احادیث شیعه ۴ -معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

احادیث شیعه ۴ -معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

۴ . عده زن شوهر مُرده

کُلَینى  از حُمَید بن زیاد ، از ابن سَماعه ، از محمد بن زیاد ، از عبداللّه‏ بن سِنان ومعاویة بن عَمّار ، روایت مى ‏کند که گفت : از امام صادق  علیه ‏السلام درباره زنى  پرسیدم که شوهرش مرده است ، آیا در خانه ‏اش عده نگه دارد یا در هرجا که خواست مى ‏توانددوران عده را به سر برد ؟ امام  علیه‏ السلام فرمود :بل حیثُ شاءت ؛ إنّ علیّاً لمّا تُوُفِّیَ عُمَر ، أتى  أُمّ کلثوم ، فانطَلَقَ بها إلى بیته[۱] ؛بلکه هرجا خواست عده نگه دارد ؛ همانا على  علیه ‏السلام چون عمر درگذشت اُمّ کلثوم را به خانه خودش بُرد .
در روایت دیگرى  آمده است :فأَخَذَ بیدها ، فانطَلَقَ بها إلى  بیته [۲] ؛دستش را گرفت و او را به خانه ‏اش بُرد .این [ دو ] روایت دلیل دیگرى  است بر فرزند نیاوردن اُمّ کلثوم [ در خانه عمر ] .اگر گفته شود : این روایت بر تزویج (زناشویى  عُمَر با اُمّ کلثوم) دلالت دارد وهمین ، براى  اثبات منظور کافى  است .

گوییم : تفسیر این خبر در حدیث دیگر امام  علیه‏ السلام آمده است که فرمود :ذلک فرج غُصِبْناه[۳] ؛آن ناموس ما بود که به غصب از ما گرفته شد .و یا آمده است که امام  علیه‏ السلام فرمود :غُصبنا علیه[۴] ؛بر این کار ، ناگزیر شدیم .نهایت چیزى  که مى ‏توان گفت این است که این ازدواج ، از روى اکراه و اجبار (و نه با رضایت و طیب خاطر) صورت گرفت .و این سخن ، فایده‏اى  ندارد ، بلکه نفرت و بیزارى  میان امیرالمؤمنین على   علیه ‏السلام وعمر اشاره دارد نه اُخوَّت و برادرى  میان آن دو ؛ چنان که خواست اهل سنت است .علاّمه مجلسى  به فراتر از این گام مى ‏نهد و مى ‏گوید :این دو خبر [ یعنى  حدیث زراره[۵] و خبر هشام[۶] ] ، بر ازدواج اُمّ  کلثوم با عُمَر ، دلالت نمى ‏کنند ؛ به جهت منافات این دو حدیث با روایتى  که در «الخرائج والجرائح» از صَفّار نقل شده …احتمال دوم این است که : جمله   «ذلک فرج غُصبناه» از باب موافقت و  هما هنگى  باکسانى  است که این ادعا را مى ‏کنند . این عبارت ، بر ازدواج دلالتى  ندارد .احتمال سوم این است که : جمله «ذلک فرج غُصبناه » استفهام انکارى  از سوى  امام باشد ؛ یعنى  آیا ناموس ما به غصب گرفته شد ؟!این احتمال نیز دلالتى  بر وقوع ازدواج عمر با اُمّ کلثوم ندارد .احتمال چهارم این است که ـ در اصل ـ عبارت چنین باشد : «ذلک فرجٌ عَصَبْناه» ؛ اورا ما گرفتیم و نگذاشتیم از ما جدا شود ، «ذلک فرجٌ عَصَبْنا علیه» ؛ آن ناموسى  بود که اورا حفظ کردیم .