در فصول پیشین ، مواردى گذشت که از آنها به دست مى آید ابن عربى باهدفِ بزرگداشت دیگر مردمان یا براى تأکید اعتقاد یا مفهوم نادرست یااندیشه اى که با عقیده درست بیگانه است و با حدیث و تاریخِ صحیح همخوانى ندارد ، به چیزهایى دست مى آویزد که در آنها به مقام پیامبر صلى الله علیه وآله توهین مى شود وشخصیّت آن حضرت ، سبک و ناچیز جلوه مى کند .در اینجا ، بخش دیگرى از سخنانى را مى آوریم که در چارچوبِ زشتى هادرمى آید و ابن عربى آنها را به وادى ستوده ها مى راند .
پیامبر صلى الله علیه وآله به خاطر غذا ، عایشه را تنه مى زد
ابن عربى مى گوید :بعضى از اصحاب پیامبر صلى الله علیه وآله آن حضرت را به مهمانى دعوت کرد . پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : من و این (و اشاره به عایشه نمود) آن مرد نپذیرفت . پیامبر صلى الله علیه وآله به دعوتِ آن مرد تن نداد تا اینکه راضى شد عایشه با آن حضرت بیاید .پیامبر و عایشه روانه منزل آن شخص شدند ، در حالى که [ براى پیشى جستن از یکدیگر ] به هم تنه مى زدند .[۱]مى گوییم :به ابن عربى ، نیک بنگرید که چگونه حاضر مى شود براى مدح عایشه حرمت پیامبر را لگدمال کند ! این چه عشق رسوایى به عایشه است ؟ چرا پیامبر به کسى که رغبت ندارد عایشه را دعوت کند ، اِصرار مى ورزد که به این کار تن دهد ؟ این تنه زدن میان پیامبر و عایشه ، براى چیست ؟ آیا پیامبر به خاطر غذا ، به دیگران هم تنه مى زد ؟ آیا این کار ، زیبنده انبیاست ؟!چرا پیامبر به عایشه مجال نمى داد و او را بر خود مُقدَّم نمى داشت ؟ آیا خداکسانى را نمى ستاید که « یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانِ بِهِمْ خَصَاصَةٌ » ؛[۲] آنان[ بینوایان ] را بر خویش برمى گزینند ، هرچند نیاز خودشان شدید باشد !آیا این تنه زدن با پافشارى پیامبر بر آن مرد که به همراهى عایشه با آن حضرت تن دهد ، تناسب دارد ؟!
علم مکنونِ عایشه و حَفْصَه
ابن عربى ، یادآور مى شود که از یکى از علماى مورد اعتماد ، درباره « إِمَامٍ مُبِینٍ »[۳] پرسید ، آن عالم سخنانى را بر زبان آورد ، از جمله گفت :آنچه را خدا در حقّ دو تن از زنانِ پیامبر فرمود ، شگفت آورتر است ، سپس تلاوت کرد :« وَإِن تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاَهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَلاَئِکَةُ بَعْدَذلِکَ ظَهِیرٌ » ؛[۴]اگر شما دو زن بر ضدّ پیامبر همدست شوید ، خداوند یاور اوست و افزون بر این ،جبرئیل و مؤمنان نیکوکار و فرشتگان ، پشتیبانِ اویند .این سخن ، از ذکر جنود [ لشکریان بى شمار خدا ] عجیب تر است ؛ و اَسرارالهى ، شگفت آورند .چون این را به من گفت ، از خدا خواستم که مرا بر فایده این مسئله آگاه کند .این چه کارى است که خدا خود و جبرئیل و مؤمنان صالح و ملائکه را در مقابل آن قرار داد ؟!از این امر خبر یافتم ، و آن قدر که به این معرفت مسرور گشتم به چیزى شادمان نشدم و دانستم که این دو زن ، به که تکیه زدند و چه کسى آن دو راتوانمند ساخت .و اگر خدا خود را در این نصرت ذکر نمى کرد ، ملائکه و مؤمنان نمى توانستنددر برابر آن دو زن ، مقاومت کنند و دریافتم که از علم باللّه و تأثیر در عالَم ، چیزهایى براى آن دو زن به دست آمد که این قوّت و توانمندى را ارزانى شان داشت ، و این از علمى است که همچون هیئت مکنون (چهره پوشیده)[۵] است ،پس خدا را بر آنچه به من داد ، شکر گزاردم .گمان ندارم هیچ کدام از خلق خدا ، به آنچه این دو زن تکیه کردند ، تکیه زند .لوط علیه السلام مى گوید :« لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ » ؛[۶]کاش بر شما توان داشتم یا به «رکن شدید» (تکیه گاهى قوى ) پناه مى بردم .نزد لوط ، رکن شدید [ معیتِ خدا ] بود و او ـ خود ـ آن را نمى دانست . پیامبراو را به این امر گواهى داد ، فرمود : خدابرادرم لوط را رحمت کند ، به رکن شدیدى پناه آورده بود . عایشه و حَفْصَه ، آن [ رکن شدید ، یعنى معیت خدا ] را دریافتند ، اگر مردم مى دانستند این دو زن بر چه علمى هستند ، معناى این آیه را درک مى کردند ؛« وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ » ؛[۷] و خدا حق را مى گوید و به راه [ راست ودرست ] هدایت مى کند .[۸]مى گوییم :نیک بنگر که چگونه ابن عربى آیاتى را که خداى متعال در آنها عایشه وحَفْصَه را بر همدستى علیه پیامبر صلى الله علیه وآله نکوهش مى کند (حتّى سرنوشت زنان کافرنوح و لوط را براى آن دو مثال مى زند) به بالاترین مدح و ثناها ، مبدّل مى سازد ! وآزارى را که این دو به پیامبر رساندند و علیه آن حضرت همدست شدند ، ازدلایل علمِ مکنون [ علم لَدُنّى و ذاتى ] آن دو به خدا مى شمارد و اینکه این علم ،قدرت بر تأثیر در عالَم را به آن دو بخشید تا حدّى که پیامبر صلى الله علیه وآله محتاج شد ازخدا و جبرئیل و ملائکه و مؤمنان صالح ، یارى بخواهد .این درحالى است که خدامؤمنان را درجنگ بدر (که در ذلّت به سر مى بردند)یارى رساند وبیش از پنج هزار فرشته نشاندار ، به کمک آنها گسیل نداشت .خطرِ نیرنگ کسانى که علیه پیامبر صلى الله علیه وآله همدست شدند ، بسى بیشتر از جنگ اُحُد و اَحزاب و حنین و … مى نمود [ چراکه خدا ـ خود ـ به میدان آمد و جبرئیل وفرشتگان و مؤمنان صالح را فرا خواند ] .
