حالْ درنگى در [ شخصیّت ] ابوبکر داریم تا ببینیم آیا به راستى او صدّیق بود یااینکه «صدّیق» على بن ابى طالب علیه السلام است ؟این کار را به دور از زمینه هایى که هر طرف باور دارند پى مى گیریم ؛ یعنى شخصیّت این دو را از میانِ گفتار و کردار خودشان بررسى مى کنیم نه از خِلال سخنانِ پیروانشان .پیداست که صدق و راستى در مقابل کذب و دروغ است ؛ پس اگر صدّیقه ، فاطمه در سخنش مُحِق باشد [ و راست بگوید ] ، صدّیق ابوبکر دروغگو است ؛ و همچنین اگر على بر حق باشد ، لازم مى آید که طرف دیگر باطل باشد .اکنون با نمونه هایى ـ از کلمات و دیدگاه هاى صاحب نظران دو دیدگاه ـ در امورى که اختلاف شده ، درمى یابیم که چه کسى راستگو است و چه کسى دروغگومى باشد . پس از آن بر واژه «صدّیق» تأملى مى کنیم تا دریابیم که کدامیک از این دو ـ براساس داده ها ـ بر آراستگى به این صفت سزاوارترند .
نمونه اول
بخشى است از خطبه حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام که در آن خطاب به گروه مدعیان خلافت مى گوید :شما مى پندارید که ارثى براى ما نیست !« أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ »[۱] ؛آیا حکم جاهلیّت را مى جویید ؟! حکمِ چه کسى نیکوتر از حکمِ خداست براى آنهایى که اهل یقین اند ؟!آیا [ حکم خدا را در این باره ] نمى دانید ؟ بلى [ البته که مى دانید ] مانندخورشیدِ روشن برایتان آشکار است که من دختر اویم . اى مسلمانان ، آیا من از ارث محرومم ؟!اى پسر ابى قُحافه ، آیا در کتاب خدا ، تو از پدرت ارث مى برى و من ارث نمى برم؟!« لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً فَرِیّاً »[۲] ؛«از پیش خود چیزى بربافتهاى » .آیا به عمد کتاب خدا را رها کردید و پشتسرتان انداختید ، که مى گوید :« وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ داوُدَ »[۳] ؛سلیمان [ مال ] داود را ارث بُرد .و آنجا که خبر یحیى بن زکریا علیه السلام را نقل مى کند ، مى گوید :« فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ »[۴] ؛«(زکریّا گفت : خدایا) از نزد خود ولى ّ [ و جانشینى ] به من ببخش که وارث من باشد و از آل یعقوب ارث بَرَد» .و مى گوید :« وَأُولو الْأَرْحَامُ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللّهِ »[۵] ؛«در کتاب خدا ، بعضى از خویشاوندان نسبت به یکدیگر [ از دیگران ]سزاوارترند .و مى گوید :« یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ »[۶] ؛«خدا درباره فرزندانتان به شما سفارش مى کند : براى پسر مثل سهم دو دختراست» .و مى گوید :« إنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِینَ »[۷] ؛( لازم است بر آن که نشانه هاى مرگش فرا رسد) اگر مالى برجاى گذاشته ، به نیکى براى پدر و مادر و خویشاوندان خود وصیّت کند ؛ این کار حقى است برپرهیزگاران» .[ با اینکه در قرآن چنین آمده است ] شما گمان مى کنید که هیچ بهره و نصیبى براى من نیست ، و هیچ ارثى از پدرم به من نمى رسد ، و رابطه خویشاوندى میان ما نیست !آیا خدا شما را به آیه اى ویژه گردانیده که پدرم را از آن خارج کرده است ؟ یااینکه مى گویید : [ من بر دین پدرم نیستم و من و او از دو آیین جداگانه ایم و ]اهل دو آیین از هم ارث نمى برند ؟ آیا من و پدرم از یک دین نیستیم ؟ آیا شمابه خاص و عام قرآن از پدرم و پسر عمویم داناترید ؟(اکنون) بگیر فدک را ، روزى که محشور شوى تو را دیدار مى کند !پس چه خوب حاکمى است خداوند ، و نیکو پیشوایى است محمّد ، و بایسته وعده گاهى است قیامت .