پایان کار-ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟
۱ . آیا هر آنچه گذشت ، تقیّه اى است ؟!
پس از مطالب پیشین ، مى گوییم :
یک : آنچه در این فصل ها آوردیم (با وجود فراوانى و گوناگونى آنها) قطره اى از دریاست که در مؤلّفات مُحیى الدّین ابن عربى آمده است . ما مى توانستیم چندین برابر آن را بیاوریم ، لیکن از بیم به هدر رفتنِ وقت خواننده و لبریز شدن کاسه صبرش و … از آن چشم پوشیدیم .چنان که این کار ، ضایع کردن حقّ خواننده به شمار مى رود ، هرگاه وى ازکسانى باشد که اشاره او راکفایت مى کند ؛ زیرا نیازى به گردآورى نصوص دراین حدّ فراوان ، براى او باقى نمى ماند .دو : احتمال اینکه ابن عربى در همه این موارد (و دیگر سخنانى که ما از ذکرآنها صرفنظر کردیم) تقیّه را به کار برده باشد ، احتمال خنک و دیدگاه فاسد وچاره اندیشىِ بى جاست .
زیرا با این رویکرد ، کتابهاى ابن عربى مصداقیّتِ خود را از دست مى دهد ؛به ویژه آنجا که شکّ بزرگى در توجیه تقیّه به این سطح ، در زمانِ او (و درمناطقى که او مى زیست) بروز یابد .ابن عربى به اقامت در شهر مُعیّنى ملزم نبود ، از جایى به جاى دیگر مى رفت ،آیا تقیّه در همه این سرزمینها بر او سیطره داشت ؟! آیا ابن عربى نمى توانست به جاهایى نقل مکان کند که به تقیّه نیاز نیابد ؟اگر ابن عربى ، از جابه جایى عاجز بود ، چرا توانست از بلاد مغرب به مکّه وشام و بغداد و موصل و مصر و دیگر جاها بیاید ؟! و عاجز ماند از اینکه خود را به سرزمینهاى شیعه برساند و در آنجا اقامت گزیند و آنچه را دوست مى داردبنویسد و آنچه را در دل دارد بر زبان آورد ؛ چنان که در مکّه اقامت کرد والفتوحات المکیّه را نگاشت یا همان گونه که در شام سکونت گزید و فصوص الحکم را نوشت .اگر ابن عربى ، شیعه بود ، چرا بر زندگى در سرزمینهاى اهل سنّت (که درآنجا نمى توانست عقایدش را آشکار سازد و به عباداتش بپردازد ) اصرار داشت ؟باید به شهرهاى هم کیشان خود مى آمد و در آنجا زندگى مى کرد و درنوشته هایش آنچه را مى خواست بر زبان مى آورد ؛ چنان که حال سایر علماىشیعه چنین است ، کسانى که در آثارشان ، به آنچه دردل داشته اند تصریح کرده اند .سه : اگر امر تقیّه ، این چنین حق باشد ، چرا تقیّه بدین پایه ، نزد خصوصِ این مؤلّف ، سر برآوَرْد ، نه دیگرانى که از معاصرانِ اویند و در همان شرایطى به سرمى بردند که ابن عربى مى زیست ؟!چهار : ابن عربى ، درباره شیعه ، چیزهاى نوپیدا و ساختگىِ را ذکر مى کند که براى دفعِ شرّ دشمنان ، نیازى به ذکر آنها نداشت ، بلکه همین او را بسنده بود که عقاید شیعه را طرد مى کرد و از ذکر آنها خوددارى مى ورزید و امر آنان را به
اهمال وامى گذارد . وى ناچار نبود که دیدن [ باطن ] آنها را به صورت خوک [ وسگ ] ادّعا کند .همچنین در زمینه تقیّه نسبت به خلفا ، مى توانست آنچه را اهل سنّت بر زبان مى آورند ، قائل شود . اهل سنّت از او نخواستند که براى «حجّاج» طلب رحمت
کند و «متوکّل» را به درجه اولیاى الهى بالا ببرد و از ابن عربى نخواستند ادّعا کندکه به آسمان عروج یافت و ابوبکر را بر عرش دید ، و دیگر امور عجیب و غریبى که وى مى آورد .اینها ـ همه ـ تقیّه (بلکه بدسیرتى و خبث درونى) را بر ابن عربى واجب نمى ساخت .پنج : خودستایى هاى عجیب و غریب ابن عربى و ادّعاى بارها عروج به آسمان ، و اینکه وى در خلوت خویش ، نُه ماه بى غذا ماند ، واو خاتمِ اولیاست چنان که پیامبر خاتمِ انبیاست (و دیگر ادّعاها که بعضى از آنها ـ پیش از این ـگذشت) بر وى تقیّه (و غیر آن) را واجب نمى کرد ، بلکه اخلاق انسانهاى الهى ،از این گونه ادّعاها ابا دارد ؛ مؤمن راستین خود را از آن مى پیراید و آنان که به حق اهل کرامت اند ، به کرامات خود لب نمى جنبانند و دیگران را به مقاماتى که دارندرهنمون نمى شوند ، بله فروتنى آنها از همه بیشتر است و به شدّت از ادّعا وشهرت دورى مى گزینند .شش : با مراجعه به کتاب الفتوحات المکیّه مى توان دریافت که بخشى از آن برجزئیّات فقهى فراوان و گوناگونى بنا شده که از دائره فقه اهل سنّت و حدیث واصول استنباطى و رجالى (و دیگر معارف آنها) بیرون نمى رود . این در حالى است که علمى را که ابن عربى عهده دار معانى و مقاصد آن شده ، بر پذیرش آنها(و به طور کلّى طرح این گونه مسائل) توقّف ندارد .چگونه مى توان در این بناى تکامل یافته که بر مسلّمات و خطّ مشى ها وقواعد و بنیادها و کانون ها و اهداف و بر همه جزئیّات اعتقادى و فقهى و حدیثى و تاریخى اهل سنّت استوار است ، ادّعاى تقیّه را مطرح ساخت ؟!
