در اینجا دو سؤال پیش مى آید :نخست : آیا امام على علیه السلام اُمّ کلثوم را با خشنودى کامل به همسرى عمر درآورد یا این تزویج از روى اکراه و تقیه صورت گرفت ؟دوم : اگر عمر کافر بود ، چگونه امام ـ یا وکیل وى ـ به کافر زن داد ؟ آیا با این کارامام دخترش را در معرض زنا قرار نداد ؟
پاسخ پرسش اول
جاحِظ ، ادعا کرده است که این ازدواج با رضایت خاطر صورت گرفت . وى درکتابش «العثمانیّه» مى گوید :تزویج على علیه السلام اُمّ کلثوم ـ دختر فاطمه بنت رسول خدا ـ را به عمر بن خطاب با رضایت و رغبت انجام شد .عمر مى گفت : شنیدم رسول خدا مى فرمود : هیچ سَبَب و نَسَبى نیست مگر اینکه بُریده مى شود ، مگر نَسَبِ من .على گفت : واللّه ، او بالغ نیست اى امیر مؤمنان !عمر گفت : به خدا سوگند ، او را براى زناشویى نمى خواهم[۱] !سپس على علیه السلام اُمّ کلثوم را پیش عمر فرستاد و او پیش از آنکه او راهمسر خویش سازد بر وى نظر افکند ، آن گاه او را به عقد خویش درآورد . اُمّ کلثوم براى عمر ، زید بن عمر را به دنیا آورد ، که به وسیله غلامان مروان کشته شد[۲] .
نقد سخن جاحظ
بر سخن جاحظ اشکالاتى وارد است :۱ . رسول خدا صلى الله علیه وآله در حال اختیار دخترش فاطمه را به ابوبکر و عمر تزویج نکرد ،چگونه ممکن است على علیه السلام با اختیار ، اُمّ کلثوم را به عقد عمر درآورد ؟ اگر على علیه السلام وى را با اختیار به عمر تزویج کرده ، با این کار آنچه را پیامبر ترجیح داده (عدم تزویج فاطمه به ابوبکر و عمر) مخالفت کرده است . ۲ . عمر خود برنمى تافت که مرد سالمند با دختر جوان ازدواج کند ؛ چنان که قضیه آن در این زمینه خواهد آمد .افزون بر این ، به راستى بعید است که على علیه السلام دخترش را با اختیار به شخصى دهد که از هر نظر با اُمّ کلثوم هم طراز (و هم شأن) نیست ؛ به ویژه با وجود جوانانى ازبنى هاشم ـ پسران برادرش جعفر یا کسانى دیگر از بنى هاشم ـ که شیفته ازدواج بادختر امیرالمؤمنین على علیه السلام بودند .اگر على ، مختار بود اُمّ کلثوم را به عقد یکى از آنها درمى آورد نه عُمَر ، بلکه عُمَرنباید اقدام به ازدواج با اُمّ کلثوم ـ یا اصرار بر این کار ـ مى کرد در حالى که على علیه السلام مى گفت : دخترانم را براى پسران برادرم جعفر نگه داشته ام[۳] !در این سخن امام اشاره به این خبر است که پیامبر صلى الله علیه وآله به اولاد على و جعفرنگریست و فرمود :بناتُنا لبنینا ، وبنونا لبناتنا[۴] ؛دختران ما براى پسرانمان است ، و پسران ما براى دخترانمان .این سخن یعنى که امام علیه السلام دخترانش را براى اولاد برادرش جعفر نگه داشته بود ،پس چگونه عُمَر بر ازدواج با آنها پاى مى فشارد در حالى که خود دیگران را مُلْزَم مى سازد به اینکه : باید مرد ، با زن هم شأن خود ازدواج کند و زن [ نیز ] با مرد هم شأن خویش وصلت کند ؟به یقین اُمّ کلثوم ـ به ویژه از جهت حَسَب (و شرافت خانوادگى ) ـ همپایه عمرنبود .