بجاست از یاد نبریم که : بعضى از نادانان اهل سنت بانقل نصوص پیشین وبرانگیختن این مسئله هرچند گاه یک بار ، مى خواهند بر وقوع ازدواج عمر با اُمّ کلثوم تأکید ورزند و مى پندارند که این کار معتقداتشان را سودمند مى افتد و باورشان راروشن مى سازد در حالى که امر این گونه نیست . اگر تحقق این ازدواج ثابت شودزشتى هاى عمر را مى نمایاند و شخصیت و موقعیت او را در عالَم اسلام لکه دارمى سازد ؛ زیرا از هوس هاى سرکشى در عمر حکایت مى کند ، به ویژه اگر به این سخن او توجه کنیم که مى گفت :ما بَقِیَ شیءٌ مِن أمر الجاهلیّة إلاّ أنّی لستُ أُبالی أیّ الناس نَکَحْتُ وأیَّهم أنکَحْتُ[۱] ؛از جاهلیت در وجودم چیزى باقى نماند جز اینکه پروا ندارم به که زن دهم و از چه کسانى زن بگیرم .و این سخن که همسرش ـ هنگامى که عمر مى خواست با او آمیزش کند ـ بر زبان آورد :ما تَذْهَبُ إلاّ إلى فُتَیات بنی فلان تَنْظر إلیهنّ[۲] ؛نزد دختران فلان قبیله نمى روى مگر براى دیدْ زدن .ادعاى خویشاوندى با رسول خدا به دور از امور واقعى است . نفسانیت عمر چیزدیگرى را اثبات مى کند .به اعتقاد من ، نقل و انتشار این احادیث ، پیش از آنکه کرامت و فضیلتى براى عمرباشد ، به او صدمه و آسیب مى رساند[ و سیماى زشت و نفرت انگیزى از او را آشکارمى کند
] .اهل سنّت امیدوارند که با نقل این ازدواج [ در آثار خود ] ، کدورت میان عمر وحضرت على علیه السلام به محبت و دوستى و خویشاوندى مبدّل شود در حالى که این امرادعاشان را تثبیت نمى کند و با لفظ پراکنى (و چشمپوشى از مواضع) پذیرفتنى نمى شود ؛ زیرا حقایق تاریخى با این مقوله در تضاد است .اگر نگاهى گذرا بر آنچه پس از رسول خدا صلى الله علیه وآله پدید آمد بیفکنیم (غصب خلافت ،اخذ بیعت اجبارى ، تهدید فاطمه ـ دختر پیامبر ـ به آتش زدن خانه اش تا آنجا که آن بانو ، فرزندش (محسن) را سقط کرد ، نگماردن هیچ کدام از بنى هاشم بر دسته هاى سپاهیان و حکومت ولایت و …) درمى یابیم که اختلاف در این زمینه ریشه اى وگسترده است و با طرح قضیه تزویج ناخشنودانه [ و اجبارى ] گرهى گشوده نمى شود .همه این امور به ناتوانى این ادعاها اشاره مى کند . خاک ـ آن گونه که آنان با الفاظ ومدعاها تصور مى کنند ـ تبدیل به کیمیا و طلا نمى شود . اگر با استناد به این نقلها ،خواستار قائل شدن به وقوع این زناشویى اند مى بایست به پیامدهاى فاسد آن تن دهند و اگر پیامدهاى آن را برنمى تابند نباید به این حکایتها استناد کنند ؛ نه اینکه آنچه را به سودشان هست بگیرند و از آنچه به زیانشان مى باشد طفره روند .این اختلافات ـ بلکه گاه این تناقض ها ـ ما را به بررسى گستردهاى فرا مى خواند تاهمه جوانب این ماجرا را صرفاً براساس آنچه بر سر زبان هاست نکاویم .در این زمینه باید موضوعات زیر را بشناسیم [ و این عنوانها را از نظرهاى گوناگون واکاوى کنیم و در آنها ژرف بیندیشیم ] : اُمّ کلثوم کیست ؟ زندگانى اش چگونه گذشت ؟آیا در آن مقطع تاریخى میان کسانى که اُمّ کلثوم نامیده مى شدند ، اختلاطى روى داده ؟ آیا به راستى اُمّ کلثوم دختر فاطمه علیهاالسلام است [۳] ؟مردمانى که در آن مقطع تاریخى بودند ، کیانند ؟ خط مشى هاى فکرى و اعتقادى و سیاسى حاکم در آن زمان چه بود ؟ چه کسى اُمّ کلثوم را به عقد عُمَر درآورد ؟ پدرش على علیه السلام ؟ برادرانش حسن وحسین علیهما السلام ؟ عمویش عباس ؟ یا … . اگر اُمّ کلثوم پس از مرگ عُمَر ازدواج کرده است ، شوهرانِ او چه کسانى اند ؟ آیاعَوْن بن جعفر سپس عبداللّه بن جعفر است[۴] ؟ یا محمد است و آن گاه عون[۵] ؟ یاعون مى باشد و پس از او محمد و سپس عبداللّه[۶] ؟آیا اُمّ کلثوم براى اَولاد جعفر (عون ، عبداللّه و …) فرزندى به دنیا آورد یا بدون فرزند از آنان جدا شد[۷] ؟آیا اُمّ کلثوم براى عمر فرزندى زایید یا نه [۸] ؟اگر اُمّ کلثوم براى عمر فرزندى آورد آیا آن فرزند فقط زید بود ـ چنان که اززُهْرى و دیگران نقل شده است [۹] ـ یا تنها رقیه بود (چنان که بَلاذُرى و دیگران گفته اند) یا فاطمه است[۱۰] ؛ آن گونه که ابن قُتَیبه مى نویسد[۱۱] .چه کسى بر جنازه اُمّ کلثوم نماز گزارد؟ سعید بن عاص [۱۲] یا عبداللّه بن عُمَر[۱۳]؟آیا اُمّ کلثوم و فرزندش در یک روزمُردند [۱۴] ؟ یا در پشت سرهم از دنیارفتند [۱۵] ؟آیا زید بن عمر فرزندانى از خود برجاى گذاشت یا نه ؟ چرا زید بن عمر فرزند اُمّ کلثوم ـ دختر جَرْوَل ـ را «زید اصغر» لقب داده اند بااینکه حقیقت او اکبر (بزرگتر) بود ؟ آیا این ادعا که آنان به جهت کرامت جدش رسول خدا ـ و بدان خاطر که فرزند فاطمه بود ـ زید اصغر واقعى را «زید اکبر» لقب دادند ، ادعاى درستى است ؟ عمر براى اُمّ کلثوم چه مقدار مَهر پرداخت ؟ ده هزار دینار[۱۶] ؟ چهل هزاردینار[۱۷] ؟ چهار هزار درهم[۱۸] ؟ چهل هزار درهم [۱۹] ؟ چهل هزار (بى آنکه مشخص سازد درهم است یا دینار)[۲۰] ؟ صد هزار (بى تعیین درهم یا دینار بودن آن)[۲۱] ؟ یا غیراینها ؟ چگونه عمر این مبلغ زیاد را به عنوان مَهْر پرداخت و گفت : «این مال فراوان رابراى گرامى داشت اینکه داماد على شدم ، دادم»[۲۲] در حالى که زنان را تهدید کرد که هرکس بر مهرالسُنّه بیفزاید ، مازاد آن را در بیت المال ضبط مى کند . زنى با این سخن خداىمتعال بر اواعتراض کرد که مى فرماید : « وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِیناً » [۲۳] (اگر به یکى از زنان پوست گاوى آکنده از طلا دادیدچیزى از او نستانید ، آیا به بهتان و گناه آن را بازپس مى گیرید) عمر سخن آن زن را پذیرفت و گفت : «کلُّ النّاس أَفْقَه مِن عُمَر حتّى رَبّاتِ الحِجال فی خُدُور هنّ » [۲۴] (همه مردم از عمر فقیهتر و آگاهترند حتى دختران در سراپرده ها) یا گفت : «زنى درست گفت و مردى سخن خطا بر زبان آورد »[۲۵] .در کتاب «السرائر» آمده است :عمر دو روز پیش از آنکه اُمّ کلثوم را خواستگارى کند ، خطبه خواند وگفت :اى مردم ، مَهر زنان را افزون مسازید ، اگردرآن فضیلتى بود رسول خدا صلى الله علیه وآله این کار را مى کرد . پیامبرصلى الله علیه وآله صداق زنانش را یک بالش و فرشى از حصیر و یک انگشتر و کاسهاى بزرگ و چیزهایى مانند آن قرارمى داد !آنگاه از منبر فرود آمد ، دو یا سه روزنگذشت که در صداق دختر على چهل هزار [ درهم یا دینار یا ... ] فرستاد [۲۶] .این سخن ، به راستى شگفت انگیز است ! پرداخت این ارقام بلندپروازانه مالى ـ ۴۰ هزار دینار ، ده هزار دینار ، صد هزار ـ با وضع اقتصادى و اجتماعى مردم در آنزمان تناسب ندارد ، بلکه با آنچه درباره زهد عمر و عدم ارتزاق او از بیت المال گفته اند ، هماهنگ نمى باشد وانسان را به پُرس و جو و تشکیک در صحت این نقل هابرمى انگیزد .