در فصل پیشین ، دسته اى از نصوصى را آوردیم که بعضى از مقامهاى ابوبکررا ـ که دیگر خلفا در آنها با او مشارکت داشت ـ روشن مى ساخت . در این فصل ،نقلهاى دیگرى را ذکر مى کنیم که برایمان آشکار مى سازد ابوبکر نزد ابن عربى ،مقام اوّل را داراست و ابن عربى بزرگترین قداست ها و احترام ها را ارزانى اش مى دارد .خواهیم دید که ابن عربى در این عرصه ، خود را به چیزى محدود نمى کند ؛گاه براى این کار به حدیث منسوب به پیامبر صلى الله علیه وآله استشهاد مى ورزد و گاه برخواب یا بر سخن یک نفر صوفى مثل خودش ، تکیه دارد و گاه به استحسانى روى مى آورد که چندان پیدا نیست و یا خود دست به ابتکار مى زند (و ماننداینها) .بعضى از این نصوص ، که میزان عظمت و حقیقت موقعیّت ابوبکر را نزد ابن عربى روشن مى سازند ، چنین اند :
ابوبکر از اهل باطن
ابن عربى ، مى گوید : و این طایفه (اهل باطن) درمیان اشخاص ، اندک اند ؛چراکه به راستى مقامِ ضیِّق (باریک و سخت) است و صاحب آن به حضور دایم نیاز دارد .بزرگترین شخصى که به این مقام دست یافت ، ابوبکر صدّیق بود . به همین جهت ، عُمَر در جنگ یَمامه گفت : «جز این نبود که دیدم خداى بزرگ سینه ابوبکر را براى نبرد گشاده ساخت ، پس دریافتم که آن حق است» زیرا عُمَرمى دانست که ابوبکر به باطن خویش اشتغال دارد .[۱]
پروردگار با صداى ابوبکر نماز مى گزارد
ابن عربى ، مى گوید : خدا از صدّیق اکبر (صاحب سرّ و علم درخشان پیامبر)خشنود باد که در روز آن فاجعه کمرشکن ، به سبب مرگ سرور پیامبران (امین امناى الهى ، عَلَم رشد و هدایت) بر منبر طرفاء ، بالا رفت . در آن روز کسى که نزدما قوى ترین مرد خداست ، مدهوش ماند ، چه رسد به ضعیفان . آن رفیقِ نازک طبع [ در آن روز خوى زنانه یافت و ] به شیوه بانو «حُمَیراء» [ عایشه ] درآمد ؛ چرا که شدتِ اندوه و آه و گریه بر او نمایان گشت . وى بیش ازهمه مى گریست و در سویداى دل ، از همه قوى تر و استوارتر بود ، گفت : «هرکه محمّد را مى پرستد ، او مُرد و هرکه خدا را مى پرستد ، خدا زنده و فناناپذیراست» . سپس براى استشهاد بر سخن عطر آگینش ، این آیه را تلاوت کرد که : « وَمَامُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ » ؛[۲] محمّد نبود مگر پیامبرى همچون رسولانى که پیش از او آمدند و درگذشتند (تا آخر این آیه گهربار) آن گاه این سخن خدا را خواند که : « إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَیِّتُونَ » ؛[۳] اى پیامبر ، تو درگذرى و اینان[ همه ] مى میرند . پس از آن ، همه دشمنان را مخاطب ساخت . این قوّت الهى [ در ابوبکر ] از زهدى مایه مى گرفت که در خورد و خوراکداشت و از اینکه همه دارایى اش را در راه خدا داد و با این تجارت ، کلیدهاى تابوت [ سکینه و قوّت دل ] را به چنگ آورد . از غیرت و امانت ابوبکر ، همین بس که این گنج را تا روزى که صاحبرسالت از میان رفت ، پوشیده داشت . در آن زمان بود که تابوت سینه اش راگشود و راز درون را آشکار ساخت و به علم خویش و قدر و منزلتش در نزدخدا ، زبان گشود . فاروق (عُمَر) آن گاه که نشانه هاى فتح را دید ، به این شرح صدر ، اقرار کرد .