پاره اى از عقاید ابن عربى ۲-ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟
شگفتى از اسرائیلیّات سَبْتى
ابن عربى ، مى گوید :احمد سَبْتى (پسر هارون الرشید) شش روز را روزه مى گرفت و در این روزهابه عبادت مشغول مى شد ، آن گاه که روز شنبه فرا مى رسید ، براى خوراک هفتگى اش کار مى کرد …از او پرسیدم : چرا روز شنبه را به کار و تلاش اختصاص دادى ؟ گفت : زیراخداى سبحان ، آفرینش ما را در روز یکشنبه آغازید و در روز جمعه از آن فراغت یافت . من این روزها را براى عبادتِ خدا قرار دادم و در آنها به آنچه خود بهره مند شوم ، نپرداختم . در روز شنبه در طلب آنچه در این ایّام بخورم ،برمى آیم .هر جمعه اى چنین است . خداى سبحان در روز شنبه به آنچه آفرید، مى نگرد،به پشت مى خوابد و یکى از پاهایش را بر دیگرى مى گذارد و مى گوید : منم پادشاه (به جهت ظهور فرمان روایى اش) و به همین جهت ، این روز «یوم
السبت» (روز استراحت) نامیده شد ، «سبت» همان «راحتى و آسودن» است .از این روست که خداى متعال خبر داد که «در آنچه آفرید او را لُغوبى نمى رسد» لُغُوب ، همان خستگى و درماندگى است ، خدا به استراحت مى پردازدامّا نه از سر خستگى (آن گونه که در حقّ ما جارى است) .
من از این زیرکى و قصد او ، تعجّب کردم ، پرسیدم : قُطب زمان ، در روزگارتو چه کسى است ؟ گفت : منم ، سپس با من خداحافظى کرد و برگشت .[۱]در بعضى از قسمتهاى این پژوهش گذشت که ابن عربى احمد سَبْتى را ازاَصحاب مقامات مى شمارد ، در اینجا دیدیم که وى از باهوشى وى درشگفت مى ماند ؛ چراکه روایات باطل اسرائیلى را بر زبان مى آورد .ما هم به نوبه خود در شگفتیم از اینکه چگونه وى این کار را زیرکى مى داند !یادآورى دو نفر از بزرگانِ صوفیّه به نام «احمد سَبْتى » اند ؛ یکى فرزند هارون الرشید که در سال ۱۸۴ هجرى (پیش از مرگ پدرش هارون) درگذشت ، ودیگرى شخصى که در پایان سده ششم در «مراکش» مى زیست و علمِ طالع بینى به وى منسوب است ، همان علمى که از قوانین نجومى ، امور غیبى را بیرون آورند .[۲] به نظر مى رسد ابن عربى ، از احمد سَبْتى اوّل حدیث مى کند (چنان که از سیاق کلامش پیداست و از توصیفى که مى آورد و اسم پدرش را نام مى برد) مگراینکه شخصِ سوّمى به این اسم باشد که ما او را نمى شناسیم . امّا ظاهر بلکه صریح سخن ابن عربى ، بر شخص دیگرى ، رهنمون نیست .
