خواستگارى هاى نافرجام عُمَر-معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم
درشت خویى عمر بن خطاب را اَحَدى انکار نمى کند[۱] ، حتى زنان ازدواج با او را ـ به جهت دیدگاه خاص و نادرست وى به آنان ـ خوش نداشتند .در «اَنساب الأشراف» آمده است که عمر در نکوهش زنى چنین گفت :تو را چه به این ! شما زنان لعبتگانى ! بیش نیستید ، به نخ ریسى ات روى آور و به چیزى که در شأن تو نیست مپرداز[۲] .عمر به خواستگارى چند تن از زنان دست یازید و آنها ردش کردند : در «تاریخ طَبَرى » آمده است :مدائنى مى گوید : عمر اُمّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ را که نابالغ بود ، خواستگارى کرد وعائشه را براى این کار فرستاد . عائشه به اُمّ کلثوم گفت : اختیار با خودت . اُمّ کلثوم گفت : مرا نیازى به او نیست ! عائشه به او گفت : از امیر المؤمنین روى مى گردانى ؟اُمّ کلثوم گفت : آرى ، او زندگى سختى دارد و بر زنان سخت مى گیرد .عائشه سوى عمروعاص پیک فرستاد و او را باخبر ساخت .
عمروعاص گفت : بهمن واگذار ! آنگاه نزد عمر آمد و گفت : اى امیر مؤمنان خبرى از تو به من رسید که بهخدا پناه مى برم ، عمر پرسید : چه خبرى ؟ عمرو عاص گفت : [ آیا ] اُمّ کلثوم دخترابوبکر را خواستگارى کردى ؟ عمرگفت : آرى ، آیا تو طرف من هستى یا طرفِ او ؟عمرو عاص گفت : هیچ کدام ! اُمّ کلثوم نوجوانى است که تحت حمایت اُمّ المؤمنین در ناز و نعمت پرورش یافته است و تو درشت خویى ، ما از هیبتِ تومى ترسیم و نمى توانیم خویى از اخلاقت را از تو باز داریم ، اگر اُمّ کلثوم در مسئله اى با تو مخالفت ورزد و تو به او برآشوبى چه پیش خواهد آمد ؟!عمر گفت : عائشه را چه کنم ، با او [ در این باره ] سخن گفته ام !عمروعاص گفت : من با عائشه سخن خواهم گفت ، تو را به بهتر از دختر ابوبکر راهنمایى مى کنم ؛ اُمّ کلثوم ! دختر على بن ابى طالب ، با او خود را به نَسَب رسول خدابیاویز[۳] .در عبارتِ دیگر مى خوانیم :مردى از قریش به عمر بن خطاب گفت : چرا با اُمّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ ازدواج نمى کنى که [ منزلت ] ابوبکر را پس از وفاتش پاس دارى و در خانواده اش جانشین اوشوى ؟ عمر گفت : آرى ، این کار را دوست دارم . سوى عائشه برو و آن را بازگوى وجوابش را برایم بیاور .قاصد نزد عائشه رفت و او را از آنچه عمر گفت باخبر ساخت . عایشه این خواسته را اجابت کرد و گفت : با خشنودى کامل [ آرزومند این پیوندم ] .در پى آن مُغِیرَة بن شُعْبَه بر عائشه درآمد ، و او را گرفته و محزون یافت ، پرسید :اى اُمّ المؤمنین ، چرا اندوهگینى ؟ عایشه او را از ماجراى عمر خبر داد و گفت : این دخترک نوجوان است و خواستار زندگى گواراترى از [ همسرى ] عمر براى اویم .