پاره‏ اى از عقاید ابن عربى ۲-ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟

پاره‏ اى از عقاید ابن عربى ۲-ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟

شگفتى  از اسرائیلیّات سَبْتى

ابن عربى  ، مى ‏گوید :احمد سَبْتى  (پسر هارون الرشید) شش روز را روزه مى ‏گرفت و در این روزهابه عبادت مشغول مى ‏شد ، آن گاه که روز شنبه فرا مى ‏رسید ، براى  خوراک هفتگى ‏اش کار مى ‏کرد …از او پرسیدم : چرا روز شنبه را به کار و تلاش اختصاص دادى  ؟ گفت : زیراخداى  سبحان ، آفرینش ما را در روز یکشنبه آغازید و در روز جمعه از آن فراغت یافت . من این روزها را براى  عبادتِ خدا قرار دادم و در آنها به آنچه خود بهره‏ مند شوم ، نپرداختم . در روز شنبه در طلب آنچه در این ایّام بخورم ،برمى ‏آیم .هر جمعه ‏اى  چنین است . خداى  سبحان در روز شنبه به آنچه آفرید، مى ‏نگرد،به پشت مى ‏خوابد و یکى  از پاهایش را بر دیگرى  مى ‏گذارد و مى ‏گوید : منم پادشاه (به جهت ظهور فرمان روایى ‏اش) و به همین جهت ، این روز «یوم
السبت» (روز استراحت) نامیده شد ، «سبت» همان «راحتى  و آسودن» است .از این روست که خداى  متعال خبر داد که «در آنچه آفرید او را لُغوبى نمى ‏رسد» لُغُوب ، همان خستگى  و درماندگى  است ، خدا به استراحت مى ‏پردازدامّا نه از سر خستگى  (آن گونه که در حقّ ما جارى  است) .

من از این زیرکى  و قصد او ، تعجّب کردم ، پرسیدم : قُطب زمان ، در روزگارتو چه کسى  است ؟ گفت : منم ، سپس با من خداحافظى  کرد و برگشت .[۱]در بعضى  از قسمت‏هاى  این پژوهش گذشت که ابن عربى  احمد سَبْتى  را ازاَصحاب مقامات مى ‏شمارد ، در اینجا دیدیم که وى  از باهوشى  وى  درشگفت مى ‏ماند ؛ چراکه روایات باطل اسرائیلى  را بر زبان مى ‏آورد .ما هم به نوبه خود در شگفتیم از اینکه چگونه وى  این کار را زیرکى  مى ‏داند !یادآورى دو نفر از بزرگانِ صوفیّه به نام «احمد سَبْتى » اند ؛ یکى  فرزند هارون الرشید که در سال ۱۸۴ هجرى  (پیش از مرگ پدرش هارون) درگذشت ، ودیگرى  شخصى که در پایان سده ششم در «مراکش» مى ‏زیست و علمِ طالع بینى  به وى  منسوب است ، همان علمى  که از قوانین نجومى  ، امور غیبى  را بیرون آورند .[۲] به نظر مى ‏رسد ابن عربى  ، از احمد سَبْتى  اوّل حدیث مى ‏کند (چنان که از سیاق کلامش پیداست و از توصیفى  که مى ‏آورد و اسم پدرش را نام مى ‏برد) مگراینکه شخصِ سوّمى  به این اسم باشد که ما او را نمى ‏شناسیم . امّا ظاهر بلکه صریح سخن ابن عربى  ، بر شخص دیگرى  ، رهنمون نیست .