صدّیق (ابوبکر) پیش از آن ، از زمانى که خداى این کلید را در دستش نهاد ودیوان ممالک را به او داد ، دم فرو مى بست و براى آشکار سازى این راز ، رحلت پیامبر صلى الله علیه وآله را سوى حضرت محبوب (رفیق اعلا و مالک هستى ) انتظار مى کشید . از آنجا که ابوبکر در نور و طینتِ پیامبر مشارکت داشت ، او را به زینتشآراست ، و آن گاه که پیامبر از خدا خواست که ابوبکر همراه او و در درجه اش باشد ، بر این نردبان در هر هیّن و لیّنى (هر آسانى و نرمى ) پا نهاد ؛ سپس براى پیامبر برهانِ موافقت خدا با مسابقه آن حضرت در این مقام (که پیامبر آن را دردل [ آرزو ] داشت) با ابوبکر ، نمایان شد ، پیامبر صلى الله علیه وآله در این مسابقه از ابوبکرپیشى جُست و از این رو به پیامبر در آنجا گفته شد : «بایست ، پروردگارت باصداى عتیق [ ابوبکر ] نماز مى گزارد » پیامبر از جهتِ احساس بدنى [ با آن صدا ]انس گرفت و شیدایش شد . اَسرار هویدا گشت و در بلنداى این سیما بارقه هاى نورانى درخشید .[۴]مى گوییم : در اینجا ملاحظه مى کنیم که ابن عربى تنها به ستایش و آرایش سخن ابوبکردر حقّ پیامبر (که کلامى در نهایتِ سنگدلى و جفاست)[۵] بسنده نمى کند ، بلکه مى افزاید : یک : خدا پیامبر صلى الله علیه وآله و ابوبکر را از یک طینت (و سرشت) آفرید .ابن عربى ، در موارد دیگر نیز به این امر تصریح مى کند ، در حالى کهپیامبر صلى الله علیه وآله این سخن را درباره حضرت على علیه السلام بر زبان آورد . دو : شگفت آورتر این است که ابن عربى مى پندارد خدا نماز مى گزارد و باصداى «عتیق» ( ابوبکر ) این کار را انجام مى داد !! شاید ابن عربى ـ با این سخن ـ مى خواهد مشابه یا جایگزینى براى حدیثى بیاورد که در آن آمده است : خداى سبحان (از آنجا که پیامبر با صداى حضرتعلى علیه السلام انس داشت و آرامش مى یافت) در [ شب ] معراج با صداى حضرت على علیه السلام پیامبر را مخاطب ساخت . سه : ابن عربى ، اعلان خبر مرگ پیامبر را به وسیله ابوبکر از امور خارق العادهمى شمارد و از چیزهایى که [ پذیریش آن ] نزد وى دشوار مى نمود ، در حالى کهاین را همه صحابه مى دانستند و هیچ کس جز عُمَر به انکارآن نپرداخت و عُمَرهم براى وقت کُشى این کار را کرد ومى خواست اشخاص مدّ نظرش که او را درتحقّق اهداف و آرزوهایش یارى رسانند ، گرد آیند .
مقام صوفیانه دیگرى براى ابوبکر
ابن عربى ، مى نویسد :وقال أبوبکر الصِّدیق رضى الله عنه فی هذا المقام (وکان من رجاله) : العجزعن درک الإدراک ، إدراک ؛[۶]ابوبکر صدّیق (که خداى از او خشنود باد) درباره این مقام ـ که خود از اهل آن بود ـ مى گفت : ناتوانى از درکِ درک شدنى ها [ خود ] اِدراک (دریافتن)است . مى گوییم : به جز ابن عربى ، کس دیگرى را نیافتیم که این کلام را به ابوبکر نسبت دهد . افزون بر این ، با ملاحظه مفردات و چگونگى ترکیب این جمله ، مى توان بیان داشت که این سخن ، دقیق نمى باشد و کلامِ خوانا و سزامندى نیست .
