بحث اعتقادى ۲ -معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

بحث اعتقادى ۲ -معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

نکته پنجم

ازدواج اُمّ کلثوم ـ با فرض وقوع آن ـ به اکراه (و اجبار) انجام شد و در این صورت ،کسى  که به زور این کار را کرده است زانى  به شمار مى ‏رود نه اینکه دختر و ولى ّ اومقصر باشد .گروهى  از شیعه که به این ازدواج قائل‏ اند ، عقیده دارند که امام به این عقد به جهت[ دفع ] حَرَج و تقیه تن در داد .از عیاشى  درباره اُمّ کلثوم سؤال شد ، پاسخ داد : رویه او همان است که آسیه بافرعون داشت[۱] .یعنى  این ازدواج مصداقى  براى  این سخن خداى  متعال است که فرمود :« إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ »[۲] ؛مگر کسى  که مجبور شود [ و به زور او را به کفر وادارند ] و قلبش به ایمان مطمئن باشد .اینکه سبب و عامل این ازدواج اجبار باشد ، بعید نمى ‏نماید ؛ زیرا تاریخ نمونه‏ هاى زیادى  از آن را براى  ما نقل مى ‏کند ، دو نمونه زیر شاهدى  گویا در این زمینه است :۱

. حَجّاج ثقفى  ، دو تن از یاران امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام ـ اَسماء بن خارجه فَزارِى  وسعید بن قَیْس همدانى  ـ را مجبور ساخت که دخترشان را به مردى  بى ‏اصل و نَسب ازقبیله أود از پیروان حَجّاج تزویج کنند .ابن کَلْبى  از پدرش ، از عبدالرحمان بن سائب ، روایت مى ‏کند که گفت :روزى  حَجّاج به عبداللّه‏ بن هانى  که مردى  از بنى  اَوْد ـ قبیله ‏اى  از قَحْطان ـ بود ،گفت : … واللّه‏ ، پس از آن [ خدمت‏ها که کردى  ] پاداشى  به تو ندادم ( و زحمت‏ هایت راجبران نکردم) سپس پیکى  سوى  اسماء بن خارجه ـ بزرگ بنى  فَزاره ـ فرستاد[ هنگامى  که وى  پیش حجاج حضور یافت به او ] گفت : عبداللّه‏ بن هانى  را شوهردختر خود ساز !اسما گفت : نه به خدا ، وى  اصالت و شرافت ندارد ! حَجّاج تازیانه خواست ! اَسماچون شر را احساس کرد ، گفت : آرى  ، او را داماد خود مى ‏سازم . آن گاه حجاج سوى سعید بن قَیْس همدانى  ـ رئیس یمانیه ـ پیک فرستاد [ حاضرش ساختند ] حجاج به اوگفت : دخترت را به عقد عبداللّه‏ بن اَوْد درآور !سعید گفت : اَوْد چه کسى  است ؟ به خدا سوگند ، دخترم را به او نمى ‏دهم ، اوکرامت و شرافتى  ندارد ! حجاج گفت : شمشیرم را بیاورید ! سعید گفت : بگذار باخانواده‏ ام مشورت کنم .سعید با اهل [ و خاندان ] خود مشورت کرد ، آنان گفتند : دخترت را به او بده ، وجانت را در معرض [ تیغ ] این فاسق قرار مده ! سعید [ نظر آنان را پسندید و ] دخترش را به او داد .