عدم خلود در دوزخ ، بلکه در آن بهشت پدید مى ‏آید

ابن عربى  مى ‏گوید : بعد از پایان مدّت موازنه زمانِ اعمال ، باید فضل ورحمت خدا در دوزخ براى  جهنّمیان رخ نماید و در نتیجه آنان احساس درد وشکنجه در آتش نکنند ؛ زیرا آنها از دوزخ بیرون نمى ‏آیند و در آن نه مى ‏میرند ونه زنده مى ‏شوند ، روح حسّاس به آتش ، از اعضا و جوارح آنها رخت بر مى ‏بندد
واندام‏هاى  آنان حالت به خواب رفتگى  (بى  حسّى ) مى ‏یابد .خدا ـ بعد از موازنه زمانى  میان عذاب و عمل ـ به گروهى  از آنها نعمت‏هاى خیالى  مى ‏دهد (مثل آنچه را شخص خواب و پوست او مى ‏بیند) چنان که خدافرمود : « کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم » ؛[۳] هرگاه پوست هاشان بریان شود .این کار ـ چنان که گفتیم ـ بى ‏حسّى  اَندام‏ هاست .دوزخیان در زمان بریان شدن و تبدیل پوستشان ، احساسِ درد ندارند ؛ زیرازمان بریان شدن ، آتش در حقّ آنان خاموش است و چونان کسانى  مى ‏شوند که به دوزخ درمى ‏آیند و اهل دوزخ نیستند ، خدا آنها را به گونه ‏اى  در جهنّم مى ‏میراند که عملکرد آتش را در بدن‏ هاشان حس نمى ‏کنند .این حدیث را به طور کامل ، مسلم در صحیح خود مى ‏آورد ؛[۴] و این ، از فضل و رحمت خداست .[۵]در اینجا این سؤال پاسخ مى ‏طلبد که : هنگامى  که آنان سزامند ماندن در دوزخ نیستند ، چرا خدا آنها را از آتش بیرون نمى ‏آورد ؟ و اگر بقاى  آنها در دوزخ به اختیار واصرار خودشان است،دلایل و توجیهات ‏این گزینش و پافشارى  چیست؟آیا به زور و اجبار و از سر جبر اراده خداى  متعال ، در آتش مى ‏مانند ؟ اگرچنین است ، چرا در حقّشان تخفیف پدید آید ؟ و هرگاه بى ‏حِسّى  ـ به صورت طبیعى  ـ سبب تخفیف است ، چرا پیش از موازنه اعمال و عذاب ، سببِ آن نمى ‏باشد ؟!و پرسش‏هاى  بسیار دیگر که پاسخ مى ‏خواهد . ابن عربى  مى ‏گوید : زیبنده آخرت ، خروج از دوزخ است ، یکتاپرستانى  که پیامبر سوى  آنها بر انگیخته شد ، در آتش نمى ‏مانند و هیچ یک از کسانى  که پیامبرسوى  آنها مبعوث گشت ، نگون‏بخت باقى  نمى ‏ماند ؛ و اگر هم در دوزخ باقى بماند ، از برکت اهل بیت ، آتش بر او سرد و ناگزنده مى ‏گردد .[۶]ابن عربى  مى ‏گوید : بازگشت اهل دوزخ ، به بهشت است ، لیکن در همان دوزخ ؛ زیرا جهنّم پس از پایان مدّت عقاب ، ناگزیر بر کسانى  که در آن ‏اند ، سردو خنک مى ‏شود و همین ، بهشت آن هاست .بهشت اهل دوزخ بعد از بازستانى  کامل حقوق ، بهشت ابراهیم خلیل است آن گاه که در آتش افکنده شد ؛ آن حضرت به دیدنِ آتش و به آنچه درباره آتش مى ‏دانست و در ذهن داشت ، شکنجه مى ‏شد و آزار مى ‏دید .[۷]ابن عربى  مى ‏گوید : صاحب سجلاّت[۸] با اینکه از اهل کبائر به شمار مى ‏رود(و به گناهان بزرگ دست یازیده است) به دوزخ در نمى ‏آید ؛ زیرا در طول اسلام او ، مدّت زندگانى ‏اش در دنیا ، به همراه وى  جز قولِ «لا إله الاّ اللّه‏» نیست .[۹]