فضیلت ابوبکر از زبان حضرت على علیه السلام
ابن عربى ، از امام على علیه السلام روایت مى کند که فرمود : ابوبکر ، به فزونى نماز وروزه ، بر شما برترى نیافت ،فضیلت او به چیزى است که در سینه اش رخ داد[ یا ] استقرار یافت .[۷]وى ، روشن نمى سازد که آن چیز ، چه حقیقتى بود و آن را کتمان مى دارد .[۸]
داناترین صحابه پیامبر
ابن عربى ، مى گوید : چون پیامبر صلى الله علیه وآله سوره نصر را تلاوت کرد ، از میانِ جمعِ حاضر در آن مجلس ، تنها ابوبکر صدّیق ، گریست و دانست که خداى متعال به پیامبر صلى الله علیه وآله خبرمرگ او را اِعلان داشت .[۹]اوداناترین مردم به آن حضرت بود ، حاضران از گریه اش در شگفت شدند.[۱۰]
فضیلت عیسى علیه السلام بر ابوبکر
ابن عربى ، درباره اینکه ختمِ اولیا عیسى علیه السلام است ، سخن مى گوید و بیان مى دارد :عیسى علیه السلام برترین شخصِ این امّت محمّدى است . حکیم ترمذى درکتاب ختم الأولیاء این مطلب را خاطرنشان ساخته است و بهفضیلتِ عیسى بر ابوبکر صدّیق و دیگر ان ، شهادت مى دهد .[۱۱]روشن است که پیامبر صلى الله علیه وآله و امامان ما علیهم السلام و حضرت ولى ّ عصر (که خداى فرج آن حضرت را نزدیک کناد) از عیسى علیه السلام برترند . این سخن که عیسى علیه السلام برترین این امّت محمّدى است ، درست نمى باشد .
ابوبکر از همه درهاى بهشت ، واردِ آن مى شود
ابن عربى ، مى نگارد : چون رسول خدا صلى الله علیه وآله یاد آور شد که بهشت ، هشت دردارد ، مؤمن از هریک از آن درها که خواست وارد مى شود ، ابوبکر گفت : اى رسول خدا ، چه مى شد که انسان از همه درهاى آن داخل مى گشت ؟! پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : اى ابوبکر ، امید دارم تو از همان کسان باشى [ که از همه درهاى بهشت درمى آیند ] .[۱۲]مى گوییم : ورود از همه درها ، زمانى است که درها در طول یکدیگر [ یکى پس ازدیگرى ] باشد . در غیر این صورت ، چنین ورودى امکان ندارد مگر به داخل شدن از یک در و سپس بیرون آمدن و از در دوّم وارد شدن ! و این کار ، رفتاربیهوده اى است که سزامند بهشتیان نمى باشد . از این رو ، این سخن باید بر دخول معنوى صوفى حمل شود یا اینکه پاسخ پیامبر صلى الله علیه وآله از باب مسخره و شوخى باشد . باید دلیلى آورد که حقیقت این ماجرا را ثابت کند .
تأویلات ابوبکر حقیقت یافت
ابن عربى به حدیثى استشهاد مى کند که بیانگر رؤیاى پیامبر صلى الله علیه وآله در زیرسایه بان است و اهل سنّت عقیده دارند که ابوبکر آن را به اسلام تأویل کرد . ابن عربى ، مى گوید :همه اینها ثابت مى سازد که حقایق ظلّ ، آیات خدا و شرایع اویند .[۱۳]
ابوبکر برتر از عُمَر است
ابن عربى ، مى نویسد : حال ابوبکر صدّیق (که خداى متعال از او خشنود باد) آن گاه روشن شد که همه مالش راپیش پیامبر صلى الله علیه وآله آورد ، پیامبر پرسید : اى ابوبکر ، براى خانواده ات چه گذاشتى ؟ابوبکر پاسخ داد : خدا و رسولش را . عُمَر نیمى از مالش را نزد پیامبر آورد ، آن حضرت پرسید : براى خانواده ات چه گذاشتى ؟ گفت : نصف آن را گذاشتم و نصف دیگر را انفاق کردم . پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : تمایز میان شما ، همین است که گفتید .[۱۴]
