خواستگارى‏ هاى نافرجام عُمَر-معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

خواستگارى‏ هاى نافرجام عُمَر-معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

درشت ‏خویى  عمر بن خطاب را اَحَدى  انکار نمى ‏کند[۱] ، حتى  زنان ازدواج با او را ـ به جهت دیدگاه خاص و نادرست وى  به آنان ـ خوش نداشتند .در «اَنساب الأشراف» آمده است که عمر در نکوهش زنى  چنین گفت :تو را چه به این ! شما زنان لعبتگانى  ! بیش نیستید ، به نخ ریسى ‏ات روى آور و به چیزى  که در شأن تو نیست مپرداز[۲] .عمر به خواستگارى  چند تن از زنان دست یازید و آنها ردش کردند : در «تاریخ طَبَرى » آمده است :مدائنى  مى ‏گوید : عمر اُمّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ را که نابالغ بود ، خواستگارى کرد وعائشه را براى این کار فرستاد . عائشه به اُمّ کلثوم گفت : اختیار با خودت . اُمّ کلثوم گفت : مرا نیازى  به او نیست ! عائشه به او گفت : از امیر المؤمنین روى  مى ‏گردانى  ؟اُمّ  کلثوم گفت : آرى  ، او زندگى  سختى  دارد و بر زنان سخت مى ‏گیرد .عائشه سوى  عمروعاص پیک فرستاد و او را باخبر ساخت .

عمروعاص گفت : بهمن واگذار ! آن‏گاه نزد عمر آمد و گفت : اى  امیر مؤمنان خبرى  از تو به من رسید که بهخدا پناه مى ‏برم ، عمر پرسید : چه خبرى  ؟ عمرو عاص گفت : [ آیا ] اُمّ کلثوم دخترابوبکر را خواستگارى  کردى  ؟ عمرگفت : آرى  ، آیا تو طرف من هستى  یا طرفِ او ؟عمرو عاص گفت : هیچ کدام ! اُمّ کلثوم نوجوانى  است که تحت حمایت اُمّ المؤمنین در ناز و نعمت پرورش یافته است و تو درشت خویى  ، ما از هیبتِ تومى ‏ترسیم و نمى ‏توانیم خویى  از اخلاقت را از تو باز داریم ، اگر اُمّ کلثوم در مسئله ‏اى با تو مخالفت ورزد و تو به او برآشوبى  چه پیش خواهد آمد ؟!عمر گفت : عائشه را چه کنم ، با او [ در این باره ] سخن گفته‏ ام !عمروعاص گفت : من با عائشه سخن خواهم گفت ، تو را به بهتر از دختر ابوبکر راهنمایى  مى ‏کنم ؛ اُمّ کلثوم ! دختر على  بن ابى  طالب ، با او خود را به نَسَب رسول خدابیاویز[۳] .در عبارتِ دیگر مى ‏خوانیم :مردى  از قریش به عمر بن خطاب گفت : چرا با اُمّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ ازدواج نمى ‏کنى  که [ منزلت ] ابوبکر را پس از وفاتش پاس دارى  و در خانواده‏ اش جانشین اوشوى  ؟ عمر گفت : آرى  ، این کار را دوست دارم . سوى عائشه برو و آن را بازگوى  وجوابش را برایم بیاور .قاصد نزد عائشه رفت و او را از آنچه عمر گفت باخبر ساخت . عایشه این خواسته را اجابت کرد و گفت : با خشنودى  کامل [ آرزومند این پیوندم ] .در پى  آن مُغِیرَة بن شُعْبَه بر عائشه درآمد ، و او را گرفته و محزون یافت ، پرسید :اى  اُمّ المؤمنین ، چرا اندوهگینى  ؟ عایشه او را از ماجراى  عمر خبر داد و گفت : این دخترک نوجوان است و خواستار زندگى  گواراترى  از [ همسرى  ] عمر براى  اویم .