اولیا و اَقطاب ، انبیا نه اَرباب – ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟
معجزات اولیاى صوفیّه
در این پژوهش آوردیم یا به نصوصى اشاره کردیم که تصریح دارد به اینکه ابن عربى براى اولیاى صوفیّه مقام نبوّت را ادّعا مى کند ـ لیکن بدون شریعت ـچنان که ادّعا مى کند آنان کرامات و اَفعالِ شگفت فراوانى دارند که به حدّ اعجازمى رسد.[۱]پیداست که سیاست بدیل تراشى و ساختنِ جایگزین هاى فراوان موجب تضعیف مقامات معنوى و بى اعتبار سازى آنها و کاستى ِارزشِ کرامات مى شود .به عنوان نمونه ، تکثیر مراجع سبب مى شود مقام مرجعیّت در میان مردم پایین آید یا سقوط کند و فراوانى ادّعاى مقامات براى بسیارى از اَشخاص ، این امر راموهون و مبتذل مى نمایاند و ارزش شخص و امتیاز انبیا و اولیاى حقیقى ناچیزجلوه مى کند . چنان که فزونى مزارها و مقام ها ، ارزش معنوى ویژهاى را که سزامند مقامات و مشاهد اهل بیت علیهم السلام است ، تضعیف مى کند .همچنین شیوع ادّعاى کرامتها و معجزهها ، موضوع کرامت و معجزه راامرى پیش افتاده و نااستوار مى گرداند که میان مردم (مانند آب و غذا) دست به دست مى شود .
و بدین ترتیب ، قیمت نبوّتها فرو مى افتد و رسول خدا صلى الله علیه وآله که علّتِ هستى عالم است و پیامبر خاتم مى باشد ، به منزله یکى از اولیاى صوفیّه درمى آید ومرتبه آن حضرت و مراتب دیگر انبیا ، از جانها رخت برمى بندد و قداستِ آنهانقصان مى یابد و هیچ امتیاز ویژهاى براى آنها باقى نمى ماند . چنان که امامانِ باعظمت و آیاتِ سترگ الهى ، مانند دیگر مردم مى شوند وبزرگترین و گرامى ترین آنها ، به حدّ کمترین مرتبه اى که یکى از اولیاى صوفیّه(که در همه جاى زمین پراکنده اند) بدان دست مى یابد ، نمى رسد . در پهنه این دریاى طوفانى که ادّعاها از هر سو در آن موج مى زند ، امامت ومعانى آن تباه مى گردد و هیچ معیار یا نشانهاى که بتوان به وسیله آن ، راستگویان را از دروغبافان بازشناخت ـ در این عرصه ـ پیدا نیست و اولیاى راستین الهى از شقاوت پیشگان تمایز نمى یابند و اهل ایمان و اولیاى شیطان ، در یک ردیف اند . شاید این خیزشِ ویرانگر ، که اسلوب هوشمندى این چنین ، آن را کارگردانى مى کند ، تصادفى نباشد ، بلکه کسانى هستند که به گسترش و استمرار و توسعه آن ، گرایش دارند . این امر ، در گرو بسیارى از اهداف و خواسته ها در همین دنیاست ؛ تا زمانى که این شیوه ، راه آسانى براى ادّعاى مقاماتِ جذّاب و رسیدن به درجاتِ خیالى قداست باشد (بى آنکه زحمتى بخواهد یا مالى هزینه شود یا …) در میان همه گروهها و طبقات مردم ، خواهان و راغب دارد . اگر ما به این یقین نرسیم که کسانى در [ پشت پرده ] این ماجرایند که به این رویکرد دامن مى زنند و آن را پرورش مى دهند و تغذیه و هدایت مى کنند ، دست کم این است که این شیوه ، هیچ یک از اهل دنیا را پریشان نمى سازد ، بلکه دلشان را به دست مى آورد و در بسیارى از اوقات ، اعجاب آنها را برمى انگیزاند . ما در صدد اشاره به فقرات اندکى هستیم که یک نمودار کلّى از متصوّفه را (درهاله قداستى که بر خود افکنده اند و کراماتى را که براى خود مى بافند) به دست دهد ؛ زیرا آنان ، خود نبینى و خود انکارى را به رخ مى کشند و زهد در دنیا رامى نمایانند ، در حالى که جوهره این سلوک ، دکاندارى براى اشخاص و فزونى سلطه بر مردم و ربودنِ عقلهاى آنهاست و دستیابى به بالاترین درجات کرامت ، نزد ساده لوحان و جاى گرفتن در وجدانِ پاک آنها بر پایه تلقین و ادّعاى مقامها و تصرّفات و معجزات و کرامات . اینان ، سلسلهاى از مقامات و پیکرههاى خیالى و مراتب و القاب و طبقات نامفهومى را براى خود مى تراشند که آشکارا در آنچه محیى الدین بن عربى درالفتوحات المکیّه ( پیرامون طبقات اولیا و اسامى و مراتب و اعداد و ویژگى هاى آنها) مى آورد ، نمایان است و اینها چیزهایى جز رتبه هاى من درآوردى واصطلاحات ذوقى نیستند که دلیلى بر آنها وجود ندارد و راهى براى اثباتِ آنها ازقرآن و آثار پیامبر صلى الله علیه وآله و ائمّه علیهم السلام نمى توان یافت . در اینجا ، پارههاى ناچیزى از این دریاى خروشان و آکنده از امواج متلاطمِ ادعاى کرامتهاى گسترده و معجزه ها و تصرّفها را (که کتابها و نوشته هاى عربى پُر از آنهاست) مى آوریم .