مُغِیرَه گفت : این را به من واگذار ! آنگاه از نزد عائشه خارج شد و بر عمر درآمد وگفت : «بالرِّفاء والبَنین» (کامروا باشى همراه با فرزندان زیاد) خبر وَصْلَتْ با خاندان ابوبکر و خواستگارى ات اُمّ کلثوم را دریافتم ! عمر گفت : آرى ، چنین است .مُغِیره گفت :اى امیرالمؤمنین ، توتندخویى ! این دختر نوجوان است ، بسا چیزى ناخوشایندت مى افتد و او را مى زنى ، او جیغ مى کشد و تو را افسرده مى سازد و عائشه مى رنجد ! زمان زیادى از دوره ابوبکر نگذشته ، او را هر روز به یاد مى آورند ومى گریند و مصیبت بر آنان تازه مى شود ! عمر پرسید : کى نزد عائشه بودى ؟ مُغِیره پاسخ داد : لحظه اى پیش !عمر گفت : مى دانم ایشان از من خوششان نمى آید ! از آنچه مى خواستم مرابازداشتى ، آنها را بخشودم . سوى عائشه برگرد و این خبر را برسان .[ به این ترتیب ] عمر از خواستگارى خواهرِ عائشه دست برداشت[۴] .مدائنى مى گوید :عمر ، اُمّ أبان ـ دختر عُتْبَة بن رَبیعَه ـ را خواستگارى کرد ، وى عمر را نپسندید وگفت : درِ خانه اش را مى بندد و خیرش به کس نمى رسد ، گرفته و عبوس وارد مى شودو با تندخویى بیرون مى رود[۵] !در اُسُد الغابة به نقل از حسن آمده است :عمر بن خطّاب از قریشیان تقاضاى ازدواج نمود ، او را رد کردند ؛ و مُغِیرة بن شعبه از آنان خواستگارى کرد ، او را زن دادند[۶] .همه کسانى که تقاضاى ازدواج عمر را نپذیرفتند ، علتش را چنین آوردند که : عمردر زندگى خشن است با تند خویى و تُرُش رویى به خانه آمد و شد دارد و با نگرش جاهلیت زنان را مى نگرد و با آنان چنان رفتار مى کند که گویا بَرْدَه ا ند .اکنون نمونه هایى از نافرجامى خواستگارى هاى عمر را مى آوریم که صحت گفتارقرشى یان را ـ که عمر از آنها زن خواست و آنان تقاضاى او را رد کردند ـ اثبات مى کند : ابن ماجَه قزوینى از اَشعث بن قَیس روایت مى کند که :شبى مهمان عمر شدم . در دل شب ، عمر برخاست و زنش را کتک زد ! من میان آن دو قرار گرفتم [ و مانع زدنش شدم ] چون به بسترش بازگشت ، برایم گفت : اى اَشْعَث ، چیزى را که از رسولِ خدا شنیدم از من به یادْ دار ! مرد درباره زنش بازخواست نمى شود که چرا او را مى زند ، مخواب مگر پس از وَتْر ، سومى را از یادبُرده ام[۷] .پیش از این ، آنچه را اُمّ اَبان ـ دختر رَبیعه ـ بر زبان آورد گذشت . هنگامى که عمربن خطّاب (پس از مرگ یزید بن ابى سفیان) از او خواستگارى کرد ، گفت :جز با ترشرویى [ به خانه ] وارد نمى شود و جز گرفته و اَخمو بیرون نمى رود ! درِ خانه اش را مى بندد و خیرش اندک و ناچیز است[۸] .و نیز آنچه را اُمّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ هنگام خواستگارى اش بر زبان آورد :اُمّ کلثوم گفت : مرا نیازى به او نیست .عائشه گفت : ازامیرالمؤمنین اعراض مى کنى ؟!اُمّ کلثوم پاسخ داد : آرى ،او زندگى ِ خشن دارد و بر زنان سخت مى گیرد …[۹] .على بن زید روایت مى کند :عاتِکَه ـ دختر زید بن عَمْرو بن نُفَیل ـ زن عبداللّه بن ابى بکر بود ، عبداللّه درگذشت و بر او شرط کرد که پس از وى ازدواج نکند . عاتکه بیوه ماند و ازدواج نمى کرد .