پاره اى از عقاید ابن عربى ۱-ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟
ابن عربى ، بر تسنّنِ خود همواره تأکید مى ورزد و در این راستا فضیلت ها وکرامت هایى را براى اشخاصى ذکر مى کند و لَقبها و مقام هایى را به آنان مى بخشد که شیعه آنها را برنمى تابد [ و این گونه اشخاص را دنیاپرستانى مُفسد ودروغگویانى جاه طلب مى داند ] .ابن عربى ، به صراحت ، تهمت هایى به شیعه مى زند و مى کوشد در باورهاى شیعه شک برانگیزاند ، و به مواضعى لب مى جنباند که خود آنها را پذیرفته وعقایدى که پایبندشان است و از آنها دست برنمى دارد .از آنجا که نگرشهاى ابن عربى در این زمینه ـ که آنها را نوشته و درکتاب هایش آشکارا آورده است ـ فراوان اند ، ما به پارهاى از آنها از باب نمونه ومثال (نه استقصاى همه سخنانِ او) بسنده مى کنیم و از عقایدى که با ادّعاى تشیّع او سازگار نمى افتد ، موارد زیر را مى آوریم :
آفرینش آدم علیه السلام
ابن عربى مى گوید :چون خداى متعال به گرفتنِ یک مشت خاکى که آدم را از آن آفرید ، فرمان داد ، فرشته مرگ به خاطر آن [ بر زمین ] فرود آمد [ در آن زمان ] ابلیس در روى زمین به سر مى برد ، خدا او را به همراه دسته اى از ملائکه درزمین جانشین خودساخته بود و زمانى طولانى در آن مى زیست و خدا را مى پرستید .ابلیس بر روى زمین گام مى نهاد . فرشته مرگ آن قبضه خاک را از همه جاى زمین برگرفت . چون گل آدم سرشته شد و صورت وى از این گل پدید آمد«نفس» از همان خاکى سامان یافت که شیطان بر آن پا نهاد «قلب» از خاکى آفریده شد که ابلیس بر آن پا نگذاشت .از این رو ، نفس ، خباثت نهفته و اوصاف زشتى را که آن خاک از لَمس پاى شیطان در خود داشت ، به دست آورد و از اینجا بود که نفس ، خانه شهوت هاوسراى عیش و سلطنتِ شیطان گشت ؛ چراکه شیطان بر آن قدم نهاد ، به همین جهت ،[۱] ابلیس بر آدم تکبّر ورزید .[۲]
تعدُّد قُدَماابن عربى ، مى نگارد :از نظر عقل ، وجود قدیمى که خدا نباشد ، محال نمى باشد . اگر این امر امکان ندارد ، از طریق سمع [ قرآن و روایات ] است ، نه چیزدیگر .[۳]پیداست که این مطلب ، از عقاید شیعه نیست .قَدیحى در مسئله علم خدا به ماسواى او ، مى نویسد :ابن عربى به تعدُّد قدما قائل است ؛ چنان که در جاى خودش بدان تصریح مى کند .و مى گوید : ظاهر عبارت ابن عربى ـ در اینجا ـ این است که این صورت[ صورتِ آدم ] عین ذاتِ بارى [ خداى متعال ] سامان یافت ؛ زیرا این صورت ،علمِ خدا به ما مى باشد (و در بینش ابن عربى ، علم خدا به خودش ـ که همان عین ذات اوست ـ عین علمِ او به ماست) و این ، واگویه این عقیده است که اشیاء درذات خدا ـ به نحو با شرافتترى ـ هست یا قائل شدن به اتحاد علم و عالم ومعلوم است ؛ چراکه ماسواى خدا طبقِ معلومِ خداست ، نه عینِ معلوم او .چنان که در علم الهى به خودش ، علم و عالم و معلوم ، یکى است ، فرقى میان علم خدا به خودش و علمِ او به ما وجود ندارد (همان گونه که بدان تصریح کرد) .[۴]جبر و کسب ابن عربى مى گوید :در [ عالَمِ ] وجود ، طاعت و عصیان و سود و زیان و … و هیچ چیزى جز به خواست حق تعالى رخ نمى دهد ، چگونه اینها مى تواند طبق اراده خدا نباشد ، درحالى که خود ، آنها را پدید آورد …از این رو ، کفر و ایمان و طاعت و عصیان ، به مشیّت و حکمت و اراده الهى است .[۵] ابن عربى ، مى نگارد :تصرّف در اشیاء ، به دست بنده نیست . بنده [ خودش ] تصرّف شده است ؛وى به حسب [ و قد وقواره ] چیزى است که بر عهده دارد و از او ، خواسته شد .