چکیده دیدگاه شیعه-معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

چکیده دیدگاه شیعه-معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

اکنون خلاصه ‏اى  از گفته‏ هاى  شیعه امامیه را در این زمینه بیان مى ‏کنیم ؛ زیرا بعضى از آنها به وقوع این ازدواج قائل‏ اند و در توجیه آن از اجبار و اکراه سخن به میان مى ‏آورند و اینکه ازدواج اُمّ کلثوم با عمر از روى  رضایت نبود و بر این نگرش ، به دلایلى  استدلال مى ‏کنند که موارد زیر از آنهاست :ابوالقاسم کوفى  روایت مى ‏کند که عُمَر ، عباس را سوى  على علیه ‏السلام فرستاد تا از اوبخواهد که امّ کلثوم را به عقد عُمَر درآورد ، على علیه ‏السلام از این کار خوددارى ورزید .عباس امتناع آن حضرت را به آگاهى  عمر رساند ، عمر گفت : آیا از تزویجِ دخترش به من روى  برمى ‏تابد ؟ واللّه‏ ، اگر او را به همسرى ‏ام درنیاورد على  را به قتل مى ‏رسانم ! عباس على علیه ‏السلام را از ماجرا آگاه ساخت و آن حضرت همچنان بر امتناع پایدارماند .

عباس عمر را به آن آگاهانید ، عمر گفت : روز جمعه به مسجد بیا و نزدیک منبرنشین تا جریان را بشنوى  و بدانى  که من اگر بخواهم مى ‏توانم او را بکشم . عباس ، به مسجد حاضر شد . عُمَر به مردم گفت : در اینجا مردى  از اصحاب محمدهست که زنا کرده است و امیرالمؤمنین [ عمر ] بر او اطلاع یافته و حدّش زده است ،شما چه مى ‏گویید ؟ مردم از هر سو گفتند : هنگامى  که امیرالمؤمنین بر این امر آگاهى یافته ، چه حاجتى  به دیگران است که به آن اطلاع یابند ؟! باید حکم خدا را اجرا کند . چون مردم رفتند ، عُمَر به عباس گفت : پیش على  برو و او را به آنچه شنیدى  آگاه ساز ! به خدا سوگند ، اگر دخترش را به عقد من در نیاورد ، این کار را انجام مى ‏دهم . عباس ماجرا را به آگاهى  على  رسانید ، على علیه‏ السلام فرمود : با اینکه مى ‏دانم این کاربراى  او آسان است ، هرگز به خواسته او تن درنمى ‏دهم … عباس آن حضرت را سوگندداد که این امر را به او واگذارد ، آن گاه سوى  عمر رفت و امّ کلثوم را به عقد اودرآورد[۱] . در نقلِ دیگرى  آمده است که عمر به زبیر امر کرد که زرهش را بر بام على  گذارد ،زبیر با نیزه آن را آنجا نهاد تا امام على علیه ‏السلام را به دزدى  مُتَّهَم سازد[۲] .در اِعلام الوَرى  آمده است : اصحاب ما مى ‏گویند : على علیه ‏السلام پس از ایستادگى  و امتناع شدید و آوردن بهانه ‏هاى گوناگون ، این کار را انجام داد تا آنجا که ضرورت او را ناگزیر ساخت که آن را به عباس واگذارد و عباس اُمّ کلثوم را به عقد عُمَر درآورد[۳] . از کتاب حسین بن سعید ، از ابن ابى  عُمَیرْ ، از هِشام بن سالم ، از امام صادق علیه ‏السلام روایت شده که فرمود : چون عمر پیش امیرالمؤمنین براى  خواستگارى  آمد ، آن حضرت فرمود : امّ کلثوم کودک است ! آن گاه عمر نزد عباس رفت و گفت : آیا عیب و نقصى  در من هست ؟عباس از اوپرسید : چه شده است ؟ گفت : پیش پسر برادرت براى خواستگارى دخترش رفتم ، مرا ردّ کرد …در عبارتِ سید مرتضى  آمده است [ که عمر گفت ] : از خود میراندَم و بازم مى ‏دارد و مرا به دامادى  نمى ‏پذیرد ! واللّه‏ ، زمزم را کورمى ‏سازم و منصبِ سقایى ‏تان را از بین مى ‏برم و هیچ گذرگاه و معبرى  براى  شما
بنى ‏هاشم باقى  نمى ‏گذارم (و همه را ویران مى ‏کنم) و علیه على  شهودى  به پا مى ‏دارم که به سرقت او گواهى  دهند و به قطع دستش حکم مى ‏کنم ! عباس نزد على علیه ‏السلام آمد و آن حضرت را باخبر ساخت و از او خواست که این امررا به او واگذارد ، على علیه ‏السلام پذیرفت[۴] . على  بن ابراهیم به نقل از پدرش ، از ابن ابى  عُمَیر ، از هِشام بن سالم و حَمّاد ، اززُراره روایت مى ‏کند که امام صادق علیه‏ السلام درباره تزویج اُمّ کلثوم [ به عمر ] فرمود :إنّ ذلک فرجٌ غُصِبْناه[۵] ؛اُمّ کلثوم ناموسى  از ما بود که به غصب گرفته شد . اینها بعضى  از نصوصِ ازدواج عمر با اُمّ کلثوم‏ اند ، امّا در چارچوب جبر و اکراه واز روى  تقیه ، نه چیز دیگر .
[۱] .بنگرید به ، الاستغاثه : ۷۸ ؛ الصراط المستقیم ۳ : ۱۳۰ ؛ شرح الأخبار ۲ : ۵۰۷ .
[۲] .الصراط المستقیم ۳ : ۱۳۰ .
[۳] .اِعلام الورى  ۱ : ۳۹۷ (و به نقل از آن در بحار الأنوار ۴۲ : ۹۳) .
[۴] .مجموعه رسائل المرتضى  ۳ : ۱۴۹ ؛ النوادر احمد عیسى  اشعرى  : ۱۳۰ ؛ فروع کافى  ۵ : ۳۴۶ ؛وسائل الشیعه ۲۰ : ۵۶۱ ؛ مرآة العقول ۲۰ : ۴۴ ـ ۴۵ .
[۵] .فروع کافى  ۵ : ۳۴۶ (و به نقل از آن در وسائل الشیعه ۲۰ : ۵۶۱ ، حدیث ۲۶۳۴۹ ، و بحار الأنوار۴۲ : ۱۰۶) و رجوع کنید به ، الاستغاثه ۷۸ (به نقل از عبداللّه‏ بن سنان) .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 2 = نُه

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>