه «صدّیق» تأملى  مى ‏کنیم تا دریابیم که کدام‏یک از این دو ـ براساس داده‏ ها ـ بر آراستگى  به این صفت سزاوارترند .

نمونه اول

بخشى  است از خطبه حضرت فاطمه زهرا  علیهاالسلام که در آن خطاب به گروه مدعیان خلافت مى ‏گوید :شما مى ‏پندارید که ارثى  براى  ما نیست !« أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّه‏ِ حُکماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ »[۱] ؛آیا حکم جاهلیّت را مى ‏جویید ؟! حکمِ چه کسى  نیکوتر از حکمِ خداست براى آنهایى  که اهل یقین‏ اند ؟!آیا [ حکم خدا را در این باره ] نمى ‏دانید ؟ بلى  [ البته که مى ‏دانید ] مانندخورشیدِ روشن برایتان آشکار است که من دختر اویم . اى  مسلمانان ، آیا من از ارث محرومم ؟!اى  پسر ابى قُحافه ، آیا در کتاب خدا ، تو از پدرت ارث مى ‏برى  و من ارث نمى ‏برم؟!« لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً فَرِیّاً »[۲] ؛«از پیش خود چیزى  بربافته‏اى » .آیا به عمد کتاب خدا را رها کردید و پشت‏سرتان انداختید ، که مى ‏گوید :« وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ داوُدَ »[۳] ؛سلیمان [ مال ] داود را ارث بُرد .و آنجا که خبر یحیى  بن زکریا  علیه ‏السلام را نقل مى ‏کند ، مى ‏گوید :« فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ »[۴] ؛«(زکریّا گفت : خدایا) از نزد خود ولى ّ [ و جانشینى  ] به من ببخش که وارث من باشد و از آل یعقوب ارث بَرَد» .و مى ‏گوید :« وَأُولو الْأَرْحَامُ بَعْضُهُمْ أَوْلى  بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللّه‏ِ »[۵] ؛«در کتاب خدا ، بعضى  از خویشاوندان  نسبت به یکدیگر [ از دیگران ]سزاوارترند .و مى ‏گوید :« یُوصِیکُمُ اللّه‏ُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ »[۶] ؛«خدا درباره فرزندانتان به شما سفارش مى ‏کند : براى  پسر مثل سهم دو دختراست» .و مى ‏گوید :« إنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى  الْمُتَّقِینَ »[۷] ؛( لازم است بر آن که نشانه‏ هاى  مرگش فرا رسد) اگر مالى  برجاى  گذاشته ، به نیکى  براى  پدر و مادر و خویشاوندان خود وصیّت کند ؛ این کار حقى  است برپرهیزگاران» .[ با اینکه در قرآن چنین آمده است ] شما گمان مى ‏کنید که هیچ بهره و نصیبى براى  من نیست ، و هیچ ارثى  از پدرم به من نمى ‏رسد ، و رابطه خویشاوندى میان ما نیست !آیا خدا شما را به آیه ‏اى  ویژه گردانیده که پدرم را از آن خارج کرده است ؟ یااینکه مى ‏گویید : [ من بر دین پدرم نیستم و من و او از دو آیین جداگانه ‏ایم و ]اهل دو آیین از هم ارث نمى ‏برند ؟ آیا من و پدرم از یک دین نیستیم ؟ آیا شمابه خاص و عام قرآن از پدرم و پسر عمویم داناترید ؟(اکنون) بگیر فدک را ، روزى  که محشور شوى  تو را دیدار مى ‏کند !پس چه خوب حاکمى  است خداوند ، و نیکو پیشوایى  است محمّد ، و بایسته وعده‏ گاهى  است قیامت .و در هنگامه قیامت کسانى  که بر باطل‏ اند زیان مى ‏بینند ، و چون پشیمان شوند سودشان نبخشد» .« وَلِکُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرّ »[۸] « فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلَّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُقِیمٌ »[۹] ؛«و براى  هر خبرى  هنگام وقوعى  است ، پس به زودى  مى ‏دانید چه کسى  راعذاب خوارکننده فرا مى ‏گیرد ، و عذابى  پایدار بر او فرود مى ‏آید»[۱۰]این عبارت داراى  بیانى  روشن است ، و به تفسیر و تحلیل زیادى  نیاز ندارد ؛صدّیقه فاطمه زهرا  علیهاالسلام با این سخن صدّیق ابوبکر را تکذیب مى ‏کند :«اى  پسر ابو قُحافه ، آیا در کتاب خدا آمده که تو از پدرت ارث مى ‏برى  و من نه ، به راستى  چیز برساخته ‏اى  را آورده ‏اى  !»و نیز در سخنش به اینکه : ابوبکر و یارانش ـ براساس احکام دوران جاهلیّت ـ پنداشتند بهره وارثى  براى  فاطمه از پدرش نیست ، و این گمان مخالف عمومات قرآن
درباره وصیّت و ارث است ! چگونه است که ابوبکر از پدرش ارث مى ‏برد و زهرا ازپدرش ارث نمى ‏برد ؟ آیا آنان را خدا به آیه‏ اى  اختصاص داده و پیامبرش محمّد  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله رااز آن بیرون کرده است ؟ یا اینکه مى ‏گویند پیامبر و دخترش اهل دو دین ‏اند که از هم ارث نمى ‏برند ؟ یا آنان مى ‏خواهند بگویند زهرا ـ العیاذ باللّه‏ ـ دختر رسول خدانیست ؟!زیرا عقل برنمى ‏تابد این را که پیامبر این حکم را براى  غیر وارث بیان کند و براى وارث بیان را واگذارد .چگونه عقل بپذیرد تخصیصِ کتاب را به خبر واحدى  که آن را على  و فاطمه تصدیق نکنند ؟!و چگونه عقل تصدیق کند تخصیصِ کتاب را به خبر واحدى  که اخذ به عمومِ ظاهر آن صحیح نمى ‏باشد ؛ زیرا با سیره ثابت از پیامبران پیشین  علیهم ‏السلام مخالف است .بارى  ، زهرا  علیهاالسلام با این سخن بیان مى ‏دارد که قوم [ مدعیان خلافت و پیروان آنها ]عمل به کتاب خدا را واگذاشتند ؛ زیرا واژه «وَرِثَ» عام است و بر ارثِ مال دلالت مى ‏کند ـ چنان که در شمارى  از آیات مشاهده مى ‏شود ـ و به قیدِ اضافى  مقیَّد نشده است ؛ امّا آنان ارث را به وراثتِ حکمت و نبوّت ـ نه اموال ـ برگرداندند ، و مَجاز را برحقیقت مقدّم داشتند !با اینکه وراثتِ نبوّت و علم به معناى ِ ابطال میراث مالى  نیست ، بلکه وراثت نُبوّت با وراثتِ مال ملازمه دارد ؛ و این وراثت از اَزل نزد آفریدگار ، ملازم با اهل آن بوده است ، و « اللّه‏ُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ »[۱۱] ؛ «و خدا بس داناست به آنجا که رسالتش را قرار مى ‏دهد» .رازى  در تفسیرش مى ‏گوید :«مراد از میراث در هر دو جا ، وراثت مال است ؛ و این قول ابن عبّاس و حسن وضحّاک مى ‏باشد»[۱۲] .زَمَخْشَرى ّ در کشّاف مى ‏نویسد :«سلیمان از پدرش هزار اَسب ارث بُرد» [۱۳] .بَغَوى ّ در معالم التنزیل ـ در تفسیر آیه ۶ سوره مریم ـ مى ‏نویسد :«حسن گفت : معنایش این است : مالم را ارث بَرَد»[۱۴] .و ما اگر در استدلال صدّیق اکبر ، على   علیه ‏السلام و صدّیقه کبرى  ، فاطمه زهرا  علیهاالسلام وعبّاس ، عموى ِ پیامبر نیک بیندیشیم ، مى ‏بینیم که بر خطاى ِ ابوبکر و سستى ِ دعوى ِ او ،بر شیوه الزام او به آنچه خودش را ملزم ساخته ، استدلال مى ‏کنند ؛ چراکه او مردم را ازنقلِ حدیث پیامبر نهى  کرد با این شعار که : بین ما و شما کتاب خدا [ بس ] است[۱۵] .یعنى  آنان بر خطاى  ابوبکر به عمومات قرآن درباره ارث و وصیّت استدلال کردند؛ اما وى  به آنچه از آن نهى  کرده بود ـ نقلِ حدیث از پیامبر ـ بازگشت ، زیرا به حدیثْ در مقابلِ آیات قرآن استدلال کرد ، واین تناقض‏ گویى  نیازمند تأمّل است !

