مقدّمه وپیش‏ گفتار-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

مقدّمه وپیش‏ گفتار-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

پژوهشى  پیرامون اختصاص«لقب صدّیق»به حضرت امام على   علیه ‏السلام و حضرت فاطمه زهرا  علیهاالسلام   نویسنده :سیّد على  شهرستانى    ترجمه :واحد پژوهش بخش فرهنگى  مؤسسه حضرت امام هادى علیه الصلوة والسلام
« … اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى  مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَیْتِهِ ، وَصَلِّ عَلَى  الْبَتُولِ الطَّاهِرَةِ ،الصِّدِّیقَةِ الْمَعْصُومَةِ ، التَّقِیَّةِ النَّقِیَّةِ ، الرَّضِیَّةِ الْمَرْضِیَّةِ ، الزَّکِیَّةِالرَّشِیدَةِ ، الْمَظْلُومَةِ الْمَقْهُورَةِ ، الْمَغْصُوبَةِ حَقَّهَا ، الْمَمْنُوعَةِ إِرْثَها ،الْمَکْسُورَةِ ضِلْعُهَا ، الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا ، الْمَقْتُولِ وَلَدُهَا ، فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ ، وَبَضْعَةِ لَحْمِهِ ، وَصَمِیمِ قَلْبِهِ ، وَفِلْذَةِ کَبِدِهِ ، وَ النُّخْبَةِمِنْکَ لَهُ ، وَالتُّحْفَةِ ، خَصَصْتَ بِها وَصِیَّهُ وَحَبِیبَهُ الْمُصْطَفى  ، وَقَرِینَهُ الْمُرْتَضى  ، وَسَیِّدَةِ النِّساءِ ، وَمُبَشِّرَةِ الْأَوْلِیاءِ ، حَلِیفَةِ الْوَرَعِ وَالزُّهْدِ ،وَتُفَّاحَةِ الْفِرْدَوْسِ وَالْخُلْدِ الَّتِی شَرَّفْتَ مَوْلِدَها بِنِسآءِ الْجَنَّةِ ،وَسَلَلْتَ مِنْها أَنْوارَ الْأَئِمَّةِ ، وَأَرْخَیْتَ دُونَها حِجابَ النُّبُوَّةِ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلَیْها صَلاةً تَزِیدُ فِی مَحَلِّها عِنْدَکَ ، وَشَرَفِها لَدَیْکَ ، وَمَنْزِلَتِها مِنْ رِضَاکَ ، وَبَلِّغْها مِنَّا تَحِیَّةً وَسَلاماً ، وَآتِنَا مِنْ لَدُنْکَ فِی حُبِّهافَضْلاً وَإِحْسَاناً ، وَرَحْمَةً وَغُفْراناً ، إِنَّکَ ذُو الْفَضْلِ الْکَرِیمِ» .« موسوعة الزیارات المعصومین  علیهم ‏السلام ۱ : ۲۸۷»

در تفسیر على  بن ابراهیم قمى   رحمه ‏الله در ذیل آیه ۴۹ سوره نساء :« أَلَمْ تَرَ إِلَى  الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ » ؛آیا سوى  کسانى  نمى ‏نگرى  که خویشتن را پاک ‏سرشت مى ‏دانند ! بلکه خدا هرکه را خواهد از پلیدى ‏ها دور مى ‏سازد ؛آمده است که امام صادق  علیه ‏السلام فرمود :هُمُ الذین سَمَّوا أنْفُسَهم بـ «الصِدّیق» و«الفاروق» و«ذی النورین» !! …اینان همان کسانى ‏اند که خود را «صِدّیق» و «فاروق» و «صاحب دو نور»نامیدند !! …آن‏گاه امام به کنایه درباره‏ شان فرمود :« انْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى  اللّه‏ِ الْکَذِبَ » ؛بنگر که چگونه بر خدا تهمت دروغ مى ‏زنند !سپس فرمود :وهُم الذین غاصَبوا آلَ محمّد حَقَّهم ؛و آنان همان کسانى ‏اند که حق آل محمّد را غصب کردند[ و به ناحق بر جاى  آنان نشستند ] .«تفسیر قمّى  ۱ : ۱۴۰»