به نظر مى ‏رسد بسیارى  از این احتمالات خلاف ظاهر است ، بلکه در کلام امام  قرینه ‏اى  هست که بر اکراه و اجبار دلالت مى ‏کند ، و این امر بر فراتر از وقوع عقددلالت ندارد ؛ زیرا بر زن شوهر مرده ، عده واجب است هرچند شوهر با او هم‏بسترنشده باشد .پس در این اخبار ، دلالتى  بر اینکه اُمّ کلثوم ، همان دختر فاطمه است ، وجودندارد . شاید وى  دختر امام على   علیه ‏السلام از زنِ دیگرى  ـ غیر از فاطمه  علیهاالسلام ـ بوده است .این سخن نیز بعید است ؛ زیرا على   علیه‏ السلام در حیات فاطمه  علیهاالسلام با زن دیگرى  ازدواج نکرد ، پس معقول نیست که دختر دیگرى  در سن ازدواج داشته باشد که به عمرتزویج کند مگر اینکه قائل شویم که اُمّ کلثوم مذکور رَبِیبَه آن حضرت بود (یعنى  دخترزنِ آن حضرت از شوهر دیگر) و ربیبه در شرع اسلام از نظر مَحْرَم بودن مانند دخترشخص است ، و نزد عرب ، «ربیبه» (دختر خوانده) به طور مطلق به منزله دختر انسان است حتى  در ارث و سایر چیزها .نتیجه این است که : این خبر بر فرزندآورى  دلالت نمى ‏کند ؛ به ویژه اگر آن راناسازگار و در تضاد با روایتى  بدانیم که قطب راوندى  از صَفّار با اسنادش به عُمَر بن اُذَیْنَه نقل مى ‏کند .اینکه فقهاى  ما فتوا داده ‏اند که زن شوهر مرده مى ‏تواند در جاى  دیگرى  غیر ازمنزل شوهر ، عده وفات را سپرى  سازد ، مستند به روایات فراوان دیگرى  است که دراین باب هست ، نه ـ فقط ـ براساس آنچه در خبر تزویج اُمّ کلثوم آمده است .

۵ . وکالت در ازدواج

بر اساس روایاتِ اهل سنّت امام على   علیه‏ السلام امر ازدواج اُمّ کلثوم را به دو فرزندش ،حسن و حسین  علیهماالسلام واگذارد [۷] ، روایات شیعه اشاره دارد به اینکه امام على   علیه السلام براى پرهیز از آسیب و گزندِ عُمَر این کار را به عمویش عباس واگذارد[۸] .در اینجا سؤالى  به ذهن مى ‏آید : چرا امام على  علیه ‏السلام ازدواج اُمّ کلثوم را به دوفرزندش ـ و بر اساس احادیثِ دیگر ـ به عمویش عباس وانهاد و خود او را به ازدواج
عمر درنیاورد ؟ این رفتار ، بر چه چیزى  دلالت مى ‏کند ؟آیا مناسب‏تر نبود که آن حضرت ـ اگر خبر درست باشد ـ به عمویش عباس وکالت مى ‏داد ، نه حسن و حسین  علیهماالسلام ؟آیا این سخن معقول است که حسن و حسین  علیهماالسلام پدرشان على  را به خشم آوردند ؛ چنان که در روایات اهل سنت آمده است ؟چگونه ممکن است على   علیه‏ السلام از سخنِ حقِ دو فرزندش ـ که دو سید جوانان اهل بهشت‏ اند ـ به خشم آید ؟! همان على  که رسول خدا درباره‏اش فرمود : او با حق و حق با اوست [ از دیگر سو ] چگونه بگوییم امام حسن و امام حسین  علیهماالسلام به باطل ، لب گشودند ؟آیا این روایت درصدد نفى  عصمت على  و حسن و حسین  علیهم ‏السلام نمى ‏باشد ؟ زیراادعا مى ‏کند که على   علیه‏ السلام فرمود : «اُمّ کلثوم نابالغ است به سن ازدواج نرسیده است» درحالى  که حسن و حسین  علیهماالسلام مى ‏گویند : «او زنى  ، بالغ و عاقل و رشید است ، خودش براى  خود شوهر برمى ‏گزیند» ! واقعیت چیست ؟ آیا سخن على   علیه‏ السلام درست است یا سخن حَسَنَین  علیهماالسلام ؟ یا اینکه یکى  از این دو برخلاف واقع حرف مى ‏زند؟ یا اینکه واضعِ این روایت دروغ‏ گوست؟ جَعل این روایت از زبان یکى  از اولاد امام حسن  علیه ‏السلام به چه معناست ؟مسئله وکالت ، بر عدم رضاى  امام به این ازدواج دلالت دارد ، و دو عامل عُسْر وحَرَج على   علیه ‏السلام را ناگزیر به این کار ساخت .اگر به شرح حال عمر بن خطاب نگاهى  بیندازیم درمى ‏یابیم که وى  مردى سخت‏گیر و تندخو بود ، به ضرب و تبعید و حَبس صحابه دست یازید ، و همین باآنچه در روایات شیعه آمده هماهنگ است که عمر على   علیه‏السلام را به قطع دستش با ادعاى سرقت ، یا سنگسار ساختن آن حضرت با ادعاى  زناى  [ محصنه ] تهدید کرد ، و اینکه خلیفه ماجرا را بر توده مردم با ادعاى  قرابت به رسول خدا ، واژگونه جلوه داد .این مسئله ، تدبُّر و تفکر مى ‏طلبد .اکنون بار دیگر آنچه را شیعه روایت کرده‏اند مى ‏آوریم تا پشت پرده این احادیث روشن گردد .از ابن ابى  عُمَیر ، از هشام بن سالم ، از امام صادق  علیه ‏السلام روایت شده که آن حضرت فرمود :چون عمر از امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام اُمّ کلثوم را خواستگارى  کرد ، على   علیه‏ السلام فرمود : اوکودک است . عمر نزد عباس آمد و گفت : چه عیبى  دارم ؟ آیا مشکلى  در من هست ؟عباس پرسید : ماجرا چیست ؟ عمر گفت : دختر پسر برادرت را خواستگارى  کردم ،دست رد به سینه‏ ام زد ! هان ! به خدا سوگند ، زمزم را کور مى ‏سازم و شرافتتان راتباهْ مى ‏سازم[۹] ، علیه على  دو شاهد اقامه مى ‏کنم که او دزدى  کرده است و دستش رامى ‏بُرم !عباس نزد على   علیه ‏السلام آمد و از آن حضرت خواست که کار را به او واگذارد ، امام  علیه ‏السلام[ خواسته عباس را پذیرفت و این کاررا ] به او وانهاد[۱۰] .کوفى  در « الاستغاثه » مى ‏گوید :براى  ما حدیث کردند گروهى  از مشایخ ثقه‏مان ـ که از آنهاست جعفر بن محمد بن مالک کوفى  ـ از احمد بن مُفَضَّل ، از محمد بن ابى  عُمَیْر ، از عبداللّه‏ بن سِنان ، که گفت :از جعفر بن محمد درباره تزویج عُمَر با اُمّ کلثوم پرسیدم ، آن حضرت فرمود : «ذلکفرج غُصِبنا علیه» ؛ ازدواجى  بود که به ناچار بدان تن دادیم . این خبر ، شبیه روایتى  است که مشایخ ما این‏گونه نقل کرده ‏اند :عمر عباس را سوى  على  ـ صلوات اللّه‏ علیه ـ فرستاد و از او خواست که اُمّ کلثوم را به همسرى ‏اش درآورد . امام  علیه ‏السلام نپذیرفت . هنگامى  که عباس سوى  عمر بازآمد و او رااز امتناع على  علیه ‏السلام باخبر ساخت ، عمر گفت : اى  عباس ، آیا از تزویج اُمّ کلثوم به من روى  برمى ‏گرداند [ به خدا سوگند اگر او را به عقدم درنیاورد ] على  را مى ‏کشم .