دفاع از بدعت معاویه و ستایش او
ابن عربى ، هنگامى که مى خواهد معاویه را در بدعت در نماز عید ، به صواب بداند و اینکه وى دریافت این کار برایش جایز است ، مى گوید :و چنین است بدعتى که معاویه گذارْد ؛ همو که کاتب وحى وخویشاوندِ پیامبر[۹] و خال المؤمنین بود . باید در حقّ صحابه (که خداى از همه شان خشنود باد) خوش گمان بود ، راهى براى خدشه در آنهانیست .[۱۰]
طعن در پرده به پیامبر صلى الله علیه وآله
ابن عربى ، مى نگارد :در حدیث صحیح از پیامبر نقل شده که به بِلال فرمود : اى بِلال ، در بهشت ،از من پیش افتادى ! جایى پا نگذاشتم جز اینکه صداى خش خش پاى تو را جلوخود شنیدم !بِلال گفت : اى رسول خدا ، هیچ گاه مُحْدِث نشدم مگر اینکه وضو گرفتم ، ووضو نساختم مگر اینکه دو رکعت نماز گزاردم .رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود : به این دو کار است [ که سوى بهشت بر من سبقت گرفتى ] .[۱۱]مى گوییم :این روایات (و مانند آنها) در درون خود طعنى را بر پیامبر صلى الله علیه وآله نهفته دارد و اورا در حدّ یک انسان عادى (همسطح دیگر مردمان) پایین مى آورد . یک شخص عادى که در اعمال خیر ـ در دنیا ـ بر او سبقت مى گیرد و در آخرت ، گوى پیروزى را مى رباید .این چه جور پیامبرى است که درکارهاى نیک ، قصور مى ورزد و از چیزهایى که او را به مقاماتى مى رساند بى خبر مى باشد یا دست کم غافل است ؟! آیا کسى جز او به بِلال آموخت که فلان کار را بکند تا به فلان مقام برسد ؟! یا بِلال به آنچه دست یافت بدون تعلیم و راهنمایى و به طور تصادفى ، رسید ؟! چرا خدا به پیامبرش این امر را یاد نداد و تا این حد معارف او را ناقص گذارْد ؟!نمى دانیم چگونه این جراحتى را که مقام پیامبر را پایین مى آورد ، درمان کنیم ؟ این کار از سوىمردمانى صورت مى گیرد که (به پیروى از نیاکانشان ) دروضع حدیث بر پیامبر استاد شدند ، همان ها که رسول خدا صلى الله علیه وآله ناچار شدرسوایشان سازد ، خطبه خواند و فرمود :هان ! بدانید که دروغبندان بر من ، فراوان شده اند ! هرکه به عمد برمن دروغ بندد ، باید جایگاهش را در دوزخ آماده سازد .امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در نهج البلاغه به این مطلب اشاره دارد .
اهانت هاى ابوبکر به پیامبر
از چیزهاى رسوایى که آنها را مدح قرار دادهاند ، حدیث ذیل است :ابن عربى مى گوید :به سند صحیح از ابن عبّاس روایت شدیم که هنگام درگذشت پیامبر صلى الله علیه وآله عُمَربا مردم سخن مى گفت ، ابوبکر صدّیق رضى الله عنه به او گفت : بنشین یا عُمَر ! عُمَر ازنشستن خوددارى کرد ، ابوبکر گفت : اى عُمَر بنشین ! آن گاه ابوبکر به یگانگى خدا شهادت داد ، سپس گفت :هرکه محمّد را مى پرستید ، او مُرد ! و هر کدام از شما که خداى بزرگ رامى پرستد ، خدا زنده است و نمى میرد .پس از آن ، این آیه را تلاوت کرد :« وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ » ؛[۱۲]محمّد نیست مگر پیامبرى که پیش از او پیامبران آمدند ، آیا اگر بمیرد یا کشته شود ، شما بر آیین نیاکانتان برمى گردید ؟!ابوبکر ، دِلهره مردم را با قرآن برطرف کرد و آرامشان ساخت ، و او [ خود ]پیوسته با خداى رحمان دل ارام بود .تا اینکه مى نویسد :نفس وى مى گوید : اى ولى من ، به خدا سوگند ، من ، میانِ فنا و بقا (فانى شدن و جاودان ماندن) و تلاش و انتعاش ( متلاشى شدن و جانِ تازه یافتن) و اِقبال وادبار (روى آوردن و روى برتافتن) وصول و رجوع (رسیدن و بازگشتن) به سرمى برم و هرگز این را از این کلام (که از دهان صدّیق بیرون آمد) نفهمیدم تا مرا برآن آگاه ساختى ، و از هیچ یک از بزرگان مان نشنیدم و ندیدم .افزون بر این ، بحث و اَسرارى در صحابه (و تعظیم آنها و مکانت شان) هست که کسى بر من سوى آنها سبقت نگرفت ، و احدى از اصحابمان را (آنها که من دیدارشان کردم) ندیدم بدان دست یابد جز اینکه آنان لجام گسیخته بر آن مى تازند و پیرامونش مى گردند …[۱۳]مى گوییم :الف) این بخش از سخن ابوبکر را که آوردیم ، کلامى پوک و خشن و تهى ازهر نوع لیاقتى را در بر دارد که به پیامبر صلى الله علیه وآله ارتباط یابد . انسان احساس مى کند که وى درباره یک طاغوت یا دیکتاتورى سخن مى گوید که مردم از دستش رهایى یافتند یا پیامبر مقامى را که از آنِ او نبود ادّعا کرد و مردم را فریفت و بر آنان مسلّط گشت تا آنجا که او را پرستیدند .