مردان از او خواستگارى مى کردند و او از زناشویى ابا مى ورزید .عمر به سرپرستِ او گفت : از من نزد او نامى ببر، وى تقاضاى عمر را مطرح ساخت عاتکه ازدواج با عمر را نیز برنتافت . عمر [ به وَلِى ّ عاتکه ] گفت : عاتکه را به عقد من درآور ! او نیز چنین کرد .آن گاه عمر بر عاتکه در آمد تا با او همبستر شود [ عاتکه به او تن نمى داد ] عمر با اوگلاویز شد و بر او چیره گشت و درآمیخت ، پس از پایان آمیزش سه بار گفت : اُف براین زن !آنگاه از پیش عاتکه بیرون آمد و رهایش ساخت و نزدش نمى آمد . عاتکه خادمه اش را پیش عمر فرستاد که بیا ، من برایت آماده ام[۱۰] .بارى ، دوستداران خلیفه ، این ماجرا را بر اینکه عمر مى خواست حکم شرعى رابیان کند ، حمل مى کنند ، یعنى همان جایز نبودن تَبَتُّل در نکاح (رهبانیت در ازدواج)یا … . در حالى که مى دانیم عاتکه بیوه بود و زن بیوه اختیارش به دست خودش است ،هیچ کس بر وى ولایت ندارد و به فرض ثبوت ولایت بر او ، واجب است رضایت اوبا رضایتِ ولى ّ هماهنگ گردد .این ماجرا به وضوح اشاره دارد به اینکه عاتکه به این زناشویى راضى نبود و عمراو را بر این کار مجبور ساخت زیرا در عبارت آمده است :دَخَلَ علیها ، فَعارَکَها حتّى غَلَبَها عَلَى نفسها ، فَنَکَحَها . فلمّا فَرَغَ ، قال : أُف ،أُف ، أُف … ؛عمر بر او وارد شد و با وى درآویخت تا اینکه بر او چیره شد آنگاه با اوآمیزش کرد . پس چون فارغ شد ، گفت : اُف ، اُف ، اُف … .افزون بر این ، خبر مذکور دلالت مى کند که عُمَر میل داشت با عاتکه هم آغوش شود و شیفته او شد ، نه اینکه این کار را براى روشن ساختن حکم شرعى ـ حرمتِ تبتُّل ـ انجام داد ؛ زیرا قبل از آن ، عاتکه را از پدرش خواست و گفت :اُذکرنی لها ! فذَکَرَه لها ، فَأَبَت على عُمَر أیضاً ؛نام مرا نزد عاتکه بِبر ! [ و به عاتکه بگو که من دل باخته اش هستم ! ] پدرعاتکه از [ عشقِ ] عمر سخن به میان آورد ! عاتکه ، عمر را نیز برنتافت .این جمله ، به آنچه ما گفتیم اشاره دارد و روشن مى سازد که در پشت نکاح عاتکه چیز دیگرى ـ جز آنچه علماى مدرسه خلفا توجیه مى کنند ـ وجود دارد .عمر بن خطّاب اگر مى خواست در برابر تَبَتُّل (تجَرُّد و ترک دنیا) یا تشریع چیزى جدید بایستد ، لازم بود آن را به شکل دیگرى غیر از کام جویى از عاتکه مُحَقَّق سازد .در اینجا مى خواهم به بعضى از شاخص ها در نصوصِ تزویج ـ درباره عمر وعلى علیه السلام ـ بیاگاهانم که به نظرم این نصوص ، بیش از آنکه به عمر خدمت کندبد سیرتى اش را نشان مى دهد .براساس احادیث ، امام على علیه السلام دیگران را در رأى خود شریک مى ساخت و باامام حسن و امام حسین علیهماالسلام[۱۱] و عقیل[۱۲] و عمویش عباس[۱۳] در تزویج اُمّ کلثوم مشورت کرد ، در حالى که مى نگریم عمر در نکاح عاتکه به اجازه پدرش بسنده مى کند و به رضایتِ عاتکه و برادران و خواهرانش اهمیتى نمى دهد .