مقدّمه مؤلّف

حمد و سپاس خداى  را که پروردگارِ جهانیان است ، و درود و سلام بر سیّد وسرور ما محمّد و بر خاندان پاک او . کلیدْ واژه‏ ها و مفاهیمى  در تاریخ و شریعتِ اسلام وجود دارند که مى ‏بایست درآنها درنگ کرد و در معانیى  که در بردارند ، اندیشید ؛ زیرا این واژه‏ ها با عقاید و احکام و سیره ارتباط دارند .«صِدِّیقَه» از این واژه‏ هاست که در خود معانى ِ بلندى  را در بر دارد ، و به مقاماتى الهى ّ اشاره مى ‏کند . تا آنجا که نگارنده سراغ دارد رساله ‏اى  مستقل در این زمینه نگارش نیافته است ، وآنچه در سخنانِ بزرگان آمده ، اشاراتى  است گذرا به معناى ِ صدّیقه که به مناسبت‏هاى دیگر در بحث‏هاى  کلامى ‏شان آورده‏ اند ، و آن را به ‏گونه‏اى  نپیراسته ‏اند که با خِرَدپژوهش‏گرِ بحث‏هاى ِ موضوعى  در زمانِ حاضر سازگار باشد .براى  آنکه ما هم سهمى  در غِناى  کتاب‏خانه اسلامى  داشته باشیم ، این پژوهش راتقدیم کردیم تا نقطه آغازى  براى  کارهاى  آینده ما و دیگر برادرانِ پژوهش‏گر ومحقِّقمان باشد . زندگى  فاطمه زهرا  علیهاالسلام [ نه تنها ] سرشار از میراثِ تاریخى  و عقیدتى  و فقهى است ، بلکه در هر بخشى  از زندگانیش ، درس‏ها و عبرت‏ها و اندرزها و سرمشق‏ هایى وجود دارد که باید آنها را الگو قرار داد ؛ تا جایى  که اسم‏ها و القابِ آن بانو [ نیز ] اشاره به مقامات و مفاهیم والایى دارد . براى  نمونه «صِدّیقه» با عصمتِ آن حضرت پیوند مى ‏یابد ، و اشاره دارد به اینکه ازآغاز حیاتش پاک بود ؛ زیرا [ نُبوّتِ ] پدرش را تصدیق کرد و هر آنچه را او آورده بودراست دانست ، و کمالِ تصدیق خود را به آفریدگار ابراز داشت ، تا آنجا که خداى ِسبحان رضا و غضبش را وابسته رضا و خشم او قرار داد . و مانند این لقب ، «مُحَدَّثه» است که اشاره دارد به زمان پس از رحلت پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ؛زیرا جبرئیل نزدِ آن حضرت مى ‏آمد و با او سخن مى ‏گفت و دل‏دارى ‏اش مى ‏داد ، و اورا از حوادثى  که براى  ذُریّه‏ اش پیش مى ‏آید باخبر مى ‏ساخت . و پس از این دو ، لقبِ «شَهیده» است که اشاره است به مظلومیّت آن حضرت ، واینکه پایان حیات مبارک او شهادت است . بنابراین ، نام‏ ها و القاب فاطمه[۱] زهرا  علیهاالسلام اسماء و القابى  سطحى  نیستند ، بلکه دربر  دارنده معانى  قُدسى ‏اند که برخى  خواستند آنها را بربایند و بى ‏اساس و ملاک به دیگران ببخشند .