نگرش تاریخى-معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

نگرش تاریخى-معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

واکاوى  ازدواج عُمَر

پیش از ورود به اصلِ بحث ، لازم است دو مقدمه را بدانیم :
۱ . شناختِ دیدگاه اهل سنت نسبت به خلیفه و خلافت ، و اینکه آیا نزد آنان خلیفه ـ به نصّ ـ از سوى  خدا و رسولش تعیین مى شود یا نه ؟ ۲ . دیدگاه آنان درباره خلیفه چیست ؟ آیا معصوم مى ‏باشد یا یک انسان عادى  است که به صواب مى ‏رود و خطا مى ‏کند ؟

مقدمه اول

باورِ اهل سنّت این است که به لزومِ نَصِّ خلیفه از ناحیه خدا و رسولش اعتقادندارند ، بلکه امر خلافت واگذار به امت است ؛ گاه به بیعت اهل حَلّ و عقد (خبرگان)یا بیعت دو یا یک نفر حاصل مى ‏شود و زمانى  به شورا و گاهى  به اجماع و … به همین جهت ، هرکس انتخاب شود امام مسلمانان و خلیفه رسول خدا مى ‏گردد .

مقدمه دوم

اهل سنت به عصمت خلفا قائل نیستند ، بلکه عصمت پیامبر را تنها در ابلاغ وى محدود و منحصر مى ‏سازند . معناى  سخنشان این است که آنان به تخطئه رسول گرامى  اسلام در موضوعات خارجى  ـ و حتى  در آن دسته از احکام شرعى  که وحیى  ازسوى  خدا نازل نشده است ـ معتقدند ؛ زیرا پیامبر در این راستا مجتهد است و مجتهدگاه به خطا مى ‏رود و گاه به واقع دست مى ‏یابد و به صواب سخن مى ‏گوید . این مطلب صرف نظر ازواقعیت خلیفه (و خلافت) است [ که آیا عصمت ازشرایط اِلزامى آن است یا خیر ] سیر تاریخى  و رخدادها و نصوص ، براى  ما خطاو جهل خلفا را در بسیارى  از احکام شرعى  و موضع‏ گیرى ‏ها ثابت مى ‏کند ، ما این سخن را بر ساحت رسول امین  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  جارى  نمى ‏دانیم تا نتیجه بگیریم که آن حضرت[  نیز ] خطا مى ‏نمود یا در احکام شرعى  اجتهاد مى ‏کرد ؛ زیرا آن حضرت به وحى متصل بود . تعالیم و دیدگاه‏ هاى  خود را از وحى  مى ‏گرفت ، و نیازى  به اجتهاد و فتواـ  طبق ظن و گمان ـ نداشت . آرى  ، اهل سنت به این قول گرویده‏ اند تا از خلال پایین آوردن شأنِ پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله مرتبه بعضى  از صحابه را بالا آورند . از این رو قائل‏ اند که خداى  متعال پیامبرش را برگرفتن فِدیه از اسیران بدر عتاب کرد ، و نزولِ عذاب نزدیک شد و اگر فرود مى ‏آمدجز «عُمَر» کسى  نجات نمى ‏یافت[۱] .با این نصوص و اَقوال [ مقام ] پیامبر برگزیده خدا را در سطح یک شخص عادى پایین مى ‏آورند و او را فردى  مى ‏شمارند که گاه خطا مى ‏کند و زمانى  درست مى ‏گوید ،و دشنام مى ‏دهد و نفرین مى ‏فرستد ، سپس براى  کسانى  که دشنام داده رحمت مى ‏طلبد [۲] .این بهتان‏ ها ویاوه ها و مانند آنها رادر کتاب «منع تدوین  حدیث » پاسخ داده ‏ایم وروشن ساخته ‏ایم که چگونه ایده اجتهاد پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  شکل گرفت و از آنجا مدرسه اجتهاد و رأى  نزد اهل سنت پدید آمد و اسباب و انگیزه‏ هاى  نهفته در وراى  نقل این گونه سخنان کدام‏ اند[۳] .پژوهش‏گر با مطالعه سریع تاریخ صدر اسلام ، بر امور زیادى  آگاهى  مى ‏یابد که ازسوى  شیخین (ابوبکر و عمر) و خلفاى  پیرو آنها ـ مانند عثمان و معاویه و … ـ بروزیافت ؛ امورى  که بر مصالح خیالى و رأى  شخصى  بنا نهاده شد و بیشتر آنها با اصول اسلامى ناسازگارى  داشت ؛ مانند : * تزویج خواهرش ـ اُمّ فَرْوَه ـ به اَشْعَث بن قَیْس پس از آنکه وى  مُرتَد شد[۴] .