بعضى از مصادر و کتابها تصریح کرده اند به اینکه زید ازدواج کرد و داراى فرزندانى شد .* در پانویس تاریخ دمشق آمده است :زُبَیر مى گوید : زید بن عمر فرزندانى داشت [ همه از بین رفتند ] و[ نسل وى ] منقرض شدند[۱] . * زید بن عُمَر به همراه ابن عباس از علما به شمار مى رود ، [ و جایگاه وى ] پس ازمُعاذ بن جبل و عبداللّه بن مسعود و ابى دَرداء و سلمان [ مى باشد [۲]] . * معاویه با زید بن عمر داستانى دارد . این حکایت تأکیدى است بر اینکه وى مردى بود که مى توانست بر معاویه اعتراض کند و [ سخن او را ] نپذیرد و رد کند[۳] .* ابن مَعین در تاریخ خود نام چند نفر از فرزندان زید بن عمر را مى آورد ؛ مانندعبدالرحمن و محمد .این گزارشها بر ما روشن مى سازند که «زید» صغیر وکودک نبود ، بلکه مردى به حساب مى آمد و نزد تابعان جایگاهى داشت ، تا آنجا که او را از علما مى شمردند وهمتاى ابن عباس مى دانستند ؛
چنان که در خبر طبرانى در «المعجم الکبیر» و ابن ابى عاصم در « الآحاد و المثانى » و دیگر منابع آمده است .این سخن که زید در خلافت یکى از بنى امیه در حالى از دنیا رفت که بالغ و جوان شده بود ناسازگار با این سخن است که او را نزد صحابه و تابعان به منزله ابن عباس مى داند و از علما مى شمارد ، و نیز با این ماجرا که او در یکى از جنگهاى بنى عُدَى مداخله کرد ، نمى خواند .اگر زید تا زمان یکى از خلفاى بنى امیه زیست ، پس چرا اَخبارى از او در عهدجدش امام على نمى باشد ؟ آیا وى در جنگ جمل و صفین با امام على علیه السلام یا علیه ایشان شرکت داشت ؟عمر بن خطّاب چه ارثى براى زید برجاى گذاشت ؟سخنان حَفْصَه و ابن عمر و فرزندان دیگر عمر درباره برادرشان زید چیست ؟چرا شخصیت زید بن عمرو و مادرش پس از وفات آنها در کتابها آمد و پیش ازآن ذکر روشن و دقیقى درباره شان نمى یابیم ؟ این امر بر چه چیز دلالت مى کند ؟اینها پرسشهایى است که ما را در وجود شخصى به اسم زید بن عمر و مادرش اُمّ کلثوم ـ بنت على ـ به شک مى اندازد[۴] .آرى ، این شخص ـ بر حسب آنچه مصادر گفته اند ـ گاه همان فرزند اُمّ کلثوم ،دختر جَرْوَل است که به همراه برادرش عُبَیداللّه بن عمر با معاویه در ماجراى صفین شرکت کرد ، سپس مؤرّخان به لحاظ دیدگاه تاریخى و عقائدى ، او را فرزند اُمّ کلثوم ـ دختر على ـ قرار دادند واین کار به جهت اجراى اهدافى بود که مى خواستند
امر دوم
امر دوم درباره معناى این سخن عمار است که گفت : «قالوا : إنّها السنّة» ؛ گفتند : این سنت است .این سخن به نظر مُبْهَم مى آید ؛ زیرا مراد گوینده ـ عَمّار بن ابى عمار ـ را از نقل این سخن درنمى یابیم ، و درباره آن مى توان چهار قول مطرح ساخت[۵] : ۱ . مقصود وى این است که سنت در این زمینه ، جلو قرار دادن غلام ، و [ قراردادن ] زن به طرف قبله مى باشد .۲ . این مطلب را که تکبیر بر میت چهار تاست نه پنج تا ، تأیید مى کند .۳ . مرادش این است که نماز بر میت ، براى امام یا امیر مى باشد نه اولیاى میت ، وسنت به همین شیوه جارى است .