عدم خلود در دوزخ ، بلکه در آن بهشت پدید مى آید
ابن عربى مى گوید : بعد از پایان مدّت موازنه زمانِ اعمال ، باید فضل ورحمت خدا در دوزخ براى جهنّمیان رخ نماید و در نتیجه آنان احساس درد وشکنجه در آتش نکنند ؛ زیرا آنها از دوزخ بیرون نمى آیند و در آن نه مى میرند ونه زنده مى شوند ، روح حسّاس به آتش ، از اعضا و جوارح آنها رخت بر مى بندد
واندامهاى آنان حالت به خواب رفتگى (بى حسّى ) مى یابد .خدا ـ بعد از موازنه زمانى میان عذاب و عمل ـ به گروهى از آنها نعمتهاى خیالى مى دهد (مثل آنچه را شخص خواب و پوست او مى بیند) چنان که خدافرمود : « کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم » ؛[۳] هرگاه پوست هاشان بریان شود .این کار ـ چنان که گفتیم ـ بى حسّى اَندام هاست .دوزخیان در زمان بریان شدن و تبدیل پوستشان ، احساسِ درد ندارند ؛ زیرازمان بریان شدن ، آتش در حقّ آنان خاموش است و چونان کسانى مى شوند که به دوزخ درمى آیند و اهل دوزخ نیستند ، خدا آنها را به گونه اى در جهنّم مى میراند که عملکرد آتش را در بدن هاشان حس نمى کنند .این حدیث را به طور کامل ، مسلم در صحیح خود مى آورد ؛[۴] و این ، از فضل و رحمت خداست .[۵]در اینجا این سؤال پاسخ مى طلبد که : هنگامى که آنان سزامند ماندن در دوزخ نیستند ، چرا خدا آنها را از آتش بیرون نمى آورد ؟ و اگر بقاى آنها در دوزخ به اختیار واصرار خودشان است،دلایل و توجیهات این گزینش و پافشارى چیست؟آیا به زور و اجبار و از سر جبر اراده خداى متعال ، در آتش مى مانند ؟ اگرچنین است ، چرا در حقّشان تخفیف پدید آید ؟ و هرگاه بى حِسّى ـ به صورت طبیعى ـ سبب تخفیف است ، چرا پیش از موازنه اعمال و عذاب ، سببِ آن نمى باشد ؟!و پرسشهاى بسیار دیگر که پاسخ مى خواهد . ابن عربى مى گوید : زیبنده آخرت ، خروج از دوزخ است ، یکتاپرستانى که پیامبر سوى آنها بر انگیخته شد ، در آتش نمى مانند و هیچ یک از کسانى که پیامبرسوى آنها مبعوث گشت ، نگونبخت باقى نمى ماند ؛ و اگر هم در دوزخ باقى بماند ، از برکت اهل بیت ، آتش بر او سرد و ناگزنده مى گردد .[۶]ابن عربى مى گوید : بازگشت اهل دوزخ ، به بهشت است ، لیکن در همان دوزخ ؛ زیرا جهنّم پس از پایان مدّت عقاب ، ناگزیر بر کسانى که در آن اند ، سردو خنک مى شود و همین ، بهشت آن هاست .بهشت اهل دوزخ بعد از بازستانى کامل حقوق ، بهشت ابراهیم خلیل است آن گاه که در آتش افکنده شد ؛ آن حضرت به دیدنِ آتش و به آنچه درباره آتش مى دانست و در ذهن داشت ، شکنجه مى شد و آزار مى دید .[۷]ابن عربى مى گوید : صاحب سجلاّت[۸] با اینکه از اهل کبائر به شمار مى رود(و به گناهان بزرگ دست یازیده است) به دوزخ در نمى آید ؛ زیرا در طول اسلام او ، مدّت زندگانى اش در دنیا ، به همراه وى جز قولِ «لا إله الاّ اللّه» نیست .[۹]
توحید مشرک و بهشت او
ابن عربى مى گوید : اگر نص وارد شده درباره مشرک (و کسانى که شرک رابنیان نهادند) نبود ، شفاعت ، همه کسانى را که به وجود خدا اِقرار داشتند ویکتاپرست نبودند ، در برمى گرفت ؛ چراکه مشرک ، نوعى از توحید را داراست(مقصودم توحید مرتبه عظماى الهى است) زیرا مشرک، شریک را شفیع نزد خداقرار مى دهد .مى گویند : « هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ » ؛[۱۰] اینان شفیعان ما نزد خدایند .چنان که مى گویند : « مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفى » ؛[۱۱] این بتها راعبادت نمى کنیم مگر براى آنکه ما را پیش خدا مقرّب سازند .