توحید مشرک و بهشت او

ابن عربى  مى ‏گوید : اگر نص وارد شده درباره مشرک (و کسانى  که شرک رابنیان نهادند) نبود ، شفاعت ، همه کسانى  را که به وجود خدا اِقرار داشتند ویکتاپرست نبودند ، در برمى گرفت ؛ چراکه مشرک ، نوعى  از توحید را داراست(مقصودم توحید مرتبه عظماى  الهى  است) زیرا مشرک، شریک را شفیع نزد خداقرار مى ‏دهد .مى ‏گویند : « هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ » ؛[۱۰] اینان شفیعان ما نزد خدایند .چنان که مى ‏گویند : « مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى  اللَّهِ زُلْفى  » ؛[۱۱] این بت‏ها راعبادت نمى ‏کنیم مگر براى  آنکه ما را پیش خدا مقرّب سازند .این مشرک ، خدا را در عظمتش موحّد است و در نگاه او «شریک» این مرتبت را ندارد ؛ زیرا اگر شریک این منزلت را داشت او را شفیع نمى ‏ساخت . شفیع ،حاکم نمى ‏باشد [ و حکم نمى ‏راند ] .مشرکان ، بویى  از توحید دارند و به سبب همین رایحه ، بعید نیست که خدابرایشان نوعى  از بهشت را (در میان اسبابى  که با دردها و شکنجه ‏ها همراه ‏اند)قرار دهد ، هرچند از دوزخ بیرون نیایند .کمترین بهره‏ مند ساختن آنها این است که «مَقرور» (سرمازده) در «حَرور»(گرما و آتش) و نقیض آن «مَحْرور» (گرمازده) در «زَمْهَریر» (سرما و یخ) قرارداده شود تا هریک از این دو ، بعضى  از لذّت را دریابند ؛ چنان که بعضى  از رایحه توحید ـ در این دنیا ـ برایشان بود .تا اینکه مى ‏گوید : نصّى  که میانِ ما و حکمى  را که ذکر کردیم ، حائل شود ،وارد نشده است . از این رو ، اصالتِ امکان ـ به حال خودش ـ در این مسئله ، باقى مى ‏ماند و آموزه‏ هایى  در شریعت آن را تقویت مى ‏کند ؛ این سخن خدا که :« وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ »[۱۲] (رحمتم هر چیزى  را در بر مى ‏گیرد) و «رَحْمَتی سَبَقَتْ غَضَبی» رحمتم از خشمم پیش مى ‏افتد .[۱۳]

ایمان فرعون و پاک و پاکیزگى  او

ابن عربى  مى ‏گوید : آسیه درباره موسى  به فرعون گفت : «این فرزند ، مایه چشم روشنى  من و توست» .از این رو ، به موسى  چشم آسیه روشن شد به سبب کمالى  که برایش پدید آمد(چنان که گفتیم) .[ و نیز ] موسى  مایه چشم روشنى فرعون شد به جهت ایمانى  که خدا هنگام غرق شدن او را داد و پاک و پاکیزه ـ بى ‏آنکه خباثتى  در او باشد ـ جانش را ستاند ؛زیرا هنگامى  که فرعون ایمان آورد و پیش از آنکه گناهى  را مرتکب شود ، او راقبض روح کرد و اسلام ، ما قبل خود را مى ‏پوشاند .خدا فرعون را آیتى  بر عنایتِ خویش بر هرکس که خواهد ، قرار داد تا احدى از رحمتِ او ناامید نشود ؛ چراکه از رَوح (و بشارتِ) الهى  جز کافران ، مأیوس نگردند .اگر فرعون از ناامیدان بود به ایمان مبادرت نمى ‏ورزید .پس ، موسى  ، همان گونه شد که زنِ فرعون درباره‏اش گفت : او مایه چشم روشنى  من و توست ، امید است ما را سود بخشد !و ماجرا ، همین‏گونه شد ؛ خدا به وسیله موسى  ، فرعون و زنش را سودرساند .[۱۴]مى ‏گوییم :این مطلب ، بر خلاف آموزه‏هایى  است که اعتقاد و گرایش به اسلام را هنگام مشاهده شدّت [ و درتنگنا و درماندگى  ] سودمند نمى ‏داند .افزون بر این ، خدا ایمان فرعون را ـ در حال غرق شدن ـ برنتافت و فرمود :« الآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ » ؛[۱۵] اکنون [ که مرگ جلو چشمانت آمد ]ایمان آوردى  ، در حالى  که پیش از این ، روى  برمى ‏تافتى  و از تبهکاران بودى  .و نیز فرمود : « فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ *فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَخَسِرَهُنَالِکَ الْکَافِرُونَ » ؛[۱۶] چون شدّت عملِ ما را دیدند [ و در تنگنا افتادند ] گفتند : تنهابه خدا ایمان آوردیم و از شرک خویش روى  مى ‏گردانیم . چون عذاب ما را دیدند ،ایمانشان آنها را سودمند نیفتاد ؛ این سنّت خداست که در میان بندگانش جارى  است واینجاست که کافران زیان مى ‏بینند .همچنین روایات امامان  علیهم ‏السلام بر این مطلب دلالت دارد .آیات قرآنى  ، صراحت دارد بر اینکه فرعون (و کسانى  که هم قطار اویند) ازپیشوایانى  به شمار مى ‏آیند که مردم را به دوزخ فرا مى ‏خوانند و خداى  متعال ، دراین دنیا بر آنها لعنت فرستاد و در روز قیامت از سیه ‏رویان ‏اند .[ با توجّه به این آموزه‏ ها ] حکم به ایمان فرعون و اینکه او پاک و پاکیزهدرگذشت ، چه معنایى  دارد ؟!