* بستن دست و پاى  «فُجائه سلمى » و سوزاندن وى  به آتش[۵] .* برداشتن خلیفه اول رجم را از خالد بن ولید ، با وجود ثابت بودن آمیزش او باهمسر مالک بن نُوَیْرَه در حال عده وفات[۶] .* تعطیل سهمِ «المؤلّفة قلوبهم»[۷] با اینکه خدا در قرآن این سهم را براى  آنهاواجب ساخت با این سخن که : « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ »[۸] ؛مال‏ هایى  که از طریق زکات جمع ‏آورىمى ‏شود براى  فقیران است ومسکینان و کارگزاران ،و به دست آوردن دل‏ها (براى  گرایش به اسلام) .* تشریع سه بار طلاق[۹] با اینکه آفریدگار بزرگ مى ‏فرماید :« الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ »[۱۰] ؛طلاق دو بار است ، پس [ از آن یا باید شوهر زن را ] به نیکى  نگه دارد یا با احسان رهاسازد .* اِبداع نماز تراویح ـ على  رغم اعتقاد به بدعت آن ـ و این سخن عمر درباره آن که:«نِعْمَتِ البِدْعَةُ هی» ؛ نماز تراویح بدعت شایسته ‏اى  است[۱۱] .* قرآن سوزى  عثمان ، با اینکه پیامبر از سوزاندنِ تورات نهى  کرد[۱۲] ، چه رسد به قرآن . همه این کارها و دیدگاه‏ ها ـ و چندین برابر آنها ـ از جانب این خلفا تحت پوشش شرعى  بودن مصلحت و اجتهاد ، شرعى  شمرده شد با این توجیه (واستدلال) که خلفاو صحابه مصالح احکام و روح تشریع را بهتر از دیگران مى ‏شناسند . آیا به راستى  آنان چنین بودند ؟ و اگر پاسخ مثبت باشد چگونه مى ‏توان تعارض میان دیدگاه‏ هاى  آنها را برطرف ساخت ؟ و در این صورت کدام یکى  از آنها برحق است؟ آیا عمر در تهدید خالد برحق بود که به او گفت : مرد مسلمانى  را کشتى  و بر زنِ اوجَسْتى  ! به خدا سوگند ، تورا با سنگ‏ هایت سنگسار مى ‏کنم ! خالد با او سخن نمى ‏گفت و مى ‏پنداشت که ابوبکر نیز مثل رأى  عمر را ابراز مى ‏دارد تا اینکه بر وى درآمد ، پس چون که …[۱۳] .یا ابوبکر برحق است در این سخن که گفت : (خالد تأویل کرده و به خطا رفته است)[۱۴] اى  عمر ، زبانت را از خالد بازدار ! من شمشیرى  را که خدا بر کافران آخته است در غلاف نمى ‏کنم[۱۵] .چرا ابو قَتاده انصارى  بر موضع ‏گیرى ‏اش نسبت به خالد پاى  مى ‏فشرد ؟ حق با چه کسى  بود ، ابو قَتاده یا ابوبکر که او را از این کار نهى  مى ‏کرد ؟[۱۶]مقصود از این منطق خلیفه اول «که خالد تأویل کرد» چیست ؟ آیا دشمنان وى مسلمان ‏اند یا کافر ؟ آیا این جانب دارى  ابوبکر از خالد بدان جهت بود که در دیگرجاها به او نیاز داشت یا دلیل دیگرى  در میان بود ؟چگونه ابوبکر به خود اجازه داد که ابو قَتاده را از تعرُّض به خالد باز دارد با اینکه اعتراض او برخاسته از قرآن کریم و سنّت پاک پیامبر بود ؟درباره « الْمُؤَلَّفَة قلوبُهم » چه مى ‏توانیم بگوییم ؟ در این نظر ، ابوبکر برحق بود یاعمر ؟ زیرا در کتاب‏هاى  تاریخ آمده است که ابوبکر به عمر نوشت که حق « الْمُؤَلَّفَة قلوبُهم » را بپردازد ، چون نامه را به دست عمر دادند پاره کرد و گفت : ما براى  اسلام آوردن کسى  چیزى  نمى ‏پردازیم ! هرکه خواهد ایمان آورد و هرکه خواهد کفر ورزد ،ما نیازى  به شما نداریم ، آنان سوى  ابوبکر بازگشتند و گفتند : تو خلیفه ‏اى  یا عمر ؟ابوبکر گفت : او خلیفه است ، إن شاء اللّه‏[۱۷] .چگونه اهل سنّت مى ‏توانند این سخن رااز رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  صحیح بدانند که فرموده است : «به دو نفرى  که بعد از من مى ‏آیند اقتدا کنید ؛ ابوبکر و عمر»[۱۸] با اینکه اختلاف میان دیدگاه‏هاى  آنها را مى ‏بینند ؟