مثل این سخن درباره ازدواج اُمّ کلثوم ، پس از عُمَر ،جارى است . چگونه مى توان این نقل را پذیرفت که اُمّ کلثوم بعد از عمر با «عَوْن» ازدواج کرد و پس از او به زناشویى برادرش «محمد» درآمد ، در حالى که در کتابهاى تاریخ مى خوانیم : «عَوْن و محمد ـ دو فرزند جعفر ـ در سال ۱۷ هجرى در شوشتر (یکى از شهرهاى جنوب غربى ایران) به شهادت رسیدند»[۲۷] ؟!بنابر نقل دیگر عُمَر در سال ۱۷ هجرى با اُمّ کلثوم ازدواج کرد و در ذى قعده همان سال ـ براساس آنچه مورخان آورده اند[۲۸] ـ همبستر شد و این ازدواج تا سال ۲۳هجرى [ هنگام مرگ عُمَر ] پایدار ماند .در اینجا ، این پرسش به ذهن مى آید که پس چه زمانى «عون» و «محمد» با اُمّ کلثوم ازدواج کرد ؟!درباره ازدواج اُمّ کلثوم با عبداللّه بن جعفر نیز همین اشکال پیش مى آید ؛ زیرابراساس روایات ، حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام اُمّ کلثوم را به «عَوْن» و «محمد» و«عبداللّه» (فرزندان برادرش جعفر بن اَبى طالب) تزویج کرد . اگر این نقل صحیح باشد چگونه با این سخن همخوانى دارد که مى گوید : عبداللّه بن جعفر شوهر حضرت زینب ـ عقیله بنى هاشم ـ بود که در واقعه کربلا ، سال ۶۰ هجرى حضوریافت و در ۱۵ رجب سال ۶۲ یا ۶۵ یا ۷۴ (در حالى که زن عبداللّه بن جعفر بود) در گذشت .چگونه مى توان پذیرفت که حضرت على علیه السلام اُمّ کلثوم را ـ پس از وفات محمد وعَوْن ـ به همسرى عبداللّه بن جعفر درآورد با اینکه امام على علیه السلام در سال ۴۰ هجرى به شهادت رسید !درباره آنچه در «أنساب الأشراف» آمده چه مى توان گفت :معاویه به مروان (که در مدینه بود) نامه نوشت که زینب دختر عبداللّه بن جعفر را ـ که مادرش اُمّ کلثوم دختر على و فاطمه فرزند رسول خدا صلى الله علیه وآله بود ـ براى پسرش یزید خواستگارى کند و دین و بدهى عبداللّه را که پنجاه هزار دینار بود بپردازد و [ افزون بر این ] ده هزار دینار به اوببخشد و چهارصد هزار دینار صداق قرار دهد و ده هزار دینار او راارزانى دارد .مروان سوى ابن جعفر پیک فرستاد و او را باخبر ساخت .عبداللّه بن جعفر گفت : آرى ، جز اینکه باید رضایت حسین بن على علیه السلام را جلب کنم . آن گاه نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت : دایى [ به منزله ] پدر است ، امر این دختر به دست توست .امام حسین علیه السلام بر این ماجرا شاهد گرفت ، سپس به آن دختر گفت : اى دختر ، ما [ خاندانى هستیم که تاکنون ] به بیگانه زن ندادهایم آیااختیارت به دست من است ؟ دخترپاسخ داد : آرى .سپس امام علیه السلام دست قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب را گرفت واو را به مسجد آورد . در آنجا بنى هاشم و بنى اُمیّه جمع بودند . امام حسین علیه السلام شروع به سخن کرد ، خدا را حمد و ثنا گفت ، سپس فرمود :به راستى که اسلام پستى و زبونى را راند و کاستى ها را زدود و سرزنش[ بى جا و غلط ] را از میان بُرد . هیچ نکوهشى بر مسلمان نیست مگر درامر گناه .[ هان ! بدانید ] قرابتى که خدا حق آن را بزرگ داشت و رعایت آن رافرمان داد و از پیامبرش خواست که براى آن بر مودّت اهلش اجر وپاداش بخواهد ، قرابت و خویشاوندى ما اهل بیت است …[۲۹] .چگونه جمع میان دو خواهر ممکن است ؟ مگر اینکه گفته شود این اُمّ کلثوم دخترحضرت امیرالمؤمنین على و حضرت فاطمه علیهماالسلام نبود ، بلکه دختر خوانده آن حضرت بود ـ یعنى دختر اسما همسر امام على علیه السلام ـ یا دختر همسر دیگر آن حضرت به شمار مى رفت [ و پیداست که ] دختر خوانده به منزله دختر [ اصلى ] شخص است .