این کلمات جسارت آمیز ، در سختترین لحظه هاى [ مردم ] از زبانِ ابوبکربیرون آمد ؛ لحظه هاى سوز و گداز ، شور و شوق ، اندوه و ماتم ، به خاطر ازدست دادن کسى که از پدران و همسران و فرزندان و جانشان و از هر چیزى براى آنها محبوب تر مى نمود .ب) نمى دانیم فرضیه محمّد پرستى را ابوبکر از کجا آورد ؟ تا حدّى که به خود اجازه داد در این زمان حسّاس [ هنگام رحلت پیامبر ] آن را مطرح کند ومحمّدپرستان را به عنوان فرقه مقابلِ خداپرستان قرار دهد .ج) ابوبکر به سخنى لب گشود که بر هیچ یک از صحابه و دیگر افراد بشر ،پوشیده نبود (هرچند عُمَر ، براى کارى که در نظر داشت و آن را به سامان رساند ،خلافِ آن را ادّعا کرد) چگونه ابن عربى ادّعا مى کند که ابوبکر سخنى را بر زبان آورد که دیگران از آن غافل بودند ؟در فصل گذشته (آنجا که عبارتى مشابه این را نقل کردیم) به این امر اشاره کردیم .د) اشکال در فقدانِ کسانى نهفته بود که در سطح مطلوب به نبوّت پیامبر صلى الله علیه وآله ایمانِ راستین نداشتند ، نه اینکه وجود «محمّد پرستان» به عنوان یک مشکل رخ نماید . از این روست که در تاریخ مطلب و ماجرایى را نمى یابیم که بر وجود اهل غلو نسبت به پیامبر یا پرستش او ، رهنمون باشد . على رغم همه اینها ، ابن عربى پیوسته به گوینده این کلمات ، مدال افتخارمى بخشد و مقاماتى را براى سخنانِ گستاخانه اش مى تراشد و ابوبکر را از این پلّکان بالا مى برد تا بزرگترین مراتب را نزد خدا به دست آورد .
نزول سکینه بر ابوبکر
نیز ابن عربى ، درباره ابوبکر مى گوید :بسا بنده اى به شهودِ معیّت [ با خدا ] اختصاص یابد و از او به پیروانش سرایت نکند ؛ مانند قول موسى علیه السلام به بنى اسرائیل که گفت : « إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ » ؛[۱۴] پروردگارم با من است ، او مرا هدایت خواهد کرد .و بسا نور بندهاى به پیروانش سرایت یابد و از کانال او سِرِّ مَعیّت را مشاهده کنند ؛ مانند این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله که فرمود : « إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا »[۱۵] (خدا با ماست) و نه گفت «خدا همراه من است» ؛ چراکه پیامبر نورش را به ابوبکر رساند ، و او سِرِّمَعیَّت را نگریست .از اینجا رازِ انزال سکینه بر ابوبکر رضى الله عنه به دست مى آید وگرنه زیر سنگینى این تجلّى و شهود ، دوام نمى آوَرْد .مَعیّت ربوبیّت در قصّه موسى علیه السلام کجا ؟ و مَعیّت الهى در قصّه پیامبر ما صلى الله علیه وآله کجا ؟[۱۶]مى گوییم :خواننده عزیز ، نیک بنگر که چگونه ابن عربى با این بیان ، مى خواهد جمله اى را که در آن مؤاخذه ابوبکر است ، دگرگون کند تا از بزرگترین فضایل و مقاماتِ او گردد ! واین کار بعد از آن صورت مى گیرد که سیاق آیه را تباه مى سازد و ادّعامى کند که خدا سکینه را تنها بر ابوبکر فرود آورد ، على رغم آنکه ضمیر در آیه ،به پیامبر صلى الله علیه وآله برمى گردد ؛ زیرا تأیید الهى به وسیله لشکریان نامرئى (در جمله« وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا » ؛[۱۷] پیامبر را به لشکریانى یارى رساند که نمى دیدید)مربوط به پیامبر است .سپس ابن عربى مى کوشد در موضوع حُزن و اندوه ابوبکر ، رد گم کند ؛ همان که دلالت دارد بر اینکه ابوبکر آیاتِ روشنى را بر این واقعیّت دید که خداپیامبرش را در نظر دارد و حفظ مى کند ؛ چراکه بر در غار ، تار عنکبوت دوانید وگیاه رویاند و کبوتر وحشى در آنجا لانه کرد و تخم گذارد و روى تخم خود درآستانه غار خوابید .لیکن همه اینها (مشاهده لطف عنایت خدا و حفاظت او از پیامبر) در آرامشِ خاطر ابوبکر ، سودمند نیفتاد .و امّا کلام درباره حزن ، [ مى توان گفت که ] حُزن بر امرى مى باشد که گذشته وسپرى گشته است ، و مقصود از حزن ، ترس از مصیبتها و بلاهایى که پیشمى آید ، نیست . ما نمى خواهیم وارد جزئیّاتِ این حُزن شویم و شواهدى را درتأیید یا نفى آن گرد آوریم ، با اینکه انتظار مى رود این کار ، ما را به نتیجه اى برساند که به مصلحت ابوبکر نمى انجامد.امّا بجاست به آنچه ابن عربى درباره مَعیّت الهى مى آورد ، اشاره کنیم که این مَعیّت نسبت به موسى از جایگاه ربوبیّت آمد تا براى آن حضرت ، راه هدایتى که بدان نیاز داشت ، فراهم آید .لیکن آنچه را پیامبرصلى الله علیه وآله در این ظرف دشوار نیاز داشت ، معیّتى بود که ازمقتضیاتِ مقام الوهیّت است ؛ زیرا بازگردانى نیرنگ آن سرکشان طغیانگر ، ازجایگاهِ قادریّت و قاهریّت و عزّت و جبّاریّت و انتقام الهى ، صورت گرفت .