اگر این خبر درست باشد ، چرا بسیارى  از صحابه از آنچه ابوبکر و عمر تشریع کردند روى  برتافتند و آن دو را در اجتهادشان ـ گاهى  اوقات ـ به خطا دانستند ؟!معناى  این رفتار چیست ؟ آیا جز این است که موضع‏گیرى  آنها (که شیخین راتخطئه مى ‏کردند و خود ابوبکر و عمر به صراحت بیان مى ‏داشتند که بسیارى  اوقات نسبت به آنچه در قرآن و سنت پیامبر آمده نا آگاه‏ اند) بر دروغ بودن این سخن دلالت مى ‏کند ؟چگونه خلیفه مسلمانان که امام و مقتداى  آنان است و مسلمانان به طاعت و پیروى او مأمورند ، از احکام دین مى ‏پرسد ؟همه این متون بر این مطلب تأکید دارد که مصالحى  را که بزرگانِ اهل سنّت درمدرسه خلفا تصویر کرده ‏اند ـ به معناى  صحیح کلمه ـ شرعى  و حقیقى  نمى ‏باشد ،بلکه بافته‏ هاى  ذهنى  خلفا و یاران آنان است که بعدها بسترى  براى  قانون‏ گذارى ‏هاىحکومتى  گشت و این کار همچنان ادامه یافت .پس از اینکه پاسخ دو سؤال گذشته روشن شد و دریافتیم که خلیفه معصوم نمى ‏باشد و خدا او را نصب نکرده است و بالفعل در بسیارى  از امور خطا مى ‏کند ومصالحى  را که تصور مى ‏کند ، مصالح حقیقى عمومى براى  همه نیست ، بلکه بسیارى از آنها وهمى  و مصالح [ گروه ] خاص است ، مى ‏بایست ادعاى  عمر بن خطاب را دراین باره بررسى  کنیم .آیا وى  در این سخن که مى ‏گفت شنیده است رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  مى ‏فرمود : «هر سَبَب و نَسَبى  گسسته مى ‏شود مگر سَبَب و نَسَب من»[۱۹] به راستى  خواهان تقرّب به پیامبربود یا مى ‏خواست آن را وسیله ‏اى  براى  هدف دیگرى  قرار دهد ؟آیا پیشنهاد ازدواج با اُمّ کلثوم به امرى  سیاسى  یا اجتماعى  یا عاطفى  یا غیر آن مرتبط است ؟

ادعاى  قرابت (خویشاوندى ) عمر

با واکاوى  رفتارِ عمر بن خطاب قبل و بعد از اسلام بر حقیقت دیگرى  به غیر ازآنچه سیره‏ نویسان و شرح حال نگاران آورده‏ اند ، دست مى ‏یابیم و ناسازگارى  ادعاىعمر را با واقعیّت مى ‏نگریم ؛ زیرا وى  در جنگ بدر بر لزومِ قتلِ هر خویشاوندى خویشاوند خودش را اصرار مى ‏ورزید ، و از رسول خدا خواست که عمویش عباس را بکشد و از على  خواست که برادرش عقیل را به قتل رساند و … با وجود آنکه پیامبرتأکید مى ‏کرد که آن دو ، با اکراه (و اجبار) در معرکه بدرحاضر شده ‏اند[۲۰] .این ، یکى  از موضع‏ گیرى ‏هاى  عمر بن خطاب با خویشاوندِ رسول خدا و مفهوم قرب و قرابت در اوایل اسلام است و نا ارجمندى  خویشاوند نزد او .این نگرش ، در میان قریشى ‏ها ـ از جمله عمر ـ حاکم بود .در اخبار آمده است صَفیّه ـ دختر عبدالمطّلب ـ بر گروهى  از اَشراف قریش گذشت ، دید که آنان فخر مى ‏فروشند و دورانِ جاهلیت را به رُخ مى ‏کشند !صَفیّه [ نیز ] گفت : از [ خاندان ] ماست رسول خدا !آنان گفتند : [ بعضى  وقت‏ها ] درخت در زباله ‏دان مى ‏روید ![۲۱]صفیّه پیش پیامبر آمد و آن حضرت را باخبر ساخت . پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به بلال گفت :مردم را به مسجد فراخوان ! آن‏گاه بر منبر رفت و خداى  را سپاس و ثنا گفت و با خشم فرمود : اى  مردم ، نَسَب مرا بازگویید ! آنان پاسخ دادند : تو رسول خدایى  و محمد بنعبداللّه‏ .پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود : آرى  ، منم محمد بن عبداللّه‏ و منم رسول خدا ، گروهى  را چه شده که منزلت خاندان مرا فرو مى ‏کاهند ؟ به خدا سوگند ، من از نظرِ اصالتْ برترین آن هایم و از نظر جایگاه و موقعیت ، بهترینشان[۲۲] .