حجاج به عبداللّه‏ گفت : دختر بزرگ فزاره و دخترِ سید هَمْدان و سرآمد عاقلان رابه عقدت درآوردم ، اَوْد کجا و این جایگاه کجا ؟عبداللّه‏ گفت : خدا امیر را به سلامت دارد ، این سخن را مگوى  ! براى  مامنقبت‏ هایى  است که هیچ یک از عرب ندارد ! حجاج گفت : آنها کدام‏اند ؟ عبداللّه‏ گفت : در نسلِ ما هرگز کسى  امیرالمؤمنین ـ عبدالملک ـ را ناسزا نگفت : حجاج گفت : واللّه‏ ، این منقبت است !عبداللّه‏ گفت : از دودمان ما هفتاد نفر در «صِفَّین» همراه امیرالمؤمنین معاویه حضور داشت ، و جز یک نفر کسى  از ما با ابو تراب نبود ! و به خدا سوگند او را مردبدى  نمى ‏دانستم ! حجاج گفت :واللّه‏ ، این منقبت [ و فضیلتى  بزرگ ] است !عبداللّه‏ گفت : از ما زنانى  بودند که نذر کردند اگر حسین بن على  به قتل رسد هرکدامشان ده شتر جوان نحر کنند [ و چون حسین کشته شد ] این کار را کردند ! حجاج گفت : واللّه‏ ، این منقبت است !عبداللّه‏ گفت : به هیچ کدام از ما ناسزاگویى  بر ابوتراب پیشنهاد نشد مگر آنکه این کار را انجام داد و دو فرزندش ، حسن و حسین و مادر آن دو [ را به همراه دشنام به ابوتراب ] ، دشنام داد ! حجاج گفت : واللّه‏ ، این منقبت است[۳] .۲ . در سالیان اخیر ، بر واقعه ‏اى  آگاه شدم که قلبم را جریحه‏ دار ساخت . این ماجرا ،پس از قیام طالبیّین در مدینه و عراق و خراسان (در دوران مهدى  و رشید و زندانى شدن امام موسى  بن جعفر  علیه‏ السلام به وسیله هارون الرشید) براى  یکى  از دختر عمه ‏هایم روى  داد .جدّ ما حسین اصغر ـ فرزند على  بن حسین بن على  بن اَبى  طالب ـ داراى  فرزندانى بودند . از ایشان ، پنج نفر باقى  ماندند که یکى  از آنها جد ما حسن محدّث است ودیگرى  عبداللّه‏ عقیقى  . عبداللّه‏ [ ازدواج کرد و ] داراى  دو پسر (بکر و قاسم) و یک دختر به نام زینب شد .نص سخن ابو نصر بخارى  در این زمینه چنین است :زینب (دختر عبداللّه‏ بن حسین بن على  بن حسین) را هارون گرفت وشبى  که مى ‏خواست با او همبستر شود از وى  جدا شد .گفته ‏اند : در آن شب هارون به همراهى  خادمى  بر وى  درآمد . خادم بندى  با خود داشت و مى ‏خواست زینب را با آن ببندد تا به هارون تن دهد . چون خادم به زینب [ براى  بستن او ] نزدیک شد ، وى  لگدى  به اوکوفت که دو دنده ‏اش شکست .[ در پى  این ماجرا ] هارون ـ بى ‏آنکه با وى  همبستر شود ـ از او جدا شد ،و هر سال چهار هزار دینار ـ به عنوان جایزه ـ برایش مى ‏فرستاد[۴] .عُمَرى  نسّابه و ابن طِقْطَقى  [ نیز ] مانند این ماجرا را مى ‏آورند[۵] .