مؤمن در عین معصیت ، پاداش دارد

ابن عربى  مى ‏گوید : بى ‏گمان ، ایمان ، اصل است و عمل ، فرع بر این اصل مى ‏باشد . به همین خاطر ، هرگز از مؤمن معصیتى  بدون طاعت ، بروز نمى ‏یابد .مخلوط این دو، مؤمن عاصى است . هرگاه مؤمنى  در کارى  نافرمانى  مى ‏کند ،ایمان دارد به اینکه آن امر ، معصیت است و این ایمان ، واجب مى ‏باشد ، از این رو ، مؤمن ، واجب را مى ‏آورد .بارى  ، مؤمن ، در عین عصیانش پاداش داده مى ‏شود و ایمان ، از معصیت قوى ‏تر است .[۱۷]

سهو پیامبر و قصور او

ابن عربى  مى ‏گوید : و امّا نصیحت به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله اگر شخصى  از پیامبر چیزى  رابنگرد که خلاف آن امرى  مسلّم است ، از آنجا که انسان از غفلت‏ها مصون نیست باید به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله خاطرنشان سازد تا دریابد که آیا آن حضرت این کار را از روى قصد انجام داده و حکمى  شرعى  است یا اینکه از روى  فراموشى  به آن دست یازیده تا [ با این یادآورى  ] از آن دست کشد .اینها جزو اندرزها به پیامبرند ؛ مانند سهو آن حضرت در نماز که باید نمازچهار رکعتى  را مى ‏گزارد امّا در رکعت دوّم سلام داد ، به او تذکّر دادند ، برگشت و
نماز را تمام کرد و دو سجده سهو به جا آورد …به همین جهت ، خدا از پیامبر ـ در جاهایى  که به او وحى  نمى ‏شد ـ خواست که با اصحاب مشورت کند ، پس آن گاه که به آنان به مشورت مى ‏پرداخت ، وظیفه داشتند که به اندازه علمشان (و آنچه را به نظرشان مصلحت اقتضا داشت) پیامبررا نصیحت کنند ؛ مانند نزول پیامبر در جنگ بدر ، در غیر آبشگاه که اندرزش دادند و از او خواستند که آبگاه را در اختیار گیرد و آن حضرت چنین کرد .و عُمَر درباره کشتن اسیران بدر ـ هنگامى  که پیامبر در این زمینه اشارت کرد ـآن حضرت را نصیحت نمود .[۱۸]و امّا اینکه روایت شده خدا به «عُزَیر» وحى  کرد که «لَئِن لَمْ تَنْتَهِ لَأَمْحُوَنَّ اسْمَکَ مِنْ دِیوان النُّبُوَّة»[۱۹] (اگر از این کار [ پرسش فراوان درباره «قَدَر» ] دست برندارى  ، نامت را از دیوان نبوّت ، محو مى ‏کنم) یعنى  راه خبر را از تو برمى ‏دارم واُمور را با تجلّى  به تو مى ‏دهم، و تجلّى  جز به استعدادى  که دارى  نمى ‏باشد (همان استعدادى  که دستاوردش ادراک ذوقى  است) و خواهى  دانست که آنچه را درک کنى  جز به حسب استعدادت نیست …[۲۰]

پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله کسى  را جانشین خود نساخت

ابن عربى  ، مى ‏گوید :پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله از این جهان رفت و بر خلافتِ هیچ کس به جاى  خود تصریح نکرد واَحَدى  را پس از خود مُعیّن نساخت ؛ چراکه مى ‏دانست …[۲۱]

خداوند تورات را به دست خود نوشت

ابن عربى  ، مى ‏گوید :موسى  به سخن گفتن با خدا و تورات اختصاص یافت ؛ چراکه خدا ـ چهار هزار سال پیش از آنکه آدم را بیافریند ـ تورات را به دست خویش نگاشت .[۲۲]