تمرکز بر ابوبکر و صِدّیق بودن او
ابن عربى ، به سخن ابوبکر استشهاد مى کند و در چندین جا او را به «صدّیق»توصیف مى کند :[۱۵] به مقام صدّیقیّت جز اهل ولایت نمى رسند و کسانى که در اَزَل عنایتى پیش خدا داشته باشند . چنان که حضرت ختمى مرتبت [ پیامبر صلى الله علیه وآله ] بالاتر از صدّیق [ ابوبکر ]است ؛ زیرا آن حضرت راه را آماده ساخت ، همان راهى که عتیق بر آن پا نهاد . پیامبر خاتم ، نبوّتْ جایگاه و بلند مرتبهْ حضور است ، از این رو او را فوق«صدّیق» قرار دادیم (چنان که حضرت حق ، چنین کرد) کسى که نورش را ازمشکات نبویّت برگیرد ، بسى بزرگتر است از کسى که آن را از مشکات صدّیقیّت ، بستاند …[۱۶] پس حُمَیْرَهاى از عتیق او را خواستگارى کرد و از [ میان ] دو دستِ صدّیق اوآن را برگرفت .[۱۷] صبح این [ دولت ] حق ، دمید ؛ پس [ بدان ] بپیوند و به پیامبر و صدّیق اقتداکن ، آنجا که آن حضرت صلى الله علیه وآله فرمود : «خدایا ثنایى را بر تو نتوانم شمارد ، تو آن گونه اى که بر خویش ثنا فرستادى » . و این ، براى کسى که نزد حجاب عزّ ایستاده است ، نهایت فخر یا معرفت است .[۱۸]صدّیق اکبر ، گفت : عجز از درک ادراک ، ادراک است …[۱۹]ابن عربى ، ابوبکر را صدّیق اکبر مى داند ، در حالى که امام على علیه السلام این سخن را به شدّت تکذیب مى کند ، آنجا که مى فرماید :أَنا الصِّدّیقُ الأکبر ، وَأَنَا فاروقُ هذه الأُمَّة ؛ لا یَقُولُها بَعْدی إلاّالکَذَّاب ؛[۲۰]صدّیق اکبر و فاروق این امّت ، منم ! پس از من ، این لَقب را جز شخص دروغباف ، بر زبان نمى آورد [ و به خود نسبت نمى دهد ] .
حضراتى که ابوبکر به آنها درآمد
ابن عربى ، مى نگارد : فرزندم ، بدان که قلب ، آن گاه که به اَسرار پوشیده راه یابد (اَسرارى که دردرجه انبیا به دست مى آید) خداى متعال او را به حضرت ششصد و بیست وششم ـ از حضرات الهى ـ درمى آورد مگر ابوبکر صدّیق که خداى سبحان او رادر حضرت ششصد و بیست و پنج ، وارد این مقام ساخت . و امّا حضرت ششصد و بیست و ششم (که حضرتِ عزّت [ بارگاه وحدانیّت ]مى باشد) ویژه ابوبکر است . حضرتِ عزّت (حضرت ششصد و بیست و ششم) براى ماست جز اینکه اینحضرت [ و مقام ] در میان ما داراى درجاتى است ، به کمالِ آن جز صدّیق اکبردست نیافت ، وجود این حضرت ، در حقّ ما کمال است . پیامبر صلى الله علیه وآله از این حضرات ، به حضرت ششصد وبیست وچهار (یک حضرت کمتر از صدّیق) به این مقام راه یافت ، و این حضرت ، در حقّ ابوبکر، کمال است .حضرت ششصد و بیست و چهارم (که حضرت قُرب کلّى مى باشد) براى پیامبر است . دیگر انبیا مثل این مقام را ندارند ، خداى متعال در هر حضرتى سِرّى را به اوداد که آن را در حضرت دیگر نمى یابى ؛ با وجود تفاضلى که میانِ حضرات هست ، بعضى از آنها ، از بعض دیگر بالاتر است .[۲۱]
میان پیامبر صلى الله علیه وآله و ابوبکر ، شخصى وجود ندارد