در بعضى از روایاتِ اهل بیت ، علتِ نام‏ گذارى  فاطمه  علیهاالسلام این دانسته شده که آن حضرت شیعیانش را از آتش مى ‏گیرد و جدا مى ‏سازد . و درباره امام على   علیه ‏السلام آمده است که آن حضرت فارِق میان حق و باطل است ؛ و از این‏رو [ در راستاى  نهان ساختن این فضیلت و مقابله با آن ] ، مى ‏بینیم که اهل سنّت لقب «صدّیقه» را بر زن دیگرى اطلاق کرده‏ اند ، چنان‏که لقب «فاروق» را بر شخصِ دیگر اطلاق مى ‏کنند به این اعتقادکه او جدا کننده میان حق و باطل است ! چه وجه شبه و ارتباطى  میان این دو سخن که از پیامبر روایت شده که او درباره عمر گفت : «در امت‏هاى  پیش از شما مُحَدَّثانى  بودند ، و اگر در امت من از آنها باشد اوعمر بن خطّاب است» [۲] !یا به امام على   علیه ‏السلام نسبت داده شده این سخن که : «فرشته‏اى  به زبان عمر با ما سخن مى ‏گفت»[۳] !و میان اینکه فاطمه زهرا  علیهاالسلام واهل بیت پیامبر «مُحَدَّث» نامیده شده‏اند ؟! نمى ‏دانم آیا احدى  با من در مدلول و معانى  واژه «زهراء» و ارتباط آن با نور الهى اندیشیده است ؟ و آیا این لقب و منزلت ، تنها براى  اوست ؟ یا اینکه مى ‏توان آن را بردیگر دختران رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله تعمیم داد ؟ اهل سنّت به این تعمیم دست یازیدند تا عثمان بن عفّان بتواند به «ذو النورین ،صاحب دو نور» مُلَقّب شود ؛ به جهت ازدواج او با دو دختر رسول خدا یا دخترخوانده‏ هایش ؟! شاید انسان زیرک ، بر مبادرت  [ هدف‏مند ] خلفا و یارانشان ، براى  اطلاق این اسم‏ها و القاب بر کسانى  که مى ‏خواستند ، آگاه شود ؛ با اینکه آنان کلمه «شهید مظلوم»را بر عثمان بن عفّان اطلاق کنند ،از اطلاق کلمه «شهیده مظلومه» بر فاطمه زهرا  علیهاالسلام هراس دارند . بارى  ، القاب «صدّیقه» و «مُحَدَّثه» و «شهیده» ، واژه‏ هایى ‏اند که در درونشان معانى «عصمت» و «علم» و «مظلومیّت» را حمل مى ‏کنند ، و به مراحلِ سه‏ گانه حیات فاطمه  علیهاالسلام
اشاره دارند و به آنچه براى  او و علیه او جریان یافت . و این رساله مُختصر، تنهابه توضیح یک کلید واژه ـ از واژه ‏هاىکلیدى  فراوان درتاریخ و شریعت ـ مى ‏پردازد ؛ شایسته است در این القاب و امثال آن درنگ شود و درمضامین آن تأمّل گردد ؛ و این چیزى است که ما آرزومندیم از برادرانِ‏مان که درباره این بانوى  بزرگ ـ سلام اللّه‏ علیها ـ در بررسى ‏ها و پژوهش‏ هاشان مدّ نظر قرار دهند . و در پایان از خداى ِ سبحان مى ‏خواهم که این اثر ناچیز را بپذیرد ، و آن را درحسناتم قرار دهد و کفّاره سیّئاتم سازد ؛ و مرا به شفاعت سرورم «فاطمه زهرا  علیهاالسلام»سعادت‏مند گرداند ؛ در حالى  