مُغِیرَه گفت : این را به من واگذار ! آن‏گاه از نزد عائشه خارج شد و بر عمر درآمد وگفت : «بالرِّفاء والبَنین» (کامروا باشى  همراه با فرزندان زیاد) خبر وَصْلَتْ با خاندان ابوبکر و خواستگارى ‏ات اُمّ کلثوم را دریافتم ! عمر گفت : آرى  ، چنین است .مُغِیره گفت :اى امیرالمؤمنین ، توتندخویى  ! این دختر نوجوان است ، بسا چیزى ناخوشایندت مى ‏افتد و او را مى ‏زنى  ، او جیغ مى ‏کشد و تو را افسرده مى ‏سازد و عائشه مى ‏رنجد ! زمان زیادى  از دوره ابوبکر نگذشته ، او را هر روز به یاد مى ‏آورند ومى ‏گریند و مصیبت بر آنان تازه مى ‏شود ! عمر پرسید : کى  نزد عائشه بودى  ؟ مُغِیره پاسخ داد : لحظه ‏اى  پیش !عمر گفت : مى ‏دانم ایشان از من خوششان نمى ‏آید ! از آنچه مى ‏خواستم مرابازداشتى  ، آنها را بخشودم . سوى  عائشه برگرد و این خبر را برسان .[ به این ترتیب ] عمر از خواستگارى  خواهرِ عائشه دست برداشت[۴] .مدائنى  مى ‏گوید :عمر ، اُمّ أبان ـ دختر عُتْبَة بن رَبیعَه ـ را خواستگارى  کرد ، وى  عمر را نپسندید وگفت : درِ خانه ‏اش را مى ‏بندد و خیرش به کس نمى ‏رسد ، گرفته و عبوس وارد مى ‏شودو با تندخویى  بیرون مى ‏رود[۵] !در اُسُد الغابة به نقل از حسن آمده است :عمر بن خطّاب از قریشیان تقاضاى  ازدواج نمود ، او را رد کردند ؛ و مُغِیرة بن شعبه از آنان خواستگارى  کرد ، او را زن دادند[۶] .همه کسانى  که تقاضاى  ازدواج عمر را نپذیرفتند ، علتش را چنین آوردند که : عمردر زندگى  خشن است با تند خویى  و تُرُش رویى  به خانه آمد و شد دارد و با نگرش جاهلیت زنان را مى ‏نگرد و با آنان چنان رفتار مى ‏کند که گویا بَرْدَه‏ ا ند .اکنون نمونه ‏هایى از نافرجامى  خواستگارى ‏هاى عمر را مى ‏آوریم که صحت گفتارقرشى ‏یان را ـ که عمر از آنها زن خواست و آنان تقاضاى  او را رد کردند ـ اثبات مى ‏کند : ابن ماجَه قزوینى  از اَشعث بن قَیس روایت مى ‏کند که :شبى  مهمان عمر شدم . در دل شب ، عمر برخاست و زنش را کتک زد ! من میان آن دو قرار گرفتم [ و مانع زدنش شدم ] چون به بسترش بازگشت ، برایم گفت : اى اَشْعَث ، چیزى  را که از رسولِ خدا شنیدم از من به یادْ دار ! مرد درباره زنش بازخواست نمى ‏شود که چرا او را مى ‏زند ، مخواب مگر پس از وَتْر ، سومى  را از یادبُرده‏ ام[۷] .پیش از این ، آنچه را اُمّ اَبان ـ دختر رَبیعه ـ بر زبان آورد گذشت . هنگامى  که عمربن خطّاب (پس از مرگ یزید بن ابى  سفیان) از او خواستگارى  کرد ، گفت :جز با ترش‏رویى  [ به خانه ] وارد نمى ‏شود و جز گرفته و اَخمو بیرون نمى ‏رود ! درِ خانه ‏اش را مى ‏بندد و خیرش اندک و ناچیز است[۸] .و نیز آنچه را اُمّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ هنگام خواستگارى ‏اش بر زبان آورد :اُمّ کلثوم گفت : مرا نیازى  به او نیست .عائشه گفت : ازامیرالمؤمنین اعراض مى ‏کنى  ؟!اُمّ کلثوم پاسخ داد : آرى ،او زندگى ِ خشن دارد و بر زنان سخت مى ‏گیرد …[۹] .