و این قول دیگرى است که نیازمند پژوهش است ، که البته پذیرفتنى نیست ؛ زیرا کتاب هاى تاریخ آورده اند که اسما یک پسر داشت و آن محمد بن ابى بکر مى باشد . امادرباره اُمّ کلثوم دختر ابوبکر گفته اند که : وى دختر حبیبه ـ دختر خارجه خَزْرَجیّه ـ است ، و خواهر پدرى محمد مى باشد ، نه خواهر مادرى او .حال چگونه باور کنیم که اُمّ کلثوم براى عمر سه فرزند آورد (زید و رقیه و فاطمه)و براى فرزندان جعفر بن ابى طالب هیچ فرزندى نیاورد ! و تنها در یک قول آمده که اوتنها براى محمد فرزند آورد .و همچنین مى بینیم که اولاد جعفر بن ابى طالب ـ یکى پس از دیگرى ـ با اُمّ کلثوم ازدواج مى کنند ، و همه این ازدواج ها پس از زناشویى با عمر است !آیا این سخن براى تصحیح کلام امام على علیه السلام و همدردى با آرمان اوست که فرمود : دخترانم را براى اولاد برادرم جعفر نگه داشته ام ؟!آیا همه اینها تصادفى پدید آمد یا پشت پرده چیزهایى بود که روشن نگشت ؟بیشتر اقوال مطرح شده نیازمند بحث و بررسى است و همین ما را برمى انگیزاندکه در نظر نهایى درباره این موضوع درنگ ورزیم با تأکید بر اینکه امر ازدواج اُمّ کلثوم با عمر ـ آن گونه که بعضى پنداشته اند ـ ثابت و متواتر نیست ، بلکه در اینجا ملابسات زیادى است که باید وارسى شود.بنابراین ، ما نمى توانیم این اخبار را در هر حالى بپذیریم ؛ زیراشخصیتِ اُمّ کلثوم بسیار [ در تاریخ ] پیچیده است و پژوهشگر و مُورّخ باید به بررسى هر آنچه درباره وى ـ در تاریخ ـ آمده است بپردازد و به وارسى تک بُعدى بسنده نکند ؛ زیرا شخصیت وى در دیدگاهها و اقوال [ در این زمینه ] نهفته است واین نصوص ـ چنان که پیداست ـ به شدت آشفته اند . از این رو ، نگاه یک سویه و بدون توجه به سایر جوانب روانمى باشد ؛ زیرا این کار خیانت به علم و تحقیق به شمار مى رود .از امور لازم برمحققان و پژوهشگران این است که متون حدیثى و تاریخى را به همراه ملابسات آنها بنگرند ، اگر به نتیجه مطلوب دست یافتند که مقصود حاصل است و گرنه باید باور کنند [ و مطمئن باشند ] که این تناقضات بزرگترین دلیل است بر اینکه این امر ، معمایى مى باشد که گاه به عمد ساخته شده و گاه از ناحیه تشابه هاى اسمى و برخى از نگرش ها شکل گرفته است .نظر اول به روى دادها و ملابسات نزدیکتر مى نماید ، به همین جهت ما پژوهش گران را به درنگ و پرهیز از شتابزدگى دعوت مى کنیم و از آنان مى خواهیم که نظرى را بر رأى و بینش دیگر ترجیح ندهند ؛ زیرا آگاهى بر نقش سیاست و هواهاى نفسانى و مصلحت اندیشى ها در مثل این امور ، مى تواند ما را در حل این موضوع یارى رساند .بارى ، اختلاف نصوص و ادعاها ، ما را به ضرورت بحث و پژوهش در چنین امورى فرامى خواند ، بلکه در صحت آنها به شک مى اندازد و وادارمان مى سازد که به عدم ثبوتِ این امور گرایش یابیم .این امور ، تناقض گویى هایى در تاریخ و شریعت اند که باید حل گردند . ما این را به وقت خودش وامى گذاریم و از خداى سبحان مى خواهیم که ما را بر پژوهشى گسترده در این موضوع موفق بدارد ، تحقیقى که همه اشکالات طرح شده در آن را برطرف سازد .آرزومندیم خوانندگان گرامى را در وقت دیگرى ـ إن شاء اللّه تعالى ـ دیدار کنیم .