کعبه و بیت المقدس

ابن عربى  ، مى ‏گوید :خانه کعبه [ نخستین خانه‏ اى  است که ساخته شد و ] رتبه اوّل را به دست آورد، میانِ آن وبناى  مسجد الأ قصى  ، چهل سال فاصله افتاد ؛ همان مدّت زمانى  که قوم موسى  از دخول در آن، در بیابان سرگردان ماندند …[۲۳]این سخن ، از القاهاى  علماى  یهود است وگرنه ، کعبه را آدم  علیه ‏السلام ساخت ،سپس ابراهیم  علیه ‏السلام آن را تجدید بنا کرد .و امّا بیت المقدس ، هزاران سال بعد ، به دست آل داود بنا گردید

تخطئه پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله

ابن عربى  ، مى ‏نگارد : هنگامى  که پیامبر بر «رِعْل» و « ذَکْوان »[۲۴] نفرین کرد ،وحى  آمد که : خدا تو را براى  ناسزاگویى  و لعنت بر دیگران برنینگیخت ، تو رابراى  رحمت بر جهانیان (نه عذاب بر آنها) مبعوث کرد .[۲۵]و در نصّ دیگرى  ، مى ‏افزاید : یعنى  از رحمتم کسى  را نا امید مگردان ، هرچندآن شخص کافر باشد ، تو را ـ تنها ـ براى رحمت بر انگیختم …[۲۶]مى ‏گوییم :در این سخن ، کم انگارى  آشکارى  نسبت به مقام پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله است ؛ زیرا به آن حضرت نسبت مى ‏دهد که راه خطایى  را پیمود که موجب شد خداوند دخالت کند و او را از استمرار آن باز دارد و برایش توضیح دهد که رویکرد نادرستى  رادر پیش گرفته است .

ختم ولایت محمّدى

ابن عربى  ، یادآور مى ‏شود که ختم ولایت محمّدى  [ که براى  مردى  از عرب است ] در زمانِ او [ یعنى  در زمان ابن عربى  ] زاده شد و همچنان که بعد از محمّدپیامبرى  نیست ، پس از او ، ولى ‏اى  نمى ‏باشد .[۲۷]این ، در حالى  است که امام مهدى   علیه ‏السلام از زمانِ غیبت تا روز قیامت ـ به تمامِ معنا ـ صاحب ولایت محمّدى  است و هرکه غیر این را ادّعا کند ، شخص دروغ‏ گوست و نسبت ناروا مى ‏زند و مردم را از راه خدا باز مى ‏دارد

عصمت اولیاى  صوفیّه

ابن عربى  ، براى  ولى  ، عصمت را ادّعا مى ‏کند و آن را « حفظ » (خودنگه ‏دارى )مى ‏نامد و از باب ادب در برابر انبیاى  الهى  ، نامِ عصمت بر آن نمى ‏نهد .[۲۸]

شیطان سرکش و اولیاى  الهى

ابن عربى  ، مى ‏گوید : شیطان سرکش ، پیش ولى  مى ‏آید و جز انواع طاعت‏ها رابر او القا نمى ‏کند و از طاعتى  او را به طاعتِ برتر مى ‏کشاند . شخصِ ولى  ، اثرى  ازهواى  نفس را [ در این کار ] نمى ‏بیند و به فعل آنها مبادرت مى ‏ورزد و شیطانِ مارِد از این پیروى  جاهلانه ولى  از او خرسند مى ‏گردد . اگر ولى ، بیّنه‏ اى  از سوى پروردگارش در این زمینه مى ‏داشت ، اَولى  بود .شیطان در علم تجلّى  الهى  ـ به هیچ وجه ـ نمى ‏تواند خدشه زند . از این رو ،پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله در حقّ شیطان (یعنى  قرین گماشته شده بر پیامبر) فرمود که خدا آن حضرت را بر آن شیطان یارى  داد ، یعنى  او مطیع پیامبر شد و آن حضرت را جز
به خیر فرا نمى ‏خواند .[۲۹]

آزمایش پیامبران پس از مرگ

ابن عربى  ، مى ‏نویسد : همچنان که مؤمنان آزموده مى ‏شوند ، انبیا پس از مرگ ،امتحان مى ‏شوند .[۳۰]