و در هنگامه قیامت کسانى که بر باطل اند زیان مى بینند ، و چون پشیمان شوند سودشان نبخشد» .« وَلِکُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرّ »[۸] « فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلَّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُقِیمٌ »[۹] ؛«و براى هر خبرى هنگام وقوعى است ، پس به زودى مى دانید چه کسى راعذاب خوارکننده فرا مى گیرد ، و عذابى پایدار بر او فرود مى آید»[۱۰]این عبارت داراى بیانى روشن است ، و به تفسیر و تحلیل زیادى نیاز ندارد ؛صدّیقه فاطمه زهرا علیهاالسلام با این سخن صدّیق ابوبکر را تکذیب مى کند :«اى پسر ابو قُحافه ، آیا در کتاب خدا آمده که تو از پدرت ارث مى برى و من نه ، به راستى چیز برساخته اى را آورده اى !»و نیز در سخنش به اینکه : ابوبکر و یارانش ـ براساس احکام دوران جاهلیّت ـ پنداشتند بهره وارثى براى فاطمه از پدرش نیست ، و این گمان مخالف عمومات قرآن
درباره وصیّت و ارث است ! چگونه است که ابوبکر از پدرش ارث مى برد و زهرا ازپدرش ارث نمى برد ؟ آیا آنان را خدا به آیه اى اختصاص داده و پیامبرش محمّد صلى الله علیه وآله رااز آن بیرون کرده است ؟ یا اینکه مى گویند پیامبر و دخترش اهل دو دین اند که از هم ارث نمى برند ؟ یا آنان مى خواهند بگویند زهرا ـ العیاذ باللّه ـ دختر رسول خدانیست ؟!زیرا عقل برنمى تابد این را که پیامبر این حکم را براى غیر وارث بیان کند و براى وارث بیان را واگذارد .چگونه عقل بپذیرد تخصیصِ کتاب را به خبر واحدى که آن را على و فاطمه تصدیق نکنند ؟!و چگونه عقل تصدیق کند تخصیصِ کتاب را به خبر واحدى که اخذ به عمومِ ظاهر آن صحیح نمى باشد ؛ زیرا با سیره ثابت از پیامبران پیشین علیهم السلام مخالف است .بارى ، زهرا علیهاالسلام با این سخن بیان مى دارد که قوم [ مدعیان خلافت و پیروان آنها ]عمل به کتاب خدا را واگذاشتند ؛ زیرا واژه «وَرِثَ» عام است و بر ارثِ مال دلالت مى کند ـ چنان که در شمارى از آیات مشاهده مى شود ـ و به قیدِ اضافى مقیَّد نشده است ؛ امّا آنان ارث را به وراثتِ حکمت و نبوّت ـ نه اموال ـ برگرداندند ، و مَجاز را برحقیقت مقدّم داشتند !با اینکه وراثتِ نبوّت و علم به معناى ِ ابطال میراث مالى نیست ، بلکه وراثت نُبوّت با وراثتِ مال ملازمه دارد ؛ و این وراثت از اَزل نزد آفریدگار ، ملازم با اهل آن بوده است ، و « اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ »[۱۱] ؛ «و خدا بس داناست به آنجا که رسالتش را قرار مى دهد» .رازى در تفسیرش مى گوید :«مراد از میراث در هر دو جا ، وراثت مال است ؛ و این قول ابن عبّاس و حسن وضحّاک مى باشد»[۱۲] .زَمَخْشَرى ّ در کشّاف مى نویسد :«سلیمان از پدرش هزار اَسب ارث بُرد» [۱۳] .بَغَوى ّ در معالم التنزیل ـ در تفسیر آیه ۶ سوره مریم ـ مى نویسد :«حسن گفت : معنایش این است : مالم را ارث بَرَد»[۱۴] .و ما اگر در استدلال صدّیق اکبر ، على علیه السلام و صدّیقه کبرى ، فاطمه زهرا علیهاالسلام وعبّاس ، عموى ِ پیامبر نیک بیندیشیم ، مى بینیم که بر خطاى ِ ابوبکر و سستى ِ دعوى ِ او ،بر شیوه الزام او به آنچه خودش را ملزم ساخته ، استدلال مى کنند ؛ چراکه او مردم را ازنقلِ حدیث پیامبر نهى کرد با این شعار که : بین ما و شما کتاب خدا [ بس ] است[۱۵] .یعنى آنان بر خطاى ابوبکر به عمومات قرآن درباره ارث و وصیّت استدلال کردند؛ اما وى به آنچه از آن نهى کرده بود ـ نقلِ حدیث از پیامبر ـ بازگشت ، زیرا به حدیثْ در مقابلِ آیات قرآن استدلال کرد ، واین تناقض گویى نیازمند تأمّل است !