چکیده بحث
خلاصه آنچه در این پژوهش مطرح گردید بدین قرار است :
اول
عُمَر بن خَطّاب معصوم نمى باشد و همانگونه که اهل سنت ادعا مى کنند وى درفهمِ اجتهادى یا مصلحتى بسیارى از احکام شرعى خطا کرد ، و مصالحِ [ ادّعایى وى ]شرعى نمى باشد ، بلکه مصالحِ شخصى و وهمى است .
دوم
عمر بن خطاب براى «قُربى » (خویشاوندان پیامبر) منزلتى قائل نبود (نه در آغازاسلام و نه در در دوران گسترش وانتشار آن) وبا بنى هاشم سازگارى وهمدلى نداشت.ادعاى دستیابى به قرابت پیامبر نوعى سرپوش سیاسى و توجیه اجتماعى بود که در پشتِ پرده آن امور پنهانى را مى جُست . اگر مدعاى وى درست باشد سزاوار این بود که با عقد یکى از دختران خودِ پیامبر صلى الله علیه وآله به این خویشاوندى و دامادى دست یازد ، نه از طریقِ نوه اش .آرى ، عمر بسا براى رقابت با على علیه السلام ، به خواستگارى فاطمه علیهاالسلام ـ فقط ـ اقدام کرد ! رسول خدا صلى الله علیه وآله او را نپذیرفت و همه چیز پایان یافت .
سوم
زنان ازدواج با عمر را خوش نداشتند؛ زیرا وى درشت خو وسختگیر بود . با اَخم به خانه در مى آمد و با تُرُشرویى بیرون مى رفت و زنان را بازیچه (و عروسک)مى شمرد . بر زناشویى با اُمّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ و اُم اَبان (دختر عُتْبَة بن رَبیعه) و اُمّ
سَلَمه مخزومى اِقدام کرد و سوى گروهى از قریش خواستگار فرستاد جملگى ردّش کردند .عاتکه دختر زید ـ پس از آنکه با عقدِ ولى ِّ او زنِ عمر شد ـ عُمَر بر وى درآمد ،عاتکه با او درگیر شد ، عمر بر وى چیره گشت [ و به زور ] با وى آمیزش کرد ، چون فارغ شد گفت : اُف ، اُف ، اُف ، بیزارم از این زن ! آن گاه از نزدش خارج شد و او راواگذاشت و نزدش نمى آمد .
چهارم
بر نقش دشمنان امام على علیه السلام (مانند عمرو بن عاص و مُغِیرة بن شعبه) در تطبیق وسامان دهى به این ازدواج فرضى ، آگاه شدیم و اینکه عائشه از این دو نفر یارى خواست تا عمر را از ازدواج با امّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ باز دارد . این دو شخص با
سعى و تلاش خود مى خواستند از سویى به عمر خدمت کنند و از دیگر سو امام على علیه السلام را کوچک و خوار سازند .
پنجم
گزارشهاى اهل سنت به سیاسى ـ عاطفى بودن این زناشویى اشاره دارد و اینکه عمر بن خطاب ـ با ادعاى خویشاوندى پیامبر ـ لذت [ و کامجویى با اُمّ کلثوم ] رامى طلبید ، اما آن دسته از اخبار شیعى ـ که بر وقوع این ازدواج دلالت دارد بر اکراه واجبار از سوى عمر تأکید دارد .
ششم
مُغِیرة بن شعبه به عمر گوشه (و کنایه) زد . هنگامى که عمر در مراسم حج اُمّ جمیل را دید به مُغِیره گفت : آیا این زن را مى شناسى ؟ مُغِیره پاسخ داد : آرى ، این اُمّ کلثوم دختر على است !این تعریض مُغیره به عمر بدان جهت بود که عمر پیوسته به اُمّ کلثوم مى اندیشید وبر ازدواج با او اصرار مى ورزید . این دل مشغولى بسیارى از مردم را بد آمد ، به جهت رفت و آمد زیاد عمر به خانه حضرت على علیه السلام تا آنجا که عمر ناگزیر شد به منبر رود واز خود دفاع کند و بگوید :اى مردم ، واللّه ، مرا بر پافشارى ازدواج با اُمّ کلثوم ـ و اِصرار بر على براى این کار ـ وا نداشت مگر این سخن که شنیدم رسول خدا صلى الله علیه وآله مى فرمود : …[۳۰] .