۴ . منظور تساوى میان مُرده هاست نه شأن و منزلت آنها ، زیرا سعید بن عاص آنهارا برابر هم قرار داد و صحابه آن را پذیرفتند .اگر مراد قول اَوّل باشد ، سخن درستى است ؛ زیرا سنت نزد ما این است که غلام پیش امام گذاشته شود ، و زن پس از غلام به سمتِ قبله .در جوامع روایى ما احادیث صحیحى در این باره وجود دارد[۶] .و اگر مقصود قول دُوّم باشد با فقه اهل بیت علیهم السلام ناسازگار است ؛ زیرا اهل بیت علیهم السلام بر میت پنج بار تکبیر گویند نه چهار بار پس چگونه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و محمد بن حنفیه این کار ابن عمر را دیدند و پذیرفتند ؟با مطالعه فقه شیعه امامیه مى توان دریافت که آنان بر پنج تکبیر ـ در نماز بر میت ـ پاى مى فشردند و جز آن را برنمى تافتند . این حقیقتى ثابت است که نصوص فراوانى بر آن دلالت مى کند .بنابراین ، اگر مقصود از جمله «إنّها السنّة» (آن سنت است) تکبیر چهارگانه بر میت باشد ، سخنِ باطلى است (زیرا با فقه اهل بیت علیهم السلام مخالف مى باشد)[۷] مگر اینکه قائل شویم اُمّ کلثوم فرضى ، دختر ابوبکر یا دختر جَرْوَل است ، نه دختر على علیه السلام ؛چون پیداست که فقه على علیه السلام و اهل بیت آن حضرت با فقه حاکمان در امور بسیارى در تضاد است .اما اگر مراد از آن ، قول سِوّم باشد بسى بعید است که امام حسن علیه السلام عبداللّه بن عمررا براى نماز بر خواهر فرضى اش بر خود مُقدَّم بدارد ؛ زیرا مى دانیم اخبار مستفیضى بر استحباب تقدُّم هاشمى بر دیگران ـ در نماز میت ـ وجود دارد[۸] .همچنین بعید به نظر مى رسد که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام به سعید بن عاص اجازه داده باشند که بر خواهر فرضى شان نماز گزارد ؛ با اینکه به دشمنى او با اهل بیت علیهم السلام ، آگاه بودند . در بعضى اخبار آمده است :امام حسین علیه السلام چون ناچار شد بر جنازه سعید بن عاص نماز گزارد ، فرمود :اللّهمّ الْعَنه لَعناً وَبیلاً ، وعَجِّل بروحه إلى جهنّم تعجیلاً ؛پروردگارا ، لعنتِ وبال آورت را بر او فرست ، و روحش را شتابان دردوزخ فرو بر !کسى که کنار آن حضرت بود ، پرسید : آیا این چنین بر مردگانتان نماز مى گزارید ؟!امام علیه السلام فرمود : نه ، بر دشمنانمان این گونه نماز مى گزاریم !صاحب «الشفاء» و دیگران این روایت را آوردهاند . از بنده آزاد شده بنى هاشم درباره دعاى حسین بن على علیهماالسلام بر سعید بن عاص ،روایت شده که آن حضرت فرمود :اللّهمّ امْلأ جوفَه ناراً ، واملأ قَبْرَه ناراً ، وأَعِدَّ له عندک ناراً ، فإنّه کان یُوالی عَدُوَّک ، ویُعادی وَلیَّک ، ویَبْغُضُ أهل بیتَ نبیّک ؛پروردگارا ، درونش را پرآتش ساز و قبرش را آکنده از آتش گردان ودوزخ را برایش آماده کن ؛ زیرا او دشمنت را دوست مى داشت و با ولیّت دشمنى مى ورزید و بُغض (و کینه) اهل بیت پیامبرت را در دل داشت .پرسیدم : آیا این چنین بر جنازه نماز مى گزارید ؟!امام علیه السلام فرمود : این گونه بر دشمنانمان نماز مى گزاریم !