بى نیازى متصوفه از معصوم (برترى اولیا از انبیا)
اینکه صوفیّه ادّعا مى کنند که از راه کشف به معارف دست مى یابند ، این فرصت را برایشان فراهم مى آورد که از معصوم خود را بى نیاز بدانند و در پى آن ،ادّعا دارند که به علوم و معارفى دست یافته اند که هیچ فرشته مقرّب و پیامبرمُرسلى بدان نرسیده است . ابن عربى ، مى نویسد : از میان ما کسى است که در علمِ خویش ، جهل ورزید [ یعنى با علم به مراتب در تمایز میان آنها ، حیران ماند ] و گفت : «عجز از ادراک ، خودش ادراک است» وکسانى از ما [ تمایز میان آن دو را ] دانست و به چنین سخنى لب نگشود ، وهمین ، مرتبه عالى تر است ، بلکه این علم به مراتب ، سکوت را ارزانى اش داشت [ تا پریشان نگردد ] چنان که علم دیگرى ، عجز (ودرماندگى ) را نصیبش ساخت. بالاترین درجه عالم باللّه (عالمى که به وسیله خدا عالم شده) همین است واین علم ، جز براى خاتم پیامبران و خاتم اولیا نیست . هیچ یک از پیامبران و رسولان آن را ندید مگر از روزنه رسول خاتم ، و هیچ یک از اولیا آن را ندید مگر از کانال ولى ّ خاتم ، حتّى رسولان زمانى که آن رانگریستند جز از مشکات (و پنجره) خاتم اولیاء مشاهده نکردند ؛ چراکه رسالت و نبوّت (مقصودم نبوّت و رسالتِ تشریع است) پایان مى پذیرند ، و ولایت ،هرگز انقطاع نمى یابد . رسولان ـ از این نظر که اولیایند ـ جز از مشکات خاتم اولیا (آنچه را ذکرکردیم) نمى بینند ، چه رسد به اولیایى که در مرتبه پایینتر از آنهایند . اینکه خاتم اولیا در حکم ، تابع شریعتى باشد که خاتم پیامبران آورده است ،به مقام او آسیبى نمى زند و باور ما را نقض نمى کند ؛ چراکه به جهتى وى فر وتراست و به جهتى فراتر . ماجراى فضل (و برترى نظر) عُمَر در مورد اسیران بدر ، به خاطر حکمى که درباره آنها کرد و داستان بارْوَر ساختن نخلها ، در شریعت ما ، آنچه را که ما بیان داشتیم ، تأیید مى کند . لازم نیست انسان کامل ، در هر چیزى و در هر مرتبهاى ، تقدُّم داشته باشد . درعلم باللّه ، تقدّم رتبه انسان کامل مدّ نظر است (مطلب آنها اینجاست) امّا در دیگرحوادث ، آنان تعلّق خاطر ندارند (آنچه را آوردیم به دیده تحقیق بنگر) . چون پیامبر صلى الله علیه وآله نبوّت را به دیوارى خشتى جلوهگر یافت که تنها یک خشت کم داشت تا کامل شود ، و آن حضرت ، همان خشت بود . امّا خاتم اولیا ، باید این رؤیا را مى دید . از این رو ، آنچه را که براى رسول خدا صلى الله علیه وآله تمثُّل یافت مشاهده کرد و دید که در دیوار جاى دو خشت (یکى از طلاو دیگرى از نقره) خالى است و دریافت که این دو خشت ، همان دو خشتى اندکه دیوار بدون آنها ناقص است و با آنها کامل مى شود (خشتى از طلا و خشتى ازنقره) پس ، باید خود را در جاى این دو خشت ، نقش بندد تا دیوار کامل شود … سببى که موجب شد که وى آن را دو خشت ببیند ، این است که او ـ در ظاهر ـتابع شریعت خاتم پیامبران بود ، و این تابعیّت ، جاى خشتِ نقره است و همین ،صورتِ پیروى خاتم اولیا از خاتم رسولان است و صورتِ احکام شرعى که از اوتبعیّت مى کند . چنان که خاتم اولیا ، آنچه را در ظاهر از شریعت مى پیرود ، در باطن از خدامى ستاند ؛ زیرا وى ، از احکام الهى با خبر است و آنها را مى بیند ، پس باید آنها راهمین گونه بنگرد . اینکه وى امر الهى را بدان گونه که در پرده غیبت هست ـ مى بیند ،همان جاى خشت طلاست . وى از معدنى معارف را دریافت مى دارد که فرشته وحى از آنبرمى گرفت . اگر آنچه را اشاره کردم بفهمى ، به علم سودمند بر هر چیزى دست مى یابى . هر پیامبرى (از آدم تا خاتم) جز از روزنه خاتم پیامبران ، معارف را نمى ستاند(هرچند وى به لحاظ طینت و آفرینش ، از آنها متأخّر است) زیرا حقیقت آن حضرت [ همواره و پیش از دیگر انبیا ] وجود داشت و خود فرمود : «کنتُ نبیّاً وآدم بینَ الماء والطِّین»[۲] ؛ آن گاه که آدم میان آب و گل بود ، من پیامبر بودم .در حالى که دیگر انبیا تا مبعوث نشدند ، به مقام پیامبرى نرسیدند . و چنین است خاتم اولیا ! آن گاه که آدم میان آب و گل به سر مى بُرد ، او «ولى »بود ؛ ودیگر اولیا، جز پس از به دست آوردنِ شرایط ولایت ، ولى نمى باشند …[۳] ابن عربى پس از پایان یافتنِ نبوّتِ تشریع ، مى نویسد : بدان که خدا به بندگانش لطف نمود و نبوّت عامّه را ـ که تشریعى در آن نیست ـ برایشان باقى گذاشت ، و تشریع در اجتهاد را در راستاى ثبوت احکام براى آنها پایدار ساخت و وراثت در تشریع را ارزانى شان داشت و پیامبر صلى الله علیه وآلهفرمود : «العُلَماءُ وَرَثَةُ الأَ نبیاء»[۴] ؛ علما وارثان انبیااند .میراثى در این میان نیست مگر همان احکامى را که علما اجتهاد مى کنند و به عنوان قانون [ در دسترس مردم ] قرار مى دهند . هر گاه پیامبر ، سخنى خارج از دایره تشیّع را بر زبان مى آورد ، از این نظر که ولى و عارف است ، به آن لب مى گشاید ؛ به همین جهت [ اینکه ولایت تمام شدنى نیست بر خلاف نبوّت ] مقام پیامبر ، به لحاظ عالم بودنش [ به اسما وصفات الهى و ولى بودنش ] تمامتر و کاملتر از رسول بودن (یا صاحب تشریع وشریعت) است . هرگاه از یکى از اهل اللّه (مردان خدا) بشنوى یا برایت نقل شود که مى گوید :«ولایت بالاتر از نبوّت است» مقصود گوینده ، جز آنچه را ذکر کردیم ، نیست[ یعنى ولایت پیامبر از نبوّت او برتر است ] . یا اینکه مردان خدا مى گویند : «ولى فوق نبى ورسول است» مقصودشان دریک شخص است [ که مقام ولایت و رسالت ـ هر دو ـ را داراست ] و پیامبر صلى الله علیه وآله ازاین نظر که ولى مى باشد کاملتر است از حیث نبى و رسول بودن ، نه اینکه ولى ِپیرو آن حضرت ، بالاتر از او باشد .[۵] ابن عربى ، در ادامه مطلب پیشین ، بیان مى دارد : شریعت ، تکلیف به اعمال خاص یا نهى از آنهاست و جاى آن ، همین دنیاست ؛ از این رو ، پایان مى پذیرد . ولایت ، این چنین نیست ؛ زیرا اگر ولایت منقطع شود از این حیث که ولایت است انقطاع مى یابد (چنان که رسالت از این نظر که رسالت است پایان مى پذیرد) و آن گاه که انقطاعى این چنین حاصل شد ، نامى از آن باقى نمى ماند . «ولى » اسمى است که براى خداى متعال پایدار مى باشد ، پس براى بندگانش به تخلّق و تحقّق و تعلّق ،[۶] باقى است .از این رو ، خدا به «عُزَیْر» فرمود : اگر از سؤال درباره ماهیّتِ خدا[۷] دست برندارى ، نامت را از دیوان نبوّت محو مى کنم [ و در نتیجه ، امر به صورت کشف و تجلّى به تو خواهد رسید ] و ولایت عُزَیر برایش باقى ماند .[۸] تا اینکه مى نویسد :زیرا نبوّت و رسالت ، یکى از رتبه هایى است که ولایت در بر دارد …[۹]تصریحات ابن عربى به ثبوت نبوّت عامّه براى اولیاى الهى و اینکه این نبوّت پایان نیافته است (و آنکه پایان یافت نبوّتِ تشریع بود) بسیار فراوان است .[۱۰]