ابن عربى ، مى گوید : شمار زیادى از اهل طریقت (مانند ابو حامد غزالى و دیگران) خیال کرده اندکه میان صدّیقیّت ورسالت مقامى وجود ندارد و هرکه به مقام صِدِّیقان گام نهد ،در جایگاه نبوّت قرار مى گیرد . این در ، به روى کسانى جز ما بسته است و راهى براى گام نهادنشان در آننیست ، لیکن ما مى توانیم در صف آنها ، پهلو به پهلو بزنیم ، نهایتِ هدف ما ،همین است . قصدمان از «صدّیق» ابوبکر و عُمَر و هیچ یک از صحابه نیست ؛ چراکه ازجمله احوال ابوبکر ، صدّیق بودن اوست و در این مقام ، دیگر صدّیقان با اوشرکت دارند ؛ خداى متعال مى فرماید : « أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ » ؛[۲۲] اینان ، همان صدّیقان اند .صدّیق [ ابوبکر ] به راز برترى دست یافت که در سینه اش جاى گرفت و خداآن را به او ارزانى داشت و پیامبر صلى الله علیه وآله به آن شهادت داد . به عقیده ما میان صدّیقیّت و رسالت ، مقامى وجود دارد و این مقام ، همان است که ذکر کردیم و من به آن قائلم … بالاترین اولیا ، ابوبکر است ؛ پس بکوشید ـ خداى از شما خشنود باد ـ آن را به دست آورید . من نشانه هایى را خاطرنشان مى سازم که به آنها بر آن استدلال کنید ، هنگامى که به شرایط خلوت ، بار یافتید …[۲۳]در نصّ دیگرى مى گوید : میان ابوبکر و رسول خدا صلى الله علیه وآله شخصى وجود ندارد ؛ زیرا ابوبکر هم صاحب صدّیقیّت و هم صاحب سرّ است . از آنجا که ابوبکر میان صدّیقیّت و نبوّتتشریع ، صاحب سرّ (مقام قربت) است و در مقامِ صدّیق بودن شرکت دارد ،کسانى که در این مقام شرکت دارند ، بر او برترى نمى یابند ، بلکه ابوبکر درحقیقتِ پیامبر ، مساوى اوست .[۲۴]
ابوبکر بر عرش
ابن عربى در کتاب فتوحات ، ادّعا مى کند که پیامبر در هر آسمانى یکى ازپیامبران را دید تا اینکه به عرش رسید [ در این هنگام ] ابوبکر را بر عرش دید .[۲۵]
خدا با صداى ابوبکر ، پیامبر را مخاطب ساخت
ابن عربى در الفتوحات المکیّه مى گوید :در شب معر اج ، هنگامى که پیامبر به وحشت افتاد ، با صداى ابوبکرندا داده شد [ و چون این صدا را شنید ] با آن اُنس یافت .[۲۶]نمى دانیم [ این ادّعا بر چه اساس است ] اگر استناد آن ، همان حدیثى باشد کهروایت کرده اند در شب معراج ، فرشتهاى با صداى ابوبکر با پیامبر سخن گفت ،[۲۷] صحیح این است که این فرشته با صداى على علیه السلام با آن حضرت سخن گفت . این سخن ، از طریق اهل سنّت نیز روایت شده است .[۲۸]
ابوبکر و پیامبر صلى الله علیه وآله از یک سرشت اند
ابن عربى ، مى گوید : رسول خدا صلى الله علیه وآله و ابوبکر ، از یک طینت آفریده شدند .محمّد ، پیشى جست و ابوبکر نماز گزارد « ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُلِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا » ؛[۲۹] یکى از آن دو نفر ، آن گاه که در غار بودند ،هنگامى که به صاحبش گفت: اندوهگین مباش خدا با ماست . از این رو ، سخن آن دو ، کلامِ خداى سبحان است .[۳۰]
دوستى ابوبکر