اشکال
ممکن است این سخن مطرح شود که : امام حسین علیه السلام سعید بن عاص را در نمازبر جنازه برادرش مقدم داشت ، و سخن آن حضرت که فرمود : «لولا أنّها سُنّة ماتقدّمتُ» (اگر آن سنت نبود ، او را مقدم نمى کردم) ـ چنان که در بعضى اخبار آمده است ـ با گماردن سعید براى اداى نماز (که در شمارِ دشمنان اهل بیت مى باشد) تفسیرناشدنى است .
پاسخ
مى گوییم : اگر این خبر درست باشد ، تقیه است ؛ و [ عمل ] به وصیتِ امام حسن علیه السلام و اجابت این سخن آن حضرت که فرمود : «در تشییع من به اندازه حجامتى خونریزى نشود» و به همین جهت است که امام علیه السلام فرمود :«لولا السُّنّة فی إمضاء الوصیّة ؛اگر سنت ، عمل به وصیت (و اجراى آن) نبود …* * *اما اگر مقصود عمّار قول سوم و چهارم باشد ، نیازمند بحث و بررسى است ، تادریابیم آیا با فقه اهل بیت علیهم السلام هماهنگى دارد یا خیر ؟آنچه گذشت ، بیان کوتاهى درباره مقصود عمّار ـ در این سخن که گفت : «قالوا : إنّها سُنّة» ـ بود ، اکنون به نقد خبر میراثِ غَرْقى مى پردازیم .
۳ . میراث شخص غرق شده و زیر آوار رفته
شیخ طوسى در «تهذیب الأحکام» ، در بابِ میراث الغرقى ، مى نویسد :عن محمد بن أحمد بن یحیى ، عن جعفر بن محمد القُمِّیّ ، عن القَدّاح ، عن جعفر ، عن أبیه علیهماالسلام قال :ماتت أُمّ کلثوم بنتُ علیّ وابنها ـ زید بن عمر بن الخطّاب ـ فی ساعةواحدة ، لا یُدْرى أیّهما هَلَکَ قبلُ ، فلم یُورِّث أحدُهما مِنَ الآخر ، وصُلِّیَ علیهما جمیعاً[۹] ؛از محمد بن احمد بن یحیى ، از جعفر بن محمد قمى ، از قَدّاح ، از جعفراز پدرش علیهماالسلام روایت شده که فرمود :اُمّ کلثوم (دختر على ) و فرزندش ـ زید بن عمر ـ در یک ساعت (وزمان)مردند ، معلوم نبود که کدام یک پیش از دیگرى درگذشته است ، پس هیچ کدام از آن دو از دیگرى ارث نبردند ، و بر هر دو با هم نماز گزارده شد .
بررسى سند
در سند این حدیث ، جعفر بن محمد قرار دارد ، آیة اللّه خوئى درباره وى مى گوید :جعفر بن محمد قمى = جعفر بن محمد اَشعرى وى از قَدّاح روایت مى کند ، و محمد بن احمد بن یحیى از او روایت کرده است …مى گویم : ظاهر این است که وى با جعفر بن محمد اشعرى ، که پیش ازاین آورده شد ، یکى است [۱۰] .وى رحمه الله پیش از آن مى نویسد :جعفر بن محمد اشعرى = جعفر بن محمد قمى .وى در سند دسته اى ازروایات ـ که به ۱۱۰ مورد مى رسد ـ واقع شده است ، از ابن قَدّاح روایت مى کند ، و روایات وى از او ـ به این عنوان ـ به۷۹ مورد مى رسد .و [ نیز ] از عبداللّه بن قَدّاح و عبداللّه بن میمون و عبداللّه بن میمون قدّاح و عبداللّه دهقان و قدّاح [ حدیث روایت کرده است [۱۱]] …تا اینکه مى گوید :مى گویم : این جعفر بن محمد ، یا جعفر بن محمد بن عُبَیداللّه است که[ ترجمه آن ] خواهد آمد یا جعفر بن محمد بن عیسى اشعرى مى باشد .هریک از این دو [ گزینه ] گرچه محتمل است ، لیکن دلیلى براى آن