انسان در ترک چیزى و عدم ترک آن ، کارهاى نیست ، بلکه (هرگاه مؤمن باشد) در اختیارش مجبور است .ما مقیّد کردیم که «غضب» براى خداست . امّا غضب براى غیر خدا ، طبع بشرى،اقتضاى غضب و رضا (خشم و خشنودى ) را دارد ؛ رسول خدا صلى الله علیه وآله مى فرماید : «إنّما أَنَا بَشَرٌ ؛ أَغْضَبُ کما یَغْضَبُ البَشَر ، وَأَرْضى کما یَرْضَى البَشَر» ؛[۶]همانا من هم یکى از آدمیانم ؛ همان گونه که بشر به خشم مى آید ، خشمگین مى شوم ،و چنان که انسانها خرسند مى گردند ، به رضایت خاطر مى رسم .[۷]ابن عربى مى نگارد : بعضى از بندگانِ خدا هستند که خدا آنها را برمعصیت هایى که برایشان مقدّر ساخته است ، آگاه مى سازد . آنان از شدّت حیایى که از خدا دارند سوى آن گناهان مى شتابند تا به سرعت توبه کنند و آن معاصى راپشتِ سر نهند و از ظلمتِ شهود آنها بیاسایند . اگر توبه کنند ، آن گناهان ـ به همان اندازه که بدى و زشتى بودند ـ تبدیل به کار نیک مى شوند.[۸]ابن عربى مى گوید :لم تَتَعلَّق قُدْرَتُهُ ـ تعالى ـ بإیجاد شیء حتّى أرادَه … ؛[۹]قدرتِ خداى متعال ، به ایجاد چیزى تا زمانى که آن را اراده نکند ، تعلّق نمى گیرد .شیخ ابراهیم بن مهدى آل عرفات قَطِیفى قَدیحى، بر این سخن ، تعلیق مى زند و مى نویسد :این باور ، مذهب اشعرى است ؛ اینکه قدرت واراده در پى یکدیگرند و با هم سازگارى و برابرى دارند ، هیچ کدام از آن دو ، از دیگرى بیشتر و کمتر نیست ؛هر جایى که دست قدرت به آن برسد ، دست اراده آن را در مى یابد و هر جایى که اراده به آن تعلّق گیرد ، قدرت به آن مى آویزد ؛ این دو ، با هم متلازم و از یکدیگرجدایى ناپذیرند .اگر به ایشان اشکال شود که : [ در این صورت ] باید به اراده شرور و معاصى ،تن دهید !گاه در میدانِ مجادله ، پاسخ دهند : پروردگارمان چنین است ! زیرا برپروردگارمان ـ که مختار مى باشد و مى تواند آن فعل را ترک کند ـ محال است کارى را انجام دهد که نمى خواهد و در مُلک او چیزى رخ دهد که آن را اراده نکرده است .و گاه مى گویند : [ اینکه چیزهایى ] شرور یا معاصى [ اند ] عین آنها نیست ،بلکه [ جریانِ ] حکم خدا در این دوست و حکم خدا ـ در اشیاء ـ نامخلوق است و تا زمانى که آفریدن در آن جارى نشود ، مراد نمى باشد ، بلکه مخلوقى که اراده شد و متعلّق قدرت قرار گرفت ، همان «اَعیان» است .[۱۰]ابن عربى ، مى گوید : چون اراده خدا ـ در حقیقت ـ به مراد آن تعلّق مى گیرد ،قدرت (مانند اراده) حادث نیست ؛ به جهتِ اختلالى در طریقت که همان«کَسْب» است . از این رو ، بنده کسب مى کند و پروردگار مُقَدَّر مى سازد .[۱۱]وى مى گوید : کَسْب ، تعلّقِ اراده ممکن به فعلى از افعال دونِ غیر آن است .اقتدار الهى نزد این تعلُّق یافت مى شود ؛ به همین جهت ، کسب امکانى نامیده مى شود .[۱۲]ابن عربى ، تصریحات دیگرى پیرامون نظریه کسب در اَفعالِ بندگان (وپذیرش این دیدگاه) دارد که با مراجعه به الفتوحات مى توان به آنها پى برد .[۱۳]پیداست که نظریه کسب ، از دیدگاه هاى اشعرى است و شیعه امامیّه آن رابرنمى تابد .ابن عربى ، مى گوید : آن گاه که آدم و ابلیس مرتکب معصیت شدند (یکى به ترک آنچه بدان امر شد و دیگرى به فعلى که از آن نهى گردید) تقدیر الهى ، آن دورا با هم جمع نمود ؛ زیرا خداى متعال امر کرد و خلافِ این امر را خواست ، درنتیجه «اراده» آنچه را «اَمر» ارزانى داشت ، ربود …[۱۴]ابن عربى ، پیرامون این سخن خداى متعال « إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ »[۱۵] (اگرمن آن را گفته بودم ، تو مى دانستى )[۱۶] مى گوید : زیراکه گوینده تویى ، هرکه به اَمرى زبان گشاید ، مى داند چه مى گوید .