على  بن زید روایت مى ‏کند :عاتِکَه ـ دختر زید بن عَمْرو بن نُفَیل ـ زن عبداللّه‏ بن ابى  بکر بود ، عبداللّه‏ درگذشت و بر او شرط کرد که پس از وى  ازدواج نکند . عاتکه بیوه ماند و ازدواج نمى ‏کرد .مردان از او خواستگارى  مى ‏کردند و او از زناشویى  ابا مى ‏ورزید .عمر به سرپرستِ او گفت : از من نزد او نامى  ببر، وى  تقاضاى  عمر را مطرح ساخت عاتکه ازدواج با عمر را نیز برنتافت . عمر [ به وَلِى ّ عاتکه ] گفت : عاتکه را به عقد من درآور ! او نیز چنین کرد .آن گاه عمر بر عاتکه در آمد تا با او همبستر شود [ عاتکه به او تن نمى ‏داد ] عمر با اوگلاویز شد و بر او چیره گشت و درآمیخت ، پس از پایان آمیزش سه بار گفت : اُف براین زن !آنگاه از پیش عاتکه بیرون آمد و رهایش ساخت و نزدش نمى ‏آمد . عاتکه خادمه ‏اش را پیش عمر فرستاد که بیا ، من برایت آماده‏ ام[۱۰] .بارى  ، دوستداران خلیفه ، این ماجرا را بر اینکه عمر مى ‏خواست حکم شرعى  رابیان کند ، حمل مى ‏کنند ، یعنى  همان جایز نبودن تَبَتُّل در نکاح (رهبانیت در ازدواج)یا … . در حالى  که مى ‏دانیم عاتکه بیوه بود و زن بیوه اختیارش به دست خودش است ،هیچ کس بر وى  ولایت ندارد و به فرض ثبوت ولایت بر او ، واجب است رضایت اوبا رضایتِ ولى ّ هماهنگ گردد .این ماجرا به وضوح اشاره دارد به اینکه عاتکه به این زناشویى  راضى  نبود و عمراو را بر این کار مجبور ساخت زیرا در عبارت آمده است :دَخَلَ علیها ، فَعارَکَها حتّى  غَلَبَها عَلَى  نفسها ، فَنَکَحَها . فلمّا فَرَغَ ، قال : أُف ،أُف ، أُف … ؛عمر بر او وارد شد و با وى  درآویخت تا اینکه بر او چیره شد آن‏گاه با اوآمیزش کرد . پس چون فارغ شد ، گفت : اُف ، اُف ، اُف … .افزون بر این ، خبر مذکور دلالت مى ‏کند که عُمَر میل داشت با عاتکه هم آغوش شود و شیفته او شد ، نه اینکه این کار را براى  روشن ساختن حکم شرعى  ـ حرمتِ تبتُّل ـ انجام داد ؛ زیرا قبل از آن ، عاتکه را از پدرش خواست و گفت :اُذکرنی لها ! فذَکَرَه لها ، فَأَبَت على  عُمَر أیضاً ؛نام مرا نزد عاتکه بِبر ! [ و به عاتکه بگو که من دل باخته ‏اش هستم ! ] پدرعاتکه از [ عشقِ ] عمر سخن به میان آورد ! عاتکه ، عمر را نیز برنتافت .این جمله ، به آنچه ما گفتیم اشاره دارد و روشن مى ‏سازد که در پشت نکاح عاتکه چیز دیگرى  ـ جز آنچه علماى  مدرسه خلفا توجیه مى ‏کنند ـ وجود دارد .عمر بن خطّاب اگر مى ‏خواست در برابر تَبَتُّل (تجَرُّد و ترک دنیا) یا تشریع چیزى جدید بایستد ، لازم بود آن را به شکل دیگرى  غیر از کام ‏جویى  از عاتکه مُحَقَّق سازد .در اینجا مى ‏خواهم به بعضى  از شاخص‏ ها در نصوصِ تزویج ـ درباره عمر وعلى  علیه ‏السلام ـ بیاگاهانم که به نظرم این نصوص ، بیش از آنکه به عمر خدمت کندبد  سیرتى ‏اش را نشان مى ‏دهد .براساس احادیث ، امام على   علیه ‏السلام دیگران را در رأى  خود شریک مى ‏ساخت و باامام حسن و امام حسین  علیهماالسلام[۱۱] و عقیل[۱۲] و عمویش عباس[۱۳] در تزویج اُمّ کلثوم مشورت کرد ، در حالى  که مى ‏نگریم عمر در نکاح عاتکه به اجازه پدرش بسنده مى ‏کند و به رضایتِ عاتکه و برادران و خواهرانش اهمیتى  نمى ‏دهد .