از مُجاشع اَسَدى روایت شده که گفت :زن جوانى را نزد عُمَر آوردند که او را به شیخ سالمندى داده بودند و آن زن وى را به قتل رساند .عمر گفت : اى مردم ، خدا را پروا کنید ! باید مرد با همسانِ خود ازدواج کند ، و زن به زناشویى نظیرِ خود درآید [۵] .چگونه عمر با این قاعده [ تناسب سِنّى ] مخالفت مى ورزد ؟ اگر چنین باشدمصداقى براى این آیه کریمه نیست که مى فرماید :« أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ »[۶] ؛آیا مردم را به نیکى فرا مى خوانید و خود را از یاد مى برید .۳ . در اینجا روایاتى از اهل بیت علیهم السلام داریم که به ازدواجِ اجبارى اُمّ کلثوم تصریح دارد ، بخشى از این روایات ـ پیش از این ـ گذشت . در اَخبار اهل سنت ، جمله هایى آمده است که این سخن را تأکید (و اثبات) مى کند ؛ مانند اینکه عمر گفت : «قد علمنا مابک»[۷] (مى دانیم مشکل تو چیست) یا «لا واللّه ، ما ذاک بک ولکن أردتَ منعی»[۸] (نه به خدا ، این مقصود تو نیست ، مى خواهى مرا بازدارى !) .یا سخن عمر به عباس ـ چنان که در روایات شیعه آمده است ـ که گفت :چه نقصى در من است ؟ آیا مشکلى دارم ؟ … هان ! واللّه زمزم رامى خشکانم و منزلتتان را از بین مى برم و علیه على دو شاهد مى آورم که او دزدى کرده است[۹] .یا این سخنش که گفت :فواللّه لئن لم یَفْعَل لَأَفْعَلَنَّ[۱۰] ؛به خدا سوگند ، اگر على دخترش را به عقد من درنیاورد ، نقشه قتلش رابه اجرا درمى آورم ، و او را خواهم کشت .همه این گزارشهاى تاریخى ، کلام جاحظ را نقض ، و اثبات مى سازد که اگر على اُمّ کلثوم را به تزویج عمر در آورده باشد ، با اکراه و اجبار این کار را کرده است و نه ازمیل باطنى .
پاسخ پرسش دوم
سَمْعانى در «الأنساب» مى گوید :اگر ابوبکر و عمر کافر باشند ، تزویج على اُمّ کلثوم را به عمر ، تزویج به شخص کافر یا فاسق به شمار مى آید [ و على با این کار ] دخترش را درمعرض زنا قرار داد ؛ زیرا نزدیکى کافر با زن مسلمان زناى محض است[۱۱] .هدف از گفته هایمان خدشه در شخصیت عمر نیست مگر به اندازه بیانِ نظرعلماى شیعه در جواب این اشکال ، و آنچه را سمعانى فرض کرده است مستلزم کفرعمر و نیز زنا با دختر على علیه السلام نمى باشد ؛ بیان این مطلب چنین است
نکته اول
کافر شدن اعم از بى اعتقادى به خدا یا مُرْتَد شدن است ، بلکه کفر به احکام خدا وکفر به نعمتهاى الهى را دربر مى گیرد .از امام على علیه السلام درباره اهل قبله اى که آن حضرت با آنها مى جنگید سؤال شد که آیاآنان کافرند ؟ امام علیه السلام فرمود :کَفَروا بالأحکام وکَفَروا بالنِعَم کفراً لیس ککفر المشرکین الّذین دَفَعوا النبوَّةولم یُقِرُّوا بالإسلام ، ولو کانوا کذلک ما حَلَّت لنا مُناکحتَهم ولا ذبائحَهم ولامواریثَهم[۱۲] ؛آنان به احکام الهى کفر ورزیدند و ناسپاس نعمتها شدند ! کفرشان مانند کفر مشرکانى نیست که نبوت را برنتافتند و اسلام را نپذیرفتند . اگرآنان چنین بودند براى ما ازدواج با آنها حلال نبود و نمى توانستیم گوشت حیوانى را که آنها ذبح مى کنند بخوریم و به میراثشان دست یابیم .