نمونه دوم
حضرتِ زهرا علیهاالسلام ، [ به کمک ] عموماتِ قرآنى ،گذشته و سیره خود خلیفه ،ابوبکر را در این نقل تکذیب کرد که گفت : پیامبر فرموده است «نحنُ معاشرَ الأنبیاء لانُوَرّثُ ما تَرَکْناه صَدَقة » ؛ «ما پیامبران ارث برده نمى شویم [ و مالمان میراث کسى نیست ]آنچه بر جاى گذاریم صدقه است» .زیرا اگر کلام ابوبکر درست باشد ، چگونه برایش صحیح است که عصاى پیامبر ومرکب وکفش او را به على بن ابى طالب دهد[۱۶] ، و زنانش را اجازه تصرّف درخانه هاشان بدهد ـ آنگونه که مالک در ملکش تصرّف مى کند ـ تا آنجا که براى دفن درحجره عائشه از او اجازه بخواهند ، در زمانى که مى بینیم فدک با ادعاى عدم ملکیّت زهرا علیهاالسلام از او گرفته مى شود ؟آیا براى پیامبر صلى الله علیه وآله جایز است که از دنیا برود و دختر و دامادش را آگاه نسازد که حقّى درارثش ندارند ؟ چگونه است که او به دیگران اعلام مى کند و با خبرشان مى سازد ، ولى داماد و دخترش را ـ که صاحبان حق اند ـ از این حکم خاص ، بر فرض وجود آن ، آگاه نمى سازد ؟افزون بر این ، اگر ابوبکر بر سخنش اعتماد داشت ، چرا آن را با نامه اى که براى فاطمه درباره فدک نوشت نقض کرد ؟[۱۷]ابوبکر با این ادعایش بر پیامبر ، الغاء قانون ارث را براى انبیا ، به آن حضرت نسبت داد ؛ و این مطلب برخلافِ [ واقعیّتِ ] ثابت شده اى پیامبر صلى الله علیه وآله است که او مانند دیگرمردم مکلّف به [ انجام ] فرائض و تکالیف است ، و تعالیم آسمانى درباره او ماننددیگر انسانها جارى مى باشد ، و ثابت نشده که عدمِ ارث از مختصّات آن حضرت است ؛ و از اینرو ، حضرت زهرا علیهاالسلام به ابوبکر نسبت دروغ داد .
نمونه سوم
نمونه سوم ، تکذیب شدنِ على علیه السلام از سوى ابوبکر ، و در نقل دیگر از طرف عمر ،مى باشد ، پس از آنکه آن حضرت را در صورتِ بیعت نکردن با ابوبکر تهدید به قتل کردند ، على علیه السلام فرمود : «در این صورت بنده خدا و برادرِ رسول او را مى کشید !» ،عمر گفت : «بنده خدا آرى ؛ و اما برادرِ رسولش را ، نه»[۱۸] .نمى دانم چگونه اُخُوّت على علیه السلام را با پیامبر صلى الله علیه وآله انکار کرد !! با اینکه این کار دوبارصورت گرفت : اول در مکه ـ پیش از هجرت ـ میان مهاجران به خصوص ؛ و دوم باردر مدینه ، پس از ماه پنجم هجرت ، آنجا که پیامبر میان مهاجران و انصار عقدِ اُخوّت برقرار کرد ؛ و در هر دو صورت پیامبر صلى الله علیه وآله ، براى ِ خویش على را برگزید ، و او را ازمیان آنان به عنوان برادرِ [ دینى ] برگرفت ، و به على علیه السلام فرمود : «تو در دنیا و آخرت برادرِ من هستى »[۱۹] .افزون بر این ، همین بس است که : به نصّ آیه مباهله ، على علیه السلام نفس رسول خداست [ آنجا که مى فرماید ] : « وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ » [۲۰ ] ؛ «و فرا بخوانیم جان هایمان را وجان هاتان را» .و در ماجراى تَبوک به على علیه السلام فرمود :أنتَ منّی بمنزلة هارون مِن موسى إلاّ أنّه لا نبیَّ بعدی ، وأنتَ أخی ووارثی[۲۱] ؛«تو نسبت به من به منزله هارونى نسبت به موسى ، جز اینکه بعد از من پیامبرى نیست ؛ و تو برادرم و وارثم هستى » . پیامبر صلى الله علیه وآله ، على علیه السلام را ـ در هنگامى که هنوز اسلام استوار نشده بود ـ برادر ووصى ّ و خلیفه بعد از خود قرار داد ؛ زمانى که این آیه نازل شد : « وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ »[۲۲] «نزدیکان از عشیره ات را بیم ده» ؛ آنان را به خانه عمویش ـ ابو طالب ـ فراخواند ، و آنها در آن روز حدود ۴۰ نفر بودند ـ یکى کمتر یا زیادتر ـ پیامبر صلى الله علیه وآله درمیان آنها برخاست و فرمود :اى فرزندانِ عبدالمطّلب ، به خدا سوگند ، سراغ ندارم که جوانْمردى از عرب براى قومش برتر از آن چیزى که من براى شما آوردم ، آورده باشد ! من براى شما خیردنیا و آخرت را آورده ام ، و خدا مرا امر کرده که شما را به سوى آن دعوت کنم ؛ پس کدام یک از شما مرا در این امر مدد مى رساند ، تا برادر و وصى ّ و خلیفه من در میان شما باشد ؟