نمونه دوم

حضرتِ زهرا  علیهاالسلام ، [ به کمک ] عموماتِ قرآنى  ،گذشته و سیره خود خلیفه ،ابوبکر را در این نقل تکذیب کرد که گفت : پیامبر فرموده است «نحنُ معاشرَ الأنبیاء لانُوَرّثُ ما تَرَکْناه صَدَقة » ؛ «ما پیامبران ارث برده نمى ‏شویم [ و مالمان میراث کسى نیست  ]آنچه بر جاى  گذاریم صدقه است» .زیرا اگر کلام ابوبکر درست باشد ، چگونه برایش صحیح است که عصاى  پیامبر ومرکب وکفش او را به على  بن ابى  طالب دهد[۱۶] ، و زنانش را اجازه تصرّف درخانه ‏هاشان بدهد ـ آن‏گونه که مالک در ملکش تصرّف مى ‏کند ـ تا آنجا که براى  دفن درحجره عائشه از او اجازه بخواهند ، در زمانى  که مى ‏بینیم فدک با ادعاى  عدم ملکیّت زهرا  علیهاالسلام از او گرفته مى ‏شود ؟آیا براى  پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله جایز است که از دنیا برود و دختر و دامادش را آگاه نسازد که حقّى  درارثش ندارند ؟ چگونه است که او به دیگران اعلام مى ‏کند و با خبرشان مى ‏سازد ، ولى  داماد و دخترش را ـ که صاحبان حق‏ اند ـ از این حکم خاص ، بر فرض وجود آن ، آگاه نمى ‏سازد ؟افزون بر این ، اگر ابوبکر بر سخنش اعتماد داشت ، چرا آن را با نامه‏ اى  که براى فاطمه درباره فدک نوشت نقض کرد ؟[۱۷]ابوبکر با این ادعایش بر پیامبر ، الغاء قانون ارث را براى  انبیا ، به آن حضرت نسبت داد ؛ و این مطلب برخلافِ [ واقعیّتِ ] ثابت شده‏ اى  پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله است که او مانند دیگرمردم مکلّف به [ انجام ] فرائض و تکالیف است ، و تعالیم آسمانى  درباره او ماننددیگر انسان‏ها جارى  مى ‏باشد ، و ثابت نشده که عدمِ ارث از مختصّات آن حضرت است ؛ و از این‏رو ، حضرت زهرا  علیهاالسلام به ابوبکر نسبت دروغ داد .

نمونه سوم

نمونه سوم ، تکذیب شدنِ على   علیه‏ السلام از سوى  ابوبکر ، و در نقل دیگر از طرف عمر ،مى ‏باشد ، پس از آنکه آن حضرت را در صورتِ بیعت نکردن با ابوبکر تهدید به قتل کردند ، على   علیه ‏السلام فرمود : «در این صورت بنده خدا و برادرِ رسول او را مى ‏کشید !» ،عمر گفت : «بنده خدا آرى  ؛ و اما برادرِ رسولش را ، نه»[۱۸] .نمى ‏دانم چگونه اُخُوّت على   علیه ‏السلام را با پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله انکار کرد !! با اینکه این کار دوبارصورت گرفت : اول در مکه ـ پیش از هجرت ـ میان مهاجران به خصوص ؛ و دوم باردر مدینه ، پس از ماه پنجم هجرت ، آنجا که پیامبر میان مهاجران و انصار عقدِ اُخوّت برقرار کرد ؛ و در هر دو صورت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ، براى ِ خویش على  را برگزید ، و او را ازمیان آنان به عنوان برادرِ [ دینى  ] برگرفت ، و به على   علیه‏ السلام فرمود : «تو در دنیا و آخرت برادرِ من هستى »[۱۹] .افزون بر این ، همین بس است که : به نصّ آیه مباهله ، على   علیه ‏السلام نفس رسول خداست [ آنجا که مى ‏فرماید ] : « وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ » [۲۰  ] ؛ «و فرا بخوانیم جان ‏هایمان را وجان‏ هاتان را» .و در ماجراى  تَبوک به على   علیه ‏السلام فرمود :أنتَ منّی بمنزلة هارون مِن موسى  إلاّ أنّه لا نبیَّ بعدی ، وأنتَ أخی ووارثی[۲۱] ؛«تو نسبت به من به منزله هارونى  نسبت به موسى  ، جز اینکه بعد از من پیامبرى  نیست ؛ و تو برادرم و وارثم هستى » . پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ، على   علیه ‏السلام را ـ در هنگامى که هنوز اسلام استوار نشده بود ـ برادر ووصى ّ و خلیفه بعد از خود قرار داد ؛ زمانى  که این آیه نازل شد : « وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ »[۲۲] «نزدیکان از عشیره ‏ات را بیم ده» ؛ آنان را به خانه عمویش ـ ابو طالب ـ فراخواند ، و آنها در آن روز حدود ۴۰ نفر بودند ـ یکى  کمتر یا زیادتر ـ پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله درمیان آنها برخاست و فرمود :اى  فرزندانِ عبدالمطّلب ، به خدا سوگند ، سراغ ندارم که جوانْ‏مردى  از عرب براى  قومش برتر از آن چیزى  که من براى  شما آوردم ، آورده باشد ! من براى  شما خیردنیا و آخرت را آورده ‏ام ، و خدا مرا امر کرده که شما را به سوى  آن دعوت کنم ؛ پس کدام یک از شما مرا در این امر مدد مى ‏رساند ، تا برادر و وصى ّ و خلیفه من در میان شما باشد ؟آن قوم همه از پذیرش این دعوت سر باز زدند به جز على  علیه‏ السلام ، که خُرد سال ‏ترین آنان بود ؛ پس رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله دست بر شانه على  نهاد و گفت : همانا این برادر من است و وصى ّ و خلیفه ‏ام در میان شما ! [ سخن ] او را بشنوید و اطاعت کنید .آن گروه [ به تَمَسْخُر ] مى ‏خندیدند و به ابو طالب مى ‏گفتند : محمّد تو را امر کرد که حرفِ فرزندت را بشنوى و فرمانْ بَرى!»[۲۳]و [ نیز ] آنجا که زمان عروسى ِ سرورِ زنان (فاطمه  علیهاالسلام) با على  فرا رسید ،پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله فرمود : اى  امّ اَیْمَن ! برادرم را صدا بزن ، وى  گفت : او برادرت مى ‏باشد و تودخترت را به ازدواج او درمى ‏آورى  ؟! فرمود : بلى  ، اى  اُمّ اَیْمَن ؛ پس اُمّ اَیْمَن على  رافرا خواند …»[۲۴]پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ، بارها و بارها ، على   علیه ‏السلام را به عنوان «برادر» خطاب کرد .یک بار فرمود :أنتَ أخی وصاحبی فی الجنّة[۲۵] ؛«تو برادر منى  و همراه و همدم من در بهشت» .بار دیگر فرمود :أنتَ أخی ووزیری ، تَقْضِی دَینی وَتُنْجِزُ مَوعدی وتُبْرِئُ ذمّتی[۲۶] ؛ « (اى  على ) تو برادرم و وزیرم هستى  ، دَینم را مى ‏پردازى  و وعده‏ ها(وپیمان‏ ها) یم را وفا مى ‏کنى  ، و ذمّه ‏ام را آزاد مى ‏سازى » .و بار سوم فرمود :هذا أخی ابن عَمّی وصِهْری وأبو وُلْدِی[۲۷] ؛«این (على ) برادرم و پسر عمویم و دامادم و پدر فرزندانم مى ‏باشد» .و بار چهارم فرمود : برادرم على  را صدا بزنید ، پس على  را فراخواندند [ آن حضرت بر بالین پیامبر آمد ] فرمود : «نزدیکم بیا ! على  نزدیک شد و پیامبر را به خودتکیه داد ؛ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله همچنان بر على   علیه‏ السلام تکیه داشت و با او سخن مى ‏گفت که جانِ پاکش [ از بدن پاکیزه‏ اش ] جدا شد[۲۸] .و بار پنجم پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله فرمود :مکتوبٌ على  باب الجنّة : لا إله إلاّ اللّه‏ ، محمّدٌ رسولُ اللّه‏ ، علیٌّ أخو رسولِ اللّه‏[۲۹] ؛«بر درِ بهشت نوشته شده است : خدایى  جز «اللّه‏» نیست ، محمّد رسول اللّه‏ ، وعلى  برادرِ رسول خداست» .و بار ششم ، و بار هفتم ، و …خدا در لیلة المَبیت ـ که امام على   علیه ‏السلام در بستر رسول خدا خوابید ـ به جبرئیل ومیکائیل وحى  کرد که : «من میان شما عقد برادرى  بستم و عُمرِ یکى  از شما راطولانى ‏تر از دیگرى  قرار دادم ، کدام یک از شما عمر طولانى ‏تر را به دیگرى  ایثارمى ‏کند؟! [ هیچ کدام حاضر نشدند و ] هر دو حیات (و بیشتر زنده ماندن) را برگزیدند!خدا به آن دو وحى  کرد : چرا شما مانند على  بن ابى  طالب نیستید ؟! میان او ومحمّد عقد اُخُوّت بستم ، على  در بسترِ او خوابید تا جانش را فداى ِ محمّد کند ، وحیات [ خود ] را نثارش سازد ؛ به زمین فرود آیید ، و او را از آسیب دشمنانش  حفظ کنید .