آرى  ، حجاج بن یوسف ـ و پیش از وى  عمر بن خطاب ـ مى ‏پنداشت که با این[ نوع ] ازدواج [ میان او و آل على  ] همدلى  و برادرى  پدید مى ‏آید و دشمنى  به دوستى تبدیل مى ‏گردد و به این ترتیب ، کینه‏ هاى  دو طرف از میان مى ‏رود .و از سویى  بسا مى ‏خواست با این کار ، طالبیین (منسوبان به امام على   علیه ‏السلام) را خوارو زبون سازد ؛ چنان که در بعضى  از نصوص مشاهده مى ‏شود .شافعى  مى ‏گوید : چون حجاج بن یوسف دختر عبداللّه‏ بن جعفر را گرفت ، خالدبن یزید بن معاویه به عبدالملک بن مروان گفت : آیا حجاج را آزاد گذاشتى  که دخترعبداللّه‏ بن جعفر را بگیرد ؟ عبدالملک پاسخ داد : آرى  ، اشکالى  وجود دارد ؟ خالدگفت : واللّه‏ ، به شدت مشکل دارد .عبدالملک پرسید : چگونه ؟ خالد گفت : اى  امیرالمؤمنین ، به خدا سوگند ،کدورتى  که در دلم نسبت به زُبَیر داشتم از وقتى  که با «رَمْلَه» ـ دختر زبیر ـ ازدواج کردم از بین رفت !راوى  مى ‏گوید : عبدالملک [ از جا پرید ] گویا خواب بود و خالد او را بیدارساخت، به حجاج نامه نوشت واز او خواست در طلاق دختر عبداللّه‏ ، عزم را جزم کند.در پى  این نامه ،حجاج او را طلاق داد[۶] .اما آنچه در «البِدایة والنهایة» (اثر ابن کثیر) در حوادث سال هشتاد هجرى  ـ درترجمه عبداللّه‏ بن جعفر بن ابى  طالب ـ آمده ، چنین است :حتّى  زَوَّجَ [ عبداللّه‏ بن جعفر ] الحجاجَ بنتَ رسول اللّه‏ ، وکان الحجّاج یقول : إنّما تَزَوَّجْتُها لِأُذِلَّ بها آل أبی طالب …[۷] ؛تا اینکه عبداللّه‏ بن جعفر دختر رسول خدا را به عقدِ حَجّاج درآورد .حجاج مى ‏گفت : با او ازدواج  کردم تا از این راه آل ابى  طالب را خوار وذلیل سازم . در «وفیات الأعیان» مى ‏خوانیم :در قتل و خون‏ریزى  و شکنجه ، شگفتى ‏هایى  از حجاج بروز یافت که مثل آن را کسى  [ به یاد نداشت و ] نشنیده بود .گفته ‏اند : زیاد بن أبیه مى ‏خواست در قبضه امور و دوراندیشى  وبرخورد قاطعانه و اجراى  سیاست‏ها [ و کیفرها ] شبیه امیرالمؤمنین عُمَر بن خطاب باشد إلاّ اینکه وى  زیاده روى  کرد و از حد گذراند ؛ وحجاج مى ‏خواست شبیه زیاد باشد از این رو [ مردم را ] هلاک ساخت و[ همه چیز را ] زیر و رو کرد[۸] .در «البدایة والنهایه» آمده است :حجاج مى ‏پنداشت که به زیاد بن أبیه شباهت دارد ، و زیاد نیز خود را به عمر بن خطاب مانند مى ‏دانست[۹] .بر این اساس ، ازدواج در مانند این موارد ، ازدواجى  اصیل و واقعى  نمى ‏باشد ،بلکه در اینجا مسائل سیاسى  نقش دارد که باید درس آموزانه به آنها نگریست و امورسیاسى  را در چنین ازدواج هایى  مورد ملاحظه (و دقت) قرار داد و به مدعاها بسنده نکرد و این سخنان را نپذیرفت که مى ‏گویند خواستار رابطه نَسَبى  و سَبَبى  به رسول خدایند .

