ازدواج اُمّ کلثوم ـ با فرض وقوع آن ـ به اکراه (و اجبار) انجام شد و در این صورت ،کسى که به زور این کار را کرده است زانى به شمار مى رود نه اینکه دختر و ولى ّ اومقصر باشد .گروهى از شیعه که به این ازدواج قائل اند ، عقیده دارند که امام به این عقد به جهت[ دفع ] حَرَج و تقیه تن در داد .از عیاشى درباره اُمّ کلثوم سؤال شد ، پاسخ داد : رویه او همان است که آسیه بافرعون داشت[۱] .یعنى این ازدواج مصداقى براى این سخن خداى متعال است که فرمود :« إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ »[۲] ؛مگر کسى که مجبور شود [ و به زور او را به کفر وادارند ] و قلبش به ایمان مطمئن باشد .اینکه سبب و عامل این ازدواج اجبار باشد ، بعید نمى نماید ؛ زیرا تاریخ نمونه هاى زیادى از آن را براى ما نقل مى کند ، دو نمونه زیر شاهدى گویا در این زمینه است :۱
. حَجّاج ثقفى ، دو تن از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام ـ اَسماء بن خارجه فَزارِى وسعید بن قَیْس همدانى ـ را مجبور ساخت که دخترشان را به مردى بى اصل و نَسب ازقبیله أود از پیروان حَجّاج تزویج کنند .ابن کَلْبى از پدرش ، از عبدالرحمان بن سائب ، روایت مى کند که گفت :روزى حَجّاج به عبداللّه بن هانى که مردى از بنى اَوْد ـ قبیله اى از قَحْطان ـ بود ،گفت : … واللّه ، پس از آن [ خدمتها که کردى ] پاداشى به تو ندادم ( و زحمت هایت راجبران نکردم) سپس پیکى سوى اسماء بن خارجه ـ بزرگ بنى فَزاره ـ فرستاد[ هنگامى که وى پیش حجاج حضور یافت به او ] گفت : عبداللّه بن هانى را شوهردختر خود ساز !اسما گفت : نه به خدا ، وى اصالت و شرافت ندارد ! حَجّاج تازیانه خواست ! اَسماچون شر را احساس کرد ، گفت : آرى ، او را داماد خود مى سازم . آن گاه حجاج سوى سعید بن قَیْس همدانى ـ رئیس یمانیه ـ پیک فرستاد [ حاضرش ساختند ] حجاج به اوگفت : دخترت را به عقد عبداللّه بن اَوْد درآور !سعید گفت : اَوْد چه کسى است ؟ به خدا سوگند ، دخترم را به او نمى دهم ، اوکرامت و شرافتى ندارد ! حجاج گفت : شمشیرم را بیاورید ! سعید گفت : بگذار باخانواده ام مشورت کنم .سعید با اهل [ و خاندان ] خود مشورت کرد ، آنان گفتند : دخترت را به او بده ، وجانت را در معرض [ تیغ ] این فاسق قرار مده ! سعید [ نظر آنان را پسندید و ] دخترش را به او داد .حجاج به عبداللّه گفت : دختر بزرگ فزاره و دخترِ سید هَمْدان و سرآمد عاقلان رابه عقدت درآوردم ، اَوْد کجا و این جایگاه کجا ؟عبداللّه گفت : خدا امیر را به سلامت دارد ، این سخن را مگوى ! براى مامنقبت هایى است که هیچ یک از عرب ندارد ! حجاج گفت : آنها کداماند ؟ عبداللّه گفت : در نسلِ ما هرگز کسى امیرالمؤمنین ـ عبدالملک ـ را ناسزا نگفت : حجاج گفت : واللّه ، این منقبت است !عبداللّه گفت : از دودمان ما هفتاد نفر در «صِفَّین» همراه امیرالمؤمنین معاویه حضور داشت ، و جز یک نفر کسى از ما با ابو تراب نبود ! و به خدا سوگند او را مردبدى نمى دانستم ! حجاج گفت :واللّه ، این منقبت [ و فضیلتى بزرگ ] است !عبداللّه گفت : از ما زنانى بودند که نذر کردند اگر حسین بن على به قتل رسد هرکدامشان ده شتر جوان نحر کنند [ و چون حسین کشته شد ] این کار را کردند ! حجاج گفت : واللّه ، این منقبت است !