این مشرک ، خدا را در عظمتش موحّد است و در نگاه او «شریک» این مرتبت را ندارد ؛ زیرا اگر شریک این منزلت را داشت او را شفیع نمى ساخت . شفیع ،حاکم نمى باشد [ و حکم نمى راند ] .مشرکان ، بویى از توحید دارند و به سبب همین رایحه ، بعید نیست که خدابرایشان نوعى از بهشت را (در میان اسبابى که با دردها و شکنجه ها همراه اند)قرار دهد ، هرچند از دوزخ بیرون نیایند .کمترین بهره مند ساختن آنها این است که «مَقرور» (سرمازده) در «حَرور»(گرما و آتش) و نقیض آن «مَحْرور» (گرمازده) در «زَمْهَریر» (سرما و یخ) قرارداده شود تا هریک از این دو ، بعضى از لذّت را دریابند ؛ چنان که بعضى از رایحه توحید ـ در این دنیا ـ برایشان بود .تا اینکه مى گوید : نصّى که میانِ ما و حکمى را که ذکر کردیم ، حائل شود ،وارد نشده است . از این رو ، اصالتِ امکان ـ به حال خودش ـ در این مسئله ، باقى مى ماند و آموزه هایى در شریعت آن را تقویت مى کند ؛ این سخن خدا که :« وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ »[۱۲] (رحمتم هر چیزى را در بر مى گیرد) و «رَحْمَتی سَبَقَتْ غَضَبی» رحمتم از خشمم پیش مى افتد .[۱۳]
ایمان فرعون و پاک و پاکیزگى او
ابن عربى مى گوید : آسیه درباره موسى به فرعون گفت : «این فرزند ، مایه چشم روشنى من و توست» .از این رو ، به موسى چشم آسیه روشن شد به سبب کمالى که برایش پدید آمد(چنان که گفتیم) .[ و نیز ] موسى مایه چشم روشنى فرعون شد به جهت ایمانى که خدا هنگام غرق شدن او را داد و پاک و پاکیزه ـ بى آنکه خباثتى در او باشد ـ جانش را ستاند ؛زیرا هنگامى که فرعون ایمان آورد و پیش از آنکه گناهى را مرتکب شود ، او راقبض روح کرد و اسلام ، ما قبل خود را مى پوشاند .خدا فرعون را آیتى بر عنایتِ خویش بر هرکس که خواهد ، قرار داد تا احدى از رحمتِ او ناامید نشود ؛ چراکه از رَوح (و بشارتِ) الهى جز کافران ، مأیوس نگردند .اگر فرعون از ناامیدان بود به ایمان مبادرت نمى ورزید .پس ، موسى ، همان گونه شد که زنِ فرعون دربارهاش گفت : او مایه چشم روشنى من و توست ، امید است ما را سود بخشد !و ماجرا ، همینگونه شد ؛ خدا به وسیله موسى ، فرعون و زنش را سودرساند .[۱۴]مى گوییم :این مطلب ، بر خلاف آموزههایى است که اعتقاد و گرایش به اسلام را هنگام مشاهده شدّت [ و درتنگنا و درماندگى ] سودمند نمى داند .افزون بر این ، خدا ایمان فرعون را ـ در حال غرق شدن ـ برنتافت و فرمود :« الآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ » ؛[۱۵] اکنون [ که مرگ جلو چشمانت آمد ]ایمان آوردى ، در حالى که پیش از این ، روى برمى تافتى و از تبهکاران بودى .و نیز فرمود : « فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ *فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَخَسِرَهُنَالِکَ الْکَافِرُونَ » ؛[۱۶] چون شدّت عملِ ما را دیدند [ و در تنگنا افتادند ] گفتند : تنهابه خدا ایمان آوردیم و از شرک خویش روى مى گردانیم . چون عذاب ما را دیدند ،ایمانشان آنها را سودمند نیفتاد ؛ این سنّت خداست که در میان بندگانش جارى است واینجاست که کافران زیان مى بینند .همچنین روایات امامان علیهم السلام بر این مطلب دلالت دارد .آیات قرآنى ، صراحت دارد بر اینکه فرعون (و کسانى که هم قطار اویند) ازپیشوایانى به شمار مى آیند که مردم را به دوزخ فرا مى خوانند و خداى متعال ، دراین دنیا بر آنها لعنت فرستاد و در روز قیامت از سیه رویان اند .[ با توجّه به این آموزه ها ] حکم به ایمان فرعون و اینکه او پاک و پاکیزهدرگذشت ، چه معنایى دارد ؟!