وجود ندارد ؛ زیرا جعفر بن محمد بن عُبَیداللّه ثابت نشده که اَشعرى باشد و صِرف روایت هریک از آن دو از ابن قدّاح ، اتحاد (و یکى بودنشان) را ثابت نمى کند .چنان که ثابت نشده است که احمد بن محمد بن عیسى داراى برادرى به نام جعفر باشد .با اطمینان مى توان گفت که : جعفر بن محمد اَشعرى ، همان جعفر بن محمد بن عُبَیداللّه است که [ شرح حال آن ] خواهد آمد ؛ زیرا جعفر بن محمد اشعرى از ابن قَدّاح روایات زیادى را آورده است که تعداد آنهابه ۱۰۹ مورد مى رسد و از غیر ابن قدّاح از او روایت ذکر نشده مگر دریک مورد …[۱۲] .و نیز آیة اللّه خوئى در ترجمه جعفر بن محمّد بن عُبَیداللّه ، مى گوید :وى از عبداللّه بن میمون قدّاح روایت کرده است و احمد بن محمد بن
عیسى از او روایت مى کند (کامل الزیارات ـ باب فى فضل کربلا وزیارةالحسین ـ ۸۸ ، حدیث ۱۱) .و شیخ (۱۵۰) مى گوید : وى کتابى دارد [ که ] برایمان از طریق عده اى ازاصحابمان روایت شده ، از ابو مُفَضَّل ، از ابن بُطَّه ، از احمد بن عبیداللّه ، از فرزندش ، از جعفر بن محمد بن عُبَیداللّه .طریق وى بدو ، و به ابو مُفَضَّل و ابى بُطَّه ، ضعیف مى باشد ، و ـ پیش ازاین ـ در ترجمه جعفر بن محمد اشعرى ، آنچه به این مقام ربط داشت ،ذکر شد[۱۳] .استرآبادى مى گوید :جعفر بن محمد اشعرى ، یا همان جعفر بن محمد بن عُبَیداللّه است که از ابن قدّاح ، زیاد روایت مى کند و یا جعفر بن محمد بن عیسى اشعرى ، برادر احمد بن محمد مى باشد .صاحب «قاموس الرجال» در نقد سخن میرزاى استرآبادى ، چنین مى نویسد :مى گویم : وى مى بایست نخست موضوعِ آن و جاى بحث را روشن مى ساخت که آیا در اخبار یا در رجال وارد شده است ؟ آن گاه در تعیین این که چه کسى است تردید مى کرد[۱۴] .در هر حال ، جعفر بن محمد قمّى میان چند شخص مشترک است که بعضى از آنها ثقه وبعضى غیر ثقه اند . خواننده مى تواند به کتاب «جامع المقال فیما یَتَعلَّق بأحوال الرجال» (اثر شیخ فخرالدین طریحى ) یا «هدایة المُحدِّثین » (اثر کاظمى ) یا دیگرکتابها که نامهاى مشترک را آورده اند ، مراجعه کند تا درباره شخص مورد نظرآگاهى بیشترى به دست آورد ؛ زیرا اگر تمیز شخص از دیگران دشوار شود ، استدلال به روایت متوقف مى گردد .بنابراین ، جعفر بن محمد ، میان ثقه و غیر ثقه مشترک است ؛ وى یا جعفر بن محمد اَشعرى مى باشد یا جعفر بن محمد بن عُبَیداللّه ، یا جعفر بن محمد بن عیسى اَشعرى یا همه اینها یک شخص اند[۱۵] ، و چون شناخت آنان دشوار است ، احتجاج به روایت متوقف مى گردد[۱۶] .شایان ذکر است که در کتابهاى حدیث از جعفر بن محمد قمى ـ به همین اسم ـکسى روایت نیاورده است مگر شیخ طوسى در «تهذیب الأحکام» و شیخ حُرّ عاملى به نقل از وى ، در «وسائل الشیعه» .