[۱۷] معناى وحدت وجودوحدتِ وجودى که ابن عربى بدان اعتقاد یافت ، او را به پذیرش نظریه «جبر»ناچار ساخت ؛ چراکه هرگاه «خلق» (موجودات عالم هستى ) عین حق تعالى باشد ، حتّى «فرعون» از جلوههاى الهى به شمار رود ، همه آنچه از وى بروز یابد ،مستند به خدا مى شود .ابن عربى ، در «فصّ لقمانى » مى نویسد :خداوند ، لطیف است . از لُطف و لطافتِ اوست که عینِ اشیایى مى باشد که به فلان نام ها نامیده مى شوند و محدود به فلان چیزهایند ، حتّى درباره آنها جزاسم هایى که با توافق و اصطلاح بر آنها دلالت دارند ، بر زبان نمى آید (گویند :این آسمان ، زمین ، صخره ، درخت ، حیوان ، ملک ، رزق ، طعام) در حالى که عین همه این اشیایى که به اَسامى مختلف نامیده مى شوند ، یکى است .چنان که اشاعره مى گوید : همه عالم به جوهر مى ماند و یک جوهر مى باشد .این سخن ، عین قول ماست که گوییم : [ عالَم ] یک عین است .[۱۸]فرعون ، عین خداست ابن عربى ، در «فصّ مولوى » مى نگارد که فرعون ، عینِ حضرت حق است که به این صورت ، آشکار گردید . عبارت وى چنین است :اینکه فرعون گفت : « أَنَا رَبُّکُمُ الأَعْلى »[۱۹] (پروردگار بلند مرتبهتان ، منم) سخن درستى است . حَقیقتِ فرعون ، همان خداست ، صورت و شکل او فرعون مى باشد . فرعون دستها و پاها را به عین حق [ حقیقت خدایى ] در صورت باطل [ فرعونى ] قطع کرد تا آنان به مراتب [ کمالى ] برسند که جز با این کار ،دست نیافتنى است .[۲۰]و در آغاز الفتوحات مى گوید :سبحانَ مَن أَظْهَرَ الأَشیاءَ ، وهو عَیْنُها ؛[۲۱]منزّه است خدایى که اشیاء را ظاهر ساخت ، در حالى که خودش عین آنهاست .سخن در این موضوع ، طولانى و گوناگون است . برخى تأویلاتى را براى کلام ابن عربى ، سامان دادهاند که با صراحتِ عبارت او سازگار نمى افتد . مانمى خواهیم در این امر درآییم تا این تأویلات را (در رابطه با ادّعاى تشیّع ابن عربى ) دستاویزى براى انکار واضحات ، نسازند .کسانى مى کوشند از شبهات به عنوان وسیله اى براى پنهان سازى امور بدیهى ،بهره ببرند . به عظمت دادن امرى و بزرگ نمایى آن پناه مى آورند ، سپس حکم عامى را بر بطلان دیگر ادلّه ، صادر مى کنند ، بى آنکه خود را براى وارسى و داورى درباره آن به زحمت اندازند و جاهاى خدشه را در آن بنمایانند .این کار ، زشت ترین انواع فریبکارى و خیانت با حق و حقیقت را به همراه دارد .تکلیف فراتر از توان ابن عربى مى گوید : تکلیفى که در حدّ توان آدمى نیست ، از نظرِ عقل ، جایزاست و ادّعا مى کند که خود آن را به مشاهده و نقل ، نگریست .[۲۲]کیفر بى گناه و عقاید دیگر ابن عربى ابن عربى ، مى گوید : مجازاتِ انسان بى گناه ، ظلم نمى باشد و این کار ، نسبت
به خدا صحیح است ؛ چراکه او مالک حقیقى است .[۲۳]شیخ ابراهیم قَدیحى ، بعضى از عقاید ابن عربى را ـ که در کتاب الفتوحات اوهست ـ مى آورد ، مى گوید :از آن جمله است : تأویل «عذاب» (شکنجه) به «عَذْب» (گوارایى ) ، «کفر» به سِرِّاسلام ، فرعون و هامان را در زمره مسلمان مؤمن درآوردن ، قول به «وحدت وجود» به معناى وحدتِ موجود ، اینکه «عابد» عین معبود است ، اینکه لذّت دوزخیان در جهنّم ـ آن گاه که خلود در آن استمرار یابد ـ از لذّتهاى بهشتیان (در بهشت) کمترنیست .[۲۴]تحسین و تقبیح فقط شرعى است ابن عربى بر این باور است که چیزىرا زیبا و نیکو دانستن و یا زشت شمردن ، فقط در شرع مى باشد .[۲۵]حکمتِ الهى ابن عربى مى گوید : بر خدا رعایتِ اَصلح واجب نیست .