اکنون نمونه دیگرى  را مى ‏آوریم تا از میزان اعتقاد عمر به منزلت خویشاوندان واحترام او به آنها بیشتر آگاه شویم . این مورد ، ماجراى  رفتار عمر با صفیّه ، عمه رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ـ درمدینه منوره ـ است در زمانى که اسلام موفقیت‏هاى  بزرگى  را به دست آورد و استحکام یافت و مفاهیم (و ارزش‏هاى ) اسلامى  ـ از جمله وجوب مودّت خویشاوندان پیامبر پایدار شدند و باوجود این ،  عمر به آن اعتنا نکرد .هَیْثَمى  از ابن عباس روایت مى ‏کند که گفت : فرزندى  از صَفیّه ـ عمه رسول
خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  ـ درگذشت او بر وى  مى ‏گریست و فریاد برمى ‏آورد . پیامبر نزدش آمد و به اوگفت : اى  عمه ، چرا گریه مى ‏کنى  ؟ پاسخ داد : پسرم از دنیا رفت .پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود : اى  عمه ، هرکس در اسلام فرزندش بمیرد و بر مرگ اوخویشتن‏دار باشد ، خداوند خانه ‏اى  را در بهشت برایش مى ‏سازد .با این سخن ، صفیه آرام شد . آن گاه از نزد رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  بیرون آمد و در راه باعمر بن خطاب مواجه شد ، عمر گفت : اى  صفیّه ، فریادت را شنیدم ! خویشاوندى ‏ات نسبت به رسول خدا به دردت نمى ‏خورد !در این هنگام ، صفیه [ دوباره ] به گریه افتاد ، پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  که او را احترام مى ‏کرد ودوستش مى ‏داشت گریه‏ اش را شنید و فرمود : اى  عمه ، آیا باز هم گریه مى ‏کنى  با اینکه آنچه را شنفتى  برایت گفتم ؟!صَفیه گفت : اى  رسول خدا ، آن ماجرا مرا به گریه درنیاورد ! با عمر بن خطاب مواجه شدم ، گفت : خویشاوندى ‏ات نسبت به رسول خدا ، فایده‏ اى  برایت ندارد !پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به خشم آمد و فرمود : اى  بلال ، مردم را به مسجد دعوت کن ! سپس به منبر رفت وخداى  را ستود و ثنا گفت ، آن‏گاه فرمود :ما بال أقوامٍ یَزْعَمون أنّ قرابتی لا تَنْفَع ؟! کُلُّ سببٍ ونَسَب مُنْقَطِع یومَ القیامة إلاّ سَبَبی ونَسَبی ؛ فإنّها موصولَةٌ فی الدنیا والآخرة[۲۳] ؛کسانى  چگونه مى ‏پندارند خویشاوندى ‏ام سودى  نمى ‏بخشد ؟! هرسَبَب و نَسَبى  روز قیامت بُریده مى ‏شود مگر سَبَب و نَسَب من ؛ زیرا دردنیا و آخرت با من پیوند دارد .دیگر بار ، عمر بر «اُمّ هانى » ـ دختر ابوطالب ـ معترض شد با این سخن که : «بدان که محمّد تو را دست‏گیرى  نخواهد کرد !» . اُمّ هانى  نزد پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  آمد و آن حضرت رااز این سخن باخبر ساخت . پیامبر صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله فرمود : مردمانى راچه شده که مى ‏پندارند شفاعتِ من به خاندانم نمى ‏رسد ؟! شفاعتِ من شامل «حا» و «حکم» [ نام دو قبیله دریمن ] نیز مى ‏شود[۲۴] .اگر ادعاى  عمر را درباره ازدواج با اُمّ کلثوم با آنچه در آغاز اسلام و در زمان عزت وقدرت آن ، بر زبان آورد مقایسه کنیم ، به نتایجى  دست مى ‏یابیم که دوستداران ویارانش نمى ‏پسندند ، بلکه همه در صحت ادعاى  عمر شک مى ‏کنند .اگر به مدعاى  عمر با حسن ظن بنگریم و قائل شویم که او به راستى  قرابت(و خویشاوندى ) با پیامبر را مى ‏خواست ؛ زیرا به منزلت آنان آگاه بود آن‏گاه که پیامبربه خشم آمد و از بلال خواست که مردم را به مسجد فرا خواند … در این صورت مى ‏پرسیم :اگر عمر به سخن رسول خدا ایمان داشت و دریافت که خویشاوندى  آن حضرت ـ  افزون بر منزلت دنیایى  ـ در آخرت سود مى ‏بخشد ، چگونه به همدمى  و  خویشى  بارسول خدا بر انصار احتجاج مى ‏ورزد تا آنان را از خلافت دور سازد ، و [ در عین حال ] نمى ‏پسندد که خلافت را به امام على  بن ابى  طالب (که نزدیک‏ترین کسان به پیامبر است) واگذارد ، با اینکه امام على  او را بر آنچه علیه انصار استدلال کرد مُلزم ساخت با این سخن که :واعَجَباهُ ! أتکونُ الخلافة بالصّحابَة ولا تکون بالصَّحابة والقرابَة ؟