پس هر دو فرو آمدند …»[۳۰]امام على   علیه ‏السلام به این مؤاخات (و برادرى  با پیامبر) چندین مرتبه استشهاد کرد ؛ درروز شورى  به عثمان و عبد الرحمن و سعد و زُبَیر و طلحه ، فرمود :شما را به خدا سوگند مى ‏دهم ، آیا در میان شما جز من کسى  هست که رسول خدا ـ آن‏گاه که میان مسلمانان عقد اُخُوّت مى ‏بست ـ میان خودش با او عقد برادرى  بسته باشد ؟ گفتند : نه ، به خدا»[۳۱] .على   علیه ‏السلام روز بدر به ولید ـ که براى  نبرد با او آمد و از آن حضرت پرسید : «تو که هستى  ؟ ـ فرمود : «أنا عبداللّه‏ وأخو رسوله»[۳۲] ؛ من بنده خدایم و برادر رسول او» .حضرت فاطمه زهرا  علیهاالسلام در خطبه مشهورش به این اُخُوَّت اشاره مى ‏کند ، آنجا که مى ‏گوید :«(هرگاه شیطان سر بر مى ‏آورد یا اژدهایى  از مشرکان دهان باز مى ‏کرد) پیامبربرادرش را در کام او مى ‏افکند ؛ و او تا زمانى  که پا بر بناگوش آنان نمى ‏گذاشت[۳۳]و شعله آتش آنها را با شمشیرش خاموش نمى ‏ساخت ؛ باز نمى ‏گشت ؛ او در راه خدا هر رنجى  را به جان مى ‏پذیرفت ، و در [ احیاى ِ ] امر خدا مى ‏کوشید ؛ آن حضرت خویشاوند رسول خدا بود و سرورى  از اولیاء اللّه‏ ، کمر بسته [ در راه حق ] ناصح ، کوشا و پر تلاش .و شما [ در آن زمان ] در رفاه مى ‏زیستید ، آسوده و آرام در امن و امان ؛ وقوعِ حوادث ناگوار بر ما را انتظار داشتید ، و اخبار را پى  مى ‏گرفتید ؛ [ از شرکت در ]کارزار خوددارى  مى ‏کردید [ و اگر حاضر مى ‏شدید ] هنگامه جنگ مى ‏گریختید …»[۳۴] .چون ابوبکر حُجّت [ حضرت ] زهرا  علیهاالسلام را شنید از سخن او متأثر شد ، خواست دل او را به دست آورد ، با اعتراف به اینکه على   علیه‏ السلام برادر پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله است نه دیگران ،گفت :«اى  دختر رسول خدا ، پدرت بر مؤمنان عطوفت داشت و کریمانه با آنها رفتارمى ‏کرد و مهربان و دل‏سوز بود ؛ و بر کافران عذابى  دردناک و کیفرى  سخت وبزرگ بود ؛ اگر نَسَب او را بسنجیم درمى ‏یابیم که او پدر توست نه دیگر زنان ، وبرادرِ شوهر تو مى ‏باشد نه دیگر دوستان صمیمى ‏اش؛ پیامبر او را بر هر دوستِ نزدیک و خویشاوندى  برگزید ، و او نیز در هر کارِ بزرگى  پیامبر را یارى  رساند .شما خاندان را جز انسانِ سعادتمند دوست نمى ‏دارد و جز بدبخت شما رادشمن نمى ‏دارد ؛ شما عترتِ پیامبر ، از پاکانید و بهترین برگزیدگان ، خیر [ وسعادت ] را به ما مى ‏نمایانید و به بهشت ما را رهنمون هستید .و تو اى  برترینِ زنان و دختر بهترین پیامبران ، در سخنت راست‏گویى  و دروُفور عقلت سرآمدِ همگان ؛ از حَقَّت بازداشته نمى ‏شوى  و مانعى  در صدق وراستى  تو نیست ؛ به خدا سوگند ، من از رأى  پیامبر فراتر نرفته ‏ام … من شنیدم که رسول خدا مى ‏گفت :«نحنُ معاشِرَ الأَنْبِیاء لا نُوَرِّثُ ذَهَباً ولا فِضّةً ولا داراً ولا عِقاراً» ، وإنّما نُوَرِّثُ الکتابَ والحکمةَ والعلمَ والنُبُوَّةَ ؛ وما کان لَنا مِن طُعْمَةٍ فَلِوَلیّ الأَمرِ بعدَنا أَنْ یَحْکُمَ فیه بِحُکمه» ؛ «ما گروه پیامبران طلا (دینار) و نقره (درهم) و خانه ومزرعه ، به ارث برجاى  نمى ‏گذاریم ؛ ما فقط کتاب و حکمت و علم و نبوّت را به ارث مى ‏نهیم ، و آنچه (از دارایى ) که از ما بر جاى  ماند ، ولى ّ امرِ بعد از مامى ‏تواند در آن به نظر خود رفتار کند .آنچه را قصد کردى  ، ما در [ تهیه و خرید ] اسب و سلاح قرار دادیم که مسلمانان با آن کارزار کنند و با کفّار بستیزند و با فاسقانِ سرکش جدال نمایند ؛و این امر با اجماعِ مسلمانان صورت گرفت و تنها من دست به این کار نزدم و خودرأیى  نکردم .این است حال و مال من ، آن براى  تو و در دست توست ، از تو دریغ نمى ‏شودو براى  غیر تو ذخیره نشده است !