[۲۶]تجسیم اسرائیلى ابن عربى ، درباره «عرش» و «کرسى » و «قَدَمَیْن»[۲۷] بارها سخن مى پراکند .[۲۸]و همچنین نسبت به اَحادیث زیر :حدیثِ «کلتا یَدَیه یَمینٌ» ؛[۲۹] هر دو دستِ خدا ، راست است .[۳۰]حدیثِ «خَلَقَ اللّهُ آدمَ عَلَى صورته» ؛[۳۱] خدا آدم را بر صورت خویش آفرید .[۳۲]حدیث «خَلَقَ حَوّاءَ مِن ضِلْع آدم» ؛[۳۳] خدا حوّاء را از دنده [ چپ ] آدم آفرید[۳۴](این سخن از تورات برگرفته شده است) .حدیث : «إنّ الجبّارَ یَضَعُ قَدَمَه فی النّار» ؛[۳۵] خدا پایش را در دوزخ مى گذارد .ابن عربى ، مى کوشد این حدیث را به تأویل برد و از تنگنا در آورد .این حدیث را صحیح مى داند که نقل شده است پیامبر فرمود : «رَأَیْتُ رَبِّی فی أَحْسن صورة» ؛[۳۶] پروردگارم را در نیکوترین صورت دیدم .نیز این حدیث را یادآور مى شود که : دندان کافر در دوزخ ، مثل کوه اُحُداست و کلفتى پوستِ او به چهل ذرع از ذراعِ خدا مى رسد .[۳۷]اخبارى از پیامبر را صحیح مى داند که در آنها آن حضرت پروردگارش را به شادى ، خنده ، تعجّب ، اُنس ، خشم ، دو دلى ، کراهت (ناخشنودى ) ، محبّت وشوق ، توصیف مى کند و بیان مى دارد که باید به اینها ایمان آورد و این اوصاف رابراى خدا راست انگاشت .[۳۸]سپس مى گوید :شارع اطلاقِ «استواء» (در جایى استقرار یافتن) و «نزول» (فرودآمدن) و«معیّت» (همراهى ) و«ضحک» (خنده)و«فرح» (شادمانى )و «تَبَشْبُش» (بشاشت و اُنس) و «تعجّب» (شگفتى ) را درباره جناب حق ، انکار نکرده است .[۳۹]ابن عربى ، مى گوید : «قِدَم» صفت الهى است و حضرت حق ، خود را بدان توصیف کرد و « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ »[۴۰] ؛ هیچ چیز ، مانند او نیست .[۴۱]اسلامِ شیطانِ پیامبرابن عربى ، این حدیثِ خیالى [ وخام ] را مى پذیرد که گفته اند : رسول خدا صلى الله علیه وآله شیطانى داشت ، خدا پیامبر را علیه او یارى رساند و آن شیطان ، مسلمان شد .[۴۲]هَرْوَلَه الهى ابن عربى ، حدیثى را که هَرْوَلَه را به خداى بزرگ نسبت مى دهد ، تصدیق مى کند ، سپس بیان مى دارد که مراد ، اثباتِ این صفت براى خدا به گونه اى است که زیبنده جلال او باشد ؛ زیرا خداى متعال ، مجهولى است که نمى توان او راشناخت .وى ، مى نویسد :و امّا معقول بودنِ «هَرْوَلَه» [ به این است که ] خدا اهل زبان را جزبه آنچه درک مى کنند مخاطب نساخت .هَرْوَلَه ، معقول است و صورتِ نسبت آن به خدا ، مجهول مى باشدو چنین است همه توصیف هایى که خدا خود را در آن به چیزهایى توصیف کرده که مُحْدَثات به آنها وصف مى شوند .[۴۳]این سخن ، عین همان گفته هایى است که «حشویّه»[۴۴] اهل سنّت و «وهابیّه »[۴۵] بر زبان مى آورند .فرود آمدن خدا به آسمان دنیاابن عربى ، این حدیث را راست مى انگارد که در آن آمده است : خداى متعال در هر شبى (در یک سوّم آخر شب) به آسمان دنیا فرود مى آید .[۴۶]اهل بیت علیهم السلام بر کسانى که این حدیث را رواج مى دهند ، آشکارا انکارکرده اند و روشن ساخته اند که اینان ، سخن را از جاى خودش تحریف کرده اند.روایت شده که از امام رضا علیه السلام پرسیدند : چه مى فرمایید درباره حدیثى که مردم از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت مى کنند که فرمود : خداى متعال ، هر شب به آسمان دنیافرود مى آید ؟امام رضا علیه السلام فرمود :لَعَنَ اللّهُ المُحَرِّفینَ الکَلِمَ[۴۷] عَن مَواضِعِه ! وَاللّه ، ما قَالَ رَسُولُ اللّهِ ذلک .