فإن کنتَ بالشُّورى  مَلَکتَ أُمورَهم  فکیف بهذا والمُشیرون غُیَّبُ  وإن کنتَ بالقُربى  حججتَ خَصیمَهُم  فغیرُک أولى  بالنبیّ وأَقْرَبُ  شگفتا ! آیا با صحابى  پیامبر بودن خلافت به چنگ مى ‏آید و با صحابى  وخویشاوندى  با آن حضرت این کار شدنى  نیست ؟!اگر [ مى ‏گویى  که ] به وسیله شورا امور مردم را به دست گرفتى  ،این چگونه شورایى  است که مشورت شوندگان غایب‏ اند ؟و اگر به وسیله قرابت و خویشى  با پیامبر در برابر مخالفان احتجاج مى ‏کنى  ،جز تو [ دیگر کسان ] به پیامبر اَولى  و نزدیک‏ ترند[۲۵] .چگونه ادعاى  اهتمام او را به قرابت پیامبر بپذیریم در حالى  که در ایام حکومتشهیچ یکى  از آنان را بر دسته ‏اى  از سپاهیان و شهرها نگمارد ؟به چه وسیله ‏اى  مى ‏توان ادعاى  او را صحیح انگاشت که او مى ‏خواست از طریق ازدواج با اُمّ کلثوم ـ دختر فاطمه زهرا ـ به رسول خدا نزدیک شود ، در زمانى  که مى ‏نگریم هنگام هجوم به خانه فاطمه ، در پاسخ اعتراض کسى  که مى ‏گوید «در آن فاطمه هست» [ بى ‏شرمانه ] بر زبان مى ‏آورد : هرچند در آن فاطمه باشد[۲۶] .آیا عمر از یاد بُرده که پیامبر اَعظم  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  پس از نزول آیه تطهیر ، شش ماه هر روز درخانه فاطمه مى ‏ایستاد و فاطمه و خاندان نبوت را صدا مى ‏زد و مى ‏فرمود :الصلاة الصلاة ! « إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً »[۲۷] ؛زمانِ نماز فرا رسید ! همانا خدا اراده کرده است که پلیدى ‏ها را از شماخاندان بزداید و پاکِ پاکتان سازد[۲۸] .این کار پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به چه معناست ؟ آیا وى  بیهوده و از روى  عاطفه ـ پناه بر خدا ازاین سخن ـ این کار را انجام مى ‏داد ؟ یا این فعل پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  براى  تأکید بر جایگاه بلنداهل بیت  علیهم ‏السلام است ؟ ایستادن پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به مدت شش ماه … هر روز بر در خانه فاطمه و تکرار آیه تطهیر ، به چه معناست ؟آیا در اینجا ارتباطى  میان این فاصله زمانى  و طول مدتى  که فاطمه بعد از پیامبرزیست ـ و شش ماه بیشتر نشد ـ وجود دارد ؟این وصیت فاطمه  علیهاالسلام چه معنا مى ‏دهد که به شوهرش سفارش کرد که مبادا برجنازه ‏اش ابوبکر و عمر حاضر شوند ! و آن حضرت او را شبانه دفن کند و قبرش رامخفى  سازد ؟[۲۹] آیا این امر با مسئله ازدواج عمر با اُمّ کلثوم ارتباط دارد و پافشارى عمر بر این ازدواج براى  تغییر نگرش‏ ها نسبت به کارهاى  ناشایستى  نیست که او درگذشته مرتکب شد ؟آیا امکان جمع میان این موضع‏ گیرى ‏ها و قرابت و خویشاوندى  که در آن روز ادعاکرد ، وجود دارد ؟اگر او به راستى  منزلت قرابت و نزدیکان پیامبر را مى ‏شناخت ، چرا از حکومت بنى ‏هاشم مى ‏ترسد و آنان را از خُمس غنیمت محروم مى ‏سازد ؟[۳۰] .هنگامى  که قرابت با پیامبر داراى  چنین امتیاز معنوى  ارزشمند در دنیا و آخرت است ـ بنابر اعتراف عمر ـ پس چرا به دختر او (که خدا با رضایتش خشنود مى ‏شودو  با غضبِ او به خشم مى ‏آید)[۳۱] احترام نمى ‏گذارد و با ناچیز انگارى  مکانتِ اومى ‏گوید : «اگرچه در خانه فاطمه باشد » ؟!عدم فهمِ این ویژگى ‏هاى  خدا داد ـ هیچ انگارى  آنها ـ در وراى  خود نوعى  میراث قدیمى  را نهفته دارد که همان بزرگْ سالارى  است که براى  زن ارزشى  قائل نیست و اورا همپا و همتاى  مرد نمى ‏داند و بر این باور است که زن حق ندارد حقوق شرعى ‏اش رابطلبد ، و گاه وراى  این امر مصالح و اَهداف سیاسى  دیگرى  است که نمى ‏خواهند از آن پرده بردارند .عمر خواستار «نَسَب» و «سَبَب» بود با این پیش فرض که عمر از قریش است و بارسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  نسبت [ فامیلى  ] دارد و بر همین قرابت در «سَقیفَه» احتجاج کرد(چنان که از طرفِ دخترش حَفْصَه با پیامبر خویشاوندى  سَبَبى  دارد) از این‏رو براى مصداق مدعایش ، مجالى  باقى  نمى ‏ماند .