نکته دوم
از نظر عقل ، ناممکن نیست که انبیا و فرستادگان خدا به شرک و نظایرآن ، دست یازند ـ با اینکه از ناحیه خدا معصوم اند ـ چه رسد به صحابه ؛زیرا خداى متعال مى فرماید :« وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ »[۱۳] ؛اى پیامبر ، به تو و به کسان پیش از تو وحى شد که اگر شرک بورزى عَمَلت از بین مى رود و از زیان کاران خواهى شد .این سخن خداى متعال بر وقوع فعل از طرف پیامبران دلالت نمى کند ، بلکه ماننداین سخن خداست که فرمود :« لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا »[۱۴] ؛اگر در آسمان و زمین دو خدا وجود داشتند [ و خداى آسمان غیر ازخداى زمین بود ] البته آن دو تباه [ و نابود ] مى شدند .کُلَیْنى به سندش از ابن محبوب از عَمْرو بن اَبى مِقْدام از پدرش روایت مى کند که گفت : به امام باقر علیه السلام گفتم : عامه مى پندارند که بیعت ابوبکر بدان جهت که مردم گرداو آمدند ، خداپسندانه جلوه گر شد و خدا را نشاید که امت محمد را پس از او گمراه سازد ! امام علیه السلام فرمود : آیا کتاب خدا را نمى خوانند ؟ آیا خدا نمى فرماید :« وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ »[۱۵] ؛محمد نیست مگر پیامبرى [ مانند دیگر ] پیامبرانى که پیش از وى [ آمدندو ] درگذشتند آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما به پیشینه تان [ و زمان جاهلیت ] باز مى گردید؟! هرکه به دوران پیش واپس گراید به خدا چیزى را آسیب نمى رساند ، و به زودى خدا شکرگزاران را پاداش مى دهد[۱۶] .راوى مى گوید : گفتم : آنان را تفسیر دیگرى است !امام علیه السلام فرمود : آیا جز این است که خداى بزرگ درباره امتهاى پیشین خبر دادکه آنان پس از آمدن بیّنات [ و نشانه هاى روشن ] خدا ، اختلاف کردند آنجا که مى فرماید :« وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَلکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن کَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ »[۱۷] ؛و عیسى ـ فرزند مریم ـ را نشانه هاى روشن دادیم و او را به «روح القُدُس» نیرومند ساختیم و اگر خدا مى خواست کسانى که بعد از ایشان آمدند (پس از اینکه آیات روشن آنها را رسید) با هم نمى جنگیدند ،لیکن در اختلاف افتادند ؛ بعضى شان ایمان آوردند و بعضى از آنها کفرورزیدند ، و اگر خدا مى خواست با هم کارزار نمى کردند [ و به جان هم نمى افتادند ] و البته خدا آنچه را که اراده مى کند انجام مى دهد .با این آیه مى توان استدلال کرد که اصحاب محمد صلى الله علیه وآله وسلم ـ پس از آن حضرت ـاختلاف ورزیدند ، بعضى شان ایمان آوردند و بعضى شان کفر ورزیدند [۱۸] .