إِنّما قالَ : إنَّ اللّهَ ـ تبارک وتعالى ـ یُنْزِلُ مَلَکاً إلى السَّماءِ الدُّنیا کُلَّ لَیْلَةٍ فى الثُّلُثِ الأَخیر ولَیْلَةَ الجُمُعَةِ فى أَوَّلِ اللَّیْلِ ، فَیَأْمُرُهُ ؛ فَیُنادى هَلْ مِن سائلٍ فَأُعْطِیَهُ ؟! هَلْ مِن تائبٍ فَأَتُوبَ عَلَیْه ؟! …فَلا یَزالُ یُنادِى بِهذا حَتَّى یَطْلُعَ الفَجْرُ ، فإذا طَلَعَ الفَجْرُ عادَ إلى مَحَلِّه مِنْ مَلَکوتِ السَّماء … ؛[۴۸]نفرین خدا بر کسانى باد که کلام را ازصورتِ خودش تحریف مى کنند !به خدا سوگند ، رسول خدا صلى الله علیه وآله این گونه سخن نکرد .آن حضرت فرمود : خداى متعال ، در یک سوّم آخر هر شب (و در آغازشب جمعه) فرشته اى را به آسمان دنیا مى فرستد ، او ندا مى دهد : آیاسائلى هست که او را عطا بخشم ؟ آیا توبه کنندهاى هست که توبه اش رابپذیرم …این فرشته ، پیوسته تا طلوع فجر این ندا را سر مى دهد و آن گاه که سپیده دمید ، به جاى خود ـ در ملکوتِ آسمان ـ باز مى گردد .در کتاب احتجاج از امام کاظم علیه السلام نقل شده که درباره این حدیث ، فرمود :إنَّ اللّهَ لا یَنْزِلُ ، وَلاَ یَحْتاجُ إلى أَن یَنْزِلَ ؛[۴۹]خداى متعال ، فرود نمى آید و نیازى به فرود آمدن ندارد .این حدیث ، طولانى است و امام علیه السلام تحریف آنان را با دلیل عقلى باطل مى سازد .اولیا ، مَلَک را مى نگرندابن عربى ، ادّعا مى کند که انبیاى اولیا ، هنگام القاى فرشته بر حقیقتِ رسول ،او را مشاهده مى کنند .[۵۰]بستنِ دروغهاى سه گانه بر ابراهیم علیه السلام ابن عربى ، پیرامون آنچه اهل سنّت نسبت به دروغ هاى سه گانه ابراهیم علیه السلام روایت مى کنند[۵۱] و دیگر چیزها که به گناهان انبیا ارتباط مى یابد (و اهل سنّت این معصیتها را به پیامبران نسبت مى دهند) سخن مى پراکند .در حالى که انبیا علیهم السلام از چنین نسبت هایى منزّه اند .دیدنِ خدا در آخرت ابن عربى ، خاطرنشان مى سازد که خداى متعال در روز قیامت ، براى خلایق تجلّى مى کند و مى گوید : من ، پروردگار شمایم ! مردم مى گویند : از تو به خدا پناه مى بریم ، ما منتظر مى مانیم تا پروردگارمان بیاید .خداى بزرگ مى فرماید : آیا میانِ شما و او علامتى هست که آن را بشناسید ؟پاسخ مى دهند : آرى . خدا در صورتى که او را به آن علامت مى شناسند ، درمى آید ! آنان [ اعتراف مى کنند ] مى گویند : تو ، پروردگار مایى .پس ، خداى متعال آنان را به سجود فرا مى خواند ، هیچ کس که براى خداسجده کرده باقى نمى ماند مگر اینکه به سجده مى افتد ؛ و آنان که از سر ترس وپرهیز [ از بدنامى ] و ریا ، خدا را سجده کردهاند ، خدا طبقى از مس بر پشت آنها مى نهد ، هرگاه مى خواهند سجده کنند ، به پشت مى افتند !و این است [ تفسیر ] سخن خداى متعال که فرمود : « یَوْمَ یُکْشَفُ عَن سَاقٍ وَیُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلاَ یَسْتَطِیعُونَ » ؛[۵۲] روزى که از ساق پرده بردارند[ و دشوارى ها وحقایق نمایان گردد ] وبه سجده فراخوانده شوند ونتوانند سجده کنند.[۵۳]بارى ، ابن عربى ، در چندین جا از رؤیت خدا ـ در آخرت ـ سخن مى گوید وتفصیل هاى عجیب و غریبى در این زمینه ، ذکر مى کند .[۵۴]پیداست که این عقیده ، از باورهاى شیعه نیست .نعمت هایى براى کسانى که هرگز عمل خیرى انجام نداده اندابن عربى ، به حدیث عثمان (که در صحاح اهل سنّت روایت شده است)استدلال مى کند که اهل توحید عقلى ـ که هرگز به عمل خیرى دست نیازیده اند ـاز نعمتهاى خدا [ در بهشت ] بهره مند مى شوند .[۵۵]
[۱] . یعنى از آنجا که آدم از خاکى آفریده شد که شیطان بر آن پا نهاد ، وى، فروتنى در برابر آدم علیه السلام رابرنتافت م
[۲] . شجرة الکون : ۸۲ ـ ۸۳ .