در روایاتِ دیگرى  تصریح شده به اینکه او مى ‏خواست داماد پیامبر باشد و اگر این ادعا از عمر درست باشد ، شایسته بود با گرفتن یکى  از دختران پیامبر به این کار دست مى ‏یازید ، نه به وسیله دخترِ دختر او ؛ چنان که عثمان [ دو دختر پیامبر را گرفت ] و«ذو النورین» شد ، عمر نیز مى ‏توانست صاحب یک نور شود ! لیکن تاریخ چنین اقدامى  را برایمان باز نمى ‏گوید .عمر ـ چه بسا از باب رقابت با على  ـ به خواستگارى  فاطمه زهرا دست یازید و باردّ خواسته ‏اش از سوى  پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  همه چیز پایان یافت[۳۲] .افزون بر این ، عمر براساس نص پیامبر صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  یقین داشت که امامت و ائمه از نسل فاطمه پدید مى ‏آید ، خواست با خواستگارى  فاطمه این افتخار را نصیب خود سازد وچون پیامبر دست ردّ به سینه ‏اش زد بار دیگر در ایّام خلافتش به این کار دست یازید وبه خواستگارى  یکى  از دختران فاطمه اقدام کرد تا نسلى  از وى  پدید آورد و بعدهاادعا شود که آنان اهل خلافت و امامت بودند و از کسانى  به شمار مى ‏روند که رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به آنان عنایت و توجه داشت .نیز خواستگارى  ابوبکر از فاطمه  علیهاالسلام و ردّ پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  او را ، چه بسا مؤید این مطلب است . گویا امام صادق  علیه ‏السلام به این سخن اشاره دارد ، آنجا که مى ‏فرماید :لا یَرْجِعُ الأمرُ والخلافةُ إلى  آل أبی بکروعمر أبداً … وذلک أَنّهم نَبَذُوا القرآنَ وأَبْطَلوا السُنَنَ وعَطَّلُوا الأحکامَ …[۳۳] ؛امر [ امامت ] و خلافت هرگز به آل ابوبکر و عمر باز نمى ‏گردد … بدان جهت که آنان قرآن را [ به دور ] افکندند و سنت‏هاى  [ الهى  ] را باطل ساختند و احکام خدا را واگذاشتند .اینها همه با چشم پوشى  از این است که اهل سنت و عمر سخن رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  رابه درستى  نفهمیدند یادریافتند و تحریف کردند ؛ زیرا مراد پیامبر این بود که نَسَبِ آن حضرت در چارچوب مفهوم دینى  باقى  و پایدار مى ‏ماند و این مقصود از نسل على  وحسن و حسین و فرزندانِ حسین  علیهم‏ السلام پدید مى ‏آید ؛ امامان دوازده‏ گانه‏اى  که عزت دین ‏اند[۳۴] ، نُه فرزند از نسل حسین ، کسى  که او از [ نسل ] رسول خداست و [ بقاى  دین ] و رسول خدا از اوست[۳۵] .و مقصود از سَبَب پیامبر ، همان ریسمان خداست که میان آسمان و زمین امتداددارد . پیامبر فرمود :إِنِّی مُخَلِّفٌ فیکم الثَقَلَیْن : کتابَ اللّه‏ ـ حبلٌ ممدودٌ بَیْنِ السَّماء والأرض ـوعترتی أهلَ بیتی[۳۶] ؛من در میانتان دو چیز گران بها برجاى  مى ‏گذارم ؛ کتاب خدا ـ که ریسمانى  است کشیده شده میانِ آسمان و زمین ـ و عترتم ، اهل بیتم .امروزه ما به ضرورت و وجدان ، اولاد نَسَبى  رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  را جز فرزندان فاطمه زهرا  علیهاالسلام از نسل امیرالمؤمنین ـ على  بن ابى  طالب  علیه‏ السلام ـ نمى ‏دانیم ، و این از خبرهاى[ غیبى  ] رسول خدا و از دلایل نبوت اوست .بر این اساس ، این حدیث و گزارش‏هاى  روایى  دیگر نه تنها ما را در مُدّعاى  عمربن خطاب به شک مى ‏اندازد ، بلکه به این حقیقت مى ‏رسیم که ماجرا آن گونه که پیروان مدرسه خلفا پنداشته ‏اند نمى ‏باشد ؛ زیرا انگیزه‏ هایى  را که عمر براى  این ازدواج ذکرمى ‏کند ـ یا دیگران برایش آورده‏ اند ـ با هدفى  که عمر از این ازدواج داشت هماهنگى ندارد .
[۱] .  نگاه کنید به ، تفسیر فخر رازى  ۵ : ۱۹۸ ؛ المبسوط سرخسى  ۱۰ : ۱۳۹ ؛ الاحتجاج ۲ : ۲۴۹ .
[۲] .  نگاه کنید به ، صحیح بخارى  ۵ : ۲۳۳۹ ، باب هل یصلى  على  غیر النبى  ، حدیث ۶۰۰۰ ؛ و جلد ۴ :۲۰۰۸ ـ ۲۰۰۹ ، باب من لعنه النبى  ، حدیث ۲۶۰۰ ـ ۲۶۰۲ .