مؤمن در عین معصیت ، پاداش دارد
ابن عربى مى گوید : بى گمان ، ایمان ، اصل است و عمل ، فرع بر این اصل مى باشد . به همین خاطر ، هرگز از مؤمن معصیتى بدون طاعت ، بروز نمى یابد .مخلوط این دو، مؤمن عاصى است . هرگاه مؤمنى در کارى نافرمانى مى کند ،ایمان دارد به اینکه آن امر ، معصیت است و این ایمان ، واجب مى باشد ، از این رو ، مؤمن ، واجب را مى آورد .بارى ، مؤمن ، در عین عصیانش پاداش داده مى شود و ایمان ، از معصیت قوى تر است .[۱۷]
سهو پیامبر و قصور او
ابن عربى مى گوید : و امّا نصیحت به پیامبر صلى الله علیه وآله اگر شخصى از پیامبر چیزى رابنگرد که خلاف آن امرى مسلّم است ، از آنجا که انسان از غفلتها مصون نیست باید به پیامبر صلى الله علیه وآله خاطرنشان سازد تا دریابد که آیا آن حضرت این کار را از روى قصد انجام داده و حکمى شرعى است یا اینکه از روى فراموشى به آن دست یازیده تا [ با این یادآورى ] از آن دست کشد .اینها جزو اندرزها به پیامبرند ؛ مانند سهو آن حضرت در نماز که باید نمازچهار رکعتى را مى گزارد امّا در رکعت دوّم سلام داد ، به او تذکّر دادند ، برگشت و
نماز را تمام کرد و دو سجده سهو به جا آورد …به همین جهت ، خدا از پیامبر ـ در جاهایى که به او وحى نمى شد ـ خواست که با اصحاب مشورت کند ، پس آن گاه که به آنان به مشورت مى پرداخت ، وظیفه داشتند که به اندازه علمشان (و آنچه را به نظرشان مصلحت اقتضا داشت) پیامبررا نصیحت کنند ؛ مانند نزول پیامبر در جنگ بدر ، در غیر آبشگاه که اندرزش دادند و از او خواستند که آبگاه را در اختیار گیرد و آن حضرت چنین کرد .و عُمَر درباره کشتن اسیران بدر ـ هنگامى که پیامبر در این زمینه اشارت کرد ـآن حضرت را نصیحت نمود .[۱۸]و امّا اینکه روایت شده خدا به «عُزَیر» وحى کرد که «لَئِن لَمْ تَنْتَهِ لَأَمْحُوَنَّ اسْمَکَ مِنْ دِیوان النُّبُوَّة»[۱۹] (اگر از این کار [ پرسش فراوان درباره «قَدَر» ] دست برندارى ، نامت را از دیوان نبوّت ، محو مى کنم) یعنى راه خبر را از تو برمى دارم واُمور را با تجلّى به تو مى دهم، و تجلّى جز به استعدادى که دارى نمى باشد (همان استعدادى که دستاوردش ادراک ذوقى است) و خواهى دانست که آنچه را درک کنى جز به حسب استعدادت نیست …[۲۰]
پیامبر صلى الله علیه وآله کسى را جانشین خود نساخت
ابن عربى ، مى گوید :پیامبر صلى الله علیه وآله از این جهان رفت و بر خلافتِ هیچ کس به جاى خود تصریح نکرد واَحَدى را پس از خود مُعیّن نساخت ؛ چراکه مى دانست …[۲۱]
خداوند تورات را به دست خود نوشت
ابن عربى ، مى گوید :موسى به سخن گفتن با خدا و تورات اختصاص یافت ؛ چراکه خدا ـ چهار هزار سال پیش از آنکه آدم را بیافریند ـ تورات را به دست خویش نگاشت .[۲۲]
کعبه و بیت المقدس
ابن عربى ، مى گوید :خانه کعبه [ نخستین خانه اى است که ساخته شد و ] رتبه اوّل را به دست آورد، میانِ آن وبناى مسجد الأ قصى ، چهل سال فاصله افتاد ؛ همان مدّت زمانى که قوم موسى از دخول در آن، در بیابان سرگردان ماندند …[۲۳]این سخن ، از القاهاى علماى یهود است وگرنه ، کعبه را آدم علیه السلام ساخت ،سپس ابراهیم علیه السلام آن را تجدید بنا کرد .و امّا بیت المقدس ، هزاران سال بعد ، به دست آل داود بنا گردید