تو بانوى ِ امّت پدرت هستى  و شجره پاک براى  فرزندانت ، فضلى  که براى توست دفع نمى ‏شود ، و از فرع و اصل تو [ شاخه و ساقه ‏ات ] فرو نتوان کاست ، حکم تو در آنچه به دست من است نافذ مى ‏باشد ؛ [ ولى  ] آیامى ‏پسندى  که من در این زمینه پدرت را مخالفت کنم ؟حضرت فاطمه  علیهاالسلام فرمود :سبحان اللّه‏ ! پیامبر از کتابِ خدا روگردان نبود و با احکامش مخالفت نمى ‏کرد ،بلکه از آن پیروى  مى ‏کرد وسُوَر قرآن را پى  مى ‏جُست ؛ آیا براى فریب و نیرنگ گرد آمده ‏اید به بهانه زور [ و ستم و ناروا ] بر او ؟! این کار پس از وفاتِ او شبیه است به غائله ‏هایى  که در زمان حیاتش برایش [ به ستم ] چیده شد ! این کتاب خدا حاکمِ عَدْل است و به تمایزِ حق و درستى  از باطل و ناراستى  گویاست ،مى ‏گوید :« یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوب »[۳۵] ؛(خدایا) فرزندى  بخش که از من و آل یعقوب ارث بَرَد .و مى ‏گوید :« وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داودَ »[۳۶] ؛سلیمان از داود ارث بُرد .و خداى  بزرگ در توزیع سهم ‏ها و تشریعِ فرائض و میراث و اباحه نصیب مردان و زنان ، چیزهایى  را تبیین کرده است که با آن تعلیل‏ هاى ِ اهلِ باطل رااز بین مى ‏برد و بدگمانى ‏ها و شُبهاتِ پیشینیان را مى ‏زداید . نه چنین است ؛« بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّه‏ُ الْمُسْتَعانُ عَلى  مَا تَصِفُونَ »[۳۷] ؛بلکه نَفْساهاتان امرى  را براى  شما آراسته ، پس من صبرِ نیکویى  در پیش مى ‏گیرم ، و خدا یارى  دهنده است بر آنچه توصیف مى ‏کنید .ابوبکر گفت :خدا و پیامبرش راست گفت ، و دختر او نیز راست مى ‏گوید .[ اى  فاطمه ] تو معدنِ حکمتى  و جایگاهِ هدایت و رحمت ، و رُکنِ دین و عین حجّت ؛ سخنِ صوابِ تو را بعید نمى ‏دانم و گفته ‏هایت را انکار نمى ‏کنم ؛ این مسلمانان که میان من و تواند ، آنچه را بر دوش گرفتم به عهده ‏ام گذاشتند ، وبا هماهنگى ِ ایشان آنچه را ستاندم صورت گرفت ، نه زور گویم و نه خود رأى  ونه خود گزین ، و اینان بر این مطلب شاهدند .فاطمه زهرا  علیهاالسلام رو به مردم کرد و فرمود :اى  مردمى  که به سوى  سخن باطل شتافتید [ و ] از کار زشت زیانبار چشم مى ‏پوشید ؛« أَفَلاَ تَتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ أَمْ عَلى  قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»[۳۸] ؛آیا در قرآن تدبُّر نمى ‏کنید یا اینکه بر قلب‏ هاتان قفل زده شده ؟!نه چنین است ، بلکه اعمالِ بدتان بر قلب‏ هاتان زنگار نهاده و گوش‏ها وچشم‏هاتان را فرا گرفته است ، تأویلِ بس نادرستى  کردید و بَد است آنچه به آن اشاره کردید ، و شَرّ است آنچه از آن عِوَض ستاندید .به خدا سوگند ، بار آن را سنگین مى ‏یابید و پایانش را پر از وَبال ؛ آن‏گاه که پرده‏ ها براى  شما کنار رود ، و گرفتارى  و بدبختى ِ پُشت آن روشن شود ؛«وبَدالَکُم مِن ربِّکُم ما لم تکونوا تحتسبون»[۳۹] .و از سوى ِ پروردگارتان آنچه را به حساب نمى ‏آوردید برایتان آشکار گردد .« وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ »[۴۰] ؛و در آنجا اهل باطل زیان بینند»[۴۱] .خداى  سبحان مى ‏فرماید :« تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ * وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ * یَسْمَعُ آیَاتِ اللَّهِ تُتْلَى  عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً کَأَن لَمْ یَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ »[۴۲] ؛این آیات خداست که به حق بر تو تلاوت مى ‏کنیم ، پس به کدام سخن ، بعد ازخدا و آیاتش ، ایمان مى ‏آورند ؛ واى  بر هر دروغ‏گوى  گنه‏ کار ، آیات خدا را که براو تلاوت مى ‏شود مى ‏شنود سپس با استکبار روى  برمى ‏تابد ؛ چنان که گویى آنها را نشنید ، پس به عذاب دردناک او را بشارت ده .