اگر عمر به راستى خواهان ازدواج فرخنده‏ اى  با عاتکه بود ، مى ‏بایست پس ازعقد ، بعضى  از زنان خانواده ‏اش را نزدش مى ‏فرستاد تا او را با عزت و احترام به خانه بَخت آورند ، نه اینکه با او گلاویز شود و به زور وادارش کند که به آمیزش جنسى  تن دردهد ! این کار را مردمان عامى  نمى ‏کنند ، چگونه خلیفه مسلمانان به این کار دست مى ‏یازد ؟هرچند ما روایاتى  را که مى ‏گویند امیرالمؤمنین على   علیه ‏السلام اُمّ کلثوم را ـ پس از آنکه باامام حسن و امام حسین و عقیل و عباس مشورت کرد ـ به ازدواج عمر درآورد ،
نمى ‏پذیریم ، امّا تأکید مى ‏ورزیم که این اخبارِ بر سر زبان‏ ها مختلف است و به میزان زیادى  سیماى  خلیفه (عمر) و پیروانش  را سیاه و تاریک مى ‏نمایاند .این ماجراها نصوص براى  ما روشن مى ‏سازند که زنان رغبت نداشتند با عمرازدواج کنند . اگر آنها را با سخنِ طبرى  در تزویج اُمّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ گرد هم آوریم ، مى ‏توان دریافت که زنان از عمر بن خطاب مى ‏ترسیدند و از قهر او بیم داشتندو حتى  عائشه (دختر ابوبکر و همسر رسول خدا) از عمر مى ‏ترسید و هراس داشت و
آن گاه که خواهرش اُمّ کلثوم از ازدواج با عمر خوددارى  کرد ، ترس و بیم بر او سایه افکند ، سوى  عمروعاص ـ یا مُغِیْرَة بن شُعْبَه ـ پیک فرستاد و از آن دو در حل این مشکل یارى  خواست .با درنگ در سخن عمروعاص نیز درمى ‏یابیم که از هیبت و قدرت عمر سخت حساب مى ‏برد ، زیرا به نرمى  سخن گفتن و عطوفت عمر را برانگیختن ، حکایت ازاین دارد که عمروعاص مى ‏خواست با یادِ ابوبکر ، دل عمر را به دست آورد ، به همین جهت گفت :… ولکنّها حَدَثَةٌ ، نَشَأَت فی کَنَف أُمّ المؤمنین فی لین ورِفْق ، وفیک غِلْظَة !ونحن نَهابُک وما نَقْدِرأن نَرُدَّک عن خُلق مِن أَخْلاقک ! فکیف بها إن خالَفَتْکَ فی شیء فَسَطَوْتَ بها ؟ کنتَ قد خَلَّفْتَ أبابکر فی وُلده بغیرمایَحِقُّ عَلَیک[۱۴]؛امّا اُمّ کلثوم ، نوجوان  است ، در سایه امّ المؤمنین در ناز و نعمت پرورش یافته است ، و تو درشت خویى  ! هیبتت ما را مى ‏گیرد وعاجزیم از اینکه اخلاقت را عوض کنیم ! اگر اُمّ کلثوم در کارى  با تو مخالفت وَرزد و بروى  برآشوبى  ، چنین نیست که با فرزند ابوبکر رفتارى  ناشایست داشته ‏اى  در حالى  که جانشینِ پدرش شده ‏اى  ؟به کلام عَمْروعاص و ترفندش بنگرید که چگونه با زیرکى  مى ‏خواهد با این سخنان نرم ، اندکى  از رقّت آمیخته به حسّ سیاسى  را در عُمَر برانگیزد تا در قساوت [ قلب ] عمربن خطاب چنگى  بیندازد و اُمّ کلثوم دختر على  را به جاى  اُمّ کلثوم دختر ابوبکر بنشاند ؛زیرا اگر این کار تحقق پذیرد آن گونه که بر دختر ابوبکر مى ‏ترسید بر دختر على  بیم ندارد ، بلکه اگر عمر بر اُمّ کلثوم ـ دختر على  ـ بتازد ، على  را مى ‏آزارد ، و در این کار براى اَمثال عَمْرو بن عاص جاى  بسى  شادمانى  است و … .