که صلوات مى ‏فرستم بر او و بر پدرش و همسرش وفرزندانش به این صلوات :اللهمّ صَلِّ عَلى  فاطمةَ وأبیها وبَعْلها وبنیها بعدد ما أحاط به عِلْمُک» ؛«پروردگارا صلوات فرست بر فاطمه و پدرش و همسرش و فرزندانش ، به عددآنچه علم تو به آن احاطه دارد» . و حمد خدا راست در اوّل و آخر ، و براى  اوست شکر در باطن و ظاهر ؛ و صلوات او بر پیامبرش محمّد و بر آل او که پاک و پاکیزه و معصوم‏اند .سیّد على  شهرستانى [۴]هفدهم جمادى  الأولى  سال ۱۴۲۶ه اَیّام شهادت صدّیقه کبرى  ، فاطمه زهرا  علیهاالسلام

پیش‏ گفتار

 از ویژگى ‏هاى  بحث موضوعى  این است که : انسان با واژه‏ ها و اصطلاحات به ذهنیّت واقعى  معامله مى ‏کند ؛ گاه شواهد سیره و تاریخ ـ ومانند آن ـ انسان را برتحقیق این امر ناگزیر مى سازد ، به ویژه آن‏گاه که با واژه‏ هاى  متعارض یا مخالف یک‏دیگر یا متضادّى  مواجه شود که امکان جمع تبرُّعى میانشان ممکن نیست ؛ چنان که توجیه شرعى  یا عقلى ِ دل‏چسب امکان ندارد . آن که به مطالعه تاریخ اسلام و فقه و حدیث مى ‏پردازد ،سخنانى  را در مى ‏یابد که برخلافِ یک‏دیگرند و گاه متناقض یا متضادّند ؛ پژوهش‏گر [ در این‏جا  ]نمى ‏داندچگونه با آنها معامله کند ـ یا میانشان سازگارى  پدید آورد ـ زیرا آنها انباشته ‏هایى ‏اند که از گذشته‏ هاى  دور به ما رسیده‏ اند . این تناقض‏ ها نزد بعضى  جا مى ‏افتد ؛ زیرا آنان مى ‏خواهند مردمانى  را که خدا ورسولش نستودند مُقَدَّس جلوه دهند ، لذا کوشیدند که میان دو روشِ ( صحابه و اهل بیت) جمع کنند ؛ ازجهتى مى ‏بینیم که آنان محبّتِ آل پیامبر را اظهار مى ‏دارند ، و ازجهت دیگر بیانِ آنچه را علیه ایشان جریان یافت نمى ‏پسندند ؛ به همین جهت ازپیروان روشِ دیگر مى ‏خواهند که از آنچه دیگران انجام دادند چشم پوشند ، با این ادعا که آنان کسانى  بودند که گذشتند و رفتند ، خوب و بدشان به خودشان مربوط است ، ما را چه رسد که در کارهاى  آنان درآییم ؟ این توجیه در آغاز درست و موجّه به نظر مى ‏رسد ؛ اما با اندک تأمّلى  ،آسیب‏ پذیرى  آن را درمى ‏یابى  ؛ زیرا که این مردان انسان‏هاى  عادى  در تاریخ نبودند که گفته شود : خوب و بدشان به خودشان مربوط است ، و امرشان به خدا واگذار مى ‏شودتا درباره‏شان حکم کند . بلکه اینان در شریعت و تاریخ نقش داشتند ، و بسیارى  از دیدگاه‏ هاى  بعضى  از مسلمانان در زمان کنونى  برگرفته از آنهاست ؛ از این‏رو چاره ‏اى  جز آگاهى  بر سیره وسلوک آنان نیست ، چه این [ امر ] با حیاتِ اجتماعى  و سیره علمى  و عملى  امروزه مامرتبط است ؛ زیرا : چیزها با اَضدادشان شناخته مى ‏شوند ، پس شناخت على  علیه ‏السلام وفاطمه  علیهاالسلام