هفتم
در بحث فقهى ، به نقد روایاتى پرداختیم که بر وقوع ازدواجِ عمر با اُمّ کلثوم درکتابهاى شیعه حکایت داشت و به چگونگى ورود این اخبار به مصادر حدیثى شیعه و از آنجا به فقه شیعه اشاره کردیم و حجیت و دلالت آنها را در فروع فقهى مورد
بررسى قرار دادیم .
هشتم
در اثناى بحث ، تا حدّى بابِ بسیارى از نکاتى را که با این موضوع ارتباط داشت ،گشودیم ؛ مانند : تشابه اسمى اُمّ کلثوم ـ دختر جَرْوَل خزاعى ـ زن عُمَر پیش از اسلام همراه با آنچه درباره اُمّ کلثوم (دختر امام على علیه السلام) گفته اند و امکانِ سوء استفاده گروه حاکم از این تشابه اسمى ، لکن این پرسش بى پاسخ ماند که : آیا زید ، فرزند دخترى جَرْوَل بود یا نوه دخترى حضرت على علیه السلام ؟ آیا زید در کودکى مُرد یا در نوجوانى و یامَردى شد و از دنیا رفت ؟ و اَمثال آن .در عین حال ، دلالت این دست روایات را در بحث مورد نظر ، روشن ساختیم .
نهم
قائل شدن به وقوع این ازدواج آن قدر که به اندیشه اهل سنت آسیب مى رساند به تفکّر شیعه صدمه نمى زند ؛ زیرا نزد شیعه راهى براى توجیه آن هست و نزد اهل سنّت گریزى از آن نیست .طرح این مسئله هر از چند گاهى ، به اهل سنت خدمت نمى کند ، بلکه گره هاى میان دو طرف را محکم و واناشدنى مى سازد و خواننده شیعه را بر مظلومیت اهل بیت و ستمى که بر آنها رفته است ـ بیش از گذشته ـ آگاه مى سازد ؛ زیرا درستى نقل هایى راکه از ظلم ستمگران در حق آنها شده ، تأکید (و اثبات) مى کند .از سوى دیگر ، طرح این مسئله ، به انحطاط اخلاقى عمر بن خطاب اشاره دارد ؛زیرا نمایاندن ساق پا و در آغوش گرفتن و بوسیدن دخترى نوجوان با تفکّر اصیل اسلامى سازگار نمى باشد ، و این را پیروان واقعى سنّت پیامبر نمى پسندند .اگر سخن ابن جوزى را بنگریم ، درمى یابیم که وى از وجود این اخبار درکتابهاى اهل سنت خشمگین است ؛ زیرا وى مى نویسد :وذَکَرَ جَدّی فی کتاب المنتظم : أنّ علیّاً بَعَثَها إلى عُمَر لِیَنْظُرَها وأنّ عُمَرکَشَفَ ساقها ولَمَسَها بیده .قلتُ : هذا قبیح واللّه ! لو کانت أمةً لَما فَعَلَ بها هذا ، ثُمّ بإجماع المسلمین لایجوز لَمْس الأجنبیّة ، فکیف یُنْسَبُ إلى عُمَر هذا[۳۱] ؛جدّم در کتاب « المنتظم » آورده است که : على اُمّ کلثوم را پیش عمرفرستاد تا او را بنگرد . عمر ساق پاى اُمّ کلثوم را برهنه ساخت و بادستش آن را لمس کرد .مى گویم : واللّه ، این قبیح و زشت است ! اگر وى کنیزى بود عمر این کاررا نمى کرد . وانگهى به اجماع مسلمانان لمس زن اجنبى (نامحرم) جایزنمى باشد ، چگونه نسبتِ این فعل به عمر رواست !این سخن ابن جوزى ، یکى از بزرگان اهل سنت است که در کتاب «تذکرةالخواص» آن را مى آورد .