[۳] .براى آگاهى  بیشتر نگاه کنید به کتاب «منع تدوین الحدیث » اثر نویسنده .
[۴] .  المستدرک حاکم ۴ : ۸۰۰ ، باب ذکر اُمّ فروه ، حدیث ۶۹۴۵ ؛ ثقات ابن حَبّان ۲ : ۱۸۱ ؛ تهذیب التهذیب ۱ : ۳۱۳ ، ترجمه ۶۵۳ ، اَشعث بن قیس .
[۵] .  تاریخ طبرى  ۲ : ۲۶۶ ؛ الإصابة ۳ : ۵۱۸ ، ترجمه ۴۲۴۸ ، طریقة بن اَبان سلمى  ؛ الوافى  بالوفیات۱۶ : ۲۴۹ .
[۶] .  تاریخ طبرى  ۲ : ۵۰۳ ؛ البدایة والنهایه ۶ : ۳۵۵ ؛ اُسُد الغابه ۱ : ۵۸۸ ؛ الکامل فى  التاریخ ۲ : ۳۵۸ .
[۷] .  فتح القدیر ۲ : ۳۷۳ .
[۸] .  سوره توبه ۹ آیه ۶۰ .
[۹] .  صحیح مسلم ۴ : ۱۸۳ ؛ المستدرک على  الصحیحین ۲ : ۱۹۶ ؛ مسند احمد ۱ : ۳۱۴ .
[۱۰] .  سوره بقره ۲ آیه ۲۲۹ .
[۱۱] .  صحیح بخارى  ۲ : ۲۵۲ باب فضل من قام رمضان ، حدیث ۱۹۰۶ ؛ مُوَطَّأ مالک ۱ : ۱۱۴ (باب ماجاء فى  رمضان ، حدیث ۲۵۰) ؛ تاریخ المدینة ۲ : ۷۱۴ ؛ الطبقات الکبرى  ۵ : ۵۹ ؛ تاریخ یعقوبى  ۲ :  ۱۴۰ .
[۱۲] .  چنان که در حدیث عائشه هست ؛ بنگرید به ، الکامل فى  الضعفاء ۱ : ۱۷۳ .
[۱۳] .  تاریخ طبرى  ۲ : ۵۰۴ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۱۶ : ۲۵۹ ؛ سیر أعلام النبلاء ۱ : ۳۷۸ .
[۱۴] .  الإصابة ۵ : ۵۶۱ .
[۱۵] .  تاریخ طبرى  ۲ : ۵۸۹ ؛ البدایة والنهایة ۶ : ۳۵۵ ؛ أُسُد الغابة ۲ : ۹۵ .
[۱۶] .  الکامل فى  التاریخ ۲ : ۳۵۸ .
[۱۷] .  نگاه کنید به ، تاریخ مدینة دمشق ۹ : ۱۹۵ ؛ الدر المنثور ۳ : ۲۵۲ تفسیر آیه ۶۰ سوره توبه ؛تفسیر المنار ۱۰ : ۹۶ ؛ المبسوط (سرخسى ) ۳ : ۹ .
[۱۸] .مسند احمد ۵ : ۳۸۲ ؛ سنن ترمذى  ۵ : ۲۷۱ ،حدیث  ۳۷۴ ؛ سنن ابن ماجَه ۱ : ۳۷ ، حدیث ۹۷ .
[۱۹] .  السنن الکبرى  ۷ : ۶۴ ؛ المعجم الکبیر للطبرانى  ۳ : ۴۵ و جلد ۱۴ ، ص۱۹۴ ؛ مجمع الزوائد ۴ : ۲۷۱ .
[۲۰] .  المُصَنَّف ابن اَبى  شیبه ۷ : ۳۶۳ ، حدیث ۳۶۷۱۷ ؛ فتح البارى  ۷ : ۳۲۳ ، حدیث ۳۷۹۳ ؛ سیره ابن هشام ۲ : ۴۵۸ ؛ تاریخ طبرى  ۲ : ۳۴ ؛ تفسیر ابن کثیر ۲ : ۳۲۷ .
[۲۱] .  این جمله ضرب المثل است ، کنایه از اینکه گاه چیز نفیسى  در مکان ناشایست مى ‏افتد .
[۲۲] .  مجمع الزوائد ۸ : ۲۱۷ ، باب فى  کرامة أصله ؛ احیاء علوم الدین ۴ : ۱۰۵ ، باب بیان حقیقة النعمةواَقسامها ؛ ینابیع المودّه ۲ : ۳۴۸ ، باب ۵۷ .