تخطئه پیامبر صلى الله علیه وآله
ابن عربى ، مى نگارد : هنگامى که پیامبر بر «رِعْل» و « ذَکْوان »[۲۴] نفرین کرد ،وحى آمد که : خدا تو را براى ناسزاگویى و لعنت بر دیگران برنینگیخت ، تو رابراى رحمت بر جهانیان (نه عذاب بر آنها) مبعوث کرد .[۲۵]و در نصّ دیگرى ، مى افزاید : یعنى از رحمتم کسى را نا امید مگردان ، هرچندآن شخص کافر باشد ، تو را ـ تنها ـ براى رحمت بر انگیختم …[۲۶]مى گوییم :در این سخن ، کم انگارى آشکارى نسبت به مقام پیامبر صلى الله علیه وآله است ؛ زیرا به آن حضرت نسبت مى دهد که راه خطایى را پیمود که موجب شد خداوند دخالت کند و او را از استمرار آن باز دارد و برایش توضیح دهد که رویکرد نادرستى رادر پیش گرفته است .
ختم ولایت محمّدى
ابن عربى ، یادآور مى شود که ختم ولایت محمّدى [ که براى مردى از عرب است ] در زمانِ او [ یعنى در زمان ابن عربى ] زاده شد و همچنان که بعد از محمّدپیامبرى نیست ، پس از او ، ولى اى نمى باشد .[۲۷]این ، در حالى است که امام مهدى علیه السلام از زمانِ غیبت تا روز قیامت ـ به تمامِ معنا ـ صاحب ولایت محمّدى است و هرکه غیر این را ادّعا کند ، شخص دروغ گوست و نسبت ناروا مى زند و مردم را از راه خدا باز مى دارد
عصمت اولیاى صوفیّه
ابن عربى ، براى ولى ، عصمت را ادّعا مى کند و آن را « حفظ » (خودنگه دارى )مى نامد و از باب ادب در برابر انبیاى الهى ، نامِ عصمت بر آن نمى نهد .[۲۸]
شیطان سرکش و اولیاى الهى
ابن عربى ، مى گوید : شیطان سرکش ، پیش ولى مى آید و جز انواع طاعتها رابر او القا نمى کند و از طاعتى او را به طاعتِ برتر مى کشاند . شخصِ ولى ، اثرى ازهواى نفس را [ در این کار ] نمى بیند و به فعل آنها مبادرت مى ورزد و شیطانِ مارِد از این پیروى جاهلانه ولى از او خرسند مى گردد . اگر ولى ، بیّنه اى از سوى پروردگارش در این زمینه مى داشت ، اَولى بود .شیطان در علم تجلّى الهى ـ به هیچ وجه ـ نمى تواند خدشه زند . از این رو ،پیامبر صلى الله علیه وآله در حقّ شیطان (یعنى قرین گماشته شده بر پیامبر) فرمود که خدا آن حضرت را بر آن شیطان یارى داد ، یعنى او مطیع پیامبر شد و آن حضرت را جز
به خیر فرا نمى خواند .[۲۹]
آزمایش پیامبران پس از مرگ
ابن عربى ، مى نویسد : همچنان که مؤمنان آزموده مى شوند ، انبیا پس از مرگ ،امتحان مى شوند .[۳۰]
نجات به سبب اقتدا به فاسق
از تمایزهاى مذهب شیعه ، حکم به نادرستى اقتدا به فاسق است . قول به جواز ، در مذاهب اهل سنّت رواج دارد و ابن عربى که به مذهب سنّى پایبند است ، مى نگارد :چون دیدیم که اولیاى الهى به فاسق اقتدا مى کنند و این کار ـ نزد خدا ـ آنان راسود مى بخشد و سبب نجاتشان مى شود ، امامتِ فاسق ، صحیح است. عبداللّه بن عُمَر ، پشت سر حجّاج نماز گزارد ، در حالى که حجّاج ـ بى هیچ اختلافى در میانِ تأویل گران به خلاف ـ از فاسقان به شمار مى آید . هرکه به خدا ایمان آورد و به توحید در الوهیّت قائل باشد خدا بزرگتر از آن است که او را فاسق حقیقى بنامد ، گرچه فاسق لغوى است ؛ چراکه از امر معیّنى ـ هرچند اندک ـ پا فراتر نهاد .تا زمانى که شخص گناهکار کافر نامیده نشود ، معصیتها در امامت او اثرنمى گذارد .[۳۱]