دهم
[ در پایان به اینجا ] رسیدیم که درباره اُمّ کلثومى که ادعا شده عمر با او ازدواج کرده ، نکات مبهم فراوان است .در اصلِ وجودِ اُمّ کلثوم و سنش و شوهران او ؛در چگونگى خواستگارى عُمَر از وى و کسانى که عهده دار تزویج او شدند ؛در اینکه این ازدواج با رغبت و میل صورت گرفت یا از روى ترس و بیم ؛آیا اُمّ کلثوم فرزندى به دنیا آورد ؟ اَولاد او کیانند ؟آیا به راستى اُمّ کلثوم ـ که عمر با او ازدواج کرد ـ دختر امام على علیه السلام بود یا دخترخوانده اش ؟ اگر دخترش بود ، آیا دختر حضرت فاطمه علیهاالسلام بود یا دختر آن حضرت از کنیز یا همسر دیگرى ؟اُمّ کلثوم چه زمانى و چگونه درگذشت ؟ و چه کسى بر او نماز گزارد ؟این داستان از آغاز تا انجام ، محل نقض و ابرام است و وقت زیادى نیاز دارد تاانسان به نتیجه مطلوب برسد . از آنجا که مناقشه همه این اقوال براى ما امکان نداشت ،به بررسى مشهورترین آنها بسنده کردیم تا تأکید و اثبات کنیم که قائل شدن به وقوع این ازدواج به اندازه اى که به اهل سنت ضرر مى زند براى شیعه آسیب زا نمى باشد . خوانندگان گرامى را به وقت دیگرى حواله مى دهیم تا نظر قطعى درباره این ازدواج معماگونه را بیان داریم .در پایان دعاى ما این است :الحمد للّه ربّ العالمین ؛ حمد و ستایش خداى را که پروردگار جهانیان است
[۱] . الطبقات الکبرى ابن سعد ۳ : ۲۸۹ ؛ کنز العمال ۱۶ : ۳۷۷ ، حدیث ۴۵۷۸۷ (عب و ابو سعید) .
[۲] . المصنّف عبدالرزاق ۷ : ۳۰۳ ؛ المعجم الکبیر ۹ : ۳۳۸ ؛ مجمع الزوائد ۴ : ۳۰۴ (به نقل ازطبرانى ، حدیث از عمر است) ؛ تاریخ مدینه دمشق ۶۹ : ۱۸۹ .
[۳] . در «الجوهرة فى نَسَب الإمام على : ۴۵» اثر محمد بن ابى بکر تلمسانى آمده است :… چون خاندان حسین بن على علیه السلام در شام ، بر یزید بن معاویه درآمدند و در وضعیت ناشایستى قرار داشتند … اُمّ کلثوم دختر على از غیر فاطمه ، گفت : اى یزید ، اینان دختران رسول خدایند که چنین خوار و اسیرند !
[۴] . نگاه کنید به ، سیر اعلام النبلاء ۳ : ۵۰۲ ؛ اُسُد الغابه ۵ : ۶۱۶ ، نسب قریش لمصعب .
[۵] . بنگرید به ، ذخائر العقبى : ۱۷۱ ؛ المعارف : ۱۲۲ .
[۶] . البِدایة والنهایه ۵ : ۲۳۰ ؛ سیر أعلام النبلاء ۳ : ۵۰۲ ؛ الإصابه ۸ : ۴۶۵ ؛ الطبقات الکبرى ۸ : ۴۶۳ .
[۷] . ابن سعد در «الطبقات الکبرى ۸ : ۴۶۳» مى نویسد : «وى براى هیچ کدام از آنها فرزند نزایید» ،مثل این سخن را ذهبى در «سیر اعلام النبلاء ۳ : ۵۰۲» مى آورد ، لیکن بیهقى در «السنن الکبرى ۷ : ۷۱» مى گوید : اُمّ کلثوم براى محمد بن جعفر دخترى به دنیا آورد که به او «بُثَیْنَه» گفته مى شد .
[۸] . در «سیر اعلام النبلاء ۳ : ۵۰۲» آمده است که وى جوان درگذشت و نسلى از خود باقى ننهاد .
[۹] . البدایة والنهایه ۵ : ۳۱۴ ؛ ذخائر العقبى : ۱۷۰ ـ ۱۷۱ ؛ مآثر الإنافة ۱ : ۸۹ ؛ السنن الکبرى بیهقى ۷ : ۷۱ .
[۱۰] . سیر أعلام النبلاء ۳ : ۵۰۱ ؛ الاستیعاب در پانویس الإصابه ۴ : ۴۹۱ ؛ أنساب الأشراف : ۱۹۰ .
[۱۱] . المعارف ابن قتیبه : ۱۸۵ .
[۱۲] . ذخائر العقبى : ۱۷۱ ؛ الطبقات الکبرى ۸ : ۴۶۵ ؛ سنن النسائى ۴ : ۷۱ ؛ سیر أعلام النبلاء ۳ : ۵۰۲ .
