اکنون خلاصه اى از گفته هاى شیعه امامیه را در این زمینه بیان مى کنیم ؛ زیرا بعضى از آنها به وقوع این ازدواج قائل اند و در توجیه آن از اجبار و اکراه سخن به میان مى آورند و اینکه ازدواج اُمّ کلثوم با عمر از روى رضایت نبود و بر این نگرش ، به دلایلى استدلال مى کنند که موارد زیر از آنهاست :ابوالقاسم کوفى روایت مى کند که عُمَر ، عباس را سوى على علیه السلام فرستاد تا از اوبخواهد که امّ کلثوم را به عقد عُمَر درآورد ، على علیه السلام از این کار خوددارى ورزید .عباس امتناع آن حضرت را به آگاهى عمر رساند ، عمر گفت : آیا از تزویجِ دخترش به من روى برمى تابد ؟ واللّه ، اگر او را به همسرى ام درنیاورد على را به قتل مى رسانم ! عباس على علیه السلام را از ماجرا آگاه ساخت و آن حضرت همچنان بر امتناع پایدارماند .
عباس عمر را به آن آگاهانید ، عمر گفت : روز جمعه به مسجد بیا و نزدیک منبرنشین تا جریان را بشنوى و بدانى که من اگر بخواهم مى توانم او را بکشم . عباس ، به مسجد حاضر شد . عُمَر به مردم گفت : در اینجا مردى از اصحاب محمدهست که زنا کرده است و امیرالمؤمنین [ عمر ] بر او اطلاع یافته و حدّش زده است ،شما چه مى گویید ؟ مردم از هر سو گفتند : هنگامى که امیرالمؤمنین بر این امر آگاهى یافته ، چه حاجتى به دیگران است که به آن اطلاع یابند ؟! باید حکم خدا را اجرا کند . چون مردم رفتند ، عُمَر به عباس گفت : پیش على برو و او را به آنچه شنیدى آگاه ساز ! به خدا سوگند ، اگر دخترش را به عقد من در نیاورد ، این کار را انجام مى دهم . عباس ماجرا را به آگاهى على رسانید ، على علیه السلام فرمود : با اینکه مى دانم این کاربراى او آسان است ، هرگز به خواسته او تن درنمى دهم … عباس آن حضرت را سوگندداد که این امر را به او واگذارد ، آن گاه سوى عمر رفت و امّ کلثوم را به عقد اودرآورد[۱] . در نقلِ دیگرى آمده است که عمر به زبیر امر کرد که زرهش را بر بام على گذارد ،زبیر با نیزه آن را آنجا نهاد تا امام على علیه السلام را به دزدى مُتَّهَم سازد[۲] .در اِعلام الوَرى آمده است : اصحاب ما مى گویند : على علیه السلام پس از ایستادگى و امتناع شدید و آوردن بهانه هاى گوناگون ، این کار را انجام داد تا آنجا که ضرورت او را ناگزیر ساخت که آن را به عباس واگذارد و عباس اُمّ کلثوم را به عقد عُمَر درآورد[۳] . از کتاب حسین بن سعید ، از ابن ابى عُمَیرْ ، از هِشام بن سالم ، از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود : چون عمر پیش امیرالمؤمنین براى خواستگارى آمد ، آن حضرت فرمود : امّ کلثوم کودک است ! آن گاه عمر نزد عباس رفت و گفت : آیا عیب و نقصى در من هست ؟عباس از اوپرسید : چه شده است ؟ گفت : پیش پسر برادرت براى خواستگارى دخترش رفتم ، مرا ردّ کرد …در عبارتِ سید مرتضى آمده است [ که عمر گفت ] : از خود میراندَم و بازم مى دارد و مرا به دامادى نمى پذیرد ! واللّه ، زمزم را کورمى سازم و منصبِ سقایى تان را از بین مى برم و هیچ گذرگاه و معبرى براى شما
بنى هاشم باقى نمى گذارم (و همه را ویران مى کنم) و علیه على شهودى به پا مى دارم که به سرقت او گواهى دهند و به قطع دستش حکم مى کنم ! عباس نزد على علیه السلام آمد و آن حضرت را باخبر ساخت و از او خواست که این امررا به او واگذارد ، على علیه السلام پذیرفت[۴] . على بن ابراهیم به نقل از پدرش ، از ابن ابى عُمَیر ، از هِشام بن سالم و حَمّاد ، اززُراره روایت مى کند که امام صادق علیه السلام درباره تزویج اُمّ کلثوم [ به عمر ] فرمود :إنّ ذلک فرجٌ غُصِبْناه[۵] ؛اُمّ کلثوم ناموسى از ما بود که به غصب گرفته شد . اینها بعضى از نصوصِ ازدواج عمر با اُمّ کلثوم اند ، امّا در چارچوب جبر و اکراه واز روى تقیه ، نه چیز دیگر .
[۱] .بنگرید به ، الاستغاثه : ۷۸ ؛ الصراط المستقیم ۳ : ۱۳۰ ؛ شرح الأخبار ۲ : ۵۰۷ .
[۲] .الصراط المستقیم ۳ : ۱۳۰ .
[۳] .اِعلام الورى ۱ : ۳۹۷ (و به نقل از آن در بحار الأنوار ۴۲ : ۹۳) .
[۴] .مجموعه رسائل المرتضى ۳ : ۱۴۹ ؛ النوادر احمد عیسى اشعرى : ۱۳۰ ؛ فروع کافى ۵ : ۳۴۶ ؛وسائل الشیعه ۲۰ : ۵۶۱ ؛ مرآة العقول ۲۰ : ۴۴ ـ ۴۵ .
[۵] .فروع کافى ۵ : ۳۴۶ (و به نقل از آن در وسائل الشیعه ۲۰ : ۵۶۱ ، حدیث ۲۶۳۴۹ ، و بحار الأنوار۴۲ : ۱۰۶) و رجوع کنید به ، الاستغاثه ۷۸ (به نقل از عبداللّه بن سنان) .