۲ . منشأ شبهه
بسا سبب پیش آمدن شبهه براى بعضى از بزرگان پیرامون ابن عربى (و به طورکلّى درباره اهل تصوّف) این باشد که دیده اند آنان در سخنانشان امام على علیه السلام رامى ستایند . از این رو گمان کردهاند که اظهار محبّت آنان به آن حضرت و ستایش آنها ، برخاسته از حُبّى است که به در آمدنِ آنها به مذهب شیعه انجامید .اینان از امورى که در شناخت سبب این اظهار محبّت ، اهمیّت بالایى دارد ،غافل مانده اند ، و آنها عبارت اند از :یکم : شاید سبب این اظهار محبّت ، تلاش آنها براى نفوذ در دل ساده لوحان وسطحى نگران شیعه بود تا آنها را به سمت خود بکشانند . شیوه اینان این گونه بودکه با هر طایفه اى دَم خور مى شدند ؛ با اهل سنّت ، سنّى بودند و با شیعه ، به امام على ابراز محبّت مى کردند و این ادّعا که از آن حضرت ، خرقه تصوّف راستانده اند .صوفیان ، در کنار سفهاء (و نابخردان) ادّعاى مقام الوهیّت ـ چه برسد به مقام نبوّت ـ مى کردند ؛ چنان که خوارق العادات و معجزات و علم غیب را براىخود ادّعا مى نمودند و آن را کشف مى نامیدند و ساده لوحان این ادّعاها را راست مى پنداشتند .دوّم : این اظهار محبّت آنها با عقاید اهل سنّت ، ناسازگارى ندارد و به اعتقاددر مسئله خلافت (و دیگر اعتقادات آنها) آسیبى نمى زند ؛ به ویژه با تصریح آنها ـ به خصوص ابن عربى ـ به عقایدى که بر خلاف اعتقاداتِ اهل بیت و شیعیان آنهاست ،افزون بر تصریح به مقاماتى براى دشمنان اهل بیت علیهم السلام و …
سوّم : کسى که ادّعا مى کند فرعون اهل نجات است و هر چیزى را خدامى انگارد ، بلکه به گوساله پرستان عشق مى ورزد ؛ زیرا عقیده مند است این کارآنان ، عین توحید و ایمان مى باشد (شخصى این چنین) باید هر چیزى و هرکسى (مؤمن و کافر) را دوست بدارد ، بر حجّاج رحمت فرستد ، متوکّل راعظمت ببخشد ، گوساله پرستان را دوست بدارد ، و فرعون و ابو سفیان ومعاویه و یزید و هر فاسق و تبهکار و شرور و مشرکى را بزرگ ببیند ؛ چراکه همه شان جلوه هاى حق اند و حضرت حق با آنها یکى است ، هرچند اَسامى اصطلاحى ـ بنا بر تعبیر آنها ـ مختلف اند .[۱]مؤیّد این سخن ، اعتقاد آنان به جبر الهى است ، جبرى که برایشان تأکیدمى کند که آنان در هر آنچه از آنها صادر مى شود ، چارهاى ندارند و معذور بودن هر اهل کفر و شرک و انحرافى را امضا مى کند .چهارم : گاه سخنانِ تازه و گفتار حکیمانه و اندرزهاى زاهدانه آنان بر مردمان عادى ، اثر مى گذارد ، در حالى که بسیارى از این سخنان ، برگرفته از اَقوال انبیا و اَوصیاست که آنان آنها را به خود نسبت مى دهند .نیز پیداست که اَمثال این سخنان ، در میان دیگر ملّت ها و مذهب ها رواج دارد ؛ چراکه عقل ها بر آن متّفق اند و مردم بر اساسِ فطرتشان سوى آنها مى روند ؛زیرا خردمندان ، بدى ظلم و حسد و تجاوز و بخل و … را درک مى کنند و به خوبى احسان و عدل و راستى و امانت و … آگاه اند.