[۱۳] . الطبقات الکبرى ۸ : ۴۶۴ ؛ الاستیعاب در پانویس الإصابه ۴ : ۴۹۴ ؛ در «مختصر تاریخ دمشق ۹ :۱۶۲» آمده است :گفته اند : سعید بن عاص بر وى نماز گزارد ، ضبط چنین است که عبداللّه بن عمر ـ در امارت سعید بن عاص ـ بر وى نماز گزارد و چهار بار تکبیر گفت ، و پشت سر او حسن و حسین و ابن حنفیه و ابن عباس و دیگران حضور داشتند .
[۱۴] . الطبقات الکبرى ۸ : ۴۶۴ ؛ سنن نسائى ۳ : ۷۱ ؛ مختصر تاریخ دمشق ۹ : ۱۶۱ ؛ تهذیب تاریخ دمشق ۶ : ۲۹ ؛ الاستیعاب در پانویس الإصابه ۴ : ۴۹۱ ؛ التهذیب ۹ : ۳۶۲ ؛ المعارف : ۱۸۸ .
[۱۵] . ابن ابى شیبه در «المُصَنَّف» تصریح کرده است که عبدالملک بن مروان بر خلافتش از زیدبیمناک شد ؛ زیرا وى فرزند دو خلیفه [ عمر و حضرت على علیه السلام ] بود .این سخن اشاره دارد به اینکه زید تا اواخر قرن اول هجرى زنده بود در حالى که اُمّ کلثوم پیش از آن از دنیا رفت . به نظر مى رسد کسى که ابن عُمَر بر او نماز گزارد ، زید پسر اُمّ کلثوم ـ دختر جَرْوَل ـ بوده است
[۱۶] . تاریخ یعقوبى ۲ : ۱۴۹ .
[۱۷] . التراتیب الإداریه ۲ : ۴۰۵ .
[۱۸] . الدر المنثور فى طبقات ربات الخدور : ۶۹ .
[۱۹] . الإصابه ۴ : ۴۹۲ ؛ اُسُد الغابه ۵ : ۶۱۵ ؛ البدایة والنهایه ۵ : ۲۳۰ (وجلد ۷ ، ص۱۵۶) ؛ الطبقات الکبرى ۸ : ۳۴۰ و۴۶۴ ؛ سیر أعلام النبلاء ۳ : ۵۰۱ ؛ المجموع (نَووى ) ۶ : ۳۲۷ ؛ المصنّف (ابن ابى شیبه) ۳ : ۳۱۹ ؛ کنز العمال ۱۳ : ۶۲۵ ؛ عمدة القارى ۲۰ : ۱۳۷ ؛ مختصر تاریخ دمشق ۹ : ۱۶۱ ؛ المنتظم ۴ : ۲۳۷ .
[۲۰] . سیر أعلام النبلاء ۳ : ۵۰۱ ؛ الطبقات الکبرى ۸ : ۴۶۳ ؛ نهایة الأرب ۱۹ : ۳۹۱ ؛ تاریخ عمر بن الخطاب : ۲۶۷ .
[۲۱] . اَنساب الأشراف ۲ : ۱۶۰ .
[۲۲] . التراتیب الإداریة ۲ : ۴۰۵ .
[۲۳] . سوره نساء ۴ آیه ۲۰ .
[۲۴] . نگاه کنید به ، کنز العمال ۱۶ : ۵۳۴ ـ ۵۴۲ .
۲۵] . مجمع الزوائد ۴ : ۲۸۴ ؛ السنن الکبرى ۷ : ۲۳۳ ؛ ارشاد السارى ۸ : ۵۷ ؛ الدر المنثور ۲ : ۱۳۳ ؛ کنز
العمال ۸ : ۲۸۸ .
[۲۶] . السرائر ۳ : ۶۳۷ (قسم المستطرفات ، ما استطرفه من روایة ابن قولویه) .
[۲۷] . الإصابه ۴ : ۶۱۹ ، ترجمه ۶۱۲۲ .
[۲۸] . تاریخ طبرى ۳ : ۱۶۸ ؛ ثقات ابن حبان ۲ : ۲۱۷ .
[۲۹] . أنساب الأشراف ، ترجمه معاویه ؛ ابن عساکر این سخن را در ترجمه مروان مى آورد ، نگاه کنیدبه پانویس شواهد التنزیل ۲ : ۶۴۴ .
[۳۰] . مناقب الامام على ابن مغازلى : ۱۱۰ ؛ نگاه کنید به ، تاریخ بغداد ۶ : ۱۸۲ .
[۳۱] . تذکرة الخواص : ۲۸۸ .