[۳] . الفتوحات المکیّة ۱ : ۲۰۱ .
[۴] . الردود والنقود : ۳۴۶ .
[۵] . الفتوحات المکیّه ۴ جلدى ۱ : ۳۶ (و در فتوحات ۱۴ جلدى ، جلد اول ، ص۱۶۷) (م) ؛مجموعة رسائل ابن عربى (المجموعة الأُولى ) : ۳۰۱ (و بنگرید به ، ص۳۰۲) .
[۶] . صحیح ابن حِبّان ۱۴ : ۴۴۴ ؛ مجمع الزوائد ۸ : ۲۶۷ ؛ الآحاد والمثانى ۲ : ۲۰۰ م .
[۷] . الفتوحات المکیّه ۵ : ۲۷۲ .
[۸] . همان ، جلد ۹ ، ص۲۲۸ ـ ۲۲۹ (همه این عبارت در فصل دوّم ، از بخش اوّل «اهل بیت چه کسانى اند و حقیقتِ عصمتِ آنها چیست ؟» ذکر شد .
[۹] . الردود والنقود : ۹۴ .
[۱۰] . الردود والنقود : ۱۰۳ .
[۱۱] . الفتوحات المکیّه ۴ جلدى ۱ : ۴۰ (م) .
[۱۲] . همان ، ص۴۲ م .
[۱۳] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۸۲ و۱۹۱ و جلد ۱۰ ، ص ۲۴۲ ـ ۲۴۳ .
[۱۴] . شجرة الکون : ۸۰ .
[۱۵] . سوره مائده ۵ آیه ۱۱۶ .
[۱۶] . با توجّه به عبارات قبل و بعد از این سخن ، ماجرا چنین است که : در قیامت ، خداوند به عیسى خطاب مى فرماید : آیا تو به مردم گفتى که مرا و مادرم را ـ به جاى خدا ـ معبود خود سازید ؟ عیسى پاسخ مى دهد : خدایا تو منزّهى ! مرا نسزد که سخنِ ناحق گویم ، اگر آن را بر زبان آورده بودم ، تو مى دانستى م .
[۱۷] . بنگرید به ، فصوص الحکم : ۱۴۶ .
[۱۸] . فصوص الحکم : ۱۸۸ .
[۱۹] . سوره نازعات ۷۹ آیه ۲۴ .
[۲۰] . فصوص الحکم : ۲۱۱ .
[۲۱] . تفسیر آلوسى ۲۵ : ۸ م .
[۲۲] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۸۳ .
[۲۳] . همان .
[۲۴] . الردود والنقود : ۹۸ .
[۲۵] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۸۳ ؛ الردود والنقود : ۱۰۴ .
[۲۶] . همان .