ابن عربى ، مى گوید : دوستان صمیمى ، از ایشان است . تعداد آنها به شمار در نمى آید ، بلکه زیادهو کم مى شوند . خداى متعال مى فرماید : « وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً »[۳۱] (خداابراهیم را به عنوان دوست خود برگرفت) و پیامبر صلى الله علیه وآله مى فرماید : «اگر دوستى صمیمى براى خود برمى گرفتم ، ابوبکر را برمى گزیدم» لیکن صاحب شما [ خودپیامبر ] خلیل خداست ، و دوستى جز میان خدا و بنده ، صحیح نمى باشد و این ،مقام اتحاد است … این مقام ، مقامِ بزرگى است و جایگاه خطیرى دارد .[۳۲]ابن عربى ، آن گاه که درباره چگونگى صلوات بر پیامبر صلى الله علیه و آله سخن مى راند ،بیان مى دارد : هنگامى که پیامبر دریافت که خدا دعاى ما را در حقّ اواجابت مى کند ،فرمود : اگرمى خواستم دوست صمیمى بگیرم ، ابوبکر را برمى گزیدم ، لیکن صاحب شما (یعنى خود پیامبر) خلیل خداست .[۳۳]
ابوبکر و عایشه
آن گاه که ابن عربى ، مردمان زمانِ خویش را نکوهش مى کند ، یادآور مى شودکه وى در این زمینه، به دو اصل، تکیه دارد؛ روایتى از ابوبکر، و روایتى از عایشه. ابن عربى ، مى گوید :از ابوبکر صدّیق روایت شدیم که روز فتح مکّه در «قرن الفاضل »[۳۴]آن گاه که گردنبند یکى از بستگانش گم شد ، آهى کشید و گفت :امانت از میان مردم ، رخت بربست ! سپس روایت عایشه را که در همین زمینه است مى آورد ، و مى گوید :این ، اصل دوّم است .[۳۵]در این روایت ، ابوبکر ، صحابه را به دزدى و عدم امانت دارى متّهم مى سازد .این سخن ، قول اهل سنّت را در عدالت آنها ، از اعتبار مى اندازد . ابن عربى ، به این نکته توجّه ندارد و سخن ابوبکر و عایشه را حجّت و اصل واجبى مى شمارد که باید بدان پایبند بود . [۱] . الفتوحات المکیّه ۳ : ۳۰۷ ـ ۳۰۸ . [۲] . سوره آل عمران ۳ آیه ۱۴۴ . [۳] . سوره زُمر ۳۹ آیه ۳۰ . [۴] . مجموعه رسائل ابن عربى المجموعة الأُولى : ۱۵۰ ـ ۱۵۱ . [۵] . در فصل «نکوهش یا ستایش» به این سخن اشاره خواهیم کرد . [۶] . الفتوحات المکیّة ۴ : ۲۱۷ دوره ۱۴ جلدى . [۷] . در کتاب «احیاء علوم الدین ۱ : ۱۷۲» آمده است که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «ما فَضَّلَکم أبوبکر بکثرةصیامٍ ولا صَلاة ولکن بِسِرٍّ وَقَرَ فى صَدْره» ؛ خدا ابوبکر را به زیادى روزه و نماز بر شما برترى نداد ، لیکن به رازى که در سینه اش جاى گرفت ، او را برترى بخشید نیز بنگرید به ، ص ۴۰ و۸۸ ؛ و جلد ۱۱ ، ص۱۶۰ ؛ و جلد ۱۴ ، ص۷۳ .ابن عربى، در کتاب «الفتوحات المکیّه ۳ : ۲۷۲ ، دوره چهارجلدى » در پى ماجراى رحلت پیامبر صلى الله علیه وآله مى گوید : فإنّه رضى الله عنه قد شَهِدَ رسول اللّه صلى الله علیه وآله فى حیاته بِفَضْله عَلَى الجماعةِ بِالسِّرِّ الّذى وَقَرَ فى صدره ، فَظَهرَ حکمُ ذلک السِرّ فى ذلک الیَوم … وهو استیفاء مقام العُبودة ،بحیث إنّه لم یخل منه بشى ء فى حَقّه وفى حَقّ رسول اللّه … ؛ پیامبر در زمانِ حیاتِ خود به برترى ابوبکر ـ به جهت رازى که در سینه اش قرار گرفت ـ بر دیگران شهادت داد . حکم این راز در آن روز [ روز درگذشت پیامبر ] فاش شد … و آن استیفاى مقام عبودیت بود ، به گونه اى که وى در حق خدا و پیامبر ، هیچ خللى را وارد نساخت [ و کامل و تام همه را به جا آورد ] .