نسیان پیامبر و حفظ اُبَى ّ
ابن عربى ، مى گوید :هنگامى که پیامبر صلى الله علیه وآله در نماز به لکنت افتاد [ و قرائت را از یاد بُرد ]به اُبَى ّ گفت : چرا به زبانم نینداختى ؛ چر اکه اُبَى ّ حافظ قرآن بود .[۳۲]نیازى نیست که توجّه خواننده گرامى را به این نکته جلب کنیم که : معنا نداردکه اُبَى ّ [ سوره را ] به یاد داشته باشد و پیامبر صلى الله علیه وآله در حالى که معصوم از سهو وخطا و نسیان است (چنان که اعتقاد مذهب حق ، همین قول مى باشد) [ واژه هاى قرآن را ] از یاد ببرد
ابراهیم علیه السلام برتر از پیامبر صلى الله علیه وآله
در حدیثى آمده است که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : این گونه بر من صلوات بفرستید :«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمّد وَعَلَى آل مُحَمّد ، کَما صَلَّیْتَ عَلَى إبراهیم وآلِ إبراهیم» ؛[۳۳] پروردگارا ، همان گونه که بر ابراهیم و خاندانش صلوات فرستادى ، بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرست .ابن عربى ، مى گوید :از این حدیث ، برترى ابراهیم بر رسول خدا صلى الله علیه وآله به دست مى آید ؛ زیرا از خداخواست که مانند صلوات ابراهیم بر آن حضرت صلوات فرستد .[۳۴]مى گوییم :نمى دانیم چگونه ابن عربى برترى ابراهیم علیه السلام را بر پیامبر صلى الله علیه وآله از این حدیث ،به دست آورد ؟!صلواتِ یکسان بر آن دو ، بر برتر بودن یکى از آنها بر دیگرى (وبه عکس)دلالت ندارد ، بلکه برترى هریک از آنها ، از دلیل دیگر به دست مى آید .افزون بر این ، از شیوهاى که ابن عربى مى پیماید ، انتظار داریم که به تساوى میان ابراهیم علیه السلام و رسول خدا صلى الله علیه وآله بینجامد ، نه اینکه ابراهیم علیه السلام اَفضل باشد ؛چراکه این مقدّمه ها به این نتیجه نمى رسد .
نه تصدیق یهود ونه تکذیب آنها
ابن عربى ، مى گوید :یهود گفتند : بلکه این کار در روز شنبه بود ؛ زیرا خدا در روز جمعه ازآفرینش فراغت یافت و در روز شنبه به استراحت پرداخت ؛ به پشت خوابید ، ویک پایش را بر دیگرى انداخت و فرمود : منم فرمانروا [ و پادشاه جهان ] .خداى متعال در مقابله با این سخن یهود مى فرماید : « وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ » ؛[۳۵] خدا را آن گونه که سزامند منزلت اوست ، نشناختند .یهود مى پندارند که این سخن از آیه هایى است که در تورات نازل شد ، ما دراین زمینه ، نه آنان را تصدیق مى کنیم و نه تکذیب .[۳۶]ابن عربى ـ با استناد به حدیث خیالى ـ یهود را تکذیب نمى کند ، با اینکه خداى متعال به تزویر و ریاکارى و دروغ بستن یهود بر خدا حکم کرده است ،بلکه خود همین آیه ، تکذیب یهود به شمار مى آید و اعتراضى بر سخنانِ باطل آنهاست .