[۱] .  سوره مائده ۵ ، آیه ۵۰ .
[۲] .  سوره مریم ۱۹ ، آیه ۲۷ .
[۳] .  سوره نمل ۲۷ ، آیه ۱۶ .
[۴] .  سوره مریم ۱۹ ، آیه ۵ ـ ۶ .
[۵] .  سوره انفال ۸ ، آیه ۷۵ .
[۶] .  سوره نساء ۴ ، آیه ۱۱ .
[۷] .  سوره بقره ۲ ، آیه ۱۸۰ .
[۸] .  سوره انعام ۶ ، آیه ۶۷ .
[۹] .  سوره هود ۱۱ ، آیه ۳۹ ؛ سوره زمر (۳۹) ، آیه ۳۹ و۴۰ .
[۱۰] .  احتجاج طبرسى  ۱ : ۱۳۸ ـ ۱۳۹ .
[۱۱] .  سوره انعام ۶ ، آیه ۱۲۴ .
[۱۲] .  تفسیر فخر رازى  ۲۱ : ۱۵۶ .
[۱۳] .  تفسیر کشّاف ۴ : ۹۳ .
[۱۴] .  تفسیر بغوى  ۳ : ۱۸۹ .
[۱۵] .  تذکرة الحفّاظ ۱ : ۳ ؛ توجیه النظر جزائرى  ۱ : ۶۰ .
[۱۶] .  شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۱۶ : ۲۱۴ ؛ و نیز نگاه کنید به ، صحیح بخارى  ۵ : ۱۱۴ ـ ۱۱۵ (کتاب المغازى  ، حدیث بنى  النضیر) ؛ صحیح مسلم ۳ : ۱۳۷۷ ـ ۱۳۷۹ (کتاب الجهاد والسیر ، باب حکم الفن) .
[۱۷] .  شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۱۶ : ۲۷۴ ؛احتجاج طبرسى  ۱ : ۱۲۲ ؛ و نگاه کنید به ، تهذیب الأحکام (طوسى ) ۴ : ۱۴۸ ، تفسیر قمى  ۲ : ۱۵۵ ، السیرة الحلبیّه ۳ : ۴۸۸
[۱۸] .  الإمامة والسیاسه ۱ : ۲۰۰ ، تحقیق زینى  ؛ احتجاج طبرسى  ۱ : ۱۰۹ .
[۱۹] .  سنن ترمذى  ۵ : ۳۰۰ ، حدیث ۳۸۰۴ ؛ در این مأخذ آمده است : این حدیث ، حدیثى  حسن و غریب است ؛ مستدرک حاکم ۳ : ۱۴ .
[۲۰] .  سوره آل عمران ۳ ، آیه ۶۱ .
[۲۱] .  صحیح مسلم ۷ : ۱۲۰ (کتاب فضل الصحابه ، باب من فضائل على ) ؛ مسند ابى  یعلى  ۱ : ۲۸۶ ، حدیث۳۴۴ ؛ صحیح ابن حبّان ۱۵ : ۲۷۰ ـ ۲۷۱ (باب مناقب على  بن ابى ‏طالب  علیه ‏السلام) ؛ الآحاد والمثانى  ۵ : ۱۷۰ ، حدیث ۲۷۰۷ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۲۱ : ۴۱۵ ، وجلد ۴۲ : ۵۳ .
[۲۲] .  سوره شعراء ۶۶ ، آیه ۲۱۴ .
[۲۳] .  تاریخ طبرى  ۲ : ۶۳ ؛ السیرة النبویه ابن کثیر ۱ : ۴۵۸ ـ ۴۵۹ ؛ کنز العمّال ۱۳ : ۱۳۳ ، حدیث ۳۶۴۱۹ ، به
نقل از ابن اسحاق و ابن جریر و ابن ابى  حاتم .