نکته سوم
احکام شرعى براساس ظاهر اشخاص به اجرا درمى آید (نه باطن افراد) اگر درشخصى کفر یا نفاق یا مانند آن باشد ، انسان وظیفه ندارد بر آنها ترتیب اثر دهد .در صدر اسلام منافقان بسیارى بودند که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله آنها را به حال خودشان واگذاشت با اینکه مى دانست کینه اسلام و مسلمانان را در دل دارند .پیامبر صلى الله علیه وآله همدستى دو زن را علیه خود دانست[۱۹] و دریافت که اَصحاب عَقَبَه دسیسه کرده اند که آن حضرت را از گذرگاه خطرناکى در بالاى گردنه به پایین پرت کنند[۲۰] ، و … با وجود این ، هیچ کدام از آنان را به قتل نرساند ، بلکه دلشان را بر اسلام به دست مى آوَرْد و خشنودشان مى ساخت و از مالِ دنیا ـ شتر و گوسفند و … ـ به آنان(و نه به مؤمنان) مى داد .همه اینها براى این بود که آن حضرت مى بایست در تعامل (و برخورد) با مردم ظاهر کارهاى آنها را ملاک قرار دهد نه باطنشان را . شیوه آن حضرت در این راستامانند دیگر پیامبران الهى است ؛ نوح و لوط ـ دو تن از پیامبران خدا ـ با زنانشان براساسِ ظاهرشان رفتار مى کردند . از رسول خدا صلى الله علیه وآله روایت شده که فرمود :إنّما أَقْضی بَیْنَکم بالبیّنات والأَیْمان … فأیُّما رَجُلٍ قَطَعْتُ له من أخیه شیئاً ،فإنّما قَطَعْتُ له به قِطْعَةً مِنَ النار[۲۱] ؛من میان شما به بیّنه ها و سوگندها قضاوت مى کنم ؛ پس هرکسى که [ به ناحق ] چیزى از برادر ایمانى اش براى او جدا کنم ، پارهاى از آتش رابراى او جدا ساخته ام . در خبر دیگر آمده است که ، پیامبر فرمود :همانا من بشرم ! شما نزد من به شکایت مى آیید ، شاید یکى از شمانتواند حرفش را درست بزند و حجتش را اَدا کند [ بدانید ] هر شخصى که من از مال برادرش چیزى را به نفع او [ بر اساس ظاهر و بر خلاف واقع ] قضاوت کنم و او آن را برگیرد ، جز این نیست که قطعه اى از آتش را برایش بُریده ام[۲۲] .این پاسخ ، در سخنان علماى شیعه آمده است . شیخ طوسى (م ۴۶۰ ه) در «تمهیدالأصول» مى گوید :دیدگاه شرع این است که هرکس شهادتین را بر زبان آوَرَد ، ازدواج با اوجایز است ، هرچند اعتقادى را آشکار سازد که براساس آن حکم به کفرش مى شود .عُمَر ، شهادتین را اظهار مى کرد ، به همین جهت ، زن دادن به او جایز بود .بالاترین دلیل بر درستى آن ، فِعل امام علیه السلام است (با توجه به عصمت آن حضرت و اینکه فعلش حجت است) زیرا اگر این کار جایز نبود ، ازامام علیه السلام بروز نمى یافت[۲۳] .و در کتاب «الاقتصاد» مى نگارد :هرکس شهادتین را اظهار کند و به ظاهر اسلام چنگ آویزد ، ازدواج با اوجایز است .و از این دست است ازدواج ، ارثْ بردن ، وکالت ، نماز بر میت و احکام دیگر .بنابراین ، جایى براى سؤال باقى نمى ماند[۲۴] .حَلَبى (م۴۴۷ه ) در «تقریب المعارف» مى نویسد :افزون بر این ، حال عُمَر در مخالفت [ با اسلام ] از حال عبداللّه بن اُبَى ّاَبى سَلُول ـ و دیگر منافقان ـ بدتر نیست . آنان در زمان پیامبر صلى الله علیه وآله بااظهار شهادتین و فرمانبَرى شان در برابر اسلام ، ازدواج مى کردند .همین حالت را عُمَر داراست[۲۵] .از آنجا که اعمال ظاهرى عمر بن خطاب ، اسلامى بود [ و خود را مسلمان مى نمایاند ] شهادت به یگانگى خدا و پیامبرى حضرت مى داد ، ازدواج اُمّ کلثوم با وى منع شرعى نداشت .