آن قوم همه از پذیرش این دعوت سر باز زدند به جز على علیه السلام ، که خُرد سال ترین آنان بود ؛ پس رسول خدا صلى الله علیه وآله دست بر شانه على نهاد و گفت : همانا این برادر من است و وصى ّ و خلیفه ام در میان شما ! [ سخن ] او را بشنوید و اطاعت کنید .آن گروه [ به تَمَسْخُر ] مى خندیدند و به ابو طالب مى گفتند : محمّد تو را امر کرد که حرفِ فرزندت را بشنوى و فرمانْ بَرى!»[۲۳]و [ نیز ] آنجا که زمان عروسى ِ سرورِ زنان (فاطمه علیهاالسلام) با على فرا رسید ،پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : اى امّ اَیْمَن ! برادرم را صدا بزن ، وى گفت : او برادرت مى باشد و تودخترت را به ازدواج او درمى آورى ؟! فرمود : بلى ، اى اُمّ اَیْمَن ؛ پس اُمّ اَیْمَن على رافرا خواند …»[۲۴]پیامبر صلى الله علیه وآله ، بارها و بارها ، على علیه السلام را به عنوان «برادر» خطاب کرد .یک بار فرمود :أنتَ أخی وصاحبی فی الجنّة[۲۵] ؛«تو برادر منى و همراه و همدم من در بهشت» .بار دیگر فرمود :أنتَ أخی ووزیری ، تَقْضِی دَینی وَتُنْجِزُ مَوعدی وتُبْرِئُ ذمّتی[۲۶] ؛ « (اى على ) تو برادرم و وزیرم هستى ، دَینم را مى پردازى و وعده ها(وپیمان ها) یم را وفا مى کنى ، و ذمّه ام را آزاد مى سازى » .و بار سوم فرمود :هذا أخی ابن عَمّی وصِهْری وأبو وُلْدِی[۲۷] ؛«این (على ) برادرم و پسر عمویم و دامادم و پدر فرزندانم مى باشد» .و بار چهارم فرمود : برادرم على را صدا بزنید ، پس على را فراخواندند [ آن حضرت بر بالین پیامبر آمد ] فرمود : «نزدیکم بیا ! على نزدیک شد و پیامبر را به خودتکیه داد ؛ پیامبر صلى الله علیه وآله همچنان بر على علیه السلام تکیه داشت و با او سخن مى گفت که جانِ پاکش [ از بدن پاکیزه اش ] جدا شد[۲۸] .و بار پنجم پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :مکتوبٌ على باب الجنّة : لا إله إلاّ اللّه ، محمّدٌ رسولُ اللّه ، علیٌّ أخو رسولِ اللّه[۲۹] ؛«بر درِ بهشت نوشته شده است : خدایى جز «اللّه» نیست ، محمّد رسول اللّه ، وعلى برادرِ رسول خداست» .و بار ششم ، و بار هفتم ، و …خدا در لیلة المَبیت ـ که امام على علیه السلام در بستر رسول خدا خوابید ـ به جبرئیل ومیکائیل وحى کرد که : «من میان شما عقد برادرى بستم و عُمرِ یکى از شما راطولانى تر از دیگرى قرار دادم ، کدام یک از شما عمر طولانى تر را به دیگرى ایثارمى کند؟! [ هیچ کدام حاضر نشدند و ] هر دو حیات (و بیشتر زنده ماندن) را برگزیدند!خدا به آن دو وحى کرد : چرا شما مانند على بن ابى طالب نیستید ؟! میان او ومحمّد عقد اُخُوّت بستم ، على در بسترِ او خوابید تا جانش را فداى ِ محمّد کند ، وحیات [ خود ] را نثارش سازد ؛ به زمین فرود آیید ، و او را از آسیب دشمنانش حفظ کنید .پس هر دو فرو آمدند …»[۳۰]امام على علیه السلام به این مؤاخات (و برادرى با پیامبر) چندین مرتبه استشهاد کرد ؛ درروز شورى به عثمان و عبد الرحمن و سعد و زُبَیر و طلحه ، فرمود :شما را به خدا سوگند مى دهم ، آیا در میان شما جز من کسى هست که رسول خدا ـ آنگاه که میان مسلمانان عقد اُخُوّت مى بست ـ میان خودش با او عقد برادرى بسته باشد ؟ گفتند : نه ، به خدا»[۳۱] .على علیه السلام روز بدر به ولید ـ که براى نبرد با او آمد و از آن حضرت پرسید : «تو که هستى ؟ ـ فرمود : «أنا عبداللّه وأخو رسوله»[۳۲] ؛ من بنده خدایم و برادر رسول او» .حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در خطبه مشهورش به این اُخُوَّت اشاره مى کند ، آنجا که مى گوید :«(هرگاه شیطان سر بر مى آورد یا اژدهایى از مشرکان دهان باز مى کرد) پیامبربرادرش را در کام او مى افکند ؛ و او تا زمانى که پا بر بناگوش آنان نمى گذاشت[۳۳]و شعله آتش آنها را با شمشیرش خاموش نمى ساخت ؛ باز نمى گشت ؛ او در راه خدا هر رنجى را به جان مى پذیرفت ، و در [ احیاى ِ ] امر خدا مى کوشید ؛ آن حضرت خویشاوند رسول خدا بود و سرورى از اولیاء اللّه ، کمر بسته [ در راه حق ] ناصح ، کوشا و پر تلاش .و شما [ در آن زمان ] در رفاه مى زیستید ، آسوده و آرام در امن و امان ؛ وقوعِ حوادث ناگوار بر ما را انتظار داشتید ، و اخبار را پى مى گرفتید ؛ [ از شرکت در ]کارزار خوددارى مى کردید [ و اگر حاضر مى شدید ] هنگامه جنگ مى گریختید …»[۳۴] .چون ابوبکر حُجّت [ حضرت ] زهرا علیهاالسلام را شنید از سخن او متأثر شد ، خواست دل او را به دست آورد ، با اعتراف به اینکه على علیه السلام برادر پیامبر صلى الله علیه وآله است نه دیگران ،گفت :«اى دختر رسول خدا ، پدرت بر مؤمنان عطوفت داشت و کریمانه با آنها رفتارمى کرد و مهربان و دلسوز بود ؛ و بر کافران عذابى دردناک و کیفرى سخت وبزرگ بود ؛ اگر نَسَب او را بسنجیم درمى یابیم که او پدر توست نه دیگر زنان ، وبرادرِ شوهر تو مى باشد نه دیگر دوستان صمیمى اش؛ پیامبر او را بر هر دوستِ نزدیک و خویشاوندى برگزید ، و او نیز در هر کارِ بزرگى پیامبر را یارى رساند .شما خاندان را جز انسانِ سعادتمند دوست نمى دارد و جز بدبخت شما رادشمن نمى دارد ؛ شما عترتِ پیامبر ، از پاکانید و بهترین برگزیدگان ، خیر [ وسعادت ] را به ما مى نمایانید و به بهشت ما را رهنمون هستید .و تو اى برترینِ زنان و دختر بهترین پیامبران ، در سخنت راستگویى و دروُفور عقلت سرآمدِ همگان ؛ از حَقَّت بازداشته نمى شوى و مانعى در صدق وراستى تو نیست ؛ به خدا سوگند ، من از رأى پیامبر فراتر نرفته ام … من شنیدم که رسول خدا مى گفت :«نحنُ معاشِرَ الأَنْبِیاء لا نُوَرِّثُ ذَهَباً ولا فِضّةً ولا داراً ولا عِقاراً» ، وإنّما نُوَرِّثُ الکتابَ والحکمةَ والعلمَ والنُبُوَّةَ ؛ وما کان لَنا مِن طُعْمَةٍ فَلِوَلیّ الأَمرِ بعدَنا أَنْ یَحْکُمَ فیه بِحُکمه» ؛ «ما گروه پیامبران طلا (دینار) و نقره (درهم) و خانه ومزرعه ، به ارث برجاى نمى گذاریم ؛ ما فقط کتاب و حکمت و علم و نبوّت را به ارث مى نهیم ، و آنچه (از دارایى ) که از ما بر جاى ماند ، ولى ّ امرِ بعد از مامى تواند در آن به نظر خود رفتار کند .آنچه را قصد کردى ، ما در [ تهیه و خرید ] اسب و سلاح قرار دادیم که مسلمانان با آن کارزار کنند و با کفّار بستیزند و با فاسقانِ سرکش جدال نمایند ؛و این امر با اجماعِ مسلمانان صورت گرفت و تنها من دست به این کار نزدم و خودرأیى نکردم .این است حال و مال من ، آن براى تو و در دست توست ، از تو دریغ نمى شودو براى غیر تو ذخیره نشده است !تو بانوى ِ امّت پدرت هستى و شجره پاک براى فرزندانت ، فضلى که براى توست دفع نمى شود ، و از فرع و اصل تو [ شاخه و ساقه ات ] فرو نتوان کاست ، حکم تو در آنچه به دست من است نافذ مى باشد ؛ [ ولى ] آیامى پسندى که من در این زمینه پدرت را مخالفت کنم ؟حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود :سبحان اللّه ! پیامبر از کتابِ خدا روگردان نبود و با احکامش مخالفت نمى کرد ،بلکه از آن پیروى مى کرد وسُوَر قرآن را پى مى جُست ؛ آیا براى فریب و نیرنگ گرد آمده اید به بهانه زور [ و ستم و ناروا ] بر او ؟! این کار پس از وفاتِ او شبیه است به غائله هایى که در زمان حیاتش برایش [ به ستم ] چیده شد ! این کتاب خدا حاکمِ عَدْل است و به تمایزِ حق و درستى از باطل و ناراستى گویاست ،مى گوید :« یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوب »[۳۵] ؛(خدایا) فرزندى بخش که از من و آل یعقوب ارث بَرَد .و مى گوید :« وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داودَ »[۳۶] ؛سلیمان از داود ارث بُرد .و خداى بزرگ در توزیع سهم ها و تشریعِ فرائض و میراث و اباحه نصیب مردان و زنان ، چیزهایى را تبیین کرده است که با آن تعلیل هاى ِ اهلِ باطل رااز بین مى برد و بدگمانى ها و شُبهاتِ پیشینیان را مى زداید . نه چنین است ؛« بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى مَا تَصِفُونَ »[۳۷] ؛بلکه نَفْساهاتان امرى را براى شما آراسته ، پس من صبرِ نیکویى در پیش مى گیرم ، و خدا یارى دهنده است بر آنچه توصیف مى کنید .ابوبکر گفت :خدا و پیامبرش راست گفت ، و دختر او نیز راست مى گوید .[ اى فاطمه ] تو معدنِ حکمتى و جایگاهِ هدایت و رحمت ، و رُکنِ دین و عین حجّت ؛ سخنِ صوابِ تو را بعید نمى دانم و گفته هایت را انکار نمى کنم ؛ این مسلمانان که میان من و تواند ، آنچه را بر دوش گرفتم به عهده ام گذاشتند ، وبا هماهنگى ِ ایشان آنچه را ستاندم صورت گرفت ، نه زور گویم و نه خود رأى ونه خود گزین ، و اینان بر این مطلب شاهدند .فاطمه زهرا علیهاالسلام رو به مردم کرد و فرمود :اى مردمى که به سوى سخن باطل شتافتید [ و ] از کار زشت زیانبار چشم مى پوشید ؛« أَفَلاَ تَتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»[۳۸] ؛آیا در قرآن تدبُّر نمى کنید یا اینکه بر قلب هاتان قفل زده شده ؟!نه چنین است ، بلکه اعمالِ بدتان بر قلب هاتان زنگار نهاده و گوشها وچشمهاتان را فرا گرفته است ، تأویلِ بس نادرستى کردید و بَد است آنچه به آن اشاره کردید ، و شَرّ است آنچه از آن عِوَض ستاندید .به خدا سوگند ، بار آن را سنگین مى یابید و پایانش را پر از وَبال ؛ آنگاه که پرده ها براى شما کنار رود ، و گرفتارى و بدبختى ِ پُشت آن روشن شود ؛«وبَدالَکُم مِن ربِّکُم ما لم تکونوا تحتسبون»[۳۹] .و از سوى ِ پروردگارتان آنچه را به حساب نمى آوردید برایتان آشکار گردد .« وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ »[۴۰] ؛و در آنجا اهل باطل زیان بینند»[۴۱] .خداى سبحان مى فرماید :« تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ * وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ * یَسْمَعُ آیَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً کَأَن لَمْ یَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ »[۴۲] ؛این آیات خداست که به حق بر تو تلاوت مى کنیم ، پس به کدام سخن ، بعد ازخدا و آیاتش ، ایمان مى آورند ؛ واى بر هر دروغگوى گنه کار ، آیات خدا را که براو تلاوت مى شود مى شنود سپس با استکبار روى برمى تابد ؛ چنان که گویى آنها را نشنید ، پس به عذاب دردناک او را بشارت ده .