عبداللّه گفت : به هیچ کدام از ما ناسزاگویى بر ابوتراب پیشنهاد نشد مگر آنکه این کار را انجام داد و دو فرزندش ، حسن و حسین و مادر آن دو [ را به همراه دشنام به ابوتراب ] ، دشنام داد ! حجاج گفت : واللّه ، این منقبت است[۳] .۲ . در سالیان اخیر ، بر واقعه اى آگاه شدم که قلبم را جریحه دار ساخت . این ماجرا ،پس از قیام طالبیّین در مدینه و عراق و خراسان (در دوران مهدى و رشید و زندانى شدن امام موسى بن جعفر علیه السلام به وسیله هارون الرشید) براى یکى از دختر عمه هایم روى داد .جدّ ما حسین اصغر ـ فرزند على بن حسین بن على بن اَبى طالب ـ داراى فرزندانى بودند . از ایشان ، پنج نفر باقى ماندند که یکى از آنها جد ما حسن محدّث است ودیگرى عبداللّه عقیقى . عبداللّه [ ازدواج کرد و ] داراى دو پسر (بکر و قاسم) و یک دختر به نام زینب شد .نص سخن ابو نصر بخارى در این زمینه چنین است :زینب (دختر عبداللّه بن حسین بن على بن حسین) را هارون گرفت وشبى که مى خواست با او همبستر شود از وى جدا شد .گفته اند : در آن شب هارون به همراهى خادمى بر وى درآمد . خادم بندى با خود داشت و مى خواست زینب را با آن ببندد تا به هارون تن دهد . چون خادم به زینب [ براى بستن او ] نزدیک شد ، وى لگدى به اوکوفت که دو دنده اش شکست .[ در پى این ماجرا ] هارون ـ بى آنکه با وى همبستر شود ـ از او جدا شد ،و هر سال چهار هزار دینار ـ به عنوان جایزه ـ برایش مى فرستاد[۴] .عُمَرى نسّابه و ابن طِقْطَقى [ نیز ] مانند این ماجرا را مى آورند[۵] .آرى ، حجاج بن یوسف ـ و پیش از وى عمر بن خطاب ـ مى پنداشت که با این[ نوع ] ازدواج [ میان او و آل على ] همدلى و برادرى پدید مى آید و دشمنى به دوستى تبدیل مى گردد و به این ترتیب ، کینه هاى دو طرف از میان مى رود .و از سویى بسا مى خواست با این کار ، طالبیین (منسوبان به امام على علیه السلام) را خوارو زبون سازد ؛ چنان که در بعضى از نصوص مشاهده مى شود .شافعى مى گوید : چون حجاج بن یوسف دختر عبداللّه بن جعفر را گرفت ، خالدبن یزید بن معاویه به عبدالملک بن مروان گفت : آیا حجاج را آزاد گذاشتى که دخترعبداللّه بن جعفر را بگیرد ؟ عبدالملک پاسخ داد : آرى ، اشکالى وجود دارد ؟ خالدگفت : واللّه ، به شدت مشکل دارد .عبدالملک پرسید : چگونه ؟ خالد گفت : اى امیرالمؤمنین ، به خدا سوگند ،کدورتى که در دلم نسبت به زُبَیر داشتم از وقتى که با «رَمْلَه» ـ دختر زبیر ـ ازدواج کردم از بین رفت !راوى مى گوید : عبدالملک [ از جا پرید ] گویا خواب بود و خالد او را بیدارساخت، به حجاج نامه نوشت واز او خواست در طلاق دختر عبداللّه ، عزم را جزم کند.در پى این نامه ،حجاج او را طلاق داد[۶] .اما آنچه در «البِدایة والنهایة» (اثر ابن کثیر) در حوادث سال هشتاد هجرى ـ درترجمه عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب ـ آمده ، چنین است :حتّى زَوَّجَ [ عبداللّه بن جعفر ] الحجاجَ بنتَ رسول اللّه ، وکان الحجّاج یقول : إنّما تَزَوَّجْتُها لِأُذِلَّ بها آل أبی طالب …[۷] ؛تا اینکه عبداللّه بن جعفر دختر رسول خدا را به عقدِ حَجّاج درآورد .حجاج مى گفت : با او ازدواج کردم تا از این راه آل ابى طالب را خوار وذلیل سازم . در «وفیات الأعیان» مى خوانیم :در قتل و خونریزى و شکنجه ، شگفتى هایى از حجاج بروز یافت که مثل آن را کسى [ به یاد نداشت و ] نشنیده بود .