خلفاى پیامبر
ابن عربى مى گوید : به همین جهت است که پیامبر صلى الله علیه وآله به خلافت هیچ کس ـ پس از خود به عنوان جانشین ـ تصریح نکرد و کسى را معیّن نساخت ؛ زیرا مى دانست که در میانِ امّتش کسانى اند که خلافت را از پروردگارشان مى ستانند و در نتیجه از جانب خدا خلیفه اند همراه با موافقت درحکم مشروع . چون پیامبرصلى الله علیه وآله این [ حقیقت ] را دریافت ، کسى را از خلافت باز نداشت ؛زیرا خدا در میان خلق خلفایى دارد که [ معارف و شرایع و احکام را ] از معدن پیامبر و رسولان الهى [ که همان ذاتِ خود خداست ] برمى گیرند .[۱۱]
گوساله پرستى ، خدا پرستى است
ابن عربى ، درباره گوساله پرستان در زمان موسى علیه السلام مى گوید :موسى از هارون به این امر ، داناتر بود ؛ زیرا او مى دانست که گوساله پرستان ،چه چیزى را مى پرستند ، چراکه آگاه بود به اینکه خدا حکم کرد که جز اوپرستیده نشود و خدا به چیزى حکم نمى کند مگر اینکه آن چیز واقع مى شود .[۱۲]
گوساله ، نمودى از خدا
ابن عربى ـ در پى مطلب پیش ـ مى نویسد : موسى گفت : «اُنْظُر إلى إلَهک» (به خدایت بنگر) گوساله را از باب تنبیه(و یادآورى ) و تعلیم ، «خدا» نامید ؛ زیرا مى دانست آن گوساله ، نمودى ازخداست .[۱۳]
خاتم اولیا ، خاتم نبوّت مُطْلَقَه است
ابن عربى ، مى نگارد : و امّا ختم ولایت محمّد ، براى شخصى از عرب است که از نظرِ اصالت وخاستگاه ، گرامى ترین آنهاست . او در زمان ما ، هست . در سال ۵۹۵ او راشناختم و نشانهاى را که خدا از چشم بندگانش در او مخفى داشت ، دیدم . وى آن علامت را برایم در شهر «فاس» نمایاند ، حتّى خاتم ولایتِ او را دیدم که همان خاتم نبوّت مطلقه است و بسیارى از مردم آن را نمى دانند . خدا او را به اهل انکار بر او ، مبتلا ساخت ، در حقایق و علومى که درنهان خانه دلش پدید مى آید . چنان که خدا با محمّد صلى الله علیه وآله به نبوّت شرایع پایان بخشید ،به ختمِ محمّدى ولایتى را که از میراث محمّدى به دست مى آید (نه ولایتى که از دیگر انبیا کسب مى شود) پایان داد ؛ چراکه بعضى از اولیا ، از ابراهیم و موسى و عیسى ارث مى برند ، اینان ، بعد از این ختم محمّدى ، یافت مى شوند .[۱۴]
مهدى ، خاتم اولیاى الهى نیست
ابن عربى ، مى گوید : سزامند است که براى ولایتِ خاصّ پیامبر صلى الله علیه وآله ختمى باشد که نامش با نامِ آن حضرت مطابقت کند و جانشین او به شمار آید . این شخص ، مهدى ـ که به مهدى منتظر معروف است ـ نمى باشد ؛ چراکه مهدى از سلاله و عترت اوست ، وختم (خاتم اولیا) از سلاله حسّى آن حضرت نمى باشد ، لیکن از سلا له عرقى واخلاقى پیامبر است .[۱۵]
کافران ، اولیاى الهى اند !