[۲۷] . در «الفتوحات ۱۳ : ۱۶۸» مقصود از «قَدَمین» ، قَدَمِ اَمر و قَدَم نَهى دانسته شده و از جاهاى دیگرفتوحات ، تفسیرهاى دیگرى از آن به دست مى آید .ریشه این مسئله به روایات اهل سنّت باز مى گردد . حاکم در «المستدرک على الصحیحین ۲ : ۲۸۲» از ابن عبّاس نقل مى کند که گفت : «الکرسى ُ موضع قَدَمیه ، والعرشُ لا یقدر [ أحد ] قدره» ؛ کرسى ، جاى دو پاى خداست ، و هیچکس یا هیچ چیز نمى تواند اندازه عرش خدا را بیان دارد (بنگرید به ، کتاب العرش ابن اَبى شیبه ، ص۷۸ ، حدیث ۶۰ ـ ۶۱) .فخر رازى در «تفسیر الکبیر ۷ : ۱۳» مى گوید : ما با دلایل فراوان ـ در جاهاى بسیارى ـ جسم بودن خدا را نفى کردیم . از اینرو ، ردّ این روایت واجب است یا باید آن را حمل کنیم بر اینکه مقصود از «کرسى » جاى گامهاى «روح اعظم» یا فرشته گرانقدرِ دیگرى نزد خداست .وى سپس به احتمالات دیگرى درباره مراد از «کرسى » مى پردازد .قُرطبى در «الجامع لأحکام القرآن ۳ : ۲۷۷» از عطیه نقل مى کند که درباره این حدیث (کرسى ، جاى دو کف پاى خداست) گفت : مقصود این است که «کرسى » نسبت به «عرش» مانند «کرسیچه» (جاپایى ) نسبت به تخت پادشاهان است . کرسى ، مخلوقى بزرگ و با عظمت ، در پیش عرش مى باشد [ در عین حال ] نسبت آن به «عرش» مانند نسبت جاپایى ، به تخت پادشاه است م .
[۲۸] . همان ، جلد ۲ ، ص۳۶۲ و دیگر صفحات .
[۲۹] . فصوص الحکم : ۱۴۴ ؛ الفتوحات المکیّه ۱۱ : ۱۸۴ ، تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیى .
[۳۰] . این روایت در کتابهاى صحاح و مسانید اهل سنت ، به چشم نمى خورد ، ابن قُتَیْبَه م۲۷۶ه آن را با لفظ «رُویتم» مى آورد (تأویل مختلف الحدیث : ۱۹۶) لیکن سمعانى (م۴۸۹ه ) آن را به عنوان روایت صحیح از پیامبر صلى اللهعلیهوآله خاطرنشان مى سازد (تفسیر سمعانى ۲ : ۵۱) و بَغَوى (م۵۱۰ه ) نیز آن را روایت مى کند (تفسیر بَغوى ۲ : ۵۰) (م) .
[۳۱] . فصوص الحکم : ۱۹۹ ؛ الفتوحات المکیّه ۱۱ : ۲۵۸ ، تحقیق ابراهیم مدکور وعثمان یحیى ؛مجموعة رسائل ابن عربى المجموعة الثانیه : ۳۹۹ ـ ۴۰۰ .
[۳۲] . عبدالرزاق صنعانى و بخارى به نقل از ابو هُرَیره این جمله را از پیامبر صلى اللهعلیهوآله روایت مى کنند المصنَّف ۱۰ : ۳۸۴ ؛ صحیح بخارى ۷ : ۱۲۵ این حدیث در کتابهاى حدیثى معتبر شیعه ، وجود ندارد (م) .
[۳۳] . الردود والنقود : ۳۶۲ .
[۳۴] . زُراره مى گوید : از امام صادق علیهالسلام درباره خلقت «حوّاء» سؤال شد ، به آن حضرت گفتند «کسانى در سرزمین ما هستند که بر این باورند خدا «حوّاء» را از آخرین دنده چپ آدم آفرید» امام علیه السلام فرمود: خدا منزّه از این نسبت است … آیا خدا نمى توانست همسر آدم را از غیر دنده او بیافریند ؟! … اگر چنین باشد ، آدم با خودش زناشویى کرده است ! اینان را چه مى شود که به چنین سخنانى لب مى جنبانند ، خدا میان ما و اینها حکم کند … علل الشرایع ۱ : ۱۷ ؛ وسائل الشیعه ۲۰ : ۳۵۲ ، حدیث ۲۵۸۰۴ (م) .
[۳۵] . مضمون این حدیث ، در مصادر حدیثى اهل سنّت آمده است (تفسیر القرآن ۳ : ۲۳۸ ، اثرعبدالرزاق صنعانى ؛ المواقف ۳ : ۱۴۶ ، اثر ایجى ، متوفّاى سال ۷۵۶ هجرى ) (م) .
[۳۶] . سنن دارمى ۲ : ۱۲۶ ؛ مسند اَبى یعلى ۴ : ۴۷۵ ؛ المعجم الکبیر ۱ : ۳۱۷ . در مصادر حدیثى شیعه ،چنین حدیثى از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل نشده است م .
[۳۷] . الفتوحات المکیّه ۲ : ۱۱۴ ـ ۱۱۷ ؛ و بنگرید ، جلد ۴ ، ص۴۰۰ ـ ۴۰۱ .