شگفتا ! چگونه عَمْرو بن عاص و عُمَر بن خطّاب بیم دارند که جانشین ناشایستى براى  ابوبکر در حق فرزندانش باشند و از رسول خدا در رفتار [ نادرست ] با دختر و نوه دخترى ‏اش نمى ‏ترسند ؟!این خوى  و سرشت گویاى  چیست ؟! آیا ذکر این دیدگاه ‏ها در کتاب‏هاى  اهل سنت امتیازى  براى  اصحاب رسول خدا به شمار مى ‏رود ؟!حالِ اُمّ کلثوم ـ دخترعلى  ـ چگونه خواهد بود آن گاه که با عمر مخالفت کند ؟! بااینکه دریافتیم کسانى چون عمروعاص از اصلاح اخلاق عمر عاجزند !آرى  ، عمرو بن عاص و مُغِیْرَة بن شُعْبَه ، پیوند سیاسى  عمر بن خطاب را به ابوبکربه خدمت گرفتند و از این رَوْزَن به عقل و اندیشه عمر نفوذ کردند تا عمر را از این ازدواج دور سازند از بیم آنکه مبادا عمر بر اُمّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ برآشوبد .مُغِیْرَه به عُمَر گفت :… اى  امیر مؤمنان تو بر اهل (زن و خانواده) خود تندخویى  و این دختر ، نوجوان است . ممکن است چیزى  را بر اونپسندى  و او را کتک بزنى  ، او شیون مى ‏کند و این کار تو را اندوهگین مى ‏سازد و عائشه مى ‏رنجد ؛ ابوبکر را به یاد مى ‏آورند و بر او
مى ‏گریند و هر روز مصیبت آنها تازه مى ‏شود .سخن عَمْرو بن عاص ـ پیش از این ـ آمد که گفت : «اُمّ کلثوم نوجوان است ، زیرسایه اُمّ المؤمنین در آسایش زیسته و بالیده است و تو درشت خویى  …» و آن‏گاه که عمر بن خطاب ، با این سخن عَمْرو را سرزنش کرد که : «با سخنى  که به عائشه گفته‏ ام چه کنم ؟» عمروعاص گفت :أنا لک بها ، وأدُلُّک على  خیر منها : أُمّ کلثوم ، بنت علیّ بن أبی طالب ؛عایشه با من ! و به بهتر از دختر ابوبکر راهنمایى ‏ات مى ‏کنم : اُمّ کلثوم ،دختر على  بن ابى  طالب !سخن عَمْرو بن عاص که بر زبان مى ‏آورد : «أدُلُّکَ على  خیر منها» (تو را به بهتر ازدختر ابوبکر رهنمون مى ‏شوم) ناشى  ازاعتقاد او به شایسته ‏تر بودن دختر على  ازدختر ابوبکر نمى ‏باشد ( هر چند این امر میان مسلمانان از مُسلّمات است ؛ زیرا اُمّ کلثوم از نظر قرابت ، به رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله نزدیک ‏تر است) بلکه کلام عَمْرو بن عاص اشاره دارد به اینکه اُمّ کلثوم ـ  دختر على  ـ براى  خدمت‏کارى  در خانه عمر از دخترابوبکر بهتر است ؛ زیرا اگر عمر او را کتک زند یا بر او تندى  کند ، مخالفان على   علیه ‏السلام ودشمنانش را ـ مانند مُعاویه و عَمْروعاص و مُغِیْرَه و … ـ به وَجد مى ‏آورد .عَمْرو بن عاص آن گاه که به عُمَر بن خطّاب پیشنهاد مى ‏کند اُمّ کلثوم دختر على  رابگیر ! مى ‏داند که دختر على  نازک طبع است و از دختر ابوبکر حقش واجب ‏ترمى ‏باشد ، و نمى ‏تواند عتابِ عمر را (که حیله ‏گرى  چون عمرو بن عاص توانِ تحملش را ندارد) برتابد ؛ زیرا مى ‏گوید :