ابن عربى ، در سخنى پیرامون «اولیاى خدا در صفت دشمنان او» مى گوید : بنگر که چگونه خداى سبحان اولیایش را در صفت دشمنانش مخفى ساخت!آن گاه که اُمنا را از اسم «لطیف» خود آفرید و در اسمِ «جمیل» خود بر آنها تجلّى یافت ، آنان دوستدار خدا شدند . «غیرت» در محبوب و مُحب ، به دو وجه مختلف ، از صفاتِ محبّت مى باشد .کسانى همچون شِبْلى (و اَمثالِ او) از باب غیرت بر خدا ، محبّتِ او را مخفى ساختند وخدا به سبب این غیرت، آنان را پوشیده داشت تاشناخته نشوند. خداى متعال مى فرماید : « إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا »[۱۶] (کسانى که کفر ورزیدند) یعنى اسرار وصل را که برایشان عیان شد و دیدند ، پوشاندند . فرمود : باید شما را از ذاتم به صفاتم پوشیده دارم . آنان همین گونه در حیرت ماندند و آمادگى نیافتند .[۱۷]آنان را بر زبان پیامبرانم ـ در این عالم ـ بیم دادم ، آنها [ این پیام را ] درنیافتند ؛زیرا در عینِ جمع بودند و خدا با عینِ تفرقه آنان را مخاطب ساخت در حالى که آنان عالَم تفصیل [ و جزئیّات ] را نمى شناختند و آمادگى نداشتند . در این وقت ، محبت ـ از باب غیرتى از حق ـ بر قلبهاى آنان سیطره یافت وفرمانرواى آنها گشت . خداى متعال (به وسیله روح و در قرآن) پیامبر را از سببى آگاه ساخت که آنانرا ازاجابت آنچه سوى آن فرا خواندشان ، کر ساخت ، فرمود : « خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ »[۱۸] (خدا بر دلهاشان مُهر نهاد) از این رو ، جز گنجایش او را ندارند« وَعلى سَمْعِهِمْ »[۱۹] (و بر گوش هاشان مُهر نهاد) در نتیجه ، جز سخن خدا را درمیان السنه عالَم نشنوند ، او را در عالم بنگرند که به زبان آنها سخن مى گوید« وَعَلى أَبْصَارِهِم غِشَاوَةٌ »[۲۰] (و بر چشمهاشان پرده نهاد) از اوج خویش ـ زیرا او نور است ـ و از بهاى خود (زیرا جلال و هیبت او راست)صفتى را اراده کرد که بر ایشان در آن تجلّى یافت . حضرت حق ، در دریاهاى لذّت ، آنان را به مشاهده ذات [ خود ] غرق ساخت و به ایشان گفت : شما از « عَذَابٌ أَلِیمٌ »[۲۱] (عذاب بزرگ) ناگزیرید . آنان در نیافتندکه عذاب چیست ؛ زیرا صفات نزد آنان اتحاد یافت و یکى شد . از این رو ، حضرت حق ، عالَم کون و فساد (دنیا) را برایشان پدید آورد و دراین هنگام ، همه اَسماء را تعلیم آنها داد و از عرش رحمانى فرودشان آورد و[ پیداست که ] در این هبوط ، عذاب آن هاست ـ آنان نزد خدا در خزائن غیب الهى ، پنهان بودند ـ چون فرشتگان آنان را دیدند ،برایشان به سجده افتادند . درپى آن ، آنها اسمها را به فرشتگان یاد دادند . امّا ابو یزید ، استواء [ زندگى در این دنیا ] را تاب نیاورد و طاقت عذاب رانداشت ، از این رو ، در دَم [ فریادى زد و ] از هوش رفت ، خداى متعال فرمود :«رُدّوا عَلَیّ حبیبی ، فإنّه لا صبرَ له عنّی» ؛[۲۲] حبیبم را برمن برگردانید که طاقت دورى ام را ندارد . پس ، به شوق و مخاطبه ، در حجاب ماند . کُفّار باقى ماندند و از عرش به کرسى هبوط کردند ، دو قدم برایشان آشکارشد و با آن دو پا ، در یک سوّم باقى مانده از شب این نشئه جسمانى ، به آسمان دنیا فرود آمدند .