گفته اند : زیاد بن أبیه مى خواست در قبضه امور و دوراندیشى وبرخورد قاطعانه و اجراى سیاستها [ و کیفرها ] شبیه امیرالمؤمنین عُمَر بن خطاب باشد إلاّ اینکه وى زیاده روى کرد و از حد گذراند ؛ وحجاج مى خواست شبیه زیاد باشد از این رو [ مردم را ] هلاک ساخت و[ همه چیز را ] زیر و رو کرد[۸] .در «البدایة والنهایه» آمده است :حجاج مى پنداشت که به زیاد بن أبیه شباهت دارد ، و زیاد نیز خود را به عمر بن خطاب مانند مى دانست[۹] .بر این اساس ، ازدواج در مانند این موارد ، ازدواجى اصیل و واقعى نمى باشد ،بلکه در اینجا مسائل سیاسى نقش دارد که باید درس آموزانه به آنها نگریست و امورسیاسى را در چنین ازدواج هایى مورد ملاحظه (و دقت) قرار داد و به مدعاها بسنده نکرد و این سخنان را نپذیرفت که مى گویند خواستار رابطه نَسَبى و سَبَبى به رسول خدایند .
ثالثاً :
وقوع این ازدواج ـ براساس همه رویکردها ـ به عقاید شیعه آسیب نمى رساند ، به این مطالب توجه کنید :
سخن شیخ مفید
شیخ مفید در جواب «مسائل سرویّه» مى گوید :اگر خبر این تزویج درست باشد ، دو وجه دارد که هیچ کدام از آن دو با مذهب شیعه ناسازگارى ندارد : نکاح [ و ازدواج ] بر ظاهر اسلام واقع مى شود که همان شهادتین مى باشد و نمازسوى کعبه و اقرار به ضرورات شریعت ، هرچند اَفضل این است که انسان با کسى که مؤمن است زناشویى کند و ازدواج با شخصى که با اظهار اسلام کلمه اى را بر زبان مى آورد که او را ازایمان خارج مى سازد ، کراهت دارد جز اینکه هرگاه ضرورت انسان را به ازدواج با چنین شخص گمراهى وا دارد ، کراهت آن از بین مى رود …[ امیرالمؤمنین علیه السلام به پیوند قلبها وجلوگیرى از خونریزى نیازمند بود ودریافت که اگر در برابر خواستِ عُمَر بایستد و دخترش را به او ندهد ، این کار تباهى مى آفریند … و به همین جهت درخواست او را براى ازدواج با اُمّ کلثوم پذیرفت . وجه دیگر این است که دادن دختر به شخص گمراه ـ مانند کسى که امامت راانکار مى کند و کسى را امام مى داند که براى این مقام شایستگى ندارد ـ حرام است مگراینکه انسان بر دین و خونش بترسد ، در این صورت است که وصلتِ زناشویى جایزمى شود (چنان که در این صورت اظهار کلمه کفر ـ که ضد ایمان است ـ جایز مى باشد)همانگونه که خوردن خون و گوشت خوک هنگام ضرورت حلال است ، هرچند درحال اختیار حرام مى باشد [۱۰]] .امیرالمؤمنین علیه السلام به ایجاد پیوند زناشویى دخترش با این مرد (یعنى عمر) ناچارشد ؛ زیرا وى امام علیه السلام را تهدید کرد [ و از اتهام دزدى و قتل به جُرم زناى مُحْصَن سخن به میان آورد ] امام علیه السلام بر جان خود و شیعه اش بیمناک گشت ، و از باب ضرورت این کار را پذیرفت ؛ چنان که ضرورتْ اظهار کلمه کفر را جایز مى سازد .و این کار شگفتآورتر از سخن لوط نیست که گفت :« هَؤُلاءِ بَنَاتی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ »[۱۱] ؛اینان دختران مناند ، اینان برایتان پاکیزه ترند .لوط آنان را به زناشویى با دخترانش فراخواند در حالى که آنها کافرانى بس گمراه بودند و خداى متعال مى خواست هلاکشان سازد .رسول خدا صلى الله علیه وآله پیش از بعثت دو دختر[ خوانده [۱۲]] خودرا به دوکافرى داد که بت مى پرستیدند : یکى از آنها عُتْبَة بن اَبى لهب بود ، و دیگرى ابوالعاص بن ربیع . چون آن حضرت به پیامبرى مبعوث شد طلاقشان را گرفت[۱۳] .