امکان ندارد ، مگر پس از شناخت معاویه و ابوبکر . از دیگر سوى  ، باید دریابیم که حُکمِ نازل شده خدا بر زبانِ پیامبرش و حق یکى است ، و غیر آن باطل مى ‏باشد ؛ پس اگر «علیٌّ مع الحق»[۵] ـ على  با حق است ـ معاویه برباطل است ؛ و اگر فاطمه زهرا  علیهاالسلام در مدّعایش راست مى ‏گوید ابوبکر چنین نیست ، وسومى  در این میان وجود ندارد ؛ زیرا خداى  متعال مى ‏فرماید :« فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى  تُصْرَفُونَ »[۶] ؛«بعد از حقّ جز گمراهى   نیست ، پس کجا روى  مى ‏گردانید ؟» و پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله فرمود :سَتَفْرُقُ اُمّتی إلى  نَیِّفٍ وسبعین فرقةً ، فرقةٌ ناجیة والباقی فی النّار[۷] ؛«به زودى  اُمّتم به هفتاد و چند فرقه پراکنده مى ‏شوند ، یک فرقه اهل نجات است و باقى  در آتش‏اند» . این دو نصّ به روشنى  ، تمام بر یکتایى  و یگانگى  حق ، و تفرقه باطل و گمراهى تأکید مى ‏ورزند . و اسلام ـ به طور کلى  ـ بر وحدتِ فکر و مضمونْ مبتنى  است . امام على   علیه‏ السلام مى ‏فرماید :فَلَوْ أنّ الباطِلَ خَلَصَ من مِزاجِ الحَقِّ لَمْ یَخْفَ على  المُرْتادین ، ولو أنّ الحقَّ خَلَصَ مِن لَبْس الباطل لاَنْقطَعَتْ عنه ألْسُنُ المُعانِدین ؛ ولکن یُؤْخَذمِن هذا ضِغْثٌ ومِن هذا ضِغْثٌ فَیُمْزَجانِ ، فهنالک یَسْتَوْلی الشیطانُ على أولیائه ، ویَنْجُو الّذین سَبَقَتْ لَهُم مِنَ اللّه‏ الحُسْنى [۸] .«پس اگر باطل با حق در نیامیزد ، حقیقت‏جو آن را شناسد و داند ؛ و اگر حق به باطل پوشیده نگردد ، دشمنان را مجالِ طعنه زدن نمانَد . لیکن اندکى  از این وآن گیرند ، تا به هم درآمیزند و شیطان فرصت یابد و حیلت برانگیزد تا بردوستانِ خود چیره شود ـ و از راهشان به دَر بَرد ـ امّا آن را که لطف حق دریافته باشد ، نجات یابد و راهِ حقّ را به سر برد»[۹] .و نیز آن حضرت به حارث بن حوط لَیْثى  فرمود :یا حارث ، إنّک ملبوس علیک ! إنّ الحقَّ لا یُعْرَفُ بالرجال اِعْرِفِ الحقَّ تَعْرِف أهلَه[۱۰] ؛«اى  حارث ، امر بر تو مشتبه شده است ! حق با مردان شناخته نمى ‏شود؛ حق را بشناس [ تا ] اهل آن را بشناسى » . بارى  ، فرافکنى ِ هاله ‏اى ازاُبُهَّت بر پیشینیان ، بعضى  را در این تناقض‏ گویى ‏هامى ‏اندازد ؛ زیرا صحابه مردمانى  بودند مانند دیگر انسان‏ها ، در برابر میزان‏هاى  الهى سر تسلیم فرود مى ‏آورند ؛ پس هرکس به خدا و پیامبرش و کتاب‏ها و احکام او ایمان آورد و مسیرِ هدایت آنها را در پیش گیرد براى  خودش هدایت یافته است ، و هرکه ازاین راه گمراه شود ، خودش را گمراه ساخته است . پس صِرف صحابى  پیامبر بودن مانع از آن نیست