ثالثاً :

وقوع این ازدواج ـ براساس همه رویکردها ـ به عقاید شیعه آسیب نمى ‏رساند ، به این مطالب توجه کنید :

سخن شیخ مفید

شیخ مفید در جواب «مسائل سرویّه» مى ‏گوید :اگر خبر این تزویج درست باشد ، دو وجه دارد که هیچ کدام از آن دو با مذهب شیعه ناسازگارى  ندارد : نکاح [ و ازدواج ] بر ظاهر اسلام واقع مى ‏شود که همان شهادتین مى ‏باشد و نمازسوى  کعبه و اقرار به ضرورات شریعت ، هرچند اَفضل این است که انسان با کسى  که مؤمن است زناشویى کند و ازدواج با شخصى  که با اظهار اسلام کلمه ‏اى  را بر زبان مى ‏آورد که او را ازایمان خارج مى ‏سازد ، کراهت دارد جز اینکه هرگاه ضرورت انسان را به ازدواج با چنین شخص گمراهى  وا دارد ، کراهت آن از بین مى ‏رود …[ امیرالمؤمنین علیه ‏السلام به پیوند قلب‏ها وجلوگیرى از خون‏ریزى  نیازمند بود ودریافت که اگر در برابر خواستِ عُمَر بایستد و دخترش را به او ندهد ، این کار تباهى مى ‏آفریند … و به همین جهت درخواست او را براى  ازدواج با اُمّ کلثوم پذیرفت . وجه دیگر این است که دادن دختر به شخص گمراه ـ مانند کسى  که امامت راانکار مى ‏کند و کسى  را امام مى ‏داند که براى  این مقام شایستگى  ندارد ـ حرام است مگراینکه انسان بر دین و خونش بترسد ، در این صورت است که وصلتِ زناشویى  جایزمى ‏شود (چنان که در این صورت اظهار کلمه کفر ـ که ضد ایمان است ـ جایز مى ‏باشد)همان‏گونه که خوردن خون و گوشت خوک هنگام ضرورت حلال است ، هرچند درحال اختیار حرام مى ‏باشد [۱۰]] .امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام به ایجاد پیوند زناشویى  دخترش با این مرد (یعنى  عمر) ناچارشد ؛ زیرا وى  امام  علیه ‏السلام را تهدید کرد [ و از اتهام دزدى  و قتل به جُرم زناى  مُحْصَن سخن به میان آورد ] امام  علیه ‏السلام بر جان خود و شیعه ‏اش بیمناک گشت ، و از باب ضرورت این کار را پذیرفت ؛ چنان که ضرورتْ اظهار کلمه کفر را جایز مى ‏سازد .و این کار شگفت‏آورتر از سخن لوط نیست که گفت :« هَؤُلاءِ بَنَاتی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ »[۱۱] ؛اینان دختران من‏اند ، اینان برایتان پاکیزه‏ ترند .لوط آنان را به زناشویى  با دخترانش فراخواند در حالى  که آنها کافرانى  بس گمراه بودند و خداى  متعال مى ‏خواست هلاکشان سازد .رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله پیش از بعثت دو دختر[ خوانده [۱۲]] خودرا به دوکافرى داد که بت مى پرستیدند : یکى  از آنها عُتْبَة بن اَبى  لهب بود ، و دیگرى  ابوالعاص بن ربیع . چون آن حضرت به پیامبرى  مبعوث شد طلاقشان را گرفت[۱۳] .

سخن سید مرتضى