نجات یهود و نصاراى دورانِ فترت
ابن عربى ادّعامى کند هرکه در دوران فترت ، یهود یا نصرانى شد یا به ابراهیم ایمان آورد ، اهل نجات و سعادتمند است .[۳۷]
امّا چگونه کسى که بعد از بعثت عیسى علیه السلام به آیین یهود بگرود و به آن حضرت ایمان نیاورد ، اهل نجات است ؟!آنچه ابن عربى را به این دیدگاه فاسد بر انگیخت این عقیده است که زمین ، ازرسول یا وصى ، تهى نمى باشد .قَطیفى قَدیحى ، مى گوید :از این روست که این طایفه ، مقام وصایت را با ادّعاى کشف رَبّانى [ به خود ] بسته اند و در احکام و کرامات با آنان [ اوصیاى راستین پیامبر ] مقابله مى کنند ، و در نیافتند که اگر زمین از حجّت خالى بماند ، اهل خویش را فرو مى برد و تکلیف از میان مى رود .[۳۸]
عیسى علیه السلام ختم ولایت عام
ابن عربى ادّعا مى کند که عیسى علیه السلام پایان بخش ولایت مطلق است و امّا ختم ولایت محمّدى ، مردى است از عرب که از نظر اصالت و شرف ، گرامى ترین آنهاست .وى مى گوید: ختم ولایت خاصّ محمّدى براى شخصى است که همنام پیامبر
است و او «مهدى » که به «منتظر» معروف است ، نمى باشد ؛ چراکه این مهدى ، ازعترت و سلاله حسّى پیامبر است و ولى ّ خاتم ، از سلاله حسّى او نیست ، بلکه ازوارثان اخلاق و شرافتِ پیامبر است .قیصرى یادآور مى شود که ابن عربى ، در همه جایى که از ختم ولایت سخن مى گوید ، خود را مدّ نظر دارد .[۳۹]این سخن ، ردّ بر خدا و پیامبر او مى باشد ؛ چرا که ولایت ـ تا روز قیامت ـ به پیامبر صلى الله علیه وآله و ائمه علیهم السلام منحصر است .
[ شرمندگى ابراهیم علیه السلام ]
ابن عربى یادآور مى شود که دروغهاى سه گانه ابراهیم ـ در روز قیامت ـاثراتِ خویش را بر جاى مى نهد و آن حضرت از خدا شرم مى کند که فتح باب شفاعت را بطلبد .[۴۰]
متّهم ساختن حضرت على علیه السلام به دروغگویى
ابن عربى مى گوید : هنگامى که به آسمان عروج یافت ، على را در درجه اى پایینتر از ابوبکر و عُمَر و عثمان دید ، چون بازگشت ، به على گفت : چگونه دردنیا ادّعا مى کردى که از اینان برترى ؟! درجه تو را پایینتر از آنها دیدم ![۴۱]
[۱] . الفتوحات المکیّه ۹ : ۳۲۶ ـ ۳۲۷ .
[۲] . بنگرید به ، الکنى والألقاب ۲ : ۳۰۶ .
[۳] . سوره نساء ۴ آیه ۵۶ .
[۴] . چنین حدیثى یا مشابه و مضمون آن در صحیح مسلم و در دیگر مصادر حدیثى ، یافت نشد (م) .
[۵] . الفتوحات المکیّه ۴ : ۴۰۳ .
[۶] . الفتوحات المکیّه ۱۳ : ۱۴۸ .
[۷] . فصوص الحکم : ۱۶۹ .
[۸] . صاحب سجلاّت : کسى است که هرگز عمل خیرى انجام نداده و تنها در طول زندگى اش یک بار با اخلاص ، کلمه توحید لا إله إلاّ اللّه را بر زبان آورده است (الفتوحات المکیّه ۱۴ : ۴۷۱) (م) .
[۹] . الفتوحات المکیّه ۸ : ۱۰۸ (و جلد ۴ ، ص۴۷۰ ؛ و بنگرید به جلد ۷ ، ص۳۹۲ ـ ۳۹۳) .
[۱۰] . سوره یونس ۱۰ آیه ۱۸ .