نجات به سبب اقتدا به فاسق

از تمایزهاى  مذهب شیعه ، حکم به نادرستى  اقتدا به فاسق است . قول به جواز ، در مذاهب اهل سنّت رواج دارد و ابن عربى  که به مذهب سنّى  پایبند است ، مى ‏نگارد :چون دیدیم که اولیاى  الهى  به فاسق اقتدا مى ‏کنند و این کار ـ نزد خدا ـ آنان راسود مى ‏بخشد و سبب نجاتشان مى ‏شود ، امامتِ فاسق ، صحیح است. عبداللّه‏ بن عُمَر ، پشت سر حجّاج نماز گزارد ، در حالى  که حجّاج ـ بى ‏هیچ اختلافى  در میانِ تأویل گران به خلاف ـ از فاسقان به شمار مى ‏آید . هرکه به خدا ایمان آورد و به توحید در الوهیّت قائل باشد  خدا بزرگ‏تر از آن است که او را فاسق حقیقى  بنامد ، گرچه فاسق لغوى  است ؛ چراکه از امر معیّنى  ـ هرچند اندک ـ پا فراتر نهاد .تا زمانى  که شخص گناهکار کافر نامیده نشود ، معصیت‏ها در امامت او اثرنمى ‏گذارد .[۳۱]

نسیان پیامبر و حفظ اُبَى ّ

ابن عربى  ، مى ‏گوید :هنگامى  که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله در نماز به لکنت افتاد [ و قرائت را از یاد بُرد ]به اُبَى ّ گفت : چرا به زبانم نینداختى  ؛ چر اکه اُبَى ّ حافظ قرآن بود .[۳۲]نیازى  نیست که توجّه خواننده گرامى  را به این نکته جلب کنیم که : معنا نداردکه اُبَى ّ [ سوره را ] به یاد داشته باشد و پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله در حالى  که معصوم از سهو وخطا و نسیان است (چنان که اعتقاد مذهب حق ، همین قول مى ‏باشد) [ واژه ‏هاى قرآن را ] از یاد ببرد

ابراهیم  علیه ‏السلام برتر از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله

در حدیثى  آمده است که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله فرمود : این گونه بر من صلوات بفرستید :«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى  مُحَمّد وَعَلَى  آل مُحَمّد ، کَما صَلَّیْتَ عَلَى  إبراهیم وآلِ إبراهیم» ؛[۳۳] پروردگارا ، همان گونه که بر ابراهیم و خاندانش صلوات فرستادى  ، بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرست .ابن عربى  ، مى ‏گوید :از این حدیث ، برترى  ابراهیم بر رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله به دست مى ‏آید ؛ زیرا از خداخواست که مانند صلوات ابراهیم بر آن حضرت صلوات فرستد .[۳۴]مى ‏گوییم :نمى ‏دانیم چگونه ابن عربى  برترى  ابراهیم  علیه ‏السلام را بر پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله از این حدیث ،به دست آورد ؟!صلواتِ یکسان بر آن دو ، بر برتر بودن یکى  از آنها بر دیگرى  (وبه عکس)دلالت ندارد ، بلکه برترى  هریک از آنها ، از دلیل دیگر به دست مى ‏آید .افزون بر این ، از شیوه‏اى  که ابن عربى  مى ‏پیماید ، انتظار داریم که به تساوى میان ابراهیم  علیه ‏السلام و رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله بینجامد ، نه اینکه ابراهیم  علیه ‏السلام اَفضل باشد ؛چراکه این مقدّمه‏ ها به این نتیجه نمى ‏رسد .

نه تصدیق یهود ونه تکذیب آنها

ابن عربى  ، مى ‏گوید :یهود گفتند : بلکه این کار در روز شنبه بود ؛ زیرا خدا در روز جمعه ازآفرینش فراغت یافت و در روز شنبه به استراحت پرداخت ؛ به پشت خوابید ، ویک پایش را بر دیگرى  انداخت و فرمود : منم فرمان‏روا [ و پادشاه جهان ] .خداى  متعال در مقابله با این سخن یهود مى ‏فرماید : « وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ » ؛[۳۵] خدا را آن گونه که سزامند منزلت اوست ، نشناختند .یهود مى ‏پندارند که این سخن از آیه ‏هایى  است که در تورات نازل شد ، ما دراین زمینه ، نه آنان را تصدیق مى ‏کنیم و نه تکذیب .[۳۶]ابن عربى  ـ با استناد به حدیث خیالى  ـ یهود را تکذیب نمى ‏کند ، با اینکه خداى  متعال به تزویر و ریاکارى  و دروغ بستن یهود بر خدا حکم کرده است ،بلکه خود همین آیه ، تکذیب یهود به شمار مى ‏آید و اعتراضى  بر سخنانِ باطل آنهاست .