که در آراء و دیدگاه‏ هاى  صحابى مناقشه نشود ؛ زیرا جایگاهِ پیامبر چون خورشیدِ درخشان است و کسانى  که مُصاحِب و همراه اویند چون آینه ‏اند ، هر چقدر آینه صاف باشد ، به همان میزان پرتو و نورِنُبوّت در آن انعکاس مى ‏یابد ،وآنچه از آن کدر و تیره است ، نور خورشید جز زنگارآن را نمى ‏افزاید ؛ پس نقص دراین هنگام،از مُصاحِب  است نه از مُصاحَب  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله . امام على  بن حسین ، زین العابدین  علیه‏ السلام کسانى  از صحابه را که بر روشِ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله استوار ماندند و [ سنّت او را ] تبدیل و تغییر ندادند در دعایش مى ‏ستاید ، و چنین مى ‏فرماید :اللّهُمَّ وَاَصْحابُ مُحَمَّدٍ خاصّةً الذینَ اَحْسَنُوا الصَّحابَةَ والّذینَ اَبْلَوُا البَلاءَ
الحَسَنَ فی نَصْرِه ، وکانَفُوهُ واَسْرَعُوا اِلى  وِفادَتِه ، وَسابَقُوا اِلى  دَعْوَتِهِ ،وَاسْتَجابُو لَه حَیث اَسْمَعَهُم حُجَّةَ رِسالاته ؛ وفارَقُوا الأزواجَ والأَولادَ فی إظهار کَلِمَته ، وقاتَلُوا الآباءَ والأبناءَ فی تثبیتِ نُبُوَّته ، وَانْتَصَرُوا به ؛ وَمَن کانوا مُنْطوینَ على  مَحَبَّتِهِ یَرْجُونَ تِجارةً لَنْ تَبُورَ فی مَوَدَّتِه ؛ والّذین هَجَرَتْهُم العَشائر إذ تَعَلَّقُوا بِعُرْوتِه ، وَانْتَفَتْ منهم القَراباتُ إذ سَکَنُوا فی ظلّ قَرابَتِه ؛ فلا تَنْسَ لهم اللهمَّ ما تَرَکوا لک وفیکَ . وَاَرْضِهِم مِن رِضوانِک …اللهمّ وَاَوْصِلْ اِلى  التّابعینَ لَهُم بِاِحسانٍ ـ الذین یَقولون : « رَبَّنا اغفر لَنا ولاِءخواننا الذین سَبَقُونا بالإیمان »[۱۱] ـ خیرَ جَزائِک ؛ الذین قَصَدُوا سَمْتَهم …[۱۲].«پرورودگارا ، و به ویژه اصحاب محمّد ؛ آنان که همراهى ِ نیک با او داشتند ، و ازآزمایشِ نصرتِ او ، به خوبى  برآمدند و یارى ‏اش کردند ؛ و در پیوستن به اوشتافتند ، و به سوى  دعوتش سبقت گرفتند ، و آن هنگام که حجّت رسالاتش رابه گوششان رساند پذیرفتند . و در اظهار کلمه ‏اش از زن و فرزند جدا شدند ، و باپدران و فرزندان براى تثبیتِ نُبوّت او جنگیدند ، و به واسطه او پیروز گردیدند ؛ وکسانى  که بر محبّتش گرد آمدند [ و ] در مَودّت او تجارتى  را که کساد و رکود درآن نیست امید دارند ؛ و آنان که عشیره ‏ها ترکشان کردند زیرا ، به ریسمانِ اوآویختند ، وخویشاوندها از آنها بُریدند چون در سایه قرابت او ساکن شدند ؛پس خدایا ، آنچه را براى  تو و در راه تو ترک کردند از یاد مَبَر، و از رضوانت خشنودشان ساز … .