سید مرتضى  در کتاب «الشافى » مى ‏گوید :زناشویى  دختر على   علیه ‏السلام با عمر از روى  اختیار نبود …آن گاه وى  رحمه‏ الله اخبار پیشین را که بر حالت اضطرار دلالت دارند[۱۴] ذکر مى ‏کند ،سپس چنین مى ‏آورد :به فرض آنچه را آوردیم نپذیریم ، ازدواج امّ کلثوم را با عمر ناشدنى  نمى ‏باشد ؛زیرا عمر بر ظاهر اسلام پاى ‏بند بود و به احکام اسلام تمسک مى ‏کرد و اسلام را برزبان مى ‏آورد و این حکمى  شرعى  است و مانع عقلى  ندارد . عقلاً جایز است که خداى متعال ازدواج با مرتدان را ـ با اختلافى  که در ارتداد آنها هست ـ و زناشویى  با یهود ونصارى  را براى  ما مباح کند (چنان که خدا براى  ما مباح ساخته است که هنگام کثرت مردان مسلمان ، از آنان زن بگیریم) .در این صورت ، مرجع حلال بودن و حرام بودن آن شریعت مى ‏باشد ، و رفتارامیرالمؤمنین  علیه ‏السلام نزد ما حجت شرعى  است ، پس مى ‏توانیم آنچه را آن حضرت انجام داده به عنوان اصلى  براى  جواز ازدواج با آنان که [ اهل سنت ] ذکر کرده‏اند ، قراردهیم .آنان نمى ‏توانند ما را به [ حلال بودن ] ازدواج با یهود و نصارى  و بت پرستان ، مُلْزَم سازند ؛ زیرا آنان اگر از حکم عقلى  بپرسند ، در نظر عقل این کار جایز است و اگر ازحکم شرعى  درباره آن بپرسند ، اجماع [ اهل علم ] از آن منع کرده است[۱۵] .همچنین سید مرتضى  در پاسخ سؤالى  که برایش فرستاده‏ اند ، مى ‏نویسد :بدان که ما در کتاب «الشافى » پاسخ این مسئله را بیان کردیم و شبهه‏ اى  را که به آن اعتراض شده زدودیم و کلام جداگانه ‏اى  را ـ با تحقیقى  بایسته و شایسته ـ درباره ازدواج عمر با اُمّ کلثوم و دختر دادنِ پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله به عثمان و نیز زناشویى  آن حضرت باعائشه وحَفْصَه ، به تفصیل سخن گفته ‏ایم .در ازدواج اُمّ کلثوم باورمان این است که این زناشویى  از روى  اختیار نبود ، بلکه پس از آمد و شدهایى  صورت گرفت که نزدیک بود [ این درخواست‏ها از سویى  و ردّامام  علیه ‏السلام از سوى  دیگر ] بر سر زبان‏ها افتد و به سخنان بى ‏پروا و گستاخانه بینجامد .روایت شده که عمر بن خطّاب ، عباس بن عبدالمطلب را فراخواند و به او گفت :آیا من عیبى  دارم ؟ عباس در پاسخ این سخن ، چیزى  را که لازم است ـ در چنین مواردى  گفته شود ـ بیان کرد .عمر به عباس گفت : دخترِ پسر برادرت اُمّ کلثوم را خواستگارى  کرده‏ ام ، او مراپس مى ‏زند و بازم مى ‏دارد و برنمى ‏تابد که شوهر دخترش باشم ! به خدا سوگند ، زمزم را مى ‏خشکانم و سقایى  [ خانه کعبه ] را از بین مى ‏برم و هیچ منقبتى  براى  شمابنى ‏هاشم باقى  نمى ‏گذارم ، و علیه على  شُهودى  را مى ‏آورم که به سرقتِ او شهادت دهند و حکم به قطع دست او مى ‏کنم .عباس پیش امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام رفت و او را از ماجرا آگاهانید و از افشاى  چیزى  بیمداد که آن حضرت از آن مى ‏پرهیخت و حاضر بود هر دشوارى  و خوارى  را [ درراستاى  آن به جان بخرد و ] فدایش سازد . پس چون دید این کار بر آن حضرت گرانمى ‏آید ، به امام  علیه ‏السلام گفت : امر امّ کلثوم را به من واگذار تا آنچه را به نظرم مى ‏آید انجام دهم . امام  علیه‏ السلام این کار را کرد ، و عباس اُمّ کلثوم را به عقد عمر درآورد .