اگر عمر به راستى خواهان ازدواج فرخنده اى با عاتکه بود ، مى بایست پس ازعقد ، بعضى از زنان خانواده اش را نزدش مى فرستاد تا او را با عزت و احترام به خانه بَخت آورند ، نه اینکه با او گلاویز شود و به زور وادارش کند که به آمیزش جنسى تن دردهد ! این کار را مردمان عامى نمى کنند ، چگونه خلیفه مسلمانان به این کار دست مى یازد ؟هرچند ما روایاتى را که مى گویند امیرالمؤمنین على علیه السلام اُمّ کلثوم را ـ پس از آنکه باامام حسن و امام حسین و عقیل و عباس مشورت کرد ـ به ازدواج عمر درآورد ،
نمى پذیریم ، امّا تأکید مى ورزیم که این اخبارِ بر سر زبان ها مختلف است و به میزان زیادى سیماى خلیفه (عمر) و پیروانش را سیاه و تاریک مى نمایاند .این ماجراها نصوص براى ما روشن مى سازند که زنان رغبت نداشتند با عمرازدواج کنند . اگر آنها را با سخنِ طبرى در تزویج اُمّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ گرد هم آوریم ، مى توان دریافت که زنان از عمر بن خطاب مى ترسیدند و از قهر او بیم داشتندو حتى عائشه (دختر ابوبکر و همسر رسول خدا) از عمر مى ترسید و هراس داشت و
آن گاه که خواهرش اُمّ کلثوم از ازدواج با عمر خوددارى کرد ، ترس و بیم بر او سایه افکند ، سوى عمروعاص ـ یا مُغِیْرَة بن شُعْبَه ـ پیک فرستاد و از آن دو در حل این مشکل یارى خواست .با درنگ در سخن عمروعاص نیز درمى یابیم که از هیبت و قدرت عمر سخت حساب مى برد ، زیرا به نرمى سخن گفتن و عطوفت عمر را برانگیختن ، حکایت ازاین دارد که عمروعاص مى خواست با یادِ ابوبکر ، دل عمر را به دست آورد ، به همین جهت گفت :… ولکنّها حَدَثَةٌ ، نَشَأَت فی کَنَف أُمّ المؤمنین فی لین ورِفْق ، وفیک غِلْظَة !ونحن نَهابُک وما نَقْدِرأن نَرُدَّک عن خُلق مِن أَخْلاقک ! فکیف بها إن خالَفَتْکَ فی شیء فَسَطَوْتَ بها ؟ کنتَ قد خَلَّفْتَ أبابکر فی وُلده بغیرمایَحِقُّ عَلَیک[۱۴]؛امّا اُمّ کلثوم ، نوجوان است ، در سایه امّ المؤمنین در ناز و نعمت پرورش یافته است ، و تو درشت خویى ! هیبتت ما را مى گیرد وعاجزیم از اینکه اخلاقت را عوض کنیم ! اگر اُمّ کلثوم در کارى با تو مخالفت وَرزد و بروى برآشوبى ، چنین نیست که با فرزند ابوبکر رفتارى ناشایست داشته اى در حالى که جانشینِ پدرش شده اى ؟به کلام عَمْروعاص و ترفندش بنگرید که چگونه با زیرکى مى خواهد با این سخنان نرم ، اندکى از رقّت آمیخته به حسّ سیاسى را در عُمَر برانگیزد تا در قساوت [ قلب ] عمربن خطاب چنگى بیندازد و اُمّ کلثوم دختر على را به جاى اُمّ کلثوم دختر ابوبکر بنشاند ؛زیرا اگر این کار تحقق پذیرد آن گونه که بر دختر ابوبکر مى ترسید بر دختر على بیم ندارد ، بلکه اگر عمر بر اُمّ کلثوم ـ دختر على ـ بتازد ، على را مى آزارد ، و در این کار براى اَمثال عَمْرو بن عاص جاى بسى شادمانى است و … .