مقایسه و عبرت آموزى
گفتیم که همه مى دانند که ابوبکر در آن روز که یار غار شد ، اندوهگین بود .على رغم آنکه در جایگاه امن و اَمان قرار داشت و آیاتِ روشن را یکى پس ازدیگرى مى دید تا این نشانه هاى فراوان ، رهنمون باشد بر اینکه خداى متعال ،پیامبرش را (که همه وسائل بشرى را از دست داد) حفظ مى کند و راه نجات ازکید دشمنانش را براى او آماده مى سازد .امّا حضرت على علیه السلام در موقعیّتِ به شدّت خطرناک قرار داشت . با احتمال کشته و تکه تکه شدن با شمشیرِ دشمنانى که آکنده از کینه و خشم بودند ، روبروبود و در آن موقعیّت ، هیچ نشانه یا اشارهاى وجود نداشت که خلاف این انتظارات ، امید رود یا بر سطح و درجه راست بودنِ آنها تأثیر گذارد .لیکن ، این امور نزد ابن عربى ، از اساس ، به عقب برمى گردد . به آن گوش کن و حرف هایش را بشنو تا دریابى که وى این ماجرا را چگونه به تصویر مى کشد :ابوبکر گفت : « لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا » ؛[۱۸] اندوهگین مباش ! خدا با ماست .ابن عربى مى گوید :« وَالْفَجْرِ »[۱۹] (سوگند به فجر) معناى آن باطن جبروتى است « وَاللَّیْلِ إِذَایَسْرِ »[۲۰] (و سوگند به شب ، هنگامى که سپرى شود) و آن ، غیب ملکوتى است .و ترتیب دو نقطه ، یکى میم پس از آن ، و دومى در پى «الف» مى باشد ، و میم (رمز وجود) عالَمى است که در میان آنها معبوث شد .نقطه اى که میم در پى آن مى آید ، ابوبکر رضى الله عنه است و نقطه اى که بعد از الف قرار دارد ، محمّد صلى الله علیه وآله مى باشد .«یاء» بر هر دو نقطه (یعنى محمّد و ابوبکر) مانند «غار» خیمه زده است ؛ « إِذْهُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا » ؛[۲۱] هنگامى که آن دو در غاربودند ، آن گاه که به صاحب خود گفت : غم مخور ، خدا با ماست .ابوبکر ، با صدق و راستى اش ایستاد و محمّد صلى الله علیه وآله با حق ایستاد ، در حالى که او در آن وقت ، علیه او بود .پیامبر ، حکیم است ؛ مانند رفتار آن حضرت علیه السلام در روز [ جنگ ] بدر در دعا وپافشارى ، و ابوبکر در این باره بانگ برآورد ؛ چراکه حکیم کسى است که حقّ مکانها را کامل و تمام ، به جا مى آورد .و از آنجا که اجتماع دو صادق ـ با هم ـ صحیح نیست ، ابوبکر در حال پیامبر صلى الله علیه وآله نایستاد و با صدقش پایدار ماند . اگر پیامبر در آن جایگاه نبود و ابوبکرآنجا حضور مى یافت ، در جایى مى ایستاد که رسول خدا ایستاد ؛ زیرا در آنجاچیزى بالاتر از وى نبود که او را از آن باز دارد . ابوبکر رضى الله عنه در آن وقت ، صادق وحکیم او بود و ماسواى آن ، تحت حکمش قرار داشت .چون نقطه ابوبکر به طالبان (ومشتاقان ) دنباله رو آن دو ، نگریست ، بر پیامبرتأسّف خورد ، شدّت [ تأسف ] را آشکار ساخت و صدق [ بر او ] چیره شد و درپى این تأسّف بر پیامبر ، گفت : « لاَ تَحْزَنْ » (اندوهگین مباش) هم چنان که خبردادى « إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا » ؛ خدا با ماست .اگر منازعى بگوید که گوینده ، محمّد بود ، باکى نداریم ؛ زیرا مقام آن حضرت علیه السلام جمع و تفرقه با هم است . وى به تأسّف ابوبکر پى برد ، به الف نگریست ، تأیید کرد و دانست که امر او تا روز قیامت ادامه دارد ، فرمود : « لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا » ؛[۲۲] اندوهگین مباش ، خدا با ماست .و این ، بالاترین مقامى است که به آن رسید که همان [ مقامِ ] تقدُّم خدا برتوست [ یعنى خدا را پیش از هر چیز دیدن ] : «ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلاّ رَأَیْتُ اللّهَ قَبْلَه»[۲۳](چیزىرا ندیدم مگر اینکه خدا را قبل از آن نگریستم ) شهود بکرى، وراثت محمّدى .و پیامبر مردم را به «مَن عَرَفَ نَفْسَه ، عَرَفَ رَبَّه»[۲۴] (هرکه خود را بشناسد ،پروردگارش را مى شناسد) مخاطب ساخت . و این ، همان سخنى است که [ موسى ]از پروردگارش خبر مى دهد که : « کَلاَّ إنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ » ؛[۲۵] نه چنین است ،پروردگارم با من است ،هدایتم خواهد کرد .نزد ما این گفتار [ معیّت ] ، فقط براىابوبکر رضى الله عنه بود .این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله نظر ما را تأیید مى کند که فرمود :اگر دوست صمیمى بر مى گرفتم ،ابوبکر را برمى گزیدم .پیامبر ، مصاحب [ کسى ] نیست ، این اَشخاص اند که بعضى شان اصحاب بعض دیگرند و همه شان اَنصار و اَعوان پیامبر مى باشند .این اشاره ما را دریاب ، به راه راست رهنمون مى شوى .[۲۶]آیا پس از این سخنان ، کسى مى تواند ادّعا کند که ابن عربى (به معناى خاص یا عام) شیعه است ؟!