پروردگارا ، به تابعینِ نیکو کردارشان ـ آنان که مى ‏گویند : خدایا ما را و برادرمان را که به ایمان از ما سبقت گرفتند بیامُرز ـ بهترین پاداشَت را برسان ؛ آنان که روش ایشان را قصد کردند …» . شیوه اهل بیت با صحابه این‏گونه است ، و این طریقه درستى  است که امور را به میزانشان مى ‏سنجد ؛ ولى  مى ‏بینیم که روشِ دیگر همه چیز را بر هم مى ‏زند ، آزاد شده را چون مهاجر ، و محاصره کننده را چون محاصره شونده و مُحِقّ را چون مُبْطل قرارمى ‏دهد[۱۳] ، پس با همه جرأت مى ‏گوید :سرور ما معاویه با سرور ما على  جنگید ، یا سرور ما عائشه بر سرور ما على  خروج کرد ، یا سرور ما یزید ، سرور ما حسین را به قتل رساند ، و مانند این سخنان متناقض . و از تناقض‏ گویى ‏هایى  که باید در آن درنگ ورزید سخنى  است که پیوسته منهج مقابلِ اهل بیت  علیهم ‏السلام ، در نزاع میان ابوبکر و فاطمه زهراء  علیهاالسلام ، بر زبان مى ‏آورد : همانا سرور ما صدّیق با صدّیقه درباره فدک و میراث او از پیامبر اختلاف کرد ! با این تعبیرها و سخنان ، امر را بر بعضى  مسلمانان مشتبه کردند ؛ از این‏رو ، دانسته نمى ‏شود که چه کسى  در این دعوى  صادق است و چه کسى  دروغ‏ گوست ؛ و این کار باتحریف و واژگون سازى  معناى  صِدّیق وصدّیقه، نسبت به آن دو صورت گرفته است. در هر حال ، اگر یکى  از آن دو صادق باشد ، بدون هیچ حرفى  دیگرى  دروغ‏گومى ‏باشد ؛ و نسبت به صدّیقه نیز ـ که کمال راستى  را در سخن داشت و خدا و پیامبرگرامى ِ او را تصدیق کرد ـ حال چنین است ، این دو را با هم نمى ‏توان تصوّر کرد ؛ زیرامى ‏بینیم هر طرف دیگرى  را تکذیب مى ‏کند ، یا به تصریح ویا به اشاره و تلویح . حضرت فاطمه زهرا  علیهاالسلام با این سخن که : « لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً فَریّاً »[۱۴] (چیز دروغى  و ازپیشِ خود ساخته ‏اى  را آوردى ) آشکارا ابوبکر را تکذیب کرد ؛ و در طرف مقابل ،ابوبکر جرأت نکرد آشکارا زهرا  علیهاالسلام را تکذیب کند ؛ لیکن به امورى  دست‏یازید که ازلوازم آن ، تکذیب فاطمه  علیهاالسلام است . اکنون باید ، به کمک این نوشته ، با هم سیر کنیم تا معناى ِ صدّیق را در لغت واستعمال دریابیم .
[۱] .  و حتى  درباره همین نام عَلَم فاطمه ، شایسته آن است که در مدلولِ آن درنگ و بحث شود ؛ به جهت معانى  و مفاهیم الهی ه‏اى  که در بر دارد .
[۲] .  صحیح بخارى  ۳ : ۱۲۷۹ ، حدیث ۳۲۸۲ ، و صفحه ۱۳۴۹ ، حدیث ۳۴۸۶ ؛ صحیح مُسلم ۴ : ۱۸۶۴ سننترمذى  ۵ : ۶۲۲ ، حدیث ۳۶۹۳ ؛ المستدرک على  الصحیحین ۳ : ۹۲ ، حدیث ۴۴۹۹ ؛ السنن الکبرى نسائى  ۵ : ۳۹ ، حدیث ۸۱۱۹ .
[۳] .  تاریخ واسط ۱ : ۱۶۷ ؛ حلیة الأولیاء ۱ : ۴۲ ؛ الریاض النضرة ۱ : ۳۷۶ ؛ المعجم الأوسط ۷ : ۱۸ ، حدیث۶۷۲۶ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۶۹ .