عباس سوى  على   علیه‏ السلام بازگشت و آن حضرت را آگاهانید . على   علیه ‏السلام بر حرفِ خویش استوار ماند . عباس عُمَر را خبر داد ، عمر گفت : اى  عباس ، روز جمعه به مسجد حاضر شو و نزدیک من باش تا بدانى  من بر کشتن على  توانایم .عباس (روز جمعه) به مسجد درآمد ، چون عمر از خطبه فارغ شد ، گفت : اى مردم ، در اینجا مردى  از بزرگان اصحاب پیامبر هست که با اینکه مُحْصَن است [ و زن دارد ] زنا کرده است ، و تنها امیرالمؤمنین بر آن اطلاع دارد ، شما چه مى ‏گویید ؟ مردم از هر سو گفتند : زمانى  که امیرالمؤمنین بر وى  اطلاع یافته است ، نیازى  نیست که دیگران بدانند .عمر به عباس گفت : سوى  على  برو و آنچه را شنیدى  به او برسان ، به خدا سوگند ،اگر دخترش را به ازدواجم درنیاورد ، این کار را انجام مى ‏دهم .عباس سوى  على  آمد و او را از ماجرا آگاه ساخت .على   علیه ‏السلام فرمود : مى ‏دانم که آن کار بر وى  آسان است [ لیکن ] من هرگز کسى  نیستم که آنچه را او خواسته برآورم !عباس گفت : اگر تو انجام نمى ‏دهى  ، من این کار را مى ‏کنم و تو را قَسَم مى ‏دهم به آنچه گویم و انجام دهم مخالفت نکنى  . آن گاه سوى  عمر رفت تا اعلام کند که او آنچه را عمر مى ‏خواهد انجام مى ‏دهد .عُمَر مردم را گرد آورد و گفت : این عباس عموى  على   علیه ‏السلام است ! على  کار ازدواج دخترش ـ اُمّ کلثوم ـ را به او واگذارد و دستور داد که اُمّ کلثوم را به همسرى  من درآورد !آن گاه عباس اُمّ کلثوم را به عمر تزویج کرد . پس از مدتى  کوتاه عمر کسى  را سوى عباس فرستاد و [ و اُمّ کلثوم را خواست ] عباس اُمّ کلثوم را به [ خانه ] او انتقال داد[۱۱] .اینها بعضى  از گزارش‏ هایى  است که بر وکالت عباس در امر تزویجِ اُمّ کلثوم دلالت دارند و گاه با رویدادهاى  آن زمان هماهنگ ‏اند . اما نقل‏ هاى  اهل سنت در وکالت حسن و حسین ـ به اندازه فاصله زمین از آسمان ـ از واقع به دور است ؛ به ویژه این سخن آن دو که به على   علیه‏ السلام گفتند : اى  پدر ، غیر از عمر [ چه کسى  مناسب او مى ‏تواندباشد ] با رسول خدا مصاحبت کرد و پیامبر هنگامى  که درگذشت از او خشنود بود ،سپس خلافت را به دست گرفت ! پدرش به ایشان گفت : راست گفتید …[۱۲] .در خبر دیگر آمده است : حسن و حسین  علیهماالسلام ـ آن گاه که امام آن دو را به تزویج اُمّ  کلثوم به عمر فراخواند و گفت : عمویتان را زن دهید ـ به على   علیه‏ السلام گفتند : او خودمى ‏تواند براى  خویش شوهر اختیار کند .