این همان اکراهى  است که براى  آن هر حرامى  حلال مى ‏شود و با وجود آن هراختیارى  از بین مى ‏رود . به درستى  آن ، آنچه از امام صادق  علیه‏ السلام روایت شده ، گواه است . از امام  علیه ‏السلام درباره این عقد سؤال شد ، فرمود : کارى  بود که به آن ناگزیر شدیم .چه جاى  تعجب است که تقیه و اکراه (و بیم از فتنه در دین و وقوع اختلاف میان مسلمانان) ، براى  امام على  علیه‏ السلام ـ که پس از پیامبر و جانشین او بر امت است ـ مباح مى ‏سازد که از خلافت دست کشد و با ابوبکر بیعت کند و امر و نهیش را گردن نهد و به احکامش تن دهد ودر شورایى  درآید که بدعت وگمراهى  و ظلم و نیرنگ بازى  است!جاى  تعجب نیست که به جهت این امور ، على   علیه‏ السلام مباح کند آنچه را که اگراختیارش را مى ‏داشت ، به عقد او درنمى ‏آورد …گاه ضرورت  ، خوردن مردار و آشامیدن خمر را مباح مى ‏سازد ، پس در کمتر ازاینها جاى  شگفتى  نیست .اما آن که وقوع این عقد را بر نمى ‏تابد و فرزندزایى  اُمّ کلثوم را از عُمَر انکار مى ‏کند[ راه صواب و درست را نپیموده است ؛ زیرا این ازدواج ] معلوم و مشهور مى ‏باشد ، وجایز نیست آن را دفع کند مگر شخص نادان یا ستیزه‏جو ! چه نیازى  است که واقعیت‏ هاى تاریخى  را در اَمرى  برنتابیم در حالى  که چاره دینى  براى  آن هست[۱۶] .این نظر ، به آن شدت و قاطعیت که سید مرتضى  بر منکران فرزند آورى  اُمّ کلثوم مى ‏تازد ـ به گونه‏اى  که هرکس فرزند آورى  وى  را براى  عمر انکار کند یک امر ضرورى  از ضرورات را انکار کرده است ـ نمى ‏باشد ؛ زیرا در اینجا بعضى  از علماى حنفى  ـ مانند شیخ محمد إنشاء اللّه‏ حنفى  محمدى  در کتاب «السرّ المختوم فى  ردّزواج اُمّ کلثوم» ـ وقوع این ازدواج را رد کرده ‏اند .پیش از این ، کلام زُرْقانى  مالکى  در «المواهب اللدنیه بالمنح المحمدیه» و دیگران گذشت که باور دارند این ازدواج صورت گرفت ، اما عمر پیش از آنکه با اُمّ کلثوم آمیزش کند ، از دنیا رفت .ما در واکاوى  روایت زراره [۱۷] و هِشام[۱۸] و حدیثِ «زن شوهرمُرده»[۱۹] بر تحقق
زایمان اُمّ کلثوم [ از  عمر ] دست نیافتیم ، چگونه سید مرتضى  وجود اولادى  ازاُمّ  کلثوم براى  عمر را امرى  معلوم ومشهور مى ‏شمارد؟! به ویژه اگر سخن علامه مجلسى  و دیگران را بر آن بیفزاییم که از اساس ، وقوع این ازدواج را انکار مى ‏کنند چه
رسد به فرزند آوردن !این دیدگاه در مدرسه خلفا مشهور است ، و بى ‏شک اثبات آن نیازمند پژوهش وبررسى  بیشتر است و ما در این رساله امیدواریم روشن سازیم که قائل شدن به وقوع این ازدواج آن اندازه که به اعتقاد اهل سنّت آسیب مى ‏رساند به باورهاى  شیعى  صدمه نمى ‏زند ؛ زیرا ما در مذهبمان راه خروجى  براى  آن داریم ، و در آیین آنها گریزى  براى آن وجود ندارد و به ویژه براى  رفتارهاى  عمر بن خطاب نمى ‏توانند راه چاره ‏اى جست و جو کنند .و آنچه را ما از دیگران حکایت کردیم اعتقاد خودمان نبود ، بلکه به گونه چشم ‏پوشى  [ از باورها ] و فرض کردن [ که مطلب چنین باشد ] آنها را آوردیم .