سخن سید مرتضى
سید مرتضى در کتاب «الشافى » مى گوید :زناشویى دختر على علیه السلام با عمر از روى اختیار نبود …آن گاه وى رحمه الله اخبار پیشین را که بر حالت اضطرار دلالت دارند[۱۴] ذکر مى کند ،سپس چنین مى آورد :به فرض آنچه را آوردیم نپذیریم ، ازدواج امّ کلثوم را با عمر ناشدنى نمى باشد ؛زیرا عمر بر ظاهر اسلام پاى بند بود و به احکام اسلام تمسک مى کرد و اسلام را برزبان مى آورد و این حکمى شرعى است و مانع عقلى ندارد . عقلاً جایز است که خداى متعال ازدواج با مرتدان را ـ با اختلافى که در ارتداد آنها هست ـ و زناشویى با یهود ونصارى را براى ما مباح کند (چنان که خدا براى ما مباح ساخته است که هنگام کثرت مردان مسلمان ، از آنان زن بگیریم) .در این صورت ، مرجع حلال بودن و حرام بودن آن شریعت مى باشد ، و رفتارامیرالمؤمنین علیه السلام نزد ما حجت شرعى است ، پس مى توانیم آنچه را آن حضرت انجام داده به عنوان اصلى براى جواز ازدواج با آنان که [ اهل سنت ] ذکر کردهاند ، قراردهیم .آنان نمى توانند ما را به [ حلال بودن ] ازدواج با یهود و نصارى و بت پرستان ، مُلْزَم سازند ؛ زیرا آنان اگر از حکم عقلى بپرسند ، در نظر عقل این کار جایز است و اگر ازحکم شرعى درباره آن بپرسند ، اجماع [ اهل علم ] از آن منع کرده است[۱۵] .همچنین سید مرتضى در پاسخ سؤالى که برایش فرستاده اند ، مى نویسد :بدان که ما در کتاب «الشافى » پاسخ این مسئله را بیان کردیم و شبهه اى را که به آن اعتراض شده زدودیم و کلام جداگانه اى را ـ با تحقیقى بایسته و شایسته ـ درباره ازدواج عمر با اُمّ کلثوم و دختر دادنِ پیامبر صلى الله علیه وآله به عثمان و نیز زناشویى آن حضرت باعائشه وحَفْصَه ، به تفصیل سخن گفته ایم .در ازدواج اُمّ کلثوم باورمان این است که این زناشویى از روى اختیار نبود ، بلکه پس از آمد و شدهایى صورت گرفت که نزدیک بود [ این درخواستها از سویى و ردّامام علیه السلام از سوى دیگر ] بر سر زبانها افتد و به سخنان بى پروا و گستاخانه بینجامد .روایت شده که عمر بن خطّاب ، عباس بن عبدالمطلب را فراخواند و به او گفت :آیا من عیبى دارم ؟ عباس در پاسخ این سخن ، چیزى را که لازم است ـ در چنین مواردى گفته شود ـ بیان کرد .عمر به عباس گفت : دخترِ پسر برادرت اُمّ کلثوم را خواستگارى کرده ام ، او مراپس مى زند و بازم مى دارد و برنمى تابد که شوهر دخترش باشم ! به خدا سوگند ، زمزم را مى خشکانم و سقایى [ خانه کعبه ] را از بین مى برم و هیچ منقبتى براى شمابنى هاشم باقى نمى گذارم ، و علیه على شُهودى را مى آورم که به سرقتِ او شهادت دهند و حکم به قطع دست او مى کنم .