على   علیه ‏السلام خشمگین برخاست [ و روانه شد ] حسن  علیه‏ السلام جامه اش را گرفت و گفت :پدر ، طاقت دورى ‏ات را ندارم ![ راوى  ] مى ‏گوید : آن گاه حسن و حسین  علیهما السلام اُمّ کلثوم را به همسرى  عمردرآوردند[۱۳] .بارى  ، بر حسن و حسین سخن پدرشان پوشیده نبود که فرمود :أَما واللّه‏ ، لَقَد تَقَمَّصَها ابن أبی قُحافة وهو یَعْلَمُ أَنّ مَحَلِّی منها مَحَلُّ القُطْب مِنَ الرَّحَى  … حتّى  إذا مَضى  أبوبکر لِسبیله أَدْلى  بها إلى  عُمَر بَعْدَه … حتى إذا مَضى  عمر إلى  سبیله جَعَلَها فی جماعة زَعَمَ أنّی أحدُهُم …[۱۴] ؛هان ! به خدا سوگند ، پسر ابى  قُحافه جامه خلافت را به تن کرد در حالى که مى ‏دانست جایگاه من نسبت به آن مانند محور است نسبت به سنگ آسیا … زمانى  که دورانش به پایان رسید ، ریسمان خلافت را ـ بعد ازخود  ـ سوى  عُمَر انداخت … و آن گاه که عُمَر روزگارش سپرى  شد آن را در جماعتى  نهاد که مى ‏پنداشت من یکى  از آنهایم …همان‏ گونه که بر حسن و حسین  علیهماالسلام ، ظلم عمر ، بر پدر و مادر شان پنهان نبود[۱۵][ و به یاد داشتند که چگونه ] عمر بر خانه ‏شان هجوم آورد و محسن‏شان را سقط کرد[۱۶] .سیره على  و حسن و حسین  علیهم ‏السلام به شدت این دروغ را پَس مى ‏زند ؛ به ویژه آن‏گاه که ، سخن حسین  علیه‏ السلام را به دیده عبرت بنگریم که در کودکى  به ابوبکر فرمود : «إنْزِل عن منبر أبی …»[۱۷] ؛ از منبر پدرم فرود آى  ! و …سرشتِ علوى  ، خوى ِ حَسَنى  و طبعِ حسینى  ، بسى  بلندتر از آن است که مانند این سخنان [ پست ] ـ که از دیگران بروز نمى ‏یابد ـ از آنها شنیده شود .بنى  هاشم و اهل بیت  علیهم ‏السلام ، عقد و ازدواج‏ هاى  فراوانى  داشتند که در هیچ یک ازآنها این آشفتگى  که اهل سنت در قضیه اُمّ کلثوم (به راه انداخته‏اند) دیده نمى ‏شود .همه اینها آنچه را انگشتانِ [ فتنه ‏انگیز و دسیسه‏ گر] بکرى وعَدْوى  و اُمَوى  درتاریخ پدید آوردند ، روشن مى ‏سازد .در صورتِ وقوع این ازدواج فرضى  ، علماى  شیعه مى ‏توانند از این مشکل بیرون آیند با این سخن که : ازدواج بر اسلام ظاهرى  صورت گرفت . هرکه شهادتین رابگوید به او زن داده مى ‏شود مگر ناصبى  که جز هنگام ناچارى  نباید به او دختر داد ؛چرا که روایات بر این امر دلالت دارد .از امام صادق  علیه ‏السلام روایت شده است که در پاسخ کسى که به آن حضرت گفت : گناه بزرگى  کردى  ، فرمود : چه گناهى  ؟ آن شخص گفت : دخترت را به مردى  از بنى  امیه دادى  ! امام  علیه ‏السلام فرمود :اُسوه من در این کار ، رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله است که دخترش زینب را به ازدواج ابوالعاص بن ربیعه درآورد ، و اُمّ کلثوم را به عثمان بن عَفّان داد ،و چون او درگذشت [ دختر دیگرش ] رُقَیَّه را به او تزویج کرد .