شگفتا ! چگونه عَمْرو بن عاص و عُمَر بن خطّاب بیم دارند که جانشین ناشایستى براى ابوبکر در حق فرزندانش باشند و از رسول خدا در رفتار [ نادرست ] با دختر و نوه دخترى اش نمى ترسند ؟!این خوى و سرشت گویاى چیست ؟! آیا ذکر این دیدگاه ها در کتابهاى اهل سنت امتیازى براى اصحاب رسول خدا به شمار مى رود ؟!حالِ اُمّ کلثوم ـ دخترعلى ـ چگونه خواهد بود آن گاه که با عمر مخالفت کند ؟! بااینکه دریافتیم کسانى چون عمروعاص از اصلاح اخلاق عمر عاجزند !آرى ، عمرو بن عاص و مُغِیْرَة بن شُعْبَه ، پیوند سیاسى عمر بن خطاب را به ابوبکربه خدمت گرفتند و از این رَوْزَن به عقل و اندیشه عمر نفوذ کردند تا عمر را از این ازدواج دور سازند از بیم آنکه مبادا عمر بر اُمّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ برآشوبد .مُغِیْرَه به عُمَر گفت :… اى امیر مؤمنان تو بر اهل (زن و خانواده) خود تندخویى و این دختر ، نوجوان است . ممکن است چیزى را بر اونپسندى و او را کتک بزنى ، او شیون مى کند و این کار تو را اندوهگین مى سازد و عائشه مى رنجد ؛ ابوبکر را به یاد مى آورند و بر او
مى گریند و هر روز مصیبت آنها تازه مى شود .سخن عَمْرو بن عاص ـ پیش از این ـ آمد که گفت : «اُمّ کلثوم نوجوان است ، زیرسایه اُمّ المؤمنین در آسایش زیسته و بالیده است و تو درشت خویى …» و آنگاه که عمر بن خطاب ، با این سخن عَمْرو را سرزنش کرد که : «با سخنى که به عائشه گفته ام چه کنم ؟» عمروعاص گفت :أنا لک بها ، وأدُلُّک على خیر منها : أُمّ کلثوم ، بنت علیّ بن أبی طالب ؛عایشه با من ! و به بهتر از دختر ابوبکر راهنمایى ات مى کنم : اُمّ کلثوم ،دختر على بن ابى طالب !سخن عَمْرو بن عاص که بر زبان مى آورد : «أدُلُّکَ على خیر منها» (تو را به بهتر ازدختر ابوبکر رهنمون مى شوم) ناشى ازاعتقاد او به شایسته تر بودن دختر على ازدختر ابوبکر نمى باشد ( هر چند این امر میان مسلمانان از مُسلّمات است ؛ زیرا اُمّ کلثوم از نظر قرابت ، به رسول خدا صلى الله علیه وآله نزدیک تر است) بلکه کلام عَمْرو بن عاص اشاره دارد به اینکه اُمّ کلثوم ـ دختر على ـ براى خدمتکارى در خانه عمر از دخترابوبکر بهتر است ؛ زیرا اگر عمر او را کتک زند یا بر او تندى کند ، مخالفان على علیه السلام ودشمنانش را ـ مانند مُعاویه و عَمْروعاص و مُغِیْرَه و … ـ به وَجد مى آورد .عَمْرو بن عاص آن گاه که به عُمَر بن خطّاب پیشنهاد مى کند اُمّ کلثوم دختر على رابگیر ! مى داند که دختر على نازک طبع است و از دختر ابوبکر حقش واجب ترمى باشد ، و نمى تواند عتابِ عمر را (که حیله گرى چون عمرو بن عاص توانِ تحملش را ندارد) برتابد ؛ زیرا مى گوید :