عباس پیش امیرالمؤمنین علیه السلام رفت و او را از ماجرا آگاهانید و از افشاى چیزى بیمداد که آن حضرت از آن مى پرهیخت و حاضر بود هر دشوارى و خوارى را [ درراستاى آن به جان بخرد و ] فدایش سازد . پس چون دید این کار بر آن حضرت گرانمى آید ، به امام علیه السلام گفت : امر امّ کلثوم را به من واگذار تا آنچه را به نظرم مى آید انجام دهم . امام علیه السلام این کار را کرد ، و عباس اُمّ کلثوم را به عقد عمر درآورد .این همان اکراهى است که براى آن هر حرامى حلال مى شود و با وجود آن هراختیارى از بین مى رود . به درستى آن ، آنچه از امام صادق علیه السلام روایت شده ، گواه است . از امام علیه السلام درباره این عقد سؤال شد ، فرمود : کارى بود که به آن ناگزیر شدیم .چه جاى تعجب است که تقیه و اکراه (و بیم از فتنه در دین و وقوع اختلاف میان مسلمانان) ، براى امام على علیه السلام ـ که پس از پیامبر و جانشین او بر امت است ـ مباح مى سازد که از خلافت دست کشد و با ابوبکر بیعت کند و امر و نهیش را گردن نهد و به احکامش تن دهد ودر شورایى درآید که بدعت وگمراهى و ظلم و نیرنگ بازى است!جاى تعجب نیست که به جهت این امور ، على علیه السلام مباح کند آنچه را که اگراختیارش را مى داشت ، به عقد او درنمى آورد …گاه ضرورت ، خوردن مردار و آشامیدن خمر را مباح مى سازد ، پس در کمتر ازاینها جاى شگفتى نیست .اما آن که وقوع این عقد را بر نمى تابد و فرزندزایى اُمّ کلثوم را از عُمَر انکار مى کند[ راه صواب و درست را نپیموده است ؛ زیرا این ازدواج ] معلوم و مشهور مى باشد ، وجایز نیست آن را دفع کند مگر شخص نادان یا ستیزهجو ! چه نیازى است که واقعیت هاى تاریخى را در اَمرى برنتابیم در حالى که چاره دینى براى آن هست[۱۶] .این نظر ، به آن شدت و قاطعیت که سید مرتضى بر منکران فرزند آورى اُمّ کلثوم مى تازد ـ به گونهاى که هرکس فرزند آورى وى را براى عمر انکار کند یک امر ضرورى از ضرورات را انکار کرده است ـ نمى باشد ؛ زیرا در اینجا بعضى از علماى حنفى ـ مانند شیخ محمد إنشاء اللّه حنفى محمدى در کتاب «السرّ المختوم فى ردّزواج اُمّ کلثوم» ـ وقوع این ازدواج را رد کرده اند .پیش از این ، کلام زُرْقانى مالکى در «المواهب اللدنیه بالمنح المحمدیه» و دیگران گذشت که باور دارند این ازدواج صورت گرفت ، اما عمر پیش از آنکه با اُمّ کلثوم آمیزش کند ، از دنیا رفت .ما در واکاوى روایت زراره [۱۷] و هِشام[۱۸] و حدیثِ «زن شوهرمُرده»[۱۹] بر تحقق زایمان اُمّ کلثوم [ از عمر ] دست نیافتیم ، چگونه سید مرتضى وجود اولادى ازاُمّ کلثوم براى عمر را امرى معلوم ومشهور مى شمارد؟! به ویژه اگر سخن علامه مجلسى و دیگران را بر آن بیفزاییم که از اساس ، وقوع این ازدواج را انکار مى کنند چه رسد به فرزند آوردن !