دفاع از نماز ابوبکر
ابن عربى ، نماز ابوبکر را با مردم یادآور مى شود ؛ نمازى که در زمانِ بیمارى منجر به رحلت پیامبر صلى الله علیه وآله برگزار شد ، سپس پیامبر صلى الله علیه وآله ابوبکر را کنار زد و خود ـعلى رغم بیمارى ـ با مردم نماز گزارد .ابن عربى ، مى گوید : صحّت تأویلى که طَحاوى ذکر کرده است [ در اینجا ]بعید به نظر نمى رسد ؛ اینکه ابوبکر امام [ جماعت ] براى مردمى بود که رسول خدا صلى الله علیه وآله در میان آنها قرار داشت .متن سخن ابن عربى ، چنین است :مردم به ابوبکر صدّیق رضى الله عنه اقتدا کردند و ابوبکر به نماز رسول خدا صلى الله علیه وآله اقتدا نمود . طَحاوى مى گوید : معناى اقتدا ـ در اینجا ـ این است که ابوبکر به جهت مرض پیامبر صلى الله علیه وآله نماز را تخفیف داد .[۲۷]در حالى که [ در متون ] ثابت است که پیامبر صلى الله علیه وآله خود با مردم نمازگزارد و اهل تحقیق این مطلب را مى دانند .افزون بر این ، کسى که براى رعایت ضعیفان پشت سرش ، نماز را سبک مى خواند ، نمى گویند وى به پشت سرى هایش اقتدا کرد .
تصحیح بدعت تثویب
ابن عربى درباره تثویب (که همان بانگ «الصَّلاةُ خیرٌ مِنَ النَّوم» در نماز صبح است) مى گوید :مذهب ما این است که به مشروع بودنِ آن قائلیم ، هرچند این کار فعل عُمَربود ؛ چراکه شارع با «مَن سَنّ سُنَّةً حَسَنَة» (هرکه سنّت نیکى را بنیان گذارد ) آن راامضا نمود . شک نداریم این کار ، حسنه اى است که سزامند است مشروع به شمار آید .به این اعتبار ، جمله «الصَّلاةُ خَیْرٌ مِنَ النَّوم» جزو اَذانى است که سنّت مى باشدمگر به عقیده کسانى که مى گویند : چیزهایى سنّت اند که در زمان پیامبر صلى الله علیه وآله انجام یافته اند و آن حضرت آنها را دانسته و امضا کرده است یا خود پیامبر صلى الله علیه وآله بنیانگذارِ آن مى باشد .[۲۸]ابوبکر در قتل مانعان زکات ، اجتهاد ورزیدابن عربى ، عملکرد ابوبکر را نسبت به کسانى که از پرداخت زکات [ به او ]روى برتافتند ، یک دیدگاه فقهى مى شمارد .[۲۹]در حالى که آنان بدان جهت از پرداختِ زکات به ابوبکر خوددارى مى کردند که معتقد بودند او مقام خلافت را غصب کرده است و این کار ، برایشان جایزنمى باشد و ذمّه شان را پاک نمى سازد .
اجتهاد عثمان ، ضدّ اجتهاد پیامبر
ابن عربى یادآور مى شود که ثَعْلَبَة بن حاطِب ، از دادن زکاتِ خوددارى ورزید ، این آیه درباره اش نازل شد : « فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ » ؛[۳۰] تا روزى که خدا را دیدار کنند در قلبهاشان نفاق قرار داد .چون این خبر به گوش ثَعْلَبَه رسید ، زکات مالش را آورد ، پیامبر صلى الله علیه وآله آن را ازاو نگرفت ، ابوبکر و عُمَر هم (پس از پیامبر) همین کار را کردند ، لیکن عثمان زکات مال ثعلبه را ستاند با این تأویل که حقّ اَصنافى که خدا بر آنها زکات راواجب ساخت ، در عین این مال ، همین مقدار است .سپس ابن عربى مى گوید :این کار عثمان ، از انتقادهایى است که بر او کردهاند و سزامند است بر حکم مجتهد (که اجتهادش بدان مى انجامد) انتقاد نشود ؛ چراکه شرع ، حکم مجتهد راامضا کرده است .رسول خدا صلى الله علیه وآله هیچ یک از فرماندهانش را بازنداشت از اینکه زکات این شخص را از او بستاند ، امر الهى به دادن زکات وارد شده است .حکم پیامبر صلى الله علیه وآله در مثل این ماجرا ، از حکم غیر او جداست ؛ چراکه امورى به جهت ویژگى هایى که اطلاق نبوّت یا خصوص نبوّت پیامبر صلى الله علیه وآله اقتضا دارد ،مختصّ آن حضرت مى باشد .تا اینکه مى نویسد :هرکه خواهد (مانند ابوبکر و عُمَر) به جهتِ خوددارى پیامبر صلى الله علیه وآله بازایستد ، وهرکه خواهد (مانند عثمان) به جهت امر خدا به زکات ، بازنایستد .ابن عربى ، در پى این سخن ، مى نگارد :اجتهاد ، جایز است . هر مجتهدى دلیلى را که اجتهادش بدان مى انجامد ، پاس مى دارد ؛ از این رو ، هرکه مجتهدى را تخطئه کند ،حقّ او را ـ به طور کامل ـ ادا نکرده است . مجتهدى که رأیش به خطا مى رود و مجتهدى که رأیش به واقع اصابت مى کند [ از این نظرکه اجتهاد کرده اند ] یکى اند .[۳۱]مى پرسیم : آیا پیامبر صلى الله علیه وآله با اجتهاد خویش این کار را کرد ؟ آیا پیامبر دراجتهادش به خطا رفت ؟ نظر کدام یک به صواب است ؟ عثمان یا پیامبر ؟!