[۱] . سوره مائده ۵ ، آیه ۵۰ .
[۲] . سوره مریم ۱۹ ، آیه ۲۷ .
[۳] . سوره نمل ۲۷ ، آیه ۱۶ .
[۴] . سوره مریم ۱۹ ، آیه ۵ ـ ۶ .
[۵] . سوره انفال ۸ ، آیه ۷۵ .
[۶] . سوره نساء ۴ ، آیه ۱۱ .
[۷] . سوره بقره ۲ ، آیه ۱۸۰ .
[۸] . سوره انعام ۶ ، آیه ۶۷ .
[۹] . سوره هود ۱۱ ، آیه ۳۹ ؛ سوره زمر (۳۹) ، آیه ۳۹ و۴۰ .
[۱۰] . احتجاج طبرسى ۱ : ۱۳۸ ـ ۱۳۹ .
[۱۱] . سوره انعام ۶ ، آیه ۱۲۴ .
[۱۲] . تفسیر فخر رازى ۲۱ : ۱۵۶ .
[۱۳] . تفسیر کشّاف ۴ : ۹۳ .
[۱۴] . تفسیر بغوى ۳ : ۱۸۹ .
[۱۵] . تذکرة الحفّاظ ۱ : ۳ ؛ توجیه النظر جزائرى ۱ : ۶۰ .
[۱۶] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۶ : ۲۱۴ ؛ و نیز نگاه کنید به ، صحیح بخارى ۵ : ۱۱۴ ـ ۱۱۵ (کتاب المغازى ، حدیث بنى النضیر) ؛ صحیح مسلم ۳ : ۱۳۷۷ ـ ۱۳۷۹ (کتاب الجهاد والسیر ، باب حکم الفن) .
[۱۷] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۶ : ۲۷۴ ؛احتجاج طبرسى ۱ : ۱۲۲ ؛ و نگاه کنید به ، تهذیب الأحکام (طوسى ) ۴ : ۱۴۸ ، تفسیر قمى ۲ : ۱۵۵ ، السیرة الحلبیّه ۳ : ۴۸۸
[۱۸] . الإمامة والسیاسه ۱ : ۲۰۰ ، تحقیق زینى ؛ احتجاج طبرسى ۱ : ۱۰۹ .
[۱۹] . سنن ترمذى ۵ : ۳۰۰ ، حدیث ۳۸۰۴ ؛ در این مأخذ آمده است : این حدیث ، حدیثى حسن و غریب است ؛ مستدرک حاکم ۳ : ۱۴ .
[۲۰] . سوره آل عمران ۳ ، آیه ۶۱ .
[۲۱] . صحیح مسلم ۷ : ۱۲۰ (کتاب فضل الصحابه ، باب من فضائل على ) ؛ مسند ابى یعلى ۱ : ۲۸۶ ، حدیث۳۴۴ ؛ صحیح ابن حبّان ۱۵ : ۲۷۰ ـ ۲۷۱ (باب مناقب على بن ابى طالب علیه السلام) ؛ الآحاد والمثانى ۵ : ۱۷۰ ، حدیث ۲۷۰۷ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۲۱ : ۴۱۵ ، وجلد ۴۲ : ۵۳ .
[۲۲] . سوره شعراء ۶۶ ، آیه ۲۱۴ .
[۲۳] . تاریخ طبرى ۲ : ۶۳ ؛ السیرة النبویه ابن کثیر ۱ : ۴۵۸ ـ ۴۵۹ ؛ کنز العمّال ۱۳ : ۱۳۳ ، حدیث ۳۶۴۱۹ ، به
نقل از ابن اسحاق و ابن جریر و ابن ابى حاتم .