در نسخه چاپى «تهذیب الأحکام» شیخ به سندش از محمد بن احمد بن یحیى ، ازقمى ـ جعفر بن محمد ـ از «قدّاح» روایت مى کند[۱۷] ؛ و در نسخه صاحب وسائل ازتهذیب ، از «ابن قدّاح» روایت شده است[۱۸] .اگر روایت از «ابن قَدّاح» باشد ، وى عبداللّه بن میمون بن اَسود قدّاح است که براساس آنچه نجاشى آورده[۱۹] ، ثقه است .و اگر روایت از «قدّاح» باشد ، وى میمون بن اَسْوَد است که شیخ طوسى در رجال خود ، گاه او را از اَصحاب امام سجاد علیه السلام شمرده است و گاه او را از اَصحاب امام باقر علیه السلام مى شمارد و مى گوید : «میمون قدّاح ، مولى بنى مخزوم مکى » و بار سوم او رااز اَصحاب صادق علیه السلام به حساب مى آورد و مى نویسد : «میمون قدّاح مکّى ، مولى بنى هاشم ، از امام صادق و امام باقر علیهماالسلام روایت کرده است» .آیة اللّه خوئى روایت کُلَیْنى را مى آورد که در آن مدحى براى میمون قدّاح وجوددارد ، سپس مى گوید :بعید نیست که میمون قدّاح ، غلام آزاد شده ایشان (سلام اللّه علیهم) باشدبدان جهت که وِلاى وى براى ایشان ـ سلام اللّه علیهم اجمعین ـ است . ازروایت ، شدّت تعلّق وى به ایشان آشکار مى شود ؛ از سوى دیگر قول ابن شُریح بر این ارادت دلالت دارد که گفت : «فإنّه منهم» (او از ایشان است) در این سخن مدح بزرگى هست جز اینکه روایت به جهتِ ناشناخته بودن راویان آن ، ضعیف است[۲۰] .بر این اساس ، روایتْ مجهول به شمار مى رود ؛ به جهت عدم ورود توثیق درباره جعفر بن محمد قمى و قدّاح .اما اگر ابن قدّاح باشد ، وى ـ به حسب آنچه نجاشى مى گوید ـ ثقه است ، لیکن [ این ضبط ] در نسخه صاحب وسائل منحصر مى شود . نسخه غالب فقهاى بزرگ ما ؛ مانندصاحب مستند الشیعه[۲۱] ، و جواهر الکلام[۲۲] ، و مسالک الأفهام[۲۳] ، و مجمع الفائدة والبرهان[۲۴] ، و کشف اللثام[۲۵] ، و دیگران ـ همه ـ از «قدّاح» (و نه ابن قدّاح) روایت را آورده اند ، و «قدّاح» شخصى مجهول (و ناشناخته) است .و چون راوى «قدّاح» مى باشد و توثیقى دربارهاش نرسیده و نیز در روایت ، جعفربن محمد قمى وجود دارد که مشترک بین چند نفر است ، این روایت از اعتبار ساقط مى گردد و قابل استدلال نمى باشد .علاّمه مجلسى (م۱۱۱۱ه ) در کتابِ «مَلاذ الأخیار فى فهم تهذیب الأخبار» ، درباره حدیث چهاردهم از احادیث «باب الغَرْقى ومَهدوم علیهم» چنین مى نویسد :[ قدّاح ] مجهول است و جعفر بن محمد ، همان ابن عبداللّه مى باشد که شناخته شده نیست [۲۶] .
[۱] . تاریخ مدینه دمشق ۱۹ : ۴۸۴ .
[۲] . نگاه کنید به ، الآحاد و المثانى ۴ : ۸۶ .
در این مأخذ آمده است : از سعید بن عبدالعزیز نقل شده است که گفت : علماى بعد از مُعاذ بن جبل عبارتاند از : عبداللّه بن مسعود وابو درداء و سلمان و عبداللّه بن سلام ؛ و علماى پس از اینها عبارت از : زید بن ثابت ، آن گاه پس از زید ، ابن عمر و ابن عباس است المعجم الکبیر ۵ : ۱۰۸ .