ما نمى ‏توانیم خوى  تو را اصلاح کنیم ! دختر ابوبکر که جاى  خود دارد !آن گاه که در چیزى  با تو مخالفت ورزد و تو بر وى  برآشوبى  … ؟!پس از همه اینها ، روشن شد که پیشنهاد عمرو بن عاص از روى حُسْنِ نیّت نبود ،بلکه با سوءِ نیت ( وبدخواهى  ) صورت گرفت .آرى  ، عَمْرو بن عاص ، کینه‏ هاى  نهفته درونى ‏اش را بر ضد على  و فرزندانش ـ درلباس یک انسان خیرخواه و اَمین ـ مطرح ساخت ؛ زیرا مى ‏گوید : «أنا لک بها ، وأدُلّک على  خیر منها» ؛ عائشه با من ! و بهتر از دختر ابوبکر را به تو نشان مى ‏دهم .این امر فرزانگان را نمى ‏فریبد ، محققان (و کسانى  که متون را مطالعه کنند) درمى ‏یابند که عَمْروعاص، عُمَر بن خطاب را خاطرنشان ساخت که به خانه و حریم على  بن اَبى  طالب  علیه‏ السلام درآید ؛ یعنى  وى  نقشه راه را براى  عُمَر کشید و توجیه لازم را در اختیارش قرار داد تا به این ازدواج دست یابد و به این ترتیب ، خودش [ با یک تیردو هدف را بزند ] هم به مولایش خدمت کند و هم از دشمنش آسوده‏خاطر گردد .اینکه پیشتر گفتیم همه از عُمَر بیمناک بودند و از رفتار جسورانه ‏اش مى ‏ترسیدند ،مقصودمان این نبود که هیچ‏کس نمى ‏توانست از نظر [ و خواست ] عمر نجات یابد ؛زیرا اُمّ اَبان (دختر عُتْبَه) اُمّ کلثوم (دختر ابوبکر) اُمّ سَلَمَه مخزومى [۱۵] ازاونجات یافتند وگروهى از قریش که عُمَر از آنان خواستگارى  کرد ، پیشنهادش را رد کردند .لیکن تصوّر و احتمال این امر در مخالفِ سیاسى ‏اى  چون على   علیه ‏السلام براى  عمرناممکن بود ؛ به ویژه آنکه طراحان این نقشه (عمرو بن عاص یا مُغِیرة بن شعبه و اَمثال آنها) در وراى  این حرکات ، اَهداف سیاسى  را مى ‏جُستند .اُمّ کلثوم ، دختر ابوبکر با کوشش عمرو بن عاص یا مُغِیرة بن شُعْبَه از ازدواج باعمر نجات یافت ـ اگر نجاتِ وى درست باشد ـ با اینکه مى ‏دانیم عائشه ازعاقبتِ مخالفت خواهرش با این ازدواج بیمناک بود ؛ زیرا به امّ کلثوم گفت : «تَرْغَبِین عن
أمیرالمؤمنین !» ؛ از امیرالمؤمنین روى  مى ‏گردانى  !طبیعى  است که منزلت على  بن ابى  طالب  علیه‏ السلام و فاطمه زهرا  علیهاالسلام نزد عمر بن خطاب ، مانند منزلت ابوبکر بن ابى قُحافه و دخترش عائشه ، نبود ! و همین امرانگیزه‏اى  شد که آن دو نیرنگ باز ، عمر را به ازدواج با دختر على  وادارند و از
زناشویى  با دختر ابوبکر منصرف سازند .
[۱] .  درشتى  و تندخویى  عمر ضرب المثل شد ،  عثمان پس از آنکه اعتراض‏هاى  مردم بر او شدت یافت ، در خطبه ‏اى  مى ‏گوید :هان ! به خدا سوگند ، بر من چیزهایى  را عیب مى ‏گیرید که در مثل آنها رامِ ابن خطاب بودید [ تسلیم و فرمانْ برى  شما بدان جهت بود که ] او لگدمالتان مى ‏کرد و سیلى ‏تان مى ‏زد و با زبانش سرکوبتان مى ‏ساخت ! شما در برابر او به هر خوب و بدى  تن مى ‏دادید . نگاه کنید به تاریخ طبرى  ۳ : ۳۷۷ .نکته لطیف اینجاست که طه حسین ـ در وصف عائشه ـ مى ‏نویسد : « کانت شدیدة کعُمَر» ؛ عائشه ، مانند عمر، شدید [ سخت وخشن ] بود (نگاه کنید به مجموعه آثار طه حسین، جلد ۴،ص۴۵۴).