[۲۴] . مستدرک حاکم ۳ : ۱۵۹ ؛ السنن الکبرى نسائى ۵ : ۱۴۲ ، حدیث ۸۵۰۹ .
[۲۵] . تاریخ بغداد ۱۲ : ۲۶۳ ؛ تاریخ دمشق ۴۲ : ۶۱ ؛ در این دو مأخذ آمده است : «یا علی ، أنتَ أخی وصاحبی ورفیقی فی الجنّة» ؛ اى على ، تو برادرم هستى و همدم و رفیقم در بهشت .
[۲۶] . المعجم الکبیر ۱۲ : ۳۲۱ (و به نقل از آن در مجمع الزوائد ۹ : ۱۲۱ ، و کنز العمّال ۱۱ : ۶۱۱ ، حدیث۳۲۹۵۵) ؛ در این مأخذ آمده است : «فَمَن أَحَبَّک فی حیاة منّی فقد قَضَى نَحْبَه ؛ وَمَن أَحَبَّکَ بعدی ولم یَرَک خَتَمَ اللّهُ له بالأمن ، وأَمِنَه یومَ الفَزَع الأکبر ؛ ومَن مات وهو یُبْغِضُک یا علی مات میتةً جاهلیّةً ، یُحاسِبُه اللّه بما عَمِلَ فی الإسلام» ؛ (اى على ) هرکه تو را در حیات من دوست بدارد عهدش را به پایان رسانده است ، و هرکه بعد از من تو را نبیند و دوست بدارد خدا (پایان کار او را) به اَمن (و سلامَت) خاتمه دهد ، و در روز فزعِ بزرگ [ قیامت ] او را ایمنى بخشد ؛ و یا على ، هرکه بمیرد در هر حالى که بُغض و کینه تو را در دل دارد ، به مرگِ جاهلیّت مرده است ، خدا او را به آنچه در اسلام انجام داده حسابرسى مى کند» .
[۲۷] . کنز العمّال ۵ : ۲۹۱ ، حدیث ۱۲۹۱۴ ؛ و جلد ۱۱ : ۶۰۹ ، حدیث ۳۲۹۴۷ به نقل از شیرازى در القاب ، وابن نجار از ابن عمر ، و نگاه کنید به ، مسند احمد ۵ : ۲۰۴ ، و مستدرک حاکم ۳ : ۲۱۷ ؛ المعجم الکبیر ۱ : ۱۶۰ ، حدیث ۳۷۸ .
[۲۸] . طبقات ابن سعد ۲ : ۲۶۳ .
[۲۹] . المعجم الأوسط ۵ : ۳۴۳ ؛ تاریخ بغداد ۷ : ۳۹۸ ؛ فیض القدیر ۴ : ۴۶۸ ، حدیث ۵۵۸۹ ؛ ترجمة الإمام الحسین ابن عساکر : ۱۸۶ ، حدیث ۱۶۷ .
[۳۰] . اُسُد الغابه ۴ : ۲۵ ؛ جواهر المطالب ۱ : ۲۱۷ ؛ شواهد التنزیل ۱ : ۱۲۳ ، حدیث ۱۳۳ .
[۳۱] . الاستیعاب ۳ : ۱۰۹۸ .
[۳۲] . طبقات ابن سعد ۲ : ۲۳ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۴۲ : ۶۰ .
[۳۳] . یعنى بر آنها مسلط مى شد و ایشان را از بین مى بُرد . م
[۳۴] . نگاه کنید به ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۶ : ۲۵۰ ؛ جواهر المطالب ۱ : ۱۵۶ .
[۳۵] . سوره مریم ۱۹ ، آیه ۶ .
[۳۶] . سوره نمل ۲۷ ، آیه ۱۶ .
[۳۷] . سوره یوسف ۱۲ ، آیه ۱۸ .
[۳۸] . در سوره محمّد ۴۷ ، آیه ۲۴ ، آمده است : « أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا » .
[۳۹] . در سوره زمر ۳۹ ، آیه ۴۷ ، آمده است : « وَبَدَالَکُمْ مِنَ اللّهِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ » .
[۴۰] . سوره مؤمن ۴۰ ، آیه ۷۸ .
[۴۱] . احتجاج طبرسى ۱ : ۱۴۱ ـ ۱۴۴ ، و به نقل از آن در بحار الأنوار ۲۹ : ۲۳۲ ـ ۲۳۳ .
[۴۲] . سوره جاثیه ۴۵ ، آیه ۶ ـ ۸ .