[۳] . نگاه کنید به ، تاریخ مدینه دمشق ۱۹ : ۴۸۹ و۴۸۴ ؛ الکامل فى التاریخ ۳ : ۳۷۳ ؛ سیر اَعلام النبلاء
۳ : ۵۰۲ ؛ مختصر تاریخ دمشق ۹ : ۱۹۰ .
[۴] . در بحث خدشه در میراث غرقى ـ به خواست خدا ـ این بحث را پى خواهیم گرفت .
[۵] . اقوال و احتمالات دیگرى نیز در این زمینه ممکن است مطرح شود .
[۶] . نگاه کنید به ، وسائل الشیعه ۳ : ۱۲۴ ، باب ۳۲ .
[۷] . نگاه کنید به ، مقاتل الطالبیین : ۲۶۸ ـ ۲۶۹ .
[۸] . رجوع کنید به ، المعتبر علامه حلى ۲ : ۳۴۷ ؛ کشف الرموز ۱ : ۱۹۲ ، باب صلاة الجنائز .
[۹] . تهذیب الأحکام ۹ : ۳۶۳ ، حدیث ۱۲۹۵ (و به نقل از آن در وسائل الشیعه ۲۶ : ۳۱۴ ، حدیث۳۳۰۶۷ ؛ در این مأخذ «ابن قدّاح» ثبت شده است) .
[۱۰] . معجم رجال الحدیث ۵ : ۹۹ .
[۱۱] . معجم رجال الحدیث ۵ : ۶۸ ؛ و رجوع کنید به اَمالى شیخ طوسى : ۶۰۳ .
[۱۲] . معجم رجال الحدیث ۵ : ۶۸ ـ ۷۰ .
[۱۳] . همان ، ص۸۳ ـ ۸۴ .
[۱۴] . قاموس الرجال ۲ : ۶۶۵ .
[۱۵] . نگاه کنید به ، اَمالى شیخ طوسى ۳ : ۶ ، حدیث ۱۲۴۷ .
[۱۶] . بنگرید ، جامع المقال : ۱۰۳ .
[۱۷] . تهذیب الأحکام ۹ : ۳۶۲ ، حدیث ۱۲۹۵ ؛ و نیز شیخ طوسى در «الاستبصار ۱ : ۴۷۷ ، حدیث ۱۸۴۵» برایش روایت کرده است به سندش از محمد بن احمد بن یحیى ، از جعفر بن محمد بن عبداللّه قمى ، از عبداللّه بن میمون قَدّاح ، از جعفر ، از پدرش .
[۱۸] . وسائل الشیعه ۲۶ : ۳۱۴ ، حدیث ۳۳۰۶۷ .
[۱۹] . رجال نجاشى : ۲۱۳ ، ترجمه ۵۵۷ .
[۲۰] . معجم رجال الحدیث ۲۰ : ۱۲۷ .مامقانى در «تنقیح المقال ۳ : ۲۶۵ ، چاپ قدیم» مى گوید : این حدیث دلالت دارد بر اینکه این مردامامى است ، درباره اش به مدحى دست نیافتم که آن را در زمره احادیث «حَسَن» درآورد .و نیز بنگرید به ، قاموس الرجال ۱۰ : ۳۲۷ ؛ ابن داود حلى در قسم دوم رجالش ، صفحه ۲۸۲ ، روایت را مى آورد و مى نویسد : «میمون القداح ، ین ، ق [ جخ ] ملعون» .
[۲۱] . مستند الشیعه ۱۹ : ۴۵۲ و۴۶۳ .
[۲۲] . جواهر الکلام ۳۹ : ۳۰۸ .
[۲۳] . مسالک الأفهام ۱۳ : ۲۷۰ .
[۲۴] . مجمع الفائدة والبرهان ۱۱ : ۵۲۹ .
[۲۵] . کشف اللثام ۹ : ۵۲۵ .
[۲۶] . ملاذ الأخیار ۱۵ : ۳۸۲ .