[۳۸] . الفتوحات المکیّه ۳ : ۲۵۱ ؛ و جلد ۱ ، ص۱۹۰ ؛ و جلد ۷ ، ص۱۹۹ ، و جلد ۱۳ ، ص۱۲۹ ـ ۱۳۰ ؛الردود و النقود : ۱۰۹ .
[۳۹] . الفتوحات المکیّه ۳ : ۲۵۳ ـ ۲۵۵ ؛ و جلد ۴ ، ص۲۲۵ ؛ و بنگرید به ، جلد ۱ ص۱۹۰ و جلد ۷ص۱۹۹ و جلد ۱۳ ص۱۲۹ ـ ۱۳۰ .
[۴۰] . سوره شورا ۴۲ آیه ۱۱ .
[۴۱] . الفتوحات المکیّه ۱۰ : ۱۵۶ .
[۴۲] . الردود والنقود : ۳۹۳ ـ ۳۹۴ .
[۴۳] . الفتوحات المکیّه ۵ : ۲۳۷ .
[۴۴] . حشویه ، به کسانى اطلاق مى شود که به «تجسّم» و «تشبیه» قائلاند و نیز آنان که احادیث منقول از پیامبر صلى الله علیه وآله را که اصالت ندارند ، بى وارسى و تحقیق بر زبان مى آورند نگاه کنید به ، فرهنگ فرق اسلامى : ۱۵۸ (م) .
[۴۵] . وَهابیه ، به پیروان محمّد بن عبدالوهّاب م۱۲۰۶ه اطلاق مى شود که مکتب ابن تیمیه ـ وشاگردش ابن قیم جوزیّه ـ را در پیش گرفت . وهابیان (با پیروى از سخنان ابن تیمیه) بر این باورند که نذر براى غیر خدا و استغاثه از اولیاى الهى و سنگ نوشته بر قبرها و … شرک به خداست ، به قصد زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه وآله نباید بدان سو شتافت و نباید از آن حضرت شفاعت طلبید و خدا را به نام محمّد سوگند دادن و او را «سیّدنا» (اى آقا و سرور ما) خطاب کردن ، جایز نمى باشد ، توسّل به اولیاى الهى و پیامبران ، عقیده شرکآلود است و …
این فرقه ـ که مرکز آن عربستان سعودى است و از آنجا به هند و آفریقا و یمن و دیگر سرزمینها راه یافت ـ به ظاهر آیات و اَخبار عمل مى کنند . از این رو ، با توجه به بعضى از آیات ، خدا را داراى اعضاى و جوارح مى دانند و برایش جهت قائل اند وهابیان در سال ۱۲۱۶ هجرى ، پس از تخریب بقیع ، به کربلا و نجف تاختند ، حرم حضرت امام حسین علیه السلام را غارت کردند و نزدیک به چهار هزار نفر از شیعیان را به قتل رساندند (همان ، ص۴۵۷ ـ ۴۶۱) (م) .
[۴۶] . الفتوحات المکیّة ۴ : ۱۹۵ و جلد ۶ ، ص۱۱۷ ؛ فصوص الحکم : ۱۱۱ ؛ مجموعة رسائل ابن عربى (الجموعة الثالثة) : ۳۳۴ .
[۴۷] . در «بحار الأنوار ۳ : ۳۱۴» و نیز در «کشف الغمّة ۲ : ۲۸۵» به جاى «الکَلِم» واژه «لِلکَلِم» ضبط است م .
[۴۸] . توحید صدوق : ۱۷۶ ؛ بحار الأنوار ۸۴ : ۱۶۳ و جلد ۸۶ ، ص۲۶۵ ـ ۲۶۶ .
[۴۹] . رجوع کنید به ، الاحتجاج ۲ : ۳۲۷ ؛ بحار الأنوار ۳ : ۳۱۱ ؛ توحید صدوق : ۱۸۳ ، حدیث ۱۸ ؛اصول کافى ۱ : ۱۲۵ .
[۵۰] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّة ۲ : ۳۵۸ ـ ۳۶۰ .
[۵۱] . همان ، جلد ۴ ، ص۴۵۹ .
[۵۲] . سوره قلم ۶۸ آیه ۴۲ .
[۵۳] . الفتوحات المکیّه ۴ : ۴۶۲ .
[۵۴] . رجوع کنید به ، فصوص الحکم : ۸۷ و۱۸۴ ؛ الفتوحات المکیّه ۱ : ۲۲۳ و جلد ۵ ، ص۷۸ ـ ۸۳ ؛کتاب الجلاله : ۸ ـ ۹ (در ضمن رسائل ابن عربى ) ؛ مجموعه رسائل ابن عربى (المجموعة الثالثة): ۳۹۶ ـ ۳۹۷ .
[۵۵] . الفتوحات المکیّه ۴ : ۴۶۳ .