به این ترتیب روشن مى ‏شود که قول به وقوع این ازدواج به عقاید ما ضررى نمى ‏رساند ، امّا سزاوار نیست آن را از ضرورات و مشهورات بشماریم ؛ چنان که نمى ‏توانیم تواتر اخبار را در این زمینه ـ آن گونه که مرحوم شیخ محمدتقى  شوشترى در«قاموس الرجال» ادعا کرده است ـ بپذیریم، وى مى ‏گوید :محقق راستین  این ازدواج را انکار نمى ‏کند ، اَخبار ما درباره زناشویى اُمّ کلثوم با عمر و عِدّه وى [۲۰] [ پس از درگذشت او ] متواتر است ، چه رسد به اخبار عامه و اتفاق سیره ‏نویسان .زُراره و هِشام بن سالم ، آن را از امام صادق  علیه‏ السلام روایت کرده ‏اند و کُلَیْنى
بابى  را به همین عنوان منعقد مى ‏سازد و از زراره روایت مى ‏کند که [ امام صادق  علیه ‏السلام فرمود : ] این ناموس [ما اهل بیت ] است که غصب شد .و از هشام روایت شده که امام صادق  علیه ‏السلام فرمود : چون عمر اُمّ کلثوم راخواستگارى  کرد ، امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام به او گفت : وى  کودک است ! عمر با
عباس ملاقات کرد و به او گفت : چه [ آسیبى  ] در من است ؟ آیا مشکل ومانعى  در وجودم مى ‏باشد ؟ هان بدانید ! واللّه‏ زمزم را مى ‏خشکانم و …[۲۱]سخن مرحوم شوشترى  نادرست به نظر مى ‏رسد ؛ زیرا اخبار ، آن چنان که اومى ‏گوید متواتر نیست ، نهایت این است که اَخبار مستفیضى  وجود دارد و در اینجابسیارى  از محققان وقوع این ازدواج را انکار کرده ‏اند و به اخبار و ادله‏اى  که درکتاب‏هاشان ذکر شده استدلال مى ‏کنند[۲۲] .شیخ طوسى  (م ۴۶۰ ه) در پاسخ کسى  که وقوع تزویج را ادعا مى ‏کند مى ‏گوید :مى ‏گوییم : در میان اَصحاب ما ، کسانى  این ازدواج را انکار کرده ‏اند وبعضى  آن را جایز شمرده‏ اند …[۲۳] .و اینکه صاحب قاموس الرجال آورده که : «اخبار در نکاح و عدّه اُمّ کلثوم متواتراست» سخن نادرست دیگرى  مى ‏باشد ؛ زیرا بعضى  از اهل سنّت و شیعه در وقوع این ازدواج و هم‏بسترى  عمر با اُمّ کلثوم ـ به حسب آنچه در گذشته روشن شد ـ شککرده‏ اند ، و خبر تزویج عمر با زنى  از جن [ شبیه اُمّ کلثوم ] براى  تضعیف سخن شوشترى  کفایت مى ‏کند .پیش از این سخن علامه مجلسى  در «مرآة العقول» گذشت که پس از ذکر خبرزُراره و هِشام گفت :مى ‏گویم : این دو خبر ، از باب تقیّه است و بر وقوع تزویج اُمّ کلثوم ـ رضى  اللّه‏ عنها ـ به آن ملعون منافق ، دلالت ندارند و در بعضى  از اخبارسخنى  آمده است که با آن ناسازگارى  دارد ؛ مثل آنچه قطب راوندى  ازصفّار روایت مى ‏کند …[۲۴]اما آنچه از امام على   علیه ‏السلام ر وایت شده که آن حضرت پس از مرگ عُمَر نزد اُمّ کلثوم آمد و او را به خانه خویش روانه ساخت ، دلالت ندارد که وى  دختر او از فاطمه باشد ،ممکن است دختر خوانده ‏اى  از «اَسما» یا زن دیگر امام  علیه‏ السلام بوده است .بنابراین ، کتاب‏هاى سیره بر این کلام ـ براساس آنچه شیخ محمدتقى  شوشترى ادعا مى ‏کند ـ دلالت نمى ‏کند و اخبار عامه نزد خود شیخ اعتبارى ندارد پس چگونه باقاطعیّت ، جمله ‏اى  را که اندکى  پیش از وى  نقل کردیم ، بر زبان مى ‏آورد ؟!