در ادامه ، ابن عربى ، به تمجیدهاى سترگى از ابوبکر مى پردازد و این در حالى است که چنین حدیثى در جوامع روایى اهل سنت یافت نمى شود م . [۸] . رسائل ابن عربى ، کتاب الفناء ، ص۳ . [۹] . ابن عربى ، در «الفتوحات ۱۴ : ۶۱۸ ـ ۶۱۹» در دوره ۴ جلدى ، جلد ۲ ، ص۲۶۲ مى گوید : أماقبلَ الموت فَالبکاءُ محمودٌ وکذا فَعَلَ ابوبکر ، لَمّا قام رسولُ اللّه صلى الله علیه وآله فقال : «ما تقولون فى رجل خُیِّر ، فَاختارَ لقاءَ اللّه ؟» فَبَکَى ابوبکر وَحْدَه ـ دونَ الجَماعة ـ وعَلِمَ أَنَّ رسولَ اللّه صلى الله علیه وآله قد نَعَى لأصحابه نَفْسَه ، فَأَنْکَرَ الصَّحابة عَلَى اَبى بکر بُکاءَه وهو کانَ أعلم ؛ فلمّا مات صلى الله علیه وآله بَکَى النّاسُ وَضَجُّوا إلاّ أبابکر ، إمتثالاً لقوله صلى الله علیه وآله : «إذا وَجَبَ فلا تبکینَّ باکیةٌ» هذا کُلُّه مِنَ السرّ الَّذى أعطاه هذا المقام ؛ پیش از مرگ ، گریه [ بر شخص ] ستوده است . ابوبکر همین کار را کرد ؛ آنگاه که پیامبر صلى الله علیه وآله برخاست و فرمود : «درباره مردى که مخیّر شد [ اما ] او لقاى خدا را برگزید ، چه نظرى دارید ؟!» ابوبکر ، به تنهایى (ونه دیگران ) گریست و دریافت که پیامبر خبر مرگ خویش را به اصحابش داد . صحابه ، گریه ابوبکر را برنتافتند ، در حالى که او مى دانست چه مى کند !چون پیامبر صلى الله علیه وآله درگذشت ، مردم گریستند و آه و ناله سر دادند ، مگر ابوبکر که سخن پیامبر را امتثال کرد که فرمود : «هرگاه مرگ حتمى شد [ و تحقق یافت ] نباید کسى [ بر مرده ] بگرید» .همه اینها از رازى بود که این مقام به او داد . [۱۰] . الفتوحات المکیّه ۳ : ۱۵۷ . [۱۱] . همان ، ص۱۷۵ . [۱۲] . همان ، جلد ۵ ، ص۶۷ . [۱۳] . مجموعة رسائل ابن عربى المجموعة الثانیة : ۳۹۸ . [۱۴] . مجموعه رسائل ابن عربى المجموعة الأُولى : ۵۲۹ ؛ و بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۸ : ۴۲۸ ـ۴۲۹ . [۱۵] . رجوع کنید به ، الفتوحات المکیّه ۲ : ۸۵ ؛ رسائل ابن عربى ، کتاب الأسفار ، ص۱۰ ـ ۱۱ . [۱۶] . مجموعه رسائل ابن عربى المجموعة الثالثة : ۱۸ . [۱۷] . همان ، ص۲۱ . [۱۸] . همان ، ص۲۶ . [۱۹] . همان . [۲۰] . بنگرید به ، الصحیح من سیرة النبیّ الأعظم ۴ : ۴۵/ ۴۹ . [۲۱] . مجموعة رسائل ابن عربى المجموعة الثالثة : ۳۵۲ . [۲۲] . سوره حدید ۵۷ آیه ۱۹ . [۲۳] . کتاب القربة ، ص۶ رسائل ابن عربى ؛ الفتوحات المکیّه ۱۱ : ۳۹۸ . [۲۴] . الفتوحات المکیّة ۱۱ : ۳۹۸ (و در چاپ دار الکتب العلمیّه ـ مصر ـ جلد ۲ ، ص۲۵) . [۲۵] . الإثنا عشریّة : ۱۶۹/۱۷۱ . [۲۶] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۳۵۹ . [۲۷] . بنگرید به ، المواهب اللدنیّه ۲ : ۲۹/۳۰ ؛ الدرّ المنثور ۴ : ۱۵۴ ـ ۱۵۵ . [۲۸] . بنگرید به ، المناقب خوارزمى : ۳۷ ؛ ینابیع المودّة : ۸۳ . [۲۹] . سوره توبه ۹ آیه ۴۰ . [۳۰] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۳۵۹ ـ ۳۶۰ . [۳۱] . سوره نساء ۴ آیه ۱۲۵ . [۳۲] . رجوع کنید به ، الفتوحات المکیّه ۱۱ : ۳۷۱ و۳۷۴ . [۳۳] . رجوع کنید ، الفتوحات المکیّه ۱۰ : ۴۴۲ . [۳۴] . «قَرن الفاضل» در جایى یافت نشد . در «لسان العرب ۱۳ : ۳۴۱» آمده است : قَرْنَ المنازل ، هو اسم موضع یُحْرِمُ منه أهلُ نَجْد … ویُسَمّى أیضاً قَرْنَ الثعالب ؛ قَرْن المنازل ، نام جایى است که اهل نجد از آنجا احرام مى بندند … این مکان ، قَرْن الثعالب ، نیز نامیده شده است م . [۳۵] . بنگرید به ، مجموعة رسائل ابن عربى المجموعة الأُولى : ۱۲۱ .