[۴] .  آدرس پستى  مؤلف : ایران ، مشهد ، ص . پ ۴۷۶۶/ ۹۱۳۷۵ .آدرس الکترونى  مؤلف : E-mail:inFo@shahrestani.orgسایت مؤلّف در اینترنت : http://www.shahrestani.org
[5] .  خصال صدوق : ۴۹۶ ؛ کفایة الأثر : ۲۰ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۴۲ : ۴۴۹ .
[۶] .  سوره یونس ۱۰ ، آیه ۳۲ .
[۷] .  شرح الأخبار ۲ : ۱۲۴ ؛ خصال صدوق : ۵۸۵ ؛ سنن ابن ماجه ۲ : ۳۹۹۳ ، حدیث ۱۳۲۲ ، در این مأخذآمده است که اسناد این حدیث صحیح است و رجال سند آن ثقه ‏اند ؛ سنن ترمذى  ۴ : ۱۳۵ ، در این مأخذ آمده است : این حدیث غریب است ؛ مستدرک حاکم ۱ : ۱۲۹ .
[۸] .  نهج البلاغه ۱ : ۹۹ ـ ۱۰۰ ، خطبه ۵۰ ؛ شرح نهج البلاغه ۳ : ۲۴۰ .
[۹] .  نهج البلاغه ، ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدى  ، خطبه ۵۰ ، ص۴۳ .
[۱۰] .  أنساب الأشراف : ۲۳۸ ـ ۲۳۹ ؛ امالى  شیخ طوسى  : ۱۲۴ ، حدیث ۲۱۶ ؛ تفسیر قرطبى  ۱ : ۳۴۰ ؛ و نگاه کنید به ، وسائل الشیعه ۲۷ : ۱۳۵ ، حدیث ۳۲ ؛ بحار الأنوار ۲۲ : ۱۰۵ ، حدیث ۶۴ .
[۱۱] .  سوره حشر ۵۹ ، آیه ۱۰ .
[۱۲] .  صحیفه سجادیه : ۴۲ ـ ۴۳ ، دعاى  چهارم «فی الصلاة على  اَتباع الرُّسُل ومُصَدِّقیهم» .
[۱۳] .  بنگرید آنچه را که امام على   علیه ‏السلام در نامه‏ اش به معاویه نوشت : « … ولکن لیس اُمیّة کهاشم ، ولا حَرْب کعبد المُطَّلِب ، ولا أبو سفیان کأبی طالب ، ولا المُهاجر کالطلیق ، ولا الصریح کاللَصیق ، ولا المُحِقّ کالمُبطل ، ولا المؤمن کالمُدغل …» ؛ ولیکن نه اُمیّه مانند هاشم است ، و نه حَرْب مانند عبد المُطَّلب ، و نه ابو سفیان مانند ابو طالب ، و نه مهاجر مانند طلیق آزاد شده ، و نه تنى  مانند نانتى  ، و نه آن که بر حق است چون کسى  که بر باطل است ، و نه مؤمن مانند ترفند باز (شرح نهج البلاغه ـ ابن ابى  الحدید ـ ۳ : ۱۸/۱۷) .خداى  سبحان ـ در سوره جاثیه (۴۵) ، آیه ۲۱ ـ مى ‏فرماید : « أَم حَسِبَ الّذینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئات أَنْ نَجْعَلَهُم کَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَواءً مَحْیَاهُم وَمَمَاتهم سَاءَ مَا یَحْکُمُون » ؛ آیا آنان که به کارهاى ناشایست دست یازیدند مى ‏پندارند که ما آنان را مانند کسانى  قرار مى ‏دهیم که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ؟! [ آیا ] زندگى  و مرگ اینان [ هر دو گروه ] مساوى  است ؟! [ این چه ] داورى ِ زشتى  [ است که  ]مى ‏کنند !
[۱۴] .  سوره مریم ۱۹ ، آیه ۲۷ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


8 + دو =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>