تصویب عُمَر در بدعتى که در طلاق گذارد
ابن عربى ، مى گوید :«و من در آن رؤیا از حضرت پرسیدم از حکم زنِ مطلّقه اى که باصیغه واحده او را سه طلاقه کرده اند ، بدین گونه که ، شوهرش به وى بگوید : أنتِ طالقٌ ثلاثاً ؛ تو سه طلاقه هستى !رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود : هی ثلاث … ؛ آن طلاق ، سه طلاق است ، همان طور که خدا مى فرماید : دیگر بر این مرد حلال نیست مگر آنکه شوهر دیگرى او را به نکاح خویشتن درآورد .من به رسول خدا گفتم : یا رسول اللّه ، جماعتى از اهل علم ، آن طلاق را یک طلاق محسوب مى نمایند . رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود : آن جماعت این طور حکم کردهاند ، طبق آنچه به ایشان رسیده است ، و درست رفته اند .من از این کلام رسول خدا فهمیدم تقریر و امضاى حکم هرمجتهدى را و این را که هر مجتهدى مُصیب است .در این حال ، پرسیدم : یا رسولَ اللّه ، من در این مسئله نمى خواهم حکمى را مگر آن حکمى که تو بر آن حکم مى کنى در صورتى که ازتو استفتاء شود ، و اینکه اگر درباره خودت واقع مى شد ، چه کارمى کردى ؟!رسول خدا فرمود : هی ثلاثٌ ، کما قال : « فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّى تَنکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ » .[۳۲]در این حال دیدم مردى را که از آخر جمعیّت برخاست و صدایش رابلند کرد وبا سوء ادب، رسول اللّه صلى الله علیه وآله را مخاطب نموده ، مى گفت :یا هذا (بهذا اللفظ) لا نُحَکِّمُکَ بإمضاء الثَّلاث ، ولا بِتصویبِکَ حُکمَ أُولئکَ الّذین رَدُّوها إلى واحدة ؛اى مرد (به همین لفظ !) ما حکم تو را به امضاى سه طلاق و واقع شدن آن زن را سه طلاقه نمى پذیریم ، و درست پنداشتن و تصویبت را درباره حکم آنهایى که آن طلاق را به یک طلاق ارجاع دادهاند، نیز نمى پذیریم!در این حال ، چهره رسول اکرم از شدّتِ غضبى که بر آن مردنموده بود ، سرخ شد و صدایش را بلند نمود : هی ثلاث … تَسْتَحِلُّونَ الفروجَ ؟! آیا شما نکاح زنان مُحَرَّمه را حلال مى شمارید؟!رسول خدا به قدرى این عبارت را تکرار مى نمود تا آنکه آنها را به کسانى که در دور بیت اللّه به طواف مشغول بودند شنوانید ، و آن مرد متکلّم بى ادب ، ذوب شد و مضمحلّ شد ، به طورى که در روى زمین ، اثرى از وى باقى نماند .من مى پرسیدم : این مردى که رسول خدا را به غضب درآورد ، چه کسى بود ؟به من گفته شد : ابلیس ـ لَعَنه اللّه ـ بود ، و من از خواب بیدارشدم» .[۳۳]مى گوییم :ابن عربى ، با این ادعاها مى خواهد :اوّلاً : آنچه را عُمَر بن خطّاب از پیش خود درآورد ، تصویب کند (و به صواب بداند) چراکه عُمَر ، سه طلاق [ با یک لفظ و در یک مجلس ] را بر مردم ، جارى ساخت .ابن عربى ، مى خواهد این کار را از جهتى ـ هرچند در خواب ـ به پیامبر ارتباط دهد و آن را از بدعت بودن درآورد .ثانیاً : ابن عربى ، درصدد این است اصل تصویب باطل را که شیعه اهل بیت آن را به استناد به ادلّه نقلى و عقلى رد مى کند ، امضا نماید .بارى ، ابن عربى ، به مدح عُمَر و عثمان مى پردازد و با سخنانى مى کوشد بر کارهاى آن دو سرپوش گذارد ؛ زیرا این کار ، در بر دارنده امرى ننگ آور براى آن دوست .از ستایش هایى که وى به عمل مى آورد ، موارد ذیل اند :
الف) نافرمانى عُمَر فضیلتى براى اوست
ابن عربى ، ذکر مى کند که نفس او عُمَر بن خطّاب را برایش مثال زد که به سندمتّصل از او روایت شده است :چون عُمَر اسلام آورد ، پیامبر صلى الله علیه وآله به او گفت : اى عُمَر ، اسلامت راپوشیده دار !عُمَر رضى الله عنه گفت : سوگند به کسى که تو را به حق بر انگیخت ، آن راآشکار خواهم ساخت ، چنان که شرک را آشکار کردم .[۳۴]این حدیث (که ابن عربى مى خواهد آن را از فضایل عُمَر قرار دهد) در بردارنده مخالفت صریح عُمَر با امر رسول خدا صلى الله علیه وآله است ؛ زیرا پیامبر صلى الله علیه وآله به اودستور مى دهد که اسلامش را بپوشاند و عُمَر سوگند یاد مى کند که آن را آشکارسازد !آیا عُمَر از رسولخدا صلى الله علیه وآله شجاعتر است یا مصلحت را بهتر از او مى شناسد ؟!یا اینکه خدا خطاى پیامبر را در این واقعه به عُمَر وحى کرد ؟!آیا عُمَر نمى ترسد که اعلانِ اسلام او به ضرر اسلام و مسلمانان بینجامد ؟!این شجاعت عُمَر در روز جنگ «بدر» و در «اُحُد» و «خیبر» و «حُنین» کجارفت ؟! چرا عُمَر اینجا شجاعت مى ورزد و آنجا مى گریزد و پیامبر را ترک مى کندتا با خطر قتل رو به رو شود ؟!