[۱] .  الصراط المستقیم ۳ : ۱۳۰ .
[۲] .  سوره نحل ۱۶ آیه ۱۰۶ .
[۳] .  شرح نهج البلاغه ۴ : ۶۱ .
[۴] .  معالم أنساب الطالبیّین : ۲۲۳ .
[۵] .  نگاه کنید به ، المجدى  : ۴۰۹ ؛ الأصیلى  : ۲۸۳ .
[۶] .  تاریخ مدینه دمشق ۱۲ : ۱۲۵ ؛ البدایة والنهایه ۹ : ۱۴۱ ؛ مختصر تاریخ دمشق ۶ : ۲۰۵ .
[۷] .  البدایة والنهایه ۹ : ۴۲ .
[۸] .  وفیات الأعیان ۱ : ۳۴۳ .
[۹] .  البدایة والنهایة ۹ : ۱۳۸ ؛ و نگاه کنید به ، تحفة الأحوذى  ۶ : ۳۷۳ ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۲ : ۴۵ .
[۱۰] .  عبارت داخل کروشه در متن کتاب نیامده است ، با اجازه مؤلف محترم از مصدر مسائل سرویّه ترجمه گردید (م) .
[۱۱] .  سوره هود ۱۱ آیه ۷۸ .
[۱۲] .  نگاه کنید به ، الصحیح من سیرة النبی الأعظم سید جعفر مرتضى  ۲ : ۱۲۷ ؛ أم المؤمنین خدیجة الطاهرة (حاج حسین شاکرى ) : ۱۲۰ ـ ۱۲۱ .
[۱۳] .  المسائل السرویه : ۹۱ (و به نقل از آن در «بحار الأنوار ۴۲ : ۱۰۷» با مقدارى  افتادگى ) .
[۱۴] .  این سخن ، از علامه مجلسى  است . و مقصود از این اَخبار ، احادیثى  است که مجلسى  در جاى  خودش آنها را ذکر مى ‏کند نگاه کنید به بحار الأنوار ۴۲ : ۱۰۸ و صفحات ماقبل آن (م)
[۱۵] .  الشافى  : ۲۱۵ ؛ بحار الأنوار ۴۲ : ۱۰۸ .
[۱۶] .  مجموعه رسائل سید مرتضى  ۳ : ۱۴۹ ـ ۱۵۰ .
[۱۷] .  نگاه کنید به ، فروع کافى  ۵ : ۳۴۶ ، حدیث ۱ و۲ باب تزویج اُمّ کلثوم .
[۱۸] .  نگاه کنید به ، فروع کافى  ۶ : ۱۱۵ ، حدیث ۱ و۲ .
[۱۹] .  به جهت منافات این حدیث با خبر قطب راوندى  در «الخرائج والجرائح» .
[۲۰] .  مقصود عده وفات است ، که براساس نصّ قرآن ، زن پس از مرگ شوهر باید چهار ماه و ده روز ، عده نگه دارد م .
[۲۱] .  قاموس الرجال ۱۲ : ۲۱۶ .
[۲۲] .  به عنوان نمونه نگاه کنید به : «السر المختوم فى  ردّ زواج اُمّ کلثوم» ، «إفحام الأعداء والخصوم بتکذیب ما افتروه على  سیّدتنا اُمّ کلثوم» ، «تزویج اُمّ کلثوم بنت أمیرالمؤمنین وإنکار وقوعه» ، و دیگر کتاب‏ها .
[۲۳] .  الاقتصاد فیما یتعلّق بالاعتقاد : ۳۴۰ ـ ۳۴۱ ؛ تمهید الأصول : ۳۸۶ ـ ۳۸۷ .
[۲۴] .  مرآة العقول ۲۰ : ۴۲ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


4 + شش =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>