ما نمى توانیم خوى تو را اصلاح کنیم ! دختر ابوبکر که جاى خود دارد !آن گاه که در چیزى با تو مخالفت ورزد و تو بر وى برآشوبى … ؟!پس از همه اینها ، روشن شد که پیشنهاد عمرو بن عاص از روى حُسْنِ نیّت نبود ،بلکه با سوءِ نیت ( وبدخواهى ) صورت گرفت .آرى ، عَمْرو بن عاص ، کینه هاى نهفته درونى اش را بر ضد على و فرزندانش ـ درلباس یک انسان خیرخواه و اَمین ـ مطرح ساخت ؛ زیرا مى گوید : «أنا لک بها ، وأدُلّک على خیر منها» ؛ عائشه با من ! و بهتر از دختر ابوبکر را به تو نشان مى دهم .این امر فرزانگان را نمى فریبد ، محققان (و کسانى که متون را مطالعه کنند) درمى یابند که عَمْروعاص، عُمَر بن خطاب را خاطرنشان ساخت که به خانه و حریم على بن اَبى طالب علیه السلام درآید ؛ یعنى وى نقشه راه را براى عُمَر کشید و توجیه لازم را در اختیارش قرار داد تا به این ازدواج دست یابد و به این ترتیب ، خودش [ با یک تیردو هدف را بزند ] هم به مولایش خدمت کند و هم از دشمنش آسودهخاطر گردد .اینکه پیشتر گفتیم همه از عُمَر بیمناک بودند و از رفتار جسورانه اش مى ترسیدند ،مقصودمان این نبود که هیچکس نمى توانست از نظر [ و خواست ] عمر نجات یابد ؛زیرا اُمّ اَبان (دختر عُتْبَه) اُمّ کلثوم (دختر ابوبکر) اُمّ سَلَمَه مخزومى [۱۵] ازاونجات یافتند وگروهى از قریش که عُمَر از آنان خواستگارى کرد ، پیشنهادش را رد کردند .لیکن تصوّر و احتمال این امر در مخالفِ سیاسى اى چون على علیه السلام براى عمرناممکن بود ؛ به ویژه آنکه طراحان این نقشه (عمرو بن عاص یا مُغِیرة بن شعبه و اَمثال آنها) در وراى این حرکات ، اَهداف سیاسى را مى جُستند .اُمّ کلثوم ، دختر ابوبکر با کوشش عمرو بن عاص یا مُغِیرة بن شُعْبَه از ازدواج باعمر نجات یافت ـ اگر نجاتِ وى درست باشد ـ با اینکه مى دانیم عائشه ازعاقبتِ مخالفت خواهرش با این ازدواج بیمناک بود ؛ زیرا به امّ کلثوم گفت : «تَرْغَبِین عن
أمیرالمؤمنین !» ؛ از امیرالمؤمنین روى مى گردانى !طبیعى است که منزلت على بن ابى طالب علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام نزد عمر بن خطاب ، مانند منزلت ابوبکر بن ابى قُحافه و دخترش عائشه ، نبود ! و همین امرانگیزهاى شد که آن دو نیرنگ باز ، عمر را به ازدواج با دختر على وادارند و از
زناشویى با دختر ابوبکر منصرف سازند .
[۱] . درشتى و تندخویى عمر ضرب المثل شد ، عثمان پس از آنکه اعتراضهاى مردم بر او شدت یافت ، در خطبه اى مى گوید :هان ! به خدا سوگند ، بر من چیزهایى را عیب مى گیرید که در مثل آنها رامِ ابن خطاب بودید [ تسلیم و فرمانْ برى شما بدان جهت بود که ] او لگدمالتان مى کرد و سیلى تان مى زد و با زبانش سرکوبتان مى ساخت ! شما در برابر او به هر خوب و بدى تن مى دادید . نگاه کنید به تاریخ طبرى ۳ : ۳۷۷ .نکته لطیف اینجاست که طه حسین ـ در وصف عائشه ـ مى نویسد : « کانت شدیدة کعُمَر» ؛ عائشه ، مانند عمر، شدید [ سخت وخشن ] بود (نگاه کنید به مجموعه آثار طه حسین، جلد ۴،ص۴۵۴).