ب) زهد عثمان
ابن عربى ، خود را مخاطب مى سازد و براى نفس خویش مثال دیگرى را به عثمان مى زند ، مى گوید :گفتم : آرى ، این عثمان بن عفّان رضى الله عنه است . از او ـ به سند صحیح ـاز شُرَحْبیل بن مُسلم ، روایت شدیم که : عثمان رضى الله عنه مردم را باغذاهاى امارت پذیرایى مى کرد و [ خودش ] به خانه اش درمى آمد ونان و روغن [ زیتون ] مى خورد .اى نفس ، تو را به خدا قسم ، آیا هرگز این کار را با اَصحابت کرده اى آنان را به غذاى نرم ولذیذ اختصاص دهى وخوراک خشن را براى خویش برگزینى ؟![۳۵]از این مناشده (و نغمه سرایى ) به دست مى آید که عثمان بیت المال را براى خود وخویشاوندانش اختصاص نداد ، بلکه ابن عربى با این سخن مى خواهد اورا از بزرگترین زاهدان قرار دهد !ما در کتاب مختصر مفید بعضى از کارهاى عثمان را به بیت المال مسلمانان آورده ایم .[۳۶]
ج) طعنه زدن به امام على علیه السلام
ابن عربى ، سخن با خویشتن را ادامه مى دهد تا اینکه به امیر المؤمنین علیه السلام مى رسد . وى سعى مى کند در کلام خود چیزى بگنجاند که از قدر و منزلت امامعلى علیه السلام بکاهد و پیرامون آن حضرت ، شبهه ها و پرسش هاى فراوانى را بپراکند .این کار با اشاره به داستانِ دروغینى صورت مى گیرد که درباره سخن گفتنِ ریگها در کف دست پیامبر و عُمَر و عثمان ، و ساکت و خاموش ماندنِ آنها دردست حضرت على علیه السلام است .بشنوید ! وى مناشده (زمزمه) با خویشتن را پى مى گیرد ، به نفس خودمى گوید :اى نفس ، این على رضى الله عنه است ! با وجود تمکُّن او از مقام و حالى که برایش ادّعامى کنى [ اینکه ] او این مقام را دریافت و بدان عمل کرد و استوارش ساخت وحقّ حقایق را به کاملترین وجه ، به جا آورد . تا اینکه مى گوید :بنگر اى نفس به تمکّن او در معارف و درخششِ آن حضرت در پهنه گیتى ، واینکه دست بر سینه زد و فرمود : «در اینجا علوم فراوانى است ، کاش براى آن حاملا نى مى یافتم» .تا اینکه مى گوید :وى به جهان دل نبست و همه آنچه در عالم هست او را از مشاهده حقایق بازنداشت ، بلکه بر توانمندى و داشته هایش افزود .سپس ابن عربى نفس خویش را سوگند مى دهد و به او مى گوید :آیا این حال را با این امام ، همراهى کرده اى ؟!تا آنکه مى گوید :چه کسى همانند على است در حالى که مقام او این است ؟! و چه کسى با اوبرابرى مى کند در حالى که کلامش چنین است ؟! اگر آن را خاطرنشان نمى ساخت از شرف منزلت او غافل مى ماندیم مگر به سکوت سنگریزه در کف دست او ؛ این کار ، بیدارباشى براى قلب هشیار است .[۳۷]مى گوییم :هنگامى که سنگریزه ها در کف دست رسول خدا صلى الله علیه وآله تسبیح گفتند ، چرا درکف على علیه السلام خاموش ماندند ؟! اگر تسبیح آنها در دست پیامبر صلى الله علیه وآله کرامتى براى آن حضرت باشد ، سکوت آنها در دست على علیه السلام به ضدّ آن اشاره دارد ؛ و اگرسکوت ماسه ها در دست على علیه السلام کرامتى براى آن حضرت به شمار آید ، تسبیح آنها را در دست پیامبر صلى الله علیه وآله چگونه تفسیر کنیم .