[۲۳] ابو یزید ، در مورچه اى که آن را کشت ، دمید ، آن مورچه زنده شد … وى عیسوى مشهد بود [ دَمِ مسیحایى داشت ] .[۲۴]کتاب تذکرة الأولیاء آکنده از کرامات و معجزاتى است که براى صوفیّه ادّعامى کنند . هرکه خواهان آگاهى بى شمار ـ یا منتهى به حدّى ـ است ، به این کتاب ودیگرکتابهارجوع کند [۱] . به عنوان نمونه ، بنگرید به ، مجموعة رسائل ابن عربى المجموعة الثالثه : ۳۲۰ ـ ۳۲۱ ؛والفتوحات المکیّة . [۲] . در مصادر اهل سنّت آمده است که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «کنتُ نبیّاً وآدم بینَ الرُّوح والجَسَد» (آنگاه که آدم میان روح و جسد [ کالبد بى جان ] بود ، من پیامبر بودم) (بنگرید به ، مصنّف ابن اَبى شیبه ۸ : ۴۳۸ ؛ المعجم الکبیر ۲۰ : ۳۵۳) .این حدیث ـ با الفاظ مذکور ـ در منابع شیعه آمده است ؛ بنگرید به ، مناقب آل اَبى طالب ۱ : ۱۸۳ (و در چاپى ص۲۱۴) ، بحارالأنوار ۱۶ : ۴۰۲ (م) . [۳] . فصوص الحکم : ۶۲ ـ ۶۴ . [۴] . سنن اَبى داود ۲ : ۱۷۵ ؛ سنن ترمذى ۴ : ۱۵۳ ؛ اصول کافى ۱ : ۳۲ م . [۵] . فصوص الحکم : ۱۳۵ . [۶] . یعنى تخلّق به اخلاق الهى (فنا در افعال و صفات) و تحقّق به ذات الهى که «ولى » نامیده مى شد(فنا در ذات خدا) و تعلّق دوباره آنها به بقا (عالَم خلق) بعد از فنا در ذات (شرح فصوص الحکم : ۸۳۸ ، قیصرى ) (م) . [۷] . در بعضى منابع ، به جاى «ماهیّة اللّه» ، «مَهیّة القَدَر» چیستى قَدَر ثبت است (م) . [۸] . فصوص الحکم : ۱۳۵ . [۹] . همان ، ص۱۳۶ . [۱۰] . الفتوحات المکیّه ۱۲ : ۱۴۷ ـ ۱۴۹ ، ۱۸۵ ـ ۱۸۶ ، ۳۱۷ ـ ۳۱۸ ، ۳۳۶ ـ ۳۴۵ ، ۴۲۴ ـ ۴۲۵ ؛ و جلد۱۱ ، ص۲۵۱ ـ ۲۵۵ و۳۵۸ و۳۹۱ و۳۹۸ ؛ و جلد ۱۰ ، ص۱۱۹ [۱۱] . فصوص الحکم : ۱۶۳ . [۱۲] . همان ، ص۱۹۲ . [۱۳] . همان . [۱۴] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۲ : ۱۲۱ ؛ فصوص الحکم : [۱۵] . همان ، ص۱۲۸ . [۱۶] . سوره بقره ۲ آیه ۶ . [۱۷] . در فتوحات ۴ جلدى جلد ۱ ، ص۱۱۶ به جاى «فَتاهُوا کذلک» ، عبارتِ فَتَأَهَّبُوا لذلک» ثبت است و مى توان آن را اینگونه ترجمه کرد : براى این کار خود را مجهز کردند ، اما آمادگى نیافتند (م) . [۱۸] ـ ۴ . سوره بقره ۲ آیه ۷ . [۱۹] [۲۰] [۲۱] [۲۲] . در مصادر و مآخذ روایى و تفسیرى و … چنین حدیثى یافت نشد . این حدیث قدسى ، تنها در الفتوحات آمده است و به نظر مى رسد وى آن را از سخنان صوفیه برگرفته است م . [۲۳] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۱۶ چاپ دار صادر و جلد ۲ : ۲۰۸ ـ ۲۰۹ (دوره ۱۴ جلدى ) (م) . [۲۴] . فصوص الحکم : ۱۴۲ .