این دیدگاه در مدرسه خلفا مشهور است ، و بى شک اثبات آن نیازمند پژوهش وبررسى بیشتر است و ما در این رساله امیدواریم روشن سازیم که قائل شدن به وقوع این ازدواج آن اندازه که به اعتقاد اهل سنّت آسیب مى رساند به باورهاى شیعى صدمه نمى زند ؛ زیرا ما در مذهبمان راه خروجى براى آن داریم ، و در آیین آنها گریزى براى آن وجود ندارد و به ویژه براى رفتارهاى عمر بن خطاب نمى توانند راه چاره اى جست و جو کنند .و آنچه را ما از دیگران حکایت کردیم اعتقاد خودمان نبود ، بلکه به گونه چشم پوشى [ از باورها ] و فرض کردن [ که مطلب چنین باشد ] آنها را آوردیم .به این ترتیب روشن مى شود که قول به وقوع این ازدواج به عقاید ما ضررى نمى رساند ، امّا سزاوار نیست آن را از ضرورات و مشهورات بشماریم ؛ چنان که نمى توانیم تواتر اخبار را در این زمینه ـ آن گونه که مرحوم شیخ محمدتقى شوشترى در«قاموس الرجال» ادعا کرده است ـ بپذیریم، وى مى گوید :محقق راستین این ازدواج را انکار نمى کند ، اَخبار ما درباره زناشویى اُمّ کلثوم با عمر و عِدّه وى [۲۰] [ پس از درگذشت او ] متواتر است ، چه رسد به اخبار عامه و اتفاق سیره نویسان .زُراره و هِشام بن سالم ، آن را از امام صادق علیه السلام روایت کرده اند و کُلَیْنى بابى را به همین عنوان منعقد مى سازد و از زراره روایت مى کند که [ امام صادق علیه السلام فرمود : ] این ناموس [ما اهل بیت ] است که غصب شد .و از هشام روایت شده که امام صادق علیه السلام فرمود : چون عمر اُمّ کلثوم راخواستگارى کرد ، امیرالمؤمنین علیه السلام به او گفت : وى کودک است ! عمر با عباس ملاقات کرد و به او گفت : چه [ آسیبى ] در من است ؟ آیا مشکل ومانعى در وجودم مى باشد ؟ هان بدانید ! واللّه زمزم را مى خشکانم و …[۲۱]سخن مرحوم شوشترى نادرست به نظر مى رسد ؛ زیرا اخبار ، آن چنان که اومى گوید متواتر نیست ، نهایت این است که اَخبار مستفیضى وجود دارد و در اینجابسیارى از محققان وقوع این ازدواج را انکار کرده اند و به اخبار و ادلهاى که درکتابهاشان ذکر شده استدلال مى کنند[۲۲] .شیخ طوسى (م ۴۶۰ ه) در پاسخ کسى که وقوع تزویج را ادعا مى کند مى گوید :مى گوییم : در میان اَصحاب ما ، کسانى این ازدواج را انکار کرده اند وبعضى آن را جایز شمرده اند …[۲۳] .و اینکه صاحب قاموس الرجال آورده که : «اخبار در نکاح و عدّه اُمّ کلثوم متواتراست» سخن نادرست دیگرى مى باشد ؛ زیرا بعضى از اهل سنّت و شیعه در وقوع این ازدواج و همبسترى عمر با اُمّ کلثوم ـ به حسب آنچه در گذشته روشن شد ـ شککرده اند ، و خبر تزویج عمر با زنى از جن [ شبیه اُمّ کلثوم ] براى تضعیف سخن شوشترى کفایت مى کند .