[۱۱] . سوره زمر ۳۹ آیه ۳ .
[۱۲] . سوره اعراف ۷ آیه ۱۵۶ .
[۱۳] . الفتوحات المکیّه ۸ : ۹۹ ـ ۱۰۰ .
[۱۴] . فصوص الحکم : ۲۰۱ .
[۱۵] . سوره یونس ۱۰ آیه ۹۱ .
[۱۶] . سورء غافر ۴۰ آیه ۸۴ ـ ۸۵ .
[۱۷] . الفتوحات المکیّه ۸ : ۲۳۲ .
[۱۸] . الوصایا : ۶۵ ـ ۶۶ .
[۱۹] . این روایت را ابن عساکر م۵۷۱ه در «تاریخ مدینة دمشق ۴۰ : ۳۳۱» به اسناد از ضحّاک وابن عبّاس نقل مى کند و در جوامع حدیثى (و نیز کتابهاى تاریخى پیش از ابن عساکر ) اثرى از آن ، به چشم نمى خورد (م) .
[۲۰] . فصوص الحکم : ۲۳۴ ؛ الفتوحات المکیّة ۱۲ : ۱۳۰
[۲۱] . فصوص الحکم : ۱۶۳ .
[۲۲] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۲ : ۱۴۰ ؛ الردود والنقود : ۳۵۴ .
[۲۳] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۳۲ .
[۲۴] . رِعْل و ذَکْوان و عُصَیَّه ، نام قبایلى از «سُلَیْم» است بنگرید به ، لسان العرب ۱۱ : ۲۸۹ ، و جلد ۱۵ ، ص۶۸ (م)
[۲۵] . مجموعة رسائل ابن عربى المجموعة الأُولى : ۱۴۵
[۲۶] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّة ۵ : ۲۷۲ .
[۲۷] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۴ جلدى ۱۲ : ۱۲۰ ـ ۱۲۱ (م) .
[۲۸] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۷ : ۴۴۰ ـ ۴۴۳ و جلد ۱۰ ، ص۵۶ ـ ۵۷ .
[۲۹] . همان ، جلد ۷ ، ص۴۴۲ ـ ۴۴۳ .
[۳۰] . همان ، ص۴۷۱ .
[۳۱] . همان ، جلد ۶ ، ص۴۲۵ .
[۳۲] . همان ، ص۴۴۶ .
[۳۳] . صحیح بخارى ۴ : ۱۱۸ و جلد ۶ ، ص۲۷ و جلد ۷ ص۱۵۶ ؛ صحیح مسلم ۲ : ۱۶ ؛ سنن ابن ماجه ۱ : ۲۹۳ ، حدیث ۹۰۶ .
[۳۴] . همان ، جلد ۸ ، ص۱۷۴ .
[۳۵] . سوره انعام ۶ آیه ۹۱ .
[۳۶] . الفتوحات المکیّه ۷ : ۹۸ ـ ۹۹ .
[۳۷] . الردود والنقود : ۴۰۶ ـ ۴۰۷ .
[۳۸] . همان .
[۳۹] . بنگرید به ، منهاج البراعه ۱۳ : ۲۷۰ ؛ الفتوحات المکیّه ۱۲ : ۱۲۱ و۱۲۸ و فتوحات ۴ جلدى ،جلد ۲ ، ص۵۰ (م) .
[۴۰] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۲ : ۹۷ چاپ دار العلمیّه الکبرى ، مصر .
[۴۱] . منهاج البراعة ۱۳ : ۳۷۸ ـ ۳۷۹ .متن عبارت ، در این مأخذ ، چنین است : رَأَیْتُ فى المِعْراج دَرَجةِ عَلى ٍّ أَسْفَل مِن دَرَجةِ أَبى بکروعُمَر وعُثمان ، ورَأَیْتُ أبابکر فى العَرْش ؛ فَلمّا رَجَعْتُ ، قلتُ لعلى ّ : کیفَ تَدَّعى فى الدّنیا أَنَّکَ أَفْضَل مِن هؤلاء ؟! وقد رَأَیْتُ أَنّکَ أَسْفَلَ دَرَجةٍ منهم م .