فقاهت عُمَر
پیش از این در فصل «عُمَر ولى معصوم» تحت عنوان «عُمَر فقیهى است که پیامبر به فقه او شهادت مى دهد» آوردیم که : عُمَر آیه « أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا »[۳۸] (لذّتهاتان را در دنیا بُردید) را ناصواب تفسیر کرد ، لیکن ابن عربى این خطاى عُمَر را از فضائل و کرامات او ، قرار مى دهد . [۱] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۱ : ۱۲۰ ـ ۱۲۱ ؛ و در چاپ چهار جلدى ، جلد ۱ ، ص۷۳۴ . [۲] . سوره حشر ۵۹ آیه ۹ . [۳] . سوره یس ۳۶ آیه ۱۲ . [۴] . سوره تحریم ۶۶ آیه ۴ . [۵] . اشاره است به حدیث پیامبر صلى الله علیه وآله که فرمود : «إنَّ مِنَ العلم ، کَهَیْئَة المکنون ، لا یعلمه إلاّ العلماء باللّه» از جمله دانشها ، علمى است که به سیماى در پرده مى ماند و جز عالمان ربّانى به آن دسترسى ندارند (کنز العمّال ۱۰ : ۱۸۱ ، حدیث ۲۸۹۴۲ ؛ تفسیر فخر رازى ۲ : ۵) (م) . [۶] . سوره هود ۱۱ آیه ۸۰ . [۷] . سوره احزاب ۳۳ آیه ۴ . ۸] . الفتوحات المکیّه ۱۴ : ۱۵۱ ـ ۱۵۲ . [۹] . زیرا پس از آنکه عبیداللّه بن جَحْش شوهرِ اُمّ حبیبه ، دختر ابو سفیان در حبشه از دنیا رفت ، پیامبر صلى الله علیه وآله با زنِ وى (که خواهر معاویه بود) ازدواج کرد . از این روست که اهل سنّت ، معاویه را «خال المؤمنین» (دایى مؤمنان ) مى نامند ؛چنان که خود پیامبر صلى الله علیه وآله پدرمؤمنان است و عایشه (در دیدگاه آنان) مادر مؤمنان مى باشد ، پس معاویه هم که برادر زنِ پیامبر است ، دایى مؤمنان به شمار مى آید .پیداست که نگرش شیعى این اَلقاب بى محتوا و ساختگى و بى دلیل را برنمى تابد و براساس روایات ، پیامبر صلى الله علیه وآله و امام على علیه السلام دو پدر امّتاند ، و حضرت خدیجه علیهاالسلام که همه دارایى اش را در طبق اخلاص گذاشت و به پیامبر و اسلام یارى رساند و نخستین همسر پیامبر است ، لیاقت دارد که «اُمّ المؤمین» خطاب شود و معاویه «خال» و لکّه ننگى بر سیماى تاریخ اسلام است (م) . [۱۰] . همان ، جلد ۷ ، ص۴۵۸ . [۱۱] . همان ، جلد ۵ ، ص۶۴ و جلد ۱۱ ص۳۸۲ و بنگرید به ، مجموعه رسائل ابن عربى (المجموعة الثانیة) : ۴۳۸ . [۱۲] . سوره آل عمران ۳ آیه ۱۴۴ . [۱۳] . مجموعه رسائل ابن عربى المجموعة الأُولى : ۱۳۰ [۱۴] . سوره شعراء ۲۶ آیه ۶۲ . [۱۵] . سوره توبه ۹ آیه ۴۰ . [۱۶] . مجموعه رسائل ابن عربى المجموعة الثانیة : ۴۸۸ ـ ۴۸۹ . [۱۷] . سوره توبه ۹ آیه ۴۰ . [۱۸] . سوره توبه ۹ آیه ۴۰ . [۱۹] . سوره فجر ۸۹ آیه ۱ . [۲۰] . سوره فجر ۸۹ آیه ۴ . [۲۱] . سوره توبه ۹ آیه ۴۰ . [۲۲] . سوره توبه ۹ آیه ۴۰ . [۲۳] . ابن عربى ـ در الفتوحات ـ و ملا صدرا در اَسفار این جمله را زیاد به کار مى برند . سمعانى در تفسیرش (جلد ۴ ، ص۲۲۸) آن را از بعضى از سَلَف روایت مى کند و فخر رازى در تفسیرش (جلد ۲۹ ، ص۲۱۴) آن را به محقّقان نسبت مى دهد و آلوسى در تفسیرش (جلد ۱ ، ص۵۰) از بعضى از عارفان آن را نقل مى کند (م) . [۲۴] . تفسیر فخر رازى ۹ : ۱۳۷ ؛ در «غرر الحکم ، رقم ۷۹۴۶» این عبارت از امام على علیه السلام روایت شده است . ابن عربى ، بارها در الفتوحات بدان لب مى جنباند . حدیث بودن این جمله چندان روشن نمى باشد و در جوامع حدیثى شیعه ، به چشم نمى خورد م . [۲۵] . سوره شعراء ۲۶ آیه ۶۲ . [۲۶] . الفتوحات المکیّه ۲ : ۱۸۰ ـ ۱۸۱ . [۲۷] . همان ، جلد ۷ ، ص۱۵۱ ـ ۱۵۲ . [۲۸] . همان ، جلد ۶ ، ص۱۲۸ . [۲۹] . همان ، جلد ۸ ، ص۲۶۹ . [۳۰] . سوره توبه ۹ آیه ۷۷ . [۳۱] . الفتوحات المکیّه ۸ : ۱۹۴ ـ ۱۹۵ . [۳۲] . سوره بقره ۲ آیه ۲۳۰ . [۳۳] . رجوع کنید به ، روح مجرّد : ۳۵۲ ـ ۳۵۴ در چاپ یازدهم ، ص۳۵۴ ـ ۳۵۵ ؛ الفتوحات المکیّة ۴ : ۵۵۲ (چاپ دار الکتب العربیّة الکبرى ، مصر) ؛ کتاب الوصایا (ابن عربى ) : ۲۷۴ ـ ۲۷۵ . [۳۴] . مجموعة رسائل ابن عربى المجموعة الأُولى : ۱۲۷ [۳۵] . همان ، ص۱۲۷ . [۳۶] . بنگرید به کتاب «مختصر مفید» آنجا که درباره «جیش العُسره» سخن مى رود . [۳۷] . همان ، ص۱۲۸ ـ ۱۳۰ . [۳۸] . سوره اَحقاف ۴۶ آیه ۲۰ .