پیش از این سخن علامه مجلسى در «مرآة العقول» گذشت که پس از ذکر خبرزُراره و هِشام گفت :مى گویم : این دو خبر ، از باب تقیّه است و بر وقوع تزویج اُمّ کلثوم ـ رضى اللّه عنها ـ به آن ملعون منافق ، دلالت ندارند و در بعضى از اخبارسخنى آمده است که با آن ناسازگارى دارد ؛ مثل آنچه قطب راوندى ازصفّار روایت مى کند …[۲۴]اما آنچه از امام على علیه السلام ر وایت شده که آن حضرت پس از مرگ عُمَر نزد اُمّ کلثوم آمد و او را به خانه خویش روانه ساخت ، دلالت ندارد که وى دختر او از فاطمه باشد ،ممکن است دختر خوانده اى از «اَسما» یا زن دیگر امام علیه السلام بوده است .بنابراین ، کتابهاى سیره بر این کلام ـ براساس آنچه شیخ محمدتقى شوشترى ادعا مى کند ـ دلالت نمى کند و اخبار عامه نزد خود شیخ اعتبارى ندارد پس چگونه باقاطعیّت ، جمله اى را که اندکى پیش از وى نقل کردیم ، بر زبان مى آورد ؟! [۱] . الصراط المستقیم ۳ : ۱۳۰ . [۲] . سوره نحل ۱۶ آیه ۱۰۶ . [۳] . شرح نهج البلاغه ۴ : ۶۱ . [۴] . معالم أنساب الطالبیّین : ۲۲۳ . [۵] . نگاه کنید به ، المجدى : ۴۰۹ ؛ الأصیلى : ۲۸۳ . [۶] . تاریخ مدینه دمشق ۱۲ : ۱۲۵ ؛ البدایة والنهایه ۹ : ۱۴۱ ؛ مختصر تاریخ دمشق ۶ : ۲۰۵ . [۷] . البدایة والنهایه ۹ : ۴۲ . [۸] . وفیات الأعیان ۱ : ۳۴۳ . [۹] . البدایة والنهایة ۹ : ۱۳۸ ؛ و نگاه کنید به ، تحفة الأحوذى ۶ : ۳۷۳ ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۲ : ۴۵ . [۱۰] . عبارت داخل کروشه در متن کتاب نیامده است ، با اجازه مؤلف محترم از مصدر مسائل سرویّه ترجمه گردید (م) . [۱۱] . سوره هود ۱۱ آیه ۷۸ . [۱۲] . نگاه کنید به ، الصحیح من سیرة النبی الأعظم سید جعفر مرتضى ۲ : ۱۲۷ ؛ أم المؤمنین خدیجة الطاهرة (حاج حسین شاکرى ) : ۱۲۰ ـ ۱۲۱ . [۱۳] . المسائل السرویه : ۹۱ (و به نقل از آن در «بحار الأنوار ۴۲ : ۱۰۷» با مقدارى افتادگى ) . [۱۴] . این سخن ، از علامه مجلسى است . و مقصود از این اَخبار ، احادیثى است که مجلسى در جاى خودش آنها را ذکر مى کند نگاه کنید به بحار الأنوار ۴۲ : ۱۰۸ و صفحات ماقبل آن (م) [۱۵] . الشافى : ۲۱۵ ؛ بحار الأنوار ۴۲ : ۱۰۸ . [۱۶] . مجموعه رسائل سید مرتضى ۳ : ۱۴۹ ـ ۱۵۰ . [۱۷] . نگاه کنید به ، فروع کافى ۵ : ۳۴۶ ، حدیث ۱ و۲ باب تزویج اُمّ کلثوم . [۱۸] . نگاه کنید به ، فروع کافى ۶ : ۱۱۵ ، حدیث ۱ و۲ . [۱۹] . به جهت منافات این حدیث با خبر قطب راوندى در «الخرائج والجرائح» . [۲۰] . مقصود عده وفات است ، که براساس نصّ قرآن ، زن پس از مرگ شوهر باید چهار ماه و ده روز ، عده نگه دارد م . [۲۱] . قاموس الرجال ۱۲ : ۲۱۶ . [۲۲] . به عنوان نمونه نگاه کنید به : «السر المختوم فى ردّ زواج اُمّ کلثوم» ، «إفحام الأعداء والخصوم بتکذیب ما افتروه على سیّدتنا اُمّ کلثوم» ، «تزویج اُمّ کلثوم بنت أمیرالمؤمنین وإنکار وقوعه» ، و دیگر کتابها . [۲۳] . الاقتصاد فیما یتعلّق بالاعتقاد : ۳۴۰ ـ ۳۴۱ ؛ تمهید الأصول : ۳۸۶ ـ ۳۸۷ . [۲۴] . مرآة العقول ۲۰ : ۴۲ .