نجات یهود و نصاراى  دورانِ فترت

ابن عربى  ادّعامى ‏کند هرکه در دوران فترت ، یهود یا نصرانى  شد یا به ابراهیم ایمان آورد ، اهل نجات و سعادتمند است .[۳۷]
امّا چگونه کسى  که بعد از بعثت عیسى   علیه ‏السلام به آیین یهود بگرود و به آن حضرت ایمان نیاورد ، اهل نجات است ؟!آنچه ابن عربى  را به این دیدگاه فاسد بر انگیخت این عقیده است که زمین ، ازرسول یا وصى  ، تهى  نمى ‏باشد .قَطیفى قَدیحى  ، مى ‏گوید :از این روست که این طایفه ، مقام وصایت را با ادّعاى  کشف رَبّانى [ به خود ] بسته ‏اند و در احکام و کرامات با آنان [ اوصیاى  راستین پیامبر ] مقابله مى ‏کنند ، و در نیافتند که اگر زمین از حجّت خالى بماند ، اهل خویش را فرو مى ‏برد و تکلیف از میان مى ‏رود .[۳۸]

عیسى   علیه ‏السلام ختم ولایت عام

ابن عربى  ادّعا مى ‏کند که عیسى علیه ‏السلام پایان بخش ولایت مطلق است و امّا ختم ولایت محمّدى  ، مردى  است از عرب که از نظر اصالت و شرف ، گرامى ‏ترین آنهاست .وى  مى ‏گوید: ختم ولایت خاصّ محمّدى  براى  شخصى  است که همنام پیامبر
است و او «مهدى » که به «منتظر» معروف است ، نمى ‏باشد ؛ چراکه این مهدى  ، ازعترت و سلاله حسّى  پیامبر است و ولى ّ خاتم ، از سلاله حسّى  او نیست ، بلکه ازوارثان اخلاق و شرافتِ پیامبر است .قیصرى  یادآور مى ‏شود که ابن عربى  ، در همه جایى  که از ختم ولایت سخن مى ‏گوید ، خود را مدّ نظر دارد .[۳۹]این سخن ، ردّ بر خدا و پیامبر او مى ‏باشد ؛ چرا که ولایت ـ تا روز قیامت ـ به پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله و ائمه  علیهم ‏السلام منحصر است .

[ شرمندگى  ابراهیم  علیه ‏السلام ]

ابن عربى  یادآور مى ‏شود که دروغ‏هاى  سه گانه ابراهیم ـ در روز قیامت ـاثراتِ خویش را بر جاى  مى ‏نهد و آن حضرت از خدا شرم مى ‏کند که فتح باب شفاعت را بطلبد .[۴۰]