نکته چهارم
کسى که مى گوید : نَصْب [ و دشمنى ] آنان ظاهر و علنى و مُحْرَز (ثابت) بود ، براین باور است که امیرالمؤمنین علیه السلام با آنان درگیر نمى شد و براساس ظاهر با آنهامعامله (و رفتار) مى کرد نه براساس کینه توزى واقعى آنان [ با اسلام ] .این کار براى پاسدارى از هدفى والا صورت مى گرفت یعنى اگر اینان بر ظاهراسلام باقى بمانند بهتر از آن است که شعائر اسلام براى همیشه از صفحه روزگار نابودشود .در نامه امام على علیه السلام به اهل مصر آمده است :دیدم گروهى از مردم [ اهل رَدّه و منافقانِ اطراف ابوبکر ] از اسلام روى برتافتند ، نداى نابودى دین را سر مى دهند ! ترسیدم اگر اسلام و مسلمانان را یارى نرسانم در آن شکاف پدید آید که مصیبتِ آن بر من بسى بزرگتر از از دست دادن حکومت بر شما باشد .. [۲۶] .مانند این سخن را امام علیه السلام به حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود آنگاه که حضرت فاطمه علیهاالسلام او را به رویارویى با حاکمانِ زورگو فراخواند . امام علیه السلام در آنجا [ دلیل خاموش ماندنش را ] براى زهرا علیهاالسلام چنین بیان کرد که مى خواهد نام رسول خدا صلى الله علیه وآله بر مأذنه ها باقى بماند .آن حضرت بر آیه انقلاب[۲۷] آگاه بود و حدیث حوض را مى دانست[۲۸] و دریافته بود که به زودى امت اسلام به حرکتى واپسگرا دست مى یازند و به آیین و سنت پیشینیانشان بازمى گردند .اگر امام علیه السلام با آن قوم به جنگ برمى خاست و ازدواج و میراث و غسل و تدفینشان را حرام مى ساخت ، کفرشان را آشکار مى کردند و مردم را به دوران جاهلیت برمى گرداندند .به عبارت دیگر ، امام علیه السلام در رفتار با آنان ، اَهمّ را بر مُهم ترجیح داد . [۱] . پیش از این ، دریافتیم که این ادعا دروغى بیش نیست . وى اُمّ کلثوم را در آغوش گرفت و بوسیدو میل جنسى به او داشت . نصوص اهل سنت در این زمینه گویاست . [۲] . العثمانیّه : ۲۳۶ ـ ۲۳۷ . [۳] . الطبقات الکبرى ۸ : ۴۶۳ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۱۹ : ۴۸۶ ؛ الاصابة ۸ : ۱۴۶۵ (دراین مآخذ آمده است : «حبستُ بناتی على بنی جعفر» . [۴] . من لا یحضره الفقیه ۳ : ۳۹۳ ، باب الأکفاء ، حدیث ۴۳۸۴ . [۵] . تاریخ مدینه دمشق ۲ : ۷۹۶ ؛ کنز العمال ۱۵ : ۷۱۶ ، حدیث ۴۲۸۵۷ . [۶] . سوره بقره ۲ آیه ۴۴ . [۷] . الطبقات الکبرى ۸ : ۴۶۴ . [۸] . مجموعه رسائل سید مرتضى ۳ : ۱۴۹ . [۹] . فروع کافى ۵ : ۳۴۶ ؛ الذریة الطاهرة : ۱۱۴ ؛ ذخائر العقبى : ۱۶۷ . [۱۰] . الاستغاثه : ۷۸ . [۱۱] . الأنساب ۱ : ۲۰۷ . [۱۲] . دعائم الإسلام ۱ : ۳۸۸ (و به نقل از آن در مستدرک الوسائل ۱۱ : ۶۶ ، حدیث ۱۲۴۴۰) . [۱۳] . سوره زمر ۳۹ آیه ۶۵ . [۱۴] . سوره انبیا ۲۱ آیه ۲۲ . [۱۵] . سوره آل عمران ۳ آیه ۱۴۴ . [۱۶] . این آیه ، بیان مى دارد که بسیارى از اصحاب و یارانى که در اطراف پیامبر بودند و اظهار ارادت مى کردند ، گرایش شدیدى به دوران جاهلیّت داشتند و تار و پود وجودشان از فرهنگ گذشته شان آکنده بود و در انتظار فرصت بودند تا پیامبر درگذرد و آنان آیینهاى پدرانشان را زنده سازند .