[۲۴] .  مستدرک حاکم ۳ : ۱۵۹ ؛ السنن الکبرى  نسائى  ۵ : ۱۴۲ ، حدیث ۸۵۰۹ .
[۲۵] .  تاریخ بغداد ۱۲ : ۲۶۳ ؛ تاریخ دمشق ۴۲ : ۶۱ ؛ در این دو مأخذ آمده است : «یا علی ، أنتَ أخی وصاحبی ورفیقی فی الجنّة» ؛ اى  على  ، تو برادرم هستى  و همدم و رفیقم در بهشت .
[۲۶] .  المعجم الکبیر ۱۲ : ۳۲۱ (و به نقل از آن در مجمع الزوائد ۹ : ۱۲۱ ، و کنز العمّال ۱۱ : ۶۱۱ ، حدیث۳۲۹۵۵) ؛ در این مأخذ آمده است : «فَمَن أَحَبَّک فی حیاة منّی فقد قَضَى  نَحْبَه ؛ وَمَن أَحَبَّکَ بعدی ولم یَرَک خَتَمَ اللّه‏ُ له بالأمن ، وأَمِنَه یومَ الفَزَع الأکبر ؛ ومَن مات وهو یُبْغِضُک یا علی مات میتةً جاهلیّةً ، یُحاسِبُه اللّه‏ بما عَمِلَ فی الإسلام» ؛ (اى  على ) هرکه تو را در حیات من دوست بدارد عهدش را به پایان رسانده است ، و هرکه بعد از من تو را نبیند و دوست بدارد خدا (پایان کار او را) به اَمن (و سلامَت) خاتمه دهد ، و در روز فزعِ بزرگ [ قیامت ] او را ایمنى  بخشد ؛ و یا على  ، هرکه بمیرد در هر حالى  که بُغض و کینه تو را در دل دارد ، به مرگِ جاهلیّت مرده است ، خدا او را به آنچه در اسلام انجام داده حساب‏رسى  مى ‏کند» .
[۲۷] .  کنز العمّال ۵ : ۲۹۱ ، حدیث ۱۲۹۱۴ ؛ و جلد ۱۱ : ۶۰۹ ، حدیث ۳۲۹۴۷ به نقل از شیرازى  در القاب ، وابن نجار از ابن عمر ، و نگاه کنید به ، مسند احمد ۵ : ۲۰۴ ، و مستدرک حاکم ۳ : ۲۱۷ ؛ المعجم الکبیر ۱ : ۱۶۰ ، حدیث ۳۷۸ .
[۲۸] .  طبقات ابن سعد ۲ : ۲۶۳ .
[۲۹] .  المعجم الأوسط ۵ : ۳۴۳ ؛ تاریخ بغداد ۷ : ۳۹۸ ؛ فیض القدیر ۴ : ۴۶۸ ، حدیث ۵۵۸۹ ؛ ترجمة الإمام الحسین ابن عساکر : ۱۸۶ ، حدیث ۱۶۷ .
[۳۰] .  اُسُد الغابه ۴ : ۲۵ ؛ جواهر المطالب ۱ : ۲۱۷ ؛ شواهد  التنزیل ۱ : ۱۲۳ ، حدیث ۱۳۳ .
[۳۱] .  الاستیعاب ۳ : ۱۰۹۸ .
[۳۲] .  طبقات ابن سعد ۲ : ۲۳ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۴۲ : ۶۰ .
[۳۳] .  یعنى  بر آنها مسلط مى ‏شد و ایشان را از بین مى ‏بُرد . م
[۳۴] .  نگاه کنید به ، شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۱۶ : ۲۵۰ ؛ جواهر المطالب ۱ : ۱۵۶ .
[۳۵] .  سوره مریم ۱۹ ، آیه ۶ .
[۳۶] .  سوره نمل ۲۷ ، آیه ۱۶ .
[۳۷] .  سوره یوسف ۱۲ ، آیه ۱۸ .
[۳۸] .  در سوره محمّد ۴۷ ، آیه ۲۴ ، آمده است : « أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ أَمْ عَلى  قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا » .
[۳۹] .  در سوره زمر ۳۹ ، آیه ۴۷ ، آمده است : « وَبَدَالَکُمْ مِنَ اللّه‏ِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ » .
[۴۰] .  سوره مؤمن ۴۰ ، آیه ۷۸ .
[۴۱] .  احتجاج طبرسى  ۱ : ۱۴۱ ـ ۱۴۴ ، و به نقل از آن در بحار الأنوار ۲۹ : ۲۳۲ ـ ۲۳۳ .
[۴۲] .  سوره جاثیه ۴۵ ، آیه ۶ ـ ۸ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


7 − هفت =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>