[۲] .  اَنساب الأشراف : ۱۸۹ ؛ چنان که در «دراسة نقدیة لمرویات عمر بن خطاب ۱ : ۲۴۱» آمده است .
[۳] .  تاریخ طبرى  ۳ : ۲۷۵ ؛ شرح نهج البلاغه ۱۲ : ۲۲۲ .
[۴] .  أعلام النساء کحاله ۴ : ۲۵۰ .
[۵] .  تاریخ طبرى  ۳ : ۳۷۰ ؛ الکامل فى  التاریخ ۳ : ۴۵۱ و ۴۵۵ ؛ البدایة والنهایة ۷ : ۱۵۷ .در «المعارف ابن قُتَیبه : ۱۷۵» و در «البدء والتاریخ ۵ : ۷۹» آمده است : عمر اُمّ کلثوم ـ دخترابوبکر ـ را، پس از وفات او ، از عائشه خواستگارى کرد . عائشه از این کار خرسند گردید ، لیکن ام کلثوم از عمر بدش مى ‏آمد به همین جهت [ عائشه ] چاره‏اى  اندیشید تا عمر از او دست برداشت . پس طلحة بن عبیداللّه‏ با او ازدواج کرد و برایش زکریا را زایید ، …نگاه کنید به ، کنز العمال ۱۳ : ۶۲۶ ، حدیث ۳۷۵۹۰ به نقل از تاریخ مدینه دمشق ۲۵ : ۹۶ ؛ الروضة الفیحاء فى  تواریخ النساء : ۳۰۳ .
[۶] .  اُسُد الغابة ۴ : ۶۴ .
[۷] .  سنن ابن ماجه ۱ : ۶۹۳ ، حدیث ۱۹۷۶ ؛ مسند احمد ۱ : ۲۰ ؛ کنز العمال ۱۶ : ۴۹۸ ، حدیث۴۵۶۲۸ ؛ و ص۴۸۳ ، حدیث ۴۵۵۶۶ .
[۸] .  عیون الأخبار ۴ : ۱۷ ؛ تاریخ طبرى  ۵ : ۱۷ ؛ الکامل فى  التاریخ ۳ : ۵۵ .
[۹] .  تاریخ طبرى  ۳ : ۷۲۰ ؛ الکامل فى  التاریخ ۳ : ۴۵ ؛ البدایة والنهایة ۷ : ۱۷۵ .
[۱۰] .  الطبقات الکبرى  ۸ : ۲۵۶ (و به نقل از آن در «کنز العمّال ۱۳ : ۶۳۳ ، حدیث ۳۷۶۰۴») .
[۱۱] .  سیره ابن اسحاق : ۲۴۸ ؛ کنز العمال ۱۶ : ۵۳۲ ؛ السنن الکبرى  ۷ : ۶۴ .
[۱۲] .  المعجم الکبیر ۳ : ۴۴ ـ ۴۵ ؛ الذریّة الطاهرة : ۱۶ .
[۱۳] .  ذخائر العقبى  : ۱۷۰ ؛ الذریة الطاهرة : ۱۶۰ .
[۱۴] .  تاریخ طبرى  ۳ : ۲۷۵ ؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى  الحدید ۱۲ : ۲۲۲ .
[۱۵] .  زیرا پس از درگذشت شوهرش در جنگ اُحُد ، عمر به ازدواج با او اقدام کرد و اُمّ سَلَمَه خواسته عمر را رد کرد نگاه کنید به، مسند احمد ۶ : ۳۱۳ ؛ السنن الکبرى  ۳ : ۲۸۶ ؛ تاریخ بغداد ۱۱ : ۳۵۵٫

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


5 + = ده

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>