[۲۳] .  مجمع الزوائد ۸ : ۲۱۶ ؛ ینابیع المودّه ۲ : ۱۹۰ .رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  با این سخن که «ما بالُ أقوام» مى ‏خواهد به قبائلى  اشاره کند که در برابر رسالت به پا خاستند .این فکر ، اندیشه و دیدگاه مجموعه‏اى  از ایشان بود و تنها به  عمر بن خطاب اختصاص نداشت .این حدیث ، بر قرابت دینى  در چارچوب شفاعت دلالت مى ‏کند ، که ما آن را در آینده روشن خواهیم ساخت .
[۲۴] .  سبل الهدى  والرشاد ۱ : ۲۵۴ ، وجلد ۱۱ ، ص۴ .
[۲۵] .نهج البلاغه ۴: ۴۴ (باب المختارمن حکم امیرالمؤمنین  علیه‏السلام) .
[۲۶] .  الإمامة والسیاسة ۱ : ۱۹ .
[۲۷] .  سوره احزاب ۳۳ آیه ۳۳ .
[۲۸] .  مسند احمد ۳ : ۲۵۸ ـ ۲۵۹ ؛ سنن ترمذى  ۵ : ۳۵۱ ، حدیث ۳۲۰۵ ؛ المستدرک حاکم ۳ : ۱۵۸ ؛المُصَنَّف (ابن أبى  شیبه) ۶ : ۳۹۱ ، حدیث ۳۲۲۶۲ ، کتاب الفضائل ، باب فى  فضل فاطمه .
[۲۹] .  مناقب آل اَبى  طالب ۳ : ۱۳۷ ، باب مناقب فاطمه  علیهاالسلام به نقل از واقدى  ؛ مستدرک الوسائل ۲ : ۳۰۴ ، حدیث ۲۰۴۲ (به نقل از الجعفریات : ۲۰۵) .
[۳۰] .  سنن ابى  داود ۲ : ۲۷ ، حدیث ۲۹۸۴ ؛ السنن الکبرى  ۶ : ۳۴۴ ؛ سنن نسائى  ۷ : ۱۲۹ ، حدیث۴۱۳۴ ؛ شواهد التنزیل ۱ : ۲۹۱ .
[۳۱] .  نگاه کنید به ، تهذیب الکمال ۳۵ : ۲۵۰ (به نقل از صحیح بخارى  ۶ : ۱۵۸ ، باب ذبّ الرجل عن ابنته ؛ در این مأخذ آمده است : فاطمه پاره تن من است ؛ هرکس او را نگران سازد مرا نگران مى ‏کند ، و هرکس او را بیازارد مرا آزرده مى ‏سازد) ؛ صحیح مسلم ۷ : ۱۴۱ ؛ سنن ابى  داود ۱ : ۴۶۰ ؛ سنن ترمذى  ۵ : ۳۵۹ .
[۳۲] .  نسائى  به اسنادش از بُرَیدة بن خَصیب روایت مى ‏کند که گفت : ابوبکر و عمر ، فاطمه راخواستگارى  کردند ، رسول خدا فرمود : او نابالغ است . على  او را خواستگارى  کرد ، پیامبر فاطمه را به عقدش درآورد اَلبانى  در «صحیح نسائى  ۲ : ۶۷۸» این خبر را صحیح مى ‏داند .سِنْدى  بر این خبر این گونه تعلیق زده است : در اینجا هم سن و سالى  و خویشاوندى  رعایت شده است ، به جهت آنکه بهتر همدلى  پدید مى ‏آید . آرى  ، گاه براى  امر مهم‏ترى  ، مى ‏توان از آن چشم پوشید ؛ چنان که در تزویج عائشه رخ داد .لیکن امر آن گونه که سِنْدى  گفته نیست ، بلکه بیشتر نصوص تصریح دارد به اینکه رسول خدا درباره ازدواج فاطمه (و انتخاب همسر براى  او) منتظر حکم و امر خدا بود .نگاه کنید به ، الطبقات الکبرى  ۸ : ۱۹ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۲۰۴ ـ ۲۱۲ ؛ المعجم الکبیر ۳ : ۳۴ .
[۳۳] .  اصول کافى  ۲ : ۶۰۰ ، حدیث ۸ ؛ و نگاه کنید به ، تفسیر عیّاشى  ۱ : ۵ ، حدیث ۷ .
۳۴] .  صحیح مسلم ۶ : ۳ ؛ مسند احمد ۵ : ۹۰ و۹۳ ؛ سنن ابى  داود ۲ : ۳۰۹ .
[۳۵] .  مسند احمد ۴ : ۱۷۲ ؛ سنن ابن ماجه ۱ : ۵۱ ؛ سنن ترمذى  ۵ : ۳۲۴ ؛ المُصَنَّف ابن اَبى  شیبه ۷ :۵۱۵ ؛ الأدب المفرد : ۸۵ .
[۳۶] .  مسند احمد ۳ : ۱۸ و۲۷ و۵۹ ؛ المُصَنَّف (ابن اَبى  شیبه) ۷ : ۱۷۶ ؛ المعجم الکبیر ۳ : ۶۶ (و به نقل از آن در «الدر المنثور ۲ : ۶۰») .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


هفت − 3 =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>