خداوند در پایان این دغدغه ذهنى آنان ، اعلان مى دارد که این کار آنان به خدا ضررى وارد نمى سازد ، لیکن خدا شکرگزاران را پاداش مى دهد ؛ و پیداست که براساس آیه ۳۴ سوره سبأ که مى فرماید : « وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُور » اندکى از بندگانِ من شکرگزارند تنها گروه اندکى بودند که از جان و دل به رسالت پیامبر صلى الله علیه وآله و سخنانِ او ایمان داشتند ، و اینان همان کسانى بودند که پس از پیامبر صلى الله علیه وآله بر خلافت و امامت على علیه السلام پایدار ماندند (اقتباس از کتاب «تاریخ الحدیث النبوى » اثر مؤلف ، و نیز کتاب «ثمّ اهتدیت» اثر محمّد تیجانى ، با فزونى و تصرف) (م) . [۱۷] . سوره بقره ۲ آیه ۲۵۳ . [۱۸] . روضه کافى ۸ : ۲۷۰ و در چاپ دیگر ، ص۲۲۵ حدیث ۳۹۸ . [۱۹] . صحیح بخارى ۶ : ۶۹ ـ ۷۰ و جلد ۷ ، ص۴۶ ؛ صحیح مسلم ۴ : ۱۹۰ و۱۹۲ ؛ مسند احمد ۱ : ۴۸ ؛ سنن نسائى ۷ : ۱۳ و۷۱ ؛ الدر المنثور ۶ : ۲۳۹ و۲۴۲ ؛ کنز العمال ۲ : ۵۳۰ و۵۳۳ . [۲۰] . مسند احمد ۵ : ۴۵۳ ؛ المعجم الأوسط ۴ : ۱۴۶ و به نقل از آن در مجمع الزوائد ۱ : ۱۱۰ و جلد ۶ ، ص۱۹۵ تفسیر ابن کثیر ۲ : ۳۸۷ . [۲۱] . فروع کافى ۷ : ۴۱۴ ، حدیث ۱ ؛ تهذیب الأحکام ۶ : ۲۲۹ ، حدیث ۳ ؛ معانى الأخبار : ۲۷۹ . [۲۲] . صحیح بخارى ۳ : ۱۶۲ و جلد ۸ ، ص۶۲ ؛ صحیح مسلم ۵ : ۱۲۹ ؛ سنن ابن ماجه ۲ : ۷۷۷ درچاپ یک جلدى ، حدیث ۲۳۱۷ ؛ السنن الکبرى (بیهقى ) ۱۰ : ۱۴۳ و۱۴۹ . [۲۳] . تمهید الأصول : ۳۸۶ ـ ۳۸۷ . [۲۴] . الاقتصاد فیما یتعلّق بالاعتقاد : ۳۴۰ ـ ۳۴۱ . [۲۵] . تقریب المعارف : ۲۲۴ . [۲۶] . نهج البلاغه ، نامه ۶۲ ؛ نیز نگاه کنید به ، الغارات ۱ : ۳۰۵ ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۷ :۱۵۱ (و جلد ۶ ، ص۹۵) ؛ المسترشد : ۴۱۲ . [۲۷] . اشاره است به این سخن خداى متعال که فرمود : « وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ » ؛ محمد نیست مگر مانند پیامبرانى که پیش از او آمدند ! آیا اگر بمیرد یا کشته شود ، شما به همان سیره اجدادتان بر مى گردید ؟! بدانید که هرکه چنین کند هرگز به خدا ضررى نمى رساند ، و خدا شکرگزاران را پاداش خواهد داد سوره آل عمران (۳ آیه ۱۴۴) . [۲۸] . رجوع کنید به ، صحیح بخارى ۸ : ۱۵۱ ؛ صحیح مسلم ۴ : ۱۷۹۳ ؛ مسند احمد ۱ : ۴۰۶