۳ . نیاز حاکمان به این دسته از مردم
پیش از این گفتیم که حاکمان به مردمانى نیاز داشتند که به زهد و پارسایى معروف باشند و به اهل کمال وعبادت شناخته شوند تا به وسیله آنها با ائمّه علیهم السلام بستیزند و شأن آنان را فرو کاهند .از این رو ، حاکمان این گونه افراد را بزرگ مى داشتند و به شأن آنها اهتمام مى ورزیدند و آنان را مى ستودند و اظهار مى کردند که از اندرزهاى آنان پندمى گیرند .این رویکرد حاکمان به آنها بدان خاطر بود که مى دانستند از سوى آنها هیچ آسیبى به حکومت نمى رسد ، بلکه منافع فراوان و گوناگونى را عاید مى سازد ، که در اینجا نیازى به سخن پراکنى در این عرصه نیست .
۴ . تصوُّف مرکب عاجزان بلند پرواز
پیمودنِ شیوهاى که اینان در پیش گرفته اند ، براى هر کسى هموار است و هرعالم و جاهل و بزرگ و کوچک و زیرک وکودنى ، به آسانى مى تواند وصول به غایات و مقامات را ادّعا کند و در این زمینه ، به هیچ دلیلى نیاز ندارد ؛ چراکه ادّعاى کشف و شهود و علم لَدنّى ، بزرگترین مشکلات را حل مى کند و هرسختى را آسان مى سازد .این روش ، مرکب بلند پروازانِ درمانده و تن پرورانِ تنبلى است که از رهگذرآن ، مى خواهند بى رنج و سختى و شب بیدارى یا تلاش علمى ـ در طول ده ها سال ـ به شناخت احکام خدا و حقایق دین و معانى آیاتِ قرآن ، دست یابند .
این شیوه ، به جویندگانِ آن میدان مى دهد ادّعا کند که : یکى از آنها ـ حتّى درحالى که هذیان مى بافد ـ در عین یاوه گویى ، سرآمد حکیمان و داناترین عالمان است ، و هیچ کس نباید از او دلیل و برهان بخواهد ؛ چراکه کشف ، همان عصاى موسى و وحى الهى صادق مى باشد .
۵ . بدعت گذارى و تشریع
آنان با اختراع اَوراد و ذکرها و صلوات و عباداتى که در کتاب و سنّت وجودندارد ، مى توانند مردم را از اهل بیت علیهم السلام باز دارند و روى گردان سازند ؛ چنان که آنان بدین شیوه ، صفت تقلید و نیاز به اخذ از دیگران را از نهاد خویش بیرون مى کشند .خدا ما را از لغزش در اندیشه و گفتار و عمل ، مصون دارد ، که او ولىِ تواناست .
سخن پایانى
آنچه را ما در این پژوهش تقدیم داشتیم ، هرگاه با مجموع تصریحات فراوانى که ابن عربى در کتاب هایش دارد (یا تلویحات و اشاراتى که مجال شمارش آنها نیست) مقایسه شود ، پاره اى اندک مى نماید ، و بر خطّ مشیى که ابن عربى در پیش گرفت ـ و در پنهان و آشکار با آن ، خدا را پرستید ـ رهنمون است .هنگامى که ابن عربى در مؤلّفات خود این مقدار انبوه را (که بعضى از آنها رادر این کتاب بیان کردیم) مى آورد که به صراحت ، تسنّنِ او را گویاست (تا آنجاکه چیزهایى که به ادّعاى شیعه بودنش تعلّق دارد ، ناچیز مى نماید و در این دریاى توفنده و موج خیز اثرگذار نمى باشد) چرا گروهى با توجّه به بعضى از
آنچه خاطرنشان ساختیم ، اثبات عکس ادّعاشان را برنمى تابند و با استناد به این همه ادلّه عالى و صریح و گویا ـ که در این زمینه جاى عذر باقى نمى گذارد ـ برتسنّن ابن عربى تأکید نمى کنند ؟!چگونه اینان ، این اشاراتِ ضعیف وناقص و سست را مى بینند و در مقابلِ آن ، به این توده انبوه عباراتِ صریح و روشن ، به دیده انصاف نمى نگرند ؟!اینان را چه شده است که در این رویکرد ، بیمارگونه نگاه مى کنند و آنچه رانگاه درست با رویکرد دیگر ، به آنان مى نمایاند ، وامى گذارند ؟!در هر حال ، مى گوییم : حق ، سزامندتر است که پیروى شود و خردمند باانصاف ، باید اهلِ دلیل باشد و هرجا دلیل رهنمون شد ، گرایش یابد .و ستایش خداى راست ، و صلوات و سلام بر بندگان برگزیده اش ، محمّد و آل پاکیزه آن حضرت .
۱۲ جمادى الأُولى ۱۴۲۴ هجرى ، مطابق با ۱۳ اوت ۲۰۰۳ میلادى عیثا الجبل (عیثا الزط سابق) سیّد جعفر مرتضى عاملى
[۱] . به هر رنگى که خواهى جامه مى پوش کــه مــن آن قــدّ رعــنا مــى شناسم م .