عُمَر از على   علیه‏ السلام دخترش اُمّ کلثوم را خواستگارى  کرد ، آن حضرت نپذیرفت. پس از آن، عمر نزد عباس آمد و شِکوه کرد و بنى ‏عبدالمُطَّلب را تهدید نمود . عباس نزد على   علیه ‏السلام آمد و گفت : اى  پسر برادر ، به موقعیت و حالى  که در آن هستیم آگاهى  ! عمر بدان جهت که ردّش کردى  ، تو و ما را تهدید کرده است و عباس پیوسته از این سخنان گفت تا اینکه امام (على   علیه ‏السلام) امر اُمّ کلثوم را به عباس واگذارد و او اُمّ کلثوم رابه ازدواج عمر درآورد .[ آرى  ] برتر و بهتر این است که انسان دخترش را به هم مذهب و کسانى که با آل پیامبر دشمنى  نمى ‏ورزند ، بدهد و در این راستا مؤمن از غیرمؤمن افضل مى ‏باشد [ با وجود این ] هنگام ضرورت مى ‏توان به مسلمانِ مخالفِ مذهب زن داد و یا از آنان زن گرفت ؛ و این کار مانندنکاح با مشرکان حرام نیست ، لیکن فضیلت و برترى  در ازدواج با هم مذهب‏ هاست و پس از آن با مستضعفان اهل سنّت [ که گرایشات مذهبى ‏شان از سرِ جهل و استضعاف مى ‏باشد [۱۸]] .هرگاه این نقل‏ ها را در کنار سخن امام على   علیه‏ السلام بگذاریم ، جوهرِ کلام آن حضرت را درمى ‏یابیم و اینکه چرا آن حضرت دست اُمّ کلثوم را [ پس از مرگ عمر ] گرفت و به خانه خویش برد ؛ زیرا با اکراه او را به عُمَر داده بود و چنان که امام صادق  علیه‏ السلام فرمودند وى  ناموسى  از این خاندان به شمار مى ‏رفت که به غصب گرفته شد .بارى  امام على   علیه ‏السلام پس از مرگ عُمَر ، اُمّ کلثوم را رهسپار خانه خویش ساخت .و این کار ، بدان معناست که امام نمى ‏خواست اُمّ کلثوم در خانه عُمَر و در دار الإماره[ حتى  ] لحظه ‏اى  بماند .اینکه امام على   علیه‏ السلام ازدواج دخترش را ـ و نه غیر او را ـ به عباس واگذارد ، قرینه دیگرى  است که به عدم رضایت امام  علیه ‏السلام بلکه به کراهت ایشان اشاره دارد .
آنچه گذشت نگاهى  گذرا به اخبارى  بود که اهل سنّت مى خواستند به کمک آنها مارا به وقوع این ازدواج ملزم سازند ، در حالى  که این اخبار بر مقصود آنها دلالت ندارد ؛ زیرا آن دسته از روایاتِ اهل سنت که بر وقوع این ازدواج دلالت مى ‏کند ،نمایان‏گرِ انحطاط اخلاقى  عُمَر ـ خلیفه مسلمانان ـ است ، و این پیامد را پیروان خلیفه برنمى ‏تابند .و احادیثِ شیعه به اکراه و اجبار این ازدواج اشاره دارد و [ ازدواجى  این چنین ]براى  اهل سنت ، سودمند نمى ‏افتد .
[۱] .  فروع کافى  ۶ : ۱۱۵ ، حدیث ۱ ؛ و نگاه کنید به ،تهذیب الأحکام ۸ : ۱۶۱ ؛ الاستیعاب ۳ : ۲۵۲ .در «السنن الکبرى  بیهقى  ۷ : ۴۳۶» و «کنز العمال ۹ : ۶۹۴» از شَعبى  نقل شده است که على   رضى ‏الله‏ عنه هفت شب پس از قتل عمر ، اُمّ کلثوم را به خانه خودش انتقال داد ؛ ثَورى  در جامع خودش این روایت را مى ‏آورد و مى ‏گوید : زیرا اُمّ کلثوم در دار الإماره بود .