متّهم ساختن حضرت على   علیه ‏السلام به دروغ‏گویى

ابن عربى  مى ‏گوید : هنگامى  که به آسمان عروج یافت ، على  را در درجه ‏اى پایین‏تر از ابوبکر و عُمَر و عثمان دید ، چون بازگشت ، به على  گفت : چگونه دردنیا ادّعا مى ‏کردى  که از اینان برترى  ؟! درجه تو را پایین‏تر از آنها دیدم ![۴۱]
[۱] .  الفتوحات المکیّه ۹ : ۳۲۶ ـ ۳۲۷ .
[۲] .  بنگرید به ، الکنى  والألقاب ۲ : ۳۰۶ .
[۳] .  سوره نساء ۴ آیه ۵۶ .
[۴] .  چنین حدیثى  یا مشابه و مضمون آن در صحیح مسلم و در دیگر مصادر حدیثى  ، یافت نشد (م) .
[۵] .  الفتوحات المکیّه ۴ : ۴۰۳ .
[۶] .  الفتوحات المکیّه ۱۳ : ۱۴۸ .
[۷] .  فصوص الحکم : ۱۶۹ .
[۸] .  صاحب سجلاّت : کسى  است که هرگز عمل خیرى  انجام نداده و تنها در طول زندگى ‏اش یک بار با اخلاص ، کلمه توحید لا إله إلاّ اللّه‏ را بر زبان آورده است (الفتوحات المکیّه ۱۴ : ۴۷۱) (م) .
[۹] .  الفتوحات المکیّه ۸ : ۱۰۸ (و جلد ۴ ، ص۴۷۰ ؛ و بنگرید به جلد ۷ ، ص۳۹۲ ـ ۳۹۳) .
[۱۰] .  سوره یونس ۱۰ آیه ۱۸ .
[۱۱] .  سوره زمر ۳۹ آیه ۳ .
[۱۲] .  سوره اعراف ۷ آیه ۱۵۶ .
[۱۳] .  الفتوحات المکیّه ۸ : ۹۹ ـ ۱۰۰ .
[۱۴] .  فصوص الحکم : ۲۰۱ .
[۱۵] .  سوره یونس ۱۰ آیه ۹۱ .
[۱۶] .  سورء غافر ۴۰ آیه ۸۴ ـ ۸۵ .
[۱۷] .  الفتوحات المکیّه ۸ : ۲۳۲ .
[۱۸] .  الوصایا : ۶۵ ـ ۶۶ .
[۱۹] .  این روایت را ابن عساکر م۵۷۱ه  در «تاریخ مدینة دمشق ۴۰ : ۳۳۱» به اسناد از ضحّاک وابن عبّاس نقل مى ‏کند و در جوامع حدیثى  (و نیز کتاب‏هاى تاریخى  پیش از ابن عساکر ) اثرى  از آن ، به چشم نمى ‏خورد (م) .
[۲۰] .  فصوص الحکم : ۲۳۴ ؛ الفتوحات المکیّة ۱۲ : ۱۳۰
[۲۱] .  فصوص الحکم : ۱۶۳ .
[۲۲] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۲ : ۱۴۰ ؛ الردود والنقود : ۳۵۴ .
[۲۳] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۳۲ .
[۲۴] .  رِعْل و ذَکْوان و عُصَیَّه ، نام قبایلى  از «سُلَیْم» است بنگرید به ، لسان العرب ۱۱ : ۲۸۹ ، و جلد ۱۵ ، ص۶۸ (م)
[۲۵] .  مجموعة رسائل ابن عربى  المجموعة الأُولى  : ۱۴۵
[۲۶] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّة ۵ : ۲۷۲ .
[۲۷] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۴ جلدى  ۱۲ : ۱۲۰ ـ ۱۲۱ (م) .
[۲۸] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۷ : ۴۴۰ ـ ۴۴۳ و جلد ۱۰ ، ص۵۶ ـ ۵۷ .
[۲۹] .  همان ، جلد ۷ ، ص۴۴۲ ـ ۴۴۳ .
[۳۰] .  همان ، ص۴۷۱ .
[۳۱] .  همان ، جلد ۶ ، ص۴۲۵ .
[۳۲] .  همان ، ص۴۴۶ .
[۳۳] .  صحیح بخارى  ۴ : ۱۱۸ و جلد ۶ ، ص۲۷ و جلد ۷ ص۱۵۶ ؛ صحیح مسلم ۲ : ۱۶ ؛ سنن ابن ماجه ۱ : ۲۹۳ ، حدیث ۹۰۶ .
[۳۴] .  همان ، جلد ۸ ، ص۱۷۴ .
[۳۵] .  سوره انعام ۶ آیه ۹۱ .
[۳۶] .  الفتوحات المکیّه ۷ : ۹۸ ـ ۹۹ .
[۳۷] .  الردود والنقود : ۴۰۶ ـ ۴۰۷ .
[۳۸] .  همان .
[۳۹] .  بنگرید به ، منهاج البراعه ۱۳ : ۲۷۰ ؛ الفتوحات المکیّه ۱۲ : ۱۲۱ و۱۲۸ و فتوحات ۴ جلدى  ،جلد ۲ ، ص۵۰ (م) .
[۴۰] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۲ : ۹۷ چاپ دار العلمیّه الکبرى  ، مصر .
[۴۱] .  منهاج البراعة ۱۳ : ۳۷۸ ـ ۳۷۹ .متن عبارت ، در این مأخذ ، چنین است : رَأَیْتُ فى  المِعْراج دَرَجةِ عَلى ٍّ أَسْفَل مِن دَرَجةِ أَبى  بکروعُمَر وعُثمان ، ورَأَیْتُ أبابکر فى  العَرْش ؛ فَلمّا رَجَعْتُ ، قلتُ لعلى ّ : کیفَ تَدَّعى  فى  الدّنیا أَنَّکَ أَفْضَل مِن هؤلاء ؟! وقد رَأَیْتُ أَنّکَ أَسْفَلَ دَرَجةٍ منهم م .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ شش = 9

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>