[۲] . اَنساب الأشراف : ۱۸۹ ؛ چنان که در «دراسة نقدیة لمرویات عمر بن خطاب ۱ : ۲۴۱» آمده است .
[۳] . تاریخ طبرى ۳ : ۲۷۵ ؛ شرح نهج البلاغه ۱۲ : ۲۲۲ .
[۴] . أعلام النساء کحاله ۴ : ۲۵۰ .
[۵] . تاریخ طبرى ۳ : ۳۷۰ ؛ الکامل فى التاریخ ۳ : ۴۵۱ و ۴۵۵ ؛ البدایة والنهایة ۷ : ۱۵۷ .در «المعارف ابن قُتَیبه : ۱۷۵» و در «البدء والتاریخ ۵ : ۷۹» آمده است : عمر اُمّ کلثوم ـ دخترابوبکر ـ را، پس از وفات او ، از عائشه خواستگارى کرد . عائشه از این کار خرسند گردید ، لیکن ام کلثوم از عمر بدش مى آمد به همین جهت [ عائشه ] چارهاى اندیشید تا عمر از او دست برداشت . پس طلحة بن عبیداللّه با او ازدواج کرد و برایش زکریا را زایید ، …نگاه کنید به ، کنز العمال ۱۳ : ۶۲۶ ، حدیث ۳۷۵۹۰ به نقل از تاریخ مدینه دمشق ۲۵ : ۹۶ ؛ الروضة الفیحاء فى تواریخ النساء : ۳۰۳ .
[۶] . اُسُد الغابة ۴ : ۶۴ .
[۷] . سنن ابن ماجه ۱ : ۶۹۳ ، حدیث ۱۹۷۶ ؛ مسند احمد ۱ : ۲۰ ؛ کنز العمال ۱۶ : ۴۹۸ ، حدیث۴۵۶۲۸ ؛ و ص۴۸۳ ، حدیث ۴۵۵۶۶ .
[۸] . عیون الأخبار ۴ : ۱۷ ؛ تاریخ طبرى ۵ : ۱۷ ؛ الکامل فى التاریخ ۳ : ۵۵ .
[۹] . تاریخ طبرى ۳ : ۷۲۰ ؛ الکامل فى التاریخ ۳ : ۴۵ ؛ البدایة والنهایة ۷ : ۱۷۵ .
[۱۰] . الطبقات الکبرى ۸ : ۲۵۶ (و به نقل از آن در «کنز العمّال ۱۳ : ۶۳۳ ، حدیث ۳۷۶۰۴») .
[۱۱] . سیره ابن اسحاق : ۲۴۸ ؛ کنز العمال ۱۶ : ۵۳۲ ؛ السنن الکبرى ۷ : ۶۴ .
[۱۲] . المعجم الکبیر ۳ : ۴۴ ـ ۴۵ ؛ الذریّة الطاهرة : ۱۶ .
[۱۳] . ذخائر العقبى : ۱۷۰ ؛ الذریة الطاهرة : ۱۶۰ .
[۱۴] . تاریخ طبرى ۳ : ۲۷۵ ؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید ۱۲ : ۲۲۲ .
[۱۵] . زیرا پس از درگذشت شوهرش در جنگ اُحُد ، عمر به ازدواج با او اقدام کرد و اُمّ سَلَمَه خواسته عمر را رد کرد نگاه کنید به، مسند احمد ۶ : ۳۱۳ ؛ السنن الکبرى ۳ : ۲۸۶ ؛ تاریخ بغداد ۱۱ : ۳۵۵٫