[۲] .  فروع کافى  ۶ : ۱۱۵ ، حدیث ۶ .در نوادر راوندى  از امام صادق  علیه‏ السلام به نقل از پدرشان آمده است : على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام دخترشاُمّ کلثوم را در زمان عده‏ اش ـ آن گاه که شوهرش عمر بن خطاب مُرد ـ [ به خانه خودش ] انتقال داد ؛ زیرا وى  در دار الإماره به سر مى ‏بُرد .
[۳] .  فروع کافى  ۵ : ۳۴۶ ، حدیث ۲ ؛ وسائل الشیعه ۲ : ۵۶۱ ، حدیث ۲۶۳۴۹ ؛ بحار الأنوار ۴۲ : ۱۰۶ .
[۴] .  الاستغاثه ۱ : ۷۸ و۸۱ ؛ شرح الأخبار ۲ : ۵۰۷ ؛ مجموعه رسائل سید مرتضى  ۳ : ۱۴۹ ـ ۱۵۰ ؛الصراط المستقیم ۳ : ۱۳۰ .
[۵] .  فروع کافى  ۵ : ۳۴۶ ، حدیث ۱ ؛ در این روایت به نقل از زراره آمده است که امام صادق  علیه‏ السلام فرمود : «آن ، ناموس ما بود که غصب گردید» .
[۶] .  فروع کافى  ۵ : ۳۴۶ ، حدیث ۲ ؛ در این حدیث به نقل از هشام آمده است که امام صادق  علیه ‏السلام فرمود : عمر ، على   علیه‏ السلام را تهدید کرد که اگر دخترش اُمّ کلثوم را به عقد او درنیاورد ، او را به سرقت و دزدى  متهم مى ‏سازد و دستش را قطع مى ‏کند .
[۷] .  مجمع الزوائد ۴ : ۲۷۴ ؛ المعجم الأوسط ۶ : ۳۵۷ ؛ حیاة الصحابه ۲ : ۵۲۷ ؛ السنن الکبرى  بیهقى  ۷ : ۱۳۹ .
[۸] .  فروع کافى  ۵ : ۳۴۶ ؛ الاستغاثه : ۸۱ ؛ بحار الأنوار ۴۲ : ۹۳ ؛ مجموعه رسائل سید مرتضى  ۳ :۱۴۹ ؛ مرآة العقول ۲۰ : ۴۲ .
[۹] .  بنگرید به دست یازى  عمر ـ پیش از آن ـ به کندن ناودان عباس بن عبدالمطلب از کعبه سیر أعلام النبلاء ۲ : ۹۶
[۱۰] .  النوادر احمد بن عیسى  اشعرى  : ۱۳۰ ، حدیث ۳۳۲ ؛ فروع کافى  ۵ : ۳۴۶ ، حدیث ۲ .
[۱۱] .  الاستغاثه : ۷۸ ـ ۷۹ (به نقل از مستدرک وسائل الشیعه ۱۴ : ۴۴۳ ـ ۴۴۴ .
[۱۲] .  ذخائر العُقبى  : ۱۷۰ .
[۱۳] .  المعجم الأوسط ۶ : ۳۵۷ ؛ السنن الکبرى  بیهقى  ۷ : ۱۱۴ .
[۱۴] .  نهج البلاغه ۱ : ۱۳۱ ، خطبه شقشقیه ، خطبه سوم .
[۱۵] .  الإمامة والسیاسه ۱ : ۱۹ .
[۱۶] .  البدء والتاریخ ۵ : ۲۰ ؛ الفصل : ۱۷ .
[۱۷] .  تاریخ مدینه دمشق ۳۰ : ۳۰۷ ؛ شرح نهج البلاغه ۶ : ۴۲ .
[۱۸] .  بنگرید به پانویس «دعائم الإسلام ۲ : ۲۰۰» که آن را از مختصر الآثار نقل کرده است .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


شش + = 7

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>